mardi 12 mars 2013

زندگینامه دکتر محمد مصدق، قسمت هفتادم

26 خرداد، بمناسبت صد و سیُ امین
سالگرد تولّد دکترمحمّدمصدّ ق
«زندگینامۀ دکترمحمّد مصدّق» (70)




جمال صفری
روحانیت شیعه  در دوران رضا خان
شاه مرحوم ] احمد شاه [ پرسید: درنقشۀ آقای مدرّس علما هم شرکت دارند؟  در پاسخ عرض کردم: هر‏چند روابط آقای مدرّس با روحانیان بسیارخوب است امّا ایشان این عقیده را ندارند که با دست ‏روحانیان وپیشوایی آنان نهضتی وانقلابی به وجود آورند، زیرا به نظر آقای مدربس درنهضتهای ‏روحانیون همواره نوعی ارتجاع وارد می شود و به جای آنکه جامعه رو به پیش حرکت کند ، ‏به سوی عقب می رود.‏
«به نقل از خاطرات  رحیم زاده  صفوی » ( 1)   
رضا نیازمند در کتاب « شیعه در تاریخ ایران» ، « روحانیت شیعه در دوران رضا خان» را در سه دوران مختلف مورد ارزیابی قرار می دهد ولی او بدون اشاره به مال‌اندوزی از راه غارت مردم  و زورگوئی ‏، تهدید و تحدید کردن آزادی ها دردوران  «صدرات»  و «سلطنت» رضاخان وغیرقانونی بودن وعدم مشروعیت « سلطنت » وی ، به توجیه حمایت « حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی » و«حوزۀ علمیه قم » ازشخص رضاخان درسالهای بین ( 1312 -  1300 )  می پردازد و تاکید می کند که از سال 1313«  مردم ازحکومت ناراضی  شدند » ! به روایت نیازمند دوران مختلف روحانیت شیعه  در زمان  رضا خان بدینقرار است:
دورۀ اوّل: از سال 1300 تا 1307 طول کشید  که می توان آن را دوران« همکاری  علما وحکومت» نامید. دراین دوره بزرگترین رفرم های دوران پهلوی صورت گرفت وشاه از محبوبیت  کامل برخوردار  بود.
دورۀ دوّم: ازسال 1308 تا 1312  بود که دوران روابط « نه چندان گرم»  بین حکومت و علما  است، ولی  با وجود  این ، برنامه های رفرم  این دوره مورد  مخالفت مردم و علما  نشد.
- دورۀ سوّم : جدائی  کامل  از مذهب است که  از سال  1313  شروع شد.  در این  دوره رفرم ها  بدون جلب موافقت  علمای  دین انجام گرفت . مردم  از حکومت  ناراضی  شدند، شورش  و قیام  در شهرها  پیدا شد، شاه  محبوبیت  خود را  از دست  داده  با شروع  جنگ جهانی  دوّم  رضا شاه  سقوط  کرده و این  دوره به پایان رسید.
‏دوران همکاری  علمای  دین  و حکومت
 در سال 1300 دو واقعۀ مهم برای تاریخ  شیعه در ایران اتّفاق  افتاد:
-  اوّل اینکه : حاج  شیخ عبدالکریم حائری یزدی (7 ) ازاراک به قم  مهاجرت  کرد.
- دوّم آنکه :   رضا خان سردار سپه با کودتا قدرت را در دست گرفت.
آقا شیخ عبدالکریم  حائری  و رضا خان  سردار سپه ( رضا شاه بعدی ) هر دو در کار  خود قدرتمند و تاریخ ساز بودند؛ یکی در«امور دینی» و دیگری در« کشورداری ». با رضا خان به صحنۀ سیاست، ایران از کشوری عقب مانده به سوی  پیشرفت و ترّقی جهش کرد و با ورود  آقا شیخ عبدالکریم حائری به قم، شهر فراموش شده و عقب ماندۀ « قم»  تبدیل به یک مرکز  بزرگ تعلیم مجتهد ومحلّ تجمّع مراجع تقلید درجۀ اوّل، وبعد ازپایتخت، بزرگ ترین مرکز  سیاست دینی ایران شد. ازآن تاریخ به بعد، علمای مذهبی ومراجع  تقلید شیعه که ساکن عتبات عالیات بودند، وازابتدای سلسلۀ قارجاریه قدرت و نفوذ سیاسی آنها از تمام علمای ساکن ایران بیشتربود از لحاظ قدرت سیاسی درمقام دوّم قرارگرفتند ودیگر شاهان ایران ومراجع درجه اوّل تقلید شعیان دردوکشورمختلف نبودند تا تأثیرشان رو ی دیگری کم باشد.(8)
اقای شیخ عبدالکریم یزدی با نفوذ و با اطّلاع و مورد احترام فوق العادۀ مردم بود.  او تحصیلات  خود را  در نجف  نزد همان استادانی که مراجع درجۀ اوّل نجف تحصیل  کرده بودند، به اتمام رساند، و « اجازۀ اجتهاد» گرفته بود. محمّد رازی ( 9) می نویسد: « حاج شیخ عبدالکریم حائری نزد آقا میرزا ابراهیم محلّاتی، آقا میرزا محمّد تقی شیرازی، حاج شیخ فضل الله نوری سپس آیت الله بزرگ شیرازی، سید محمّد طباطبائی فشارکی اصفهانی وبعد آخوند خراسانی تحصیل  کرد و از آنجا برای تدریس به اراک رفت، آنجا را مرکزعلم کرد و پس ازهشت سال  در1340 قمری (- 1300 خورشیدی ) بنا به تقاضای شیخ محمّد تقی بافقی به قم مهاجرت کرد.»
از قدیم الایّام که کشورایران « سنّی مذهب» بود،  قم محلّ اجتماع اقلّیتی از شیعیان ومرکز فقهای شیعه بود. پس ازتشکیل سلسلۀ صفوی وبرقراری حکومت شیعۀ اثنی عشری دراین شهر«اصفهان » مرکز علمای شیعه شد.
با سقوط صفویه بیشترعلمای مشهوربه عتبات عالیات مهاجرت کردند وآنجا مرکزبزرگ تعلیماتی و محلّ سکونت مراجع تقلید شیعه شد، تا روزی که آقای حائری به قم مهاجرت کرد و رونق مجدّد قم شروع گردید.(10)
از1300 تا 1315خورشیدی ( یعنی از سال کودتا  تا پنج سال قبل از سقوط رضا شاه ) آقای حائری درداخل ایران« مجتهد سیاسی درجۀ اوّل » بود. گرچه دراین مدّت  آقایان حاج میزرا محمّد حسین غروی، آقا سید ابوالحسن اصفهانی و پس از آنان آقای حاج حسین طباطبائی قمی درنجف مراجع درجۀ اوّل بودند؛ ولی از لحاظ سیاسی وامور داخلی ایران تأثیر آقای حائری  بیشتربود.
آقای حائری در این 15 سال که زعامت حوزۀعلمیۀ قم را به عهده داشت، خدمات زیادی  را در قم انجام داد. دارالشفاء دارلاطعام، بیمارستان  سهامی و قبرستان  نو ساخت ، مدارس  قدیم مانند فیضیه و دارالشفاء را تعمیر و توسعه  بخشید و یک  کتابخانه هم برای  مدرسۀ فیضیه تأسیس نمود و مجتهدین و مدرّسین مشهوری  را به قم  فراخواند؛ به طوری  که به زودی قم  نیز یکی از مراکز مهمّ تعلیماتی شیعه شد.  در اجرای این کارها  سه مجتهد دیگر: آقا سید محمّد  تقی خوانساری ، آقا سید محمّد حجّت و آقا سید صدرالدین صدر ( پدر" امام" موسی صدر)  با آقای حائری همکاری می کردند.(11)
در قم  آقای حائری چنان رونقی به علوم  دینی  داد که قسمتی  از طلبه ها  که ممکن  بود برای تکمیل  علوم دینی به نجف بروند. درهمان قم تحصیلات خود را تمام کردند ودرجۀ « اجتهاد» گرفتند. شاگردان مشهوری که در قم از آقای حائری درجۀ اجتهاد گرفته و اغلب  مرجع  تقلید  شدند،  عبارتند از آقایان:  سید جعفر شاهرودی ، سید شهاب الدین مرعشی ، سید کاظم شریعتمداری ، سید محمّد حجّت ، سید  محمد تقی خوانساری ، وسید  محمّد رضا گلپایگانی و "امام" خمینی ، شاگردان آقای حائری همان هایی بودند که نیم  قرن بعد پایۀ انقلاب  اسلامی  را در ایران  به پاکردند.
آقای حائری علاقه و اعتقاد به دخالت در کارهای سیاسی  و دولت را نداشت، ولی فقیهی  روشن بین  و تجدّد طلب  بود؛ بدین  سبب رضا شاه توانست  در نیمۀ  اوّل حکومت  خود  با هماهنگی  آقای حائری  برنامه های  تجدّد طلبانه و رفرم خود را اجرا  نماید و در مواردی  که به مشکلی  برخورد می نمود، از آقای حائری کمک بگیرد. آقای حائری هم تا حدِی  که برایش  میسّر بود، با برنامه های تجدّدطلبانه و رفرم های رضا شاه موافقت  می کرد و  آنها را تأئید می نمود. هر برنامۀ رفرمی  را که رضا شاه با جلب رضایت  قبلی حاج شیخ عبدالکریم انجام داد،  با تأئید  مردم وعلما  مواجه شد و بعد از او هم پا برجا ماند. رفرم هایی که بعد ها بدون جلب  موافقت علما  انجام گرفت که مورد  اعتراض  جامعه واقع گردید و متزلزل شد  یا از  بین رفت.( 12 )
همکاری  رضا خان با علمای دین ،  خصوصاً آقا شیخ عبدالرکریم ، در نیمۀ  اوّل حکومت وموفّقیت اودراجرای برنامه های عظیم رفرم مدیون دو چیز است:
 - اوّل اینکه: درآن دوران رضا خان هنوزبه فرهنگ سنّتی ایران که درآن بزرگ شده بود، وابسته و به شعائر دینی احترام می گذاشت.
- دوّم  اینکه :  دولتمردانی  که در نیمۀ اوّل حکومت رضا خان  با او همکاری  می کردند، به فرهنگ سنّتی  ایران وابسته بودند  و سنن مذهبی را رعایت می کردند، بدین جهت می توانستند واسطه و رابط  خوبی  بین شاه و علما باشند.
  از وقایعی که احترام رضاخان  را درآن دوره  به مراسم دینی  نشان می دهد،« شرکت  او درمراسم عزاداری »  است.  ملک الشعرای  بهار در کتاب  احزاب  سیاسی  ایران می نویسد: «  روز دهم  محرّم  1340  مطابق  شهریور 1300 خورشیدی :  دستۀ عزاداری قزّاق ها با یک هیأت ونظم و تشکیلات  مخصوصی به بازار آمده... و خود سردارسپه  نیز در حالی که سر  خود را  برهنه کرده بود و کاه روی سرخود می پاشید درجلوی دسته دیده  می شد. سایرافسران  قزّاق هم عقب سر مشارالیه به عزاداری مشغول  بودند... همچنین شب یازدهم محرّم دستۀ قزاق خانه به بازار  آمد، شام غریبان گرفته بودند و خود سردار سپه سر و پای برهنه شمع به دست  گرفته و در مسجد جامع تهران ومسجد شیخ  عبدالحسین که از بزرگترین مجالس روضه خوانی آن روز بوده آمدند و یک دور ،  دور مجلس  گردش کردند».( 13 )
ممکن است عدّه ای این کار رضا خان را در آن  روز عوام  فریبی  بدانند ولی اگرهم چنین باشد  از نقطه نظر سیاسی فرق چندانی  نمی کند. مطلب اصلی « جلب عواطف عامّۀ مردم واحترام به شعائرمذهبی از طرف حاکم  است»؛  اعم از اینکه  حاکم از صمیم قلب و یا به ظاهرچنین  کند. (14 )
 رضا خان برای اینکه خود را در ابتدا  وابسته  به فرهنگ بومی ایران نشان دهد،  پس ازکودتای  سوّم  اسفند 1299 ، دولتمردان را به دورخود جمع  کرد که  درعین تجدّد طلبی ، وابسته به فرهنگ سنّتی  ایران بودند؛  مانند: مستوفی الممالک ، مشیر الدوله ، مؤتمن الملک ، مخبر السلطنه، ذکاءالملک ، شهاب الدوله،محتشم السلطنه، ادیب السلطنه و ده ها  دولتمرد دیگر،  اکثراین دولتمردان پرودۀ مکتبی بودند که به فرهنگ بومی احترام می گذاشت. آنها اززمان  نهضت مشروطه باقی مانده  و دراین راه  تجربه ها آموخته بودند. این تجدّد طلبان مانند سایر دولتمردان  تجدّدطلب  دوران مشروطه با تمام  علمای بزرگ رفت وآمد و دوستی  داشتند و آداب ورسوم بومی ایران را رعایت می کردند، مخصوصاً فرایض دینی خود را انجام می دادند.  نماز آنان ترک  نمی شد و تظاهر  به روزه خواری  نمی کردند، مشروب ( حداقل  در حضور  دیگران)  نمی نوشیدند. همگی مجلس روضه خوانی  داشتند،  به زیارت  ائمّه می رفتند، سفره می انداختند، نذورات و خیرات می دادند، حتّی برخی از آنان ازتراشیدن ریش  خود  داری می کردند تا رعایت  احترام علما  را کرده باشند و از این  جهات نزد  علما؛  افرادی « از دین برگشته» نباشند.
نمونۀ آشنایی متجدّدین دوران مشروطیت به امور  دینی  در تاریخ بسیار  است، مثلاً مهندس  بازرگان می گفت:  در آشنایی با قرآن مجید از تفسیر  ذکاء الملک فروغی  سود فراوان برده است. مخبر السلطنه درکتاب خاطراتش می نویسد:« وقتی  که محمّد علی  شاه ، ناصر الملک  را که نخست وزیر بود احضار و در آبدار خانۀ سلطنتی  زندانی کرد  تا با دادن « قهوۀ قجر» او را بکشد، هنگام  نماز بود و ناصرالملک  به نماز ایستاد.. وهمین امرموجب رهایی او شد». (15 )
 شهاب الدوله رئیس تشریفات احمد شاه ( 16) می نویسد: پس ازانفصال سیدضیاءالدین از نخست وزیری ... احمد  شاه  امر دادند که ... به عشرت آباد  که یک عدّه از رجال  از قبیل عین الدله  و قوام السلطنه  زندانی  بود،  وارد شدم. قوام السلطنه مشغول  نماز وعبادت  به درگاه بی نیاز  بود..»
قبل ازسلسلۀ پهلوی، تمام شاهان قاجارهم شعائردینی را ( حدّاقل به ظاهر) رعایت می کردند. مظفّرالدین شاه دریکی ازمسافرت های فرنگ به  انگلیس رفت. او را در قصری منزل دادند که شهرت داشت«قصری مصادره ای است ونمازندارد » به همین جهت مخبرالسلطنه نگران نمازشاه وهمراهانش بوده و می نویسد:« نمی دانم  نماز آقایان  در مدّت اقامت  در این محل که غصبی است، چه صورتی دارد؟ ( 17 )
رعایت آداب  و رسوم دینی  این متجدّدین از بی سوادی یا خرافه پرستی  نبود. اکثر این متجدّدین در بهترین مدارس اروپا، بالاترین تحصیلات آن روز را  داشتند. مشیرالدوله، مدرسۀ نظام  روسیه و سپس  مدرسۀ حقوق آنجا را تمام کرده بود. مؤتمن الملک، فارغ التحصیل پلی  تکنیک پاریس وسپس  دانشکدۀ  حقوق  فرانسه بود، مخبرالسلطنه تحصیلات خود را درآلمان انجام داده واز یک آلمانی  بهتر  زبان آنان را صحبت می کرد.  ناصر الملک درفرانسه رشتۀ  حسابداری و درانگلستان از دانشگاه  اکسفورد، در رشتۀ علوم  سیاسی  فارغ  اتحصیل شده بود و بقیه هم به همچنین.

‏ علمای دین و جمهوریت
در تیر ماه 1302 خورشیدی، هنگامی که سردارسپه، وزیرجنگ ومشیرالدوله رئیس الوزراء بود، دولت عراق( که آن موقع تحت الحمایۀ انگلستان بود). مراجع تقلید وعّده ای ازکسبۀ شیعه   را به ایران تبعید کرد وآقایان سید ابوالحسن موسوی اصفهانی، حاج میرزا محمّد حسین غروی نائینی وهمچینین عده ای ازعلمای بزرگ مانند آقایان حاج علی شهرستانی، سیدعبدالحسین  حجّت کربلایی و حاج شیخ مهدی خالصی به ایران آمدند وهشت ماه، در ایران اقامت کردند.
چند ماه بعد از ورود آقایان ( ششم آبان  1302  خورشیدی ) رضا خان  فرمان  نخست  وزیری  را از احمد شاه  گرفت و بلافاصله از حضور  مراجع  تقلید  در ایران نهایت استفاده  را کرده، چند مرتبه  برای دیدن آنان به قم  رفت و  مرتّباً   با آنان  در تماس  بود وتمام  خواسته های  آنان را برآورده  می کرد.
 درهمان  سال  که سردار سپه نخست وزیر شد یعنی 1302  خورشیدی، آتاتورک  به وسیلۀ مجلس  ملّی ترکیه، به اتّفاق آراء به ریاست  جمهوری  اسلامی  انتخاب  گردید و در مدّت کمی  بساط  خلافت  عثمانی را برای همیشه برچید ودین را ازدولت جدا اعلام  کرد.  خبر که  به ایران رسید، عدّه ای  فکر کردند  ممکن است یک جمهوری سالم از یک سلطنت نا سالم  برای  ایران بهتر باشد.
 ابتدا صدای جمهوریت از ولایات بلند شد. سردارسپه هم از این موقعیت خوشش آمد و  به فکر افتاد تا زودتر نمایندگان دورۀ پنجم را انتخاب کند و کوشش نماید درایران نیز با رأی مجلس  رژیم سلطنتی از میان  برداشته  شود واوّلین  رئیس  جمهورایران گردد.
مجلس پنجم روز 22 بهمن 1302 افتتاح شد و درآن عدّه ای موافق جمهوری انتخاب شدند و طرح جمهوریت تهیّه و به مجلس داده شد. مدرّس (رئیس اقلّیت)، ]ملک الشعراء بهار، سیداحمد بهبهانی، زعیم کاشانی؛ اخگر، حائری زاده وقوام الدوله همگی با جمهوری مخالف بودند.
مدرّس به سردارسپه پیشنهاد کرد که:« مجلس پنجم منحل گردد ومجلس ششم با قید اینکه  نمایندگان حقّ خلع احمد شاه را دارند انتخاب شوند در آن مجلس، احمد شاه خلع و محمّد حسین میرزا به سلطنت انتخاب گردد   و سردار  سپه  هم نایب السلطنه  شود» .  سردار  سپه  قبول  نکرد.
 روز سوّم فروردین 1302قرار بود بود مجلس در مورد جمهوریت تصمیم  بگیرد. گروه بسیاری  از مردم  به رهبری خالصی زاده ، شیخ حسین لنگرانی،  و حاج عبدالحسین خرّازی  در صحن مجلس وبیرون باغ جمع شدند . حاج آقا جمال هم سوار الاغش پیشا پیش جمعیّت درحرکت بود. فریادهای «مرده باد  زنده باد» ، « بلند بود... وکلای موافق  جمهوری، از ترس اینکه مردم آنها را بکشند. تلفنی ازسردارسپه خواستند برای حفاظت آنها به مجلس بیاید. سردار سپه  با عدّه ای نظامی به مجلس آمد... سربازها مردم را زدند. خرحاج آقا  جمال  دراین بین کشته  شد و بالاخره  سربازان  مردم  را متفّرق  کردند.
 علمای ایران ومراجع  تقلیدی که ازعراق به ایران آمده  بودند، از واقعۀ مجلس ناراضی  شدند. سردارسپه برای رفع کدورت تصمیم گرفت شخصاً به قم رفته، با علما ملاقات کند. آیت الله زنجانی که درآن موقع منشی آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری بود. می نویسد: « درآن جلسه آیت الله نائینی، آیت الله اصفهانی، حاج آقا حسین طباطبائی قمی، آقا عبدالحسین شیرازی، آقا میرزا مهدی خراسانی (پسر بزرگ مرحوم آخوند خراسانی) وآقا شیخ جواد صاحب جواهرحضورداشتند. چند تن ازآیات عظام به سردارسپه اعتراض کردند که شما حافظ جان ومال مردم هستید، چطوراسلحۀ دفاع از کشور را به خواهران و برادران خود کشیده اید؟ سردار گفت: من هیچ داعیه ای ندارم، من خود را خادم شریعت مقدّس اسلام می دانم.  حادثۀ جلوی مجلس موجب تأسّف است نائینی«که بزرگترین مرجع تقلید آنروزبود»گفت: تأسّف شما کشتگان را زنده نمی کند. شما باید از گذشته اظهارندامت کنید تا بتوانید به کار خود ادامه دهید. دیگران سردار را ملامت کردند. حاج شیخ عبدالکریم نقش میانجی را به عهده  داشت».( 25 )
پس ازاین ملاقات در روز 5 فروردین  1304 آیات عظام اعلامیۀ زیررا صادرکردند: « بسم الله الرحمن الرحیم جنابان  مستطابان حجج الاسلام دامّت تأییداتهم و طبقات اعیان وتجّار و اصناف وقاطبۀ ملّت ایران : چون درتشکیل جمهوریت بعضی اظهاراتی شده بود که مرضی عمومی نبود وبا  مقتضیات  این مملکت مناسبت نداشت، لهذا  در موقع  تشریف فرمایی حضرت اشرف آقای  رئیس  الوزرا دامّت  شوکته برای موادعه به دارالایمان قم  نقض این عنوان  و الغاء اظهارات  مذکوره  و اعلام آن به تمام  بلاد  را خواستار شدیم و اجابت فرمودند. ان شاءالله تعالی عموماً قدراین نعمت را بدانند وازاین عنایت کاملاً تشکّر نمایند.
 الاحقر ابوالحسن الموسوی الاصفهانی، الاحقرمحمّد حسین غروی نائینی، الاحقرعبدالکریم حائری.
 مدرّس هم درمجلس نطقی کرد و گفت: «من با جمهوریت مخالفم؛ زیرا جمهوریت با طریقۀ حقۀ جعفری  مناسب  نیست. ولی با مقام  پادشاهی هرآدم لایق موافق هستم....» ( 25)
سردار سپه طبق قولی  که داده  بود ،  روز 11 فروردین  1303  بیانیۀ زیر را  صادر کرد:«هموطنان ! اگر چه به تجربه معلوم شده که اولیای دولت هیچ  وقت نباید باافکارعامّه ضدّیت  و مخالفت  نمایند ونظر به همین اصل است  که دول حاضر،  تاکنون از جلوگیری  احساسات  مردم  که ازهرجانب  ابرازمی گردیده، خود داری نموده  است، لیکن ازطرف دیگر چون یگانه  مرام و مسلک  شخصی من از اوّلین روزحفظ  و حراست عظمت اسلام واستقلال ایران و رعایت کامل مصالح مملکت وملّت  بوده و هست... و چون من  و کلّیۀ  افراد وآحاد قشون از روز نخستین محافظت وصیانت ابّهت اسلام را یکی از بزرگترین وظایف و نصب العین خود قرار داده و همواره  در صدد آن بوده ایم که اسلام روز به روز به روبه ترقّی  و تعالی  گذاشته  و احترام  مقام روحانیت کاملاً رعایت وملحوظ گردد،  لهذا  در موقعی که برای تودیع آقایان حجج الاسلام وعلمای اعلام به حضرت معصومه مشرّف شده بودم، با  معظّم له درباب پبیشامد کنونی تبادل افکار نموده  و بالاخره چنین مقتضی دانستیم  که به عموم  ناس توصیه نمایم؛  عنوان « جمهوری »  را موقوف ودرعوض  تمام سعی  وهمّ  خود را مصروف سازید  که موانع  اصلاحات وترقّیات  مملکت  را از پیش برداشته، درمنظر مقدّس  تحکیم اساس دیانت و استقلال  مملکت و حکومت  ملّی  با من معاضدت و مساعدت نمایند... رئیس  الوزراء وفرمانده  کلّ قوا – رضا (25)
  بدین ترتیب  موضوع  جمهوریت به کلّی  منتفی شد.
 در مطلب  فوق چند نکتّ جالب  وجود دارد.
 اوّل اینکه :  رضاخان بدون  جلب موافقت علما  بدین کار دست زده  بود چون با مخالفت آنها مواجه شد ، متوجّه گردید که نمی تواند برنامۀ خود را پیش  ببرد  وبدون مقاومت از جمهوری صرف نظر کرد.
 دوّم اینکه :  سردار سپه  در اعلامیۀ  خود نوشت: « اگر چه به  تجربه معلوم شده  که اولیای دولت  هیچ وقت نباید با افکارعامّه ضدّیت و مخالفت نمایند». این نشان می دهد  که رضا حان ، با مشاورین او ،  در آن  دوره هنوزبه  خطر « ضدّیت و مخالفت  با افکارعامه» توجّه داشتند.
سوّم اینکه : علمای  شیعه درآن موقع چه در قم چه درمجلس عقیده داشتندکه : جمهوریت مرضی عمومی نبوده و با مقتضیات این مملکت مناسبت ندارد »  و « جمهوریت با طریقۀ حقۀ جعفری مناسب نیست».
 قابل توجّه این است که نیم قرن بعد علمای  دین « رژیم جمهوری » رابا  طریقۀ حقۀ جعفری مناسب  دانستند و رژیم  سلطنتی را  مناسب  با مقتضیات این مملکت نداستند و آن را  از میان برداشتند ....
«  دراین هنگام به علّت تغییروضع سیاسی عراق آقایان علمای مهاجرتصمیم گرفتند به عتبات  مراجعه کنند.  رضا خان « سردار رفعت» را که  از نزدیکان اوبود، مأمور کرد آقایان را تا  نجف  بدرقه نماید و تمام احتیاجات آنان را بر طرف کند. هنگام برگشت سردار رفعت از نجف ، آقای حاج میرزا حسین غروی نائینی مرجع تقلید شعیان  تمثالی از حضرت علی  بن  ابیطالب  برای سردار سپه  فرستاد و طیّ نامه ای نوشت:
« دراین موقع که بحمدالله  سبحانه و تعالی سالها  به عتبه حضرت شاه  ولایت.. مشرّف  شدیم دعای دوام  تأیید حضرت اشرف دامت شوکته  دراعتلای دین و دولت ... را  که از قدیم در خزانۀ مبارکه محفوظ  است... اینک  تقدیم می نماید... بهترین  تعویذ  و حافظ  آن وجود  اشرف خواهد بود، ان شاء الله تعالی ...»  سردار سپه هم از موقعیّت  نهایت استفاده  را کرد  و علاوه برجشن ها وتبلیغات  در روزنامه ها تمثال مبارک  رادر قابی  طلا جای  داده،  مانند  نشان  بر سینۀ خود آویخت.(26 ) ( 2)   
مهدی حائری یزدی فرزند شیخ عبدالکریم حائری در خاطرات خود به ملاقات سردار سپه با مراجع شیعه  اشاره می کند و میگوید:  البتّه این زمان مصادف بود با قدرت رضا شاه پهلوی. ورضا شاه پهلوی هم البتّه درابتدا با ایشان] شیخ عبدالکریم حائری [ روابطش بد نبود ازلحاظ اینکه خوب، هنوزبه اوج قدرت و دیکتاتوری نرسیده بود و ازایشان ملاحظه می کرد، خیلی هم ملاحظه می کرد.
عرض کنم که البتّه بنده آن تاریخ خودم ناظرنبودم بدلیل اینکه خیلی کوچک بودم. شاید دوسه سالم   بیشترنبود ولی ازمرحوم برادرم شنیدم وازدیگران. واین قضیّه ای که می خواهم عرض بکنم مسلّم است. که دریک سال یا دوسال بعد از اقامت ایشان درشهرقم آقایان مراجع وعلمای نجف هم در اثر  مسائل سیاسی که پیدا  کرده بودند با دستگاه حکومتی عراق عرب ، که آنوقت ها گویا از سوی انگلیس  ها به اصطلاح اداره  می شد، دو نفراز آقایان معروف مراجع تقلید که هر دویشان درعرض مرحوم پدرم ازمراجع بودند. آنوقت درآن تاریخ سه نفرمرجع بودند در شیعه. یکی ایشان که بیشترمردم ایران مقلّد ایشان بودند چون شیعه منحصر به ایران که نیست، پاکستان هست، نمی دانم ، لبنان هست، سوریه هست. بسیاری جاهای دیگر شیعه هست. وهندوستان حتّی. و آنوقت آن دو نفر آقایان دیگرمرجع بودند. یکی مرحوم آقا میرزا حسین نائینی ودیگری مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی . این دو نفر تبعید شده بودند از طرف ... بله، آن دو  نفر  مراجع تقلید  که یکی  مرحوم آقا سید  ابوالحسن بود و یکی  مرحوم نائینی ازنجف ازعتبات تبعید شده بودند به سوی ایران. چون ایرانی الاصل  بودند  این ها  را انگلیسی  ها تبعید  کرده بودند  به ایران، یاعراق که آن وقت نمایندۀ انگلیس بودند تبعید کرده بودند به ایران و آن ها  آمدند به قم  و مهمان  مرحوم پدر  من بودند. و  درآن هنگام این اتّفاق  افتاد  که  این اجتماع مراجع سه گانه درقم هنگامی اتّفاق افتاد که مصادف با مسئلۀ جمهوریت وادّعای رضا خان سابق برای ریاست جمهور و مخالفت مرحوم مدرّس  و اینها  در بین آمد. دقّت کردید؟
 س – بله ، بله.
ج-  بله. و رضا شاه، رضا شاه بعد البتّه، سردار سپه گویا  آن وقت بالاخره منتهی می شود به قم.  می آید به قم. داستانش را مثل  اینکه  ملک الشعرا بهار  در آن « دریغ از راه  دور و رنج بسیار»  یک کمی داستانش را اشاره می کند که رضا شاه رفت به قم وبه اصطلاح پناه برد به علما  و مجتهدین  و مجتهدین به اوبه  اصطلاح چراغ سبزباز کردند. اجازه دادند که پادشاهی بکند بجای اینکه ریاست  جمهوربکند. این مسأله ای  است که درخانۀ مرحوم پدرما واقع شده و داستانش را خیلی ها می دانند. مرحوم برادرمن از قول  مرحوم پدرم نقل  کرد  که گفت به اینکه...
س – برادر شما از قول پدرتان  گفته.
ج -  بله برای من نقل کرد. که مرحوم نائینی  خیلی  گوشش  کر بوده و سنگین بود نمی شنیده خیلی  به سختی صحبت  می کرد.  مرحوم  پدر ما گفته بودند به اینکه ما برای خاطر اینکه  قبل ازاینکه رضا خان بیاید درمنزل ما وسه نفری باهاش صحبت کنیم راجع به این مسأله پادشاهی و جمهوری ، بایستی که مطالبی که می خواهیم بگوئیم قبلاً هرسه آگاه باشیم که چه می خواهیم بگوئیم درمقابل، حتماً اواما می خواهد بپذیرد که... ازما می خواهد که ما تأئیدش کنیم یا قبول کنیم که به اصطلاح او زمامدار کشوربشود وآنوقت ما در مقابل این استدعا و درمقابل این تقاضا چه جواب اوبگوئیم. چون آقای نائینی گوشش سنگین است ممکن است که صحبت های حضوری را در آن جلسه نشنود، ما باید قبلاً با هم صحبت کنیم وایشان را هم آگاه کنیم. لذا جلسه ای قبلاً تشکیل دادیم سه نفری که با هم صحبت کنیم که اگر رضا خان گفت به اینکه  من می خواهم  در آینده زمامدار کشور بشوم درمقابل  این مطلب ما چه  عکس العملی  جوابش  را بگوئیم. ماهر سه  تصمیم گرفتیم  که بگوئیم که اگر بخواهی که دیکتاتوری  کنی ، نه ، ما از ابتدا  بهت  می گوئیم  ما با شما  بهر شکلی از اشکال که بخواهی زمامدار کشور  باشی بصورت دیکتاتوری  و یکّه تاز مخالفیم  چه ریاست جمهور باشد چه  پادشاهی  باشد. ولی اگر  بخواهی  که یک پادشاهی باشی  که پادشاهی  فقط  بعنوان نقش دیوار، دقّت کردید؟
 س – بله.
ج -  یک سمبل  به اصطلاح . کلمۀ سمبل  که البتّه  مصطلح نبود. بعنوان نقش  دیوار یعنی پادشاهی  باشی که بعنوان نقش دیوار وکارها  ومسائل مملکتی دردست دولت در دست مردم ، بالاخره دردست  نمایندگان مردم  باشد ، ما  با این صورت موافقیم . دقّت کردید؟
 س – بله.
 ج - سه نفری تصمیم گرفتیم که یک همچنین مطلبی رابه رضا شاه اگر تقاضا یا اگر  پیشنهاد کرد  ما جوابگویی کنیم  به این شکل .
رضا شاه آمد و درمنزل ما و نشست وصحبت کرد.  دروسط مرحوم آقای نائینی  بدون  اینکه مناسبت داشته باشد چون صحبت های دیگری  می شد  البتّه ، یا هنوز نرسیده بود صحبت به  این حدود وبه این نقطه ، یا  اینکه  گذشته بود یا به اصطلاح هنوز مناسبت  نبود، ولی  چون که  مرحوم  آقای نائینی گوشش کربود هی اشاره  می کرد به دیوار می گفت، « پادشاه  باید مثل نقش دیوارباشد .» دقّت کردید؟
 س- بله .
 ج -  رضا  شاه یکمرتبه  هاج و واج شد که این آقا چه می گوید.  مطلب  چیه آخر ؟ اصلاً مناسب  نبود  که بگوید هی نقش  دیوار. اشاره  می کرد  به نقش دیوارمی گفت، « نقش دیوار، نقش دیوار.» خیلی  متحیٌر شده بود. تا اینکه ازفرط تحیٌر ازما سئوال  کرد که ایشان چه مقصودشان است از نقش دیوار. ما به ایشان گفتیم حقیقتش که منظوراینست و ما تأئید می کنیم  نظرایشان را که  باید پادشاه درمملکت  مثل  نقش دیوارباشد. دقّت کردید؟  این از داستان هائی  است از آن جریان که من از قول،    مرحوم  برادرم  شنیدم  که ایشان  از پدرم نقل  می کرد. »
بهرحال ، بعد که حوزه تشکیل شد اجتماع طلّاب زیاد شد. در حدود پانزده سال ایشان ریاست حوزه  و ریاست مرجعیت  شیعه را داشتند در قم  و درسر پانزده سال  یعنی  در سال 1355 قمری  و 1315    
شمسی  دنیا را وداع  کردند ، فوت کردند.
س -  بله شما  دیگر برادرتان  که راجع  به آن جلسه  صحبت می کرد راجع به عکس العمل رضا شاه  درآن جلسه در بارۀ این پادشاه بصورت نقش دیوار  یا بعنوان مظهرمملکت یا بدون مسئولیت اجرائی  یا هر طوری می خواهید  تعریف کنید، عکس العملی نشان نداد درآن جلسه.
ج -  نه دیگرعکس العملی نشان هم اگر داده بوده بیشترازاین داستان خبری ندارم .(3 )   
ملک اشعراء بهار در تاریخ احزاب سیاسی  اشاره به  « چند چشمه » عوام فریبی رضاخان بعد از « زمزمۀ  جمهوری»  می کند: روزنامۀ  ستارۀ ایران  جزء حوادث  جاری  به تاریخ 25 رمضان، مطابق  11  اردیبهشت 1303  چنین نوشت:
اجرای مراسم احیا
در لیالی متبرّکۀ احیا ازطرف اهالی احترامات لازمه نسبت به شعائراسلامی بعمل  آمده ، در مساجد  مراسم احیا بجا آورده  شد. از طرف ادارۀ قشون درمیدان مشق چادری برافراشته شده، عموم اعضای  قشون ونظامیان درمحلّ مزبور حضور یافته ، از طرف  واعظین احکام اسلامی بیان می گشت.
 آقای  رئیس الوزرا و اغلب اعضای کابینه و بعضی  از رؤسای  ادارات، در شب قبل  در میدان مشق  حاضر و در موقع ، قرآن بسر(؟) شرکت  جستند ، درادارۀ  نظمیه  نیز امسال مراسم احیا بعمل  آمده(؟)  در لیلۀ قبل  عموم کارکنان نظمیه حضور یافتند(؟!)
اتفاقاً درزمان تصدّی  وزارت جنگ آقای سردار سپه دیده بودیم که ایشان شب عاشورا  با پای برهنه ، و جمعی ازهمگنان با دسته های شمع  چهل و یک منبر را بر طبق  سنت و عادات تودۀ ملّت طی کرده  و تمام دقیق ترین مراسم ملّی را بعمل آورده بودند؛ وهمچنین هنگام  ورود دستۀ  معروف چاله میدان  که یک دورۀ  تراژدی واقعۀ  کربلا  را تا ساعات  بعد از قتل  و آتش  زدن  به خیام  مجسّم  می ساخت  و مقابل  شمس العماره  خیمه ها را آتش زده  به تراژدی  خاتمه می داد، باز وزیر جنگ درمقابل  یکی از چادرها  ناظر ختام  عمل دستۀ  چاله میدان  گردید و به سر دسته ها خلعت  داد و تشویق  کرد.  باز شب دیگردستۀ قزّاقان راه افتاد وحضرت اجلّ درآن دسته بود وداخل  مسجد  شیخ عبدالحسین  شد و  به مراسم  ملّی رفتار  کرد!
 این مراسم  با این سوابق وبا علقه ای که خاندان ایشان به دقیق ترین مراسم سنن ملّی از خود بروزمی دادند وحتّی رعایت سقّاخانۀ نوروزخان را از دست فرو نمی گذاشتند،  با قضایای جمهوری ومقالات  متجدّدانۀ جراید  اکثریت برخورد کرد و واکنش عظیمی، چنانکه اشاره کردیم، درشهرپدید آورد و صدای روزنامۀ سیاست اسلامی را در آورد.
یکمرتبه دیده شد که باردیگر،  عادات دیرینه ومراعات  افکارعامّه و یک حالت مرتجعانۀ صریحی  از طرف ایشان عود کرده، قضیۀ لیالی احیا و ازآن بالاترداستان « تمثال » که اسباب استهزاء جراید  متجدّد اقلّیت  گردیده بود،  بروزو ظهور نمود.

‏داستان تمثال
   روز جمعه  17 خرداد  رئیس الوزرا از وزرا و  و معاونین و رؤسای  ادارات  و گروهی از مردم  در باغشاه  دعوتی کرد و جشنی  گرفت  و این جشن  به شادی  ورود  تمثال  مولای متقیان بود.
توضیح آنکه حجج اسلام را که عازم نجف بودند و شرح آمدن  و مراجعت ایشان را  داده ایم ، سردار  رفعت به امررئیس دولت مشایعت کرد و درحین بازگشت تمثالی از مولای  متقیان ،علی علیه السلام  ، تدارک دیده ، به نام علمای اعلام  آن را با  خود آورد  که به افتخار رئیس دولت تقدیم معظم له نماید.
روزجمعه غره ذیقعده  مطابق 17 خرداد ، دعوت مذکور  بعمل آمد وجمعی هم ازتمثال  استقبال  کردند  و روز 16 شوال ، مطابق 1 خرداد  1303 ، روزنامۀ ستارۀ  ایران  در این باب چنین نوشت :
 اعطای  تمثال  امیر مؤمنان ( ع)
برحسب استدعای حجج اسلام، یک قطعه تمثال همایونی ازسدۀ  سنیۀ  اقدس  شاه ولایت امیرمؤمنان  علیه السلام به حضرت اشرف آقای سردارسپه رئیس الوزرا وفرماندۀ کلّ قوا اعطا گردید، مراسم  استقبال وتشریفات نظامی (!) چهارساعت بعد ازظهر روز دوشنبه 6 جوزا د رباغشاه بعمل خواهد  آمد. عموم طبقات مسلمانان ممکنست موقع مزبوردرباغ  شاه حضوربهم رسانیده،  در این استقبال  و تشریفات  شرکت نمایند.
 این بود سرمقالۀ ستارۀ ایران، ولی روزجشن تمثال از 6 جوزا ( خرداد )  به روز 17 موکول گردید.
 صبح  روز مزبور باز روزنامۀ ستارۀ ایران درضمن اخبار داخلی  چنین نوشت که
جشن تمثال  حضرت علی علیه السلام
بطوری  که مقرّر گردیده ، کارتهای  دعوت  برای محترمین  و معاریف ارسال  شده، امروز بعد از ظهرجشن  با شکوهی به مناسبت  احترام  تمثال بیمثال حضرت  شاه ولایت ( ع)  که از طرف حجج الاسلام اعتاب مقدّسه برای حضرت اشرف آقای رئیس الوزرا ارسال شده  در باغشاه  منعقد  می شود.
 نظربه اینکه جشن تمثال یکی ازاعیاد اسلامی (1) بوده وعموم مسلمین درحضور جشن مزبور  شرکت خواهند جست ، از طرف هیأت دولت ازسفرای اسلامی مقیم تهران (سفیرکبیردولت جمهور ترکیه وسفیر افغان) دعوت رسمی  شده است!
بالجمله ، روز مزبورجشن  تمثال (!) برپا شد، امّا بغیرازکارکنان رسمی دولت وجمعی رجّاله و قسمتی  هم ازافراد نمایندگان کسی درآن جشن حضور بهم  نرسانید . جشن با صرف شیرینی برگزارشد و از همه عجیب تراین بود که شتری درجلو « تمثال» قربانی گردید و مضمون به دست جراید فکاهی اقلّیت  داد ونسیم صبا که روزنامۀ کوچک فکاهی بود، اشعاری دربارۀ جشن تمثال وکشته شدن شتربیگناه منتشر ساخت!
درولایات هم که قبلاً گفته ایم چه خبراست. تلگرافات مجّانی که بعد قیمتش ازمخابره کننده یا از فرمانده نظامی باید دریافت شود، درآستین رؤسای قشون موجود است. این نوبت تلگرافاتی تبریک آمیزاز ناحیۀ علمای ولایات به آقای رئیس الوزرا مخابره گردید.
 به تاریخ 28 جوزا ازطرف رئیس الوزرا به وزارت معارف نامه ای نوشته شد  که در ضمن چنین می نویسد:
باید شرعیات حدود مسئولیت ونظارت قانونی خود  را ازهرحیث ، چه نسبت به مطبوعات و چه  نسبت به پیسهای نمایشهایی که داده می شود ، کاملاً رعایت کرده و از اجازۀ درج و نشرمسائلی که برخلاف موازین شرع انورو مصرحات قانون است وهمچنین از تصدیق نمایشهایی که مُضر به اخلاق اجتماعی  و دیانتی است اجتناب وخودداری نماید واز ادای این وظیفۀ  قانونی خودداری نماید وازادای این وظیفۀ قانونی غفلت  نورزد و مراقب باشد که  مثل سابق  سوء تفاهمهایی که  اطراف بعضی  جراید  و پاره ای نمایشها تولید شده بود نظایر پیدا نکند ، والّا گذشته از این که  متصدّیان ومرتکبین منهیّات از طرف دولت مؤاخذه وتنبیه می شوند، مسئولیت غفلت و مسامحه  که دراین قبیل موارد ازطرف  ناظرشرعیات ناشی گردد،  متوجّه  آن وزارت جلیله خواهد بود.
البتّه خوانندگان ناظر شرعیات را که باید در شورایعالی معارف و ادارۀ  نگارش عضویت ونظارت داشته باشد می شناسند.  آری این نظّارچنین بود وازطرف رئیس نهضت جدید ملّی بدین صورت در اجرای وظیفه ای که برای ناظر شرعیات  معیّن  شده بود  تأکید  بعمل  می آمد،  بلکه  ازناظرمذکور  هم  پیش  افتاده و آنچه به خاطرناظر شرعیات هم خطورنمی کرد به خاطراو می آورد واز« پاپ کاتولیک تر» شده بود! (4 )  

‏  علما  و حمایت از رضا خان
رضا نیازمند  می افزاید:  از این  تاریخ  روابط  علما و رضا خان  در نهایت  خوبی  پیش می رفت تا موضوع قشون کشی رضا خان به خوزستان برای از بین بردن شیخ خزعل و پایان دادن ملوک الطوایفی در ایران پیش آمد. دراین واقعۀ مدر سّ ،  مجتهد  مشهور و نمایندۀ  مجلس ریاست اقلّیت مجلس رابه عهده داشت و مرتّباً با شیخ خزعل درخوزستان واحمد شاه که درفرانسه بود،  در تماس بود و کوشش  می کرد رضا خان دراین ماجرا شکست بخورد . روز شش مهر  1302 بی سیم  مسکو خبر داد که شیخ خزعل  ملّا عبدالطیف را نزد علمای  کربلا فرستاده و تقاضای فتوای قیام برعلیه سردار سپه ( رضا خان)  کرده است،  امّا حاج میرزا محمّد حسین غروی نائینی وآقا سید ابوالحسن موسوی اصفهانی ( بزرگترین مراجع تقلید مقیم نجف درآن روز) به جای پشتیبانی ازشیخ خزعل، به پشتیبانی رضا خان شتافتند واعلامیه ای برعلیه شیخ خزعل صادر کرده و اوهمدستانش را «دشمن دیانت ومذهب ومحارب با صاحب شریعت» اعلام کردند وکلّیۀ  برادران دینی و ایلات وعشایر را برای قلع این مادّۀ  فساد دعوت نمودند ». (26)
 این پشتبانی  قدم بزرگی درصاف شدن راه  برای سلطنت رضا خان  بود.  رضا خان سردار سپه در 25 آذر1304 به تخت سلطنت رسید.
‏همکاری علما و دولت دراجرای رفرم
وجود آقا شیخ عبدالکریم  حائری درقم ، شخصیت  معتبر ایشان درعلوم فقهی ، عدم علاقۀ ایشان به دخالت مستقیم درکارسیاست ودولت ، وجود دولت مردانی که به شعائردینی احترام می گذاشتند و برنامه های مهمّ  مملکتی را قبلاً با علما درمیان می گذاشتند ، وازهمه  مهم  ترپشتیبانی آقای حائری  از رفرم هایی که اجرای  آنان مغایر شریعت نبود، همه  دست در دست  هم داده و موجب شد که در دوران نخست وزیری وچند سال اوّل سلطنت رضا شاه، رفرم هایی صورت گیرد  که اکثراً مقبولیت  عامّه  به دست آورده و پایدار ماندند.
 رفرم هایی  که در این دوره با موفقیت انجام گرفت و به علما و شعائردینی مربوط  است، عبارتند از :
1-  اولین برنامه ای  که از روز اوّل کودتا  اجرا شد، از میان برداشتن تحصّن  یا بست نشستن در خانۀ علما و اما کن مقدّس بود که دردوران قاجاریه بسیار متداول  شده بود. امیر کبیر برای از میان برداشتن این رسم اقدام کرد و حتّی از امام جمعۀ  تهران دراین مورد فتوی گرفت،  ولی بلافاصله  بعد از او مجدّداً این رسم برقرارشد. دیگرصدراعظم های تجدّد طلب زمان قاجارهم دراین زمینه . کوشش کردند، ولی سودی  نبخشید.  رضا خان بلافاصله  پس ازکودتا ازبست نشستن جلوگیری کرد و این  بار منع  تحصّن پابرجا ماند. ( پس از انقلاب اسلامی هم این رسم ازسر گرفته نشد)_
2 – برنامۀ دیگری که رضا خان سردارسپه ( درزمان نخست وزیری خود) پیاده کرد، تغییرتقویم ایران بود. درایران، پیش ازنخست وزیری رضا خان، تقویم متداول بین مردم تقویم  قمری بود ( 37) . رضا خان با تصویب مجلس شورای ملّی  ( روز 11 فروردین 1304 ) تقویم ایران را رسماً از نوع قمری به خورشیدی تبدیل کرد وچون این امراز لحاظ  مذهبی مهم بود، درتقویم خورشیدی نیزمبداء محاسبه ( مانند تقویم قمری ) همان سال هجرت حضرت رسول اکرم ازمکّه به مدینه تعیین شد ووقایع مذهبی هرساله طبق تقویم عربی محاسبه وبا تقویم خورشیدی مطلق می گردید. بدین ترتیب تقویم خورشیدی مورد قبول عام  قرارگرفت و پس ازانقلاب اسلامی هم، نه تنها تقویم ازمیان برداشته نشد؛ بلکه رویدادهای مذهبی جدید بدون توجّه به تقویم قمری مستقیماً  طبق تقویم  خورشیدی ثبت گردید.
3 - درخرداد 1304 یعنی آخرین ماه نخست وزیری رضا خان قانون نظام وظیفه به مجلس داده شد: قانون پیشنهادی درابتدا برای کسی استثنا قائل نشده بود ودولت می توانست هرطلبه یا حتّی مدرسین جوان مدارس دینی را به نظام احضارکند. هیئتی ازقم  به تهران آمد وازرضا خان تقاضا کرد که مجتهدین وطلّاب ازنظام معاف باشند پس ازمذاکرات افراد زیراز احضار به نظام  وظیفه معاف  شدند:
-  مجتهدینی که به اخذ  اجازۀ اجتهاد  نائل شده باشند.
- طلّاب علوم دینی که منحصراً مشغول تحصیل باشند و هرسال درامتحانات مربوط موفّق شوند.
اعزام طلّاب ومدرّسین جوان علوم دینی به نظام وظیفه ازلحاظ  مذهبی کاملاً قابل  دفاع وحتّی لازم بود؛ چون « جهاد» ازامور واجب دردین اسلام  است و هرمسلمانی  باید  فنون جنگی  را بداند و در جهاد شرکت کند. آشنایی علمای دین به اصول  جنگ و جهاد هم ازآشنایی مردم معمولی لازم تر است؛  چرا  که اوّلاً: فتوای  جهاد، یعنی  اعلام جنگ مذهبی ، را آنان  صادر می کنند.»
ثانیاً:  خودشان هم ، به پیروی از سنّت رسول  اکرم  باید در صف جنگجویان شرکت کنند.  مع ذالک دولت دراین مورد اصرارنکرد و معافیت طلّاب ومدرّسین علوم دینی را پذیرفت وچون این برنامه با هماهنگی وموافقت علما پی ریزی شد، پایدارماند. پس ازتأسیس جمهوری  اسلامی هم قانون  نظام وظیفه درهمان چهار چوب  اوّلیه ادامه پیدا کرد(28)
4 -  رفرم دیگری که به کارعلمای دین مربوط می شد ، رفرم  در مدارس دینی و حوزه های علمیه بود. درسال 1307  دولت  تصمیم گرفت  مدارس علوم دینی  را به ترویج تحت نظارت خود در آورد. این یکی از توصیه های رفرم میرزا ملکم  خان بود  که تا آنروز اجرا نشد.
 ابتدا دستور داده  شد شاگردان مدارس دینی ( طلبه ها) دروس خود را در حوزه های  وزارت  معارف  امتحان  بدهند  تا سئوالات یکنواخت  باشد و ارزش  تحصیلات  درهمۀ  حوزه ها یکسان  شود. در3  بهمن 1307 دستور داده شد.  طلّاب  دینی باید به طورتمام وقت محصّل فقه و اصول بشوند و مدرّسین فقه واصول و حکمت  نیز باید  از یک مرجع  تقلید  و یا  از وزارت  معارف گواهی و اجازۀ تدریس  دردست  داشته باشند.با  این دستور طلبه هایی که  تفریحی  درس  می خواندند و مدرّسینی  که اجازه  دردست نداشتند نمی تواستند  به این کارادامه  دهند.( 28 )
در15  اسفند 1307 تصویب نامۀ  دیگری  صادر شد که :  وزارت  معارف یک هیئت  امتحانی از دو نفرمتخصص ادبیات و سه نفر کارشناس در فقه  و اصول  در اوّلین  ماه بهار درهرشهرتشکیل  می دهد و شاگردان مدارس دینی باید دروس  فارسی و عربی و ادبیات و فقه و اصول را امتحان بدهند. در این بخشنامه نامی ازحضور مجتهدین درهیئت امتحانی برده نشده و جای آن « کارشناسی » نوشته شده بود.( 28)
 به نظر می رسد اغلب علما با این تغییرات  قلباً موافق  بودند و آن  را لازم  می دانستند. سی سال  بعد آیت الله مرتضی مطهّری که از پایه گزاران مهمّ رژیم اسلامی  است، نوشت:« رشته های تحصیلی  علوم دینیه اخیراً بسیاربه محدودیت گرائیده و همۀ رشته ها در فقاهت هضم شده و خود رشته فقه  هم  درمجرایی افتاده که ازصد سال پیش به این طرف از تکامل  باز ایستاده  است » . (29 ) اوهمچنین می نویسد:« مرحوم آیت الله  حاج شیخ عبدالکریم  یزدی ، اعلی الله  مقامه ، ، مؤسّس حوزۀ علمیۀ قم ،  به فکرافتادند یک عدّه طلّاب  را به زبان خارجی و بعضی علوم مقدّماتی مجهّز  کنند تا  بتوانند اسلام  را درمحیط های تحصیل کردۀ جدید ، بلکه درکشورهای خارج تبلیغ  کنند». زمانی که این خبرمنتشر شد، گروهی ازعوام بازار تهران به قم رفتند ورسماً اظهارداشتند  این پولی که ما به عنوان سهم امام می دهیم، برای این نیست که طلاب زبان کفُّاریاد بگیرند واگر این موضوع  ادامه پیدا کند ، ما به شما سهم  امام نخواهیم داد. آن مرحوم هم دید که ادامۀ  این کار  موجب انحلال حوزۀ  علمیه وخراب شدن اساس کاراست ، از منظورعالی  خود صرف  نظر کرد(29 )  این امرنشان می دهد  که به احتمال زیاد آقای  حائری با رفرم دربرنامه های درسی طلّاب که همان «منظورنهائی  خودشان » بوده ، موافق بوده اند.
5 - دراردبیهست سال 1304 قانون ثبت اسناد واملاک تصویب  شد. این  قانون نیز با کارعلمای دین ارتباط زیادی داشت؛ چرا که تهیۀ  اسناد ملکی ونقل وانتقال وتقسیم ارثیه وامثال آن ازاموری بود که  ازقرن ها قبل درانحصارعلمای دین بود واین یکی ازمنابع در آمد آنان محسوب می شد. با تأسیس دفتر خانه های رسمی ودادن امتیاز اغلب دفترخانه ها به علما، این رفرم پا برجا ماند.
6 – از رفرم های مهم وبسیارمشکل دیگر، تصویب  قانون اصلاح دادگستری وتشکیل دادگاه های  جدید ( 1305 ) و تعطیل تدریجی محاکم شرع بود. محاکم شرع  که ازقرن ها قبل درایران متداول شده بود، در دوران صفوی تحت نظر شیخ الاسلام ها که از طرف دولت منصوب می شدند، اداره می شد» ولی ازاول دوران قاجار مستقیماً وبدون دخالت دولت دراختیارعلمای دین قرارگرفته بود.
در زمان قاجاریه چندین باربرای محدود کردن وظایف محاکم شرع یا حدّاقل تنظیم مقرّراتی برای آن، تلاش هایی صورت گرفته اما با عدم موفّقیت مواجه شده بود. ولی این بارچون قوانین جدید با شریعت  اسلام تطبیق داده شد ودرمحاکم دادگستری ازمجتهدین مطّلع با قضاوت، معتقد وآشنا با اصول شریعت  استفاده گردید، « قانون دادگستری » پا برجا ماند. البتّه سید حسن مدرّس هم ، که جزوپنج نفر نمایندگان  مراجع تقلید برای نظارت در قوانین مجلس بود در تمام این دوره ها عضو کمیسیون دادگستری بود و  جزئیات این قوانین پس از تصویب کمیسیون دادگستری درمجلس مطرح می گردید.
7 - یکی دیگرازبرنامه های رفرم، متّحد الشکل کردن لباس ایرانیان وپوشیدن لباسی شبیه به لباس اروپاییان وکلاه پهلوی بود درآن زمان هرکس مایل  بود لباس روحانیون را دربرمی کرد ومحدودیتی درکارنبود. شهرهای دیگرهم به همین ترتیب بود. ( 30 )  به هرصورت قانونی در6 دی ماه 1307به تصویب مجلس رسید که طیّ آن « کلّیۀ اتباع  ذکورایرانی –  مکلّف شدند که ملبّس به لباس متّحد الشکل شوند». هشت گروه وابسته به اموردینی ازاین قانون مستثنی شدند: « مجتهدین مجازازمراجع  تقلید، مراجع امورشرعیۀ  دهات ( پس ازبرآمدن از امتحان معیّن شده) مفتیان اهل سنت، پیش نمازآن دارای محراب ، محدّثین که ازطرف دومجتهد اجازۀ روایت داشته باشند» طّلاب مثتقلین به فقه واصول که دردرجۀ خود ازعهدۀ امتحان برآیند» مدرّسین فقه واصول وحکمت الهی ، روحانیون غیرمسلمان».
آقای حائری ابتدا در مورد این قانون ناراضی بودند. ولی چون منظوراین قانون درحقیقت خارج کردن غیرروحانی ازطبقۀ روحانیون بود، پس از ملاقات نمایندگان دولت با علما و توافق روی افراد مستثنی شده مخالفت خود را ادامه ندادند. ازاین قانون روضه خوان ها مستثنی شده مخالفت خود را ادامه ندادند. ازاین قانون روضه خوان ها مستثنی نشده نبودند، ولی چون بین روضه خوان ها عدّه ای (مانند مرحوم مغفورعندلیب السادات ) مسن وازمحبوبیت واحترام بسیاری برخوردار بودند» توافق شد که مجتهدین  برای آنان نوعی اجازه( شبیه به اجازۀ روایت) صادر کنند و آنها هم به طوراستثنا تا آخرعمرازلباس  روحانیون استفاده نمایند.
محدود کردن مردم ازاستفاده ازلباس روحانیت مورد تأیید ودرخواست اکثرروحانیون بوده وهست. آیت الله دکترمطهری در سال 1341( 34 سال بعد از تصویب این قانون) نوشتندکه : « یکی  از نواقص دستگاه روحانیت ، آزادی بی حدّ وحصر لباس روحانیت است.. درتشکیلات روحانی ، برخلاف سایر  تشکیلات، هرکسی بدون مانع  و رادع می تواند از لباس مخصوص آن استفاده کند.  بسیاردیده می شود افرادی که نه علم دارند و نه ایمان ، به منظور استفاده  از مزایای این لباس به این صورت در می آیند و موجب آبروریزی می گردند.» (31 )
8 – قمه و زنجیرزنی درمراسم عزاداری درزمان قاجاربسیارمتداول ودرآن مورد غلوّ بسیار می شد این امورهم با موافقت علما و با صدورفتوی توسّط آنان که « زخم زدن وصدمه زدن  به بدن حرام است »، ممنوع شد. پس از بر قراری رژیم اسلامی درایران دو باره عدّه ای قمه زنی را شروع کردند، ولی  با عکس العمل  شدید حکومت اسلامی مواجه  شدند وازاین کارجلوگیری به عمل آمد.
9 – یکی دیگراز برنامه ها ی اصلاحی  که با رسوم مذهبی مرتبط بود،  تعطیل خزینه درحمام های عمومی  بود.  مردم ایران برای  انجام غسل به رفتن درخزینه عادت کرده بودند. امّا خزینه، به دلیل عدم رعایت اصول بهداشت، مرکزانتقال امراض جلدی مانند سالک، تراخم و کچلی شده بود؛ لذا تعطیل آن لازم شد. اینکارهم مورد قبول عامّه واقع گردید و مجتهدین فتوی دادند که چون آب جاری « آب کر» می باشد، غسل کردن زیر دوش ازلحاظ شریعت مانند غسل  کردن در خزینۀ حمام است.
‏سکوت و چشم پوشی علما
 در دوران اوّل حکومت رضا خان روابط علما با شاه ودولت چنان حسنه بود که اگردولت ازعملیات  برخی علمای تندروجلوگیری می کرد، علمای دیگرازموضوع چشم پوشی می کردند و یا فقط اعتراض و گلۀ ساده ای می کردند. این امرهم دراثر وجود آقای حائری درقم بود. در این مورد سه مثال  جالب  وجود دارد؛ یکی از شورش اصفهان تحت رهبری حاج آقا نورالله و دیگری توهین  به آیت الله بافقی   تبعید ایشان و سوّمی توقیف وتبعید سید حسن مدرّس.
پس ازتصویب قانون نظام وظیفه، مردم اصفهان با تشکیل راه پیمایی و بستن بازاربا این قانون مخالفت کردند وبا رفتن به تلگراف خانه وکمک خواستن ازعلما  ظاهراً لغو و یا اصلاح قانون نظام وظیفه را از دولت  خواستند. حاج آقا نورالله ، مجتهد معروف اصفهان وبرادر آقا نجفی مشهور، به کمک مردم برخاسته، با عدّه ای ازاقوام وخویشان وآشنایان وجمعی دیگر ازعلما و مردم اصفهان ... به قم رفت ... در قم چادرها برافراشته، در آنجا ساکن شدند.(32 )  و گفتند: « این شاه  قلدر ( رضا شاه) به درد ما نمی خورد، چون بدعت گذار است». ( 33 )  حاج آقا نورالله از تمام علما خواست به آنها به پیوندند.
درتاریخ اصفهان می نویسد : « مرحوم آیت الله حائری گرچه ازاول تا آخر زمان توقّف علمای  مهاجر  اصفهان و دیگر شهرها به قم راه و روش بی طرفی خود را تغییر ندادند و دراین باره نفیاً یا اثباتاً چیزی  نفرمودند و یا ننوشتند، لکن علملاً ازعلما تجلیل نمودند....»(34 )
جالب توجّه اینست که برخلاف نهضت مشروطیت ودر دوران مهاجرت علما به قم ، که هزینۀ  مهاجرین ومتحصّنین به توصیۀ مجتهدین تهران توسّط  تجّر پرداخت  می شد،  دراینجا آقای حائری یا دیگرمجتهدین چنین توصیه ای نکردند و مهاجرین ناچارشدند تمام هزینه را خودشان تأمین کنند.( 34 )
هزینۀ زیاد اقامت درقم موجب شد عدّه ای ازمهاجرین زمستان وسرما را بهانه کرده، به اصفهان  برگردند. ضمناً حاج آقا نورالله هم  در این  میان سکته  و درتاریخ 4 دی ماه 1306 فوت کرد.گرچه عدّه ای گفتند که مأمورین رضا شاه  او را کشتند، واین اعتراضات  خاتمه یافت. در تمام مدّت مهاجرت آقای حائری و مراجع تقلید عتبات ومجتهدین دیگردراین کار دخالتی نکردند و ازحاج آقا نورالله  حمایت ننمودند. عدّه ای دلیل عدم حمایت علما را این دانستند که  گفتند: « قیام حاج نورالله درحقیقت علیه  تصمیم دولت دایر بر محدودیت و ممنوعیت کشت تریاک بوده که موجب زیان شخصی  حاج آقا نورالله و عدّه ای از اصفهانیان، که در ممالک وسیع  خود تریاک می کاشتند شده است».
 موضوع دوّم« توقیف و تبعید  شیخ محمّد بافقی» است. محمّد  رازی  در کتاب آثار الجه می نویسد:« در نوروز سال 1395  خورشیدی  هنگام  تحویل  سال ، حاج  شیخ محمّد  تقی بافقی مشغول موعظه بود. جماعتی از زنان دربار( همسر و دختران  رضا شاه) با روی باز و موی نمایان دربالای  ایوان  مشغول  تماشای مردم بودند. بافقی اعتراض کرد. شهربانی به شاه اطلاع داد روز بعد  شاه وتیمور تاش  به قم آمدند. شاه تیمورتاش را فرستاد بافقی  که مشغول  موعظه بود آورد. شاه با دست و چکمه به سر و پای او زد وامر کرد  که او را به تهران جلب  کردند. بافقی  شش ماه  زندان بود: بعد به حضرت عبدالعظیم  تبعید  و 19 سال  آنجا بود تا 1325 که فوت کرد».  در گرفتاری بافقی نه آقای حائری و نه مراجع مقیم عتبات هیچ کدام اعتراض  شدید نکردند.
 موضوع  سوّم « توقیف  سید حسن مدرّس » است. در سال 1307  مدرّس به دستور  رضا شاه  توقیف  و تبعید  گردید.  مدرّس 9 سال در حبس  و تبعید  بود؛ ولی علما  و مراجع  تقلید نجف واقای حائری  اقدامی  برای آزادی و خلاص او نکردند.  در زندگی  نامۀ مدرّس نوشته شده است که :  دکتر محمد حسین  مدرّسی ، خواهر زادۀ  مدرّس می گوید... به  اتّفاق  یکی از دوستان صمیمی مدرّس  و دونفر فرزندان ایشان...  به قم  رفته و از مرحوم ایت الله حائری استمداد  نمودیم، ایشان... اظهار داشت شهربانی  برای مدرّس ماهیانه 150 تومان  اعتبار  منظور نموده، به او بد  نمی گذرد. (36)
دوران سردی  و راوابط  علما و حکومت
از سال 1308  به بعد  روابط علماء وحکومت به سردی گرایید ، چرا که شاه ودولت دربرنامه های رفرم خود مراعات کامل نظریات علما را نمی کردند و برخی اقدامات دولت درجهت کوتاه کردن دست علما ازکارهای مملکت بود، رفرم هایی که دراین دوره انجام گرفت، نشان دهندۀ این وضع است:
-  در سال 1310 برنامۀ تدریس علوم دینی درحوزه های علمیه، که تا آن موقع طبق سنن قدیمی  انجام می گرفت، توسّط دولت تعیین شد ومعلوم شد که دولت درنظردارد به تدریج دربرنامۀ  دروس طلٌاب تغییرات زیادی بدهد وهمۀ حوزه ها را، که هرکدام برنامه خاص خود را داشتند، با این تغییرات هماهنگ ویکنواخت نماید.
-  دربهمن 1312 تحصیلات متوسّطه وعالی درمدارس دینی هرکدام شش کلاس ( شش سال ) تعیین  شد ودروسی مانند انشاء، دیکته ، تاریخ که تا آن روز دردورۀ متوسطۀ مدارس (= دوره سطح)  متداول نبود، به برنامه اضافه شد ولی دروۀ عالی ( = خارج) به همان صورت باقی ماند، فقط به  تفسیرقرآن ومعرفت الرجال که مدّتی بود درمدارس دینی کمتربه آن توجّه می شد دراینجا توجّه شده بود.
-  درآذر1310 محدودیت های جدیدی برای محاکم شرع درنظرگرفته شد ومقرّر گردید فقط دادگاه های دولتی ودادستان کل می توانند موضوعی را به دادگاه شرع ارجاع نمایند واین ارجاعات منحصر  به ازدواج ، طلاق  و انتخاب امنا یا ایمن وسرپرست برای یتیمان و بیوه  زنان ومحجورین بود( 37) . دراسفند 1310 ضمن اصلاح قانون ثبت اسناد رسیدگی به شکایات مربوط به وکالت نامه ها ، گواهی ها و ثبت انتقالات املاک از وظایف دادگاه های شرع حذف وبه محاکم دادگستری محوّل شد وبدین  ترتیب دادگاه های شرع عملاً تعطیل گردید.
- دردی ماه  سال 1313 قانونی تصویب شد که نشستن علما را درمسند قضاوت بسیارمشکل  یا غیر ممکن ساخت.( 38 ) دراین قانون نوشته شده  بود:« قاضی دادگاه باید دارای لیسانس( دانش نامه)  از دانشکدۀ حقوق تهران یا مدارس خارج باشد ، قضّات موجود دادگستری که چنین لیسانسی ندارند،  باید امتحان مخصوصی را در وزارت  دادگستری بگذرانند.
از زمان های قدیم « ازدواج ، طلاق  و رجوع » از امور اختصاصی علما و روحانیون بود.  در20  مرداد 1310 قانون ازدواج به تصویب مجلس رسید که  درآن نوشته  شده بود: « درنقاطی که عدلیه  معیّن واعلام می نماید ، هرازدواج ، طلاق ورجوعی  باید دریکی ازدفاتری که مطابق نظام  نامه های  وزرات عدلیه تنظیم  می شود، واقع وبه ثبت برسد».  بدین ترتیب کارازدواج وطلاق ازانحصار  علمای دینی بیرون آمد.
- از امورمهمّی که دراین دوره مشمول رفرم شد،  طرزادارۀ اوقاف بود. موقوفات درزمان صفویه  توسعۀ زیادی پیدا کرد. رئیس موقافات را شاه  تعیین می کرد و هرموقوفه توسّط یک متولّی اداره می شد که دارای دفترحساب بود و حسابرسی  خرج و دخل آن از وظایف رئیس کلّ اوقاف بوده است. پس ازهجوم افغان ها ودردورۀ نادرشاه و زندیه موقافات به تدریج کم و بی حساب وکتاب  شد.  در دوران قاجار، موضوع  اوقاف جان تازه ای گرفت و شیعیان مجدداً به وقف املاک  خود برای توسعۀ امور  مذهب شیعه علاقمند  شدند و ادارۀ اکثر املاک وقف شده تحت نظرعلمای دین در آمد.
درسوم دی ماه  سال 1313 دولت طبق لایحه ای  که درمجلس  تصویب  شد، یک ادارۀ  دولتی ، تحت نظر وزارت  معارف ، برای اوقاف تشکیل  گردید وحساب وکتاب و ادارۀ  آن تحت نظم درآمد  طبق این قانون « وزارت معارف» هرموقوفه ای را که « مجهول التولی» تشخیص می داد و یا متولّی آن « خیانت درامانت » کرده بود، تحت ادارۀ خود می گرفت. این برنامه  تا روزی که  رؤسای اوقاف  از بین مردم  متدّین انتخاب می شدند، مورد مخالفت علما واقع نگردید، ولی  پس از اینکه  افراد  ناباب  و ناشایست برای ریاست اوقاف انتخاب شدند، علما اعتراض کردند. ادارۀ  اوقاف از این نظر  مهم بود  که قسمتی ازهزینۀ مدارس دینی ازمحلّ عواید اوقاف تأمین می شد. درسال  1313 تأمین هشتاد در صد بودجۀ مدارس دینی  و30 درصد از تولیتهای مدارس به عهدۀ  اوقاف بود(39)
‏دوران جدایی دین و دولت
 سال 1313 سال خوبی برای رضا شاه  نبود. رضا شاه درخرداد این سال برای اوّلین بار ازایران  خارج شد و بدعوت آتاتورک، رئیس جمهورترکیه ، به آن کشور رفت و این مسافرت برای او شوم بود.
همان سالی که رضا  شاه نخست وزیر شده بود، آتاتورک  هم رئیس جمهوری  ترکیه  شده بود. رضا شاه از روز اوّل تمام برنامه های رفرم آتاتورک را از دور زیر نظرداشت . آتاتورک  با مذهب  بیگانه بود و از ابتدای کارحساب خود را با مذهب وعلمای دین روشن  کرد، دستگاه خلافت عثمانی  را برچید و کاملاً دین را از دولت جدا نمود. امّا رضا شاه نیمۀ اول حکومت خود را با همکاری علمای دین گذرانده بود.
 دراین مسافرت آتاتورک ( یعنی پدر ترک ها) به رضا شاه احترامی بیش ازانتظارگذاتشت. او را «برادرعزیز» خطاب کرد و در تمام  دوران  این سفر چنان تجلیلی ازرضا شاه  کرد که همه  را به شگفت آورد. آتاتورک تمام ترقیّات ترکیه،  از ترّقی درامور اجتماعی واقتصادی وصنعت گرفته تا ترّقی درارتش را به معرض نمایش رضا شاه  گذارد.
رضا شاه از دیدن ترقیّات ترکیه ومقایسۀ آن با ایران متوجّه شد که ایران درمسابقۀ پیشرفت از ترکیه  عقب مانده است . بدین جهت سرخورده ودردل خشمگین شد. ولی همراهان  به او گفتند که آتاتورک وارث تمدّن پیشرفته وتاریخ پرافتخارخلفای عثمانی است.  ترکیه قبل از آتاتورک که دارای زیر بنای  قوی اقتصادی - نظامی بود. خلفای عثمانی درترکیه چنان تمدّنی پی ریزی کرده بودند که سالها  نیمی  ازاروپا وتمام خاورنزدیک را در تسلّط  خود داشتند ولی او ( رضا شاه )  به جز وارث کشورضعیف  و درهم ریخته و درانحصار کارهای خارجیان، آن هم برای دریافت وامی مختصرجهت خرج  مسافرتهای تفریحی شاهان خود   ناصرالدین شاه ، مظفّرالدین شاه و... [ به فرنگ ، چیزی درتاریخش نوشته نشده بود. علاوه براینها ترکیه مذهب سنی بود وعلمای دینی آن درمقابل « خلفای عثمانی » قدرتی نداشتند وهمۀ قدرت ، چه قدرت حکومت وچه قدرت مذهب دردست خلیفه بود. ولی درایران  مذهب رسمی شیعۀ اثنی عشری بود دراین مذهب شاه فقط  قدرت حکومت  را در دست داشت وقدرت مذهب در دست مراجع تقلید  بود و آنان قدرت  خود را بارها  درتاریخ معاصربه آزمایش گذاشته بودند وهرباردرمقابل قدرت حکومت  برنده شده بودند.
 آنچه بیشتر ازهرچیزدرترکیه مورد توجّه رضا شاه  قرار گرفت ، مشارکت بانوان درتمام کارهای  دولتی وملّی بود. اطرافیان رضا شاه  به او گفتند  که ترکیه  با این کار خود نیروی انسانی مفید برای پیشرفت کشور را دو برابر کرده ، ولی در ایران این «  نیمه از نیروی کار » هنوز درداخل خانه زندانی هستند و اگراز خانه خارج شوند، با چادرسیاه  قادربه کارکردن نیستند. رضا شاه ازهمان  روزتمام تقصیرعدم پیشرفت سریع ایران را به گردن رسوم مذهبی وحجاب زنان انداخت. بدین سبب پس از بازگشت ، برای حجاب بانوان اوبلین قدم  را برداشت ودراوبلین فرصت ، در بهمن  1313 ، یعنی  به همسردختران خود دستور داد بدون حجاب درجشن دانشسرای عالی شرکت  کنند.
 آتاتورک ازجهت دیگری هم  با رضا  شاه تفاوت داشت. او افسری تحصیل کرده و درخانواده ای نیمه مسلمان ونیمه مسیحی  به دنیا آمده بود وبا اعتقادی به اصول دین بزرگ شده بود. ولی رضا شاه شاهی بود تحصیل نکرده ، جهان ندیده که، با وجود تظاهری که به مخالفت با دین می کرد، هنوز آن چنان از فرهنگ و رسوم دین نبریده و درخانواده ای زندگی می کرد که شعائر دینی را هنوز رعایت می کردند. همان موقع که رضا شاه خانوادۀ خود را بدون حجاب  از خانه بیرون برد، همسراو به روضه خوانی ماهیانه درخانۀ شاه ادامه می داد. (40)  بدین جهت  تصمیم  به برداشتن  حجاب  برای رضا شاه  آسان نبود.( 41 )
 بالاخره رضا شاه درفروردین  1314 ، بدون اینکه  قبلاً با علمای  دین هماهنگی  کند  وسعی نماید  یک راه شرعی  برای آن جستجو کند، دوّمین قانون تغییر لباس را به مرحلۀ اجرا  گذارد . دراین  قانون مردها موظّف  به  داشتن  کلاه  فرنگی ( شاپو)  شدند و زنان از پوشیدن  چادر  و  پیچه ممنوع  گردیدند. نود درصد مردم  با رفع  حجاب مخالف و ازاین  قانون ناراضی  بودند.
 درکشف حجاب دواشتباه بزرگ انجام شد.  اوّل اینکه:  برخلاف قانون  اوّل میرزا ملک  خان ، کشف  حجاب بدون  مذاکره  و هماهنگی  با علمای  دین انجام  گرفت. دوّم  اینکه:  پلیس مأمور اجرای  آن شد و کارآن چنان با خشونت و زننده  انجام گرفت که حتّی  طرفداران رفع حجاب  راهم  ناراضی  کرد.
شهرها  شلوغ  شد.  خصوصاً  درمشهد  مردم قیام  کردند وبه مسجد گوهرشاد وصحن حضرت رضا  پناه آوردند . سر بازان  آنان  را به گلوله  بستند و عدّه ای  کشته شدند.( 42 )
 دراین زمان « آقا ابوالحسن اصفهانی »  در نجف  و « آقای  حائری » درقم  مراجع  تقلید درجۀ اوّل بودند. آقا شیخ عبدالکریم  حائری  که تا آن تاریخ با نهایت بلند نظری با برنامه های رفرم همکاری با حدّاقل سکوت می کرد، سکوت خود را شکست وبه رضا شاه نامه ای نوشت: « پیشگاه مبارک اعلی حضرت همایونی...عرض می شود، بنده با اينكه تاكنون در هيچ كارى دخالت نداشته‏ام،اكنون‏مى‏شنوم اقدام به كارهايى مى‏شود كه مخالفت صريح با طريقه جعفريه و قانون اسلام‏دارد كه ديگر خوددارى و تحمّل برايم مشكل است.»«الاحقرعبد الكريم حائرى‏». (43) بدین ترتیب رابطۀ حکومت باآقای حائری  و علمای دین قطع شد.
 بعدازواقعۀ مشهد علمای دین ومراجع تقلیدی که در رفرم ها ساکت و یا درحدّ امکان همکاری می کردند، دیگر ازهمکاری خود خوداری کردند. دولت هم نه تنها هرگونه همکاری با علما را ترک کرد؛  بلکه تبلیغات برعلیه علما و رسوم دینی ، از قبیل  روضه خوانی، سینه زنی، تعزیه و رفتن به زیارت  را شروع کرد و حتّی رفتن به زیارت حج مدّتی ممنوع شد. مخالفت با علمای دین درانتخابات فرمایشی مجلس هم اثر گذاشت. علمای دینی که درمجلس ششم ( آغازسلطنت رضا شاه) 4 درصد تعداد نمایندگان مجلس شورای  ملّی  را تشکیل می دادند، در دورۀ هفتم به 30 در صد رسید و در  دورۀ پانزدهم ( سال 1316) حتّی یک نفرازعلمای دینی مشهور جزو نمایندگان  مجلس  نبود.( 44 )
 در این  روزها  تبلیغات برضدّ مذهب وعلمای دین افزایش  یافت وهرکه  لباس روحانیت می پوشید  مورد تحقیر قرار می گرفت.( 45)
‏ سوغات  ترکیه  و نفرت عقلا
 اوضاع پیش آمده نه تنها مورد مخالفت مردم وعلمای  دین قرارگرفت،  بلکه دولت مردان  تجدید طلب  که سال ها بارضا شاه همکاری می کردند از این اوضاع  به شدت انتقاد  کردند. مخبرالسلطنه ، یکی  از آخرین بازماندگان تجدّد طلب زمان قاجاریه ، که خود مردی  متدیّن  و مسلمان بود و  نماز او ترک  نمی شد،  در هرکاری  که نمی توانست  تصمیم بگیرد، به استخاره  از قرآن  مجید  متوسّل  می شد و در نیمۀ اوّل سلطنت  رضا  شاه ،  مدّت شش سال نخست  وزیر بود،  در خاطراتش  اوضاع  کشور  و رفتار رضا شاه را در قبل  و بعد  ازسفر ترکیه  چنین می نویسد: 46 )
 « در دورۀ  اوّل سلطنت رضا شاه، رعایت افکاروعنایت به شعارمی شد. اشاره به حسن اخلاق می رفت. به حضرت عبدالعظیم تشرّف بردند.  انعامات می دادند... مجلس  مقامی  داشت، ملّت احترامی . تأسیسات مفید بسیار شد. به ساختن  راه آهن توفیق  یافتیم. اقتصادیات  نمو لایق کرد. قوانین  از مجلس  گذشت، عایدات  دولت روز به روزافزود... دولت که همیشه دستش
 برای مختصر مبلغی دراز بود، صد هزار لیره  به دولت  شوروی مساعدت  کرد. برنامۀ  ده ساله  در نظرگرفته شد. اساس برنامه عبارت بود از نویها به جای معمولات وآداب  کهنه... گلهای  آرزوهای سی ساله  دربستان کشور رخ  بر نمود... مسافرت به ترکیه و مشاهدۀ تجدّد طلبی  شدید آتاتورک رفتار رضا شاه را تغییرداد...ازاطراف ورود ترکیه را به (تمدن بلواری) به گوش ها کشیدند. ما را هم آلوده به زندگی پرتکلّف کردند... آن فرمایش که هرمملکتی رژیم ما یک نفره است به تمام  معنی جلوه گر شد. عامّه مغلوب ، مجلس مرعوب ... دیانت  که اساس اخلاق  است، از قلم  افتاد. اوامر منسوخ ماند. نواهی رواج  یافت... این نویها  سوغات ترکیه  بود و سبب نفرت  عقلا شد...» ( 5 )  
‏ به بیان دیگر، جمیله کدیورعلل عدم  رضایت علمای شیعه  از « سیاست های حکومت رضا خان » ‏را این موضوع  می داند که:  دوران 16 سالۀ  حکومت رضا شاه  را می توان  دورۀ خصومت  ‏شدید علیه فرهنگ و نهادهای  اسلامی  دانست. هرچند اقدامی  جدی توسط علمای این دوره علیۀ ‏فعالیت های رضا شاه  صورت نگرفت.‏
‏ به گفتۀ حامد الگار آنچه صاحبنظران غربی  با نظر موافق ، اصلاح و  یا نوسازی  نامیده اند، ‏بسیاری  از ایرانیان -  هرچند  نه اغلب آن ها -  به عنوان هجومی  وحشیانه به فرهنگ ، سنن و‏هویت خود تلقی  کرده اند. وی  می افزاید:‏
با وجو این وقتی رضا شاه قدرت می گرفت ، مقامات  برجستۀ  مذهبی ،  مانع  مهمی  بر سرراه ‏او ایجاد نکردند. این موضوع تا حدودی  ناشی از سرخوردگی آن ها  از مشروطه خواهی ، و تا  ‏حدودی  ناشی  از اثرات  گمراه کنندۀ  شرکت  مستمر  و اشکار رضا شاه  در مراسم مذهبی  قبل ‏از آنکه  موقعیتش تثبیت شود، بود. مجموعه ای از حوادث عراق وموقعیت  نامطمئنی که بر‏خی ازعلما در عراق داشتند، در این زمینۀ مهم بود. حملۀ رژیم پهلوی به موقعیت علما با ‏تصویب  قانون نظام وظیفه در 1304  شمسی  شروع  شد که  به دولت اجازه  می داد از طلاب ‏علوم دینی  برای معاف کردن آنها   از خدمت  نظام  امتحان به عمل آورد. پس از آن زیر نظرعلی ‏اکبر داور  وزیر دادگستری  وقت قانون  مدنی تدوین و در 1307 ، تصویب  گردید. حمله به ‏فعالیت ها  حقوقی  و قضایی علما  که از  تصویب این قانون ناشی  می شد،  با محدود کردن  حیطۀ  ‏قدرت  محاکم  شرع به مسائلی همچون ازدواج ، طلاب ، تعیین  قیم  در 1311 و پیایان  بخشیدن ‏به فعالیت های  آن ها در امورسجلی ادامه یافت. همچنین در سال  1315  قانونی تصویب  شدکه ‏علما  را از احراز مقام  قضا  محروم می کرد. رضا شاه فقط  به کنار گذاشتن علما  از تشکیلات ‏حقوقی قانع  نبود. در سال  1307  قانونی تصویب شد که به  دولت اجازه می داد برای طلاب ‏علوم دینی و صدورمجوز برای  مدرسان مذهبی ، امتحان  برگزار کند.  این قانون و قانون ‏دیگری که  در سال 1310  تصویب  شد و تهیۀ  برنامۀ درسی برای  تمام مدارس مقررمی کرد، ‏درمیان فعایت های دولت برای سلطه برقلب نهاد مذهبی بی سابقه بود. در 1307 رضا شاه  ‏قانون متحد کردن لباس ها را اعلام کرد وبه موجب آن به استثنای علما و طلابی که دولت ‏مقام آن ها  را تأیید می کرد، مردان ناگزیر ازگذاشتن کلاه پهلوی شدند. کشف حجاب زنان در ‏‏1314 از تمام اقدامات  فوق نگران  کنند تر بود. قانون موقوفات  مورخ 1313 که برای  ادارۀ ‏امور اوقاف و تصدی کارهایی که قبلاً توسط علما انجام می گرفت، به دولت قدرت تصمیم گیری ‏وسیعی  تفویض می کرد . مضاف  بر اقدامات فوق، مراسم مذهبی  خصوصاً عزاداری شهادت امام ‏حسین ( ع)  محدود و یا ممنوع  شد. هدف از تمام  این اقدامات ایجاد یک فرهنگ تحت الحمایۀ ‏دولت مبتنی بر مدرنیسم وملی گرایی بود که سیطرۀ فرهنگی اسلام را در ایران به تدریج از بین  ‏ببرد.‏
با وجود سکوت علما و روحانیون برجسته این دوره و فعالیت دستگاه سرکوب رضا شاه،  مخالفت ‏ها و اعتراض هایی نیز بعضاً در این زمان برانگیخته شد، هرچند این اعترضات شکل غالب ‏و تأثیرگذاری برروند جریانات نداشت . اعتراض به تلاش دولت برای دراختیارگرفتن ‏انحصار کشت خشخاش، اعتراض نسبت به خدمت اجباری نظام در تبریز ،اعتراض آیت الله ‏محمد تقی بافقی به ورود زنان بی حجاب  در بار به حرم  حضرت معصومه، تلاش حاج آقا  ‏حسین قمی از علمای برجستۀ مشهد برای رساندن اعتراض خود در رابطه  با کلاهک های ‏سَبک اروپایی و پیامدهای بازداشت وی که منجربه کشتار مردم در حرم  امام رضا شد، ‏گردهمایی اعتراض آمیز مردم  در مسجد گوهر شاد  و روزبعد از حوادث مشهد  که منجر  به ‏بزرگترین  قتل عام  رژیم  قبل از حوادث  15 خرداد 1342 بود،  از جمله  اعتراضاتی  بود که  در ‏این  دوره رخ  داد . غیر از مواردی  که شمرده  شد مدرس نماد کاملی از اعتراض نسبت به ‏سیاست های  رضا شاه بود.‏
‏ با وجود این مهمترین عکس العمل علما درمقابل سیاست های رضا شاه  نوسازی و توسعۀ حوزۀ علمیۀ قم به وسیلۀ آیت الله عبدالکریم حائری بود. به تعبیر الگار « هر چند درآغاز ‏این اندازه اهمیت برای این اقدام  ملحوظ نبود، دستاوردهای آموزشی و تشکیلاتی  که به وسیلۀ آیت ‏الله بروجردی  توسعه و تحکیم یافت، به قم امکان داد  که دردرجۀ اول به پایگاه  آموزش اسلامی ‏و سپس مرکز مبارزاتی  تبدیل شود و به این ترتیب  گرایش های غیر دینی سلسلۀ پهلوی را به ‏چالش  بطلبد.»‏
عامل مؤثر و مهم  دیگر در سیاست  گریزی علمای درجه اول  این دوره  را می توان  شکست ‏تلاش علمای مشروطه خواه وانحرافاتی که دراهداف اولیۀ آنان حادث شد، دانست . آن ها که بعضاً یا ‏خود شاهد حوادث مشروطه  و پیامدهای آن بودند و  یا  به واسطۀ  اساتید  خود در جریان وقایع  این ‏دوره قرارگرقتند، ازاینکه حرکت عظیمی که با هدایت علما  با اهداف دینی هدایت می شد،  ‏پس از چندی  تحریف ، رهبران آن یا به قتل رسیده و یا منزوی ویا پشیمان  شدند و نهایتاً از دل ‏مشروطه حکومت مستبد پهلوی برآمد، با بدبینی  نسبت به سیاست و فعالیت های سیاسی ، ترجیح ‏دادند با آموزش طیف جدیدی از روحانیون، به شیعه خدمت کنند.‏
براساس  بررسی های انجام شده می توان  این فرض را عنوان کرد که مهمترین هدف علما و‏فقهای شیعه دراین عصر گسترش و نضج  بیشتر اندیشۀ شیعه درقالب تربیت طلاب و ‏روحانیون جوان بود. به همین جهت به منظورابقای تفکر شیعه ، راهکار اصلی علمای بلند  ‏پایۀ  این دوران عدم دخالت در امورسیاسی می شود. همان گونه که دیدم، در این دوره حوزۀ  ‏علمیۀ قم توسط  روحانیون عالیقدر همچون  آیت الله  العظمی شیخ عبدالکریم  حائری یزدی شکل ‏می گیرد . نکتۀ قابل توجه آنکه آیت الله حائری از همان ابتدا  به مداخله در امور سیاسی پشت ‏کرد و این  خط مشی را در سراسر دوران حیات خود ادامه داد.‏
یکی ازعلمای سالخورده قم  که از شاگردان  مرحوم  آیت الله حائری بود، در این زمینه می ‏گوید:«  آیت الله  حائری می گفت ما ( علما)  درسیاست  مداخله  نمی کنیم،  چون سیاست یک علم ‏است و ما آن علم  را نداریم.»‏
‏ به اعتقاد  نویسندۀ کتاب  نهضت روحانیون ایران « آیت الله حائری  دچار باب تزاحم  و موضوع ‏اهمّ ومهم  شده بود.  به این معنی  که امر دایر بود  بین این که  با رضا شاه  در افتد و مردم با ‏قتل عامی مانند مسجد گوهرشاد مواجه شوند و بقیه صحنه را رها کنند و روحانیون شیعه به ‏کلی شکست بخورند و سازمان  حوزۀ علمیۀ قم بر چیده شود، یا اینکه با رضا خان  به طور ‏کجدارومریز سرکند تا بتواند با ادارۀ کار حوزۀ علمیۀ قم  علما،  فقها و مجتهدین و مردانی ‏مجاهد و مبارز برای آیندۀ ایران و دنیای  شیعه  تربیت نماید. آیت الله حائری با صبر سیاسی و ‏دوراندیشی مخصوص به خود شق  دوم را انتخاب کرد،  نتیجۀ بی تفاوتی  آیت الله حائری به ‏سیاست های رژیم ، تأمین شکیبایی دولت بود که این امر  برای بقای حوزه ضرورت داشت.» (6)    
نصرالله سیف پورفاطمی درمورد « غوغای روحانیون دراثرفشار رضا شاه » بر این نظراست: 
علاوه برمشکلات داخلی وخارجی ، یکی از بزرگترین مشکلات رژیم جلوگیری ازنفوذ ‏روحانیون و رؤسای ایلات بود. کنترل ایلات سالها طول کشید وبا آنکه رؤسای آنها را ‏بمرورازمیان برد ودرظاهر  دولت خود فائق می دانست درحقیقت چنانکه خواهیم دید ‏هیچگاه نتوانست آنان را تخته قاپوکرده واز دوره گردی آنان جلوگیری بکند.‏
اما کشمکش با روحانیون درتمام دورۀ سلطنت رضا شاه وپسرش ادامه یافت  وبالاخره اساس ‏سلطنت  درایران بدست آنان سرنگون شد.‏
اطرافیان رضا شاه کوشش داشتند که به سلطنت اواستقرار و ثبات ومشروعیت بدهند. ازاین رو ‏پایگاه  حکومت  را روی سه عامل  واصل مهم قرار دادند:‏
‏1 – تقویت ارتش و پلیس  و تهدید  مخالفین  و تقویت طرفداران  رژیم.‏
‏2 - کنترل افکاروعقاید عمومی ازقبیل مدارس و روزنامه  و کتاب و انتخابات مجلس و ‏دادگستری
‏ 3 - ازمیان بردن قدرت روحانیون

‏ دردو قسمت اوّل رژیم با تلاش  زیاد  تا اندازه ای موفّقیت پیدا کرد ودرقسمت سوّم با مشکل ‏بزرگ  روبرو بودند.‏
صدی هشتاد مردم بیسواد در تمام  طول تاریخ با تنها گروهی که سروکارداشتند ملّاها بودند. ‏آخوندها زگهواره تا گور با دهاتی ها همگام وهم درد بودند. مردم دهات از دولتی ها جزبدبختی و‏اخاّذی وظلم و ستم چیزی ندیده و بقول  شاعربا زبان  بی زبانی می گفتند:‏
‏ ای ملکا مهرتوکم دیده ام ‏
‏ ازتوهمه ساله ستم دیده ام
رضا شاه ازروز اوّل  به این قدرت پی برد و کوشش کرد که همرنگ جماعت بشود. اعلامیه ‏هایش با " بسمه تعالی " شروع  می شد. همه جا از تقویت شرع  مبین اسلام سخن می راند. ‏مرتّب به قم و اصفهان به منزل علماء رفته و ازآنها تملّق می گفت. در ایّام عزاداری محرّم ‏خود وافسران ارشد مدّت  ده روز در روضه خوانی به خرج وزارت جنگ شرکت می کرد. شام ‏غریبان به اتّفاق امرای لشکرپا و سربرهنه دنبال اسب ذوالجناح کاه برسرمی ریخت. بدستور‏حاجی آقا جمال برای اوّلین  دفعه درتاریخ مشروطیت عزیزکاشی و امیرزاده  را جلو شهربانی  ‏حدّ زده  و پس از مضروب  کردن دو زن آنها را از تهران به خوارتبعید کرد.  چندین مرتبه  ‏بدسوراو دکاکین مشروب فروشی  را بستند و درتظاهر به اسلام کاررا به قدری شور کرد که  ‏مدرّس به شوخی در مجلس گفت" اگراین مرد  سواد داشت برای امام جمعه نطنزمناسب  بود. " ‏هنگام مسافرت درهرشهری یکنفر روحانی او را از زیر قرآن بیرون  می کرد. در سفر اوّل به ‏نائین یک شب درقلعه حاجی ماند. صبح هنگام حرکت به طرف اصفهان  پدرم  او را از زیر ‏قرآن بیرون کرده و یک جلد قرآن نفیس بغلی به او تقدیم کرد.‏
‏ با وصف این حال  حس کرد  که قدرت علماء درکشور از قدرت او زیادتراست.  قدرت او ‏روی زور  است ولی روحانیون قلب و روح و ایمان مردم را ربوده ، و از راه خدا وقرآن با آنان ‏سروسر دارند و در دهات آخوندها شریک "غم و شادی" و رفیق  گرما به وگلستان  "ضعفا و ‏فقرا" هستند.‏
مأمورین امنیه وسربازگیری ومالیه وارباب بی انصاف جزمحنت و زحمت برای مردم ‏نتیجه ای  ندارند. مردم، دولت و حکومت را مترادف با ظالم وغارتگرمی شمارند. مأمورین ‏را بنام ارباب ظلمه می نمایند. مردم دربسیاری ازدهات و شهرها ملّاها را رفیق و یاور خود ‏درمقایل حکّام و ارباب  ظلمه می دانستند. هر چند اغلب اوقات بعضی از روحانیون مانند آقا ‏نجفی دراصفهان یا شیخ فضل الله در تهران یا شیخ علی تبریزی شرکت دزد و رفیق قافله ‏بودند، ولی این عدّه محدود اکثریت روحانیون  کمک و یارمردم  بودند. تا قبل از تشکیلات عدلیه  ‏داور، قدرت علماء  در امورحقوقی  و جنائی قاطع و بنام حاکم شرع در کلّیۀ  امور و دعاوی ‏دخالت کرده و کلّیۀ معاملات عقد وازدواج  و بیع وشراع  بدست  ملّاها  درهمه جا صورت  می ‏گرفت. اغلب  مأمورین دولت  از قبیل  رئیس  اوقات وعدلیه  تا قبل از  تشکیلات  رژیم  رضا شاه  ‏بدست  علمائ  انجام می گرفت. در اصفهان  میرزا بو تراب ثقۀ الاعام یکی از اقوام ما از طرف ‏حاج آقا نورالله  سالها به اسم رئیس عدلیه  دستورهای علماء را اجرا می کرد. جهاد اکبر پیشکار ‏سردار جنگ سالها بنام مدّعی العموم در اصفهان  بکار بختیاریها و علما  رسیدگی می کرد.‏
‏ دریزد صدرالعلماء  رئیس عدلیه را انتخاب می کرد. درنائین یکی ازعموهایم رئیس عدلیه و ‏اوقاف ومدّعی العموم وکلیۀ مقامهای رسمی را داشت و به اتّفاق امام جمعه  و شیخ الاسلام  امور مردم  ‏را قطع و فصل می کرد.‏
‏ بیشترقوانینی که ازمجلس می گذشت تا دورۀ پنجم نظرعلما و روحانیون  را ملحوظ  می داشت. بین ‏علماء و بازار در تمام  کشور اتّحاد و همکاری  وجود داشت. هر وقت  به بازار و بازرگانان  از طرف  ‏دولت فشارمی آمد، علماء و روحانیون به کمک آنان شتافته و دولتها را مجبور می کردند  که تسلیم  ‏نظر بازار شود. هرموقعیکه  روحانیون  می خواستند  دولتی  را ذلیل  بکنند، مردم را به بستن ‏بازار و اعتصاب عمومی دعوت می کردند. درغوغای  مردم بر علیۀ  انحصار  تنباکو و امتیاز‏به انگلیسها ، علماء مخالفت  را شروع  کرده  و بازار به امر آنان  اعتصاب  و مخالفت شدید نشان ‏دادند تا آنکه شاه مجبورشد امتیاز را لغو ومأمورین انگلیسی را از ایران  بیرون بکند. درمقدّمۀ انقلاب  مشروطیت  کمک  علمای  بزرگ  نجف و سید عبدالله بهبهانی  و سید  محمّد ‏طباطبائی  در تهران  و حاج آقا نورالله  دراصفهان ، محلّاتی و رضوی درشیراز و مدرّس در‏اصفهان  و تهران کمک  بزرگی  به آزادیخواهان  و مشروطه طلبان بود. مکرّر در اصفهان و ‏شیراز و مشهد و یزد و همدان بازار وعلماء متّحد احکام  را منفصل  یا آنها  را از شهر بیرون  ‏می کردند.‏
‏ قدرت  نامحدود بعضی از روحانیون موجب می شد که اغلب اطرافیان از نفوذ و قدرت آنها ‏سوء استفاده کرده و افراد را بی جهت اذیّت کرده واموال آنها را مصادره کرده یا به اسم بابیگری و ‏استعمال  مشروب  مجازات و تنبیه  می کردند .  یکی از مشکلات علمای  شریف مانند  حاجی  ‏آقا نورالله و سید العراقین در اصفهان  جلوگیری از اطرافیانشان بود.  افراد مفسد و سردسته ‏های اشرار بنام معجزه  هارون  ولایت  و سقّاخانه  دسته راه  انداخته  و متموّلینی  که به آنها باج  ‏نمی دادند. به اسم  لامذهبی  با مخالفت با اسلام  از میان  می بردند.‏
با کمال  تأسّف  آقا نجفی برادر حاجی آقا نورالله درکلّیۀ دغلی ها و اذیت  و آزار به مردم دست ‏داشت. این مرد و کسانش  تموّل  سر شاری  مرکّب  از دهات  و مستغلات  و زمینهای  مرغوب ‏شهر اصفهان  بدست آورده و روی اصل  رقابت  با ظل السلطان  کوشش داشت ازجهت  ده  و ‏ضیاع  وعقار بر او برتری  پیدا کند. در نتیجه  مردم  اصفهان مانند  برّه ای دربین گرگ ‏وشبان گرفتار بودند. در اصفهان  حکایت  های زیاید  راجع  آقا نجفی  شنیده  می شد. یکی  از آن ‏حکایتهای معروف  مربوط به حیدر کبابی  لوطی  مشهور شهر است . یکروز عدّه ای از طلّاب ‏، حیدر را در راه  جلفا دستگیر  و به مسجد  به حضور  آقا  نجفی  آورده و او را  متّهم  به مستی  و‏میگساری  می کنند . آقا نجفی معمولاً  متّهمین را اندرز  داده  و از آنان  می خواهد که توبه  ‏بکنند. هنگامی که  به حیدر  می گوید  این نجسی  ( عرق )  که توزهرمارمیکنی نه فقط  برای ‏صحّت مضر است  ضرر مالی هم دارد . چرا عوض  عرق بطری  دو  ریال ، شربت  به لیموی  ‏بطری  ده شاهی  زهر مار نمی کنی؟  حیدر با خونسردی  به حرفهای آقا نجفی گوش  داده و سپس  ‏می گوید  آقا  بسر مبارک عرق بطری دو ریال نیست ناظر قیمت  آن را گران حساب  کرده . ‏اجازه  بدهید مصرف  آبدار خانه  آقا را خودم  تهیّه  بکنم عرق دو آتشه اعلا بطری  یک ریال  ‏است."‏
‏ اظهارت حیدر آقا نجفی  را بخنده می اندازد ومی گوید" سگ خبیث  برو گم  شو دیگر ازاین ‏نجسی ها  زهرمار مکن.‏
موقعی هم فرد دیگری را نزد آقا نجفی می برند و به جرم  شرابخوارگی قصد حد زدن  او را ‏داشتند. وقتی که آقا از او می پرسید چرا شراب زهر مار کردی ؟ جواب می دهد این  تهمت  ‏است شما ازکجا  می دانید  که من شراب  خوردم؟  می گوید از بوی دهنت . درجواب می گوید ‏پس معلوم می شود  حضرت آقا  هم دمی بخمره می زنند.‏
‏ نا کرده گناه  در جهان  کیست  بگو
‏ آنکس  که گنه نکرد  چون  زیست  بگو

‏ پدرم برای اقامت متوالی اصفهان منزلی نزدیک مدرسه  و منزل فشارکی یکی از‏علمای با قدرت اصفهان اجاره کرده بود. نامه رسان آن منطقه مردی  بود بنام  نعمت الله  و ‏او هفته  ای دومرتبه  که نامه های ما را می آورد، همه می گفتند  نعمت الله دمی  بخمره  زده است. او هم بشوخی  ‏می گفت: ما  خون رزان  خوریم و تو  خون کسان
‏ انصاف  بده کدام  خوانخوار  تریم.‏
اتفاقاً روز یکه نامه های  منزل  فشارکی  را می برد ، چند نفر طلبه  که  درآنجا حضور داشتند ‏از وضع گفتاروبیان نعمت الله  او را  متّهم  به مستی  کرده  و در یکی  از اطاقهای  بیرونی  ‏توفیقش می کنند تا تکلیفش ازطرف آقا تعیین بشود این اتّفاق  در زمان  ریاست وز را ئی سردار ‏سپه  اتّفاق افتاد. درآن هنگام حاکم اصفهان نصرالملک هدایت  و رئیس نظمیه  مشیر همایون ‏شهر دار بود.  وقتیکه  خبراین حادثه به آنها می رسد از وزیر کشورصوراسرافیل کسب  تکلیف ‏می کنند . هنگامیکه  حاکم  و رئیس نظمیه  در انتظار دستور مرکز  بودند، چند  نفر از افسران  ‏جوان نظمیه  به منزل فشارکی  رفته و نعمت الله راآزاد  می کنند  موقعیکه افسران و نعمت الله  عازم خروج از منزل بودند ،  پسر فشارکی  با  عجله ازاندرون  آمده  و ‏می پرسد چه خبر است؟ یکی ازافسران می گوید نعمت الله  را برای  مجازات  به نظمیه  ی بریم. ‏سپس به او می گویند از آقا معذرت  بخواه . نعمت الله  می گوید  بسرآقا من عرق  نخوردم . ‏پسرفشارکی می گوید  پس ملعون  چه خوردی ؟  درجواب می گوید" شراب خوردم / عرق . ‏شراب را باهم مخلوط  کردم  که نشئۀ بیشتربدهد."‏
یکی  از اعمال  زشت  این افراد تکفیر اشخاص بی گناه  بود. هنگامیکه  حاجی آقا جمال آشتیانی ،و سلیمان میرزا را درمجلس  چهارم تکفیرکردند، عشقی  با اشعار زیرآنها را مسخره ‏وتوبیخ کرد:‏
‏ در بیستمین قرن و سپس  حربه  تکفیر ‏
‏ این ملّت اکبیر
‏ افسوس نفهمید که این ازچه ممر بود
‏ دیدی چه خبر بود ‏
‏ تکفیر سلیمان  نمازی  و دعائی ‏
‏ ملّت بکجائی
‏ این مسئله کی منطقی  اهل  نظر  بود
‏ دیدی چه خبر بود
‏ من دشمن دین نیستم اینگونه  به بینم
‏ من حامی دینم
دستورز لندن بدو با دست دگر  بود
‏ دیدی چه خبر بود

کمترایرانی مترقّی درآنزمان ها دیده می شد که از جام زهرآگین یکی دو نفر روحانی  نما  ‏در هرشهری شرنگ تکفیرننوشیده باشد ، ملک الشعراء را بواسطه اشعارش تکفیر و در ‏مجلس آخوندها با اعتبارنامه اش مخالفت کردند. حاج میرزا یحیی دولت آبادی را آقا نجفی به اتّهام  ‏بابیگری از اصفهان راند ودهاتش را تصاحب کرد.  دکتر قاسم  غنی  را آخوندهای  سبزوار  ‏وادار به ترک وطن  واقامت در مشهد کردند. بعدها به کمک  دبیراعظم  بهرامی والی خراسان ‏ به مجلس راه یافت  و خدماتی به کشور  کرد.‏
‏ در اصفهان هر وقت میرزا اسدالله  خان رئیس مالیۀ اصفهان از آقا نجفی مطالبۀ مالیات می ‏کرد، اورا به منزلش دعوت کرده درحضورعدّه ای طلّاب وعوام الناس به پیشخدمت دستور‏می داد که فنجانی که رئیس مالیه ازآن چائی خورده است بشویند وبدین ترتیب تلویحاً حکم خون اورا ‏می داد. ولی پس ازآنکه رئیس مالیه مفاصاً حساب به شیخ می داد فوراً لحنش عوض می شد و می ‏گفت  این اشتباه بود جناب رئیس ازاخیارومؤمنین متّقی هستند.‏
سابقاً تذکاردادم هنگامی که پدرم مرا بکالج اصفهان  فرستاد اگر دوستی مدرّس ولطف حاجی ‏آقا نورالله شامل حال پدرم نبود، آخوند های اصفهان خانواده مارا برباد می دادند. شیخ احمقی ‏بنام آقا  رضا مسجد شاهی تا هنگام انتخاب من به مجلس دست ازمخالفت بر نداشت و در نامه ‏هائی به صارم الدوله  و مرتضی قلیخان مرا از شاگردان مدرسۀ انگلیسها و پیرو کلیسا خواند ‏وحتّی به مجلس این شکایت  رسید!‏
در پشت تریبون گفتم:‏
‏ دردهرچو من یکی و آنهم  کافر
پس درهمه دهر یک مسلمان نبود

امیر تیمورفریاد زد: مرحبا، آفرین.  لژ تماشاچیان  کف زدند ومجلس هم به اکثریت  نزدیک به ‏اتّفاق  آراء اعتبارنامۀ مرا تصویب  کرد.‏
‏ حتی به سردار سپه  تهمت بهائی وبابیگری زده واگر زورشان می رسید او را هم تکفیرمی ‏کردند. جای تعجّب است که سرتاسرتاریخ  ایران  پراز این وقایع است وهر وقت آخوندی ‏فرصت بدستش آمد  چماق تکفیر و واسلاما را بلند کرد، حافظ ، ابو علی سینا ، فردوسی ، ‏دقیقی ، فیض کاشانی ، خیام و دیگران از  این جام تلخ نوشیدند.‏
‏ حافظ  بزرگ کراراً راجع  به این  موضوع  اشاره  کرده :‏
‏بیا که رونق این کارخانه کم نشود
به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی
‏ عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت ‏
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش ‏
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
 ‏    ‏
در شهرهای  ایران معمولاً بر سر در کاروانسراها  و حمامها نقّاشان صورت پهلوانان شاهنامه  ‏را نقش  می کردند. اتّفاقاً درمشهد  درسردر کاروانسرائی زنی را با لباس  روستائی نقاشی ‏کردند.  آخوند ماجراجوئی متوجّه این نقش می شود. فوراً فریاد واشریعتا و وااسلاما  بلند  کرده ‏و جمعیّتی هم در جلو آن محل اجتماع کرده و بالاخره  روی صورت زن گج می کشند. مرحوم ‏ایرج میرزا  که در آن موقع با سمت ریاست دارائی درمشهد میزیسته ، اشعار زیر را می ‏سراید:‏
بر سر در کاروان سرایی ‏
تصویر زنی به گچ کشیدند ‏
ارباب عمایم این خبر را
‏ از مخبر صادقی شنیدند ‏
گفتند که واشریعتا ، خــلق ‏
روی زن بی نقاب دیدند ‏
آسیمه سر از درون مسجد
‏ تا سر در آن سرا دویدند
‏ ایمان و امان به سرعت برق
‏ می رفت که مؤمنین رسیدند
‏ این آب آورد ، آن یکی خاک
‏ یک پیچه ز گل بر او بریدند
‏ ناموس به باد رفته ای را
‏ با یک دو سه مشت گل خریدند ‏
چون شرع نبی از این خطر جست
‏ رفتند و به خانه آرمیدند
‏ غفلت شده بود و، خلق وحشی
‏ چون شیر درنده می جهیدند
‏ بی پیچه زن گشاده رو را ‏
پاچین عفاف می دریدند
‏ لب های قشنگ خوشگلش را ‏
مانند نبات می مکیدند
‏ بالجمله تمام مردم شهر ‏
در بحر گناه می تپیدند ‏
درهای بهشت بسته می شد ‏
مردم همه می جهنمیدند ‏
می گشت قیامت آشکارا
‏ یک باره به صور می دمیدند
طیر از و کرات ووحش از جحر
انجم ز سپهر می رمیدند
این است که پیش خالق و خلق
طلّاب علوم رو سپیدند
با این علما هنوز مردم
از رونق ملک نا امیـدند ؟ !!‏
رضا شاه چندین سال با ملّاها مماشات وهمکاری  کرد، ولی همینکه جای پای خود را محکم  ‏کرد واز  حملۀ  جراید  ومجلس مصون ماند از دورۀ ششم مجلس بسراغ روحانیون رفت و با ‏طرز غلطی با آنها  رفتارکرد.  درعوض اینکه دغلان و بدسکالان  را ازمیان بردارد و‏علمای نیک و صالح  را که عدّۀ  آنها زیاد بود تقویت کرده و از راه  آنها  اسلام  راستین  را به ‏مردم  بشناساند  و خود  اوهم درپرتو آن اساس حکومت  و مملکت را مستحکم  سازد ، خواست ‏همه را و نام اسلام  را از میان بردارد. درنتیجه  خود را از میان برد و کشور را هم  بروز سیاه  ‏نشانید.‏
بقول دبیراعظم رضا شاه معتقد بود تا روحانیون بر مردم تکیه  دارند قدرت او درکشور‏متزلزل  خواهد ماند.‏
این بود  که رژیم  ازسه راه برای از بین  بردن  قدرت علما  اقدام  کرد:‏
‏1-  از راه  عدلیه وتشکیلات نوین آن
‏3 -  از راه تغییر لباس ‏
‏ 3 -  از راه  اداره  کردن اوقاف و فشار به روحانیون
‏(1)  اقداماتی  که از راه عدلیه  شروع  شد بر چندین قسمت  بود:‏

وضع  قوانین  حقوقی  و جزائی  از روی  قوانین  فرانسه وتشکیل محکمه  در سرتاسر کشور ‏کلّیۀ  کارها  را در دادگستری تمرکز داد.  عدّۀ زیادی  از روحانیون  دانشمند مانند اسدالله  ‏ممقانی ، لطفی ، حائری زاده ، شیخ محمّد عبده، شهید زاده ، تقوی، شیخ العراقین زاده، حائری شاه ‏باغ، صدرالاشراف،  سعید العلماء جلالی ، شیخ  ابو تراب  نهاوندی ، شیخ  حسین  قمشه ای ، ‏ثقةالاسلام ، شیخ باقر مسجد شاهی ، تنکابنی وعدّه ای دیگر دعوت  داور را به خدمت درعدلیه قبول ‏کردند و با تبدیل لباس مصدر کار در مرکز و  ولایات شدند.‏
همچنین وزارت دادگستری کلّیۀ جوازوکلای دادگستری را الغاء کرده وافرادیکه داوطلب وکالت ‏بودند نه فقط مجبوربودند پروانۀ تازه ای بگیرند بلکه عبا وعمامه را هم تبدیل بکت و شلوارکرده ‏ودرصف افراد یکه  تبدیل لباس را قبول کرده بودند قرار بگیرند.‏
تشکیلات ثبت اسناد آخرین چوب حراج را به بساط بسیاری ازعلما  زد.  زیرا ازآن تاریخ  ‏ببعد کلّیۀ  اسناد اعم ازخرید وفروش وقرض و وصیّت نامه و ازدواج و طلاق باید درمحاضررسمی ‏افراد یکه  از طرف  وزارت عدلیه  انتخاب  می شدند، صورت بگیرد. بدیهی  است رؤسای ‏محاضرهم که کلّیه از  آخوندها بودند اجباراً لباس خود را عوض  کرده و در سلک سایر ‏مستخدمین  وزارت عدلیه  قرارمی گرفتند.‏
‏ به این ترتیب قسمت اعظم درآمد و نفوذ علما  که از راه  اسناد  عقدو طلاق صورت می ‏گرفت اینک  زیر نظر محاضر رسمی قرار گرفته ونمایندگان وزارت دادگستری کارها را انجام ‏می دادند.‏
‏(2)  قدم دوّم از راه تغییر لباس بود.  با گذشتن لایحۀ متّحدالشکل کردن مردم  کلّیۀ  افراد ‏کشور بجز  تعدادی ازعلمای ممتاز و جامع الشرایط  مجبور بودند که عمامه  وعبار را  کنار ‏گذارده و لباس  کت و شلوار و کلاه  پهلوی را قبول  کنند.  اجازه  برای لباس اجتهاد  از طرف ‏مقامات دولتی  صادر می شد. ‏‏ صدوراین اجازه مشکلات زیاد داشت . بخاطردارم درشهراصفهان ویزد ونائین از هزاران  ‏نفرعمامه برسردرظرف دوسال بیش ازعدّۀ کمی باقی نماند.  کلّیۀ بازاریها ، بیشتر طلّاب  و ‏روحانیون به اکراه  واجبار لباس را تبدیل کردند. آنهائیکه بدون  اجازه عمامه وعبا را ادامه ‏میدادند علاوه بر دخالت پلیس ، در ادارات مالیه،  پستخانه  و تلگرافخانه  و ثبت اسناد و مدارس ‏کسی بکار آنها رسیدگی نمی کرد. این  بود که هیچکس بدون اجازه نمی توانست ازلباس ‏روحانیت استفاده کند.‏
در نائین ازچندین هزار نفر جمعیت فقط چندین نفرعمامه بسر باقی ماند.  پدرم، دو نفراز ‏عموهایم، حاج محمّد قلیخان رئیس  طایفۀ شیخیّه، صدرالعلماء، شیخ الاسلام برادر آیت الله  محمّد ‏حسین نائینی  وچند نفردیگر از مجتهدین  بنام.‏
‏  پس ازدوسال ازتاریخ تصویب قانون درهرشهری کلّیۀ کسبه وتجّار، وکلای مجلس ، ‏اعضای کلّیۀ ادارات ، قضات  و وکلای عدلیه  ، کلّیۀ  معلّمین  مدارس ، مدیران  روزنامه ها و ‏سایر  طبقات مردم  لباس  متّحدالشکل را  قبول و بعضی ازافراد عمامه برسراز قبیل  دشتی ‏، زین العابدین رهنما، خلیلی  مدیر اقدام، حاج میرزا محمّد باقر  مسجد شاهی، پسران  سید العراقین  ‏و قاضی های عدلیه ازجمله  شیک پوشان و فکلی های دوآتشۀ ایران شدند. لباس بیشترآنها در‏لندن و پاریس تهیّه می شد و کرواتهای رنگارنگ آنان نقل  مجالس بود.‏
‏ در ابتدای مجلس ششم سلیم ایزدی یکی از وکلای شاعر و خوش ذوق مجلس  ربا عی  زیر ‏را برای  ملک الشعراء  و تهرانی فرستاد:‏
‏ رفیقا گر کله بر سر گذاری
‏  به جمع  دوستان جا میدهند ت
‏ کلاه پهلوی  جای عمامه
‏ بنه  بر سر والا می نهند ت

حاج مخبرالسلطنه هدایت رئیس الوزرای وقت ومخالف تغییرلباس راجع به این موضوع چنین اظهار ‏نظرمی کند:‏
تغییرلباس – ظاهراً قصد از تغییر لباس از بین بردن لباس اهل علم است که بسیاری مردم عادی  ‏دربردارند و وسیله اخّاذی است و لباس فقرکه بهانۀ ولگردی وگدائی. همه قسم  لباس بلند کوتاه بی ‏دامن با دامن درمملکت به اسامی مختلف متداول است. بهرحال وهرقصد پیشنهادی به مجلس شد ‏ولباس متّحد الشکل به تصویب رسید. ششم  دی 1307 و بر سرعمامه زد و خوردها شد. مقرّر‏گشت امتحان در کار  بیاید . وزراء  کمر چین  را مبدّل  به کت کرده  بودند. شاه خودش لباس  ‏قزّاقی داشت. من چندی خود داری کردم  تا روزی شاه  درهیئت یقه مرا گرفت فرمودند بدهم ‏برایت یک دست کت و شلوار بدوزند.‏
‏ عرض کردم  حال که میل  مبارک است خودم تدارک  می کنم.  برای جلسۀ دیگر حاضر کردم.‏
‏... در این اوقات روزی به شاه عرض کردم تمدّنی که آوازه اش عالم گیر است، دو تمدّن است ; یکی ‏تظاهرات در ‏بولوارها، یکی تمدّن ناشی از لابراتوراها: تمدّنی که مفید است و قابل تقلید، تمدّن ناشی ‏از ‏لابراتوارها و کتابخانه ها است . گمان کردم به این عرض من توجّهی فرموده اند، آثاری که بیش ‏تر ‏ظاهر شد، تمدن بولوارها بود که به کارلاله زار می خورد ومردم بی بند و بارخواستارآن بودند‏‏‏.»(7 )   

افزایش  تنش  میان دولت و روحانیت ‏
از اوایل سال 1927 روابط  پرتنش دولت و روحانیت  وخیم  تر شده بود.  فرین درگزارش مورخ ‏‏13 آوریل 1927 خود اوضاع تبریز را اینگونه توصیف می کند: « جدای از اختلافات اساسی دواثر  ‏نظامی وغیر نظامی ، برخورد جدیدی نیزمیان جناح روحانی وقشرمترقی ترشهر در گرفته است. ‏دعوا برسرمدیراداره معارف ‏]‏ تبریز [است که درانگلستان تحصیل کرده است ، تا حدی که حتی ‏پلیس زمانی مجبورشد برای خانۀ او نگهبان بگذارد، ولی روز پنجم آوریل  که به دیدنش رفتم کسی ‏متعرضش نشده بود، هرچند اوخوشحال به نظرنمی رسید... او به تازگی دانشسرایی برای زنان و ‏مدارسی برای  دحتران شهر تأسیس کرده است، که خصومت ملاها را شدیداً بر انگیخته  است، زیرا ‏آنها اعتقاد دارند که تحصیل زنان درمدارس عمومی برخلاف شرع اسلام  است.» فیلپ درگزارشی  ‏به تاریخ 30 آوریل  1927  نا آرامی  های شیراز را گزارش می کند: « احتراماً به اطلاع می ‏رساند  که بیست و دوم ماه جاری شایعاتی در بارۀ  نا آرامی  درشهر شیراز بر سر زبان ها بود. ‏درهمان تاریخ  روزنامه ها نیز  اعلام کردند که ژانرال مرتضی خان ، فرمانده لشکرتهران  ، به ‏منظور انجام  مأموریتی  ویژه  تهران  را به مقصد شیراز ترک  کرده  است.  متعاقباً مشخص شده ‏است  که اقدام  فرماندار نظامی شیراز در  اخراج  یکی  از روحانیون برجستۀ شهر* دلیل اصلی  ‏این نا آرامی ها  بوده است.  گزارش شده است  که این روحانی سربازی را در حال مستی می بیند و ‏ازهمراهانش می خواهد  که او را به دلیل نقض  آشکار شرع اسلام  فلک کنند. پس از اینکه  مردم  ‏شهراز اقدام  فرماندار نظامی  خبر دارشدند علیه  ارتش دست به تظاهرات زدند و نظامیان نیز به ‏روی مردم  آتش  گشودند و تعدادی  از تظاهر کنندگان  را گشتند. همچنین گزارش شده  است که  ‏یکان هایی از نیروهای بوشهر در شیراز مستقر شده اند. به دلیل ناچیزبودن اطلاعات و سانسور ‏گزارش های میزان وخامت اوضاع  شیراز هنوز معلوم نیست.  گزارش های بسیار کوتاهی  که در ‏این باره  در روزنامه های تهران منتشر شده حاکی از آن است که مردم هیچ حقی برای روحانیون ‏جهت دخالت درامور قضایی خارج از دادگاه هایی که به همین  منظور وجود دارند قائل  نیستند.»‏
فیلیپ  درگزارش 2 می 1927  خود تحولات  اخیر در نظام  قضایی را گزارش می کند:‏
احتراماً به اطلاع می رساند که در بیست  و ششم  ماه  گذشته مراسم  افتتاح  دادگاههای جدید وزارت  ‏عدلیه با حضور شاه برگزار شد.  میرزا علی  اکبر خان داور، وزیر سابق  فواید عامه، که در دولت  ‏جدید مستوفی الممالک  وزارت عدلیه  را بر عهده دارد، این  وزارتخانه را تجدید  سازمان کرده ‏است. همانطور که پیش از این گزارش  شد،  مجلس با دادن اختیارات ویژه و این سازمان را مجدداً ‏سامان  ببخشد،  که تا پیش از این  فساد  و بی خاصیتی آن وضعیت اسفناکی  داشت. به نظر می ‏رسد که داور  در انجام این کارحمایت ازهمه جانبه شاه برخوردار بوده است . آقای داور تمام تلاشش ‏رابه  کارگرفته است تا ازافراد توانمند و صادق استفاده  کند، ولی  این که او در کارش موفق  بوده  ‏یا خیرهنوز  معلوم نیست. میرزا مهدی  قلی خان هدایت ( مخبر السلطنه)  که مردی سالخورده  ‏است، از مسند  وزارت  فواید عامه  در کابینه  مستوفی کناره گیری کرد و  ازطرف آقای  داور با ‏حقوق ماهیانه هفتصد  و پنجاه  تومان  به ریاست  دیوان عالی  تمیز ( عالیرتبه  ترین  منصب  ‏قضایی ) منصوب  شد...  کنار گذاشتن رووحانیون از ادارات مختلف قضاییی و روی کار آوردن ‏افراد غیر روحانی  یکی از تغییرات  حائز اهمیت  نظام قضایی است.  با اینکه  ملاها  در نظام  ‏قضایی سابق  اکثر مناصب  را به خود  اختصاص  داده بودند ، ولی  اکنون  تعداد  آنها  به کمتر از ‏یک سوم  کل  مناصب مهم رسیده است.  همچنین منصبی در وزارت عدلیه  جدید به آقای اللهیار ‏صالح، مترجم  این سفارتخانه ، پیشنهاد  شده و  اوهم آن را پذیرفته است. منصب مستنطق  به او  ‏پیشنهاد شده است و حقوق  ماهیانه او نیز با مبلغی  که ازما می گیرد برابر است...دکتر میلسپو ‏اظهار داشته است  که بعید می داند نتایج  فعالیت های داور  موفقیت آمیز باشد. جدای از اینکه  ‏تجدید سازمان  قضایی بودجۀ فراوانی می طلبد ، دکترمیلسپو براین باوراست که اکثر افرادی که به ‏تازگی در مناصب  قضایی منصوب  شده اند  بی تجربه و فاقد توانایی های لازم برای انجام ‏اصلاحات ارزشمند و پایدار هستند. مراسم  افتتاح  دادگاههای جدید در کاخ  گلستان و درحضور شاه ‏و اعضای  کابینه  برگزار شد.  شاه خطاب  به قضات جدید  و رؤسای بخش  های مختلف نطق ‏کوتاهی  ایراد،  و سپس احکا مشان را به آنها تسلیم  کرد . شاه اعلام  کرد اهمیت زایدی برای ‏اصلاح نظام  قضایی قائل است. او اظهار امیدواری کرد که  مقامات جدید ، شایستگی خود را در ‏مسئولیت  سنگینی که به آنها  واگذار شده است  به اثبات برسانند.‏
‏ فیلیپ درگزارش مورخ 12 نوامبر1927 می نویسد: «  روحانیت همچنیان موضع  بسیار خصمانه ‏ای  دارد. بازارهای مهم اصفهان و شیراز که تقریباً  از یک  ماه پیش ، در نتیجۀ  شورش ها ‏وتظاهرات  علیه قانون خدمت وظیفه اجباری بسته شده بودند، همچنان فعالتی  ندارند  تعدادی  از ‏ملاهای برجسته اصفهان که چند هفته پیش برای  پیوستن به روحانیون قم  به این  شهر مذهبی  رفته ‏بودند هنوز در آنجا    به سرمی برند. از قرار معلوم، موضع  خصمانه روحانیون درمخالفت با قانون ‏نظام وظیفه اجبار در واقع  نوعی  مخالفت با گرایش ها ناسیونالیستی  شاه و اعضای  اصلی کابینه ‏است. طبق گزارش ها، نزدیک به دوهفته پیش ، شورای علمای قم ازشاه در خواست  کردند که  ‏مورد اعتماد ترین مشاورانش را برای مشورت  به این شهر اعزام  کند.  او تیمور تاش را به همراه ‏پیامی عازم  قم کرد، ولی  چندان اعتنایی به او نشد.  گفته می شود تنها  تقاضایی که ملاها از طریق  ‏این فرستاده از شاه  کردند این بود  که تیمورتاش ، فیروز و داور را از دولتش برکنار  کند.» در 15 ‏دسامبر  1927 فیلپ می افزاید: «  احتراماً  به اطلاع  می رساند که اوضاع  سیاسی  ایران همچنان ‏حول تحریکات  روحانیون علیه  دولت می گردد که البته ظاهراً دارد از شدت آن کاسته می شود. ‏مبارزه فعالانه ای که با رهبری  روحاینت علیه  گروه  حاکم  به راه افتاده  تا حدودی  فروکش  کرده ‏است، و بنا بر گزارش روزنامه ها و منبع  انگلیسی  بازارهای شیراز و اصفهان  مجدداً فعالیتشان ‏را شروع  کرده اند. یکی  از روحانیون  بزرگ  شیعه  به نام  شیخ عبدالکریم ، از شهر مقدس کربلا ‏درعراق عازم  قم شد و در تاریخ  اول دسامبر وارد شهر شد . متعاقباً کمیته ای از رهبران  دینی  از ‏قم  به  دیدار شاه  رفتند ، که  احتمالاً  در این  دیدار خواسته هایشان  را با شاه مطرح  کنند .  سپس  ‏در یازدهم  دسامبر ، رئیس الوزرا به همراه  تیمور تاش ، وزیر  دربار ، همراه  با این  کمیته  به قم  ‏بازگشتند، که جمع کثیری  از روحانیون در آن  اجتماع کرده بودند. هنوز اطلاعات موثق چندانی ‏دراین  مورد به دست ما نرسیده است.  با این  حال بسیاری بر این  باورند که روحانیت خواهان ‏موارد زیراست :  برکناری دولتمردان فعلی ، تیمورتاش ، فیروز و داور؛  فسخ  قانون خدمت  ‏وظیفه اجباری ؛ وسهم  بیشتر]‏ روحانیت [درامورمملکتی، اینکه شاه دربرابر اصرار ملاها چه ‏امتیازهایی به آنها  داده  یا نداده است هنوزمشخص نیست؛ همچنین کسی خبر ندارد برای آرام  ‏کردن بازاریان که توسط روحانیون تحریک  شده و به شدت تحت تأثیر روحانیت هستند  چه تدبیری ‏اندیشیده  شده است. با وجود این،  اقدامات آشتی جویانه ای که در قبال  روحانیت اتخاذ شده  در این ‏خبر روزنامه ها انعکاس  یافته است  که قرارشده چهار« روحانی »  با عضویت در کمیته مجلس ‏بر طرح پیشنهادی  قانون مدنی نظارت داشته  باشند،  اینکه  به دنبال  دیدار رئیس الوزرا از قم ، ‏ملاهایی که در قم  تجمع  کرده بودند متفرق شدند.»  همانطور که درادامه ذکر  شده است ، مجلس  ‏در11 فوریه  1928 ، « قانون  ثبت»  را تصویب  و بدین  وسیله  روحانیون  را از یک کار مهم  ‏و در آمد زا محروم کرد.  فیلیپ  درگزارش 21 فوریه  1928  خود  می نویسد:«  با توجه  به ‏حوادث  یک ماه  گذشته  نمی توان  حدس  زد  که در آینده  نزدیک  روحانیت چه موضعی در برابر ‏دولت اتخاذ خواهد کرد. ممکن است توافقات مقدماتی شاه  با ملاهای مخالف  در قم موقتاً آنها  را ‏آرام  کرده باشد. باز گرداندن  بسیاری ازاین افراد به وزارت عدلیه، که  پیش ازاین  به دست داوراز ‏آنجا  اخراج  شده بودند ، به نظر می رسد  تلاشی برای آرام کردن روحانیت باشد. از سویی دیگر،  ‏تصویب قانون ثبت املاک لطمعه ای جدی به سردفتر های روحانی وارد می کند و بدون شک ‏مخالفت شدید آنها  را به دنبال  دارد.»‏
حادثه قم
‏  بهبود ظاهری روابط دولت و روحانیت چندان دوام  نیافت. فیلیپ در گزارش مورخ  7  آوریل ‏‏1928  خود از حادثه  مهمی  درقم  گزارش می دهد: «  احتراماً به اطلاع می رساند  که درطول ‏تعطیلات  بلند مدت سال نوی ایرانی ، به غیراز یک مورد، اوضاع  سیاسی  حادثه  مهمی به خود  ‏ندید. استثنای فوق  سفر شتابزده نوروزی شاه به حرم مقدس قم بود، که می گویند  در آنجا  شخصاً  ‏یکی ازملاهای  برجسته ‏]‏ شیخ  محمد تقی بافقی ‏ [‏  را در مسجد حرم  زیر چوب و لگد  گرفت. هیچ ‏گزارشی ازاین  رویداد  در روزنامه های  تهران منتشر نشده است ، ولی عموماً  ماجرا  را این قرار ‏تعریف  می کنند  که :  ملکه ( مادر ولیعهد)  با سفربه قم  درمراسم  جشن  سال نو در حرم شرکت ‏کرده بود. زمانی که زنان حاضر در صحن حرم ، چادرهای مشکی شان  را بر می داشتند  تا ‏چادرهای رنگی  به سرکنند چهرۀ ملکه هویدا  شد. ملایی که مراسم  را اجرا  می کرد  متوجه  شد و ‏نطق  شدید الحنی علیه زنان  مدرن  ایران  که می کوشند  سنن اسلامی  را کنار  بگذارند، ایراد  ‏کرد. در پی  این سخنان جماعت  متعصب  دست به تظاهرات علیه  کسی زدند که این  خبط و خطا  ‏او او  سر زده بود. وقتی  که شاه  از این ماجرا  با خبر  شد  چهار صد تن از نیروهایش  را به  ‏همراه  دو زره پوش روانه  قم  کرد و خود  نیز روز  بعد عازم قم شد . شاه  به محض  ورود  به ‏قم  سراغ  ملای خاطی راگرفت، که می گویند در مسجد حرم بود و شاه  شخصاً با چوب وحتی  ‏لگد به جان آن ملا افتاد. بنابر آداب و رسوم ، هنگام  ورود به حرم کفش  ها را در آوردند ، ولی  ‏شاه بدون  توجه  به این موضوع  با چکمه وارد  حرم شد و دستور داد   سه تن  از مجرمینی  را ‏که  در حرم «  بست »  نشسته  بودند  از آنجا  بیرون  بیاورند.  نیروهای نظامی این افراد  را به ‏تهران  بازگرداند و یکی  از آنها  را که ادعا  می شد  قاتل  است بلاقاصله  اعدام  کردند.‏
شاه  یک روز  پس  از این ماجرای سخت و بی سابقه در تهران بود و با متانت و آرامش  از ‏نمایندگان   دیپلماتیک و سایر رجال  که برای  مراسم « سلام»  نوروزی  شرفیاب  شده  بودند  ‏پذیرایی کرد. این رفتار باید  باعث بهت روحانیت  شده باشد و گمان  می رود  که انزجار سیاسی  ‏شاه  از روحانیت  و همچنین خشم  طبیعی  او از بدرفتاری با همسر، او را  به این کار واداشته ‏باشد.»‏
روحانیت ازمقاومت دست برنداشت.  فرین در گزارشی  به تاریخ  7 ژوئن  1028 می نویسد: « ‏یکی  از « مجتهدین  »  برجسته اخیراً عریضه ای به مقامات  نوشته و از آنها تقاضا  کرده است  ‏که چنانچه  ملکه افغانستان  قصد  ورود  به تبریز را دارد  او را  وادار  کنند که حجاب برسرکند.  ‏از آنجا  که خانواده  سلطنتی افغانستان  قصد  دیدار از تبریز را نداشتند. اعتراض این مجتهد  فقط  ‏جنبۀ  تذکر  داشت؛  اما رسماً به او اعلام  شد که  « سرش  به کار خودش باشد»  و امور تشریفات  ‏سلطنتی را به  وزارت در بار بسپارد . این  رویداد شاهدی  بر کاسته  شدن  اعتبار و قدرت عنصر ‏روحانیت است.  شاید با شروع  شدن شور و حال محرم  این اعتبار و قدرت  نیز احیا  شود.»  فرین  ‏درگزارش بعدی خود در 29  ژوئن 1928  آیین  های محرم  در تبریز  را توصیف  می کند: « ‏مراسم محرم  امسال... بدون  حادثه  مهمی  برگزار  شدند. قمه  زن ها همان  مقدار  خونی  را که ‏معمولاً  باید  می ریختند ، ریختند  و می گویند  هفت  نفر  نیز مرده اند، ولی  هیچ  تعرضی  به ‏دیگران  نکردند  و بسیاری  از اتباع خارجی ، ازجمله مبلغان مذهبی ، بدون اینکه  کسی ‏متعرضشان شود،  شاهد راهپیمایی  دسته های عزاداری بودند. با این حال ،  درنُه روز اول محرم ‏شوروحال عزاداران بیشترازمواقع عادی بود، بیشتربه مساجد می رسیدند ومسلمانان می گفتند  که ‏مواعظ ملاها شوروهیجان بیشتری نسبت به گذشته داشت ومسائل جاری چون ادعای سرکوب ‏شیعیان عراق به دست انگلیسی ها را هم شامل می شد.  درهمین ارتباط، ممانعت دولت ایران ازسفر ‏مردم به عراق جالب است.‏
گاراژدارها می گویند که دولت با این کارممانعت می خواهد که زائرین را از سفربه کربلا منصرف  ‏و راهی مشهد کند تا به این وسیله  پول مردم در داخل مملکت بماند، اما  دیگران انگیزه  آن را ‏مسائل  سیاسی می دانند. شاید ممانعت از رفتن زائرین  ایرانی به کربلا  دلیل با خالصانه تربودن ‏عزاداری  امسال مردم تبریزبرای شهدای کربلا شده است.  شاید هم اشتیاق  ملاها برای بدست ‏آوردن موقعیت از دست رفته شان موجب  شده که شور بیشتری درمردم ایجاد کنند.  بسیاری  بر این ‏باورند  که خصومت  آنها  نسبت به رژیم  پهلوی  روز به روز بیشتر می شود و چنانچه حرکتی ‏علیه  این رژیم  صورت بگیرد ، حتی اگر فعالانه از آن حمایت نکنند، احتمالاً با آن موافق خواهند ‏بود.»  در تاریخ 25 جولای  1928 ، فیلیپ می نویسد :«  به نوبۀ  خودم ، مایلم  جناح  روحانیت ‏را قدرتمند  ترین عنصری بدانم  که می تواند تغییری جدی  در دولت  ایجاد کند.  به نظر من اگر ‏روحانیت را قدرتمند ترین عنصری  بدانم که می تواند  تغییری  جدی در دولت  ایجاد کند.  به نظر ‏من اگر روحانیت واقعاً متحد باشد ، که نیست ، چنان قدرتی خواهد داشت که می تواند شاه را به ‏تغییر سیاست های مستبدانه  فعلی اش وادار کند.  در حال حاضر، تنها  مخالفت فعالانه  ای که  از ‏طرف روحانیون با دولت می شود احتمالاً به سبب نفوذ افرادی  چون مدرس  در جناح  روحانیت ... ‏سیاستمدارانی چون تقی زاده  و مصدق  فعالیت هایشان  را به مباحثات و استدلال های خشک در ‏مجلس محدود کرده اند، و وقتی با سیاست های خشونت  آمیز و مستبدانه ، نظیر سیاست های  ‏کنونی  شاه  مواجه  می شوند ،  کنج  عزلت  گزیده  و منتظر تغییر اوضاع  خواهند شد.»‏

نشر مقالات  موهن  در روزنامه ها ‏
‏ در تابستان 1928 ، در طول  انتخابات مجلس هفتم ، روزنامه ها مقالاتی علیه روحانیت منتشر  ‏ساختند»  روز نامه ها ، که  کاملاً تحت  کنترل دولت هستند ، هر از چند گاه مقاله ای علیۀ ‏روحانیت  منتشر می سازند که می توان  به دونمونه از آنها درمقاله روزنامه ناهید  اشاره کرد که ‏ترجمۀ آن به پیوست ارسال  می گردد. با اینکه  روزنامه ها نقش  بسیار مهمی در زندگی عمومی ‏مردم  ایران ایفا  نمی کنند،  ولی بی تأثیر هم نیستند، و با همین تأثیر ناچیزشان نیزهمواره کوشیده ‏اند نفرت از روحانیت  را ترویج  کنند.»  مقالۀ  مذکور با عنوان « ارزان  فروشان!» در 28 ‏آگوست  1928 در روزنامۀ  ناهید منتشرشده بود:« عدۀ  کمی هستند  که برای چند قران بهشت را، ‏که  محل آرامش ابدی مومنان و متقیان است، به دزد و راهزن و حتی زنان خیابانی می فروشند... ‏آنها  ارزان فروشند! در زمان مظفرالدین شاه  فقید و پیش از آنکه  قانون اساسی توصویب  شود،  ‏رئیس بانک روس ،  که جدای  از روابط سیاسی ، دوستی نزدیکی هم با میرزا علی اصغرخان ‏اتابک ( صدر اعظم وقت) داشت،  مترجمش را فرا خواند و با ناراحتی  و پریشانی  بسیار  سندی  ‏به دستش  داد  و از او خواست  که با دقت  آن را  ترجمه کند.  مترجم  سند  را خواند و به رئیس ‏توضیح  داد که فتوایی  است که اتابک  را تکفیر و او را کافر خوانده است. مدیر بانک روس  ‏ازمترجمش  پرسید  که آیا راهی  وجود دارد که بتوان  این فتوای  دینی را لغو  کرد.  جناب  مدیر ‏ارادت خود را نسبت  به شخص  اتابک اظهارداشت و اضافه کرد که  برای صدور فتوایی خلاف آن  ‏که بر دینداری اتابک صحه می گذارد هر کاری  خواهد کرد. حتی اگربه قیمت کل سرمایه بانک ‏روس تمام شود. مترجم او را به ملایی که اعتبار  بیشتری داشت ارجاع داد. بانک بلافاصله به ‏همراه  مترجمش به سمت خانه آن ملا حرکت کردند. پس از گفتگوهای اولیه قرار شد که مترجم به ‏طورخصوصی به حضورملا برسد و درمورد قیمت باز گرداندن دینداری اتابک تکفیرشده با او ‏توافق کند. درملاقات دوم مترجم و ملا نتوانستند برسرقیمت به توافق برسند، لذا شخص رئیس بانک ‏درجلسه ای خصوصی ودرغیاب مترجم با ملا  به گفتگو نشست. روز سوم، رئیس بانک مترجمش ‏را احضارکرد و ازاوخواست سندی  را که مُهر چند روحانی پای آن بود قرائت  کند و مترجم ‏توضیح داد  که این فتوی، حکم قتلی را نسخ می کند واضافه کرد که دراین سند جدید صدراعظم ‏مسلمانی پاک خوانده شده که حتی از قبل هم پاک تراست. رئیس بانک از مترجمش پرسید  که به ‏نظرش این سند با ارزش چقدر هزینه برداشته است. مترجم  گمان می کرد که شاید  به قیمت  تمام ‏سرمایه بانک  تمام شده باشد و نگران  بود که مبادا رئبس جمهورشود تمام دارایی های بانک را به ‏صاحبان مهرها تسلیم کند، و پاسخ  داد که احتمالاً هزینه گزافی بود، این سند برای من  و ‏امپراطوری  روس فقط چهارصد توان آب خورد !» این یک نمونه ارزان فروشی! یک نمونه دیگر  ‏وقتی اتفاق افتاد استقلال کشوردرقالب اعطای امتیاز تنباکو به بیگانگان فروخته شد.  درارتباط با این ‏طرح خائنانه ، میرزای شیرازی مجتهد بزرگ جهان تشیع، استعمال تنباکو را حرام اعلام کرد. وقتی  ‏این فتوی اعلام شد مردم درسرتاسرکشوراز آن  تبعیت کردند. احساسات دینی وطن پرستانه برتوده ‏مردم غالب شد. حتی  یک نفرازآنها هم دست به چپق وقلیان نبرد. درهمین  اثنا بود که یک روزبعد ‏ازظهرجلسه ای درادارۀ امتیازتنباکو ( که اکنون دراختیاربانک شاهنشاهی  ایران است) برگزار شد ‏و این پنج نفردرآن حضورداشتند. آقای آرسن ( که از دیکته درست آن مطمئن نیستم )، مدیر ادارۀ  ‏امیتاز  تنباکو ؛ حسنعلی خان ، مترجم  وی ؛ یک ملا ودوکارمند او ،  که یکی سیّد و دیگری آخوند ‏بود وقتی  که ملا چایش را میل کرد، پیش از خوردن  قهوه ، قلیان خواست !! فکرمی کنید این قلیان ‏را به چه قیمیتی فروخته شد؟  اسناد مربوط  به امتیاز تنباکو که در وزارت  خارجه]انگلستان ‏[‏ با ‏یگانی است ،  احتمالاً نشان داد که صرف نظر ازغرامت سنگینی که بعدها بابت لغو ازاین ‏امتیازپرداخت شد،  نزدیک  به 7400 تا 12400  تومان بین ملا تقسیم شد! حسنعلی  خان هر یک ‏از دو منشی یک پاکت داد که حاوی دویست تومان پول نقد بود با صدای بلند  اعلام کرد که هر ‏پاکت محتوی آن مقدار وجه نقد است.»  دربخش پایانی می خوانیم :« یک هنرمند و یا بازیگر  در ‏آن سوی  دنیا بابت بازی در یک فیلم و یا ضبط یک صفحه  گرامافون میلیون ها فرانک یا دارپول ‏می گیرد ، اما در کشور ما چنین کاری  تنها  چند تومان ناقبال آب  می خورد !  به خاطر همین ‏عادت  ما به ارزان فروشی است  که اجنبی ها قمر خانم وملوک خانم ( دو خواننده زن ) را فریب ‏داده و به قیمیتی ناچیز صدایشان  را ضبط کنند.  با این حال ، مقالاتی که ما در این باره ‏منتشرساختیم  به آنها  خیلی کمک  کرد، و بعد ها چندین  هزار تومان به این هنرمندان پول دادند. ‏ولی نبی زاده ، فرزند یکی ازعلمای عالی  رتبه  ما...  با عبا و قبا وعمامه ونعلین کناردستگاه  حبس ‏صوت ایستاد و ساعت ها صدای الاغ  و سگ و حیوانات دیگر و جیغ  و داد زن زائو را در آورد.  ‏اوهمه این کارها  را فقط درقبال گرفتن دوازده  تومان از یک پسر بچه یهودی ، آنهم  با دادن رسید،  ‏انجام داد. باید به این ارزان فروشی ها خاتمه  بدهیم.»‏
‏ درهمین شمارۀ  روزنامه ناهید یادداشت بدون امضایی تحت عنوان «  نامه ای به سردبیر » منتشر  ‏شده بود. در ترجمه این نامه می خوانیم: « تفسیرصائب شما ازگفتۀ امام علی مبنی براینکه « ‏فرزنداتان  را آنگونه  که خود تربیت  شده اید، تربیت  نکنید، زیرا آنها  در زمان متفاوتی  متولد  ‏شده اند.» تأثیر  نشاط آوری براین جامعه کسل و خواب آلود ایجاد کرده است.  زیرا تا امروز شاهد ‏بوده ایم  که دلیل  اصلی  پس رفت و بدبختی این عده  ازمسلمانان  این است  که به دستورات واقعی ‏دینشان عمل نمی کنند. عده ای انسان جاه طلب و بدنیّت درکسوت ملا، آشکارا برخلاف موازین ‏مقدس دین ما،  با تفاسیر  جزمی شان ازاحادیث  پیامبر توده  مردم را گمراه  کرده اند. آنها باعث ‏عقب افتادگی ما شده اند واین در حالی  است که تمدن  به سرعت درحال پیشرفت  است...  در نتیجه ‏امروزه  درمقایسه با سایرملل  ما فاقد همۀ وسایل زندی  و یک  خُلق  و خوی  والا  هستیم، و از ‏حیث  توان  وعمل حتی ازجامعهۀ یهودی هم عقب تریم.  حتماً تأیید خواهید کرد  که اگر نبود ‏تعلیمات  واهی و بی فایده عده ای  انسان  خود خواه ، دلیلی نداشت که پیروان چنین دین پر آوازه ای  ‏که از تعالیم  متعالی وعالیترین و کامل ترین  دستورات آسمانی  بهره مند  است از علم ، مهارت و ‏ثروت محروم  بمانند. از شما می خواهم  که از انتشار چنین حقایقی برای آگاه  کردن افکارعمومی ‏دست نکشید ... سخنانم را با شعر زیر به پایان می برم : « عمامه وسیله ایست برای برداشتن کلاه ‏مردم ، و تا زمانی  که آخوندها مجبورنشوند  کلاه سرشان  بگذارند، هیچ کس  در امان نخواهد بود. ‏‏»(8 )   
‏‏محمود تقي زاده داوري و اميد بابايي در نوشۀ خود بنام  « بررسي فرايند تحديد نفوذ سازمان روحانيت ‏شيعه در عصر رضاشاه پهلوي»   می نویسند : ‏
يکي از مهم ترين منابع درآمد سازمان روحانيت شيعه، از قديم الايام عايدات ناشي از اوقاف بود؛ به ‏ويژه آنکه از اوقاف ‏عام براي نگهداري عتبات مقدّسه و حوزه هاي علميه و کمک به معنويت طلّاب ‏و اقامه ي مجالس روضه و قرائت قرآن ‏و مانند آنها استفاده مي شد. زمين هاي وقفي به اين لحاظ که ‏از پرداخت ماليات معاف بودند و نيز کمتر مورد تعرّض ‏قرار مي گرفتند، منبع اقتصادي مستقلّي به ‏شمار مي رفتند؛ از اين رو حکومت هاي وقت همواره مي کوشيدند اداره ي ‏امور اوقاف را در ‏اختيار خود بگيرند.‏
پس از مشروطه، در زمره ي اهداف برخي از منوّرالفکران، تمايل براي قبضه کردن امور اوقاف ‏وجود داشت و در اين ‏زمينه ادارۀ اوقاف در وزارت معارف تأسيس شد و عهده دار اداره ي املاک ‏موقوفه و رسيدگي و نظارت در عايدات و ‏مخارج آن شد (لمتون، 1362، ص 413)؛ با اين حال در ‏اين دوره نتوانستند و يا جرأت نکرده بودند در امور اوقاف ‏دخالت بيشتري بنمايند (نفيسي، 1345، ‏ص85).‏
در دوران رضاشاه، از سويي براي متمرکز ساختن تمامي نهادهاي اجتماعي، تحت کنترل و نظارت ‏دولت و از سوي ‏ديگر محدود کردن جايگاه قدرت مذهب و روحانيان در جامعه ي ايران، در امور ‏اوقاف مداخله شد. حکومت رضاشاه ‏براي محروم کردن علما از استقلال مالي و قطع منبع اصلي ‏درآمد آنها و در نتيجه کاستن تعداد و قدرت آنها، لوايح و ‏قوانين و برنامه هايي ارائه کرد تا دخالت و ‏کنترل حکومت را در فرايند اداري وقف بيشتر کند (بصيرت منش، 1373، ‏ص87). رضاشاه در ‏اوّلين اقدام خود در سفر به خراسان در سال 1305 دستور داد آيين نامه اي براي اداره ي موقوفات ‏‏آستان قدس رضوي تنظيم شود و پس از تهيه و تأييد آن، به نايب التوليه اختياراتي داد که امور ‏املاک آستان قدس (عمده ‏ترين املاک وقفي در ايران) را به صورت اداري درآورد (صفايي، 1355، ‏ص286).‏
از سوي ديگر قانون اوقاف، در سوّم دي ماه 1313 به تصويب مجلس شوراي ملّي رسيد. اين قانون ‏شامل ده مادّه بود. ‏بر اساس مادّۀ اوّل اين قانون، اداره کردن موقوفاتي که متولّي نداشت يا مجهول ‏التوليه بود، با وزرات معارف و اوقاف ‏بود و در صورتي که متصّدي داشت، با تأييد وزارت مزبور ‏ابقاء مي شد (بصيرت منش، همان، ص88). قانون مذکور به ‏هيچ عنوان نمي توانست مورد قبول و ‏رضايت روحانيان واقع شود؛ زيرا دولت کوچک ترين علاقه اي به تبليغات و ‏شعائر مذهبي نداشت. ‏در نتيجه، بعضي اوقاف عامّه که در گذشته، وقف اموري چون روضه خواني شده بود، ‏‏متعذّرالمصرف شد؛ يعني نمي توانست به مصارف مورد نظر واقفان برسد؛ زيرا روضه خواني ‏ممنوع شده بود؛ از اين ‏رو اداره ي امور بعضي از اين اوقاف، به دست وزارت معارف افتاد و بقيّه ‏را ديگران غصب کردند (لمتون، 1362، ‏ص422).‏
گفته شده است پس از اجراي قانون مذکور در سال 1314 جمع کلّ عوايد ناشي از حقّ النظاره، بالغ ‏بر 2590000ريال ‏گرديد که به مصرف اعانات مدارس ملّي، شير و خورشيد، تهيّه ي لوازم ‏ورزشي، تعميرات ابنيه تاريخي و مانند آن ‏رسيد (بصيرت منش، همان). به هر حال نظارت دولت ‏بر اوقاف موجب شد حوزه هاي ديني از نظر اقتصادي با تنگناي ‏مضاعفي مواجه شوند؛ به گونه اي ‏که از اين پس تأمين بودجۀ حوزه ها صرفاً از طريق خمس بود (همان، ص89).‏
بنابراين رضاشاه با تصويب قوانين و اجراي مقرّرات جديد براي کنترل بيشتر دولت بر املاک و ‏دارايي هاي وقفي و ‏نحوه ي هزينه کردن درآمد حاصل از آنها که بيشتر در اختيار روحانيان بود، ‏موفّق شد درآمدهاي املاک وقفي را از ‏اهداف مذهبي و عام المنفعه که مدّ نظر روحانيان بود به ‏اهداف غيرمذهبي که بيشتر در نظارت و کنترل دولت بود، ‏منحرف کند. اين قوانين و مقرّرات، ‏نقش علما در کنترل اداره ي املاک وقف را تا حدّ زيادي کاهش داد و در نتيجه با ‏ايجاد محدوديت ‏مالي، آنها را از يک منبع قدرت ديگر محروم کرد.‏(9 )  
‏مرتضی نورائی در مقالۀ تحقیقی تحت عنوان « مقایسه و تحلیل روایت اسناد بریتانیا از واقعۀ قم‌ به رهبری حاج آقا نور اللّه اصفهانی(1306 ‏ش./1927 م.)‏» براین نظر است :
اخبار متفاوت در بازسازی و بازنمایی روشنتر وقایع تاریخی می‌تواند نشان دهندۀ جنبه‌های مختلف ‏بروز آن رخدادها باشد.واقعۀ قم (1927 م./1306 ش.) در جریان اعتراض حاج آقا نور اللّه اصفهانی ‏به سیستم‌ حکومتی و پاره‌ای تغییرات موجود، روایتهای مختلفی دارد.این موضوع از منظراسناد ‏داخلی، کم ‌وبیش‌ مورد بازبینی قرار گرفته است. در عین حال، این واقعه از چشم اسناد بیگانه نیز ‏بدور نمانده است. از این‌رو، چگونگی این رخداد در گزارشهای کنسولی برای سفارت انگلیس در ‏تهران و برای وزیر امورخارجۀ بریتانیا در لندن منعکس شده است. این تحقیق می‌کوشد که محتوای ‏اسناد موجود در فایلهای‌ مختلف را در مقایسه با اسناد داخلی مورد تأمّل قرار داده، درجۀ اهمّیت آن ‏واقعه را از منظر این دست‌ اسناد برجسته نماید. بدین صورت، در اینجا همچنین تلاش بر این است ‏که زوایای مکتوم واقعه در مقایسۀ تحلیلی اسناد داخلی و خارجی بیشتر آشکار گردد.‏
‏اصفهان،حاج آقا نور اللّه،واقعۀ قم،نظامی اجباری،رضا شاه.‏
حاج آقا نور اللّه نجفی اصفهانی(1346-1287/1927-1870 م.)از روحانیون برجسته و ‏شخصیت‌های متنفّذ اصفهان در عصر مشروطیت بود(3/صص 393-394). فعّالیتهای سیاسی- ‏اجتماعی وی از جنبه‌های مختلف قابل بررسی است، چرا که وی در حیطه‌های مختلف و در دوره‌ای ‏نسبتا طولانی می‌زیست که حوادث و رخدادهای مهمّی در ایران ظهور یافت. فعّالیتهای وی بویژه از ‏آغاز مشروطیت تا پایان کار قاجارها در اصفهان و در پاره‌ای موارد در سطح کشور درخور توجّه‌ ‏است. در این زمینه کارهای متعدّدی صورت گرفته است، امّا تمرکز عمیق بر روی برخی از ‏رخدادهایی که این‌ شخصیت در بروز آنها نقش اساسی داشته، هنوز لازم به نظر می‌رسد، چرا که از ‏یک سو پایۀ بیشتر این تحقیقات برمنابع محلّی و یا نهایتاً داخلی گذاشته شده و از سوی دیگر، پاره‌ای ‏ملاحظات فعّالیتهای این شخصیت را در هاله ‌ای از ابهام و تقدّس فرو برده است. این دو مسأله باعث ‏شده که عمق کارهایی که درباره حاج آقا نور اللّه اصفهانی صورت‌ گرفته، در سطح بماند و خواننده ‏ارتباط کمتری با حقیقت ما وقع گذشته پیدا کند.‏
شاید بیشتر قرائت‌های موجود، آنچه را که نصیب خواننده می‌کند، نوعی هیجان احساسات علیه جبهۀ ‏مخالف‌ حرکتهای این شخصیت باشد. اگرچه برای مثال در پاره‌ای موارد، مکّی سعی کرده حدّ اکثر ‏مطالب را گرد آورد و بدین‌ ترتیب به خوانندۀ خودآگاهی‌های لازم و بیشتری بدهد، ولی در عین حال ‏بررسی بعضی از وقایع نیاز به منابع بیشتری‌ دارد.در اینجا سعی بر آن است که یکی از وقایعی که ‏حاج آقا نور اللّه نجفی در آن نقش اصلی داشته،بررسی شود. البتّه، این کلام شاید نمایانگر همۀ ‏واقعیت نباشد،امّا اسلوبی که برای ارتباط بهتر خواننده با گذشته به کار می‌رود،می‌تواند تا حدودی ‏اعتمادبرانگیز باشد.پایۀ اصلی این بحث در بازسازی واقعۀ قم،مطالعۀ مقایسه‌ای اسناد کنسولی ‏بریتانیاست. این مجموعه اسناد به ‌طور مجزّا در فایلهای متفاوت موجود است، امّا قسمتی از آنها در ‏کتاب چهارده جلدی‌ (‏Iran Political Diary‏) گردآوری شده که جهت سهولت دسترسی به منابع ‏برخی ارجاعات در متن به این کتاب‌ داده شده است.‏
‏بازسازی واقعه
پراکندگی قدرت و کانونهای متعدّد نفوذ در جای جای کشور افزون بر همه ناامنی مزمنی را به وجود ‏آورده بود.این‌ ناامنی چه در خارج و چه در داخل شهرها هر قدرتی را که داعیۀ اصلاح داشت،زیر ‏سؤال می‌برد.همین قدرتهای‌ محلّی پیوسته مرکز را با شیوه‌های مختلف و غیر همسان دچار ‏سردرگمی در تصمیم‌گیری می‌کردند.از سوی دیگر، تغییر گفتمان جهانی نیز چنین وضعی را بر سر ‏راههای تجاری و مناطق استراتژیک نمی‌پسندید.همۀ اینها از جمله‌ عواملی بودند که بسیاری از ‏سیاستمداران را متوجّه تمرکز قدرت برای رهایی و نوسازی می‌کرد.خارج از اسبابهای‌ دیگر به ‏نظر می‌رسد که برای غلبۀ مرکز بر سایر قطبهای قدرت و کانونهای محلّی بحران آفرین چیزی جز ‏نیروی نظامی‌ مؤثّر و منظّم نمی‌توانست کارآمد باشد.ازاین‌رو،در تاریخ 16 خردادماه 1304 ش./6 ‏ژوئن 1925 م.لایحۀ«نظام‌ اجباری»در مجلس پنجم در چهارده مادّه به تصویب رسید و دستور ‏اجرای آن در 5 آبان 1305 ش./27 اکتبر 1926 م. صادر گردید(4/صص 264-265).در مجلس ‏حتّی مدرّس نیز با این قانون موافقت داشت.2نکتۀ دیگر اینکه تصویب‌ این قانون حدود پنج ماه ‏قبل از تغییر سلطنت قاجارها بود و اجرای آن حدود یک سال بعد از به سلطنت نشستن‌ رضاشاه در ‏دستور کار قرار گرفت (6/ص 93).‏
این لایحه با حساسّیت ویژه‌ای مورد توجّه نمایندگان بود.از زمان طرح تا تصویب مباحث پیرامون ‏آن در مجلس‌ شورای ملّی قریب چهار ماه طول کشید.شایان توجّه است که عاقبت در زمان تصویب ‏این لایحه در مجلس بیشتر نمایندگان در مثبت بودن آن سخن گفتند.درصدر همه،مدرّس باز به تحلیل ‏و تجلیل آن پرداخت و بر ضرورت آن‌ تأکید کرد.وی از جمله دربارۀ نکاتی که بعداً محّل نگرانی ‏توده‌ها واقع گردید،مطالبی را بیان کرد.نگاهی به مذاکرات‌ مجلس پیرامون این لایحه نشان‌دهندۀ ‏پاره‌ای دقت نظرهاست که در زمان طرح و تصویب لایحه در مجلس وجود داشته است (5/ص ‏‏168).‏
از سوی دیگر،از منظر مشاوران حکومتی طرح چنین قانونی می‌توانست نارضایتی‌هایی را در ‏سطوح مختلف به‌ وجود آورد. طبق این لایحه سربازگیری شامل همۀ ساکنان روستاها و شهرها ‏می‌شد، درحالی ‌که قبلاً امور نظامی فقط محدود به عشایر و نهایتاً روستاها می‌شد؛یعنی به ‌طور ‏سنّتی غیر شهریها پیکرۀ اصلی نیروی نظامی را تشکیل می‌دادند. برای مثال، هزینه‌های سربازان ‏روستایی را مالکان روستاها پرداخت می‌کردند(نک:2/ص 14).تعداد آنها همیشه نامعیّن‌ و در ‏بسیاری از موارد آمارها بی‌مسمّی بود،امّا براساس این قانون، از میان ساکنان هر شهر و روستا، افراد ‏واجد شرایط باید خود بنابر آمار ثبت احوال محل داوطلبانه مراجعه و ثبت‌نام کنند. رفته رفته در سال ‏‏6-1305 ش./1927 م.اداره‌ نظام اجباری در شهرهای مختلف تأسیس شد و صورت اسامی ‏مشمولان خدمت سربازی از اول 21 سالگی به بعد اعلام گردید.‏
در این باره در شهرهای مختلف عکس العمل یکسان نبود.در برخی شهرها مشمولان مراجعه ‏کردند.آمار اگرچه‌ نشان دهندۀ حضور همۀ افراد نیست،ولی به نظر می‌رسد با توجّه به قول ‏پرداخت دولتی هزینه‌ها، افراد زیادی مراجعه‌ کرده‌اند.درهرحال،شمارش دقیقی از مراجعان وجود ‏ندارد، ولی اطّلاعات موجود بیانگر مراجعۀ بیش از 40 درصد مشمولان است که بیشتر از روستاها ‏و شهرهای کوچک بوده‌اند .(11/‏p.47‏) برای مثال، در قزوین تعداد افراد مشمول‌ در سال 1305 ‏ش./1926 م.،3550 نفر اعلام شد که از این تعداد 1076 مراجعه و ثبت نام کردند .(‏Ibid,p.54‏) ‏از سوی دیگر،این قانون موجبات ناخرسندی افراد بیشتری را فراهم کرد. به نظر می‌رسد که دولت و ‏مجلس پیش از این‌ تا حدودی پیش‌بینی چنین وضعی را می‌کردند. ازاین‌رو،هر دو می‌خواستند «مایۀ ‏اصلاح آن را در عمل» به دست‌ آورده و سپس اقداماتی برای رفع نواقص و مشکلات آن انجام ‏دهند (7/،ج 4/ص 402). درعین حال،کانون اعتراضات‌ در شهرهای بزرگ فعّال بود.مردم علیه این ‏قانون تظاهرات کردند و خواستار الغای آن شدند، بویژه در تهران ،مشهد، اصفهان و شیراز حرکت ‏علیه این قانون منجر به بسته شدن بازار و یا برخی درگیریها با پلیس شد .(11/‏p.55‏)‏
اینکه چرا مردم نسبت به این قانون هیجان زده شدند،می‌تواند محلّ تأمل باشد.قسمتی از این وضعیت ‏در خود قانون نظام اجباری نهفته بود،بویژه برای نمونه طبق قانون مصوّب تنها طول مدّت سربازی ‏می‌توانست بسیاری از شهروندان را ناراضی و نگران سازد. چنانکه ذکر شد، برای مثال سنّ ‏مشمولان از 21 سالگی آغاز می‌شد، اما نقطۀ پایانی‌ برای دورۀ خدمت نظام تعیین نشده ‏بود.همچنین باید در نظر داشت که لایه‌های مختلف شهری و فرزندان آنها در قالب‌ اصناف و نیروی ‏کاری فعّالیت داشتند.خروج نیروهای کاری از دایرۀ بازار و کارگاه‌ها هم می‌توانست مورد ‏اعتراض‌ باشد. به بیان دیگر، خروج نیروهای تولیدی و خدماتی در نظام دادوستد اختلال ایجاد می‌کرد ‏که فشار اصلی آن بر دوش لایه‌های پایین شهری بود.بی‌شک،بستن بازار نمادی قابل توجّه در بیان ‏اعتراضها بود.افزون بر این،قشر شهری‌ پیش از این کمتر تن به این نوع خدمات داده بودند.از این ‏جهت، بسیاری از نگرانیها از جانب این طیف اظهار می‌شد. گو اینکه نوع اعتراضها در قالب شهری ‏بود؛یعنی اصول اعتراضی که از دستآوردهای حرکت مشروطیت بود، جهت بیان‌ آرزوها و ‏خواسته‌های توده‌ها این بار نیز موجب بسته شدن بازارها و آمدن مردم به خیابانها گردید.در آخر این ‏قسمت‌ باید متذکّر شد که رویّۀ رسمی کنسولهای محلّی آن بود که پیوسته دربارۀ موضوعها و ‏وقایع منطقه مأموریت خود به‌ طور ماهانه گزارشهایی به سفارت بریتانیا در تهران یا کلکته و از ‏آنجا به لندن مخابره و یا ارسال می‌کردند.در عین حال، همه ساله همین موضوعها می‌توانست ‏به‌طور یکجا تحلیل و مجدّدا ارسال شود.این روال در واقعۀ قم نیز دیده می‌شود.ازآغاز حرکت تا انتها شش گزارش از ماههای سپتامبر تا فوریه/شهریور تا اسفند ارسال شده ‏است.همچنین در دوره‌ ارسال گزارشهای سالانه (روایت کلّی) ماه می/اردیبهشت گزارش مشروحی ‏همراه با پاره‌ای دیدگاهها و تحلیلها (‏Account‏) از رویدادهای این دورۀ زمانی دیده می‌شود.‏
خارج از گزارشهای بالا نوع دیگری از شروع وقایع در پاره‌ای موارد،حتّی به ‌طور روزانه موجود ‏است که‌ آگاهیهای بیشتری به خواننده می‌دهد.عمدۀ این اخبار در فایل 248 (‏FO248‏) موجود ‏است.گزارشهای موجود د راین‌ فایل چنان وسیع است که ممکن است خوانندۀ خود را دچار ‏تردیدهایی کند،ولی باوجوداین،می‌توان در تکمیل‌ برخی گزارشهای رسمی زوایای تازه‌ای را نشان ‏داد.در اینجا هر دو قسم روایت اسناد بریتانیا دربارۀ واقعۀ قم ذکر می‌گردد،آنگاه به تحلیل آن ‏پرداخته خواهد شد.شایان ذکر است که در ترجمه سعی بر روانی مطلب و همخوانی آن با ادبیات ‏مقاله بوده است.‏
‏‏ ‏ روایت ماهانۀ واقعه
گزارش اوّل:مسألۀ خدمت نظام اجباری(بعداً نظام وظیفه) پدیده‌ای نبود که در همۀ شهرها مورد ‏اعتراض قرار گرفته‌ باشد.پیش از اصفهان،در مشهد گزارش می‌شود که در دورۀ کوتاهی 1050 ‏نفر در گردان شرقی مستقر در این شهر ثبت‌ نام کرده‌اند.بیشتر این افراد از اهالی سبزوار و نیشابور ‏بوده‌اند.‏
برخی از روحانیون تحت تأثیر«حزب ایران نو»3و برخی دیگر به دلیل ناخرسندیهایی در باب ‏زوایای اقتدارخویش از سوی قشر متوسّط جدید اداری ابراز نارضایتی کردند.آنها با اعتراض علیه ‏اصلاحات (تغییرات) در سیستم‌ عدلیه و دستور العمل رسمی لباس متّحد الشکل پهلوی(دربارۀ پوشیدن ‏کلاه پهلوی و کت شلوار با یقه و کراوات) که‌ تقریباً برای مستخدمین دولت اجباری شده ‏بود،اعتراضهایی را آغاز کردند.این طرز لباس را همۀ اعضای حزب«ایرانیان‌ ‏جوان»می‌پوشیدند.4‏
برخی نشستهای اعتراض‌آمیز اظهار شد که در آنها معترضان بوضوح«میان شاه و دولت»تمایز قایل ‏نشده‌اند.در نتیجۀ آن،عدّه‌ای از سخنرانان بازداشت شده‌اند.این سخنرانیها موجب آشوبهایی گشته که ‏نشان می‌دهد روحانیون هنوز دارای طرفداران زیادی هستند.در این میان وسیعترین آشوبها در ‏اصفهان رخ داده است .(11/‏pp.47-48‏)‏
گزارش دوم:روحانیون،حزب ایران نو را به عنوان عنصری قابل اتکا علیه قوه قضائیه نمی‌دانند.از ‏سوی دیگر، برگشت روحانیون به مسند قدرت پدیدۀ قابل قبولی نیست.افزون بر این،نارضایتی‌های ‏آشکار و پنهان،بویژه میان‌ شهرنشینان و صاحبان علیه نظام اجباری موجب اعتراضات بیشتری ‏گردیده است.دراین میان اصفهان این‌ فعالیتها را رهبری کرد. در نتیجه سایر شهرها،از جمله ‏تهران،مشهد، قزوین و شیراز از آن حرکت تبعیت کردند.‏
در تهران حرکت ضّد قانون نظام اجباری طبق معمول با بستن بازارها همراه شد.قصد بر آن بود که ‏مردم در مقابل مجلس جمع شوند که این حرکت به وسیلۀ پلیس سرکوب شد.همچنین ارسال طوماری ‏علیه قانون نظام اجباری‌ برای شاه سودی نبخشید،چرا که وی مسأله را «رأی مجلس» دانست و خود ‏را به عنوان «حاکم مشروطه» موظّف به‌ حفظ قانون دانست.‏
ناآرامی‌ها علیه قانون سربازی دراصفهان به وسیله علمای متنفّذ محلّی تحریک شد و اکنون به ‏آشوبهای شدید تبدیل شده است. ده روزی است که بازارها بسته‌اند. در سوّم اکتبر 1927 م.(11 مهر ‏‏1306 ش.) نیروهای کمکی از شیراز به اصفهان اعزام شدند.حاکم نظامی جهت حلّ مسألۀ اصفهان ‏تعیین گردید.(در این حال) رهبران مذهبی شهر،اصفهان‌ را با اعتراض ترک کرده و در قم بست ‏نشسته‌اند؛ در جایی که گمان می‌کنند مورد حمایت بیشتر برادران دینی خود از شهرهای دیگر قرار ‏می‌گیرند .(‏Ibid/pp.55-47‏)‏
گزارش سوم:در تهران آشوبهای ناشی از اعلام قانون نظام اجباری آرام شد؛ اگرچه شب‌نامه‌های ‏تهدیدآمیز مبنی‌ بر فعّالیتهای تروریستی در شهر پخش شد.در این اعلامیه‌ها تهدید شده بود در ‏صورتی که قانون مزبور اصلاح نشود، ترورهایی صورت می‌گیرد.این شب‌نامه‌ها به دست شاه نیز ‏رسید.به پلیس و سایر نیروهای نظامی دستور داده شد با تظاهرات علیه نظام اجباری با مدارا رفتار ‏کنند.مسأله به مجلس هم کشیده شده است.اقلّیت مشهور در مجلس در این‌ باب فعّالیت کردند،ولی ‏اکثریت ترجیح دادند که به موضوعی که مورد توجّه شاه است،وارد نشوند.‏
در این زمان نمایندگانی از روحانیون شهرهای تهران،اصفهان،مشهد،همدان،بروجرد،شیراز و خرّم ‏آباد وارد قم‌ شده و اعتراضات خود را علیه توسعۀ جدید (‏Development Modern‏) بروز ‏داده‌اند.درحالی‌که تعدادی از نمایندگان و شخصیت‌های مملکتی از طرف دولت برای مذاکره با آنها به ‏قم اعزام شدند، توفیقی برای حلّ و فصل‌ بازگشت. نتیجۀ این مذاکرات هنوز معیّن نیست، ولی به نظر ‏می‌رسد که به‌طور عمده موفقیت‌آمیز نبوده است.همچنین‌ به ‌طور آشکار جوانب خواست علما معیّن ‏نیست،ولی گمان می‌رود که آنها (بیشتر) خواستار انحلال یا تغییر قانون نظام‌ اجباری، حفظ نظارت ‏علما در مجلس و اصلاحات در قوۀ قضائیه (جدید) را طالب باشند.‏
در اصفهان تظاهرات علیه قانون نظام اجباری قطع شد،امّا بازار هنوز در 28 اکتبر(6 آبان)بسته ‏است.نمایندگان‌ روحانیون از این شهر به قم رفته‌اند.ثبت‌نام برای نظام اجباری با احتیاط آغاز شده ‏است.این کار به وسیلۀ کارگزاران‌ قدیم دارایی و مستخدمین کار آزمودۀ نظامی با لباس شخصی انجام ‏می‌گیرد.مقامات نظامی اکنون آمادگی آن را دارند که تهران را از پاره‌ای حقایق دربارۀ تعداد ‏متقاضیان خدمت و اعتراض‌ها علیه قانون مزبور مطّلع سازند.این تعداد به‌ نسبت شهروندان ‏اصفهانی خیلی کم و بی‌اهمّیت است .(‏Ibid/pp.59-60‏)‏
گزارش چهارم:یک ماه است که همچنان سایر علمای بلاد به معترضین قم می‌پیوندند.از ‏همدان،مشهد و تبریز و نجف نمایندگانی به تهران برای مذاکره (با دولت) و سپس به قم در تاریخ 23 ‏نوامبر(2 آذر) اعزام شده‌اند.تعداد زیادی از مسؤولان حکومتی جهت مذاکره به قم اعزام شده‌اند که ‏توفیقی برای حلّ مسأله نداشته‌اند.‏
گزارش می‌شود درخواست‌های علما سخت‌تر شده است (غیر قابل انعطاف گردیده) روسها آشکارا ‏تبلیغ می‌کنند که پشت حرکت روحانیون انگلیسها هستند و بانک شاهنشاهی ایران از آنان حمایت ‏مالی می‌کند.درهمین‌حال، بازارهای شیراز،اصهفان و قم همچنان بسته است .(‏Ibid/p.65‏)‏
گزارش پنجم: گزارش‌های تائید نشده‌ای موجود است که حاکی از آن است که موافقت‌های میان دولت ‏و روحانیون در آینده‌ای نزدیک در حال شکل‌گیری است.گمان می‌رود که دولت پیشنهادهای غیر ‏رسمی مبنی بر در نظر گرفتن پاره‌ای امتیازات برای افرادی خاص در هر منطقه در قانون نظام ‏اجباری را داده است.از جمله گفته شده که
کابینه تغییر خواهد کرد و علما همۀ نمایندگان خود را در آینده می‌توانند به مجلس بفرستند.مسألۀ ‏برکناری وزیر دربار هنوز نامعیّن است. مسایل مربوط به امور قضایی به نظر نمی‌رسد که جایی در ‏مذاکرات حلّ اختلاف داشته باشد.‏
نخست‌وزیر (مخبر السلطنه هدایت) ، وزیر دربار و سه تن از رهبران روحانیون، تهران را به مقصد قم ‏ترک کردند. آنها برآنند تا حاج آقا نور اللّه را تشویق به آمدن به تهران کنند تا ما بقی در قم پراکنده ‏شوند.‏
بازار اصفهان هنوز بسته است.در این شهر پس از برخی تعلّل‌ها به آن کسانی که نامشان در فهرست ‏نظام وظیفه‌ ذکر شده،دستور معرّفی در تاریخ 27 نوامبر(6 آذر) صادر شد.550 نفر معاف شده،300 ‏نفر خود را معرّفی کردند و 500 نفر هنوز پاسخی نداده‌اند .(‏Ibid/pp.68-69‏)‏
گزارش ششم:در کرمانشاه استقبالی از ثبت نام برای نظام وظیفه نشده و تنها 50 نفر تاکنون ثبت نام ‏کرده‌اند.در 13 دسامبر(22 آذر) نخست‌وزیر و وزیر دربار گزارش(سفر) خود را به شاه اعلام ‏کردند.دو نماینده‌ای که از جانب‌ روحانیون قم به تهران آمده بودند، به قم بازگشتند. این نمایندگان به ‏همراه خود امضای پذیرش پنج خواسته برای‌ معترضان قم از سوی دولت را به قرار ذیل داشتند:5‏
‏1. قانون نظام وظیفه به وسیلۀ مجلس آینده بازنگری خواهد شد.‏
‏2. انتخاب پنج نمایندۀ طراز اوّل علما برای مجلس براساس قانون اساسی اعمال خواهد شد.‏
‏3. نمایندۀ فرهنگی روحانیون برای نظارت بر چاپ(کتاب و روزنامه‌ها)استانها تعیین خواهد شد.‏
‏4. قوانین محدودکننده برای مسایل خلاف شرع مانند قمار اعمال خواهد شد.‏
‏5. بازنگری قوانین دادگستری براساس احکام مذهبی.‏
گزارش شده که حلقۀ اصلی هیأت علمیه قم نمایندگان خود را از این دست آورد سرزنش ‏کرده‌اند،چرا که آنها خواسته بودند که نمایندگان اعزامی به تهران آنجا بمانند تا آثار سریع اجرای ‏خواسته‌ها نمایان شود.تعلّل در بازنگری در قانون نظام اجباری تا مجلس بعدی با ناخشنودی علما ‏مواجه شد .(11/‏pp.71-72‏)‏
روایت سالانه(کلی)‏
در این سال بیش از سالهای اخیر روحانیون مترصّد تلاشهایی بودند.در این دوره از فعّالیتها خلأ ‏قدرت برتر میان علما محسوس است؛یعنی مجتهدی که همه او را قبول داشته باشند،نیست.هرکس ‏گمان می‌کند که خود برتر از دیگران‌ است ودر این ناهمگونی تفرقه بسیار شایع است.‏
علما هنوز نیرو و قوۀ طبیعی زیادی میان توده‌ها دارند،امّا آنها در عین حال توانایی لازم را برای ‏اقدامات مؤثّر ندارند.آنها در تهران و در استانها به دنبال رهبری مؤثّر هستند.در این زمان گروه ‏اندکی از مجتهدین طراز اوّل تحت‌ نفوذ حکومت قرار دارند.‏
علما چند سالی است که به دلیل پاره‌ای ناتوانیها نتوانسته‌اند وجهۀ قبلی را به دست آورند و به همین ‏دلیل در معادلات به حساب نیامده‌اند.این خود نتیجۀ طبیعی مدرن شدن کشور است که رفته رفته ‏خود را در مقابل آن ناتوان‌ یافته‌اند.انحلال تعداد اندکی محاضر و حوزه‌های کوچک شرع در ماه ‏آوریل گذشته و تمرکزگرایی دولت (بویژه در مسألۀ قوّۀ قضائیه) موجب شد علما بسیاری از ‏پشتوانه‌های کوچک مالی خود را از دست بدهند.از آن پس همچنین‌ هیچ‌کدام از معمّمین نمی‌توانستند ‏در چنین نظامی(سیستم جدید) استخدام شوند.این وضعیت آنها را متقاعد کرد که برای همیشه از صحنه خارج شده‌اند.آنها با مسألۀ نظام اجباری که آشوبی را راه انداخت در اندیشۀ ‏کسب پاره‌ای‌ امتیازات از دست رفته شدند.از اینرو،خود را مشتاقانه درصدر حرکت قرار دادند که ‏برخی وحدت رویّه‌ها میان آنها را فراهم آورد.‏
زمانی که مردم اصفهان به سوی مجتهد سالخورده حاج آقا نور اللّه رفتند،وی تشویق به رفتن به قم شد ‏که‌ هدایت و رهبری حرکت علیه نظام اجباری را از آنجا آغاز کند. امید می‌رفت شیخ عبد الکریم ‏‏(حائری)از علمای با تقوای عراق]‏ اراک ‏[‏ که از چند سالی پیش در قم اقامت کرده است،نقش فعّال ‏در این حرکت داشته باشد. باوجوداین، وی از ورود به صحنۀ سیاست احتراز کرد. به استثنای دو ‏مجتهد نسبتاً متنفّذ اصفهان، آنهایی که از سایر شهرها آمده بودند از ردۀ  نه چندان با نفوذ و اهمّیت ‏بودند.‏
حرکت به وسیلۀ  کانونهای تجاری اصفهان و شیراز نیز با بستن مغازه‌ها برای حدود سه ماه حمایت ‏شد. دولت‌ توجّه کمی به مسأله نمود، امّا تلاش کرد که مغازه ‌داران را بر سر کار آورد. این کار ‏دولت با عدم توفیق روبه ‌رو شد، چرا که پیکرۀ اصلی این حرکت براساس نارضایتی عمیق توده‌ها ‏بود.ازاین ‌رو، دولت جهت حلّ مسأله دست به دامان‌ روحانیون دیگر شد. وزیر دربار دوبار و ‏نخست‌وزیر یک بار به قم سفر کردند که هربار بی ‌نتیجه باز گشتند.‏
در این زمان حرکت اصفهان و شیراز قویّاً بر اعتصاب تأکید می‌کرد و زمستان موجبات تقویت آن ‏را از قبل‌ فراهم می‌کرد.نهایتاً برخی قولها از سوی دولت داده شد که تاکنون اقدامی عملی برای آن ‏صورت نگرفته. وجوه اندکی‌ میان اقشار فقیر روحانیون منطقه توزیع شد که جهت شکستن حرکت ‏کفایت می‌کرد. افزون بر این، در این زمان حسّاس‌ حاج آقا نور اللّه فوت کرد. مرگ وی به‌ طور ‏قطع بر اتّحاد قم تأثیر گذار بود.بسیار تردید آمیز است که روحانیون پس از این واقعه بتوانند وجهۀ ‏قبلی خود را به دست آورند.در نتیجه همه قرار و مدارها بر کاغذ ماند .(11/‏pp.181-30‏)‏

‏‏تحلیل و مقایسه
اینکه در گام نخست،در این اسناد سعی بر معیّن کردن محور و اهداف حرکت شده،قابل تأمّل ‏است.بصراحت آمده‌ است که معلوم نیست که هدف شاه است یا دولت.بنابراین،قدر مسلّم این است که ‏برای بریتانیا این مهم بوده که‌ منظور سازماندهان حرکت چه می‌توانسته باشد.به هر روی،در ‏کارهای بعد چنانکه خواهد آمد،دیده می‌شود که دو جناح غیر درگیر در ماجرا سعی دارند تا تغییراتی ‏در اهداف حرکت ایجاد کنند.درهمه‌حال شاه خود را پادشاه‌ مشروطه می‌نامد و هر مسأله‌ای را به ‏مجلس و رأی آن محوّل می‌کند.‏
از سوی دیگر،ممکن است گروه یا اشخاصی سعی داشته‌اند تا نوک پیکان حرکت را متوجّه شاه ‏کنند.در حالی‌ که محور حرکت اصفهان که کم‌وبیش مبتکر آن نیز بود،نه بر این مقصد صحّه گذاشت ‏و نه توان آن را در گردآمدگان‌ قم می‌دید.چنانکه پیش از این دیده شد محور علمای تهران،مشهد و ‏تبریز،بیش از همه در راه ایجاد مصالحه گام‌ برداشتند.اگرچه برخی عزمها در محور تبریز دیده ‏شد،ولی گفته شده که آن حرکت خیلی دیر هنگام بود.این در حالی‌ است که کرمانشاه و برخی دیگر از ‏شهرهای مطرح نیز اساساً هیچ‌گونه حرکت و هیجانی را از خود بروز ندادند و حتّی‌ در پاره‌ای ‏موارد به ابراز بی‌طرفی و مخالفت با حرکت اصفهان هم پرداختند.بنابراین،آن یکپارچگی مورد نیاز ‏جهت‌ مقابله با شاه به دست نمی‌آمد.در این دوره آنچه که شد،همان بود که کم‌وبیش عزمهایی است که ‏بر آن گذشته اطلاق‌ می‌گردد و شاید بیشتر تمایلات مؤلفین امروز باشد.‏
آنچه در گزارش دوّم محلّ تأمّل است،سعی بر نشان دادن پشتوانه‌ها و وضعیت واقعه در شهرهای ‏دیگر است.از همان گزارش نخست سعی دریافتن رابطۀ حرکت با احزاب می‌شود.امّا آشکارا در ‏گزارش دوّم هرگونه ارتباطی نفی‌ شده و سعی بر ترسیم دو واقعیت می‌شود.نخست اینکه این حرکت ‏بیانگر احساسات مردمان شهری،بویژه از لایه‌های‌ پایین مانند کارگران و کشاورزان علیه قانون نظام ‏وظیفه است و تا حدودی بر خودجوشی آن تأکید می‌شود.دیگر اینکه‌ این گزارش نشان داد که مقصد ‏دولت است،نه شاه.حدّ اقل شاه این افکار را این‌گونه هدایت کرد که این دعوایی است‌ میان مجلس و ‏علما(4/ص 301).بنابراین،وی که به عنوان حاکم مشروطه است،باید طرف مجلس را بگیرد و ‏روحانیون هم باید از همین راه به اهداف خود برسند(4/صص 301-304).‏
از سوی دیگر،جناح تند حرکت؛یعنی اصفهان به منظور اقدام حدّ اکثری راهی قم شد.در قم ‏می‌توانستند رساتر منظور خود را اعلام کرده،حسّاسیتهای زیادی را برانگیزند.چنین قصدی در ‏گزارش بعدی بروشنی نشان داده می‌شود. از هر سو،روحانیون راهی قم می‌شوند.در آنجا ‏اعتراضهای خود را اعلام می‌کنند،امّا اینکه تا چه حد بر سر خواسته‌ها توافق و اتّفاق نظر داشته ‏باشند،روشن نیست.‏
اعزام نمایندگان به شهرهای مختلف جهت دعوت اقشار مختلف روحانی به قم کاملاً شفاهی صورت ‏گرفته‌ است.به بیان دیگر،محتوای دعوت با جزئیات آن در جایی ثبت نشده بود.از اینرو،ممکن است ‏پیام به‌طور یکنواخت‌ به شهرهای مختلف نرسیده باشد و خیلی تحت تأثیر سلیقه و ذائقۀ ‏راویان،عناصر و موادّی ابلاغ شده باشد که کمتر در نظر بود.نکتۀ مهم این بود که چیزی که ‏سازمانده حرکت نیاز داشت،حضور همه تنها برای اعلام تکلیف بود.به همین‌ دلیل،چنین حضوری ‏خواه ناخواه خود منجر به طرح و بیان طیف وسیعی از خواسته‌ها می‌گردید که حدّ و مرز آن فراتر ‏از توان مهندسی آن جمع می‌شد.افزون بر این، در آن همهمه بویژه محور تهران که نزدیک قدرت ‏بودند، با دولت‌ مذاکراتی داشتند.امّا اینکه چه کسی به آنها مسؤلیت مذاکره داده بود، معیّن نیست. آنچه ‏مسلم است برای بیشترین آنها این فرصت مغتنمی بود تا ضمن کسب امتیاز،راههای مصالحه در ‏ابعاد مختلف را هموار نمایند.‏
در عین حال، در روایت سالانۀ اخبار قم آنچه که بیش از همه جلب توجّه می‌نماید محوریت برداشت ‏و تفیسر از واقعه یا نظرگاه نویسنده یا واقعه‌نگار آنهاست. با نگاهی کلّی می‌توان موارد زیر را ‏برجسته‌تر دید.باید توجّه داشت‌ که گزارشهای سالانه از جهاتی می‌توانست برای سیاستگذاران ‏بریتانیا کاربردی‌تر باشد.مسألۀ اساسی از منظر نویسنده‌ خبر تشتّت‌ آرای علماست.این ناظر خارجی ‏آشکارا شاهد آن است که سیاستهای دولت در تضعیف روحانیت حدّ اقل‌ توانسته مرکزیت ساز ‏حوزه‌های شهرهای بزرگ را کمرنگ کرده تا جایی که مجتهد برتر به معنای کامل کلمه میان‌ ‏روحانیون داخل کشور نباشد.چیزی که وی «خلأ قدرت» می‌نامد، امّا چنانکه در گزارشهای ماهانه دیده ‏می‌شود، تأکید صریحی بر قوّۀ نفوذ علما می‌شود. نویسنده این قوّۀ نفوذ را طبیعی دانسته، بر نقش ‏اصلی آنها در تولید حرکت تأکید دارد. دولت در این راستا میان مجمع قم بی‌طرفدار نیست. چنانکه ‏مکّی نیز نقل می‌کند، درآمد و شد تهران و قم ترکیبی‌ از علما و سیاستمداران ایفاگر نقشهایی بودند.‏
از سوی دیگر،ناتوانی حلقۀ روحانیون سایر شهرها در سازماندهی حرکت هماهنگ چیزی است که ‏نتیجۀ فقدان‌ رهبری مؤثّر دانسته می‌شود.چنانکه بیشتر ناظران بعداً طولانی شدن زمان حرکت را ‏در همین راستا تفسیر کرده،برخی
عقب‌ ماندگیهای آنها در مسایل روز اجتماعی را نتیجۀ سالهای فشار و دوری از فهم عناصر جدید در ‏معادلات تعبیر می‌کنند(4/صص 301-304).‏
آنچه که به ‌طور مستقیم ضربۀ زیادی به پیکرۀ روحانیون می‌زد،فشار مالی بر آنها بود ‏‏.(11/‏no.392‏) حذف‌ محاضر شرعی موجب شد تا منبع درآمد آنها به‌طور ناگهانی افت کند.در ‏نتیجه از یک سو پشتوانۀ مالی روحانیون به‌ طور چشم‌گیری از دست خارج شده بود و از سوی ‏دیگر،نه تنها نظام جدید جایگاهی برای به کارگیری آنها چه در نظام حقوقی و چه در مؤسّسه‌های ‏آموزشی نمی‌دید،بلکه وضعیت موجود و قوانین مربوطه ناخواه این قشر را خارج از گود نگه ‏می‌داشت.بنابراین،فقدان منبع مالی از اسباب مهمّ به زاویه راندن آنها شده بود.از اینرو،از منظر این‌ ‏اسناد،این طبیعی بود که از چنین فرصتی جهت شروع و اعلام نارضایتی بهره گرفته شود.بنابر نظر ‏نویسندۀ گزارش‌ منبع تولید حرکت خود دست نیاز به عناصر مذهبی منتقد دراز کرده بود.دستی که ‏صمیمانه به منظور اهداف دیگری نیز به گرمی پذیرفته شده بود.حدّ اقل با نگاهی به درخواستهای ‏پنجگانه می‌توان دریافت که تنها یک مورد آن مورد درخواست اقشار توده‌های شهری بود و ما بقی ‏آن همان چیزی بود که در فرصت مطلوب می‌بایست دولت و شاه را به‌ نحو مقتضی تحت فشار قرار ‏می‌داد.‏
همین‌طور نکتۀ قابل تأمّل در این گزارش موضع‌گیری کانونهای تجاری در این حرکت است.آنها با ‏تعطیلی‌ بازار حمایت همه جانبۀ خود را اعلام کردند تا جایی که دولت برای حلّ این مسأله از ‏طیف‌های مختلف روحانیون‌ طرفدار نیز یاری گرفت.چنانکه قبلاً ذکر شد،در تفسیر موضع بازار و ‏تجّار باید گفت به‌طور عمده با برقراری قانون‌ نظام وظیفه نیروی کاری شهری که در کارگاههای ‏مختلف مشغول به کار بودند،به‌طور ناگهانی از مدار تولید و کار خارج می‌شدند.می‌توان تصوّر کرد ‏که در مرحلۀ اوّل ضربۀ فقدان چنین نیرویی بر پیکرۀ اقتصاد بود.بنابراین،موضع‌ تجاّر و بازار ‏در این مرحله می‌تواند در این راستا مورد تحلیل قرار گیرد.‏
در عین حال،فرجام این حرکت قابل تأمّل است.از سویی، علی‌رغم پیشرفتها و پاره‌ای امتیازات به ‏دست آمده‌ از سوی علما، فوت حاج آقا نوراله نقطۀ پایانی برای حرکت بود؛ چه حمایتهای معنوی و ‏توان مدیریت وی ازسویی و ازسوی دیگر، توان مالی ایشان توانسته بود حرکت را زنده نگه دارد. ‏در گزارش ذکر می‌شود که میان اقشار مختلف‌ حاضر در قم از سوی دولت مقادیری هزینه شد که ‏اسباب سستی حرکت را فراهم می‌کرد. بنابراین، زمانی که حاج آقا نوراله دار فانی را وداع کرد، ‏جمعیت معترض نیز پراکنده شدند (3،ج 4/ص 394). در میان شخصیتهای مطرح روحانی‌ در ‏مجلس و خارج از آن‌جایگاه مدرّس در قبال این حرکت قابل تأمّل است(8/ص 264).قدر مسلّم ‏اینکه مدرّس با توانایی و شجاعتی که داشت، می‌توانست در این مسأله فعّل باشد. نامۀ کوتاه وی ‏بسیار جای تأمّل است. از یک سو علما مسائل را طرح می‌کردند که خیلی وقت قبل فرصتهای طرح ‏آن گرفته شده بود. دیگر اینکه فهم مدرّس از زمان‌ موضوع و موضوعیت موضوع بی‌شک ‏گزینش راهی با تأمّل فراروی وی می‌گذاشت. خود مدرّس چنانکه گذشت، بصراحت در صحن ‏مجلس از قانون نظام وظیفه دفاع و در تصحیح و تحدید حدود آن تلاش کرد. دیگر اینکه طیّ‌ حدود ‏شش ماه حرکت صدور تنها پنج جمله گویای عدم موافقت جدّی با اینگونه طرح مسایل است. از‏سوی دیگر وی می‌دید که درهنگامۀ این ماجرا نظرات متفاوتی طرح می‌گردد که حاج آقا نوراله ‏برای داشتن اکثریت، ناگزیرازاغماض است.بنابراین مدرّس با آن روشن ‌بینی خود را خارج از‏هیجانات حرکت نگه می‌دارد(5/صص 166-171).‏(10 )

توضیحات و مآخذ:‏
1-   «خاطرات سیاسی  رجال ایران» جلد 1  – به اهتمام  علی جانزاده ‏- انتشارات جانزاده – ‏شهریور 1371 – ص ‏‏236‏
‏2 -  ‏  دکتر رضا نیازمند « شیعه در تاریخ ایران- شیعه چه می گوید  و چه می خواهد ؟ »- حکایت قلم نوین – 1383  - ‏صص 392 - 376‏
‏3 -  مهدی حائری یزدی تاریخ مصاحبه  یک شنبه 8 بهمن 1367 ( 28 ژانویه 1989 ) مصاحبه کنند ‏ضیاءصدیقی ‏
‏  کتاب «خاطرات دکتر مهدی حائری یزدی» به کوشش دکترحبیب‌ لاجوردی، از سوی انتشارات کتاب ‏نادر و بازتاب ‏نگار- صص 21-20 ‏
‏4 -  محمّد تقي ملك الشعرا بهار «تاريخ مختصر احزاب سياسي» جلد دوّم  - ‏ناشر: امير كبير-‏‏‏1363 ‏‏‏‏–صص  ‏96 – 92   ‏
‏5 -  -   دکتر رضا نیازمند « شیعه در تاریخ ایران- شیعه چه می گوید  و چه می خواهد ؟ »‏ ص 406 - 392   )‏
‏6 – جملیه کدیور « تحول گفتمان شیعه در ایران» - انتشارات طرح نو – 1378 -  ‏صص 357 – ‏‏354   ‏
‏7 - ‏نصرت‌الله سيف پور فاطمي، « آيينه عبرت، » خاطرات دكتر نصرت‌الله سيف پورفاطمي، جلد ‏‏‏اول - انتشارات جبهه ملیون ایران – چاپ لندن – 1368 ‏، ‏صص 594 – 586) ‏
8 -  محمدقلي مجد « از قاجار به پهلوي»،  ترجمه: رضا میرزاني، مصطفي اميري – ناشر : مؤسسه مطالعات و |ژوهشهای سیاسی – 1389 – صص  542 – 533
‏9 -   محمود تقي زاده داوري و اميد بابايي در نوشۀ خود بنام  « بررسي فرايند تحديد نفوذ سازمان ‏روحانيت ‏شيعه در عصر رضاشاه پهلوي»-  فصلنامه علمي-پژوهشي شيعه شناسي شماره 31‏
‏10 - دکتر مرتضی نورائی‏« مقایسه و تحلیل روایت اسناد بریتانیا از واقعه قم‌ به رهبری حاج آقا ‏نور اللّه اصفهانی(1306 ‏‏ش./1927 م.)‏» - نشریۀ  علمی-پژوهشی دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی ‏دانشگاه اصفهان‌ ‏دورۀ دوم،شماره 50 ، پاییز ‏‏1386،صص 145-133‏
‏خانم هما ناطق پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در نوشتۀ تحقیقی در بارۀ « روحانیت » دارد که  ‏‏بخش هایی  از آنرا دراینجا می آورم :
‏   ‏‎ ‎‏ در نيمۀ يکم سدۀ نوزده،  روحانيان به دو قشر «پا دار» و«خرده پا»‏ ‏ تقسيم می ‏شدند. ملايان خرده پا بيشتر در کنار روستائيان می زيستند و از دسترنج آنان نان می خوردند. ‏در پی «تجمّلات» هم نبودند. زندگی سهل و ساده داشتند. اهل روستا تأمين خانه و پوشاک و ‏خوراک آخوندهای خرده پا را بر عهده می شناختند و افزون بر اين، ساليانه يک تومان خرجی ‏به هر يک می پرداختند.‏ ‏ آخوند های دهات نيزکودکان روستا را الفبا و قرآن می آموزاندند.‏ ‏ ‏فرنگيانی که در آن سال ها از دهات ايران می گذشتند در شگفت بودند از اينکه کودکان ‏روستاها ازخواندن و نوشتن بهره داشتند! ملاّيان خرده پا، مراسم زناشوئی و طلاق و ختنه ‏سوران را نيز به رايگان برگزار می کردند. از اين رو اهل روستا را شکايتی نبود. خرسند هم ‏بودند.  آخوندهای خرده پا ، از آنجا که از ثروت کلان روحانيان پادار بهره ای نداشتند، گهگاه ‏در نا آرامی شهر ها و روستاها جانب توده های معترض را می گرفتند و به راه می افتادند.‏
‏   گروه دوّم را ملاّيان بزرگ شهر نشين می ساختند. مجتهدان با نفوذ درشهرهای تبريز، تهران، ‏اصفهان، شيراز، يزد و ديگر شهرها، سرکردگی و حمايت لوطيان چماقدار را بر عهده داشتند. در ‏نبود سپاه،  لوطيان را اجير می کردند و به هنگام نياز به کار می بستند. مسکن و خوراک و ‏پوشاکشان را هم تأمين می کردند. درآن دوره بيشتر مساجد را مستوفيان اداره می کردند و نه ‏روحانيان.‏ ‏ از دوران ناصری و به دنبال شورش بابيان بود که طلّاب مسلّح رفته رفته جای ‏لوطيان چماقدار را گرفتند و  «بست نشينان» شهرت يافتند. نقش پليس دين را نيز عهده ‏دارشدند. لوطيان ترازوی بازاريان را نيز زير نظر می گرفتند. از اين رو در ميان اهل کسب از ‏وجهۀ زيادی بهرمند بودند. طلّاب هنوز از مقام والای روحانيت برخوردار نبودند. سازماندهی ‏ويژه ای هم نداشتند. از اين رو ملّايان از لوطيان چماقدار بهره می جستند و سپاه می آراستند. ‏ويلهم فلور، می نوشت: واژهء لوطی و الواط با «لات و لوط» يکی است. «داش مشدی» ها ‏و«کُلا مخملی» های لُنگ به دوش هم يادگاری از آن دورانند.‏ ‏ وصف اين صنف رااز زبان دکتر ‏پولاک پزشک ناصرالدين شاه بشنويم که گزارش می کرد: ‏
‏«لوطيان مردمان بزن بهادری هستند...که شبها به راه دستبرد و ماجراجوئی ‏از خانه بيرون می روند. به عرق خوری و قماربازی تعلّق خاطر دارند. گاه ‏نيز از سر سود جوئی، بی نظمی و بلوا راه می اندازند.  اينان به کمر خود ‏دشنه های چرکسی دارند که سلاح آنان است. کلاهشان را هم يک وری ‏می گذارند. به اين مخلوق خدا در همۀ شهر ها و در تمام اصناف می توان ‏برخورد. پهلوانان، عنتری ها، خرس گردان ها، شير گردان ها و رقّاصان از اين ‏گروهند. لوطی های تبريز و شيراز  و اصفهان هم  همه به جلادت شهره ‏اند». ‏ ‏ ‏
‏     دکتر پولاک پزشک شاه نخستين فرنگی بود که به سودمندی  اين صنف در جهت بهره ‏برداری سياسی پی برد و نوشت: «بسيار خوب است که فرنگيان در زيرحمايت چند تن از ‏اين لوطيان قرار گيرند»!‏ ‏  امّا ملّايان و سپس تر انگليس ها زودتر از پولاک دست به ‏کار شدند و سپاه لوطيان را اجير کردند. کاظم بيک می نوشت: «لوطيان اوباشی ‏هستند بی اخلاق و بی شرم» که شمارشان (درنيمۀ يکم سدۀ نوزده) روز به روز در افزايش ‏بود، بويژه در تبريز و اصفهان». اينان «نشست های  پنهانی خود را در «خرابه ها و ‏زيرزمين ها» برگزار می کردند. هم بدمست بودند وهم دست به دزدی می زدند. در ‏پايتخت سرکرده هاشان از احترام نجبا و بزرگان برخوردار بودند. «حتّی حيدر خان، ‏سرکردۀ لوطيان اصفهان «يکی ازتبار شاهزدگان صفوی به شمار می رفت».‏ ‏ ‏
‏     لسان الملک سپهر تاريخ نگار دربار، از «اشرار و اوباش» ياد می کرد و گواهی می ‏داد که لوطيان شبانه به خانه های بازرگانان می ريختند. زن و فرزند را «فضيحت» می ‏کردند. «اموال را به غنيمت» می بردند. و اگر کسی از «حديث شبانه» ياد می کرد ‏‏«شب ديگر سر از تنش بر می داشتند».‏ ‏  لوطيان هر چندی به شهرها نيز يورش می ‏بردند و «ترس وحشت می آفريدند». به گفت کاظم بيک، ميرزا تقی خان امير کبير بود که ‏به سرکوب اين اوباش برآمد و «برای هميشه شّرشان را از سر مردم کند».‏ ‏  برخلاف گفت ‏کاظم بيک، لوطيان تا ساليان دراز و  بعد از مرگ ميرزا تقی خان نيز در کار بودند و ‏برجای. ‏
‏    به مثل در ماه ژوئيه 1861/محرّم1277 به وزير خارجۀ فرانسه گزارش می رفت که ‏دربازار تهران هو انداختندکه ناصرالدين شاه در يکی از گردش هايش «به درّه افتاده»!  دردم ‏بازار بسته شد. مردم خانه نشين شدند. «آنگاه جماعت لوطی» سربرآوردند. کوچه های ‏پايتخت را به دست گرفتند و دست به غارت» زدند. همان سفير می افزود: لوطيان اهل ‏روستا را که به شهر آمده بودند«لخت کردند.  چنانکه کوچه ها بدل به گردنه شدند و ‏نانوايان هم دست از پخت و پز کشيدند».‏ ‏    «مقامات مذهبی» نيز از اين اوباش «به ‏عنوان گروه های ضربت» استفاده می کردند. به هنگام تسويه حساب ها  و يا در رقابت ‏‏«با قدرت حاکم»،  لوطيان را پول می دادند و اجير می کردند و به دزدی و کشتن «رقبا» ‏وا می داشتند. و يا اينکه به راه غصب املاک مردم، به روستاها می فرستادند. گاه دربار و ‏تجّار هم دست نياز به دامن الواط می گشودند. به گواهی‎ ‎يحيی دولت آبادی کمتر«روحانی ‏متنفّذی» بودکه لوطيان چماقدار خود را نداشته باشد.‏ ‏ اين صنف را کوچکترين بهره ای از ‏سواد و اصول دين نبود. جملگی آزمند پول بودند و نان و آبشان از اجير شدن به راه ‏دستبرد به املاک و اموال مردم فراهم می آمد. هر جا هم که رقيبی و مخالفی سربلند می ‏کرد، به آسانی سربه نيستش می کردند. ‏
‏    درتبعيت از دين نيز لوطيان راه و روش ويژۀ خود را داشتند. از اين دست که محلّات ‏شهرها را به نام دوازده امام می آراستند. از اين راه اعتماد مردم را به خود جلب می کردند. ‏مديريت و آرامش محلّه ها و کوچه ها و بازار را بر عهده می شناختند. برای به دست ‏آوردن دل مردم، گهگاه ترازوهای بازاريان را زير نظر می گرفتند و بررسی می کردند تا بر ‏نمايند که در کار جلوگيری ازگرانفروشی و کلاهبرداری هستند.  ‏
‏     اين الواط به درگيری ها، گاه جانب دولت، گاه جانب کسبه وگاه جانب تهی دستان ‏شهری را می گرفتند. به رتق و فتق دعواهای محلّی هم می پرداختند. در روابط داروغه با اهل ‏بازار نقش «ميانجی» داشتند. امّا در اصل، قشون مانند «درخدمت روحانيان بودند».‏ ‏ ‏زور اين صنف «مسّلح» تاجائی بود که کوچکترين پروائی از لخت کردن مردم وحتّی از ‏بستن و کشتن پروائی نداشتند. به نام دين «باج شرعی» هم می ستاندند. در کوچه و بازار ‏به هتک ناموس زنان برمی آمدند. امّا همينکه احساس خطر می کردند بست می نشستند. ‏ازهمين رو لوطيان را «بست نشينان» هم خوانده اند. زندگی روز مرّۀ لوطيان«پوستين به ‏دوش» را داستان نويس ارمنی (رافی) با همه ريزه کاری هايش به قلم کشيده و رازميک ‏يقنظری به فارسی برگردانده.  چناکه در فرصت مناسب بدست خواهم داد.‏ ‏ همو گواهی ‏می داد که لوطيان را خانه و مسکن نبود. روی «تون» های گرمابه ها می خوابيدند.  ‏
‏  سرپرست ميسيون امريکائی گواهی می داد که هفته ای نبود که در اروميه لوطيان چماقدار ‏به نام دين «دست به آدمکشی» نزنند.‏ ‏ الواط گاه سر خود و بدون اجازۀدولت به نام ‏سرانشان سکّه می زدند و لقب «شاه» می دادند. از حکومت هم فرمانبرداری نداشتند. ‏بدينسان بر می نمودندکه حکومت را به رسميت نمی شناسند. نزديکترين شريک لوطيان ‏مجتهدان بودند. چنانکه در 1849ميلادی/1265 قمری، در تبريز با مجتهد همدست شدند ‏و برحکومت شوريدند.گرچه به پيروزی دلخواهشان دست نيافتند.‏ ‏ نزديک ترين متّحد ‏لوطيان همانا انگليس ها بودندکه از همراهی با آن قوم دريغ نداشتند. بی سبب نبودکه تاريخ ‏نگار انگليسی خانم لمبتون  در ستايش اين الواط تا جائی پيش رفت که آنان را به لقب ‏‏«رابين هود» آراست.‏ ‏ ‏
‏   امّا خطر بزرگتر آنگاه رو نمود که انگليس ها، به راه تجزيۀ ايران، و در رقابت با روس ‏ها، به بهره برداری از لوطيان برآمدند. دو نمونه می آورم. می دانيم که به سال 1828 ‏ميلادی، که سال شکست ايران از روسيه بود، مردم ريختند وکاخ های عباس ميرزا را به ‏ويرانی کشاندند. آنگاه با داد و فرياد به کوچه ها سرازير شدند، با اين درخواست که از ‏جنگ و حکومت به تنگ آمده ايم و از اين پس «می خواهيم برويم تبعۀ روسيه بشويم»! ‏به دنبال اين درخواست به خانۀ آقا ميرزا ميرفتّاح، مجتهد تبريز يورش بردند، او را از خانه ‏اش بيرون کشيدند و به دنبالش راه افتادند. آنگاه آن بيچاره را وا داشتند که برای «جدا ‏شدن آذربايجان از ايران» فتوا بدهد و مقدم روس ها را گلباران کند، بلکه مردم را از دست ‏حکومت و «پرداخت ماليات معاف» دارند.‏ ‏ سفير روسيه درخواست مردم را در جهت ‏پيوستن به روسيه، به تزار نيکلا گزارش کرد. تزار پاسخ داد: «صلاح نمی دانم»!‏ مجتهد ‏بيچاره از ترس عوام، فرار را بر قرار برتر ديد. بار و بنديل ببست. به روسيه گريخت و باز ‏ماندۀ زندگی اش را در تفليس به پرورش قناری سرکرد!‏ ‏ ‏
‏    در همان سال الکساندر گريبايدوف وزير مختار  روسيه که از قزوين می گذشت، گواهی ‏می داد که در آن شهر مردم دور ورش را گرفتند و در دشمنی با قاجارها از وزير مختار ‏پيوستن به روسيه را خواستار شدند. از  اين بی تفاوتی نسبت به وطن، انگليس ها بيش از ‏ديگران بهره بردند و کوشيدند روحانيان را تقويت کنند تا هم از شورش های احتمالی ‏جلوگيری کنند و هم  به ياری  اخذ فتوا با روس ها در افتند و به تجزيۀ ايران برآيند. از آن ‏پس هر جا که آخوندی سربلند می کرد، قشونی از لوطيان و نمايندگان انگليس را در کنار ‏داشت. نمونه ها کم نيستند. به مثل، به زمانۀ عبّاس ميرزا وليعهد ، انگليس ها به دنبال ‏شکست ايران از روسيه، فرصت را غنيمت شمردند و برآن شدند که جنگ سوّمی با کمک ‏بخشی از سپاه عثمانی، عليه روس ها به راه اندازند. می دانستند که بر اثر جنگ دوّم روس ‏ها  خسته و ناتوان شده اند و نایِ جنگيدن ‏ ندارند. ديگر اينکه عبّاس ميرزا را پشتيبان تزار می دانستند و با خبر بودند که اين وليعهد ‏باب نامه نگاری را با روس ها گشوده است. درخواست عبّاس ميرزا در «وصيّت نامه» ای ‏که آراست،  اين بود که پس از مرگش، فرزند بزرگ او را به جای برادرانش به جانشينی ‏بپذيرند.‏ ‏روس ها پذيرا بودند وانگليس ها برانگيخته. از سردمداران مخالفان، يکی هم ‏دکتر«کروميک» پزشک خاقان بود که بيست سالی در ايران زيست. ديگر «ماژور هارت» ‏وابسته به کمپانی هند، و بويژه «جون مکنيل» سفير انگليس در ايران.‏ ‏  ‏
‏    بايد ياد آور شدکه در آن سال ها ايران سپاه منظّمی نداشت. حکومت به هر جنگ و ‏به هر بحران، روستائيان و کشاورزان را بر می کشيد. سلاح می داد و از سرحدّات روانۀ ‏جبهه می کرد. بدان معنا که در غياب سران خانواده ها، اهل خانه  بی سرور و بی آذوقه ‏سر می کردند. کشتزار ها به حال خود رها می شدند. سيّاحان و يا ايرانيانی که از سرحدّات ‏می گذشتند، گواهی می دادند که مرزهای ايران تا فرسنگ ها بدل به گورستان روستايان ‏شده بود. چنانکه در سياحتنامۀ ابراهيم بيک می خوانيم.‏ ‏  درکمبود داوطلب براه جنگ ‏سوّم، انگليس ها‎ ‎را نياز به فتوای ملايان افتاد تا بلکه از اين راه بتوانند مردم رابسيج کنند. ‏امّا با کمبود آخوند روبرو شدند.  چاره نماند جز اينکه عبّاس ميرزا را برآن دارندکه به کمک ‏شاه ياری چندتن از آخوندهای عتبات را به سرکردگی سيدمحمّد نامی به تبريز فرا خواند. امّا ‏مردم را آمادگیِ نبود که بار ديگر تن به جنگ  بدهند، خانه و زندگی را رها کنند و فی ‏سبيل الله به راه افتند.‏ ‏  فتحعليشاه خود چندان تمايلی به آرايش جبهه  نداشت. می ‏دانست که جنگ سوّم و درخواست فتوای جهاد زير سر نمايندگان انگليس است. پس در ‏نامه اش شانه از مسئوليت خالی کرد وبه عبّاس ميرزا نوشت:‏
‏  «فرزندی، من در هر امری نخست با شما مشورت کرده ام. شما خواستيد آقا ‏سيدمحمّد را از عتبات بياورم، بفرمائيدآمده اند!  شما خواستيد من به سلطانيه ‏بيايم بفرمائيد، آمده ام! شما خواستيد پول بدهم، بفرمائيد، داده ام! اکنون خود ‏اوضاع  و احوال سرحدّات را بهتر می دانيد، اگر به صلح مايليد صلح کنيد و ‏اگر جنگ می خواهيد، بجنگيد، ليکن همه مسئوليت ها را خود به گردن ‏بگيريد».‏
‏    ‏‎ ‎رسيدن سيد محمّد از عتبات هم دردی را دوا نکرد. مردم به راه جنگ و «فی سبيل ‏الله» به را نيفتادند. درنشست با علما، درجهت تدوين فتوای جهاد، «ژوزف» نامی هم از ‏سوی انگليس ها شرکت کرد. فرماندهی جنگ را نيز شاهزاده حسنعلی ميرزا حاکم خراسان ‏برعهده شناخت. روس هاکه خبر شدند، چاره را در اين ديدند که به ياری عبّاس ميرزا ‏بشتابند تا از پيوند او با انگليس ها و روحانيان جلوگيری کنند. پيشنهاد روس ها به ‏وليعهد اين بود که:‏
‏«اگر دولت ايران با عثمانی همدست نشود، فريب انگليس ها را نخورد، دست ‏به جنگ با دولت روسيه نزند، روس ها آماده اند که بخش بزرگی از 17 شهر ‏قفقاز را که در1828ميلادی از دولت ايران گرفته بودند، از نو به ايران باز ‏گردانند!  بار ديگر ايران بزرگ را  به رسميت شناسند». ‏
‏      همينکه پيشنهادِ برگرداندن ولايات از دست رفته به گوش انگليس ها رسيد، دست به ‏کار شدند تا مانع اين استرداد شوند. از نو لوطيان را بسيج کردند. بديهی بودکه اگراز ‏ميان 17 ولايت از دست رفته، ايروان را که راه مستقيم‎ ‎‏ داد و ستد ايران با اروپا بود، پس ‏می دادند، داد و ستد ايران  با فرنگ جان تازه می گرفت. اگر نخجوان را که بزرگترين صادر ‏کنندۀ گندم ايران و اسب و فرش به فرنگستان بود، به دست می آوردند، ايران می ‏توانست پيشرفته ترين سرزمين در منطقه  به شمار آيد. صادرات ايران آنگاه  زيان ديد که ‏پای انگليس ها در  رقابت با روس  ها باز شد. چنانکه آمدند کالاهای خودشان را به ‏ارزانترين بها به بازار های ايران ريختند تا  ايرانيان را به ورشکستگی بکشانند. ديگر اينکه ‏خواستند دست روس ها را کوتاه کنند و از پس دادن ولايات قفقاز به ايران جلوگيری ‏نمايند. ‏
‏    چنين بود که ماک دونالد نمايندۀ سياسی انگليس در ايران، قلم برداشت و در   يک ‏نامۀ محرمانه به «کميتۀ سّری» وزارت خارجه انگليس، نوشت «من به هرکاری دست ‏خواهم زد تا روس ها نتوانند در ازای پس دادن شهر های قفقاز، به ايران نزديک ‏شوند»!‏ ‏   انگليس ها خواستند سپاه عثمانی را بسيج کنند. خوشبختانه آن سپاه زودتر ‏از موعد به راه افتاد و نتوانست به سپاه ايران ملحق شود. پس جنگ سوّم در نگرفت. ‏روابط ايران با روسيه نيز رو به بهبودی نهاد. به سخن ديگر عبّاس ميرزا بيش ازپيش روی به ‏روس ها آورد و از آنان ياری خواست.  همينکه  خبر به انگليس ها رسيد، باز بر آن شدند ‏که پيوند وليعهد را با روس ها  بشکنند و ازجانشينی فرزندان عبّاس ميرزا که سفير روسيه ‏در عهد نامۀ ترکمنچای به کرسی نشانده بود، جلوگيرند. پس نمايندگان انگليس بی درنگ ‏به سراغ ملّايان و لوطيِان رفتند و در توطئۀ سياسی عليه حکومت ايران شرکت کردند.‏
‏   دولت روسيه سرانجام  نويسندّ سرشناس الکساندر گريبايدوف را با سمت وزير مختار به ‏ايران فرستاد. می دانيم که گريبايدوف يکی از شاعران و نمايشنامه نويسان بنام و ازموسيقی ‏دانان بزرگ به شمار می رفت. در جنبش دکابريست های انقلابی روسيه عليه تزار شرکت ‏کرد. پس دولت روسيه از خدا خواسته بر آن شد که آن شاعر مزاحم را به بهانۀ حلّ ‏معاهدۀ ترکمنچای به ايران گسيل دارد. گريبايدوف در28 اوت 1818/ 25 شوال ‏‏1233 با بی ميلی و وبه عنوان «يک تبعيدی سياسی»  راهی ايران شد.‏ ‏ برخی  از ‏نوشته های گريبايدوف گريبانگير خودش شد. از آن ميان  نمايشنامۀ جنجال انگيزش ‏‏«آفت عقل» در نقد دولت تزار.‏ ‏ آن متن  سال ها بعد از قتل او روی پيانوی خانه اش ‏پيدا شد. بعد ازمرگ او هم بيست سالی درتوقيف ماند.‏ ‏ آن نمايشنامه الهام گرفته از ‏‏«مردم گريز»‏ مولير بود که بعد ها ميرزا حبيب اصفهانی به شعر فارسی برگرداند.‏ ‏ و در ‏جلوه های گوناگون منتشر شد.‏
‏   گريبايدوف با نويسندگان و شاعران بنام  اروپا نيز آشنائی داشت. از آن ميان با گوته ‏شاعر آلمانی در پاريس، ونيزبا سياستمدارو رمان نويس فرانسوی بنژامن کنستان.‏ ‏ ‏ديگراينکه خود او از اعضای گروه ‏Southern Society‏ به شمار می رفت. دوستش پوشکين ‏نيز «مغضوب» افتاد، زيرا در 1825 ميلادی عليه تزار در جنبش «دکابريست ها» شرکت ‏کرد وکوتاه مدتی  به زندان افتاد شد.‏ ‏ بدينسان بود  که تزار خوشتر ديد گريبايدوف را با ‏سمت رسمی وزير مختار به تبعيد ايران بفرستد.  گريبايدوف خطر را احساس کرده بود. ‏چنانکه  به يکی از دوستانش نوشت:‏
‏«می خواهند مرا به بيرون از وطن تبعيد کنند. حدس بزن به کجا؟ به ‏ايران! هرچه کوشيدم از زير اين مأموريت در بروم، نشد»! ‏
‏   وزير مختار با بی ميلی  در3  فوريه 1819/  ربيع الثانی 1234 راهی ايران شد. به نيمه ‏راه به پوشکين نوشت: راه و چارۀ ديگری نيست. زيرا که «با اين جماعت بايد به ضرب ‏چاقو طرف شد».‏ ‏  بنا بود که به محض رسيدن به تبريز راهی دربار فتحعليشاه شود. اماّ ‏يکراست راه خانۀ عبّاس ميرزا را گرفت. خوش نشين کاخ وليعهد شد. به ديدار Madame de la Marinère‏ آموزگار  فرانسوی فرزندان عبّاس ميرزا هم رفت. از آنجا که موسيقی دان ‏بود، روزها را در کاخ عبّاس ميرزا به نواختن پيانو سر کرد!  در نامه هايش عبّاس ميرزا را به ‏نيکی ستود. خنده ها و «دندان های سفيدش» را به قلم کشيد. ديگر اينکه کوشيد ‏فرزندان وليعهد را به جای برادرانش در معاهدۀ ترکمنچای بگنجاند وانگليس ها را از دربار ‏عبّاس ميرزا کنار بزند. نتوانست.  دوست انگليس ها صدراعظم الّهيار خان آصف الدوله ‏مخالفت کرد.  در اين راستاگريبايدوف نوشت: ‏
‏«بديهی است که به سبب پشتيبانی من از جانشينی فرزندان عباّس ميرزا در ‏معاهدۀ ترکمنچای، اين مأمور انگليس يعنی الهيار خان آصف الدوله هرگز ‏اين پشتيبانی را به من نخواهد بخشيد»‏ ‏. ‏
‏  انگليس ها فرصت را غنيمت شمردند. می دانستند که تزار ازکشته شدن وزير مختار غم ‏به دل نخواهد گرفت. در برنامه  هم داشتند که به کمک آصف الدوله عبّاس ميرزا را از ‏جانشينی بردارند ويکی ديگر از شاهزادگان هوادار دولت انگيس را بر جايش نشانند. اين ‏آصف الدوله هم داماد خاقان بود و هم خالوی محمّد شاه. از 1240 هجری تا 1243 ‏‏(1840-1837) مقام صدر اعظم را هم اخذ کرد. همو بود که در جنگ های ايران و ‏روس وا داد و از جبهه بگريخت. ميرزا ابوالقاسم قائم مقام در «منشآت» خويش به تلخی ‏در خيانت آن دولتمرد سروده بود: «بگريز به هنگام که هنگام گريز است»!  فريدون ‏آدميت هم به ياری اسناد معتبرآورده است که اين سياستمدار «درجهت سياست، به ‏انگلستان ارادت می ورزيد و از کارگزاران آنان به شمار می رفت. در عتبات هم تحت حمايت ‏آن دولت می زيست».‏ تا جائی که انگليس ها او را ‏the English‏ ‏Asefoddowle ‏ می ‏خواندند. شرح دست نشاندگی‎ ‎اين دولتمرد را افزون بر آدميت، مهدی بامداد هم بدست ‏داده است. اين آصف الدوله دو دختر گرجی را هم ربود و در حرمخانۀ خودش حبس کرد ‏و به «تشّرف به اسلام» واداشت! گريبايدوف تلاش بسيار کرد تا اين دختران را آزاد کند. ‏امّا صدراعظم  و ميرزا مسيح مجتهد تهران، تن ندادند.  بنا شد نشستی در حضور وزير ‏مختار، مجتهد ، نريمان خان مترجم، مالتسوف سفير روس و چند تن ديگر برپا گردد، بلکه ‏آن بيچارگان از زندان آزاد شوند. پا نگرفت. کوشش های  گريبايدوف هم بی نتيجه ماند. ‏
‏    در 29 ژانويه 1829، انگليس ها با اعتمادی که به اللهيار خان داشتند، برآن شدند ‏‏«مأموريت نزديک شدن به مجتهد» را نيز به همو واگذارند، تا از اين رهگذر در همکاری با ‏ديگر ملّايان، تجزيۀ ولايات ايران را پيش گيرند. نخست حکومت خراسان و هرات را يکی ‏کنند و فرماندهی آن ولايت را نيز به خود آصف الدوله بسپارند. نقشه ای که از ديرباز در ‏سر داشتند. تا جائی که از بهر تجزيۀ خراسان ترکمن های سرخس را مسّلح کردند. آذوقه و ‏پوشاک رساندند و به درگيری با عمّال حکومت وا داشتند. ‏
‏    در چنين شرايط سخت و تحميلی بود که سفير روسيه برای شرفيابی راه دربار ‏فتحعليشاه را گرفت. به دلش برات شده بودکه از اين ماموريت جان سالم به در نخواهد برد. ‏برای نامزدش که در تفليس مانده بود،  دلتنگی می کرد.  اين را هم می دانست که در ‏روسيه پشتيبانی جز او نداشت. «مالتسوف» دبير سفارت روس، پيشتر گريبايدوف را از ‏توطئه ميرزا مسيح  مجتهد تهران و برنامۀ تجزيۀ ايران به دست انگليس ها آگاه کرده بود. ‏گريبايدوف هم از اين برنامه آگاهی داشت و هم از سرنوشت شوم خودش. به يکی  از ‏دوستانش نوشت:‏
‏ «سخنی برای خاطر آزردۀ من بياب. مدّتی است دلم ‏آنچنان تنگ است که بيش ازآن دلتنگ نتوان بود. مرگ در ‏انتظار من است و نميدانم چرا تاکنون زنده ام. دلم شور می ‏زند»!‏
‏    گريبايدوف به دولت متبوع خودش هم گزارش می فرستاد: «همۀ هيأت ما را تک به ‏تک خواهند کشت»!‏ ‏ در پشتيبانی از جانشينی عبّاس ميرزا نيز به دوستش پوشکين ‏نوشت: «اين داستان فقط با خونريزی حل خواهد شد و يا برسرجانشينی ميان فرزندان ‏خاقان»!‏ ‏ درسفر تهران، گريبايدوف با39 تن ازهمراهان، در زنبورکخانۀ شهرمسکن گزيد. ‏دريکم فوريه 1829که فردای روز شرفيابی به دربار بود، ‏«لوطيان و اوباش چماق به ‏دست» به سرکردگیِ ميرزا مسيح مجتهد تهران، با شعار «يا حسين!  الله اکبر! امروز روز ‏عاشوراست»، از بازار تهران به راه افتادند. رفته رفته برشمار  ياران مجتهد افزوده شد. به 500 ‏تن رسيد و سنگسار حياط سفارت آغاز شد. تا جائی که  «ميرزا حاجی بيک» نامی  ‏دستور داد در جهت برقراری آرامش از ميان مردم يک تن را در دم تکه پاره کنند. آنگاه ‏نوبت به گريبايدوف رسيد. اهل سفارت در و پنجره ها را بستند، زيرا که مريدان مجتهد ‏جملگی مسّلح بودند و «حکم جهاد»  می دادند!‏
‏   ديری نگذشت که جماعت  لوطی با سرکردگی آصف الدوله هجوم آوردند. در و پنجره ها ‏را را شکستند، و به درون حياط زنبورکخانه سرازير شدند.آنگاه «سنگسار» افراد سفارت ‏آغاز شد. گريبايدوف کوشيد سنگ اندازان را آرام کند. به جائی نرسيد. به قول خودش ‏مرگ به پای ديوار رسيده بود! در اين گير و دار خود او هم زخم برداشت.  شاهدان گواهی ‏می دادند که گريبايدوف خونسردی را از دست داده بود و پشت هم فرياد می زد: «ما را ‏خواهند کشت، خواهند کشت»!‏ ‏ همزمان تلاش می کرد  يارانش را  از مرگ برهاند.  امّا ‏خودش قربانی شد. يکی از لوطيان به ضرب چاقو سينۀ گريبايدوف را دريد.‏ ‏ گفته اند ‏که چون حاضران او را نمی شناختند، به ناچار 39 تن از همراهانش را به ضرب «سنگ و ‏چماق و قمه» سربريدند و تکّه تکّه کردند. در اين کشتار باز دست  انگليس ها نيز در کار ‏بود. گفته می شد که در آن رويداد آصف الدوله به تحريک انگليس ها «توده ها را عليه ‏روس ها برانگيخته بود».  وقايع نگاران آن روزها بر آنند که اين دولتمرد خود در قتل وزير ‏مختار دست داشت. «زيرا که با انگليس ها همراهی داشت»!‏ ‏  در همۀ اين احوال درباريان ‏ازجای خودتکان نخوردند. يکی از شاهزادگان سلطان ميرزا عليشاه سپاهی تدارک ديد. امّا ‏راه به جائی نبرد. سفير روسيه مالتسوف توانست که با پوشاک ايرانی جان به در برد. ‏اجساد را نخست درگورستان ارامنه جای دادند. بعدها روس ها کالبدگريبايدوف را از روی ‏انگشتری ازدواج ‏ که به دست داشت شناسائی کردند و به تفليس بردند.  شرحی که ‏پوشکين در «سفر به ارزروم» به دست داده است. در مرگ گريبايدوف، ماک دونالد سفير ‏انگليس در گزارشی که چکيده اش را می آورم، گواهی می داد:  ‏
‏ «عبّاس ميرزا مرا فراخواند. او در کنارميرزا ابوالقاسم قائم مقام ايستاده بود.... و ‏اشک می ريخت.  نشان اندوه چهره اش را  به شّدت دگرگون کرده بود.  براستی ‏آنچنان سراسيمه بود که  چند لحظه پس از ورود من به کاخش، تنها سخنانی که ‏بر زبان راند، اين بود:  لا اله الا الّله، گوئی که خدائی نيست جز خدا!  حتّی همه ‏آب های دانوب هم  نمی تواند جنايات ما را پاک کند».  عباّس ميرزا حتّی قادر ‏به سخن گفتن با من نبود. سرانجام نامه های رسيده از تهران را درخواست کرد. در ‏نخستين تلگراف آمده بود: «آقای گريبايدوف سفير فوق العاده و وزير مختار ‏امپراطور روسيه، با جمله همراهانش در طیّ خيزش  مردم پايتخت به دست مردم ‏کشته شدند».‏ ‏  ‏
   ‏ ترديدی نيست که نامۀ مکدونالد با حقيقت جور نمی آمد.  زيرا نه تنها  نقش مجتهد ‏و لوطيان را به فراموشی سپرد، بلکه خيانت های آصف الدوله را نا ديده گرفت. سهم ‏هموطنانش را هم در اين قتل پنهان داشت. در ربط با شورش هم سخن از «مردم پايتخت» ‏راند و نه از لوطيان. حامد اَلگار، مورّخ انگيسی الاصل و اسلام آورده، در جانبداری بی ‏پروا از آن کشتار می نوشت: آن قيام «نخستين جنبش مذهبی عليه استعمار» بود»!‏ ‏ ‏وحال آنکه در قتل وزير مختار، جهانگردان و گزارشگران خارجی جملگی از«توطئۀ لوطيان، ‏ملايان و درباريان و انگليس ها» سخن گفته اند.‏ ‏ ‏
‏     محمد هاشم آصف (رستم الحکما) مورّخ رسمی و طنز نويس شاه که به هنگام ‏‏«شرفيابی» گريبايدوف به دربار حضور داشت، پيش بينی می کرد که وزير مختار به‎ ‎‏«دست ‏ملّايان‎ ‎و لوطيان کشته‎ ‎خواهد شد» و می افزود: در سنۀ1244 هجری(1829) در ‏دارالخلافۀ تهران بودم... نظرم برآن  روس اجل رسيده افتاد... عرض کردم: جاء يِربوع »!  ‏شاه گفت: «چرا او را يربوع خواندی»؟ عرض کردم: «چون يربوع موش صحرائی است و ‏شکار و خوراک اعراب بدوی!  اين اجل رسيده نيز شکار و مقتول و طعمۀ اهل ايران ‏خواهد شد. بعد از ده روز خبر رسيد که ملّاهای خالی از حکمت... به اتّفاق  اوباش و ‏رندان بازاری به هجوم عام، به خانۀ آن اجل رسيده يعنی يربوع الدوله مذکورآمدند. اموالش ‏را به تاراج بردند و او را با سی و نه نفر از ملازمانش کشتند»!‏ ‏ رستم الحکما به طنز ‏در نکوهش ميرزا مسيح مجتهد تهران  و يارانش می سرود: ‏
‏ خوش آنکه  به دست ذوالفقارت  بينم 
ای  قاتل  روس
‏برمرکب  مرتضی  سـوارت  بينم
با غرّش و کوس
‏درجنگ و جدال و گير و دارت  بينم
با  قهر و عبوس
‏با مرگ وزير مختار روس، راه بر دشمنان هموار شد. روحانيان، لوطيان و انگليس ها ‏به راه تجزيۀ ايران همگام شدند. نخست به سراغ مجتهد مقتدر اصفهان رفتند و با او نقشۀ ‏جدا کردن هرات را در برنامه نهادند. می دانيم که جدا کردن خرّمشهر و بوشهر و ‏بلوچستان را هم در سر داشتند. در ربط با هرات دولت روسيه يکسره از دولت ايران ‏پشتيبانی می کرد و دولت  انگليس از افغانستان ‏. چنانکه در جای ديگر از زبان ‏انگليس ها ‏ و فرانسويان ‏ آورده ام.  ايرانيان اين ولايت را بخشی از ايران می دانستند و ‏افغانان بخشی از افغانستان. هربار که  اين دوسرزمين به هم نزديک می شدند انگليس ها ‏جلوگيری می کردند. کار به جائی رسيد  که محمّد شاه به هرات لشکر کشيد و دست به ‏محاصرۀ شهر زد.  امّا نتوانست در برابر دشمنان پر زورش ايستادگی کند.  پشت و پناهی ‏هم نداشت. ‏
‏   در 1847ميلادی/1262 قمری نيروی دريائی انگليس، آراسته به توپ و تفنگ به ‏فرماندهی يک انگليسی ‏ درخليج فارس پياده شد. همۀکارکنان اين کشتی جملگی ‏‏«سياهپوست بودند».‏ ‏ برای انگليس ها، تنها راه جداکردن هرات همانا گرفتن فتوای ‏جهاد از سوی روحانيان بود و بسيج لوطيان. شگفت انگيز اينکه تا آن زمان، انگليس ها ‏خودشان در نقشۀ جغرافيا، هرات را جزو خاک ايران آورده بودند ‏. اکنون سفير آن ‏دولت جون مکنيل آن نکته را نا ديده گرفت و‎ ‎به حاشا برآمد. حتّی گزارش به دولت متبوع ‏خود فرستاد که‎ ‎روس ها می خواهند «اين دژ را به دولت ايران بسپارند» و ما مانع خواهيم ‏شد.‏ ‏  پس سفير انگليس ساده ترين راه را در کنار آمدن با مجتهد مقتدرِ اصفهان و گرفتن ‏فتوا ديد. «باب مکاتبه» را با سيد باقرشفتی «فحل علمای ايران» بگشود. در اين وضع ‏نابسامان لوطيان هنوز  در قدرت بودند. چنانکه يکی از رهبران آن صنف علَم استقلال ‏برافراشت. به انکار سرزمين خويش و دولت ايران برآمد به نام «رمضان شاه» خطبه خواند ‏و سکه زد . سپس دستور کشتار و غارت شهر را داد.‏ ‏ گرچه راه به جائی نبرد. ‏
‏     در اين ماجرا انگليس ها بر آن بودند که به ياری لوطيان ومجتهدان و به راه تجزيۀ ‏ايران،  نام خرّمشهر بردارند و به مُحمّره بدل کنند. برنامه شان اين بود که از  اين راه، آن  ‏ولايت را از ايران جدا کنند و به عثمانی واگذارند،  با تاکيد که « ادّعای عثمانی برسرِ ‏محمّره رسمی و ادّعای ايران بر سر خرّمشهره اسمی است».‏ ‏ به گفت فريدون آدميت، از آن ‏پس «سياست انگلستان بر تسلّط عثمانی استوار شد».  اکنون آسان تر می توانستند ‏خوزستان را اشغال نمايند».‏ ‏ خوشبختانه دولت ايران ايستادگی نشان داد و اين کار سر ‏نگرفت. امّا عثمانيان هر چندی به  خرّمشهر يورش می بردند تا آن ولايت را از پای ‏درآورند. چنانکه در 1843ميلادی/1257 قمری بيش از 500 بازرگان و زائر ايرانی را ‏کشتند.‏ ‏  انگليس ها تهديد می کردند که چرا دولت ايران «دعوی خود را نسبت به ‏بلوچستان تجديد می کند»؟ ‏ برای جدا کردن لرها و کرد ها و بختياری ها هم طرح ‏جداگانه آراستند تا بتوانند از «بخشی از عربستان و سرزمين‎ ‎بختياری ها» ولايتی مستقل ‏برپا دارند ‏.  برای اجرای اين طرح ها ناوگان های خود را در بندر بوشهر پياده کردند. ‏
‏     در اين ميان حسينعلی فرمانفرما نيز با تکيه به انگليس ها به انديشۀ پادشاهی افتاد. ‏با لقب «عادل شاه» سکه زد!  بنگرکه در همه اين احوال، از سوی روحانيان و لوطيان ‏کلامی در پشتيبانی از تماميت ارضی ايران به گوش نخورد.  استدلالشان  اينکه اسلام ‏‏«جهانی است» و حدّ و مرز نمی شناسد. پس چه ايرانی، چه انگليسی. گوبينو گزارش ‏می داد: «به دنبال وضع وخيم کشور» تنها راه  نجات را  فتوای حکم جهاد عليه انگليس ‏ها و گردآوری مردم در مساجد و مسلّح کردن مسلمانان عليه آن دولت» بود. در بوشهر ‏می گفتند: «ميان غارت مردم از سوی قاجار ها و يا غارت انگيس ها در بوشهر تفاوتی ‏نيست»!‏ ‏(1 )   ‏‏  
*هما ناطق  «موقوفات  و اموال  مردم»  که از طرف  ملّایان   در دوران قاجاریه ملّا خور شده است   بدین صورت مورد بررسی قرار می دهد:  ‏ در«  دوران صفوی موقوفات همواره در دست مستوفيان بود و نظم و ترتيب ‏ويژۀ خود را داشت. با ‏رو ‏آمدن آخوند های تازه به دوران رسيده، بيشتر بنا ‏ها، مساجد، املاک، و باغات دولتی غصب ‏شدند.  باز ‏ماندۀ املاک دولتی ‏را هم ناصرالدين شاه به عنوان هديه به اين و آن واگذاشت و رشوه ‏گرفت.  ‏اين ‏املاک «اراضی مزروعی و باغ ها و مراتع را در اکناف و اطراف ‏ايران در بر می ‏گرفت».  مساجد و ‏تکايا و مدارس دينی و حسينيه ها» ‏تحت نظارت روحانيت بودکه با «پشتوانۀ ‏نيرومند» آن دستگاه ‏عظيم را‎ ‎می چرخاند.‏ ‏ اکنون در مرگ مجتهد تهران حاج ملّا علی کنی ‏‏در1889/1307 قمری، مسجد ‏و مدرسۀ سپهسالار را که تاآن زمان از ‏بناهای دولتی  به شمار می ‏رفت، به امام جمعۀ تهران سپردند ‏که تازگی ‏داشت. مقام متولّی باشی ‏ازاهميت ويژه ای برخوردار ‏شد. مقامش از حکمران ولايت نيز ‏فراتر ‏رفت. تا جائی که در خراسان متولّی باشی ده درصد کشت ‏های املاک را بر ‏می داشت . بدهی ‏مالياتی را نيز خودش تعيين می کرد. نظارت بر اوقاف ‏را هم ‏خودش عهده دار بود.  بدينسان آن نهاد به ‏يک محفل سياسی تبديل ‏شد. حکومت از اين تغييرات بهره ‏برد. اوقاف را به سود ملايانی جابجا کرد ‏که ‏با دربار همراهی داشتند. از اين راه بود که املاک ‏دولتی به تدريج به ‏دست روحانيت افتاد.  تا جائی که ‏در برخی از ولايات متولّی باشی رقيب ‏حاکم شد  ‏و رشتهء کار را از دست دولتيان  به در کرد. به مثل ‏در ‏‏1889م/1306 ق، شاه يکی از فرزندانش ‏را گسيل داشت تا «در ادارۀ ‏امور» با متولّی باشی سهيم ‏شود.‏ ‏ روحانيان گردآوری ماليات های ‏املاک ‏موقوفه را نيز برعهده گرفتند. به درخواست اهل دين، ‏ناصرالدين شاه ‏موقوفه را گسترد. ‏توليت برخی از املاک را از دست ملّايان خرده پا بستاند ‏و به دست ‏ملّايان دولتی سپرد. بدينسان ‏املاک دولت از دست دولت به در ‏شدند و جزودارائی اهل دين درآمدند.  ‏نمونه ای می آورم از  ‏شکايت طلّاب ‏قم  از متولّی باشی.  نوشتند: ‏
‏«اين متولی باشی سالی سی هزار تومان موقوفۀ حضرتی را می ‏برد وبه موقوف عليهم نمی رساند. ‏‏اکنون از آب شهر هم می دزدد ‏‏. از روزی که آقا به خيال جمع آوری  مال و خريد املاک ‏برآمده ‏‏چماقداران و اجزای او بی مهابا به خانه ها  می ريزند  و ‏قبالۀ ملک  را می برند . شصت سال ‏است ‏جواهر و اموال ‏حضرتی را به عنف از صاحبش می گيرند»‏ ‏
‏      افزون برغصب تيول و موقوفات، هريک از ملّايان پادار، دست روی ‏يک «مدرسۀمعروف» ‏‏گذاشتند. درنگهداری آن املاک از سپاه لوطيان ‏ياری خواستند. بدينسان «شماری قمه کش و اوباش و ‏‏جمعی از جوانان ‏پُرزور» را به اسم طلبه گرد آوردند و «لشکر قلچماق آقايان» را آراستند. ‏کسروی ‏‏نوشت: جابجا کردن اين موقوفات «حقّ السکوت» دولت به ملايان ‏بود.‏ ‏ طبری نيز از «موقوفه ‏خواری ‏و تبديل مال موقوفه به رتبه ‏شخصی» ياد کرد.‏ ‏
‏     حاج سياح نمونه ای به دست داد از درخواست آخوندی که اعلام می ‏کرد: «فلان کاروانسرا وقف ‏و ‏در فلان محلّ است، اجاره دادن آن را به من ‏محّول کنيد»! از اين  راه «ساليانه چهارصد پانصد ‏تومان» ‏مواجب می ‏گرفت»!‏ ‏ به مثل، املاک طبس «تبديل به املاک شخصی» شد و يا درآمد ‏‏املاک طالقان که ‏وقفی بود و در جای ديگرخرج شد و به «مصرف واقعی ‏خود نرسيد».‏ ‏ غصب ‏اوقاف فزونی قدرت ‏روحانيان بزرگ را فراهم ‏آورد. در برخی از شهرستان ها  متولّی باشی ها ‏رقيب حاکم ولايت شدند ‏وکار ‏را از دست دولتيان به درکردند. چنانکه در 1889م/1305ق، ‏‏ناصرالدين شاه به ناچاريکی ازشاهزدگان ‏را گسيل داشت تا بلکه «در ادارۀ ‏اموراوقاف» با متولّی ‏باشی سهيم شود!‏ ‏ ‏
‏    ملاّيان در محاکم شرعی نيز دست روی «مال وقف» گذاشتند. با دربار، ‏مالکان و تجّار شريک ‏شدند ‏و محاکم شرعی را عليه معترضان به کار ‏گرفتند. ملّايان «چماق کشان گردن کلفت» خودشان ‏را  هم در ‏همين محکمه ‏ها و در کنار لوطيان می جستند و اين اوباش مسلّح را در چهرۀ «شاکی» و ‏‏‏«شاهد ‏عادل» به کار می گرفتند. «يکی را مدّعی و جمعی را گواه به ميدان ‏می آوردند» تا ‏‏«خدمتانه»‏ ‏ ‏بگيرند. ملّايان در ترساندن مردم، دست به ‏نگارش رساله هائی  می زدند که تا آن زمان ‏همتا نداشتند.‏ ‏ ‏در اين روال:‏
‏    «شرط حکمرانی ترساندن قوم است با آلات خاص، يعنی ‏استعمال آلاتی که از آنها اصوات ‏مجعوله ‏غير متعارفه صادر ‏شود و حدّی در سمع داشته باشد که تغّير در مزاج آورد و ‏موانع داخليه ‏ايجاد کند... ‏زيرا اهل فساد را کيفر بايد. مانند ‏حبس و کشتن و قطع عضو از اعضای مفسده... و ‏البتّه همۀ ‏اين کيفر ‏ها درشرع اسلام آمده است». ‏ ‏
‏    مردم به ناچار «عرايض» خود را به دربار فرستادند. گاه درحاشيۀ آن ‏نامه ها شاه و امين ‏السلطان، ‏يکی دو کلمه  مطلب نوشته اند و درخواست ‏‏«تحقيق» کرده اند، که هرگز به دست عريضه ‏نگاران ‏نرسيد. شکايات را ‏نيز  پی نگرفتند. ‏
‏     حاج سيّاح درسفر مشهد گزارش می کرد:«قريب دو هزار سيّد و ملای ‏مفتخور» درآمد موقوفات ‏را ‏بالا می کشند و ملک می خرند. اينان «دستگاه ‏شاهی» دارند و هر کس اعتراض کند «با شمشير ‏و ‏تکفير و نبر و شمشير» ‏حسابش را می رسند. طلّاب قم از متولّی باشی های آن ولايت شاکی شدند. ‏‏‏عريضه رفت که متولّی باشی شهر ما «شصت سال است جواهر و اموال ‏حضرتی (حضرت ‏معصومه) ‏را برده و سالی 30 هزار تومان موقوفه» را ‏می دزدد و به موقوف عليهم نمی رساند».‏ ‏  ‏از قوچان ‏شکايت می کردند ‏که می رفت که«اغلب فساد و نا امنی و شروری از طرف ملّاهاست... ‏اگر ‏کسی ‏بخواهد کاری انجام دهد «هزار قسم تهمت و تکفير» بر سرش فرود ‏می آيد».‏ حکومت ‏محل، به ناچار ‏برآن شد  لوطيان و طلّاب چماقدار را ‏از بست نشينی در مسجد باز دارد. زيرا که ‏‏«ديگر کسی به مسجد ‏نمی ‏رفت»!  در اين شهر از نفوذ ملّايان روز به روز کاسته می شد و مردم ‏هم ‏‏«نماز ريائی» نمی ‏خواندند!‏ ‏  چه بسا غرض از «نماز ريائی»  نماز  ‏جماعت در مسجد بود و ‏مردم به پيشنماز اقتدا نمی ‏کردند.‏
‏   حاج سيّاح که از مشهد می گذشت،گزارش می کرد: در اين شهر «قريب ‏دو هزار سيّد و ملای ‏‏مفتخور به جان مردم افتاده و موقوفات را "بالا کشيده ‏اند». از چندی پيش از بس "ملک" خريده اند، ‏‏‏«دستگاه شاهی» دارند، کافی ‏است يک بندۀ خدا اعتراض و پرسشی کندبا «شمشير و تکفير و نيزه و ‏تبر ‏‏حسابش را می رسند».‏ ‏ در سبزوار، طلّاب خرده پا نوشتند: پسران حاجی ‏ملّا هادی سبزواری ‏دست ‏روی مدرسۀ وقفی سبزوار گذاشتند و«طلّاب ‏واقعی» و مورد اعتماد مردم را بيرون کردند. ‏طلبه ها به ‏اعتراض آمدند تا ‏‏«مال وقف» را از دست غاصبان به در آرند. گفتند: «ما دعا گويان ‏غرضی ‏با اولاد ‏مرحومِ مبرور نداريم، جز اينکه مال وقف در دست آنها نباشد».‏ ‏ ‏به جائی نرسيد.  ‏
‏    رعايای خوی عريضه می فرستادندکه «هشت سال است آخوند حاجی ‏ملّا محمّد چند پارچه املاک ‏‏موروثی ما را ضبط کرده  و به هيچوجه سند ‏شرعی ندارد... ما برای معيشت خود محتاج به کفّ ‏‏هستيم»(کذا)‏ ‏طلّاب ‏مدرسۀ مروی هم متولّی باشی را آشکارا به دزدی متّهم کردند و اخراج ‏اورا  ‏‏خواستار بودند. ‏ ‏ ‏
‏    طايفه حاجيلو شاکی بودند از اينکه آخوندآقا عبدالرحيم «محصول را ‏برداشته، سند انتقالی به نام ‏خود ‏نوشته و ملک ما را بدون اطّلاع ما فروخته ‏است».‏ روستائيان بار فروش نيز نوشتند: «حاکم ‏شرع ‏دست به يکی با ‏مالکان است ... تا کنون شش رأس گوسفند ما را برده اند».‏
‏    از دهات فارس عريضه می رسيد که: « حسين واعظ  تا توانسته اموال ‏ما را بدون حقّ و حساب ‏‏برده... علاوه برا اين برخی از  ما ها را زنجير و ‏حبس کرده. .. محتسب ها هم آنها را به ‏اصطهبانات ‏برده مبلغی جريمه ‏کرده و آزار نمودند. عيال ما را هم اسير کرده. صد تومان هم جريمه ‏گرفته. ‏حالا هم ‏در مسجد نو بست نشسته و ناخوش شده ايم»!   رعايای قم  عارض ‏شدند که: «اين ‏متوّلی باشی  ما را به ‏تشکّی از حکومت اجبار می نمايد... ‏وگاهی با حکومت همدست شده، از هر ‏دو جانب رعيت را متضرّر ‏می ‏سازند... می خواهند حقّ ما را ضايع کنند»!‏ ‏     ‏
‏ ‏‎ ‎‏ از کاشان رعايای نياسر نوشتند: «حکم صادرکردند. املاک ما را گرفتند. ‏چند مرتبه لوطيان بر ‏سر ما ‏ريختند. صدمات زيادی وارد آوردند. اجرت ‏المثل و مبالغی جريمه گرفتند و زراعت را ‏برگردانيدند (به ‏سوی خودشان). ‏عيال ما از ترس شب خواب ندارد در 1884ميلادی/1301 قمری، در ‏اصفهان ‏باز «دو تاجر ‏را دستگيرکردند و در خانۀ يکی از روحانيون به زندان ‏انداختند». چرا که ‏گفته بودند «نان نداريم. آرام ‏نداريم»!‏ ‏ حکومت ‏خواست دخالت کند. مجتهدان جلو گيری کردند. ‏
‏   از مشهد ناشناسی در شکايت از امام جمعه، به وزارت خارجه ايران ‏گزارش می فرستاد، در اين ‏‏روال:‏
‏  «چندی است امام جمعۀ مشهد به وضع ديگر حرکت می کند. ‏روزی ديديم به دهات می رفتند، يدک ‏در ‏جلوی خود می کشيد ‏و چند نفر از الواط محلّۀ سراب را ...دور خود جمع کرده و به ‏مردم آزار و ‏اذيّت ‏می نمود. هر يک از اين الواط هم که به ‏دست داروغه گرفتار شود راه فرار آنها خانۀ امام ‏جمعه است ‏‏که حمايـت و شفاعت می کند. در دهات او بيست نفر تفنگچی ‏مثل سرباز و قراول ‏کشيک می کشند».‏ ‏ ‏
‏   در شيراز، به سال 1889م/ 1307 ق. روحانيان «مريدان خود را» به ‏جان مردم انداختند. خانه ها ‏را ‏محاصره و غارت کردند. يک سال بعد در  ‏همان شهر باز چند تن را به اتّهام بابی بودن و به ‏بهانۀ ‏‏«سوزاندن قرآن» ‏دستگير کردند و همگان می دانستند که اين  اتّهام دروغی بيش نبود. امّا به ‏‏همين بهانه ‏‏«جميع علما» در خانۀ مجتهد شهر علی اکبر فال اسيری که ‏مُرادِ آيت الّله خمينی ‏ ‏وقهرمان يهودی ‏کشی بود، گرد آمدند. حکومت بر ‏آن شد که دستگير شدگان بی گناه را از چنگ آن ‏ملّا برهاند. علما ‏برنتافتند ‏و دراعتراض به حکومت «تا سه روز به مسجد نرفتند!‏ ‏ ‏
‏     اهل دين گهگاه در آزار مردم هم دست داشتند. چنانکه ملائی دو بازرگان ‏را به عنوان نامسلمان ‏‏دستگير کرد. « به بازار کشاند. با چوب و چماق و ميلِ قليان، هر دو را کشت.دکان را تخته کرد. ‏سپس ‏بر جنازهء آنها نفت ‏ريخته آتش زد». معلوم شد که «نه تنها آن دو بازرگان مسلمان بودند، بلکه ‏‏هفتصد ‏تومان هم از روحانی مزبور طلب داشتند»!‏ ‏ باز در همان شهر ‏شيخ محمّد نامی به فرمان ‏حجّت الاسلام، ‏گروهی را بر سر هيچ و پوچ ‏دستگير کرد. چون جرمی نيافت، آنان را «مرخص» ‏کرد.  همينکه خبر ‏به ‏علما  رسيد ، در دم به سراغ محکومين رفتند و «هشت نفر از آنان را ‏کشتند». ‏باقی گريختند.‏ ‏   ‏
‏    در سروستان به شخصی که پول و پله ای داشت انگِ بابی زدند. آنگاه ‏آن بيچاره را «دمِ توپ ‏‏گذاشتند» و کشتند. گزارشگر انگليس که گواه اين ‏رويداد ها بود، به اينجا می رسيد که ولايت ‏‏«فارس با ‏اين چيزها نظم ‏نخواهد گرفت»!‏ ‏ وزير مختار فرانسه نيز در1890 ميلادی/1308 ‏‏قمری،گزارش می ‏داد: امروزه هر «جنبش اجتماعی سرکوب می شود و ‏کسی را يارای اعتراض ‏نيست».  زيرا «محاکم ‏شرعی در دست ملاّيان  ‏است و احدی را يارای ايستادگی و دفاع  از خود ‏نيست».‏ ‏
‏    درگزارش ديگری فرانسويان نوشتند: «در ماکو دو پيشنمازمسجد چشم ‏به اموال بازرگانی به نام ‏آقا ‏جانی دوختند که بيگمان ارمنی بود. آن بيچاره ‏رادستگيرکردند و به مسجد کشاندند. آنگاه بهانه ‏تراشيدند ‏که اين بازرگان از ‏پيشنماز  مسجد طلب دارد. دار و ندارش را گرفتند. متّهم  به زنا  با يک ‏زن ‏مسلمان ‏کردند و زير شکنجه کشتند!‏ ‏ «اين کشتار بيرحمانه  اعتراضات ‏شديدی برانگيخت». ‏سرانجام رو شد که  ‏متولّی باشی می خواست از شّر آن ‏طلبکار رها شود!‏ ‏ » (2 )
‏‏*‏خانم هما ناطق  در بارۀ «  ثروت مجتهدان بزرگ از راه غصب املاک و موقوفات که ‏آنان را به ‏‏مالکين بزرگ بدل کرد.‏»  چنین می نویسد :‏
‏ با شيخ فضل الله نوری می آغازم. در  اعيانيت و اموال او، اعتماد السلطنه ‏گواهی می داد که ‏‏«دستگاه» ‏آن آخوند از دربار رنگين تر بود.  شاهدی می ‏گفت: «وضع او وضع اعيانيت بود...در ‏همه جا و همه ‏وقت لازمات تعيّش ‏او موجود بود».‏ ‏ ديگری گواهی داد: «وارد شدم بر حاج شيخ ‏فضل اللّه... به ‏اندازۀ ‏خوراک  در همدان پولدار ترين مالک همانا مجتهد شهر حجت ‏الاسلام حاجی ‏آقا محسن پنجاه نفر در ‏سفرۀ او حاضر بودند... سفرۀاو را ‏از سفرۀ صدراعظم  بهتر ديدم»‏ ‏. ‏دهخدا شيخ را متّهم می کرد به ‏اينکه 45 ‏هزار تومان از صدراعظم ستانده بود تا با آزاديخواهان در ‏افتد.‏ ‏ ‏
‏     چکيده ای هم به دست می دهم از ثروت حاج محسن مجتهد همدان به نقل ‏ازخاطرات ‏ظهيرالدوله: ‏
‏   حاجی محسن «سالی 25 هزار خروارگندم ضبط انباردارد...گفتند ‏‏.200 هزار تومان هم ‏نقدی  ‏املاک و اجارۀ  مستغلّات  شهری ‏دارد.  5000 تفنگ مکنز با فشنگ  دارد. 3000 سوار ‏تنفنگچی  ‏در ‏املاکش حاضر دارد. زيادتر از «30 زن دارد. سه چهار پسر عمامه ‏سبز به سر دارد.  ‏عجيب اينست ‏که پدرش فقط صاحب يک قطعه زمين ‏کوچک و سالی هفده من گندم آن را دشته ‏است. البتّه باقی اين ‏مکنت را ‏جناب آقا از مال حلال جمع فرموده اند! يعنی يک خدای ظالمی، ‏‏استغفرااللّه، از گلوی صد ‏هزار مظلوم بريده و به زور به جناب آقا داده  و ‏هرچه جناب آقا شب نصف ‏شب  مناجات کرده است که ‏‏: ای خدای من، ‏من اين همه مال دنيا را می خواهم چکنم؟ پاسخ خدا ‏اينکه: من يک دوستی  ‏مخصوصی ‏با تو دارم که با اجدادت محمّدابن عبدالله و علی ابن ابوطالب ‏نداشتم. ‏آنها را فرستادم... فقط برای آنکه  در ‏آفتاب گرم با سختی و مشقّت ‏برای تو زراعت کنند و تو يک ‏حبّه به خودشان ندهی!... به قدری در ‏‏حبس نگهشان داری تا بميرند و زن هايشان به چه زحمت و ‏ارزانی برای ‏تو مزدوری خارجه رابکنند ‏که تو سی چهل زن داشته باشی.» و الی ‏آخر.‏ ‏
مردم از دست‎ ‎اين مجتهد شکايت بردند. سرانجام ناصرالدين شاه  با بی ميلی ‏و به ناگزير او را تبعيد ‏‏کرد. ‏
‏     اما در ميان اين غاصبان املاک، کمتر آخوندی به پای قدرت مالی و ‏سياسی ميرزا جواد آقا ‏مجتهد ‏تبريز می رسيد. بويژه که اين مجتهد از راه ‏وصلت با منوّرالدوله نوۀ ميرزا تقی خان امیر کبير، ‏ ‏با ‏درباريان درآميخت و ‏به ياری آنان در 1288 قمری/ 1872 ميلادی امام جمعۀ آذربايجان شد. ‏‏ثروت ‏شخصی او را 16000 تومان و شمار دهاتش را تاريخ نويسان 200 ‏پارچه نوشته اند. حتّی ‏ناصرالدين ‏شاه در سفرنامه هايش از درياچه ها و ‏ثروت او ياد کرده است.  اعتمادالسلطنه گواهی  ‏می داد که اين ‏مجتهد «در ‏ابتياع ملک ولع» دارد و «حريص است به مال وقفی که توليتش با ورثۀ ‏‏قاضی تبريز» ‏است! کار به جائی کشيدکه مجتهد «جمعی را تحريص کرد» ‏تا در خيابان به ورثۀ ‏آن قاضی «بی ‏ادبی» کنند. در اين ماجرا حتّی به شاه ‏و وليعهد هم «نسبت بی دينی داد»  و آنان را  ‏‏«خلفای جور» ‏خواند.‏ ‏ ‏کسروی هم نوشت: «اين مرد در فزونی پيروان و چيرگی به مردم در ميان ‏‏همکاران خود کمتر ‏مانند داشته، سخنش در همه جا می گذشته».  ميرزا ‏جواد از دير باز با روس ها ‏در سازش و زد و بند ‏بود. نفوذش تا جائی بود که ‏با تزار روسيه باب نامه نگاری را ‏گشود. با انگليس ها هم سر و ‏‏سرّی داشت. مردم آذربايجان می گفتند: قوّت شريعت در زمان حاجی ‏ميرزا ‏جواد آقا می بود که از اينجا ‏تا پطرزبورگ حکم می کرد». چنانکه روس ها ‏برايش راه ‏کالسکه رو  ساختند. کالسکه هم فرستادند.    ‏دبير سفارت فرانسه ‏در تهران به وزير خارجۀ  خود ‏گزارش می کرد: ميرزا جواد آقا مجتهد ‏تبريز ‏‏«بانفوذ ترين شخصيت مذهبی در جهان شيعه پس از ‏مجتهد کربلاست. ‏همچنين بزرگترين مالک ‏آذربايجان است. از بابت امتياز تنباکو نيز ‏‏«مبلغی» از ‏انگليس ها دريافت کرد و به پشتيبانی از آن ‏امتياز برآمد! اعتماد ‏السلطنه گواهی می داد که ميرزا ‏جواد در داستان تنباکو از بازرگانان ‏‏«خسارت» ‏می خواست و تهديد می کرد. تا جائی که بازار ‏تبريز را به بستن ‏وا داشت. سرانجام روس ها به او پول ‏رساندند و غائله خوابيد.‏ ‏ شمار ‏دهات مجتهد ‏به 100 پارچه می رسيد و ثروتی هنگفت داشت. همو ‏نوشت: «در تبريز اين مجتهد بسی مقتدر تر ‏از وليعهد است و ‏گاه ارادۀ او بر ارادۀ شاه نيز حاکم ‏است».‏ ‏ همگان می دانستند که ‏سرچشمۀ ‏ثروت بيکران مجتهد از دهات و موقوفات غصبی بود. او  ‏با ‏مظفّرالدين ميرزا هم سر و سّری ‏داشت. حتّی به او وام می داد و دهان ‏مباشران و ديوانيان را می ‏بست. اين مجتهد دربست دست ‏نشاندۀ  روس ها ‏بود. تا جائی که در محلۀ ششگلان برايش جادّۀ ‏کالسکه رو ساختند. کالسکه ‏هم ‏فرستادند.   مجتهد تبريز در مردم فريبی لنگه نداشت.  پای منبر مدّعی ‏‏می شد که پيغمبر اسلام را به ‏خواب ديده است: «بسيار پريشان و مضطرب ‏بودند! عرض کردم البتّه ‏برای اين دهۀ عاشورا خاطر ‏مبارک مشّوش است. ‏فرمودند: خير! رذالت اهالی تبريز خاطر مرا مشّوش ‏می دارد»!‏ ‏ ‏
‏      اکنون برخی از دولتمردان در سرزنش وپشيمانی از نيرو گيری ‏روحانيان می گفتند: «همۀ اين ‏‏خرابکاری ها زير سر «بی اعتنايی و بی ‏حسابی و شلتاق دستگاه دولت است» که کار را به اينجا ‏کشاند. ‏ورنه طايفۀ ‏آخوند به اين قدرت نمی رسيد. «از اين خون ها که در ظاهر و باطن اين قوم ‏در ‏دل مردم ‏هست می بايستی تا کنون مرجعيّت مسلمين» ور افتاده باشد!‏ ‏  ‏
‏   ابراهيم زنجانی که خود برخاسته از ملّايان بود طناب را بريد. ملايان  ‏را«صنف اختراعی» ‏خواند. ‏نوشت: ملّايان چندی است «ذوالرياستين» شده ‏اند، يا: «کم کم جنبۀ آقائی يافته اند»، يا: ‏‏«جنبۀ ملائی را ‏از دست داده اند»، ‏يا: «با حکومت از در سازش در آمده اند»، يا: «مدّتی است ‏سلوک ديگر ‏دارند»، يا ‏‏«همدست حکومت اند» و سرزنش های ديگری از اين دست که ‏در متون ‏گوناگون آمده است. زنجانی ‏می گفت: چهرۀ خدا در وعظ و ‏روضه خوانی اين آخوند ها بيشتر ‏ميماند به«ميرغضب... يا مأمور ‏قاهر... ‏خانِ مقتدر... حاکم بدخوی... کدخدا و کلانتر» . يعنی ‏‏«جميع خصايلی» که ‏اهل دين و اهل ‏دولت دارند».‏ ‏ تا بدانجا رسيد که گفت: «اسلام  قطعاَ ‏روحانی ‏ندارد»!  اين آخوند های «آدم فريب و ‏زيرک، طالب پر کردن جيب از ره دين و رياست» هستند ‏و ‏‏«می خواهند اسلام را بدنام کنند»‏ ‏ آنگاه ‏گواهی داد: ‏
‏ «من شاهد بودم روضه خوانی پای منبر می گفت: امام حسين ‏عليه السلام در جنگ کربلا با هر نيزه که‏‏می زد، پشت سرهم ده ‏نفر را مانند کباب در ميل می دوخت... وحضرت عبّاس در رکاب، ‏با پای خود ‏‏پانصد نفر را کشت و اسب امام حسين عليه السلام ‏چهل نفر را با دندان و لگد به جهنم فرستاد. ‏حضرت ‏قاسم  يکی ‏را گرفته به هوا انداخت. آنقدر رفت  که از ديده پنهان شد».  ‏ ‏
‏      همو می افزود: «اين ملّت بيچاره هرکار می کنند از چنگال ايشان ‏خلاصی ندارند. مردم ‏بدهکارند و ‏ملايان طلبکار. «اين اوباش» که به نام ‏طلّاب دور ملاّيان را گرفته اند «ابداً در صدد ‏تحصيل درس ‏خواندن شريعت ‏نيستند، بلکه کار و زندگانی شان «مستلزم دسته بندی و قلچماقی» ‏است...به ‏غير از يک ‏عمامه و قبا و عبا و چماق»، به ابزار ديگری نياز ندارند چنانکه ‏مردم از آنان ‏‏«بيش از داروغه و ‏کلانتر» می هراسند.‏ ‏ ‏
‏  نقد روحانيت به قلم ميرزا نوّاب بدايع نگار نيز به نقل می ارزد. او رساله ‏اش را به زمانۀ ميرزا ‏‏حسين خان سپهسالار آراست.‏ ‏ ميرزا آقاسی را ‏ستود وخشونت ميرزا تقی خان اميرکبير را نکوهيد.  ‏در ‏نقد سلطنت و دولت ‏هم نوشت:‏
‏«اگر سلطنت است کارش منحصر است به صحبت و تفريح و بنّائی  عمارت ‏و عزل و نصب بی ‏‏موقع... اگر دولت است به جمع آوری و تحصيل چهار ‏شاهی نقد و جنس وماليات گرفتن... از معاش ‏‏چهار نفر يتيم و بيوه زن ‏مسکين و دادن آن به چهار نفر مردم اوباشِ قلّاش بی آئين... اگرملّت ‏است، ‏‏چيزی ‏از او باقی نمانده مگر چهار آخوند پيشنماز و چهار دسته سينه زن و ده ‏دوازده روضه خوان و ‏‏شبيه خوان بدصدای بد آواز... که به صور ‏مختلف و لباس های متفاوت و ريش و سبيل متناسب و ‏‏نامتناسب، يک ‏مشت رعيت فقير وبيچاره را طعمۀ خود کرده اند و هِی از اين ها چيز ‏می گيرند و ‏می ‏برند و می خورند و کج می نشينند و تند نگاه می کنند...  ‏بدا به حال مملکتی که ترقّی اشخاص ‏منوط ‏باشد به جهل و حُمق يا تجاهل ‏و تحامق ولوطيگری و مسخرگی و يا دزدی و خيانت و کسی ‏نتواند که ‏در ‏آن خاک حرفی بزند بر باطل اعتراض کند و يا دعوی علم و هنرکند ‏‏».(3 ) ‏ ‏ ‏
‏هما ناطق در ادامۀ نوشتۀ خود می افزاید:      در اصفهان ملايان بزرگ با ظلّ السلطان و دربايان ‏بزرگ ‏در رقابت ‏بودند.  اين شاهزاده با آنان «کجدار و مريز» تا می کرد و نفوذ آنان را برای ‏‏حکمرانی خود و ‏در رقابت با برادرانش ضروری می دانست.‏ ‏  حاج سيّاح ‏هم در سفر اصفهان می ‏نوشت:  «دراين چند ‏سال علمای اين شهر به اقتداری ‏دست يافته اند که تمام مردم لابدند در زير بيرق ‏يکی از مقتدرين ايشان ‏‏زندگی کنند و الّا از طرف حکّام و ملّاهای ديگر نابود می شوند».‏ ‏
‏    ازشيخ جعفر سلطان العلما ياد کنيم که در تهران توليت مسجد جامع را ‏داشت. دم دستگاه او از ‏برکت ‏پيوند با امين السلطان صدراعظم وقت بود.  ‏اجازه داد زوّار عتبات در خانۀ آن آخوند  منزل ‏کنند تا بر ‏درآمد های او ‏بيفزايند. افزون بر اين  دولت چند آبادی را به عنوان تيول» به او واگذاشت. ‏‏شهرت خانۀ ‏او «بهترين تنباکو  و بهترين قليان بود»! مردم در حقّش ‏سروده بودند:‏ ‏
‏ قليان   شيخ   جعفر   و   نان    پرير     خان
‏اين هر دو در کشاکش گردون کشيدنی  است
‏     اعتماد السلطنه در 1312ق/ 1895 م. گواهی می داد که جماعت وقتی ‏می ديدند پيشنماز  مسجد ‏‏‏«دولتی» است، در نماز او حاضر نمی شدند.‏ ‏  ‏طلّاب مدرسۀ مروی متولّی باشی را آشکارا به ‏دزدی ‏متّهم می کردند و ‏اخراج اورا  خواستار بودند. ‏
‏      در ربط با غصب اوقاف طالقان بانو لمبتون از املاک طبس ياد کرد که ‏‏«تبديل به املاک ‏شخصی» ‏شدند و يا املاک طالقان که جزو املاک وقفی ‏بودند به دست روحانيان  افتاد. و به ‏‏«مصرف واقعی خود ‏نمی رسيد».‏ ‏ ‏
‏     حاج سياح می نوشت: «قريب دو هزار سيّد و ملای مفتخور به جان مردم ‏افتاده و موقوفات رابالا ‏‏کشيده اند». از چندی پيش از بس «ملک» خريده اند، ‏‏«دستگاه شاهی» دارند، کافی است يک بندۀ ‏خدا ‏اعتراض و پرسشی کند با ‏‏«شمشير و تکفير و نيزه و تبر» حسابش را می رسند».‏ ‏  ازآخوند ‏های ‏خرده ‏پا هم شکاياتی در دست داريم.  از گلايه های آن صنف می توان ديدکه  ‏همۀ آخوندها و ‏همۀ طلّاب در ‏کار دزدی و مال مردم خوری نبودند. ملّايان  ‏بی پا، گاه  به مردم نزديک تر بودند تا ‏به روحانيت. هم از ‏اين رو که از ‏دهش های دولت و غصب املاک و موقوفات بهره نداشتند. ‏
‏     روستائيان بار فروش نيز نوشتند: حاکم شرع دست به يکی با مالکان ‏است ... تا کنون شش رأس ‏‏گوسفند ما را برده اند».‏ ‏
‏    رعايای خوی عريضه فرستادند که «هشت سال است آخوند حاجی ملّا ‏محمّد چند پارچه املاک ‏‏موروثی ما را‎ ‎به اسم وقف ضبط کرده و به هيچوجه ‏سند شرعی ندارد. ما برای معيشت خود محتاج ‏به ‏کف هستيم».‏
‏     از دهات فارس گزارش می رفت: ملّا حسين آخوند «تا توانسته اموال ما ‏را بدون حقّ و حساب ‏‏برده... علاوه برا اين برخی از ما ها را حبس و زنجير ‏کرده. بعضی به بست رفتيم. بعضی از کسان ‏را ‏که در زنجير بودند، محتسب ‏ها به اصهبانات برده مبلغی جريمه گرفته و آزار نمودند حالا هم در ‏مسجد ‏‏بست نشسته ايم و ناخوش شده ايم. جرات بيرون آمدن نداريم... استدعا اينکه ‏شّر اين ظالمين ‏را از سر ما ‏مظلومان بيچارۀ تمام شده کوتاه فرمائيد»!‏ ‏    ‏
‏    از قم شکايت می رسيد که «متولّی باشی شهر نه تنها جواهرات و اموال ‏حضرتی را برده است... ‏‏حتّی ازآب شهر هم می دزدد»! ديگر اينکه ‏‏«چماقداران و اجزای او بی محابا به خانۀ مردم می ‏ريزند ‏و قبالۀ ملک را ‏به  عنف از صاحبانش می گيرند... گاهی هم ما را به تشّکی از حکومت ‏اجبار ‏می ‏نمايند... و گاهی با حکومت همدست شده، از هر دو جانب رعيت را ‏متضرّر می نمايند. ‏می خواهند حق ‏ما را ضايع کنند».‏ ‏ نان نداريم. آرام ‏نداريم»!‏ ‏  ‏
از کاشان رعيت روستای نياسر که در ملک اجار ه ای به سر می بردند ‏نوشتند: که اين علما «حکم ‏‏صادر کردند و املاک ما را از دستمان بدر ‏کردند. چند مرتبه الواط را (سپاه لوطيان) بر سر ما ‏ريختند.‏ ‏‏ از گيلان هم شکايت رفت. زيرا حاج آقا رضا گيلانی افزون بر غصب، به ‏خيال  خريد املاک مردم ‏‏افتاد. «هرکس نيم جريب  و ثلث جريب ملک ‏داشت» خريد و هر جريب را «10 تا 11 تومان ‏اجاره ‏می داد». محاکم شرع ‏هم، فتوا دادند که «جناب مستطاب حاج آقا رضا به قانون شريعت ‏مطهّره» ‏اين ‏املاک را خريده» و کسی را «حقّ منع» نيست.‏ ‏ ‏
‏   از سبزوار هم شاکی بودنداز اينکه پسران حاجی ملّا هادی سبزواری دست ‏روی مدرسۀ وقفی ‏‏سبزوارگذاشتند. «طلّاب واقعی» را که مورد اعتماد ‏مردم بودند، بيرون کردند. طلبه های خرده پا و ‏بی ‏چيز  اين غصب را بر ‏نتافتند.  عريضه فرستادند تا بلکه اين «مال وقف» را از دست غاصبان به ‏در ‏‏آرند.  به جائی نرسيد.‏
‏     روستائيان بار فروش نيز نوشتند: حاکم شرع دست به يکی با مالکان ‏است ... تا کنون شش رأس ‏‏گوسفند ما را برده اند».‏ ‏ گواهی می رفت: در ‏اين شهر «قريب دو هزار سيّد و ملای مفتخور به جان ‏‏مردم افتاده و موقوفات ‏را بالا کشيده اند». از چندی پيش  به خيال خريداری برآمده اند. اکنون ‏‏‏«دستگاه ‏شاهی» دارند، کافی است يک بندۀ خدا  به اعتراض  برآيد و پرسشی کند، با ‏‏«شمشير و ‏تکفير و نيزه و ‏تبر حسابش را می رسند».‏ ‏
‏    طايفۀ حاجيلو از همدان به اعتراض آمدند که «آقا عبدالرحيم آخوند، ‏محصول ما را برداشته. سند ‏‏انتفاعی به اسم خود نوشته... و ملک ما را بدون ‏اطلاعِ ما فروخته».‏ ‏  ‏
‏  غصب املاک به کنار، روحانيان از مرگامرگی يعنی در شيوع  بيماری ‏های واگير دار از تبار وبا ‏و ‏طاعون نيز بهره می گرفتند.  به مثل به جای ‏ياری رسانی  و دارو، در فريب مردم «تربت ‏سيدالشهدا»‏ ‏ ‏تجويز می ‏کردند وازآنها  پول می گرفتند. ‏
‏    برخی ديگر از ملّايان به مردم چنين حالی می کردند که علّت بروز وبا و ‏تنگی همانا «کفش ‏پاشنه ‏دار» زنان است!‏
‏     گوبينو گواهی می داد که به روزهای سخت «آخوند های ثروتمند زودتر ‏از همه فرار می ‏کردند».‏ ‏ ‏به روزهای تنگی و سختی ملّايان مجلس آرای ‏خانۀ بزرگان بودند.  به گواهی فرنگيان ‏در قحطی ‏‏1894م/1311 ق که در  ‏خراسان روی داد، مردم به تنگ آمده بر روحانيان شوريدند.  امّا ‏ملّايان ‏‏زيرکانه با حکومت همدست شدند. «شورا» آراستندو اين چنين شورش را ‏خواباندند ‏
‏    زنجانی گواه بود که پای منبر ملاّيان  چهرۀ خشن به خود می دادند. ‏خدای آنان به يک ‏‏‏«ميرغضب» می ماند و يا به مأمور قاهر و يا خانِ مقتدر ‏و کلانتر يا حاکم بدخوی» ميماند ،  يعنی ‏‏‏«جميع خصايلی» که اهل دين و ‏اهل دولت دارند».‏ ‏  همو می افزود: «من شاهد بودم روضه خوانی ‏پای ‏‏منبر می گفت: امام حسين عليه السلام در جنگ کربلا با هر نيزه می زد، ‏پشت سرهم ده نفر را ‏مانند ‏کباب  در ميل دوخت... وحضرت عباس در ‏رکاب، با پای خود پانصد نفر را کشت و اسب امام ‏حسين ‏عليه السلام چهل ‏نفر را با دندان و لگد به جهنم فرستاد». بدبختانه «اين ملّت بيچاره هرکار ‏می ‏کنند از ‏چنگال ايشان خلاصی  ندارند. مردم بدهکارند و آنان طلبکار. «اين اوباش» به نام طلّاب ‏دور ملايان ‏را ‏گرفته اند «ابداً در صدد تحصيل شريعت نيستند، بلکه کار و زندگانی شان ‏‏«مستلزم ‏دسته بندی و ‏قلچماقی» است...به غير از يک عمامه و قبا و عبا و ‏چماق»، به ابزار ديگری نياز ‏ندارند چنانکه مردم ‏از آنان«بيش از داروغه و ‏کلانتر» می هراسند.‏ ‏ گفتنی است که آخوند ها به ‏جای اينکه دستگير مردم ‏‏باشند، رقيب مردم بودند.  از اين دست: ‏
‏«آخوند ها در بساط عزا داری فرّاش و سرباز دم در می ‏گذاشتند تا اگر فقيری خواست وارد شود، ‏‏نگذارند. اگر نشسته بود ‏حرکتش می دادند. معلوم شد از بابت شربت بود که فقرا را حرکت ‏می دادند ‏تا ‏مباد يک پياله شربت ميل کنند»!‏ (4 )
‏1 -  هما ناطق  - «  ‏لوطيان و اسلام»
2 - هما ناطق - فرقه ها و اسلام    
3 -  ‏همانجا -     
4 – هما ناطق - « پسرفت »
‏منبع:  خانم هما ناطق « روحانیت » - سایت خانم هما ناطق   ‏( کامل آن در  سایت هما ناطق)
http://www.homa-nategh.net/index.html

‏ حاج سيد محمد باقر رشتي (شفتي)
 در اینجا بصورت مختصر از سایت راسخوان که مبلغ شیعه اثنا عشری می باشد در بارۀ " سيد محمد باقر رشتي (شفتي)‏" می نویسد: معروف به حجه الاسلام يا سيد رشتي يا سيد بيد آبادي،اصلاً اهل يكي از دهات گيلان (شفت). تولد او ‏در سنه ي هزار و صد و هشتاد و يك [اتفاق افتاده است].  ‏
مجملاً سيد در قم نزد ميرزا آمده و چند ماهي را هم استفاده نموده تا از ميرزا مجاز مي گردد،و در قم ‏به سبب هاي مختلفي كه گفته و نوشته شده عازم توطّن اصفهان مي شود،يكي اين كه ارادت به سيّد ‏نجف آبادي معروف به درويش كافي كه هم شيخ محمد تقي نجفي را به اصفهان جلب نموده است اين ‏را هم به اصفهان آورده. ‏
ديگر آن كه ميرزاي قمي به سبب خالي بودن اصفهان او را الزام به آمدن اصفهان مي كند،ديگر آن ‏كه در موقع تحصيل در نجف كه با حاجي محمد ابراهيم كلباسي مرافقت داشته اند،به سبب انس او به ‏اصفهان مي آيد،به هر حال در سنه ي هزار و دويست و هفده وارد اصفهان شده،با كمال تنگدستي در ‏مدرسه ي چهارباغ منزل مي نمايد و مجلس درس آراسته اي پيدا مي كند. تا اين كه روزي خادم ‏مدرسه به او اظهار مي نمايد كه توطّن شما در اين مدرسه بعضي را دل تنگ نموده به من امر كرده ‏اند كه شما را خارج كنم.‏
سيّد بي تأمل يك كتاب و يك بقچه كه تمام دارايي او بوده است برداشته بيرون مي آيد. پس از آن در ‏مدرسه ي شاهزاده ها ساكن مي گردد. حكايتي كه از سخاوت جبلّي او نقل مي كنند: زن فقيره اي ‏درب حجره ي او به تكدّي مي آيد. كتابي را كه منحصراً داشته به آن زن عطا مي كند،در وقت ‏بيرون رفتن زن از مدرسه،حاجي محمد ابراهيم كلباسي كه به ديدن سيّد مي آمده است با او تصادف ‏مي كند و كتاب را از او خريده وارد اتاق سيّد مي شود،جهت سيّد خريد خود را حكايت مي كند و سيّد ‏عطا نمودن كتاب را به او مي گويد. حاجي كلباسي كتاب را هديه مي دهد به سيّد. چندي بعد سيّد را ‏به امامت مسجد حاجي طالب واقعه در دروازه نو انتخاب مي كند،و در همان محله جهت او منزلي ‏فراهم مي سازند تا شبي را در مراجعت از مسجد با جمعي كه همراه عروس مي رفتند و تنبك مي ‏زدند تصادف مي كند،سيّد تنبك آن ها را مي شكند. جماعت چون اين را نا مبارك مي دانسته اند سيّد ‏را گرفته مي برند به خانه در اطاقي حبس مي سازند. روز بعد خبر به امام جمعه مي رسد او مي ‏فرستد حاجي را مطلّع مي كند. حاجي در مقام استخلاص سيّد و رفع توهين از او اقداماتي مي كند. ‏‏
صاحب (قصص العلماء)  راجع به تحصيل مكنت سيّد نوشته است كه شخصي از اهل گيلان ‏اوصاف سيّد را با حالت تنگدستي او شنيده بود،مبلغي جهت سيّد ارسال مي دارد كه هر طور صلاح ‏بدانيد اين پول را سرمايه كرده منافع آن را در معاش خود صرف كنيد. سيّد هم از اين وقت شروع ‏مي كند به بيع شرط نمودن املاك،از اين راه قدري ثروت تحصيل مي نمايد.‏
غير از اين كه صاحب (قصص العلماء) نوشته،مي گويند نسبت به پاره اي از املاك هم نظر مجهول ‏المالكي داشته و آن ها را به عنوان ولايت (عامّه) شرعيّه،يا خود تصرف كرده يا به ديگران واگذار ‏ساخته،مثل آن كه قريب بيست پارچه ملك از حسن علي ميرزا پسر فتحعلي شاه بيع شرط كرده و ‏بالاخره ضبط مي كند چنان چه وقتي حسنعلي ميرزا مغضوب شد و اورا نابينا كرده بودند به سيد ‏رشتي اظهار مي كند كه وقتي چشم داشتم مرا نان مي دادي امروز براي احسان مناسب تر است،سيد ‏هم چندين پارچه از آن املاك را باز به او واگذار مي كند.‏
علاوه بر اين از بابت وجوهات و هديه و امانت و غيره هميشه نزد سيّد پول فراواني موجود بوده ‏است،چنانچه گويند معماري كه مباشر بنايي مسجد بوده است در ابتداي امر كه سيّد نقشه ي مسجد و ‏طرح بنّايي را به او دستور مي دهد متحيّر مي گردد،سيّد براي رفع تحيّر او يك محلي را كه پول ‏زياد در آن جا موجود بوده است به او مي نماياند كه شخص بنّا تعجب خود را از بسياري آن پول ‏مكرر حكايت مي كرده [است].‏
ديگر مسأله ي اجراي حدود او بوده است كه مهمترين عبادات خود آن را مي دانسته،حتي وقتي جهت ‏استسقا جمعيّت از شهر به منزل او رفته بودند كه به اتّفاق بروند در مسجد مصلّي تخت پولاد،سيّد ‏مردم را به بهانه اي متفرق مي كند و يك نفر سارق كه در آن وقت محكوم به بريده شدن دست بوده ‏است حاضر مي سازد و با قلم و مركّب حدّ بريدن را روي دست سارق معين كرده به مباشر اين قبيل ‏امور خود حكم مي كند تا مي برد،اتفاقاً در آن نزديكي هم باران مي آيد و موافق مي شود با عقيده سيّد ‏كه اجراي حدود باعث نزول رحمت است.‏
حدود و تعزيرات تازيانه ي او بسيار است و عده ي اشخاصي كه به حكم او به سبب قصاص لواط يا ‏زنا يا غيره مقتول شده اند يا به دست خود او يا به دست ديگري،كمتر از هفتاد ننوشته اند،ليكن يكي ‏از علماي معاصر خود او تا يكصد و بيست هم نوشته است.‏
‏**‏ حاج سيد محمد باقر رشتي (شفتي)‏ ‏– سایت راسخوان ‏  منبع:  رجا ل و مشاهير اصفهان

‏ارذل و اوباش در پوشش اسلام در دوران  پهلوی دوم و نظام  ولایت فقیه
جا دارد از اراذل و اوباشی که  بر ضد  حکومت مصدق از طرف دو روحانی ( کاشانی و بهبهانی )  ‏در 9 اسفند 1331 و کودای 28 مرداد  برای سرکوب مردم  بکار گرفته شدند در این مجموعه بیاوریم:  ‏بعنوان نمونه  شعبان جعفری در ‏گفتگو با خانم هما سرشار گفته است فعالیت او  و دیگر اراذل و اوباش  ‏در 9 اسفند  ‏1331بر ضد مصدق و بنفع شاه  بدستور  کاشانی  بوده است  . در  پاسخ به ‏پرسش خانم ‏سرشار او گفته است :‏
‏«  س – آقای جعفری  از 9  اسفند  تعریف  کنید.‏
ج - روز 9 اسفند... خدمت شما عرض کنم که، ما  اول صبح رفتیم خونة  ‏کاشانی . درست  یادمه. اون ‏حاجی ( محسن)  محرر بود، امیر موبور بود، ‏احمد عشقی بود و حاجی  حسن عالم بود و عده ای دیگه. ‏آیت الله ‏کاشانی  گفت: « برین شاه داره از مملکت میره بیرون. برین نزارین شاه ‏بره !» گفت :«  اگه  ‏شاه بره  عمامة  ماهم رفته!» اون گفت  خب !‏
س- آیت الله کاشانی گفت ؟
ج – نه اینکه ما بریم سرکسی سر خودی ... آیت الله کاشانی که گفت  ‏برین نذارین. من اومدم رفتم ‏سربازار سخنرانی کردم و اینا  و گفتم: « ‏ایها الناس، مغازه ها تونو ببندین، دکوناتونو ببندین. ‏اعلیحضرت شاه داره  ‏از مملکت خارج میشه. اگه شاه بره شما زندگیتون از بین میره  و اینا...» ‏‏...( ‏خاطرات  شعبان جعفری ، بکوشش هما سرشار ، نشر ناب ، چاپ ‏دوم ، بهار 1381 -   ص 123 )‏
‏   « طبق نقشه قبلی عده ای از ارازل و اوباش که چهل پنجاه نفر از آنها  ‏کفن پوشیده بودند بدستور ‏آیات الله بهبهانی و ( کاشانی ) از میدان  ‏بارفروشان، سید بزاز و شوش براه افتادند و ابتدا با همکاری ‏قسمتی از ‏نیروهای انتظامی به بازار ریختند تا مردم را مجبور  به بستن مغازه ها ‏کنند و سپس بطرف ‏کاخ سلطنتی سرازیر  شدند. دراین مورد گزارش  ‏فرمانداری نظامی می گوید: « در حدود  ساعت 30 : ‏‏10  از کلانتریهای ‏‏8 و 16  تلفناً  گزارش رسید که عده ای از اشخاص  ماجراجو و آشوب ‏طلب اهالی ‏و کسبة بازار را به تعطیل مجبور نموده و مردم را تشویق ‏برای رفتن به دربار می نمایند.»( به نقل از ‏کتاب« گذشته،  چراغ راه  ‏آینده است»  نشر از جامی ، ص 594  ) ‏
‏« کارگردانی عملیات را آیت الله کاشانی، آیت الله بهبهانی و وکلای  ‏وابسته به دربار بر عهده داشتند. ‏سرلشکر بهارمست، رئیس ستاد و ‏افسران  بازنشسته ای مانند سپهبد امیر احمدی، سرلشکرگرزن، ‏سپهبد ‏شاه بختی، سرتیپ گیلانشاه، سرتیپ نقدی، سرلشکر معینی ، سرتیپ ‏شعری ، همراه با عده ای  ‏افسران پاکسازی شده، از فعالان صحنه ‏عملیات بودند.  از گروه  چاقوکشان، شعبان  جعفری ( شعبان بی ‏مخ)،  ‏طیب حاج رضایی، محمود مسگر، حسین رمضان یخی، احمد عشقی، در ‏حمله به خانه نخست ‏وزیر دست داشتند‎ ‎‏.جمال امامی خویی، ‏غلامحسین فروهر، عمیدی نوری، ابوالحسن صیرفی و نیز ‏اعضای حزب ‏آریا به سرپرستی  سپهر، در تظاهرات ضد مصدق فعالیت  کردند.  ‏هندرسن از طریق ‏علاء با شاه ارتباط داشت و گزارش عملیات را به طور ‏مستقیم و  منظم به واشنگتن می فرستاد.» ( ‏مصدق سالهای مبارزه و ‏مقاومت( جلد اول) ، تألیف سرهنگ غلامرضا نجاتی ،  مؤسسه خدمات ‏‏فرهنگی رسا،  چاپ دوم، 1378 ، صفحه های  533 تا 534 ) ‏‏   محمد علی سفری  می نویسد :« ‏نویسنده نیز که ازمجلس  به منزل ‏دکتر مصدق و بعد چهار راه سردرسنگی آمده بودم، در پناه یک ‏درخت ‏شاهد جریانات بودم.  در این اثنا، دکتر مظفر بقایی که با عده ای به این ‏محل آمده بود، با دیدن ‏نویسنده، با لحن تهدید آمیزی گفت: « تو  اینجا ‏چه کار می کنی ؟» گفتم:  آمدم از اعمال و رفتار شما ‏گزارشی برای ‏آگاهی ملت ایران تهیه کنم. در جوابم گفت:« ممکن است این آرزو را تو ‏و خوانندگان ‏باختر امروز به گور ببرند.» با ناراحتی در جوابش گفتم: « ‏مطمئن باش این بار هم اگر بنا باشد ‏آرزویی به گور برود مال دشمنان ‏ملت است، آنها که این رجاله بازی را بر پا کرده اند...»   ( قلم و ‏سیاست، ‏محمدعلی سفری، جلد اول ص  32 7)‏
‏   برنامه اصلی شاه و دربار با مساعدت هندرسن و...  کشتن مصدق بود  ‏که عقیم ماند . ولی شاه  ‏تصمیم گرفت برای « شاهپرستان»  سخنانی ‏ایراد نماید و گفت:« همانطوریکه  قبلاً  به اطلاعتان ‏رساندم  منهم مثل ‏هر فرد ایرانی مجبورم که خواسته مردم را قبول کرده و اگر شما نمی  ‏گذارید و مایل ‏نیستید  که من برای معالجه  حرکت کنم  چاره ای جز ‏انصراف نیست و ما هم از این مسافرت انصراف ‏پیدا کردیم...» (همانجا  ، ‏ص 743 )    ‏
‏    محمود کاشانی فرزند آیت الله کاشانی که توطئه کنندگان و ارازل و ‏اوباش را «مردم» می نامد ، می ‏نویسد:«  هنگامى كه مصدق در ساعت ‏‏۱۱ صبح براى خدا حافظى و حركت دادن شاه به دربار رفته ‏بود، اجتماع ‏مردم در برابر كاخ شاه شكل گرفته و چون مردم از حضور مصدق دركاخ ‏آگاه مى شوند ‏شعار هايى عليه وى سر مى دهند. مصدق كه انتظار ‏چنين تظاهراتى را نداشته و همه تلاش خود را ‏براى محرمانه ماندن اين ‏سفر انجام داده بود به وحشت افتاده و چون قصد بيرون آمدن از كاخ شاه ‏را ‏داشته است با تظاهرات مردم روبه رو مى شود و ناگزير درخواست مى ‏كند كه از در هاى پشت كاخ ‏راه عبورى به او بدهند و از آنجا با اتومبيل ‏راننده شاه به گونه مخفى به خانه خود كه بيش از چند صد ‏متر فاصله ‏نداشت مى رود. جمعيت عظيم تظاهر كننده كه به درستى دريافته بودند ‏اين فتنه و برنامه از ‏سوى مصدق كارگردانى مى شود، هنگامى كه ‏اتومبيل شخصى او از در اصلى كاخ به سوى خانه او به ‏حركت  درمى آيد ‏به سوى منزل وى هجوم مى آورند. داستان حمله مردم به خانه مصدق ‏به تفصيل در ‏روزنامه ها درج شده است. مامورين شهربانى با حضور و به ‏دستور سرتيپ افشار طوس رئيس ‏شهربانى به سوى جمعيت تيراندازى ‏مى كنند كه يك نفر كشته و ۲۹ نفر ديگر مجروح مى شوند. در اين ‏‏اوضاع و احوال مصدق راه چاره اى جز گريختن نمى بيند.... » (  روايت ‏محمود كاشانى از غائله ۹ ‏اسفند بنام «توطئه مصدق عليه شاه»- نشریه ‏شرق،  چهارشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۳۸۴- ۴ مى ۲۰۰۵)  ‏‏   اما محمود کاشانی می داند دروغ می گوید او این دروغ را با وجود ‏اسناد فراوان می گوید. گزارش ‏باختر امروز همان است که اسناد دیگر ‏گزارش کرده اند : «  ...... افسران بازنشسته، با لباس نظامی ‏آمده بودند و ‏سربازان را تحریک می کردند، دستجات متظاهرکه به منزل دکتر مصدق ‏حمله کرده بودند، ‏به خیابانهای شهر روی آورده، با چوب و چماق به ‏مغازه ها حمله می کردند .  هرجا به طرفداری از ‏مصدق  تظاهری  می ‏شد، مأمورین انتظامی و افسران بازنشسته می گفتند؛ بزنید! بکشید!... ‏نیروهای ‏انتظامی « آوارگان» « افسران بازنشسته » و « باشگاه تاج» ‏تظاهرات می کردند و از در و دیوار ‏مجلس بالا می رفتند. در خیابانها، ‏صدای افسران شنیده می شد که می گفتند رادیو را بگیرید... مهم ‏‏است». (روزنامه باختر امروز- 10 اسفند 1331 )‏
‏   « پس از حمله اوباش به خانه  نخست وزیر و به دنبال  فرار  مصدق و ‏رفتن او به  ستاد ارتش که ‏جان  سالم بدر برد و توطئه ناکام ماند.  آیت ‏الله  کاشانی و  هندرسن دو نفر ازدست اندرکاران قتل ‏مصدق،  ارازل، ‏اوباش و  « شاهپرستان» را به خوداری از تعرض به مصدق فرا خواندند:‏
‏1-  آيت الله كاشانى طی  پیامی که  به وسيله يكى از روحانيون، حجت ‏الاسلام آقاى سيد محمد موسوى ‏واعظ( شاه عبدالعظیمی)، در آنجا  ‏خوانده شد  . او ارازل و اوباش به رهبری شعبان جعفری  معروف ‏به ‏شعبان بی مخ را « برادران عزیز»  خطاب کرد و  توصیه  نمود از تعرض ‏به خانه نخست وزیر ‏خوداری  نمایند : « برادران عزيز: مسموع شد عده ‏اى به در خانه جناب آقاى دكتر مصدق حمله نموده ‏اند. خواهشمندم ‏متفرق شويد و از تعرض خوددارى نماييد. سيد ابوالقاسم كاشانى» (باختر ‏امروز، كيهان ‏و اطلاعات ۹ اسفند ۳۱)‏
‏2 - ازطرف دیگر دکتر مصدق می گوید :«بعداز ظهر دهم اسفند  ‏هندرسن بواسطة  آقای علی پاشا  ‏صالح با تلفن بمن گفت دیروز که از ‏خانه ی شما رفتم بدربار  تلفن کردم  متعرض خانه ی شما نشوند و ‏‏چون میدانستم در این توطئه او دخالت داشته است گفتم شما چرا  از ‏حدود  خودتان خارج می شوید  و ‏درکاراین مملکت دخالت می کنید . او ‏در جواب گفت دخالتی نکرده ام. گفتم  همین تلفنی که شما دیروز  ‏‏بدربار کرده اید آیا جز دخالت چیزدیگری است که چون جوابی نداشت ‏بدهدسکوت اختیارکرد و ‏مذاکرات قطع شد. (دکترمصدق ،  خاطرات و ‏تألمات ، ص 190   ) ‏
‏     و مصدق، در پیام 17 فروردین 1332 خود،  قول سازمان دهندگان ‏قتل خود را، بعد از عقیم شدن ‏توطئه، اینطور می ﺁورد : ‏
‏    « ... بعد شنیدم که گفته بودند : مرغ از قفس پرید » ( انتشارات ‏مصدق 8، نطقها و مکتوبات دکتر ‏مصدق ، جلد دوم ، دفتر سوم صفحه ‏‏149 )‏
‏     آنتونی ایدن ، وزیر خارجه انگلستان، با اشاره به نقش کارگردانان ‏توطئه نهم اسفند در حمله به خانه ‏نخست وزیر چنین نوشته است:«... ‏در اواسط  فوریه 1953 مصدق  با همة  وسایل و امکانات تبلیغاتی ‏خود، ‏حمله وسیعی را علیه دربار آغاز کرد و بدنبال مصاحبه پر سرو صدای  ‏‏24 فوریه، شاه در برابر ‏تهدیدهای او تسلیم شد و قبول کرد موقتاً از ‏ایران خارج شود. روز 28 فوریه کاشانی که از این خبر آگاه ‏شده بود و ‏مایل نبود مصدق به چنین پیروزی  بزرگی دست یابد، گروهی از ‏طرفداران  شاه را بسیج ‏کرد. این جمعیت که رهبری  آن را افسران ‏بازنشسته بعهده گرفته بودند، به خانه مصدق هجوم آوردند و ‏او را  مجبور ‏ساختند با پیژاما فرار کند». ( آنتونی  ایدن ، دور کامل ، صفحه 230 و ‏‏231 ، به نقل   ‏از جنبش ملی شدن  صنعت نفت ایران و کودتای  28 ‏مرداد 1332 ، سرهنگ  غلامرضا نجاتی ، ص ‏‏268 ) ‏
‏   ﺁن روز، غیراز تدبیر و مقاومت  مصدق ، اگر همت افشارطوس رئیس ‏شهربانی نبود، نقشه قتل ‏مصدق که شاه و برادر‎ ‎او و علاء وزیر دربار و ‏هندرسن سفیر امریکا در ایران، طراحی و با استفاده از ‏کاشانی و بهبهانی ‏و چند افسر ارتش اجرا کردند، می توانست موفق شود . ‏
‏   چون هم نقشه صبح و هم نقشه بعد از ظهر نتیجه دلخواه را بر ‏نیاوردند، پس از  توطئه نهم اسفند  ‏لازم شد حکومت ﺁیزنهاور وضعیت ‏سنجی بعمل بیاورد . ‏
منبع:  ابوالحسن بنی صدر  و جمال صفری « نهضت ملی ایران  و دشمنانش  به روایت اسناد» - ‏انتشارات انقلاب اسلامی – اردیبهشت  1387 – صص 295 – 289 ‏
‏‏همین  اشرار و اوباش بدستور کارگزاران انگلیس ، آمریکا و دربار در جلوی شهربانی به قصد کشت  دکتر  حسین فاطمی را  با قمه و چاقو زخمی کردند و  به ‏گفته دکتر سعید فاطمی: " نصیری به دکتر فاطمی می گوید خائن، کدام گوری بودی؟ فاطمی می گوید، ‏خائن توهستی، ‏تو به این مملکت خیانت کردی ، ما جز وطن پرستی کاری نکرده ایم . نصیری باز با ‏مشت بر دهان دکتر فاطمی می کوبد. ‏بینی او را می شکند . خون صورت او را می پوشاند. سپس به ‏همان صورت او را دستبند می زنند و از آن محل می برند. ‏پیش از آن، سپهبد علوی مقدم بلافاصله به ‏بختیارکه در کوشک نصرت، ملتزم رکاب شاه بود، خبر دستگیری فاطمی را ‏می دهد . بختیار بلافاصله ‏خودش را به تهران می رساند و به شعبان بی مخ و طیب حاج رضایی و اکبر گیرگیری و... ‏دستور ‏کشتن فاطمی را می دهد. ازاین گروه فقط یک نفر به نام مصطفی دیوانه نمی آید که یکی از چاقو کش ‏های محله ‏ی سید نصرالدین بود. او می گوید او سید اولاد پیغمبراست، من کاری نمی کنم.  ‏
فاطمی را از پله های اطلاعات شهربانی پایین می آورند. گروه شعبان بی مخ به او حمله ور می شوند. ‏مادر من ( سلطنت ‏فاطمی)   که به وسیله اخبار رادیو از دستگیری دکتر فاطمی ( برادرش) خبر ‏دار شده بود، در آنجا حضور داشت و ‏به محض آن که اوباش حمله میکنند، او خود را روی دکتر فاطمی ‏می اندازد. 11 ضربه چاقو را به جان می خرد و تنها ‏‏2 ضربه چاقو به دکتر فاطمی می خورد.(17) بعد ‏از این قضیه او را به بیمارستان ارتش می برند .... مادرم را افرادی ‏که در خیابان بودند و برخی از ‏اعضای وزارت خارجه به بیمارستان نجمیه می برند و مرحوم دکتر غلامحسین مصدق ‏،که خوشبختانه ‏آن موقع بعد از 4 ماه بازداشت ، آزاد شده بود ، به مداوای او می پردازد. مادرم دربیمارستان نجمیه ‏‏مدتی بستری بود و بعد هم به خانه منتقل شد، اما بعد از آن همیشه از عوارض آن جراحات رنج می ‏برد.
منبع:  مقالۀ  جمال صفری « چرا امریکا ، انگلیس و شاه بر اعدام فاطمی اصرار داشتند؟» ‏
‏ شعبان جعفری در گفتگو با هما سرشار می ‏گوید: "ولی چاقو نزدم. من هیچوقت چاقو نزدم "!! خانم هما سرشار از او در رابطه با ‏دکتر فاطمی سئوالاتی مطرح ‏میکند که:  ‏
س: ببینید شما گفتید دردادگاه یک تهدیدی کردید و گفتید به فاطمی بگوکه بیرون دستم بهت رسید،اگه از ‏زوندون اومدم ‏بیرون که خفه ا ت میکنم، حرف خودتان است. درست است؟ ‏
ج : درست ‏
س: شاید چون این حرف را زدید باعث شده که مردم فکر کنند شما باعث مرگ او شدید؟ ‏
ج: هم گفتم، هم زدمش . حاشا که نمی کنم ولی اونو دولت اعدامش کرد.  ‏
س: لطفاً قضیه را کامل تعریف کنید ‏
ج : گفتم بیام بیرون می زنمت دیگه! شما دارین اعتراف می گیرین؟ ‏
س: بله دارم اعتراف می گیرم ‏
ج : باشه ( خنده)  ‏
س: آخر این قضیه مهم است. می گویند شما او را با چاقو زدید شما می گوئید او را چاقو نزدید فقط ‏زدید. این دو حرف با ‏هم فرق دارد. مسعود حجازی در کتابش می نویسد : " دکتر فاطمی ساعت 9 صبح ‏شنبه 29 اسفند 1332 دستگیر شد و ‏دستگاه حکومت هیاهو و جنجال بسیاری برای دستگیری او به راه ‏انداخت . او را به عمارت شهربانی که محل ‏فرمانداری نظامی در آنجا بود بردند و در ساعت سه بعد از ‏ظهر به عنوان اینکه می خواهند به زندان ببرند از درب ‏بزرگ شهربانی خارج ساختند و بیرون درب ‏شهربانی، شعبان جعفری ( معروف به بی مخ) و جمعی دیگر از چاقو کشان ‏که از قبل انتظار او را می ‏کشیدند ، برروی او ریختند و با چاقو به جان او افتادند و اگر خواهر شجاع و فداکار دکتر ‏فاطمی در ‏محل حاضر نبود و خود را به روی او نینداخته بود، دکتر فاطمی به طرز فجیعی کشته شده بود، و ‏میگویند شما ‏به سلطنت خانم خواهر دکتر فاطمی چاقو زدید.  ‏
ج: والا دروغه!  ‏
س: یعنی شما جلو شهربانی نبودید؟ ‏
ج : بودم .  ‏
س: جلوی شهر بانی حضور داشتید؟ درست؟ ‏
ج : بودم ، ولی چاقو نزدم. من هیچوقت چاقو نزدم. ولی زدمش . ببین خانوم ، خوب گوشتو به من بده : ‏نمیگم نزدم، ‏میگم خواهر شو نزدم. من اگه کاری کرده باشم میگم . آخه ببین داری میگی اونا میگن ‏دکتر فاطمی رو شعبون جعفری ‏کشته...  ‏
س : نه کشتید، به قصد کشت زدید...  ‏
ج : دکتر فاطمی را دولت محاکمه کرد و کشتنش . اونوقت که عبد خدایی جزو فدائیان اسلام بود. منم ‏جزو فدائیان اسلام ‏بودم. عبد خدایی، فاطمی را با تیر زد ولی نمرد. اون عبد خدایی که الان وکیل مجلس ‏ایناست.  ‏
س: فکر می کنم باید این قضیه را روشن کرد چرا شما تا به حال در باره اش حرف نزده اید؟ ‏
ج :حالا میگم: در شهربانی زدمش ، چاقوام نزدم. بیخود میگن چاقو زده. همشیره شم روش نیفتاد. توی ‏شهربانی ‏همشیره ش اون بالا وایساده بود ، من دم پله های پائین زدمش. اون خانم خانوم بالای پله ها ‏وایساده بود. هما خانم، ‏جون شما ، شنیدم این همشیره بعد از پانزه سال تو اتریش گفته:" چون شعبون ‏اونوقت منو زد، حالا اینجام چرک کرده ‏است." در صورتیکه من اصلاً دست بهش نزدم. بعدم تو صنف ‏زندگیمان نیست که بریم زنو بزنیم، اصلاً و ابداً ، چه برسه ‏به اینکه چاقو بزنیم. من تو زندگیم تا امروز ‏هیچوقت دست به چاقو نزدم، کاری نداره! شما یه پرونده چاقو کشی تو ‏تهرون ازمن گیر بیار و من ‏همون ساعت خودم حاضر میشم اعدامم کنن. بله خانوم، فاطمی رو دولت محاکمه کرد و ‏کشتش.  ‏
س: منظورم چیز دیگریست. می گویند موقعی که فاطمی را گرفته بودند و می خواستند از شهربانی به ‏زندان ببرند، ‏مریض احوال بود و فشار خونش پائین بود، به طوریکه زیر بالش را گرفته بودند و می ‏بردند. در صفات مردانگی و ‏پهلوانی نیست که یک افتاده را بزند. شما چرا او را زدید؟ ‏
ج : من چه میدونستم در چه حاله!  ‏
س: پس حالش را نمی دانستید؟ ‏
ج: نه ده تا مأمور دورش بودن خانوم. خیلی ام شق و رق راه میرفت . یه کپه ریش گذاشته بود. یه ‏همچی. آخه خانم ‏جون یه کسی که وزیر خارجه ست، وقتی یهو میرزن تو خونه بگیرنش ! وقتی یه ‏وزیر خارجه رو اونجوری بگیرن، ‏بالاخره خواهی نخواهی فشار خونش یا میره بالا یا میاد پائین دیگه! ‏بالاخره یه شخصیتی بود؟ ‏
س : چیزی هم به او گفتید و زدیش ؟ خط ونشان دادگاه رابه رخش کشیدید؟ ‏
ج :خب چرا. بالاخره اون موقع دسته گل بهش نمیدن که، خب باید دری وری بهش بگم دیگه! بله؟  ‏
س :حتماً پس اگر شما به او چاقو نزدید، چه کسی زد؟ ‏
ج: عزیز من، کسی بهش چاقو نزد.  ‏
س - پس شما با مشت او را زدید؟ ‏
ج - بله میگم. جون بچه م تا حالا من دست به چاقو نکردم. من چاقوکش نبودم که خدمت شما عرض ‏میکنم، فاطمی رو ‏دولت محاکمه کرد.  ‏
‏منبع : خاطرات شعبان جعفری به کوشش هما سرشار، نشر ناب - ‏ص 176 -174  ‏
‏مسعود نقره کار در مقاله ای در بارۀ «جاهل ها و لات های متدين»  می نویسد:  ‏
در دوران پهلوی طيفی از جاهل ها و لات های اسلامی نيزحضورفعال داشتند، که بعدها پايه گذاران حکومت اسلامی ‏شدند، متدين های دارای "رگ لاتی"، که با اتکا به امکانات مالی و شبکه های شان سازمانده جاهل ها و لات ها و ‏‏"گردن کلفت ها و عربده کش ها"، به عنوان بخشی از بازوی مسلح اسلام شدند. اين بخش از جاهل ها و لات ها در ‏مقابل مخالف يا حريف خود قسی القلب ترين ها بودند. پيش از انقلاب اکثر جاهل ها و لات های اسلامی گردانندکان هيئت ‏های مختلف عزاداری و راه اندازان دسته های سينه زنی و تکايا بودند، " هيئت ابوالفضلی " های باغ فردوس و "هيئت ‏بنی فاطمه " يکی دو نمونه اند، يکی از مطرح ترين شيخ های اين متدين های لات " شيخ جعفرشجونی"، و از جاهل ها ‏و لات های شان حاج مهدی عراقی از بنيان گذاران "فدائيان اسلام" و "هيئت های مؤتلفه اسلامی" ، و کسانی امثال ‏محسن رفيقدوست بودند.‏
مهدی عراقی در کتاب خاطرات اش با عنوان "ناگفته ها"، گفتنی ها را با افتخارمی گويد:‏
‏«... نواب صفوی به اين فکر می افتد که يک محفلی، يک سازمانی، يک گروهی، يک جمعيتی را برای مبارزه به وجود ‏آورد. اين فکر به نظرش می آيد که از وجود افرادی استفاده بکند که تا الان مخل آسايش محلات بوده اند. مثل اوباش ها، ‏گردن کلفت ها، لات ها، به حساب آن ها که عربده کش های محلات بوده اند...»‏
حاج عراقی ماجرای حمله به روزنامه ساعد را که کاريکاتور نواب صفوی را چاپ کرده بود، شرح می دهد:‏
‏«... رفيقمان گفت برويم سر پاچنار من يک مشت از اين لات و لوت ها را جمع می کنم... رفتيم زورخانه و ديديم يک مشت ‏جاهل های کوتاه و بلند، خلاصه يا علی يا علی دارند ورزش می کنند. گفت بيائيد برويم، راه افتادند آمدند اول خيابان ‏فردوسی... گفتيم حمله به چاپخانه... همه چاپخانه را اين بچه ها پذيرايی کردند. جعبه هايی که تويش حروف بود از طبقه ‏دوم همه اش می آمد تو حياط. دو سه تا از اين بچه ها با چوب افتادند به جان ماشين می خواستند با چوب، ماشين را ‏بشکنند، گفتم بابا اين که با اين شکسته نمی شود، يک دست زديم خلاصه اش اين ديس از زير ماشين آمد بيرون و ‏حروف ها ريخت زمين... رفتيم تو قسمت حروف چينی، ديديم کليشه ها آن وسط است چاقو را بچه ها در آوردند، کليشه ها ‏را تکه تکه کردند و حروف را هم، همه را به هم زدند.»‏
حاج عراقی درباره "طيب و ناصر جيگرکی و رمضون يخی و..." و نقش آن ها درآشوب خرداد ۴۲ می گويد:‏
‏«... منزل آقا (خمينی) بوديم آن جا اسم طيب خان وسط آمد... آقا درآمد گفت که اينها علاقمند به اسلام هستند... نوکر امام ‏حسين هستند... خلاصه رفتيم خانه طيب خان... طيب صد تومان داد به پسرش اصغردادو گفت می دوئی عکس آقا خمينی ‏را می خری می بری تو تکيه... ناصر جيگرکی، از گردن کلفت های باغ فردوس و چهارراه مولوی بود، هنوز ما از ‏ساعت حرکتمان قدری مانده بود که خبر آوردند اين فرد با تعدادی نزديک به ۲۰۰ الی ۳۰۰ تن از الوات های آن جا به ‏قول خودش، ازين تيغ کش ها دارند می آيند."‏
محسن رفيقدوست، يکی ديگر از لات های متدين نيز در خاطرات خوددر باره ی به قتل رساندن " يکی ازچماقداران ‏حکومت پهلوی و معروف به عضويت در ساواک " می نويسد: "...از فيضيه به طرف حرم رفتيم ... ديدم يک روحانی ‏پيرمردی که آن چنان دولا بود – که کاملا مثل اينکه کسی رکوع برود – يک چوب به عنوان عصا دستش بود، اين داشت ‏از توی حرم می آمد بيرون، يکی از اين چماق بدستان جوان خيلی گردن کلفتی هم از طرف در فيضيه به طرف در حرم ‏می رفت ، همچين که اين دم در می خواست بيايد بيرون از توی حرم ، اين با آن چماق خود زد روی پشت اين پيرمرد ‏روحانی که شايد بالای ۹۰ سال داشت و خيلی هم نحيف و ريز بود. اين افتاد روی زمين و عمامه اش پرت شد – سيد هم ‏بود – اين رفت دو تا لگد هم زد توی عمامه او و اين بنده خدا هم خيلی بی حال افتاد... شايد چند سال بعدش، غروبی ‏داشتم می رفتم توی خيابان صاحب جم، هوا تازه تاريک شده بود . ديدم اين ساواکی دارد از بالا می آيد طرف پايين... ‏دنبال او رفتيم و خانه اش را توی آن خيابان ، که معروف بود به چها راه سوسکی ياد گرفتيم ... رفته بودم مشهد خدمت ‏حضرت آيت الله العظمی ميلانی . داستان را به صورت کلی برای ايشان[ گفتم] که يک همچين شخصی اين جوری کرده و ‏اگر که مثلا اين دست حاکم اسلام بيفتد ، با اين چکار می کنند ؟ ايشان فرمودند : اين جور اشخاص مهدورالدم هستند ، ‏اينها ظلمه هستند ، اينها عمله ظلم هستند . بعد از چند وقت موضوع را به صورت بازتری خدمت مرحوم آيت ا... مطهری ‏عرض کردم ، وبعد به طريق ديگری اين جريان را خدمت حضرت آيت ا... مهدوی کنی . از حرفهای هر سه تای اينها ‏دريافتم که اين آدم، کشتنی است. توی يک جلسه ای موضوع را به مرحوم اندرزگو گفتم ؛ اندرزگو گفت : همه اينها ‏کشتنی هستند ... البته من چند شبی کشيک او را کشيدم با يک چماق حسابی و چون کمتر شبی بود که اين مست نباشد . ‏بالاخره او از ماشين پياده شد ، می خواست برود خانه اش . من مخفی شده بودم و با چماق زدم توی سر اين، او افتاد و ‏يک هفت هشت تا چماق ديگرهم زدم توی سرو کله اين و هلش دادم افتاد توی جوی آب و رفتم . فردای آن روز شايع شد ‏که يک جنازه ای توی ميدان شوش توی آبها پيدا شده ، و ان شاء ا... خدا قبول کند .."‏
در مقطع انقلاب نيز رژيم سلطنتی و روحانيون تلاش کردند لات های بيشتری را جذب کنند. در باره ی حذب " شاهرخ ‏ضرغام" و ديگر جاهل ها و لات ها ی مشابه اش نوشته اند: ".....ناصر کاسه بشقابی، اصغر ننه ليلا، حسين وحدت، ‏حبيب دولابی (همه اين افراد به جرم همکاری با ساواک و کشتار مردم، بعد از انقلاب اعدام شدند)و چند تا ديگه از گنده ‏لات های شرق و جنوب شرق تهران دعوت شده بودند، شاهرخ هم بود. هر کدام از اينها با چند تا از نوچه هاشون آمده ‏بودند. من هم همراه شاهرخ بودم. جلسه که شروع شد نماينده ساواک تهران گفت: چند روزی هست که در تهران شاهد ‏اعتصاب و تظاهرات هستيم. خواهش ما از شما و آدم هاتون اينه که ما رو کمک کنيد. توی تظاهرات ها شما جلوی مردم ‏رو بگيريد. ما هم از شما همه گونه حمايت می کنيم. پول به اندازه کافی در اختيار شما خواهيم گذاشت. جوايز خوبی هم ‏از طرف اعليحضرت به شما تقديم خواهدشد. جلسه که تمام شد، همه از تعداد نوچه ها و آدم هاشون می گفتن و پول می ‏گرفتن، اما شاهرخ گفت: بايد فکر کنم، بعداً خبر می دم. بعد هم به من گفت: الان اوايل محرمِ، مردم عزادار امام ‏حسين(ع) هستند. من بعد از عاشورا خبر می دم....."‏
منبع – مسعود نقره کار جاهل‌ها و لات‌ها، روحانيون و سلاطين (بخش نخست)، - سایت گویا نیوز ‏

ابراهيم تيموري در بارۀ  مسعود ميرزا  ظل السلطان  چنین شرح می دهد: سرهنري  درومند ولف (Sir. H. Drumond Wolff) . وزيرمختارانگليس درايران ضمن گزارشي با قيد «خيلي محرمانه» به شماره269 مورخ 3 سپتامبر 1890از قهلك به لردسالزبوري (Marquis of Salisbury. ) وزير امور خارجه  انگليس مي نويسد:
افتخار دارم شرحي را كه بنان الملك تهيه كرده ارسال دارم. بنان الملك مدت مديدي در خدمت مسعود ميرزا ظل السلطان بوده است. بنظرمن درميان اطرافيان ظل السلطان اين شخص ازهمه امين تر و كاردان تر بوده و ظل السلطان زياد مرهون اوست. ظل السلطان او را از خود دوركرد وبه جاي او اشخاصی را آورد كه به اندازه او لياقت نداشتند مورداعتماد باشند.
اين شرح تصويردقيق و جالبي از رسوم و روش ايراني است و ارزش دارد که دقيقاً مورد توجه قرار گيرد. بنان الملك اصرار داشت اصل مموراندم (گزارش) كه به فارسي نوشته شده به او برگردانده شود. قبل از نقل شرحي كه بنان الملك دربارۀ ظل السلطان نوشته و محرمانه در اختيار وزير مختار انگليس گذارده، بي مناسبت نديد خلاصه اي از شرح حال ظل السلطان و دو گزارش كه مامورين انگليس يعني شاهدان عيني از كارهاي او تهيه كرده اند و همچنين شرح حال مختصري از بنان الملك را به عنوان مقدمه در اينجا بياورم:

مسعود ميرزا از كنيزي بنام كلثوم خانم كه اولين همسر صيغه اي ناصرالدين شاه بود در تاريخ 20 ماه صفر سال 1266 ه.ق/ 5 ژانويه 1850 به دنيا آمد. اين خانم كه بعدها عفت الدوله و سپس عفت السلطنه لقب گرفت دختر رضاقلي بيك از ايل افشار پيشخدمت بهمن ميرزا برادر اعياني محمد شاه بود. اعتمادالسلطنه در روزنامه خاطرات خود (ص 948 ) در روز شنبه 19 محرم سال 1310 ه.ق. نوشته است «عفت السلطنه مادر ظل السلطان با دو خواجه شب جمعه كه پريشب باشد از وبا فوت شدند. » با آنكه مسعود ميرزا سه سال از مظفرالدين ميرزا ليعهد بزرگتر بود. چون مادرش از قاجاريه نبود نمي توانست به سمت وليعهدي انتخاب شود.
مسعود ميرزا در سال 127 6 ه.ق/ 1860 ملقب به يمين الدوله و در سال 1286 ه.ق/ 1869 ملقب به ظل السلطان شد. با دختر ميرزا تقي خان (اميركبير) كه از عزت الدوله خواهر ناصرالدين شاه بود ازدواج كرد و از او سلطان حسين ميرزا جلا ل الدوله پسر ارشدش بوجود آمد. اين خانم در سال 1287 ه.ق/ 1870 فوت كرد.
مسعود ميرزا ظل السلطان در دوران سلطنت پدرش، ناصرالدين شاه، در يك زمان حاكم اصفهان، فارس، اراك، يزد و خوزستان بود و يك نيروي نظامي مركب از پانزد ه هزار نفر سرباز كه خوب تعليم ديده و با ديسيپلين بودند تشکيل داده بود. اين نيرو به دستور ناصرالدين شاه كه نسبت به پسرش سوءظن پيدا كرده بود منحل گرديد.
ظل السلطان بعد از آن بصورت يك فرد معمولي درآمد و هنگام فو ت ناصرالدين شاه فقط حاكم اصفهان بود. بعد از سلطنت مظفرالدين شاه باز هم قدرت ظل السلطان كمتر شد. در موقع مر گ پدر بلافاصله نسبت به برادر جوا نتر يعني مظفرالدين شاه اظهار انقياد و اطاعت كرد.
ظل السلطان مرد ثروتمندي بود و املاك زياد و اموال سرشاري داشت كه ارزش آنها را در حدود 250000 ليره انگليس تخمين مي زدند و مبلغي در حدود نيم ميليون ليره نيز در بانك هاي اروپا داشت.

ظل السلطان داراي نشان. G.C.S.I . (ستاره هند) از دولت انگليس بود. اين فهرست بيوگرافي ظل السلطان مي باشد كه در اينجا آورده شد و در پائين درباره شخصيت او و اخلاق و عادات و رفتارش توضيحات بيشتري داده شده است.
قساوت و بي رحمي از مشخصات بارز ظل السلطان كه همه به آن اعتراف داشتند شقاوت و قساوت و بي رحمي او بود، كه گفته مي شد آ ن را از پدربزرگ مادري خود كه در زمان محمدشاه ميرغضب بوده به ارث برده بود. مي گويند مظفرالدين شاه هر وقت مي خواست قساوت و بي رحمي كسي را بيان كند مي گفت اين آقا مثل ظل السلطا ن آدم بي رحمي است. مظفرالدين شاه مي گفته است در ايام طفوليت كه با هم درس مي خوانديم عصرها كه به اندرون مي رفتيم غلام بچه ها گنجشگ هایي را براي او مي آوردند. ظل السلطا ن با ميخ يا چاقو چشم گنجشگها را درمي آورد و آنها را در هوا رها ميكرد و مي گفت داداش ببين چطور پرواز ميكنند!



تمول و ثروت

ظل السلطان در تاريخ «سرگذشت مسعودي » (ص 255 ) نوشته است: «خداوند تبارك و تعالي آن قدر بمن داده است كه اگر اعقاب من بعد از من بفهمند چه بكنند تا ده نسل براي آنها كافي است... »
اين ثروت بيشتر از طرق نامشروع و كارهاي خلاف كه به بعضي از آنها اشاره شده، بدست آمده بود.
مسترپريس كنسول انگليس در اصفهان در گزارشي كه در 9 ماه ژانويه 1894 (ماه رجب 1311 ) براي سر فرانك لاسلس وزير مختار انگليس فرستاده مي گويد: چند روزي به سلطان آباد رفته بود، پس از بازگشت به اصفهان متوجه مي شود اوضاع شهر و اطراف اصفهان خيلي بد شده و امنيتي نيست. دزدي، تجاوز در شبها طوريست كه اكثر مردم در حال وحشت و ترس و نگراني بسر مي برند و شب ها براي حفاظت از خود نمي توانند بخوابند.
اموال سيد معروفي را كه بالغ بر چند هزارتومان مي شد و همچنين اموال كليساي جلفا را دزد زده بود. كنسول انگليس اين دو مورد را به اطلاع ظل السلطان رساند و از او خواست كه دزد را پيدا كند. ظل السلطان به نوه اش «خا ن باباخان » دستور داد و عده اي غلام را به دهكده «سِدِه » فرستاد تا دزدها را دستگير كنند. بعضي از دزدهاي معروف دستگير شدند و با آنكه به آنها قول داده بودند كه اگر اعتراف نمايند جانشان درامان خواهد بود، معهذا در روز دسامبر 1893 (سلخ جماد يالاخر 1311 ) آنها را اعدام و اجسادشان را در جلوخانه آنها آويزان كردند. اموال مسروقة پس گرفته شده را به صاحبانش پس ندادند و شاهزاده همه را براي خودش برداشت.

بنان الملك
ميرزا رضا مستوفي كه به واسطۀ آشنایي با علم پزشكي به ميرزا رضاي حيكم هم شهرت داشت، مدتي منشي نظام و سركرده سيصد سوار ابوابجمعي خود بود و در سال 1301 ه.ق/ 1884 م. به بنا ن الملك ملقب شد. بنان الملك به قول اعتمادالسلطنه سالها «آدم محرم ظل السلطان » بود و سمت منشيگري او را داشت. در اين مدت ثروت زيادي بدست آورد و سپس از ترس به عتبات مسافرت كرد و از آنجا به مصر و بعد هنگامي كه ناصرالدين شا ه در انگلستان بود (تابستان سال 1889 / اواخر سال 1306 ه.ق.) به لندن رفت. محمدحسن خان اعتمادالسلطنه در يادداشتهاي خود به اين شخص و كارهاي او اشار هاي ميكند، از جمله ضمن يادداشت روز چهارشنبه 11 ذي القعده 1306 ه.ق. (ژوئيه
1889 ) در لندن مي نويسد: «صبح بنا ن الملك آدم محرم ظل السلطان را كه قهر كرده لندن آمده است ديدم. از من شور
كرد گفتم مكه معظمه برو چندان پرده دري با شاهزاده مكن. » يکشنبه 6 شعبان 1309 ه.ق. (مارس 1892 ).
امروز صبح منزل بنان الملك رفتم. وقتي جاجرود بودم معروف بود بنا ن الملك فرار كرده، همي نطور هم بود به قم رفته بود گويا از دست طلب كاران خودش رفته بود، آوردندش بتوسطه امين اقدس عريضه اي به شاه نوشت كه قنسول ايران در بغداد بشود مقبول هم افتاد، چند روز در منزل خودش شربت و شيريني گذاشته بود، بعد موقوف شد. از قرار گفته خودش امين السلطان موقوف كرده بود. » شنبه 10 شعبان 1311 ه.ق. (فوريه 1894 ) «ميرزا رضاي حيكم ملقب به بنا ن الملك آدم ظل السلطان كه از خدمت شاهزاده استعفا كرده مدتي در تهران ميچريد و بعد پول داد قنسول مصر شد، از آنجا هم معزول شد، طهران است و با من آشنائي دارد. »
ظل السلطا ن در كتاب خود به نام «سرگذشت مسعودي » درباره بنا ن الملك و مرگ او مي نويسد:
«ميرزا حبيب اللهخان مشيرالملك يك ميرزاي پست اصفهاني بود به وزارت تمام جنوب ايران و لقب مشيرالملكي برقرار شد، با ميرزا رضاي منشي من كه بعد بنا ن الملك شد بجان هم افتادند رسوائي ها برپا كردند بالاخره من لاعلاج گشته هر دو را معزول كردم. ميرزا اي بنان الملك به مصر رفت و سالها دربدر غربت بود باز از مصر مراجعت، به اصفهان آمد ناخوش شد و مرد.»
اما اعتمادالسلطنه در روزنامه خاطرات خود در يادداشت چهارشنبه 6 شعبان 1313 ه.ق.( ژانويه 1896 ) راجع به مرگ بنان الملك مي نويسد: «باز حضرت والا ظ لالسلطان قتل نفسي فرمود ه اند. ميرزا رضاي حيكم بنا ن الملك نوكر قديم خودش را باسم الفار مسموم كرده است. خداوند انشاءالله جان ماها را قربان پادشاه كند كه اقلاً اگر مكنت و اعتباري نداريم راحت ميخوريم و ميخوابيم.( 1) تیموری  در ادامه آن می نویسد:كار ترايت كه در جلفا اقامت كرده بود به درخواست ظل السلطان روز دوازدهم آوريل 1889 به اتفاق مستر آقانور به اصفهان رفت تا دوباره بديدن او برود. در اين ملاقات ظل السلطان كمابيش باز همان حرفهاي سابق را تكرار كرد و ضمن اظهارنظر و انزجار نسبت به نايب السلطنه (برادرش) گفت: اگر در راه اعطاي مقام مهمي به من در تهران از طرف شاه اشكالاتي باشد من كاملاً راضي هستم كه در همين حكومت اصفهان باقي بمانم و در اين صورت ا نشاءالله نايب السلطنه هم از وزارت جنگ بركنار شود و فقط در همان حكومت تهران باقي بماند. انصاف نيست، نايب السلطنه چون دوست روسهاست با او با عزت و احترام رفتار بشود ولي من چون به انگلستان وفادار هستم اينطور مرا عقب بزنند و در چشم مردم خفيف سازند. يك توازن و تعادلي بايد بين ما برقرار باشد، من نسبت به عزت و احترامي كه به وليعهد ميشود به هيچ وجه حسادتي ندارم.
ظل السلطان در پايان ضمن اظهاراتي دوباره تا يكد نمود كه شاه طبع خيلي عصبي و بد گماني دارد و با مشورت و نظر مفسده آميز مي توان او را از راه راست منحرف كرد. من به هيچ يك از اطرافيان خودم اعتماد ندارم و هر وقت دولت انگليس بخواهند مطلبي را به من بگويند بهتر است كه آنرا ضمن نوشته اي توسط كيي از «غلامان » خودتان برايم ارسال  داريد و من هم جواب آنرا با دست خودم مي نويسم.
كارت رايت در پايان در حاليكه اجازه مرخصي مي گرفت از طرف وزيرمختار انگليس كه نتوانسته شخصا قبل از رفتن به اروپا به ملاقات او بيايد اظهار تاسف كرد و خواستار شد سال نو كه تازه شروع گرديده سالي مبارك و فرخنده براي او باشد. ظل السلطان نيز اظهار اميدواري كرد كه بزودي موفق به ديدار وزيرمختار انگليس بشود و سفر او سفري خوب و خوش باشد و هر چه زودتر به تهران بازگردد و حكومت شاه را از نظرات خود بهره مند سازند.

ظل السلطان با روحانيون ميانه خوبي نداشت و مي گفت: «قدرت آخوندها يك مانع بزرگ براي حسن اداره امور كشور ‏است. » ‏
‏ چنانكه مي دانيم بعد از واقعه تحريم تنباكو و لغو قرارداد رژي قدرت روحانيون توسعه بسيار پيدا كرد و «فرانك لاسلس ‏‏» وزيرمختار انگليس مي گفت: «آخوندها اكنون در وضعي هستند كه با كوچكترين بهانه اي مي توانند آشوب و انقلاب ‏برپا نمايند. »‏
مسترپريس كنسول انگليس در اصفهان در گزارشي به تاريخ 11 ماه اوت 1892 به فرانك لاسلس وزيرمختار انگليس از ‏جمله م ينويسد:‏
امروز صبح به ديدن ظل السلطان رفتم و پس از صحبت هاي مقدماتي شاهزاده دولت انگليس را سرزنش مي كرد كه او ‏را در موقع احتياج به حال خود واگذارده و اكنون بايد كارهائي را انجام بدهد، در حاليکه  واقعاً قدرتي ندارد. او مانند ‏مرديست كه مي خواهد بنويسد اما چشم هاي او را بيرون آورده اند و دست هاي او را قطع كرده اند. هر كاري را كه ‏بخواهد انجام بدهد و هر چيزي را كه مي خواهد جلو او را مي گيرند و از دادنش به او امتناع ميكنند، معهذا اين مرد ‏اينجاست فقط آقانجفي *  براي او كافيست كه چيزي بخواهد آنرا فوراً به او مي دهند. مورد بختيار يها را ببينيد. من نوشتم و ‏خواستم كه بايد به آنها اجازه داده شود تا بروند اما آنرا براي خواسته من انجام ندادند، ولي به محض آنكه آقا نجفي آنرا ‏خواست فوراً آزاد شدند، نگاه كنيد او چه مي كند، او حتي مردي را به نواحي بختياري فرستاد تا اموال آنها را تصاحب ‏كند. ‏
‏«اكنون بايد بفرستم و نيم فوجي را كه در عربستان (خوزستان) دارم تعويض نمايم. آيا فكر مي كنيد مي توانم اينكار را ‏بكنم؟ نه! هر كدام ازين پانصدنفر كه بايد بروند، مي روند پيش آقانجفي و درخواست مي كنند كه اعزام نشوند و او به من ‏مي گويد كه نبايد او را فرستاد و به اين ترتيب نمي توانم اين تعويض را انجام بدهم. »‏
در اينجا ظل السلطان به حرفهاي بي مزه و پيش پا افتاده معمولي خودش پرداخت و علناً و بي پرده پدرش (ناصرالدين ‏شاه ) و امين السلطان (وزيراعظم) را فحش مي داد و مي گفت زمام امور كشور از دست آنها به در رفته است. اكنون به هيچ وجه چيزي در كشور نيست نه حكومتي و نه ارتشي. حكومت كردن بر يك كشور نيمه وحشي مثل اينجا زور يا ‏قانون لازم دارد، اما در اينجا نه اين است و نه آن.‏
‏«قبل ازآنكه مغضوب شوم، من بيست هزار سرباز داشتم، كه درحدود دوازده هزار نفر آنها واقعاً افراد خوبي بودند. ‏وزيرمختار فرانسه با ديدن آنها اظهار تعجب مي كرد و مي گفت شما نمي توانيد بهتر از آنرا در جائي خارج از فرانسه و ‏اطريش ببينيد. با آنها چه كردند؟ آنها اكنون كجا هستند؟ تفنگها و لوازم ديگر آنها را كه برايشان تهيه كرده بودم چه شد؟ ‏از همه پول، وقت و زحمتي كه بر سر اين ارتش كوچك گذاشتم، اكنون اثري باقي نيست، هيچ چيزباقي نماند، همه از بين رفت. »‏
‏«من بكلي مايوس و د لسرد هستم و مي خواهم از همه زحم تها و دردسرها وناراحتي هاي حكومتي خودم را كنار بكشم.»‏
‏«شما فكر مي كنيد من از شما انگليسي ها جدا مي شوم، ولي اينطور نيست. من آنقدر خر نيستم. من در كنار شما بايد ‏بايستم يا سقوط كنم هيچ چيز بيشتر از اين مرا خشنود نخواهد كرد كه ببينم شما اين قسمت از كشور را بگيريد، چنانكه ‏تصور مي ‌نم روزي اينكار را خواهيد كرد، در آن صورت اموال من كه چند ميليون تومان ارزش دارد، مصون و محفوظ ‏خواهد ماند. »‏
ظل السلطان دوباره به موضوع آقانجفي و برادرش شيخ محمدعلي بازگشت و در حاليکه ركیك ترين فحش ها را به آنها ‏مي داد، گفت: «شما انتظار داريد كه من آنها را تحت اطاعت درآورم، چطوري مي توانم؟ سه سال قبل بعد از آنكه آقانجفي ‏باعث آنهمه بدرفتاري با يهوديان شد و بابي ها را كه تحت حفاظت سربازان دولتي بودند بقتل رساند او را به تهران ‏احضار كردند، بجاي آنكه با او با خشونت رفتار نمايند و او را تنبيه كنند او را با احترام زياد پذيرفتند و هداياي ‏بسيارعالي هم از طرف شاه و هم از طرف امين السلطان به او داده شد و بعد از چند ماه در حاليکه خيلي بزرگتر وبااهميت تر از قبل شده بود او به اينجا بازگشت. بنابراين اكنون ديگر براي من امكان ندارد كه جلو او را بگيرم. حالا ‏اسماً من حاكم اينجا هستم، اما آقانجفي حاكم واقعي است.
 بعد از قيام مردم و تحريم تنباكو و لغو قرارداد رژي به ‏گفته مسترپريس كنسول انگليس در اصفهان، قدرت روحانيون خيلي زياد شد و روبروز هم به دامنه آن افزوده مي شود.‏
ظل السلطان هم تغيير عقيده داده و باصطلاح مي خواهد در اين مسير شنا كند و او را قهرمان اين جريان بدانند. منظور ظ‏ل السلطان آنست كه هنگام مرگ پدرش با كمك و پشتيباني روحانيون به هدفي كه هميشه دنبال آن بود، دست يابد. او بر آن ‏باور است. با اين عمل يعني واداركردن روحانيون كه باصطلاح با ساز او برقصند او خواهد توانست با تهديد يا با رضا ‏و موافقت به منطقه حكمراني خود بيفزايد و هدف اصلي را كه در رأس همه كارهايش قرار دارد يعني «قدرت براي جمع آوري ثروت » تامين نمايد.‏
بعد از گفتگو و بحث درباره مسائل مختلف وقتي موضوع آقانجفي به ميان آمد ظ لالسلطان بقول كنسول انگليس خود را ‏به تجاهل زد و گفت:‏
‏«در اين شهر )اصفهان( من ب ههيچ وجه قدرتي ندارم. من حاكم نيستم، من جز در مورد بازار دستوري نمي توانم صادر ‏كنم. اين آخوندها هر دستوري كه بخواهند مي دهند و در تمام موارد كسب و كار و تجارت، خريد و فروش خانه و باغ و ‏غيره دخالت ميك‌نند. هر كاري  دلشان بخواهد انجام مي دهند. من قدرت ندارم. ‏
ظ لالسلطان وقتي از كنسول انگليس درباره اينكه خسارت كمپاني رژي از كجا پرداخت م يشود كنسول انگليس ضمن ‏مطالبي مي گويد به عقيده او بايد از طريق مالياتي كه آنرا «ماليات آخوندي » ناميد پرداخت گردد ولي ظ لالسلطان م ‏يگويد نه «ماليات انگليسي. (((» طبق گزارش مورخ 21 ژوئيه 1893 مستر پريس كنسول انگليس در اصفهان چند روز ‏پيش مجتهدي بنام حاجي آخوند، مردي كه بواسطه شدت دينداري و تقدس شهرت زيادي دارد، نزد آقانجفي و برادرش ‏شيخ محمدعلي رفت و اظهار داشت كه در خواب پيغمبر به نظر او آمده و فرموده است آقانجفي «كافر » است و شيخ ‏محمدعلي هم مرتد مي باشد و وظيفه اوست كه اين موضوع را به همه مردم اعلام كند. بنابراين او آمده تا اين موضوع را ‏به آنها اعلام نمايد و درصدد است دستور پيغمبر اسلام را اجراء كند.‏
آقانجفي و شيخ محمدعلي به گمان اينكه اين كوششي براي گرفتن پول مي باشد مبلغ پنجاه قران براي او فرستادند. اما ‏حاجي آخوند از گرفتن اين پول خودداري كرد. آقانجفي دوباره اين پول را براي او فرستاد و پيغام داد اگر پول را قبول ‏نكند و دهانش را نبندد او بقتل خواهد رسيد. حاجي آخوندي باز پول را قبول نكرد و گفت حاضر است كشته شود، پيغمبر ‏اين دستور را به او داده و نمي تواند دهان خو را ببندد. حاجي آخوند هر جا مي رفت خواب خود را تعريف ميكرد.‏
مجتهدان اصفهان همه از اينكه لطمهاي به آقانجفي وارد شود خوشحال هستند و مخفيانه از حاجي آخوند پشتيباني ميكنند ‏و در نتيجه اصفهاني هاي ساده لوح به حرفهاي او گوش مي دهند و باور ميكنند. اين موضوع اكنون نقل تمام محافل ‏اصفهانست و گفته مي شود ممكن است موجب كاهش قابل ملاحظه اي از شهرت آقانجفي گردد.‏
مسترپريس كنسول انگليس در اصفهان در گزارشي كه چند روز بعد يعني 27 ژوئيه 1893 فرستاده مي گويد مراسم ‏مذهبي ماه محرم امسال 1311 ه.ق كه از روز 15 ژوئيه 1893 شروع شده بود در شهر اصفهان چندين زد و خورد ‏بين دستجات مختلف صورت گرفت كه درجريان آن عده اي زخمي شدند و در يکي از آنها يك نفر از زخمي شدگان حالش ‏بطوري وخيم مي باشد كه احتمال زنده ماندنش نمي رود.‏
اين وضع بواسطه تجديد حيات دسته بندي لوطي هاي سابق بنام حيدري و نعمتي است. مدت بيست سال بود كه اين دسته بندي ها دراصفهان فراموش شده وازبين رفته بود. آقانجفي بيش از همه اين دستجات را تشويق ميكند و به آنها توجه ‏مي نمايد و در مدخل مسجدش با سر برهنه و پاي برهنه در حاليكه سينه مي زد از آنها استقبال مي نمود و در موقع ‏بازگشت به همين طريق آنها را بدرقه ميك‌رد.‏
آقانجفي اين كار را بيشتر از آن جهت ميكرد كه شهرتش كه بواسطه خواب حاجي آخوند لطمه ديده تا حدي جبران ‏بشود. غروب روز يکشنبه 28 ماه صفر 1311 ه.ق( 10 سپتامبر 1893 ) قتل امام حسن و رحلت حضرت رسول ‏در محله امام جمعه اصفهان بين «لوطي »هاي رقيب، دو دسته حيدري و نعمتي زدوخوردي روي داد كه چند نفر از ‏طرفين مجروح شدند. هيجان و تحريك احساسات خيلي زياد بود و عده اي هم از محلات ديگر به كمك طرفين آمدند و بيم ‏آن مي رفت كه شب بعد زد و خورد شديدي بين طرفين روي بدهد. ابراهيم خليل خان كه دو سه روز قبل از اردوي ظ‏ل السلطان بازگشته بود با كوشش بسيار توانست نظم و آرامش را برقرار كند. مسئول عمده اين اغتشاش و زد و خورد ‏امام جمعه اصفهان بود كه شب هنگام عده اي سينه زن حيدري را به مسجد آورده بود. اين موضوع باعث شد تا دسته ‏نعمتي ها آنرا توهيني بخود تلقي كردند و حيدري ها را مورد حمله قرار داده و كتك بزنند. پشت سر نعمتي ها آقانجفي ‏قرار دارد كه مخفيانه و پنهاني آنها را تحريك ميكرده است. آقانجفي نهايت سعي را به عمل مي آورد تا به اما م جمعه ‏لطمه وارد سازد. ظل السلطان قصد داشت به شكار برود ولي تصميم خود را تغيير داد و با عجله به اصفهان ‏بازگشت.
‏اينها نمونه هائي از رابطه ظل السلطان با روحانيون اصفهان مي باشد كه به اختصار دراينجا آورده شد.‏ ( 2) 

1 -  ابراهيم تيموري  « مسعود ميرزا ظل السطان – نشریۀ بخارا - سال چهاردهم - شماره 83 مهر - آبان1390- صص 481 – 477 
2 – همانجا  - صص 496 – 491

هما ناطق به « شیخ فضل الله نوری» و «آقا جواد تبریزی» اشاره می کند که « در غصب » اموال مردم توسط آنها چنین به قلم می آورد:  با نخبهء علما،شيخ فضل الله نوری می آغازيم که درميان مردم «فضلهء الاه» لقب گرفته بود. ثروت بيکران او از غصب املاک نور به دست آمد. به گفت مخبرالسطنه هدايت «دستگاه شيخ از بساط دربار رنگين تر بود» و «وضع او وضع اعيانيت!  چنانکه «در همه وقت لازمات تعيّش او موجود بود».  ناظم الاسلام نيز "واهی می داد: «وارد شدم بر حاج شيخ فضل اللّه... به اندازهء خوراک پنجاه نفر در سفرهء او حاضر بودند... سفرهء او را از سفرهء صدراعظم بهتر ديدم». علی اکبر دهخدا در روزنامه صوراسرافيل شيخ را متهم می کرد که 45 هزار تومان از صدراعظم گرفته بود تا با آزاديخواهان در افتد.
     نيروی ضربت شيخ فضل اللّه را «چماقداران و قداره کشان» می آراستند. پشتيبانانش درباريان و تيولدران بودند. در نهضت مشروطه 45000 تومان از دربار ستاند و «عليه مشروطه» تظاهرات برپا داشت. فريدون آدميت همراه با نقد افکار شيخ، او را با سوادترين مّلای زمانه اش دانست. اما اعدام اوا را نکوهيد. مردم در نقد اين آخوند شبنامه به در و ديوار می زدند، در اين راستا که شيخ فضل الله «سلوک روحانيت» ندارد و او را به «مرجعيت» نمی پذيريم.  تلگراف نفرين هم می رسيد، از اين دست:«حاجی شيخ فضل الّله خدا تو و اتباع تو را به درک واصل کند»!
     درميان غاصبان کمتر آخوندی به پای قدرت مالی و سياسی ميرزا جواد آقا مجتهد تبريز می رسيد. اين مجتهد از راه زناشوئی نوهء ميرزا تقی خان امير کبير را به زنی گرفت که تنها خواهرتنی ناصرالدين شاه هم بود.  از اين راه با درباريان درآميخت. ثروت ميرزا جواد را 16000 تومان و شمار دهاتش را 200 پارچه گفته اند. درياچه هم داشت. ناصرالدين شاه نيز در سفرنامه هايش از روستاها وثروت کلانش ياد کرده است. شگفت انگيز اينکه برخی اين مجتهد را قهرمان «ضد استعمار» می دانستند، چون با امتياز رژی مخالفت کرد. اما در نيافتند که ميرزا جواد آقا چون در ساوجبلاغ کشتزار توتون داشت و به روسيه صادر می کرد، با رژی به مخالفت برخاست. کسروی نوشت: «اين مرد در فزونی پيروان و چيرگی به مردم در ميان همکاران خود کمتر مانند داشته، سخنش در همه جا می گذشت». مردم از او می هراسيدند. نفوذش تا جائی بود که به تزار روسيه نامه می نوشت. قوت شريعت در زمان حاجی ميرزا جواد آقا می بود که از اينجا تا پطرزبورگ حکم می کرد»!  کسروی می افزود: «اين مرد در فزونی پيروان و چيرگی به مردم، در ميان همکاران خود کمتر مانند داشته.  اعتمادالسلطنه هم گواهی می داد که اينآخوند «درابتياع ملکولع» دارد و بس«حريص است به مال وقفی که توليتش با ورثهء قاضی تبريز است». تا جائی که «جمعی را تحريص کرده بود، تا در خيابان به ورثۀ آن قاضی «بی ادبی» کنند.به شاه و وليعهد هم «نسبت بی دينی» می داد و آنان را «تشبيه به خلفای جور» می کرد. نمونه ای نقل می کنم. به سال1875 ميلادی/ 1297قمری مجتهد تبريز به احتکار نان برآمد. مردم گرسنه دست به شورش زدند. تهديد کردند که «اگر نان را ارزان نکنند زير پرچم روس خواهند رفت». زيرا که مردم چنان از دست مجتهدشان به جان آمده اند که «همگی در انتظار مداخلهء روس ها نشسته اند». کارگزار سفارت فرانسه در احوال مجتهد تبريز گزارش می کرد: ميرزا جواد آقا «با نفوذترين شخصيت مذهبی درجهان شيعه پس از مجتهد کربلاست. همچنين بزرگترين مالک آذربايجان است. در تبريز اين مجتهد بسی مقتدر تر از وليعهد است و گاه ارادهء او بر ارادۀ شاه نيز حاکم است.
ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺳﺮﭼﺸﻤﻪﺀ ﻗﺪﺭﺕ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﺑﻴﮑﺮﺍﻥ ﻣﺠﺘﻬﺪ ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺍﺯ ﺩﻫﺎﺕ ﻭ ﻣﻮﻗﻮﻓﺎﺕ ﻏﺼﺒﯽ ﺍﺳﺖ.ﮔﻮﺍﻫﯽ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﻣﻴﺮﺯﺍ ﺟﻮﺍﺩ ﺩﺭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺗﻨﺒﺎﮐﻮ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻧﺎﻥ «ﺧﺴﺎﺭﺕ» ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻭ ﺗﻬﺪﻳﺪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ. ﺗﺎ ﺟﺎﺋﯽ ﮐﻪ «ﻃﻠﺎﺏ ﺣﻴﺪﺭﻳﻪ» ﺭﺍ ﺑﺴﻴﺞ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺷﺐ ﻫﺎ «ﻫﻴﺎﻫﻮ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻳﺎﻋﻠﯽ ﺑ ِﮑﺸﻨﺪ»! ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﻣﻨﺒﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ. ﻧﺴﺒﺖ ﺑﯽ ﺩﻳﻨﯽ ﺑﻪ ﺷﺎﻩ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ. ﭼﻨﺎﻧﮑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺑﺴﺘﻦ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ . ﺗﺠﺎﺭ ﺭﺍ ﺗﻬﺪﻳﺪ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ «ﺑﺎﻳﺪ ﺻﺪﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺑﺖ ﺧﺴﺎﺭﺕ ﺑﮕﻴﺮﻡ»! ﺑﺎ ﻭﺳﺎﻃﺖ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻣﻴﺮﻓﺘﺎﺡ ﻭ ﺳﻔﺎﺭﺕ ﺭﻭﺳﻴﻪ، ﻏﺎﺋﻠﻪ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪ.
ﺭﻭﺱ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﻮﻝ ﺭﺳﺎﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺑﺎﻧﺪﻧﺪ. ﺩﻳﮕﺮ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﺠﺘﻬﺪ ﺩﺭﺑﺴﺖ ﺩﺳﺖ ﻧﺸﺎﻧﺪﻩﺀ ﺩﻭﻟﺖ ﺭﻭﺳﻴﻪ ﺑﻮﺩ. ﺩﺭ ﺑﺎﺳﻤﻨﺞ  ﺗﻨﺒﺎﮐﻮ ﻣﯽ ﮐﺎﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﻴﻪ ﺻﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ. ﺭﻭﺱ  ﻫﺎ ﺩﺭ ﻣﺤﻠﻪﺀ ﺷﺸﮕﻼﻥ  ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺟﺎﺩﻩﺀ ﮐﺎﻟﺴﮑﻪ ﺭﻭ ﺳﺎﺧﺘﻨﺪ. ﮐﺎﻟﺴﮑﻪ  ﻫﻢ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻧﺪ!  » (1 )

* همان  ناطق درهمان نوشته بارۀ « ملاخور کردن» اموال مردم  توسط آقا نجفی بر این نظر است: آقا شيخ محمد تقی نجفی مجتهد پر آوازۀ اصفهان در آزار و کشتار شهرۀ عاَلم  بود. به گفت سفير فرانسه « شيخ نجفی به تبعيت از سياست انگليس شهرت » داشت!
 آوازه اش را از يکسو مديون مکنتش بود و از سوی ديگر از يهود آزاری که يکی از راه های ثروت اندوزی و شهرت او به شمار می رفت. قدرت او از برکت غصب ماليات های سالانه يهوديان بود، همراه با شکستن ساز های موسيقی و بسيج لوطيان در آزار قوم يهود! تا جائی که يهوديان می گفتند: هر سیّدی که بخواهد مريدی وآوازه ای کسب کند نخست اعلان جهاد به يهوديان می دهد. مجتهد کار را به جائی رسانیده بود که پای  منبر  می گفت : یهودیان « زنان مسلمان »   را گرفته و برای اموری  « مشکوک»  پنهان می کنند! ديگر اينکه دهات غله خيز اصفهان را يک به يک می خريد و گندم را به بهائی که خودش تعيين کرده بود می فروخت. حتی قبض مستمری رعايا را به ثلث قيمت می خريد و از اين راه ماليات خودش را می  پرداخت . آقا نجفی در در احتکار و برانگيختن « تنگی » ها  نقش  اساسی داشت. در نقد اين آخوند ، سيد جمال واعظ اصفهانی (پدر جمالزاده) با همياری ملک المتکلمين که هر دو از فرقۀ ازلی بودند يک گفتگوی خيالی ميان خدا و مجتهد محتکر  که « هزار خروارگندم » داشت آراستند. در این  روال:

« ای محمد تقی، آيا آنزمان را به خاطر داری که آرزوی شش دانگ  ملک »
داشتی؟....ده ها قراء به تو مرحمت کرديم... اوّل مّلاک شدی، اوّل  دولتمند شدی، اوّل زارع شدی، اوّل با قدرت شدی... اکنون افتخار می کنی که منم که باعث بی علمی عامه شده ام. اين تو بودی که هر کسی را به تهمت بابی گری حکم قتل می دادی...انبار غله و احتکار برای چه بود؟ وقتی که نان می خواسته ارزان شود تهديد و تنبيه نانواها برای چه بود؟ مداخل املاک ظل السطان که نصف اصفهان را شامل بود در جيب تو داخل نکرديم؟ ياحامی اشرار بودی و يا هوا خواه الواط (لوطيان) و الی آخر»

اعتمادالسطنه در ۸ رجب ۱۳۰۷ ق/ ۱۸۹۰ م. گزارش می کرد: « اصفهان مغشوش است. ملا نجفی مجتهد چند نفر به تهمت بابی گری به ميل خو و بدون اجازه سر بريده است! شاه متغّير بودند»  نجفی هر روز آدم می فرستاد و دستور شکستن ساز های موسيقی يهوديان را می داد. يکی از مريدان آن مجتهد، در جلوۀ کاس تر ازآش گزارش داد:
در يکی از کوچه های اصفهان عبور می کردم. ازخانه اين خبيث (حيدر علی خان) ديدم صدای تغنی و سماع و آواز و ساز می آيد.
از قول آقا (نجفی) بعضی طلاب را خبر کردم. ريختيم درب خانه راشکستيم . داخل که شديم ديديم اين خبيث ها مشغول ترّنم اند و اين خلاف شرع است. پس ايشان را خوب تنبيه کردي و کتک شديدی زديم

سرانجام مجتهد را از اصفهان به تهران فراخواندند. در پايتخت از نو به منبر شد !« به شاه دعا نکرده از منبر پائين آمد و رفت » ! به ناصرالدين شاه هم توپيد که چرا شاه همسر بيمارش را برای درمان چشم « به فرنگ» فرستاده است. نيز در گشايش شعبۀ  مدرسۀ « آليانس اسرائيلی » در اصفهان، آقا نجفی با انگليس ها همدست شد وبه مخالفت با گشايش آن نهاد برآمد. سرچشمه مخالفت اين بود که انگليس ها خود  در لندن « انجمن تبلیغ یهودیان» را به راه انداخته بودند تا يهوديان را به گرويدن به دین مسیح  وادارند. از آن پس آن انجمن با ميسيونر های فرانسوی که از ديرباز در اروميه مستقر بودند، درگيری داشتند. گوياست که گارلاند  نمايندۀ انگليس ها که رياست شعبه اصفهان را عهده دار بود دست به دامن آقا نجفی شد تا از پيوستن يهوديان به مدارس آليانس يهود جلوگيری کند و فتوا بدهد. نجفی درخواست سفير انگليس را به جان پذيرفت. به منبر شد و اعلام داشت: « هر یهودی که به مدرسۀ  الیانس  یهود برود کافر است»! سرانجام يهوديان شکايت بردند.
آقا نجفی به خيال سرمايه گذاری و تاسيس بانک هم افتاد. بانکی برپا کرد با بهره ۱۲ درصد برای سپرده و ۱۸ درصد برای وام. رفته رفته به رقابت با بانک شاهی برآمد، اصناف را محرک شد و خود در پشتيبانی ازآنان نامه به صدراعظم فرستاد که «صنف چيت ساز و صراف و شالباف » همه شاکی اند که  « اين بانک شاهی سبب تعطيل برخی مشاغل شده... وشغل ما را هم غصب کرده»!  بدان معنا  که چون  این مجتهد خود با بهره ۵۰ درصد وام می داد، تجار و اصناف را از وام گرفتن از بانک باز داشت. ديگر اينکه مجتهد اصفهان دهات غله خيز اطراف را نيز يک به يک خريد و بهای گندم را به نرخی که خود می فروخت.. با امتياز تنباکو هم در افتاد و خود با همکاری با حاج محمد حسن امين الضرب شرکت نوينی برپا کرد.   به گواهی حاج سياح، آقا نجفی، مردمان را پندِ « قناعت»  می داد، اما  خود او آرمانی  جز  « جمع آوری مال، ازدياد ثروت و خريدن املاک و مستغلات »  در سرنداشت .
حکومت آقا نجفی را به تهران فرستاد! اين مجتهد نه تنها از حکومت حرف شنوی  بويژه به « اقوام نامسلمان » نداشت بلکه حکومت از او تبعيت می کرد. در آزار يهوديان و زرتشتيان استاد بود.(1 )

1 -  مقالۀ هماناطق « در غصب»  - صص  4 – 2
2 -  همانجا – صص- صص 16 -13
منبع:  خانم هما ناطق « روحانیت » - سایت خانم هما ناطق   ‏( کامل آن در  سایت هما ناطق)
رضا رمضان نرگسی، در دفاع از روحانیان شیعه همانند  آقانجفى اصفهانى ،   ملاّعلى کنى، میرزا جوادآقا تبریزى ‏و  شیخ فضل الله نورى و ... به « بازنگری آرای حامد الگار درباره روحانیان شیعه (نقد و بررسی کتاب نقش روحانیت پیشرو در ‏‏جنبش مشروطیت ایران»)»  پرداخته است که  به شرح زیر می باشد :  
مقدّمه
نوشته هاى فراوانى درباره تاریخ معاصر ایران و تحلیل حوادث آن وجود دارد. در میان این نوشته ‏ها و تحقیقات، تضادهاى فراوانى به چشم مى خورد که حتّى در برخى موارد، هر دو نوشته متضاد، ‏به صورت ظاهرا مستند ارائه مى شود. در این جا وظیفه محقّق است که در انتخاب اسناد و منابع ‏دقیق باشد تا صحّت و سقم این نوشته ها را تشخیص داده بتواند تحقیق متعصّبانه را از تحقیق ‏منصفانه بازشناسد. ‏
از آن جا که نوشته جانبدارانه، فاقد اعتبار و ارزش علمى است، تحقیقى مى تواند قابل عرضه و ‏استناد باشد که نویسنده بکوشد عقاید، سلیقه ها و خواسته هاى شخصى خود را بر آن تحمیل نکند؛ به ‏ویژه تحقیقاتى که مربوط به تاریخ و سرنوشت ملّت باشد؛ بنابراین به نظر مى رسد در مرحله اوّل از ‏پژوهش هاى تاریخى، لازم است منابع مشهور آن مطالعه و تحقیق کامل شود تا میزان قابل اعتماد ‏بودن آن جهت استناد و ارجاع، به دست آید. ‏
در همین جهت کتاب نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت ایران، از نویسنده معروف، حامد ‏الگار، در نوشتار حاضر بررسى مى شود. علّت انتخاب کتاب، دو امر است: ‏

‏1. این کتاب، حاوى مطالب و ارزیابى هاى نادرستى است که به اصلاح نیاز دارد؛ به طورى که ‏حتّى خود نویسنده در یک مصاحبه اختصاصى در سال 1361، پس از اشاره به این که کتاب مذکور ‏تز دکترایش بوده و ترجمه فارسى آن چند سال پیش انتشار یافته و ترجمه روسى نیز در حال انتشار ‏است، مى گوید: ‏
کتابى است البتّه تا حدّى ناشیانه و اگر قرار بود آن را حالا بنویسم، بسیارى از مطالب و ارزیابى ‏هایى که در آن هست، شاید اکنون تغییر مى دادم. (1) ‏
‏2. امروزه این کتاب از کتاب هاى مرجع مشروطه شناخته شده و محقّقان بسیارى (احتمالاً تحت ‏تأثیر شخصیت علمى و مذهبى نویسنده) در داورى و تحلیل هاى خود به آن ارجاع مى دهند و این در ‏حالى است که خود نویسنده اذعان مى کند کتابش اتقان لازم را ندارد. ‏
یادآورى سه نکته درباره این مقاله لازم است: ‏
‏1. مطالبى که در این مقاله به حامد الگار نسبت داده شده، درباره الگار جوان صادق است، نه ‏پروفسور الگار امروز؛ یعنى باید توجّه داشت که افکار و دیدگاه هاى وى در مقابله با زمان نوشتن ‏کتاب، تغییر کرده است. ‏
‏2. در مواردى که فقط شماره صفحه ذکر شده، منظور، کتاب نقش روحانیت پیشرو در نهضت ‏مشروطه است. ‏
‏3. هرچند سعى شده به طور عمده کتاب مذکور ارزیابى شود؛ به مناسبت، از سایر آثار وى مانند ‏ایران و انقلاب اسلامى و... نیز استفاده شده است. ‏
أ. زندگینامه و آثار نویسنده
پروفسور حامد الگار؛ اصالتا انگلیسى است و بر اثر مطالعاتى که درباره اسلام کرده بود، به این دین ‏‏(البتّه مذهب اهل سنّت) مشرّف شده است. (2) وى درباره فراگیرى زبان فارسى و میزان تحصیلات ‏خود مى گوید: ‏
فارسى را بیش تر در دانشگاه کمبریج یاد گرفتم. (لیسانس) خود را از آن جا گرفتم و بعد از مدّت ‏یک سال که در دانشگاه تهران درس خواندم، به کمبریج برگشتم و دکتراى خود را از همان جا ‏گرفتم. (3)‏
الگار از سال 1965 میلادى در جایگاه استاد در دپارتمان مطالعات خاورمیانه در دانشگاه برکلى ‏کالیفرنیا استخدام شد و هم اکنون در آن جا فارسى، تاریخ و فلسفه اسلامى تدریس مى کند. وى درباره ‏موضوع ایران و اسلام تحقیقات متعدّدى منتشر کرده است. ‏
او جنبش هاى اسلامى در ایران را با علاقه به مدّت چندین سال دنبال کرد. در مقاله اى که در سال ‏‏1972 منتشر کرد، وضع ایران را تشخیص داده و انقلاب را بسیار دقیق تر از همه مقامات سیاسى ‏دولت [امریکا] پیش بینى کرده و با فراست تحلیل نمود. (4) ‏
دکتر، کتاب هاى زیادى بسیارى را از عربى، ترکى و فارسى به زبان انگلیسى ترجمه کرده که از ‏جمله مى توان از کتاب هاى اسلام و انقلاب و نوشته ها و اعلامیه هاى امام خمینى نام برد. (5)‏
مهم ترین آثار وى که به فارسى نیز ترجمه شده، عبارتند از: ‏
‏1. نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت ایران (دین و دولت در ایران: نقش علما در دوره ‏قاجار)؛ ‏
‏2. ایران و انقلاب اسلامى؛ ‏
‏3. میرزا ملکم خان؛ ‏
‏4. شورش آقاخان محلاتى و چند مقاله دیگر. ‏
مقاله هایى که از وى در نشریات داخلى به چاپ رسیده، عبارتند از: ‏
‏1. علاّمه مجلسى از دیدگاه خاورشناسان (نشریه کتاب ماه «دین»، ش 34، مرداد 1379)؛ ‏
‏2. گفتمان سیاسى غرب و اسلام (کتاب نقد، سال چهارم، ش 16، پاییز 1379)؛ ‏
‏3. امام موسى کاظم و اخبار اهل تصوف (نشریه معارف، دوره دهم، ش2 و 3، مرداد و اسفند ‏‏1372)؛ ‏
‏4. گفت و گو: بازتاب انقلاب اسلامى در خارج (نشر دانش، سال دوم، ش 5، مرداد و شهریور ‏‏1361)؛ ‏
‏5. گفت و گو: بحث هاى ایدئولوژیک هدف هاى سیاسى (کیهان فرهنگى، سال چهاردهم، ش 133، ‏خرداد و تیر سال 1376). ‏
نویسنده خود درباره آثارش چنین مى گوید: ‏
بعد از آن (تز دکترا) علاقه ام بیش تر به موضوع هاى مربوط به تاریخ مذهب در ایران و ‏کشورهاى همسایه ایران بوده و هست با یک استثنا و آن هم شرح حالى است که از میرزا ملکم خان ‏ارمنى نوشتم. چند کار کوچک هم در زمینه تاریخ تصوّف انجام دادم؛ به خصوص درباره تاریخ ‏طریقت نقشبندیه کار نسبتا مفصّلى به دست گرفته ام که فقط قسمت کوچکى از آن تا به حال چاپ ‏شده است. در واقع من مشغول تدوین آن مطالب بودم که انقلاب اسلامى در ایران شروع شد و مجدّدا ‏توجّهم به مسائل ایران و به خصوص روحانیت در ایران معطوف شد و صرف نظر از فعّالیت هاى ‏سیاسى ـ مذهبى در پشتیبانى از انقلاب اسلامى در خارج از کشور، تا به حال چند مقاله نسبتا کوچک ‏هم نوشته ام و مجموعه اى از آثار امام خمینى هم به انگلیسى ترجمه کرده ام. علاوه بر آن، مجموعه ‏اى از آثار مرحوم دکتر شریعتى را هم به انگلیسى ترجمه کرده ام. کارى که هنوز (تا تاریخ شهریور ‏‏1361) انتشار نیافته، ترجمه کتاب معروف مرصاد العباد، از نجم الدین رازى است که امیدوارم ‏همین ماه (سپتامبر) در آمریکا چاپ شود. (6)‏
ب. گزارشى کوتاه از کتاب نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت ایران
عنوان کتاب در نسخه ترجمه شده، نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت ایران است. مترجم ‏بعد از ذکر این عنوان، با خطّ ریز، عنوان اصلى کتاب را ذکر کرده است: دین و دولت در ایران: ‏نقش علما در دوره قاجار. ‏
عنوان اوّلى در نسخه اصلى کتاب (نسخه لاتین) وجود نداشته، و مترجم به صلاحدید خود، این عنوان ‏را براى کتاب انتخاب کرده است و ظاهراً با نویسنده کتاب درباره تغییر نام کتاب توافق صورت ‏گرفته؛ گر چه به نظر مى رسد عنوان اصلى کتاب، از این جهت که نه صرفا به مشروطیت، بلکه ‏به نقش روحانیان در تحوّلات سیاسى ـ اجتماعى ایران در طول دوره قاجار مى پردازد، مناسب تر ‏باشد. ‏
الگار در فصل اوّل به ذکر نگرش عالمان درباره قدرت، سیاست و حکومت هاى موجود پرداخته که ‏در نظر وى بر دو پایه استوار است: 1. وجوب مخالفت با حاکمیّت؛ 2. عدم تمایل به دخالت در امور ‏سیاسى (ص 6). وى تا پایان کتاب مى کوشد جنبش ها و تحوّلاتى را که عالمان در جهت تقابل یا ‏همکارى با دولت در آن نقش داشته اند، در قالب همین مدل نظرى ارائه دهد. ‏
در فصل هاى دوم تا هفتم، به خاندان قاجار از زمان آقامحمّدخان تا ناصرالدین شاه و نیز چگونگى ‏رابطه عالمان با سلاطین قاجار پرداخته، واقعه قتل گریبایدف را سر آغاز برخورد آشکار بین ‏حکومت و مردم مى داند. الگار، دوره پادشاهى محمّدشاه را آغاز معارضه و کشمکش مستقیم عالمان ‏با حکومت بیان مى کند. ‏
در فصل هشتم به دو فرقه بابیّت و بهائیّت مى پردازد و مخالفت عالمان با این دو فرقه را نه از سر ‏دیندارى و دفاع از مذهب تشیّع، بلکه فقط به سبب حفظ مقام و موقعیت خودشان ارزیابى مى کند ‏‏(ص 204). ‏
در فصل هاى نهم تا یازدهم، در مورد اصلاحات در حکومت و اصلاح گرایان معروف به بحث مى ‏پردازد. از نظر الگار، اصلاحات را عباس میرزا، ولیعهد فتحعلى شاه آغاز کرد. (ص 108). وى ‏امیرکبیر، حسین خان سپهسالار، میرزا ملکم خان ارمنى و سید جمال الدین اسدآبادى را اصلاح ‏گرایانى که اهداف مشابهى دنبال مى کردند، معرّفى مى کند. در عین حال، معترف است که ‏اصلاحات سپهسالار، به صراحت ریشه اروپایى داشت و این اقدام ها، گرچه تقویت دولت بود، ‏برخلاف سلیقه عالمان بوده و زمینه سنّتى مناسبات میان دولت و آنان را دستخوش آشفتگى مى کرد ‏‏(ص 240). ‏
او ملکم را بابى مذهب و موءسّس فراموش خانه مى داند که مى کوشید از طریق آن، هسته اى از ‏مردان برجسته را تشکیل دهد و به وسیله آن ها طرح هاى اصلاحى را در جهت تجدید سازمان ‏سیاسى و اقتصادى کشور طبق نمونه اروپایى ارائه واجرا کند (ص 261). ‏
الگار، گرایش سیّد جمال الدین اسدآبادى را میان مذهب تشیّع و تسنّن به صورت مردّد رها مى کند و ‏با تکیه بر نطق سید جمال در استانبول، اعتقاد او به نبوّت را در حدّ اعتقاد به یک صنعت، پایین مى ‏آورد (ص 271). ‏
پس از آن که در فصل دوازدهم درباره مسأله تنباکو بحث مى کند، در فصل بعد، به مخالفت عالمان ‏با امین الدوله و امین السلطان مى پردازد و در ادامه در فصل چهارده، به تحلیل مشروطه روى مى ‏آورد. او معتقد است: هیجان عمومى که به نهضت مشروطیت انجامید، «حاصل یک قرن اختلاف و ‏کشمکش میان دولت و علما بود» (ص 355). ‏
ج. بررسى منابع مورد استفاده نویسنده ‏
نویسنده درباره منابع فارسى مورد استفاده در کتاب خود مى نویسد: ‏
تاریخ بیدارى ایرانیان، مأخذ بسیار مهمّى براى مشروطیت ایران است و به تفصیل، برگزیده وسیعى ‏از اسناد معاصر را ارائه مى دهد؛ همچنین احمد کسروى در کتاب تاریخ مشروطه ایران، گزارش ‏خوبى از دوران مشروطه به دست داده است... و کتاب فریدون آدمیت به سبب سبک روشن و ‏فاضلانه آن توصیه مى شود. دو کتاب از ابراهیم تیمورى درباره امتیازات بیگانه در ایران؛ تحریم ‏تنباکو یا اولین مقاومت منفى در ایران، و کتاب عصر بى خبرى یا تاریخ امتیازات در ایران آگاهى ‏دهنده است (ص 13). ‏
با توجّه به مطالب پیشین و نیز منابعى که در کتاب مورد ارجاع قرار گرفته، به نظر مى رسد ‏نویسنده از میان منابع داخلى، بیش تر به منابع دست دوم که گرایش سکولار دارند، ارجاع داده است ‏و از بعضى منابع دست اوّل غیر سکولار مانند تاریخ دخانیه اثر شیخ حسن کربلایى که شاهد عینى ‏ماجراى قیام تنباکو و در جرگه عالمان بوده، هیچ استفاده اى نکرده است. ‏
از سوى دیگر، استفاده گسترده او از منابع لاتین و اسناد و نوشته هاى مستشرقان، به ویژه در ‏گزارش از فعّالیت هاى سیاسى ـ اجتماعى عالمان بزرگ، قابل تأمّل است؛ چرا که به دلیل فعّالیت ها ‏و فتاوى ضدّ استعمارى متعدّد عالمان شیعه مانند فتواى جهاد آنان ضدّ روس در جنگ دوم ایران و ‏روس، حکم تحریم تنباکو، لغو امتیاز رویتر و... موضعگیرى علمى و عملى اتباع کشورهاى روسیه ‏و انگلستان به ویژه مأموران رسمى این دولت ها در برابر عالمان، خصمانه بوده است؛ بر همین ‏اساس، در نوشته هایشان، مطالب و داورى هاى تند و نابجایى را به عالمان طراز اوّل و مراجع ‏عظام آن دوره ایراد کرده اند. در خصوص میزان صحّت نوشته هاى مستشرقان انگلیسى، میرزا ‏ابوطالب خان (یکى از آگاهان و از کسانى که از نزدیک با سیّاحان و مستشرقان مراوده داشته) در ‏سفرنامه خود مى نویسد: ‏
آن ها در شناخت حدّ علوم و زبانِ غیر، در خطا هستند؛ یعنى به مجرّد دانستن چند لفظ، خود را ‏زباندان هر زبان و به دانستن چند مسأله، صاحب آن علم مى دانند و کتاب ها در آن تألیف کرده، به ‏طریق چهاپه، نشر آن مزخرفات مى نمایند. این معنا مرا به گواهى «فرانسه و گریک»(7) که ‏تحصیل زبان آن ها در انگلیس مروج است، معلوم شده و از تصرّفات و تحصیلى که در فارسى مى ‏کنند، به یقین پیوسته، و سایر قوم، اکثر به حسن ظن که از صفات ایشان است و اجنبیت با آن زبان، ‏ایشان را در این دعوى صادق دانسته، آن کتب را مى خرند.... همچنین قلّت غور ایشان در محاسن ‏رسوم (و شرع) دیگران و هر چیز خود را بى عیب و صواب دانستن؛ اگر چه درحقیقت بر خلاف آن ‏بوده باشد. (8) ‏
یکى از محقّقان معاصر نیز درباره لزوم بررسى و نقد تمام آثار مستشرقانى که درباره ایران تحقیق ‏کرده اند، چنین مى نویسد: ‏
‏[اینان ]به تاریخ ایران گاه با اتّکا به ارزش ها و تحوّلات جامعه که در غرب شکل گرفته است، مى ‏نگرند و تحوّل تاریخى را در بستر تمدّنى و فرهنگى به گونه اى به هم پیوسته در نظر نمى گیرند...؛ ‏به همین سبب نیز نمى توانند علاقه و دلبستگى ایرانیان را به پیشرفت و ترقّى کشور ایران به هنگام ‏انقلاب مشروطیت درست بسنجند.... در خصوص افکار بسیارى از مورّخان شرق شناس، چنین ‏ارزیابى ها و سنجش هایى ضرورت دارد.... اکثر شرق شناسان، فاقد یک نظریه منسجم اجتماعى ‏مى باشند. آن ها رویدادها را برمى شمرند و به نتیجه گیرى دست مى زنند. این کارى است که اغلب ‏شرق شناسان مى کنند. (9)‏
با توجّه به این مطالب، و این که الگار در داورى و تحلیل خود درباره عالمان بزرگى چون میرزاى ‏شیرازى، میرزا آقاجواد تبریزى، سیّد محمدباقر شفتى، ملاّعلى کنى و آقانجفى اصفهانى از منابع ‏خارجى استفاده کرده است، (10) تحقیقات الگار در این زمینه، در معرض تردید قرار مى گیرد و ‏بخش مهمّى از کتاب مذکور که به این مباحث مى پردازد نمى تواند اعتبار لازم و کافى داشته باشد. ‏
د. دخالت دادن عقاید شخصى در تحقیق و عدم رعایت اصل بى طرفى ‏
یکى از شرط هاى اوّلیه تحقیق این است که محقّق، عقاید و پیش فرض هاى خود را در تحقیق دخالت ‏ندهد. حال باید دید در کتاب مذکور، این اصل تا چه حد رعایت شده است. ‏
‏1. نظر نویسنده درباره تشیّع
همان طور که پیش تر اشاره شد، نویسنده هنگام تألیف کتاب، سنّى مذهب بوده است. مطالبى که وى ‏در خصوص شیعه ذکر مى کند، نشان دهنده آن است که گرایش خود به مذهب اهل سنّت را در ‏تحقیقاتش دخالت داده است. نمونه هایى در این جهت ذکر مى شود: ‏
ـ این ادّعا (شیعه گرى) در آغاز بیش از آن که از روى عقیده باشد، ظاهرى بود و هدفش این بود که ‏تسنّن را موقوف گرداند (ص 38). ‏
ـ در حالى که غزالى در ایجاد نوعى تألیف بین طریقت و شریعت در تسنّن تا حدّى کامیاب شد، باطن ‏گرایى تصوّف، با این امر که علم لدنّى در انحصار امامان باشد، به منازعه برخاست؛ تنها امامان ‏هادیان حقیقت محسوب مى شوند (ص52). ‏
ـ هدف منفى مذهب شیعه، جدال علیه تصوّف و تسنّن و آزار پیروان این دو فرقه بود. این جنبه هاى ‏منفى فعّالیت علما، بر سى سال آخر دوره صفوى حکمفرما بود. مشغله ذهنى علماى دوران صفوى، ‏تشریح اصول مذهب شیعه، سپس در درجه اوّل جلوگیرى از تسنّن، آن گاه جلوگیرى از تصوّف بود ‏‏(ص 40)(11). ‏
ـ رواج اندیشه و بیان اسلامى با نشان ویژه تجدّد در ایران از لحاظ کمیت و اهمیّت، حتّى کم تر از ‏کشورهاى تازى زبان یا شبه قاره هند و پاکستان بوده است؛ به عنوان مثال، مردى که از لحاظ نفوذ ‏یا محصول ادبى با سیّد قطب یا محمّد اقبال درخور مقایسه باشد، در ایران پدید نیامده. این امر را مى ‏توان تا اندازه اى نتیجه گوشه گیرى ایران از جریان هاى معنوى دیگر بخش هاى دنیاى اسلام به ‏سبب شیعه بودن مردم آن دانست و تا اندازه اى نیز نتیجه طبیعت تشیّع که در سرشت، یک کیش ‏باطن گرا است و با طوفان هاى دگرگونى هاى تاریخى که در جاهاى دیگر، موج تجدّدخواهى را به ‏همراه آورده، ناسازگار است. (12)‏
این در حالى است که وقتى از حسادت عالمان سنّى دربار عثمانى به سیّد جمال الدین بحث به میان ‏مى آید، نویسنده از شیخ الاسلام و سایر عالمان سنّى استانبول دفاع مى کند (ص 271). ‏
همچنین وقتى الگار، احتکار غلّه به وسیله حسین خان سپهسالار را رد مى کند، دلیل او این است: ‏
اعتمادالسلطنه به رغم خصومتى که با سپهسالار داشت،... اعتراف کرده که سپهسالار «عدل عمر» ‏را تجدید کرده است ( ص 243). ‏
الگار نتیجه مى گیرد که پس، سپهسالار همانند عمر، مرد درست و عادلى بوده است. ‏
این مطلب، از این امر حکایت دارد که پیش داورى مذهبى او، مانع از داورى درست و دیدن حقیقت ‏شده است. او غافل از این نکته بوده که عمر میان شیعیان جایگاه خوبى ندارد و اصولاً شیعه، عمر ‏را عادل نمى داند و اصطلاح «عدل عمر» کنایه از ستم مضاعف او است. (13) ‏
‏2. موضع نویسنده در برابر صفویه
از آن جا که اقتدار تشیّع با روى کار آمدن صفویه آغاز شد، با توجّه به موضع منفى نویسنده در ‏برابر مذهب تشیّع، موضعگیرى هاى نویسنده در برابر صفویه منفى است: ‏
‏1. در صفحه 43، ضمن تحلیل وقایع دوران نادرشاه، از عمل شاه اسماعیل در رسمى کردن مذهب ‏تشیّع در ایران، به صورت بدعت نام برده که احتمالاً نادر شاه بر ذمّه خود مى دانسته که آن را تغییر ‏دهد، و در واقع، هدف اصلى وى، برانداختن مذهب تشیّع از ایران بوده است. ‏
‏2. از سلسله صفوى با عنوان نخستین خاندان شیعى نام مى برد (ص 37). ‏
‏3. در صفحه 38 مى نویسد: ‏
در دوران حکومت صفویه، حکمران، نماینده امام غایب محسوب مى شد؛ حتّى مى خواستند صفات ‏امامان را به حکمران اسناد دهند. او (شاه اسماعیل) به روایت اشعارش، مقام خود را از امام هم ‏بالاتر مى دانست. ‏
‏4. تکیه بر این جمله سکارسیا که حملات [علاّمه وحید] بهبهانى را بر تصوّف و اخباریان با شکنجه ‏و تعقیب سنّیان به وسیله شاه اسماعیل مقایسه کرده است (ص 57). ‏
‏5. در صفحات 18و19 کتاب ایران و انقلاب اسلامى مى نویسد: ‏
بنیانگذارى دولت صفویه در ایران از بسیارى جهات، شبیه تهاجم اقوام چادر نشین (مغول) به این ‏کشور بوده است؛ همان گونه که مغول ها به ایران حمله آورده و اعمال حکومت کردند؛ تنها با این ‏تفاوت که مغول ها از شرق حمله آوردند و اینان از غرب. چادر نشینان ترک، صفویان را به سلطنت ‏ایران رساندند و اینان تصمیم گرفتند تا اکثریت مردم ایران را حتّى اگر ناگزیر از به کارگیرى زور ‏شوند، به مکتب تشیّع برگردانند.... براى بار دوم، ایران مورد هجوم عناصر خارجى واقع شد و در ‏آن برهه از زمان، فقهاى شیعى عرب، از مراکز سنّتى تشیّع در جهان عرب نظیر بحرین و العشا ‏واقع در شبه جزیره عربستان و جبل عامل واقع در بخش جنوبى سوریه به ایران دعوت شدند. ‏
در جاى دیگر مى نویسد: ‏
از زمان صفویه به بعد، وجود علماى شیعه معنا و مفهوم پیدا کرد.... شاید برخى تصوّر کنند که ‏دولت شیعه، فى نفسه تناقض آمیز است؛ زیرا که تشیّع، ماهیتا طورى است که پیروان اندک را ‏ایجاب مى کند؛ پیروانى که اغلب تمایلى به دخالت در امور سیاسى ندارند و با قدرت بالفعل مخالف ‏و در عین حال تسلیم ناپذیرند (ص 10). ‏
آیا مقایسه صفویه به مغول، مقایسه درستى است؟ حاکمیت مغول چیزى جز ویرانى و نابودى مراکز ‏و مدارس علمیه پیامدى نداشت؛ در حالى که با شروع حاکمیت صفویه، رونق مراکز علمى و ‏صنعتى به بالاترین حدّ خود رسید و عظمت از دست رفته کشور به آن بازگشت. صفویه، کدام ‏شهرى را ویران ساخته یا به آتش کشیده و مردم آن را قتل عام کرده است؟ ‏
از سوى دیگر در جمله هاى وى، تناقض آشکارى به چشم مى خورد. اگر وجود عالمان شیعه از ‏زمان صفویه معنا و مفهوم یافت، پس چگونه الگار مى نویسد: ‏
در آن برهه از زمان، فقهاى شیعى عرب از مراکز سنّتى تشیع در جهان عرب نظیر بحرین و العشا ‏واقع در شبه جزیره عربستان و جبل عامل واقع در بخش جنوبى سوریه به ایران دعوت شدند. (14)‏
اگر عالم شیعى وجود نداشت، افرادى که دعوت شدند، چه کسانى بودند؟ ممکن است گفته شود که ‏مقصود نویسنده این است که در ایران، وجود عالمان شیعه از زمان صفویه معنا یافت. این مطلب ‏گرچه در ظاهر موجّه به نظر مى رسد، وى سخن خود را به «ایران» مقیّد نکرد. ‏
درباره این که صفویه، نخستین خاندان شیعه در ایران بودند، باید گفت: آیا اشعریون و قمیین که از ‏زمان امام صادق علیه السلام براى امامان، خمس مى فرستادند و خاندان آل بویه (در قرن چهارم ‏هجرى) شیعه نبودند؟
درباره شاه اسماعیل نیز اگر مقام خود را از امام بالاتر مى دانست، دیگر نمى توانست شیعه دوازده ‏امامى باشد؛ زیرا شیعه معتقد است که مقام امام، مقام الاهى، غیر اکتسابى و فوق بشرى است، و ‏تعداد و اسامى آن ها را شخص پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم مشخّص کرده. ‏

هـ. نظر نویسنده درباره عالمان تشیّع
موضع نویسنده در برابر عالمان شیعه، بسیار زیرکانه است؛ چرا که از یک سو به تمجید از آن ها ‏مى پردازد (ص 174و175)، و نقش اصلى ایشان را مبارزه با ظلم دولتى و مخالفت با رخنه ‏تدریجى بیگانه ذکر کرده (ص 285)، «بقاى ایران را به عنوان یک ملّت، با بقاى آن به عنوان یک ‏ملّت شیعى که علما نماینده واقعى مردمند» (ص 130)، معادل مى داند و در ماجراى قتل گریبایدف ‏اظهار مى دارد که «آن ماجرا، مانند مقابله اى میان مردم و حکومت تجلّى مى کند؛ مقابله اى که در ‏آن علما مانند الهام دهندگان و رهبران احساسات عمومى و مدافعان شریعت ملّى عمل مى کنند» ‏‏(ص 143). ‏
از طرف دیگر، انواع مطالب ناروا را به آن ها نسبت مى دهد. مطالب کتاب، به گونه اى است که ‏ابتدا به نظر مى آید نویسنده مدافع عالمان است؛ (15) امّا با دقّت و تعمّق در مطالب آن، خلاف این ‏مطلب روشن مى شود. ‏
از آن جا که عمده مطالب کتاب، درباره نقش عالمان است، دیدگاه الگار درباره عالمان طراز اوّل، ‏جداگانه بررسى مى شود. ‏
1. آقانجفى اصفهانى
الگار در صفحه 24، با ذکر این مطلب که «برخى از علما به خصوص آنان که چندان مقام شامخى ‏نداشتند، به نفع خودشان به تجارت مى پرداختند»، به نقل از یک منبع خارجى مى نویسد: ‏
معروف است که برخى از آنان به رغم تحریم صریح ربا در قرآن، با بهره صدى چهل تا صدى ‏پنجاه، پول قرض مى دادند. ‏
نویسنده، در ادامه مطالب خود، روشن مى کند که منظور او از برخى عالمانى که چندان مقام شامخى ‏نداشتند، آقانجفى اصفهانى، از بزرگ ترین عالمان شیعه عصر خود است. آقاى الگار با تأیید خبر ‏کنسول انگلیس مى نویسد: ‏
‏[بله، ] این امر نشان مى دهد که لدى الاقتضاء پول پرستى و عقیده فروشى بر دین غلبه مى کرده ‏است. ‏در صفحه 306، آقانجفى متّهم به احتکار اجناس جهت به دست آوردن سود شخصى مى شود. آقاى ‏الگار، تلاش هاى آقانجفى را در جهت اغراض و منافع شخصى جلوه مى دهد؛ بر همین اساس مى ‏نویسد: ‏
محمّدتقى معروف به آقانجفى، جانانه انتقام پدر را گرفت و براى خود دستگاه قدرتى بنیاد نهاد که به ‏اشکال [=به زحمت]از قدرت حاکم دست کمى داشت. بیش تر قدرت خود را در راه نفع شخصى به ‏کار مى برد (ص252). ‏
نویسنده در ادامه این داورى، مبارزه آقانجفى بر ضدّ حاکمان جور را در همین جهت توجیه مى کند: ‏
بنابراین علماى ایالات نه فقط از بى دینى شاه قاجار آگاه بودند، بلکه با افرادى نظیر او (ظل ‏السلطان) که [حاکم] همان ایالات بودند، سروکار داشتند و همین امر به علما امکان مى داد که به ‏رغم فساد بعضى شان(16) به عنوان مدافعان مذهب، دست به کار شوند (ص 253). ‏
خوشبینانه ترین توجیه سخنان پیشین، این است که الگار در زمان تألیف کتاب، تازه مسلمان شده بود ‏و با فرهنگ، افکار و اجتماعات مسلمانان، چندان آشنایى نداشت؛ چرا که رباخوارى میان مسلمانان، ‏جزو بدترین اعمال، و پایگاه اجتماعى رباخواران، در صد سال قبل که مردم به مراتب متدیّن تر ‏بودند، بسیار پایین بوده است؛ به گونه اى که اینان منفورترین اشخاص نزد عموم بودند؛ امّا از سوى ‏دیگر، با رجوع به تاریخ، مى بینیم که آقانجفى اصفهانى چنان پایگاه اجتماعى و محبوبیت مردمى ‏عظیمى دارد که وقتى پیش از میرزاى شیرازى به تحریم توتون و تنباکو فتوا مى دهد، مردم ‏اصفهان، از خرید، فروش و استعمال این مادّه خوددارى مى کنند. (17) ‏
درباره میزان محبوبیت وى میان مردم آمده است: ‏
در ایامى قبل از وفات که مریض بودند، شب هاى جمعه دسته هاى زنجیرزنى به درب خانه مى ‏آمدند و محلّه هاى اطراف مملو از مردمى مى شد که با چشمان گریان، نگران حال ایشان بودند. ‏مردم واقعا شیفته و شیواى ایشان بودند. ‏
پس از وفات، دسته هاى گوناگون از خود شهر و خارج تشکیل شد و بازارها را تعطیل کردند و با ‏لوازم تعزیه از سینه زنى و زنجیرزنى، به اطراف منزل ایشان مى آمدند. حتّى در (تاریخ اصفهان) ‏نوشته شده دو یا سه نفر از زخم قمه خود را کشتند. روزنامه حبل المتین در تاریخ دوم شوال 1332 ‏درباره عزادارى در فوت آن جناب مى نویسد: ‏
امروز که روز جمعه، شانزدهم شهر شعبان 1332 و ششمین روز وفات مرحوم آیت الله حاج شیخ ‏محمد تقى نجفى اصفهانى است، در این شش روز، شهر و توابع یکپارچه ماتم است. تمام شهر را ‏سیاه بسته، مسجد و میدان جنب آن در این چند روز از دسته زن و سینه زن و..... و نوحه گر خالى ‏نمانده؛ به طورى عزادارى نمودند که هیچ گاه احدى مثل آن را ندیده و نشنیده بود؛ ولى سرآمد ‏عزادارى ها، عزادارى دویست نفر از اطفال یتیم بود که آن مرحوم از آن ها پرستارى نموده بودند. ‏‏(18)‏
با این همه، نویسنده با استفاده از گفته هاى چند صلیبى(19) (از جمله کنسول انگلیس) مطالب ‏ناروایى را به وى نسبت داده است.‏
‏2. آیت الله ملاّعلى کنى(20)‏
الگار در ابتدا از وى تجلیل کرده، مى نویسد: [آیت الله ملاّعلى کنى] تا زمان مرگش (27 محرم ‏‏1306) قدرت مندترین عالم پایتخت بود و عنوان رئیس المجتهدین را یافته بود (ص 241)؛ امّا در ‏جملات بعدى خود مى کوشد تا به گونه اى مقام معنوى و علمى او را مورد سئوال قرار دهد، و در ‏این جهت، به نقل از بنجامین مسیحى مى نویسد: ‏
امّا قدرتش منحصرا بر اساس اجتهاد نبود؛ ظاهرا با برخى از شاهزادگان قاجار على الخصوص ‏عباس میرزا ملک آرا برادر ناصرالدین شاه و فرهاد میرزا معتمدالدوله، مناسبات نزدیکى داشته ‏است.... مناسباتش با دربار، بى شک در نقش او، در هیجانى که علیه امتیاز رویتر در گرفته بود، ‏اثر گذاشت (ص 242). ‏
در جاى دیگر مى نویسد:
در پایتخت، ملاّعلى کنى، هنوز رئیس المجتهدین بود و ظاهرا با مقامات دنیوى عملاً سازش کرده ‏بود؛ بنابراین با وساطت سیّد باقر جمارانى، ناظم العلما، همه دعاوى شرعى مربوط به حکوت از ‏براى قضاوت، به محکمه او ارجاع مى شد (ص 251). ‏
در این جا دو نکته اهمیّت دارد: ‏
‏1. در جمله هاى پیشین، دکتر خواسته با کلمه «ظاهراً» از یک طرف خودش را از انتقادهاى ‏احتمالى مصون نگاه دارد و از طرف دیگر در ذهن مخاطب بدبینى از او ایجاد نکند. ‏
‏2. جمله هاى پیش گفته، با عبارات دکتر در صفحه 20 کتاب منافات دارد. او در آن جا مى نویسد: ‏
از آن جا که امر دادرسى معمولاً براى مجتهد درآمدى نداشت و گاه متضمّن هزینه اى هم بود، جز ‏در هنگام ضرورت محض به آن نمى پرداختند. ‏
نویسنده براى این که ساده زیستى او را مورد سؤال قراردهد، مى نویسد:... نوعى سادگى بدوى از ‏خود نشان مى داد تا به ذهن خواننده چنین القا کند که او ساده زیست نبود؛ بلکه براى عوام فریبى، ‏تظاهر به ساده زیستى مى کرد. در ادامه مى نویسد: ‏
سالى یک بار روسپیان تهران را از شهر تبعید مى کرد تا رئیس نظمیه و نایب السلطنه حاکم ‏پایتخت، بتوانند از آن ها پول اخاذى کنند و بعد، مخفیانه به آن ها اجازه دهند که به سر کار خودشان ‏بازگردند... (ص 251). ‏
از این عبارت چنین استفاده مى شود که نوعى همکارى میان ملاّعلى کنى و رئیس نظمیه و حاکم ‏پایتخت وجود داشته است. ‏
به نقل از بنجامین مسیحى به ثروت بسیار او اشاره کرده، مى نویسد: شاید تحصیل این ثروت ها در ‏نتیجه نقشى بوده است که در قحطى 1288 داشته است (ص 242و243) ‏
در صفحه 24 به نقل از یکى دیگر از نویسندگان خارجى (‏atrpyet‏)مى نویسد: ‏
در نیمه دوم قرن نوزدهم، علمایى مانند [آیت الله] حاجى ملاّعلى کنى و [آیت الله] میرزا آقاجواد ‏تبریزى (بزرگ) به احتکار غله دست زدند. ‏
اتّهام احتکار به مرحوم کنى را از قول حسین خان سپهسالار(21) نقل مى کند و این در حالى است ‏که مورّخان از درگیرى و میرزا حسین خان سپهسالار گزارش داده اند. زمانى که سپهسالار به ‏صدارت عظما برگزیده شد، به دنبال انعقاد قرارداد رویتر به وسیله او، آیت الله ملاّعلى کنى، در نامه ‏اى به ناصرالدین شاه، به انتقاد از سپهسالار پرداخت: ‏
‏... علامت زوال و انقراض یک سلطنت و کشور و بدبختى و اضمحلال ملّت و مردم مملکت این ‏است که افراد نالایق و پَست به مقامات عالیه برسند و پُست هاى حسّاس را اشغال کنند. اشخاص ‏لایق نمرده اند که چنین فردى بر مسند وزارت متّکى شود. (22)‏
سرانجام، مرحوم کنى موفّق شد شاه را به عزل سپهسالار از صدارت عظما متقاعد کند. حال با توجّه ‏به سابقه خصومت بین این دو، آیا نامه حسین خان سپهسالار به ناصرالدین شاه درباره احتکار غلّه به ‏وسیله ملاّعلى کنى مى تواند مدرک محکمى ضدّ وى باشد؟ ‏
جالب این جا است الگار، سخن اعتمادالسلطنه که شخص سپهسالار را در احتکار و ایجاد قحطى ‏مصنوعى دخیل مى داند، رد مى کند که احتمالاً «اعتماد السلطنه با حسین خان سپهسالار دشمنى و ‏خصومت داشته است» (ص 242و243). ‏
‏3. آیت الله میرزا جوادآقا تبریزى ‏
پیش از آن که به نظر آقاى الگار درباره وى بپردازیم، لازم است یادآور شویم که حاجى میزا جوادآقا ‏درباره نفوذ و سلطه استعمار بر ایران اسلامى به شدّت حسّاس بود. نمونه بارز این امر، نقش ‏چشمگیر و مؤثّرى است که وى در برهم زدن بساط کمپانى رژى ایفا کرد؛ چنان که تاریخ از او با ‏عنوان یکى از پرچمداران مهمّ نهضت تحریم یاد مى کند؛ (23) به طورى که پیش از فسخ قرارداد ‏رژى و حتّى قبل از آغاز به کار این کمپانى، بر اثر موضعگیرى هاى جدّى وى قرار شد که «على ‏العجاله آذربایجان را از این تکلیف معاف دارند». (24) با این وصف، طبیعى است که سیاستمداران ‏استعمار، هر نوع افترایى را به وى ببندند. جناب الگار با استناد به قول همین نویسندگان غربى مى ‏نویسد: ‏
ابوت، کنسول انگلیس در تبریز گزارش مى دهد که میرزا، مدّتى توطئه اى را علیه قدرت ‏اعلاحضرت طرح مى کرده و مانعى جدّى در راه حفظ نظم عمومى بوده و در تبریز، نوعى حکومت ‏محلىّ پدید آورده که کوشش هاى هیأت مرکزى را در ادامه حکومت اعلاحضرت کاملاً از میان مى ‏برد (ص 153). [ایشان [براى ایجاد قحطى مصنوعى و کسب سود مادّى، غلّه احتکار مى کرده است ‏‏(ص 243 نقل از ‏atrpyet‏). آیت الله میرزا جواد تبریزى بزرگ، ثروت بى حساب اندوخته بود. ‏بعضى ها ثروت شخصى او را تا16 هزار تومان تخمین زده اند و بعضى دیگر گفته اند که دویست ‏دهکده داشته است (ص 253 نقل از ‏atrpyet‏). بر اساس قدرت اقتصادى استوارى که داشت، تهدید ‏مى کرد که تمام قدرت ادارى شهر را فلج خواهد کرد.... او امیر نظام را در اوایل 1886 موقّتا از ‏تبریز تبعید کرد؛ زیرا امیر نظام، ولیعهد را به پوشیدن لباس اروپایى ترغیب کرده بود (ص 253 ‏نقل دیولافوا). میرزا آقاجواد، تبعید شد و ابوت (کنسول انگلیس) مى گوید: در عزیمت او، فقط چند ‏تنى از لوطیان و عجوزکان ماتم گرفتند (ص 253). ‏
داورى در باره این مطالب و نسبت ها را به خوانندگان وامى گذاریم. ‏
‏4. آیت الله میرزاى شیرازى بزرگ و مسأله تنباکو
نویسنده، درباره علّت صدور حکم تحریم تنباکو و ایستادگى و هیجان عالمان ضدّ قرارداد انحصار، ‏چنین تحلیل مى کند: ‏
اگر قرار بود اجانب به این اندازه نفوذ پیدا کنند، دیرى نمى گذشت که قلمروشان نه تنها شامل امور ‏اقتصادى و تجارى مى شد، بلکه تمام زمینه هاى فعّالیت روحانیان را (از قبیل امور قضایى و ‏معارف) هم دربر مى گرفت.... واگذارى امور اقتصادى ملّت به بیگانگان، وجود ایران را که عُلما ‏آن را یک جامعه ملّى - مذهبى زیر رهبرى خودشان مى دانستند، به خطر مى انداخت (ص ‏‏290و291). ‏
الگار در واقع با وانمود کردن این امر که عالمان براى ریاست خودشان نگران بودند، به گونه اى ‏قیام ضدّ استعمارى آنان را تحریف مى کند. از سوى دیگر، نویسنده مى کوشد در مورد انتساب حکم ‏تحریم به میرزاى شیرازى، تردید ایجاد کند. در همین جهت مى نویسد: ‏
میرزاى شیرازى در ربیع الثانى 1309 (دسامبرـ نوامبر 1891) به میرزا حسن آشتیانى نامه اى ‏نوشت که به نیابت از جانب او، در مبارزه انحصار اقدام کند. در اوایل دسامبر، در تهران فتوایى ‏صادر شد که استفاده از تنباکو... (ص 294). ‏
نویسنده مى کوشد به گونه اى، خواننده را درباره حکم میرزاى شیرازى به تردید افکند؛ زیرا از ‏مطالب مذکور چنین به دست مى آید که تاریخ صدور فتوا زمانى بود که نامه کذایى به دست آیت الله ‏آشتیانى رسیده و بعد آیت الله آشتیانى از طرف خودش چنین فتوایى را صادر کرده است. ‏
الگار در ادامه مى نویسد: ‏
براى آن که اثر فتوا به کمال برسد، بنا به سلیقه مردم، آن را به میرزا حسن شیرازى نسبت داده ‏بودند؛ زیرا او تنها مرجع تقلید بود و مى توانست همه مؤمنان را به اطاعت وا دارد.... در عین ‏حال، معلوم نبود که فتوا به قلم میرزاى شیرازى نوشته شده است یا دیگران به نام او نوشته اند (ص ‏‏295). ‏
براى آن که هم عدالت میرزاى آشتیانى را مورد سؤال قرار نداده باشد و هم صدور فتواى تقلّبى به نام ‏میرزاى شیرازى را موجّه جلوه دهد، مى نویسد: ‏
شاید در میان اختیاراتى که میرزا حسن شیرازى به میرزا حسن آشتیانى در تهران داده، یکى هم ‏صدور فتوایى به نام او در تحریم استعمال تنباکو، در موقع مناسب بوده است (ص 296). ‏
وى از سوى دیگر، خواننده را در منشأ فتوا به تردید وامى دارد و به نقل از یحیى دولت آبادى بابى، ‏اصل مخالفت با امتیاز انحصار را به ناصرالدین شاه نسبت مى دهد که او بعد از انعقاد قرارداد، ‏پشیمان شده و براى این که بهانه اى براى لغو این امتیاز داشته باشد، عالمان؛ به ویژه میرزاى ‏شیرازى را تحریک کرد تا فتوایى به تحریم آن بدهند (ص 301)، و در جاى دیگر، این احتمال را ‏مطرح مى کند که ‏
به خاطر دشمنى کامران میرزا نایب السلطنه با امین السلطان، کامران میرزا خواسته با لغو اعطاى ‏امتیاز تنباکو، ضربه شدیدى به امین السلطان وارد کند (ص 300). ‏
وجه مشترک هر دو احتمال، این است که میرزاى شیرازى، به تحریک دربار، حکم تحریم را داده ‏است. احتمال سومى که الگار مطرح مى کند، این است که میرزاى شیرازى، به سبب نامه سیّد ‏جمال الدین اسدآبادى، چنین فتوایى صادر کرده است (ص 282 و 293). ‏
هر چند مؤلّف کتاب، در ادامه به نقد موارد پیش گفته مى پردازد، با توجّه به طرح این مطالب و نقد ‏ضعیف او، در ذهن خوانندگان این شبهه ایجاد مى شود که در واقع عالمان و مراجع تقلید در مقابل ‏استعمار قیام کرده اند؛ بلکه دربار یا روشنفکران، آن ها را به این جریان ها کشانده اند؛ چنان که در ‏فصل انتهایى کتاب، وقتى صحبت از مشروطه مى شود، مؤلّف مى کوشد تا ثابت کند عالمان مورد ‏سوء استفاده روشنفکرانِ مشروطه طلب واقع شدند. ‏
در نتیجه گیرى کلّى به نظر مى رسد مطالبى که نویسنده ذکر کرده، داراى نوعى تشویش و ‏اضطراب آشکار است. از طرفى، در صفحه 281 تصریح مى کند که گزارش هاى عالمان مثل فال ‏اسیرى و منیرالدین و... که مرتب نزد وى [=میرزاى شیرازى[ مى رفتند، سبب این امر (صدور ‏حکم) شد و از طرف دیگر مى کوشد وانمود کند که اصل فتوا به وسیله میرزاى آشتیانى صادر شده ‏است، نه میرزاى شیرازى، و از سوى سوم، احتمال مى دهد که شاید او به تحریک دیگران، مثل ‏ناصرالدین شاه یا کامران میرزا یا سید جمال این فتوا را صادر کرده است. ‏
وى در تاریخ نگارى جریان انحصار تنباکو، از مهم ترین و معتبرترین اثر آن زمان، یعنى کتاب ‏تاریخ دخانیه، اثر شیخ حسن کربلایى که هم روحانى موثّق و هم از شاهدان عینى ماجرا بوده، ‏استفاده نکرده است؛ به همین دلیل، بسیارى از مطالب وى با مطالب شیخ حسن کربلایى منافات دارد ‏یا مطالبى در کتاب شیخ حسن وجود دارد که اصلاً متذکّر آن ها نشده است. (25)‏
نکته دیگرى که شایان ذکر است، این که نویسنده در صفحه 298 جمله هاى بسیار تند و زننده از ‏نامه ناصرالدین شاه به میرزاى آشتیانى را مى آورد بدون این که به پاسخ میرزا به ناصرالدین شاه ‏اشاره اى کند. این امر خواننده را درباره شخصیت میرزاى آشتیانى به تردید مى اندازد که شاید ‏نسبت هاى ناصرالدین شاه درست بوده باشد. ‏
نویسنده در نتیجه گیرى از مباحث نهضت تنباکو مى نویسد: ‏
لغو امتیاز تنباکو که نفوذ روحانیان را افزایش داد، اشتهاى بسیارى از علما را تیز کرد و بر آن شدند ‏که منشأ نفوذ را به خود انحصار دهند (ص 306). ‏
شاید مقصود نویسنده، این باشد که تلاش و مبارزه عالمان در جریان نهضت مشروطه نه براى اسلام، ‏خیرخواهى و عدالت طلبى؛ بلکه از باب قدرت طلبى و جلب منافع مادّى بوده است. شاید خواسته با ‏این کلمات، به نوعى ارزش هاى دستگاه کلیسا (جلب منافع مادّى، قدرت طلبى و... ) را به روحانیان ‏شیعه تسرّى دهد. ‏
‏5. آیت الله سیّد محمدباقر شفتى
آقاى الگار، در صفحه 157تا169 درباره این عالم سخن گفته، او را فردى سرمایه دار، جاه طلب، ‏جنگ طلب، آشوب طلب و همکار لوطیان و اوباش معرّفى مى کند. ‏
‏1ـ5. نام بردن از ایشان با القاب منفى ‏
نویسنده در نام بردن از آیت الله شفتى، کلماتى با بار منفى را به کار مى برد؛ براى مثال در صفحات ‏‏175 و 180 از او با عنوان «مجتهد مهیب» نام مى برد؛ در حالى که مى توانست از کلماتى مثل ‏‏«بزرگ، جلیل القدر و... » که حاوى بار مثبت باشند یا دست کم بدون لقب از وى نام برد. ‏
‏2ـ5. اتهام جاه طلبى
نویسنده بارها وى را به جاه طلبى متّهم مى کند که دو نمونه ذکر مى شود: ‏
جاه طلبى هاى شخصى او (سیّد) ماهیت آشکارترى دارد.... این تمایل به قدرت شخصى، از روابطى ‏که با لوطى ها داشته، ناشى شده است (ص 157و158). در حقیقت در اغراض او (سید) تغییر یا ‏گسترشى پدید آمد و دلبستگى او به قدرت شخصى براى نفس قدرت، بیش تر از دلبستگى او به انجام ‏وظیفه مذهبى شد (ص 163). ‏
در جمله هاى پیشین، مؤلّف مى کوشد به ذهن خواننده چنین القا کند که این مجتهد عظیم الشأن به ‏دنبال مسائل نفسانى بوده و دین ابزارى بوده تا از طریق آن به خواسته هاى شخصى خود دست یابد و ‏یگانه تفاوت میان او و حاکمان ستمگر این بود که حاکمان از طرق غیر مذهبى اقدام مى کردند؛ ولى ‏وى از ابزار مذهب براى پیشبرد اهداف نفسانى و مادّى استفاده مى کرده است؛ امّا تعجّب این جا ‏است که نویسنده با همه شور و حرارت در اتّهام جاه طلبى و کسب قدرت و ثروت شخصى به سید، ‏منبع خاصّى را براى این اتّهام خود عرضه نمى کند؛ فقط در صفحه 158 مى نویسد: ‏
فتحعلى شاه در یکى از آخرین سفرهاى خود به اصفهان متوجّه مى شود که در شخصیت سید تغییرى ‏حادث شده است؛ یعنى تمایل زیادترى به قدرت شخصى در او مشاهده مى کند. ‏
احتمالاً عبارت «یعنى تمایل... » راخود الگار افزوده است که در این صورت، به چه دلیل، تغییرى ‏که فتحعلى شاه از شخصیت سید احساس کرده، این مورد باشد؟ از سوى دیگر، استنباط شخصى ‏فتحعلى شاه چگونه مى تواند مدرکى براى داورى کلّى درباره مجتهد طراز اوّل شیعه باشد؟
نویسنده در ادامه، کوشیده است تا تمام فعّالیت هاى سید را با همین حربه تحلیل کند. به عبارات ذیل ‏توجّه کنید: ‏
بدینسان روزگار حاجى سیدمحمد باقر به سر رسید؛ روزگارى که آشکارا نمایشگر قدرتى بى قید و ‏شرط در وجود یک مجتهد است. اگر در حقیقت ـ همچنان که در پیش اشارت رفت ـ در اغراض او ‏تغییر یا گسترشى پدید آمد و دلبستگى او به قدرت شخصى براى نفس قدرت، بیش تر از دلبستگى او ‏به انجام وظیفه مذهبى شد، با وجود این، بدیهى است که از این جهت به هیچ وجه به آوازه نیک نامى ‏او نقصانى راه نیافت؛ حتّى هنگامى که خونریزى و غارت را نادیده مى انگاشت، همچنان مورد ‏احترام بود (ص 163). ‏
شاید در وهله اوّل چنین به نظر برسد که نویسنده از پایگاه اجتماعى بلندمرتبه او مى خواهد ذکرى به ‏میان آورد؛ امّا با کمى دقّت مى بینیم که در همین چند سطر، چند تهمت به مرحوم سید شفتى زده شده ‏است: 1. تغییر اغراض، به اغراض شخصى و سود مادى؛ 2. نادیده گرفتن خونریزى؛ 3. ‏چشمپوشى از غارت. ‏
‏3ـ5. اتّهام به آشوب و اغتشاش طلبى
سومین اتّهام نویسنده به سیّد، اتهام اغتشاش طلبى است و در این جهت، حتّى سفارش سید به عالمان ‏دیگر در دفاع از مظلوم و نهى از منکر را به آشوب طلبى تعبیر مى کند: ‏
احتمال مى رود که حاجى سیّد محمّد باقر از پیدا کردن مجال بیش تر براى جنگ با حکومت استقبال ‏مى کرده است.... چون بزرگ ترین مجتهد روزگار خود بود، نفوذ بسیارى در میان علما داشت و ‏اکثر آن ها از وى کسب اجازه مى کردند (ص 169؛ به نقل از ‏A. sepsis‏). ‏
منظور جناب الگار این است که سیّد، عالمان دیگر را به دشمنى با حکومت وامى داشته است. وى ‏از سیّد محمّد باقر قزوینى نام مى برد که درپى دیدار آیت الله سیّد شفتى، هنگامى که به قزوین ‏برگشت، «اهالى را برانگیخت تا حاکم ستمگر را از شهر بیرون کنند و وقتى محمّد بن سلیمان ‏تنکابنى، مؤلّف قصص العلما کوشید که او را از مداخله در امور باز دارد، سیّد قزوینى گفت: من ‏چون خواستم از خدمت حاجى سیّد محمّد باقر شفتى مراجعت کنم، سیّد به من وصیت فرمود که در ‏مهام مسلمین و مؤمنین خود را معاف نداشته و نهایت در انجام و انجاح امور مسلمانان بکوشم». ‏نویسنده در ادامه به مشکلاتى که برایش (در اثر مداخله در امور) ایجاد شده، مى پردازد (ص ‏‏169و170)، و مى نویسد: ‏
ملاّ على اکبر؛ امام جمعه کرمان به بهانه امر به معروف و نهى از منکر، پیوسته آرامش شهر را به ‏هم مى زد و نسبت به شیخیه دشمنى خاصى ابراز مى کرد.... اگر این آشوب ها را نتیجه طبیعى جاه ‏طلبى حاجى سیّد محمّدباقر و رقابت سنّتى بین علما و حکّام محلّى بشماریم، تظاهرات دشمنانه ‏روحانیان نسبت به شاه در پایتخت را تا حدّ زیادى سیاست هاى حاجى میرزا آقاسى به وجود مى آورد ‏که تا اندازه اى در نتیجه صوفى بودن او بود (ص 170). ‏
‏4ـ5. اتّهام جنگ طلبى
بعد از حمله نجیب پاشا به کربلا و قتل عام مردم آن شهر، عالمان و مردم ایران خواهان حمایت ‏دولت ایران از ایرانیان و شیعیان مقیم کربلا بودند که در همین جهت سید شفتى نیز به فعّالیت هایى ‏دست زد. این فعّالیت ها در کتاب حامد الگار، به گونه اى خاص انعکاس یافته و نویسنده کوشیده ‏است از قول مستشرقان و جاسوسان انگلیسى در ایران، این گونه وانمود کند که سید به دنبال جنگ ‏طلبى بوده است؛ چنان چه به نقل از آى. دنیس (‏A. Denis‏) مى نویسد: ‏
سید محمد باقر شفتى در آوریل 1843 به کونت مدم (‏Count Medem‏) سفیر روسیه در تهران ‏اطّلاع داد که او باید لشکرى علیه بغداد گسیل دارد؛ نیات شاه هرچه مى خواهد باشد.... احتمال مى ‏رود که حاجى سیّد محمّد باقر، از پیدا کردن مجال بیش تر براى جنگ با حکومت استقبال مى کرده ‏است (ص 167ـ169). ‏
اگر این خبر صحّت داشته باشد، باید منابع داخلى از آن خبر مى دادند؛ در حالى که در منابع داخلى ـ ‏تا آن جا که نگارنده تفحّص کرده ـ این خبر تأیید نشده است. از سوى دیگر، سیّد، کسى نبود که ‏تکالیف شرعى خود را با سفیر یک دولت کافر در میان گذارد و از او یارى بطلبد. به نظر مى رسد ‏دست بیگانگان در کار بوده تا بتوانند با استفاده از حوادث پیش آمده، هیجان ملّى را به جنگ مذهبى ‏و فرقه اى تبدیل کنند؛ چنان که شیل (‏Sheil‏) سفیر انگلیس گزارش مى دهد: ‏
به نظر من، این حکومت مى تواند به پایمردى روحانیان با اعلان جنگ مذهبى علیه ترکیه، هیجان ‏عمومى را در سراسر کشور برانگیزد (ص 167 به نقل از هلمزوواتسن). ‏
سید احتمالاً، از این امر آگاه بوده است؛ به همین جهت، با وجود هیجان مذهبى و آماده بودن زمینه ‏براى صدور حکم جهاد، از این عمل خوددارى کرده است، سفیر انگلیس وقتى از ایجاد جنگ مذهبى ‏مأیوس مى شود، گزارش مى دهد که «حاجى (سیّد) قانع شده است که از جنگ بپرهیزد» (ص 168 ‏به نقل از گزارش هاى اسناد وزارت خارجه انگلیس). ‏
5ـ5. همکارى با لوطیان، دزدان و اوباش
آقاى الگار در موارد گوناگون، سید را در کنار لوطیان ذکر مى کند. وى البتّه مى کوشد مطالب خود ‏را اسناد دهد؛ امّا در مواردى نیز بدون ارجاع به منبع خاص، همانند کسى که خودش شاهد ماجرایى ‏باشد، مطالبى را در این خصوص مطرح مى کند؛ براى مثال مى نویسد: ‏
در اصفهان، رابطه مداومى میان لوطى ها و مرجع عالى دینى وجود داشت. لوطى ها نیرویى بودند ‏که مى شد آن ها را علیه حکومت به جنگ واداشت. مساجد و منازل علما آخرین ملاذ آن ها بود و ‏ایشان را از آسیب انتقام مصون مى داشت.... حاجى سیّد محمّدباقر و متحدان او از جمله لوطى ها که ‏از این موفقیّت، جانى تازه یافته بودند، فعّالیت هاى خود را گسترش دادند. شب هنگام لوطیان در پناه ‏مصونیتى که داشتند، از بست بیرون آمده، دست به کشتار، دزدى و هتک ناموس مى زدند؛ ‏صبحگاهان شمشیرهایشان راکه از خون مسلمانان رنگین شده بود، در حوض هاى مساجد مى شستند ‏‏(ص 161). ‏
منظور نویسنده از «موفقیّت» این است که امام جمعه در خصوص تاجرى که در پرداخت مالیات ‏اهمال کرده بود، دست به شفاعت مى زند؛ امّا شفاعت او مقبول نمى افتد و این امر سبب قیام ‏عمومى، و حاکم اصفهان تعویض مى شود. به دنبال این تعویض، اوباش جرى شده، شهر را به هرج ‏و مرج مى کشند و این امر باعث مى شود که منوچهرخان به اصفهان آمده، به قتل عام لوطى ها ‏دست بزند؛ ولى تعرّضى از او به عالمان گزارش نشده است (ص 161)؛ امّا الگار مى کوشد منشأ ‏این هرج و مرج را مراجع دینى شیعیان معرّفى کند. وى، حتّى در تعریف واژه لوطى، برخى اعمال ‏آن ها را به عالمان و مراجع نسبت مى دهد: ‏
لوطى ها جمعیت سرّى بودند که گاه براى خود به دزدى مى پرداختند و گاه به منزله سلاح اجرایى ‏مرجع روحانیت، دست به کار مى شدند (ص 158؛ به نقل از هینز جورج میگد). ‏
در جاى دیگر مى نویسد: ‏
در هنگام مرگ فتحعلى شاه، لوطیان بى درنگ به غارت اصفهان پرداخته، غنایم خود را در مسجد ‏جمعه انبار کردند (همان به نقل از فریزر). ‏
تمام منابعى که آقاى الگار از آن ها در این خصوص مطلب نقل کرده، منابع لاتین هستند و منابع ‏داخلى، در تنافى با آن ها است. ناسخ التواریخ نقل مى کند که سیّد محمّدباقر و میر محمّدمهدى امام ‏جمعه، دستور دادند تا جماعتى از لوطیان به سلطان محمّد میرزا تحویل شوند تا دست ها و پاهاى ‏آنان را به مجازات ببرند (ص 158). از آن جا که این جمله هاى ناسخ التواریخ، مخالف داورى هاى ‏آقاى الگار است، در مقام توجیه مى نویسد: ‏
امین الدوله و حاجى سیّد محمّدباقر شفتى، هر دو مى خواسته اند قواى مخرّب لوطى را تا آن پایه ‏محدود کنند که منحصرا با مقاصد آن ها سازگار باشد (ص 158و159). ‏
چرا آقاى الگار، مى کوشد به هر نحو، سید را همرا و پشتیبان لوطیان معرّفى کند؟ گویا وى از نفوذ ‏عالمان در قلوب مردم یا اطّلاع ندارد یا نمى خواهد بپذیرد؛ بنابراین، در جهت توجیه مقابله عالمان با ‏دولت، همان طور که در کشورهاى غربى، افراد یاغى و اوباش با حکومت مقابله مى کنند، از نظر ‏الگار که متأثّر از فرهنگ غربى است، فقیهان شیعه فقط با همکارى اشرار مى توانستند به مقابله با ‏حکومت بپردازند؛ در حالى که عالمان به نیروى لوطیان نیازى نداشته اند؛ بلکه اگر حکمى یا فتوایى ‏صادر مى کردند، عموم مردم وحتّى نیروهاى حکومتى، سرباز آن ها شمرده شده، با دل و جان ‏فداکارى مى کردند. در کتاب قصص العلما مى نویسد: ‏
وقتى محمّدشاه به اصفهان آمده بود، سید را احظار کرد. سید بر استرى سوار به عمارت هفت دست ‏که اقامت گاه شاه بود رفت و على نقى عرب در پیش روى او به قرائت قرآن اشتغال داشت. هنگامى ‏که به عمارت رسید، تعمّدا این آیه را تلاوت کرد: «حتى اذا اتوا على واد النمل قالت نملة یا ایها ‏النمل ادخلوا مساکنکم لایحطمنّکم سلیمان و جنوده». سربازان و درباریان در عمارت، گرداگرد آن ‏شخصیت مقدّس ازدحام کردند؛ امّا تراکم جمعیت به حدّى رسیده بود که بسیارى نتوانستند به سیّد ‏دست یابند؛ به ناچار به بوسیدن سم هاى استر او بسنده کردند (ص 162و163). ‏
اگر شخصى در اعمال لوطیان شریک باشد، آیا عموم مردم و حتّى درباریان و سربازان (با توجّه به ‏خصومت او با محمّد شاه) به او این همه اظهار ارادت مى کردند؟ عجیب است که چگونه الگار که ‏خود این گزارش را ذکر مى کند، با این حال با تکیه بر منابع بیگانه، داورى متضادّى ارائه مى دهد. ‏
‏6. آیت الله شیخ فضل الله نورى
آقاى الگار در صفحه 228، شیخ را از عالمان دربارى مى شمارد. همچنین در صفحه 341، با ‏تکرار همین نسبت، شیخ را مسؤول فروش زمین وقفى مدرسه چال، به بانک شاهى مى داند. وى در ‏کتاب ایران و انقلاب اسلامى نیز مى نویسد: ‏
امّا یک یقین وجود دارد که وى (شیخ فضل الله نورى) آلت دست واقع شده بود. پس از مدّتى، وى با ‏دربار ساخت و از طریق دربار، با روس ها سازش کرد...؛ ولى به هرحال منصفانه نیست که بین ‏شیخ فضل الله نورى و آیت الله خمینى توازنى برقرار کنیم. بدیهى ترین حقیقتى که درباره وى مى ‏توان گفت: آن است که وى به رژیم سلطنتى و ادامه آن رضا داده و حتّى مى کوشد تا جایگاهى براى ‏آن بیابد و روشن است که این امر در مورد آیت الله خمینى صادق نیست. (26)‏
اگر نویسنده سطور پیشین، به جاى این که صرفا از منابع سکولار و مستشرقانى که بیش تر آن ها یا ‏سیاستمدار دولت هاى استعمارگر یا جاسوسانِ آن ها بودند، استفاده کند، نیم نگاهى هم به منابعى ‏چون لوایح شیخ، در تحصّن عبدالعظیم و مجموعه اسناد و مدارکى که درباره او گردآورى شده مى ‏افکند و به ویژه در برگ واپسین زندگى شیخ تأمّل مى کرد، چنین عجولانه داورى نمى کرد. ‏
وى راه و افکار شیخ را با راه و افکار امام خمینى قدس سره مغایر مى داند؛ در حالى که با نگاهى ‏کوتاه به دیدگاه امام و نظریات شیخ درباره مباحث «آزادى، مساوات، قانونگذارى، مطبوعات و... ‏نزدیکى افکار امام با شیخ روشن مى شود. (27)‏
‏7. آیت الله امام خمینى قدس سره ‏
الگار به امام خمینى، ارادت خاصّى دارد؛ به طورى که آثار امام را به زبان انگلیسى ترجمه کرده ‏است و مروّج عقاید وى در خارج از کشور است؛ امّا با این همه، مطالبى را در کتاب ایران و ‏انقلاب اسلامى، به آن بزرگوار نسبت داده که واقعبینانه نیست. به موارد ذیل توجّه کنید: ‏
امام از زمان هاى بسیار دور به خاطر توجّه شدیدشان به مسائل سیاسى، ارتباطشان با علوم فقهى و ‏فرهنگ سنّتى قطع گردید. (28)‏
این سخن، به اندازه اى دور از واقعیت است که ناشر کتاب مجبور شده در پاورقى بنویسد: امام قدس ‏سره على رغم مشکلات شدید زندگى، توجّه ویژه اى به بحث علوم اسلامى و تدریس فقه داشته اند؛ ‏حتّى روزگارى که در ترکیه تحت نظر به سر مى بردند، براى فرزند عالى مقام خود آیت الله شهید ‏سید مصطفى، تدریس فقه مى فرمودند و در نجف چه آن روز که مرحوم سید مصطفى از طرف ‏رژیم عراق دستگیر و به بغداد برده شد و چه آن روزهاى دردناک و فاجعه آمیزى که مرحوم سید ‏مصطفى به شهادت رسیدند و حوادث دردناک دیگر، هیچ گاه نتوانست توجّه ایشان را به بحث علوم ‏اسلامى تحت الشعاع خود قرار دهد. ‏
آیت الله خمینى به نهادهاى مذهبى با کمال قدرت حمله مى کنند با این هدف که بتواند خود را اصلاح ‏کند، موقعیت و ماهیت خود را حفظ کند. (29)‏
اوّلا مقصود الگار از نهادهاى مذهبى روشن نیست؛ ثانیاً مدرکى مبنى بر حمله به نهادهاى مذهبى از ‏طرف حضرت امام ارائه نمى دهد. ‏
آیت الله خمینى پس از پیروزى انقلاب و پس از آن که به قم مراجعت کردند، براى دومین بار ‏آموزش سیستماتیک و منظم چهار مذهب مکتب تسنّن را در شمار برنامه درسى طلاّب قرار دادند با ‏این هدف که در شیعیان، شناخت بیش ترى از تسنّن به وجود آید. (30)‏
همه کسانى که از بدو تأسیس حوزه علمیه قم تاکنون در این حوزه حضور داشته اند، مى دانند که ‏هیچ گاه چهار مذهب تسنّن در شمار برنامه درسى طلاّب قرار نداشته است؛ بنابراین نوشتن چنین ‏مطالبى به وسیله محقّق را چگونه مى توان توجیه کرد، جز این که گفته شود این سخنان، نتیجه ‏گرایش مذهبى او بوده است. ‏
‏8. نتیجه گیرى از آراى الگار درباره عالمان شیعه ‏
نویسنده، در تحلیل کشمکش ها و درگیرى ها میان عالمان با حکومت، زیربناها و پیشفرض هاى ‏فکرى خود را دخالت مى دهد. احتمالاً الگار از یک سو وضعیت کلیسا در غرب را مشاهده کرده که ‏چگونه بزرگان کلیسا در پى سودجویى و نام آورى بوده اند(31) و از سوى دیگر مى بیند که در ‏فرهنگ مادّى غرب، ایثار و از خودگذشتگى، احیاى دین، تلاش در نصرت مظلوم و... چندان مفهوم ‏و مصداق ندارد؛ بدین سبب، در یک تطبیق نابجا، فعّالیت هاى سیاسى ـ اجتماعى عالمان شیعه را در ‏قالب تلاش براى سود بیش تر مادّى، ریاست طلبى و... تفسیر و توجیه مى کند. (32)‏
به جز آن چه در صفحات پیشین ذکر شد، اتّهام هاى دیگرى نیز به عالمان و روحانیان شیعه زده شده ‏است که به مواردى اشاره مى شود: 1. سازش با قدرت حاکمه (ص 73)؛ 2. حسادت به همقطاران و ‏سایر مجتهدان (ص 22 و 97)؛ 3. همکارى با دزدان، لوطیان و متجاوزان به عرض و ناموس ‏مردم (ص 4، 159، 161، 163، 183 و 228)؛ 4. تشویق و تحریض روضه خوان ها براى ‏تعریف و تمجید از آن ها در منابر و جذب مقلّد (ص30)؛ 5. جنگ طلبى و آتش افروزى. (ص ‏‏167 و 118 به نقل از ‏A. denis‏)؛ 6. چاپلوسى (ص 22)؛ 7. همطراز دانستن فساد دربار با فساد ‏مراجع دینى تشیّع (ص 175)؛ 8. کهنه پرستى و مخالفت با مظاهر صنعت و تمدّن (ص 24، 246 ‏و 247)؛ 9. سوء استفاده از احساسات مذهبى مردم (ص 163 و 237). ‏
نکته درخور توجّه این است که وقتى سخن از عالمان اهل سنّت مى شود، لحن نوشتار کتاب، عوض ‏مى شود. به عبارات ذیل توجّه کنید: ‏
سیّد جمال الدین اسدآبادى «گروه بسیارى از پیروان را به دور خود جمع کرد و از این رهگذر، ‏دشمنى رشک آمیز شیخ الاسلام و سایر علماى استانبول را برانگیخت؛ لکن اشتباه است اگر تصوّر ‏شود که انگیزه مخالفت آنان با وى، صرفا منافع شخصى بوده است (ص 271). ‏
و. نظر برخى محقّقان درباره کتاب
دیدگاه شهید مطهرى
وى در کتاب نهضت هاى اسلامى در صد سال اخیر، جمله هاى ستایش آمیزى از کتاب مذکور داشته ‏است: ‏
یک امریکائى که ظاهراً مسلمان شده است، به نام حامد الگار، کتابى نوشته به نام... که به فارسى هم ‏ترجمه شده است؛ البتّه نگارش وقایع تاریخى در این کتاب از اوّل دوره قاجار آغاز شده و در این ‏کتاب روشن شده است که در طول مدّت دویست و پنجاه سال دوره قاجاریه، علماى شیعه همواره ‏درگیر مبارزه با سلاطین و درکار رهبرى نهضت هاى ضدّ سلاطین بوده اند. این کتاب با این که ‏نقطه ضعف هاى کوچکى هم دارد و آن هم البتّه به دلیل آشنا نبودن به محیط ایران بوده است، ولى ‏درمجموع کتابى است که بى طرفانه و بى غرضانه نوشته شده. (33)‏
مطالب کتاب الگار، به گونه اى است که خواننده در ابتدا فکر مى کند نویسنده آن، مدافع و حامى ‏عالمان است؛ امّا زمانى که در آن دقّت مى شود، به دست مى آید که اتّفاقاً کتاب، جانبدارانه نوشته ‏شده است و نقص هاى جدّى دارد؛ البتّه این گفته شهید مطهرى درست است که الگار، در این کتاب، ‏درگیرى مداوم علما با سلاطین زمان خود را به تفصیل شرح و بسط داده و در این زمینه کوتاهى ‏نکرده است، امّا در کنار این امتیاز، مطالب نادرست و تهمت هاى فاحشى هم وجود دارد که شاید ‏شهید مطهرى از آن ها غافل بوده است؛ البتّه این احتمال را نیز نمى توان نادیده گرفت که تجلیل ‏استاد مطهرى شاید به این دلیل باشد که الگار (برخلاف بسیارى از نویسندگان آن زمان) به هر حال ‏در این کتاب تا حدودى به نقش محورى علما در مبارزه با استعمار و استبداد پرداخته است. به ‏عبارت دیگر، هر چند الگار، حسن فاعلى عُلما را مورد سؤال قرارداده، حُسن فعلى آنان را اثبات ‏کرده است. ‏
دیدگاه دکتر حمید عنایت
دکتر حمید عنایت در ارزیابى کتاب مى نویسد: ‏
دکتر الگار به این جنبه دوم مذهب شیعه (برانگیختن شیعیان به این که با الهام از قیام امام حسین ‏علیه یزید، در برابر نظام مستقر سر فرود نیاورند) اشاره اى نمى کند و این غفلت، ارزیابى او را از ‏مخالفت علما با حکومت قاجار تا اندازه اى گمراه کننده مى سازد؛ زیرا آنان را به گونه اى غیرواقع ‏بینانه، همچون پیشاهنگان یک مبارزه جویى بى سابقه در مذهب شیعه فرا مى نماید. (34)‏
همچنین دکتر عنایت معتقد است که آقاى الگار در مورد اظهار نظر درباره مکتب تشیّع به خطا ‏رفته؛ زیرا او مخالفت محمّدشاه را با روحانیان به سرسپردگى او به تصوّف نسبت مى دهد؛ امّا این ‏توضیح مى تواند تا اندازه اى گمراه کننده باشد؛ زیرا تصوّف و مذهب شیعه را دو قطب مخالف هم ‏معرّفى مى کند بى آن که پیوند ظریف میان آن دو را به شمار آورد. گر چه بنا به معروف، اکثر ‏صوفیان به مذهب سنّت تعلّق داشته اند، عقیده به امامت در مذهب شیعه با اندیشه هاى مذهب عرفان ‏آمیخته است و اغلب در اشکال لطیف خود در قالب تعابیر عرفانى بیان شده است. (35)‏
در خصوص بررسى جریان هاى مشروطه به وسیله الگار مى گوید: ‏
کتاب با یک بررسى درباره انقلاب مشروطه پایان مى گیرد و این نتیجه قابل تردید از آن گرفته مى ‏شود که انقلاب، نقطه اوج یک دوران طولانى مبارزه میان دولت و علما بود.... این ادّعا علل عمیق ‏اجتماعى انقلاب را آشکارا نادیده مى گیرد. (36)‏

جمع بندى
‏1. نویسنده، ارزش ها و هنجارهاى جامعه غربى را که در آن زندگى مى کند به جامعه ایران تسرّى ‏داده، و تحت تأثیر فرهنگ و القائات ذهنى جامعه خود در مورد حوادث تاریخ معاصر ایران، به ‏تحلیل و داورى اقدام کرده است؛ (37) البتّه نمى توان این احتمال را نیز نادیده گرفت که وى ‏وضعیت کلیساها را بر حوزه هاى علمیه شیعه، تطبیق داده و روحانیان و عالمان شیعه را مانند ‏کشیش ها و پاپ هاى مسیحیت دانسته است. ‏
‏2. از آن جا که نویسنده باید براى تحلیل هاى خود درباره روحانیت و عالمان شیعه، شواهدى ذکر ‏کند و در متون اصیل، شواهدى به دست نیاورده، در این گونه موارد از مدارک غربى که به طور ‏عام از سفرا و سرکنسول ها یا جاسوسان اروپایى بوده اند؛ استفاده کرده است؛ امّا چون روحانیان ‏شیعه ایران، همواره از مخالفان سرسخت اتباع کشورهاى غربى و مسیحى بودند و درگیرى میان این ‏دو گروه به طور کامل روشن است، استناد گسترده به منابع لاتین و تکیه بر تحلیل ها و داورى هاى ‏آنان، نقص جدّى کتاب است. ‏
‏3. عدم رعایت اصل بى طرفى و دخالت دادن تعصّبات مذهبى و قومى سبب شده تا اصل ‏اعتبار(38) تحقیق وى، مورد سوال قرارگیرد. ‏
‏4. الگار منکر نقش محورى عالمان در مبارزه با استبداد و استعمار نمى شود؛ ولى مى کوشد تا این ‏نقش محورى را تحریف کند؛ به عبارت دیگر، حسن فعلى عالمان را مى پذیرد؛ ولى حُسن فاعلى آن ‏ها را قبول ندارد (ر. ک: بخش آیت الله میرزاى شیرازى بزرگ و مسأله تنباکو). ‏
با توجّه به مطالب پیش گفته و از آن جا که این کتاب فعلاً کتاب مرجع شناخته شده است؛ به نویسنده ‏محترم پیشنهاد مى شود براى جلوگیرى از ضایعات احتمالى در روند تاریخ نگارى معاصر، ‏تجدیدنظر جدّى در مجموعه مطالب این کتاب انجام دهد. ‏
در نهایت دوباره تکرار مى کنیم که هدف از نگارش این مقاله، صرفا بحث علمى بوده و قصد ‏تنقیص شخصیت نویسنده محترم در کار نبوده است و همان طور که در مقدّمه یادآورى شد، مقصود ‏از الگار در این مقاله، الگار جوان است نه پرفسور الگار امروز که خود نیز به نارسایى ها و ‏اشکالات در کتابش اعتراف مى کند. ‏


کتابنامه ‏
‏1. ابوالحسنى، على (منذر)، کارنامه شیخ فضل الله نورى، اول، تهران، نشر عبرت، 1380ش. ‏
‏2. ابوطالب خان، مسیر طالبى یا سفرنامه ابوطالب خان 1218-1213، تهران، شرکت انتشارات ‏علمى فرهنگى، 1373ش. ‏
‏3. اصفهانى کربلایى، حسن، تاریخ دخانیه یا تاریخ وقایع تحریم تنباکو، به کوشش رسول جعفریان، ‏قم، نشر الهادى، 1377ش. ‏
‏4. الگار، حامد، آقاخان محلاتى و چند مقاله دیگر، ترجمه ابوالقاسم سرى، تهران، انتشارات توس، ‏‏1370ش. ‏
‏5. ـــــــــــ، ایران و انقلاب اسلامى، انتشارات سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، 1358ش. ‏
‏6. ـــــــــــ، نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت ایران، ترجمه ابوالقاسم سرى، تهران، ‏انتشارت توس، 1359ش. ‏
‏7. ـــــــــــ، بازتاب انقلاب اسلامى در خارج (گفت وگو)، نشر دانش، سال دوم، ش 5، مرداد و ‏شهریور، 1361ش. ‏
‏8. پهلوان، چنگیز، نظریه دولت در ایران، تهران، نشر گیو، 1379ش. ‏
‏9. ترکمان، محمد، رسائل، اعلامیه ها، مکتوبات،... و روزنامه شیخ فضل الله نورى، تهران، ‏مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، 1362ش. ‏
‏10. رضوانى، محمد اسماعیل، انقلاب مشروطیت ایران، تهران، کتاب هاى جیبى (بى تا). ‏
‏11. عنایت، حمید، شش گفتار درباره دین و جامعه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1369ش. ‏
‏12. گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ترجمه محمدتقى فخرداعى گیلانى، چهارم، بنگاه مطبوعاتى ‏على اکبر علمى، 1334ش. ‏
‏13. مدرس تبریزى، محمد على، ریحانة الادب فى تراجم المعروفین بالکنیة والالقاب، ج 2، تبریز، ‏کتابفروشى خیّام. ‏
‏14. ـــــــــــــــــــ، ریحانة الادب فى تراجم معروفین بالکنیة واللقب، ج 3، تهران، چاپخانه شرکت ‏سهامى طبع، 1328ش. ‏
‏15. مطهرى، مرتضى، نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخیر، قم، انتشارات صدرا، 1369ش. ‏
‏16. نجفى، موسى، حکم نافذ آقا نجفى، اوّل، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1371ش. ‏
‏17. ــــــــــ، مقدمه تحیلى تاریخ تحولات سیاسى ایران، تهران، مرکز فرهنگى انتشاراتى منیر، ‏‏1378ش. ‏
‏18. واعظ خیابانى تبریزى، علماء معاصرین، تهران، کتابفروشى اسلامیه، 1366ش. ‏
‏19. ‏ken browne , An introduction to sociology , Polity Press,1992‏. ‏
‏20. ‏http: //www. islampub. com/algar. html. A Brief Biography of Hamid Algar‏. ‏

پی نوشت
‏1. بازتاب انقلاب اسلامى در خارج (گفت و گو): نشر دانش، ش 5، ص 18. ‏
‏2. همان. ‏
‏3. همان. ‏
‏4. به نقل از نیکولاس واب، در مجله علم. ‏
‏5. ترجمه شده از مقاله اى تحت عنوان «‏A Brief Biography of Hamid Algarکه از سایت ‏http: //www. islampub. com/algar. html‏ برگرفته شده است. ‏
‏6. نشر دانش، ش 5، ص 18. ‏
‏7. یونانى. ‏
‏8. ابوطالب خان: مسیر طالبى یا سفرنامه ابوطالب خان، ص 270. چند نمونه از اتّهام هایى که ‏الگار به نقل از منابع مذکور به عالمان نسبت داده است، ذکر مى شود: 1. نسبت ربا خوارى به آیت ‏الله آقا نجفى اصفهانى به نقل از ‏sesis Aدر صفحه 24 و نسبت احتکار به او به نقل از ‏reeceکنسول انگلیس در صفحه 306؛ 2. نسبت ثروت اندوزى و مال دوستى به آیت الله میرزا آقا ‏جواد تبریزى به نقل از ‏Atrpyetصفحه 253 و نسبت احتکار به آن جناب در صفحه 243 به نقل ‏از ‏Atrpyet؛ 3. نسبت همکارى آیت الله سید محمد باقر شفتى با دزدان و لوطیان به نقل از ‏Heinz Georg Migeod‏. ‏
‏9. چنگیز پهلوان: نظریه دولت در ایران، ص 9ـ15. ‏
‏10. احتمالاً نویسنده از دشمنى میان عالمان و فرنگیان که به طور عام از کارگزاران دولت هاى ‏استعمارى یا جاسوسان آن ها بودند یا آگاه نبوده یا به عمد خود نیز خواسته همان راهى را برود که ‏آن ها رفته اند. ضمنا مطالبى که در صفحه 299 از فوریه و ملک آرا درباره تاریخ دخانیات ذکر ‏کرده، به طرز آشکارى با مطالب کتاب تاریخ دخانیه، نوشته شیخ حسن کربلایى (شاهد عینى ماجرا) ‏تناقض دارد؛ بنابراین با توجّه به این که از یک سو، هدف اصلى کتاب، تحقیق درباره عالمان و نقش ‏آنان در جنبش مشروطه است، و از سوى دیگر با توجّه به بیگانه ستیزى عالمان، شایسته بود نویسنده ‏که به زبان فارسى تسلّط داشت، از منابع فارسى استفاده کند، نه از منابع گاهى دست دوم خارجى؛ در ‏حالى که قسمت اعظم منابع مؤلّف را منابع خارجى تشکیل مى دهد؛ به گونه اى که اگر مطالب ‏مأخوذه از منابع خارجى را حذف کنیم، حجم کتاب به کم تر از یک سوم تقلیل خواهد یافت. ‏
‏11. ضمناً این سخنان را از جایى نقل نمى کند. ‏
‏12. حامد الگار: آقاخان محلاتى و چند مقاله دیگر، ص 83. ‏
‏13. این نکته را نیز باید یادآور شد که الگار در فصل اوّل به ویژه صفحه 6تا11 در بررسى عقاید ‏شیعه، به طور عمده از منابع لاتین یا منابع دست دوم فارسى استفاده کرده است؛ به طور نمونه، ‏درباره نظر شیعه در خصوص حقّ حاکمیت، به گفته هاى مستر وات (‏watt‏)در مجله انجمن ‏سلطنتى آسیایى استناد کرده است؛ در حالى که شایسته بود با توجّه به مسلّط بودن نویسنده به زبان ‏فارسى) در این گونه موارد از منابع اصیل و دست اوّل استفاده شود. در صفحه 10 از قول هنرى ‏کربن مى نویسد: «تشیّع صفوى، روحانیت رسمى تازه اى را پدید آورد که انحصارا به شرعیات و ‏فقه مى پرداخت؛ چنان که تشیّع اصلى اگر اغراق نباشد، به وضعى رسید که ناگزیر جوهر اصلى ‏فلسفى و عرفانى خود را مخفى کرد». آیا واقعا مفاهیم فلسفى و عرفانى در زمان صفویه گسترش ‏یافت یا مخفى شد؟ مگر نه این که ملاّصدرا، شیخ بهایى، میرفندرسکى، میرداماد، و... در دوران ‏صفویه مى زیستند و اوج درخشش علوم و معارف فلسفى و عرفانى شیعه در زمان صفویه شکل ‏گرفته است؟ الگار در جاى دیگر به نقل از سرجان ملکم، وزارت خارجه انگلیس مى نویسد: «اسلام ‏ایرانى که خلافت و هرنوع اعتقاد تغییرناپذیر را در مذهب مردود مى شمارد، بر اساس مطالعات و ‏کاوش هاى علماى زنده بنیان پذیرفته و حاوى اصول در خور ستایشى است؛ زیرا که درها را بر ‏روى بسیارى از تغییرها و تفسیرها باز گذاشته و راه را از براى عقاید هموار مى کند» (ص 256). ‏آیا واقعا اسلام ایرانى (مذهب تشیّع) این گونه است که هر نوع اعتقاد تغییرناپذیر در مذهب را ‏مردود بشمارد؟ بر اساس این مطلب، حتّى اعتقاد خداوند یگانه مى تواند تغییر کند؛ در حالى که مى ‏دانیم این امر واضح البطلان است. به هر حال منطقى نیست کسانى که دور از آموزه هاى تشیّع قرار ‏دارند، فقط به صرف این که چند صباحى میان ملّت ایران بوده و چیزهایى از آن ها دیده یا شنیده اند، ‏درباره عقاید شیعه نظر دهند و عدّه اى نیز درستى این مطالب را مسلّم گرفته و طبق آن بخواهند به ‏تحلیل و داورى بپردازند (براى مطالعه بیش تر، ر. ک: مرتضى مطهرى: خدمات متقابل اسلام و ‏ایران). ‏
‏14. الگار، ایران و انقلاب اسلامى، ص 18ـ19. ‏
‏15. احتمالاً ستایش هایى که از کتاب صورت گرفته، بر همین اساس بوده است. ر. ک: «دیدگاه ‏هاى بعضى از محقّقان درباره کتاب پیشین» در پایان مقاله. ‏
‏16. منظور آقانجفى است. ‏
‏17. موسى نجفى: حکم نافذ آقا نجفى، ص 47ـ67. ‏
‏18. همان، ص 229ـ233. ‏
‏19. اشاره است به گفته هاى گوستاولوبون در خصوص ادامه بغض و کینه حاصله از جنگ هاى ‏صلیبى و به عبارتى ادامه خود آن جنگ ها به طرق دیگر. وى مى گوید: «در صورتى که اروپا تا ‏این درجه رهین منت اعراب و پیروان اسلام است، پس چرا دانشمندانى هم که تعصّب مذهبى ندارند ‏به این امر اعتراف و اذعان نمى کنند و نکرده اند؟... جواب آن هم فقط بین یک حقیقت ساده است و ‏بس و آن این است که آزادى عقیده و فکر که ما آن را امروز مى گوییم داراییم، غیر از تظاهر ‏چیزى نبوده و اساس و پایه اى براى آن نیست.... حقیقت امر این است که پیروان اسلام از مدّت ‏طولانى در زمره شدیدترین دشمنان اروپا محسوب بوده اند. اگر در زمان شارل مارتل و ایّام جنگ ‏صلیب یا جلوى قسطنطنیه تیغ هاى آبدار آنان قلوب ما را جریحه دار نکرده باشد، بیش تر از همه ‏تمدّن آنان که در نهایت درجه کمال بوده است ما را سرافکنده ساخته و در حقیقت پست و حقیر قرار ‏داده و گویا از آن زمان مدّتى نگذشته باشد که از فشار پنجه تسلّط آنان نجات حاصل کرده ایم. بین ما ‏و مسلمین یک سلسله تعصّباتى است که از مدّت هاى طولانى به طور توارث جمع شده و در حقیقت ‏جزء طبیعت ما قرار گرفته است و آن با این درجه سخت و شدید است» (گوستاولوبون: تمدّن اسلام ‏و عرب، ص 749ـ751). ‏
‏20. حاج ملاّ على کنى از اکابر علماى امامیه قرن چهاردهم هجرى قمرى مى باشد. ایشان فقیه ‏اصولى، رجالى و بسیار جلیل القدر و محقّق بود. او در عتبات عالیات تحصیل نمود و بعد از کسب ‏درجه اجتهاد در فقه، اصول، لغت، تفسیر و اکثر علوم متداوله، به تهران بازگشت و مرجع استفاده ‏اکابر و فحول و مشغول انجام وظایف دینیه بود. تألیفات ایشان عبارتند از: 1. الاستصحاب؛ 2. ‏الاوامر؛ 3. ایضاح المشتبهات؛ 4. البیع؛ 5. تحقیق الدلائل فى شرح تلخیص المسائل؛ 6. و... ‏‏(محمدعلى مدرس تبریزى: ریحانة الادب فى تراجم معروفین بالکنیة واللقب، ج 3، ص 392). ‏
‏21. میرزا حسین خان سپهسالار، فردى اصلاح طلب و طرفدار انگلیس بود. درباره او گفته اند که ‏فردى مغرور و غربگرا بوده و در جهت منافع خویش گام بر مى داشته است. بزرگ ترین خیانت ‏او، اعطاى امتیاز رویتر و از نکات منفى دیگر در کارنامه اش، بردن ناصرالدین طى دو سفر به ‏اروپا بوده است. آوردن قزاق هاى روسى به ایران در دوره دوم زندگى سیاسى او، دادن امتیاز ‏شیلات به روس ها، از دیگر اشتباه هاى سپهسالار بوده است. او همچنین با قبول حکمیت ‏گلداسمیت، به قضاوت بیگانه تن در داد. در حکمیت اوّل گلداسمیت، قسمتى از سیستان ایران به ‏افغانستان بخشیده شد و در حکمیت دوم، بخش بزرگى از بلوچیستان از ایران جدا شد. قرارداد رویتر ‏با مخالفت علما مواجه شد؛ به خصوص ایت الله ملاّ على کنى و آیت الله سید صالح عرب، این ‏قرارداد را منتفى و حرام اعلام کردند و سرانجام قرارداد لغو و سپهسالار عزل شد (موسى نجفى: ‏مقدمه تحیلى تاریخ تحولات سیاسى ایران، ص 88و89). ‏
‏22. همان، ص 91. ‏
‏23. میرزا محمدعلى مدرس تبریزى: ریحانة الادب فى تراجم المعروفین بالکنیة والالقاب، ج2، ص ‏‏181؛ واعظ خیابانى تبریزى: علماء معاصرین، ص 333؛ شیخ حسن اصفهانى کربلایى: تاریخ ‏دخانیه یا تاریخ وقایع تحریم تنباکو، ص 82. ‏
‏24. حسن کربلایى: تاریخ دخانیه، ص 83. ‏
‏25. مثلاً از جریان قیام زنان تهران، بحثى به میان نیاورده است؛ در حالى که با توجّه به شرایط ‏فرهنگى آن زمان که زن دور از اجتماع بوده و حجاب به طور سنّتى به شدّت رعایت مى شد و ‏ظاهراً زنان از حقوق مدنى محروم بوده اند، این سؤال طبیعى است که چطور شد به یکباره زنان به ‏خیابان ها ریخته و حتّى با هجوم به بازار، موجب تعطیلى بازار شده و مجلس مسجد شاه را تعطیل ‏نموده و روانه کاخ سلطنتى مى شوند و از همه مهم تر این که در این عمل، مردان، متابعت آن ها ‏نموده و به قیام ملحق مى شوند(حسن کربلایى: تاریخ دخانیه، ص 169)؛ زیرا با توجّه به نظریه ‏هاى رایج، نباید کوچک ترین مشارکت اجتماعى از طرف زنان دیده شود؛ امّا به عکس زنان جلوتر ‏از مردان به صحنه مى آیند. مؤلف از احتمال صدور فتوا به تحریک ناصر الدین شاه یا... مفصّل ‏بحث مى کند؛ امّا به این حادثه مهم اجتماعى اشاره اى ندارد. ‏
‏26. حامد الگار: ایران و انقلاب اسلامى. ‏
‏27. به طور نمونه، نظر شیخ درباره حکومت چنین است: «نبوّت و سلطنت در انبیاى سلف مختلف ‏بود؛ گاهى مجتمع و گاهى متفرّق، و در وجود مبارک نبىّ اکرم و پیغمبر خاتم علیه و على آله ‏الصلوة مادام العالم و همچنین در خلفاى آن بزرگوار حقا ام غیره نیز چنین بود، تا چندین ماه بعد از ‏عروض عوارض و حدوث سوانح، مرکز این دو امر یعنى تحمّل احکام دینیه و اعمال قدرت و ‏شوکت و دعاء امنیت در دو محل واقع شد و فى الحقیقه این دو هر یک مکمّل و متمّم دیگرى هستند؛ ‏یعنى بناى اسلامى بر این دو امر است نیابت در امور نبوّتى و سلطنت و بدون این دو احکام اسلامیه ‏معطّل خواهد بود فى الحقیقه سلطنت قوه اجرائیه احکام اسلامى است پس تحصیل عدالت به اجراى ‏احکام اسلام است و در اسلام انذار و وعد و وعید مثل اقامه حدود هردو در کار اجرا است. ( محمد ‏ترکمان: رسائل، اعلامیه ها، مکتوبات،... و روزنامه شیخ فضل الله نورى، ص 110) یا وى این ‏کلمات شیخ را ندیده و یا کلمه «سلطنت»، او را به اشتباه انداخته و فکر کرده که مقصود شیخ همان ‏سلطنت مطلقه استبدادى است؛ در حالى که بر کسى که مختصر اطّلاعاتى از ادبیات آن دوره دارد ‏پوشیده نیست که مقصود از سلطنت، همان قوّه مجریه است و لاغیر؛ امّا از آن جا که در آن عصر، ‏به دست گرفتن حکومت به وسیله فقیهان غیر ممکن مى نُمود، به این مقدار که فقیهان کار تقنین، و ‏دولت صرفا کار اجرا و حفظ حدود و ثغور بلاد از تجاوز بیگانه را به عهده بگیرند، رضایت داده ‏است؛ امّا از آن جا که الگار، فقط متخصّصِ افکار و اندیشه هاى امام راحل قدس سره مى توان ادّعا ‏کرد که اطّلاعاتش در مورد افکار و زندگى شیخ، ابتدایى و غیر محقّقانه است. ‏
‏28. حامد الگار: ایران و انقلاب اسلامى، ص 66. ‏
‏29. همان، ص 67. ‏
‏30. همان، ص 92. ‏
‏31. کلیساى انگلستان با سرمایه اى که در سال 1991 سه میلیون پوند برآورد شده، فوق العاده ‏ثروتمند است. و یکى از بزرگ ترین زمینداران در کشور انگلستان شمرده مى شود» (‏ken browne , An introduction to sociology , Polity Press, 1992, P 319‏). ‏
‏32. همان ص 175 و 181 و ص 237؛ به نقل از آدمیت. ‏
‏33. مرتضى مطهرى: نهضت هاى اسلامى در صد سال اخیر، ص 179. ‏
‏34. حمید عنایت: شش گفتار درباره دین و جامعه، ص 100. ‏
‏35. همان، ص 103و104. ‏
‏36. همان، ص 105. ‏
‏37. مَثَل او، مَثَل آن فرد آلمانى است که بعد از مسافرت به ایران، عمل تعارف هنگام ورود را ‏چنین تحلیل مى کرد: « ایرانیان از ورود (به جایى) به ویژه از در، بسیار وحشت دارند؛ زیرا وقتى ‏چند نفر بخواهند با هم وارد جایى شوند، هر کسى سعى دارد تا دیگران اوّل وارد شوند» (کلمه ‏تعارف و احترام در تقدم به ورود، براى او معنایى نداشت). ‏
‏38. ‏Reliability
منبع : رضا رمضان نرگسی،‏« بازنگری آرای حامد الگار درباره روحانیان شیعه (نقد و بررسی کتاب نقش روحانیت پیشرو در ‏‏‏جنبش مشروطیت ایران»)»  ‏ فصلنامۀ  تاریخ « آموزه » تابستان 1383 - شماره 4‏ - ‏(34 صفحه - از 131 تا 164)‏

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire