lundi 1 octobre 2012

جمال صفری: زندگینامه دکتر محمد مصدق، قسمت پنجاه و نهم

«26 خرداد، بمناسبت صد و سیُ امین
سالگرد تولد دکتر محمد مصدق »


جمال صفری

حیدرخان عمواوغلى  و واقعۀ ملّاسرا

به روایت خسرو شاکری: پس از باز گشت حیدرخان به ایران و امضای دو قرارداد با رهبر جنگلیان درماههای اردیبهشت و مرداد 1300، که نقطۀ اوج آن اعلام جمهوری جدید شوروی ایران بود، روابط بین جنگلیان و متّحدان پیشین کمونیست شان کاملاً تنش آلود شد و بدگمانی متقابل پس ازآغاز مذاکره بین کوچک خان ودولت تهران و بین کوچک خان و روتشتاین، به عنوان میانجی تهران، شدت گرفت. پیشنهاد شوروی ها، که عملاً به منزلۀ تسلیم به رضاخان بود، به دشواری توانست اطمینان کوچک خان را نسبت به صداقت متّحدان سابقش جلب کند. ازاین رو، صفوف انقلابیون دچارسوء تفاهمات و مخالفت های جدّی نسبت به اهداف انقلاب و نیز نفوذ مشخّص حیدرخان عمواوغلی وکوچک خان شد. این وضع با حادثۀ  ملّاسرا  به نقطۀ اوج خود رسید. ستارۀ ایران، درتهران، با اطلاعات جمع آوری شده از منابع نزدیک به سفارت شوروی، شرح زیر را از حادثه  به دست داد.
  وقتی نمایندگان دیپلماتیک شوروی درسپتامبر 1921( شهریور 1300 ) به رشت رسیدند، شهر در کنترل نیروهای خالوقربان، حیدرخان وکُردها بود (خالوبه تازگی ازکوچک خان، بریده و به حیدرخان پیوسته بود، « که نفوذ فراوانی » به هم زده بود). کوچک خان، که هنوز در جنگل به سرمی برد، از خالو خواست که امور مالیۀ گیلان را به وی بسپارد، امری که در قرارداد اخیرشان مقرّر شده بود. اماّ احسان، خالو و حیدرخان از این کار سرباز زدند.



گروه کوچک خان متّهم به این شد که برای ازبین بردن سلطۀ حیدرخان و بازگرداندن نفوذ فراگیرخود، تصمیم گرفته بودند برخی ازدیگر رهبران گروه حیدرخان و خالو قربان - را حذف و دست به « عملیات تروریستی » بزنند. در نتیجه، گفته می شد که نیّر دیوان زخمی، محمد خان کُرد، شهردار انزلی و منصوب خالو قربان، کشته شد، و تلاش نافرجامی برای سوءقصد به جان کریم خان  در رشت  صورت گرفت.
 در6مهر، کوچک خان ازحیدرخان عمواوغلی و خالوقربان خواست که برای مذاکره دربارۀ  پیشنهادهای روتشتاین در مقرّخودش در ملّا سرا حاضر شوند. در حین مذاکرات، خانۀ محلّ  ملاقات آتش گرفت و به حیدرخان تیر اندازی شد.. حیدرخان و خالو از مهلکه  گریختند و به رشت باز گشتند.
ستارۀ ایران در ادامۀ گزارش خود نوشت درشب 9 مهر نیروهای  کوچک خان  به رشت حمله بردند، رویدادی که تلفاتی ازهرسو برجای گذاشت. در همان شب چند تن از افراد  کوچک خان  به مقرّ حزب کمونیست، آنجا که حیدرخان، سرخوش، میربا قر، شیخُف تبریزی و ارباب  زاده خوابیده بودند، حمله کردند. سه نفر آخری درجا کشته  شدند، و حیدرخان  و سرخوش دستگیر و به جنگل  برده شدند. روز بعد ، نیروهای خالو و احسان به رشت حمله بردند و افراد  را از رشت بیرون  راندند، امّا  وی فردای آن روز رشت  را باز پس گرفت. بنابرگزارش هایی، حدود 600 تن ازمردم  در این درگیری ها  کشته  شدند. میرزا کوچک خان در همایشی در میدان مرکزی رشت ( که منابع دیگری آن را نقل نکرده اند ، ازآزاد کردن شهررشت از دست کمونیست ها ابراز شادمانی  کرد. وی از مرگ رفقای حیدرخان اظهار تأسّف کرد، به رسم احترام  برجنازۀ  آنها بوسه  زد و این درگیری را یک  سوء تفاهم خواند.
زمانی که خاوین (Khavin  )، کنسول شوروی و کلانتروف به رشت رسیدند، آرامش تا اندازه ای  به شهر باز گشته بود. پس ازآنکه خاوین درجای خود مستقر شد،  احسان وخالو به دیدار وی رفتند، و آمادگی خود را برای تحقّق خواست های روتشتاین- پایان فعّالیت های انقلابی اعلام کردند. کلانتروف  ازآنان پرسید که آیا چیزی دربارۀ قرارداد پیشنهادی بین وزیر مختار شوروی و رهبرجنگلیان می دانستند؛ پاسخ ایشان منفی بود. وی سپس نامه ای به کوچک خان نوشت و به وی 24  ساعت مهلت  داد (  تا اکتبر - 11 مهر)  تا با پیشنهاد شوروی ها موافقت  کند. دو انقلابی موافقت کردند که انزلی را ترک  کند، و نیروهای شوروی  بدون خونریزی  دو باره وارد رشت  شدند.
حیدرخان به رغم « کوشش ها» ی رفقایش برای نجات جان وی و سرخوش، کشته شد، کم وکیف مرگ  وی کماکان در هاله ای از رمز و راز باقی مانده، هرچند گزارش های گوناگونی در این باره  به دست  داده شده است. ایران در18 مهر 1300 ( 10 اکتبر 1921 ) گزارش داد که حیدرخان را نیروهای  کوچک خان هنگام فرار از زندان کشتند. منابع کمونیست معولاً این جنایت را (  بدون هیچ مدرکی )  به خود کوچک خان نسبت می دهند. همکاران کوچک خان، همچون فخرائی و اسماعیل جنگلی، در حالی  که این اتّهام به کوچک خان را رد می کنند، اظهار میدارند که حیدرخان پس از شکست  جنبش به دست گاردهای  گروه  حسن خان معین الرعایا ، از یاران  رهبر جنگلیان، کشته شد.
 روایت دیگری ازحادثۀ ملّاسرا ، که در زیرانبوهی از تعبیر و تفسیرهای تاریخی استالینستی  مدفون  شده ، از این قرار است که احسان ، حسابی  و پارتونف گرجی جلسه ای برای قتل کوچک خان  ترتیب  دادند زمانی که کوچک خان از طریق دو تن از یاران سابقش،  شاه غلام و شاه رضا، از این  خبر آگاه  شد، به پسیخان رفت. نقشۀ آنان به هم خورد ، و توطئه گران برسراین که آیا همکاری با کوچک خان  را ادامه  دهند یا نه  دچار اختلاف  نظر  شدند. جلسۀ  دیگری  در انزلی  بین حیدر خان ، احسان ، حسابی ، ذرّه و شخصی به نام داداش (از محارم  رهبر کمونیس ، آخواند زاده)  برگزار شد تا نقشۀ  قتل دیگری را بریزند. داداش نتوانست این توطئه را تاب بیاورد وکوچک خان را از آن  آگاه کرد. وقتی که میهمانان، ظاهراً برای دیدار با رهبرجنگلیان، وارد شدند، وی ساختمان محل دیدار را به آتش کشید.
 همه به جزحیدرخان، فرارکردند. وی دستگیرو سپس توسّط حسن معین الرعایا و بدون آگاهی کوچک خان کشته شد. این گزارش با روایت سپهرهمخوانی دارد. البته همۀ روایت های این حادثه ممکن است  فقط شایعه بوده باشد. شگفت انگیز، و درعین حال رسوایی برانگیز، این است که شوروی ها هرگز خاطرات حسابی و ذرّه ،و  دوتن از بازماندگان حادثۀ مذکور را منتشرنکردند- البتّه اگراین دوجرئت می کردند خاطرات خود را بنویسند!
 خاطرات خواجوی، یکی از وزرای احسان، ازجمله، گزارش به قرار دست اوّلی ازحادثۀ ملّاسرا به دست می دهد. بنابراین روایت، قراربود جلسه ای با شرکت 6 رهبر دولت جدید در مقرّ آن برگزار شود. یکی ازیاران کوچک به حالت فرار از ساختمان بیرون آمد و ساختمان آتش  گرفت.  سرخوش در آتش کشته شد، اما حیدر خان و خالو قربان موفّق به فرار شدند.  امّا اسماعیل جنگلی، برادرزادۀ  کوچک خان، حیدر خان را دستگیر و  به قتل رساند. امّا این شرح دست دوّم  از حادثه  را نیز باید با تردید نگریست، زیرا خالو بیش از یک سال بود که با کوچک خان دشمنی  می ورزید  و به تازگی نیز با  وی اختلاف  شدید پیدا کرده بود. به علاوه، آماده  می شد که  تسلیم  دولت تهران شود.
جودت، کمیسر فرهنگ در دولت احسان  - کمونیست ها شرح باز هم متفاوتی ازحادثۀ ملّا سرا به دست می دهد. در  سراسیمگی حاصله، عده ای  فرار کردند و بقیّه  در آتـش  جان باختن .  حیدرخان  دستگیر و سپس توسّط افراد کوچک خان کشته شد. روایت  جودت  پرسش  مهمّی  را در بارۀ  اصل حادثه  بر می انگیزد. اظهارات وی  در بارۀ  آنچه « ظاهر »  حادثه  می نامد،  تردید  انگیز  است.
 این مجموعه گزارش ها بدون شرح گزارش مقامات انگلیسی کا مل نخواهد شد.  بنابراین روایت، پس  از دعوای 22 سپتامبر ( 41  شهریور)  بر سر مسائل مالی و  تسلیحات، کوچک خان  از خالو قربان  خواست  که در 28 سپتامبر ( 7 مهر ) برای شرکت در یک جلسه به مقرّ  وی در کسما برود.  خالو قربان هنگام ورود دستگیرشد.  در 2 اکتبر ( 10 مهر) 400 تن از افراد کوچک خان به رشت حمله  کردند و 18 ساعت  آنجا را در کنترل خود داشتند. حین حمله ، جنگ  کنان  به مقرّ  خالو قربان  در خانۀ سردار  متعمد وارد شدند، 13 تن  در این میان  کشته  شدند و افراد  کوچک خان  پول و مهمّات  موجود در آنجا راضبط کردند. در این در گیری ها 100 تن،  از جمله سرخوش ، کمیسر  دادگستری ، و فرضی، کمیسرمالیه ، کشته شدند. به گزارش انگلیسیان، حیدرخان درهمین درگیری ها « زخمی شد و سپس جان سپرد. »  افزون برآن، حدود 300  تن  نیز از  میان جمعیّت محلّی کشته شدند. در شامگاه  3 اکتبر ( 11 مهر) ، کوچک خان رشت را تخلیه  و خالو قربان را آزاد  کرد. روز بعد خالو قربان نمایندگانی به مقرّنیروهای  دولتی درمنجیل اعزام داشت و آمادگی  خود را تسلیم  اعلام  کرد.  رضا خان ، پس از دریافت این خبر ، تهران  را در 10 اکتبر ( 18 مهر) به مقصد  شمال ترک  کرد.
تازه ترین افشاگری در خاطرات کوچک پور ، یک نظامی بسیارنزدیک به کوچک خان ،  دیده می شود. وی چیز تازه ای  به معلومات  ما در بارۀ  حادثه ملا سرا  نمی افزاید، امّا از  کودتایی سخن  می گوید  که کوچک خان قصد داشت با همدستی  شوروی ها علیه  حزب  کمونیست انجام دهد.  بنا به گزارش کوتاه کوچک پور ، روتشتاین ( از طریق وابستۀ نظامی  خود  کلانتروف ) به رهبر جنگلیان  اطّلاع داده بود که شوروی ها به این نتجه رسیده بودند که ایرانیان خود بایستی  برای انقلاب شان  می جنگیدند و شوروی ها در این راه  از آنان حمایت  می کردند . از این رو  قرارشد  در ظهر 17  اکتبر ( کذا)  ( 25 مهر)  طرح کودتا  را به اجرا  گذارد . با چنین  تفاهمی  کوچک خان دستور انجام یک کودتا  در انزلی  را به کوچک پور داد تا  دو کار گزار  مهمّ کمونیست ، مشیری  رئیس  امور مالیه و محمّد کُرد را بکشد.  کوچک خان همچنین به وی گفت  که ، درصورت درخواست وی ، سلاح بیشتری ازکشتی های شوروی  دربندرتأمین خواهد شد.  کوچک پورافراد خود را  برای کشتن  مشیری  فرستاد، امّا  گفته  شد که  وی عازم  رشت شده  بود.  به علاوه ، معلوم شد که دشمنان  کوچک خان   نیز از کشتی ها ی  شوروی  سلاح دریافت می کردند، چیزی که با دستورات کوچک خان  نمی خواند. 
 کوچک خان پس ازشنیدن گزارش کوچک پور  کاملاً  سردرگم شد و حادثۀ ملّا سرا  را به  خاطر آورد. ظاهراً، این گزارش به بازی دو طرفۀ شوروی ها  اشاره دارد: برانگیختن جنگلیان  و کمونیست ها  به حمله به یکدیگر  و وارد آوردن  صدمات  جبران ناپذیر به  مناسبات  دو گروه.
حقیقت حادثۀ  ملّاسرا  و رشت هر چه بوده  باشد، در اصل  مسئله  تغییری  نمی دهد،  این که ، این  رویدادها  در برهه ای  تعیین کننده روی دادند و تأثیری  فوری  بر رویدادهای  آتی  گذاشتند و نیز مهر  و نشانی  تاریحی برهمۀ ارزیابی ها از جنبش  و رهبر  آن زدند. ( 1

 ناصرعظیمی درمقالۀ پژوهشی خود بنام «کوچک خان، واقعۀ ملّاسرا و دستگیری حیدرعمواوغلی»  بطور مفصّل توضیح می دهد: روايتي كه شاهپور آلياني از واقعه ي ملّاسرا به دست مي دهد مي تواند شاهدي براين واقعيّت باشد .

 واقعه ملّاسرا : جنون یا توطئه؟

  روايت ها وتفسيرهاي گوناگوني ازواقعه ي ملّاسرا درروز7 مهرماه سال 1300 خورشیدی ازجانب افراد گوناگون به دست داده شده است. ما دراينجا واقعه ي ملّاسرا را اززبان شاهدان عيني بدون هيچ دخالتي بازگو و قضاوت آن را به خوانندگان فرهيخته واگذارمي كنيم.از ياد نبريم كه اين واقعه كه در ظهر يك روز پنجشنبه ي آفتابي در اوايل پاييز روي داد، هنوز سايه هاي آن از روشنايي آن بيشتر است.درمورد اين واقعه در ميان نويسندگان انقلاب جنگل، بيش ازهرموضوعي اختلاف نظر وجود دارد.درسايه ماندن حقيقتِ واقعه كه ما آن رانقطه ي پايان خود خوانده ي انقلاب گفته ايم ،ازعوامل گوناگوني سرچشمه مي گيرد ليكن  اثراتِ زمانه ي تدوين تاريخي(زمانه ا ی که تاریخ نویسی درایران زیر تاثیر شدید جزمیّت ایدئولوژیک قرار داشت)،يكي از عوامل مهمّی است كه مهمتراز ديگر عوامل به وارونه سازي وقایع ملّاسرا منجرشده است. زیرا نگاه ايدئولوژيك به وقايع تاريخي وجزميّت متأ ثّر از آن می تواند به وارونه کردن حقیقت بیانجامد. براي فراتر رفتن ازنگاه ايدئولوژيك و ارائه ي بي طرفانه‌ي وقايع، ما ترجيح مي دهيم گزارش این واقعه را از زبان شاهدان مستقيم ،همان گونه كه خود نقل كرده اند، بازگو كنيم .بدون اين كه داوري ارزشي نماييم. بر اين باوريم كه اگر موفّق به اين كار شده باشيم، خوانندگان فرهيخته خود بهترين داوران اين روايت ها خواهند بود. 
  يكي از شاهدان مستقيم واقعه ي ملّاسرا محمّد علي گيلك (خمامي)بود .او كه در دولت اوّل انقلاب جنگل به عنوان كميسر فوائد عامّه واز نزديكان كوچك خان محسوب مي شد،يكي از افرادي بود كه به نمايندگي از طرف جنگلي ها درخانه ي ملّاسرا برای رایزنی کمیته ی پنج نفری انقلاب درهمان روز در محل حضور داشت و خود شاهد تمام واقعه اي‌ بوده که در آن روز درآنجا اتّفاق افتاده و او به چشم خود دیده است‌. او‌ در کتاب خود(انقلاب جنگل) مي ‌نويسد:«كميته ی ‌پنج‌ نفري [ انقلاب] در هر هفته يك روز درمحلِ معروف به ملّاسرا دريك فرسخ و نيمي جنوب غربي رشت در يك خانۀ دهاتي حاضر شده وآنجا مذاكرات لازمه را بعمل آورده و پس از ختم جلسه هريك پي كارخود ميرفتند.آخرين جلسۀكميته در روز پنجشنبه 26محرّم الحرام سال1340هجري قمري[7مهر1300خورشيدي] در محلّ مذكور تشكيل گرديد .در آن روز حيدرعمواوغلي، خالوقربان با چندنفر از نفرات كرد، سرخوش شاعر رشتي و سه نفر از افراد جنگل(ميرزامحمّدكُردمحلّه اي، آقاحسام و  نويسنده[گيلك])كه هيچيك از جريان امر اطّلاع نداشتند حاضر شدند. مرحوم كوچك خان و ميرزا محمّد مهدي انشايي[دونفر از اعضای کمیته ی پنج نفری] نيامده بودند. برای آنکه درجه  ی سوء ظنّ افراد وارد در انقلاب معلوم شود ومخصوصاً واضح گردد که چطور دو نفر رفیق نسبت به یکدیگر با روح عدم اعتماد مواجهه میشدند ناچار به ایراد این نکته مبادرت میورزد. درآن روز جمعی از افراد جنگل با هم از رشت حرکت کرده و با آنکه بعضی از آنها کم و بیش به جریان واقعه آشنا بودند مع الوصف نه تنها موضوع را به رفقای سه گانه خود اظهار نکرده بلکه لااقل آنها را از رفتن در خانه ای که باید در معرض جریان حوادث نامطلوبی واقع گردد منع ننمودند.وقتي بعد از خاتمۀ قضايا علّت اين امر پرسش شد جواب دادند آنها نيز بي خبر بوده اند. بهرحال اينطوراستنباط ميشد كه سه نفر افراد جنگل براي آنكه رفع شبهه از سايرين بعمل آيد بايد قرباني شوند.
    يك ساعت به ظهر مانده بود حاضرين همه كسل ونميدانستند براي چه ميرزا ديركرده است. هريك درگوشه اي دراز كشيده مشغول صحبت كردن بودند. ناگهان صداي چند تير بلند شد.كم كم باران گلوله بطرف خانه باريدن گرفت. ازبروز اين واقعه در هريك از حاضرين حالت بهت پديدآمد. هيچكس نميتوانست بفهمد موضوع چيست. تير از كجا و براي چه اين خانه را بمباردمان ميكنند.درعرض چند دقيقه معلوم شد خانه محاصره و تير براي اهل خانه انداخته ميشود.دراين نقطه دو خانۀ پوشالي[با شیروانی پوشيده از كاه برنج]به يكديگرمتّصل   واطراف آن خالي ومملو ازدرخت بود.صداي تيركه به درب وديوارخانه ميخورد كاملا معلوم ولي اشخاصي كه تير ميانداختند ديده نميشدند.يكي بعدازديگري خود را به زمين پرت كردند.
    ..عمواوغلي بدون آنكه به گلوله اعتناء كند یا اندكي فكركرده وتصميم بگيرد، طرفي از راه جنگل را انتخاب كرده واز همان طرف بناي دويدن گذاشت. وقتي جنگل راتمام كرده به جادّه رسيد،كنارجاده پُستي‌از افراد جنگل را مشاهده نمود بازهم بدون آنكه فكركند بطرف پُست رفت واز افراد پست اسب خواست تا به رشت برود.آنجا اورا شناخته دستگيرش نمودند.خالوقربان ويك نفر كُرد مسلّح وسه نفر اعضاء جنگل درهمانجا ماندند.اين كُردشجاع با نهايت متانت با موزري كه داشت شروع به جنگ نمود و از جلو آمدن مهاجمين جلوگيري ميكرد. افراد جنگل كوچكترين اسلحه‌اي باخود نداشتند و درحالت بهت وحيرت بودند.زيرا از دو طرف به مرگ تهديد ميشدند...سرخوش شاعر از اين خانه به خانۀ ديگر فراركرد و در آنجا درگوشه اي خود را مخفي كرد. مهاجمين پس از يك ساعت تيرانداختن هردو خانه را آتش زدند واين وقتي بودكه محصورين فراركرده بودند.فقط سرخوش بعلّت ماندن درخانه آتش گرفته بود وسوخت...خالو قربان سالماً از معركه جان بدربرد وچون راه را ميدانست از بيراهه به رشت آمد»(محمدعلي گيلك1371صص493- 494تاکید ازماست). در نقشه ی 2 موقعیّت خانه ای در روستای ملّاسرا که افراد کمیته ی انقلاب درآن مورد حمله قرارگرفتند، نشان داده شده است.
    یادآوری کنیم که به گفته محمّدعلی گیلک در میان سه جنگلی حاضر در این خانه یعنی ميرزا محمّدكُرد محلّه اي،آقا حسام و محمّد علی گیلک(نویسنده کتاب انقلاب جنگل) ،کاس آقا حسام(خیاط )یعنی دوست و همرزم سابق کوچک خان نیز دراین خانه درموقع حمله حضور داشت. کا س آقا حسام همان کسی است که حمله کنندگان مدّعی شده اند که خبر توطئه از جانب حیدرخان را او به حسن خان آلیانی اطلاع داده است(به این نکته باز خواهیم گشت).
 نقشه ی 2- دراین نقشه موقعیّت روستای ملّاسرا در نقشه ی کوچک بالادر غرب رودخانه ی پسیخان و بین رشت و فومن نمایانده شده است.موقعیّت دقیق خانه ی مورد استفاده ی کمیته ی پنج نفره ی انقلاب برای جلسات هفتگی خود به صورت شماتیک با توجّه به جادّه های امروزی نمایانده است(ترسیم این نقشه با استفاده از کارمیدانی و بررسی از افراد محلّی توسّط نگارنده برای نخستین بار تهیّه شده است).
  گفته هاي يان كولارژ شاهد ديگر واقعه نيزگفته هاي «گيلك »را تاييد وتكميل مي كند.به رغم اين كه در اين زمان او جزو افراد جنگلي محسوب مي شد و در«كيش دره» ي آليان درنزديكي خانه ي حسن خان آلياني ساكن و زیر نظر حسن خان به جنگلیان خدمات فنّی نظامی ارائه می داد وتا حدود زيادي نيز ضدّ بلشويك بود ولي با اين حال گفته‌هاي اوخالي از آلودگيهاي ايدئولوژيك - سياسي بوده و مي تواند بي طرفانه باشد. ازاين رو اجازه بدهيد به تفصيلِ واقعه از زبان «يان كولارژ» بپردازيم كه همان روز در رشت حضور داشت و به دستور جنگلیان از رشت فراخوانده شده بود و در مسيرحركت خود چند دقيقه قبل از حمله به خانه ي مذكور، بدان پاي نهاده بود. لازم است يادآوري كنيم كه كولارژ به گفته ي خود هر15روز يك بار براي خريد و استراحت از کیش درّه ی آلیان به رشت مي رفت وسپس از مسير ملّاسرا- فومن به خانه ي خود،«كيش درّه» بر مي گشت:« اواخر سپتامبر[اوايل مهر]چند روزي را در رشت گذراندم .غلامرضا[پيشخدمت شخصي كولارژ كه جنگلي ها دراختياراوگذاشته بودند]را با وسايلي كه خريده بودم بااسب به خانه فرستادم وخودم درهتل ماندم .
    يك روز صبح زود بيدارم كردند،در راهرو يكي از افراد جنگل ايستاده بود.ظاهرا براي فروش تنباكو به بازار آمده بود،امّا دستور داشت مرا پيداكند وپيام كوچك خان را به من برساند:«بايد فورابه جنگل برگردم».درسرم جرقه زد:«جرياني در كار است». درعرض چند دقيقه آماده شدم. پيشخدمت هتل براي من به دنبال وسيله نقليه يا اسب مي گشت.درايران وقتي هنوزكسي از هيچ چيز خبرندارد، گاريچي ها در سرا از همه چيز خبردارند.اين بار هم همين طور بود. كسي ديگر حاضر نبود به جنگل برود. پس از چانه زدن زياد و پيشنهاد كردنِ كراية چند برابر، بالاخره ،سرايدار ،يك كُرد را راضي كرد تا مرا با خودش ببرد. ساعت هشت صبح بود كه از رشت خارج شدم...پس از چند لحظه رشت پشت سرمان بود و به طرف صومعه سرا مي رفتيم.راه از جنگل عبور مي كرد.از پسيخان وارد شديم.تقريبا درفاصلة يك كيلومتري ما كلبه اي چوبي قرارداشت. درجلوي آن دشت كوچكي با درختاني منحصر به فرد گسترده بود واز پشت، جنگل به آن چسبيده بود. جادۀ ما از ميان دشت وكناركلبه، درجنگل محو مي شد. دفعات بسياري از كنار اين كلبه رد شده بودم و هميشه به نظرم خالي و رها شده مي آمد. تعجّب كردم،چون دربالاخانه افرادي را ديدم واز كلاه شان شناختم كه ايراني وكُرد ها هستند. ايراني ها كلاه گرد كوچكي داشتند وكلاه كُردهاكمي بلندتر وشبيه سيلندر هاي خودمان امّا بدون لبه بود.
    دربين آنها حيدرخان هم بودكه مرا شناخت ودستور ايست داد ومرا به

 بالا نزد خود خواند.درجنگل بعضي مواقع با فومُف[یکی از یاران حیدر] وحيدرخان ملاقات هايي داشتم .رفتارشان هميشه مؤدّبانه بود. گاريچي به سايه رفت[روز آفتابي ]و من از پله ها به بالاخانه رفتم .روي حصير چند مرد نشسته بودند كه بسيار رسمي به من خوش آمد گفتند وحيدرخان مرا با آنها آشنا كرد.از بين آنها خالو قربان نماينده رضاخان[احتمالا كولارژ باتوجه به اين كه خالو قربان چند روزبعد به رضاخان پيوست ،او را اشتباهاً نماينده ي رضاخان مي نامد[ وكريم خان خالو كريم]از حزب كمونيست ايران را كه هردو كرد بودند به ياد دارم. بقية همراهان آنها را افراد ديگري تشكيل مي دادند. گفتند منتظر كوچك خان هستند و قرار است كه با او دراينجا ملاقات و مذاكره كنند.با يكديگر تقريبا درِگوشي حرف مي زدند و بسيار هيجان زده به نظر مي رسيدند. متوجّه شدم كه نگرانی از بی اعتمادی خاصّی در بين آنها وجود دارد. نا آرامی و بی طاقتی آنها را با دستور كوچك خان كه بايد برگردم،  به هم ربط دادم. هيجان زدگی آنها به من هم سرايت كرد.انتظار كشيدن برای كوچك خان درآنجا را قبول نكردم ،استكان چايم را سركشيدم و بعد از گفتگوی كوتاه ی به روسی با حيدرخان ،از همگي خداحافظی كردم وخارج شدم .همه چيزِ آن خانه آتش به وجودم مي زد.
   چهارصد متری از آنجا دورشده بوديم كه صدای انفجار چند نارنجك بلند شد. حدس ام به يقين پيوست:«آغاز جنگ جديد».علاقه ای به بازگشت به ميدان زد وخورد نداشتم وگاريچي هم همين طور رو به جلو پرواز مي كرديم .اندكي بعد به جمعه بازار[درنقشه 1مرجقل] رسيديم .دراينجا چند مجاهد از بين بوته ها بيرون پريدند وما رامتوقّف كردند.چندتايی از آنها مرا شناختند وراه باز كردند تا برويم. كمی دورتر كوچك خان وگائوك را ديدم كه با چند تن از مجاهدان درچهارراهی پخش شده و منتظر بودند كه جنگ درپسيخان به كجا می انجامد.درته دل ايمان داشتند كه همه چيز خوب پيش خواهد رفت. كوچك خان مرا درآغوش گرفت وصميمانه خوش آمد گفت. از اينكه پيش او بازگشته ام خوشحال بود....درگوراب زرميخ خبردار شدم كه درجنگل‌هاي اطراف پسيخان[نزديك ملاسرا] حسن خان كيش درّه اي با لشكري بزرگ مخفي بوده.بدون جلب توجّه چند لحظه قبل از ورود من به آنجا رسيده بودند.آمدن من سبب تاخير درحملۀ آنها شده بود.مرا شناخته وصبركرده بودند تا ازآنجا خارج شوم »(يان كولارژ1383صص158-160).
    دكتر شاهپورآلياني نوه ی حسن خان آلياني كه با  «ميرزا احمد واقعي» یعنی شاهد ماجرا و منشی کوچک خان که توسّط حسن خان جانشین  اسماعیل جنگلی شده بود دراین رابطه گفتگوکرده است. او از كساني بود كه با حسن خان آلياني درطرّاحی اين حمله همدست بوده و بنابراین روایت او می تواند بخشی از پازل این واقعه را تكميل نمايد.روايت نقل شده از او گويای اين است كه كوچك خان موافق حمله به خانه ی ملّاسرا نبوده است واز این رو سازماندهي وابتكار عمل اين جريان را حسن خان و احتمالاً تیمسار ثقفی به عهده داشته است.
     درهرحال در واقعه ی ملّاسرا همه چيز ازيك گردهم آيي درخانه ی حسن خان آلياني شروع مي شود که ظاهرا کشف توظئه ای را ازطریق کاس آقا حسام دریافته بود.دکتر آلیانی این واقعه را از زبان میرزا احمد واقعی یعنی کسی که در طرّاحی حمله شرکت داشت ودستگیر کننده ی حیدرخان بوده چنین نقل می کند :«كاس آقا[حسام] خيّاط كه دوست ميرزا وجاسوس جنگليان بود،خبر مي دهد كه حيدرخان نيّت شومي درسردارد وشركت شما دراين جلسه برابر با نابودي همة شماست. ميرزا به خبرهاي كاس آقا خيّاط اعتمادی نداشت و می گفت:«او به دوطرف مي زند».
     معين الر عايا[حسن‌خان‌آلياني]، ميرزا وگاوك وتيمسارثقفي وچند نفر ديگر را در منزل خود در«زيده»[دراين زمان حسن خان از روستاي كيش درّه به زيده نقل مكان كرده بود كه محلّي ها به آن عمارت حسن خان مي گفتند] گرد مي آورد[ و] جلسه اي تشكيل مي دهد.اين كه نويسندگان نوشته اند اين جلسه درفومن بوده، منظور همان زيده است.در اين جلسه تصميم مهمّی گرفته نمی شود.زيرا ميرزا به عكس العمل متقابل راضي نبود و معتقد بود ماشركت نمی كنيم[منظور کوچک خان این بوده که مادرجلسه ی ملّاسرا که گویا به گفته ی حسن خان وبنا به قول کاس آقا حسام توطئه ای در کار بوده ، شركت نمي كنيم]. معين‌الرعايا ‌به غافلگير‌كردن آنان عقيده داشت. لذا بي مشورت ميرزا و با صحبت پنهاني با گائوك وديگران ،اقدام كرد.چون معتقد بود اگر حيدرخان دراين جا موفّق نشود جای ديگر ضربۀ خودرا خواهد زد و ما نبايد اين فرصت را به او بدهيم .اگر جلسات ما نيز مكرّر گردد تا ميرزا متقاعد شود ،حيدرخان از قضيّه آگاه مي شود.
   درپي اين نظر ، معين الرعايا وگائوك وگروهي ديگربه همراه آلياني ها[اين آلياني ها همان افرادي هستندكه كولارژ آن ها را يك لشكر ارزیابی می کند]،عصر روز قبل از جلسه ،به طرف ملّاسرا حركت مي كنند و خود را در نزديكی آن خانه درباغ توتی ] این توتستان بعدها به باغِ چای ارباب رفیعی معروف شد و تا امروز باقی مانده است[ پنهان مي كنند تا ببينند كه نشانه‌های توطئه ديده می شود يا خير.افراد مسلّح بيشتري مي آورند يا نه؟.اگر اوضاع عادی بود ميرزا را فراخوانند و در جلسه شركت كنند وگرنه پيش دستي نموده ،حمله برند و نيرنگ آنان را به خودشان بازگردانند...
   پس از چندی افراد مسلّح بسياری گرد مي آيند وسنگر ميگيرند وهمانند ميدان جنگ خود را آماده می كنند. ازاين جا به درستی گفتار خبر دهنده [منظور کاس آقا حسام خیّاط] پي مي برند. حيدرخان بر تعداد نگهبانان افزوده بود وبجای كُردها كه با جنگليانِ آشنا بودند و ممكن بود نجنگند، گروهي ديگر كه احتمالاً لرها بودند[را] اجير كرده بود.جنگليان به سوي آن ها حمله ور شدند وجنگي سخت درگرفت. تعدادی از افراد حيدرخان كشته و زخمی شدند و ازجنگليان نيز تعدادی زخمي گشتند. حيدرخان وخالو قربان از بالكن منزل پايين پريدند.سرخوش كه دردكمر داشت خودرا درداخل بخاری پنهان كرد.وقتی كه خانه را آتش زدند او همان جا سوخت» ( شاهپور آلیانی، 1375، صص150-151 داخل قلّاب و تاکید از ماست).
   این روایتی است که احمد خان واقعی از واقعه به دست داده است. به گفته ی او خالو قربان راه ها را خوب مي شناخت وگريخت امّا حيدرخان درپسيخان دستگیر شد.
   واقعیّت این است که این روایت با روایت های دیگرشاهدان عینی تفاوتهایی دارد. درمورد آوردن افراد مسلّح توسّط حیدرخان برای حمله به جنگلیان ،نه گیلک ونه یان کولارژ هیچکدام این موضوع را تأیید نمی کنند وگیلک فقط از یک کَرد مسلّح درمیان حاضرین سخن گفته است.حضور خود کاس آقا حسام که ظاهراً هشدارداده بود که حیدرخان قصد حمله به جنگلیان را درآن خانه دارد، درمیان گروه سه نفری جنگلیان همان طور که گیلک گفته است نشان از بی خبری موضوع حتّا توسّط جنگلیان حاضر از حمله داشت.
    دراينجا لازم است به نكته اي اشاره كنيم كه دروقايع جنگل نبايد نقش آن را ناديده گرفت. همان طور كه «چپ نمايی» می توانست به قول يحيی دولت آبادی «بالشويك مصنوعی» خلق كند ،درنقطه ی مقابل سهل گيری ومسامحه ی بيش از اندازه درتشكيلات جنگل می توانست به نفوذ مأموران نظميه ی دولت مركزی وبه ويژه مأموران آموزش ديده ی انگليسی كمك‌كند تا درتار و پود تشكيلات جنگل نفوذ نمايند.ذکر دو نمونه می تواند به این بحث کمک بیشتری نماید وبدون این که گرفتار تئوری بسیار رایج توطئه شده باشیم ،این ایده را تقویت می نماید که شاید ممکن است طرّاح وبرنامه ریزان اصلی این واقعه درپشت این حادثه پنهان بوده اند.
   چنان که گفتیم يان كولارژ تکنیسین چکسواکی که دردستگاه نظامی جنگلیان نقش مهمّی به عهده داشت وبه سبب موقعیّتی که درتعمیر ونگهداری کارگاه اسلحله ی جنگلیان داشت وبه ویژه به سبب این که محلّ استقرار او در کیش درّه یعنی نزدیک خانه ی حسن خان بود ،عنصر مهمّی از نظر دسترسی به آمار و اطّلاعات این تشکیلات به حساب می آمد.با این حال او خود نقل می کند چگونه هنگامي كه هر دو هفته يك بار از« كيش درّه»درآليان يعني محلّ سكونت خود به رشت مي آمد، با اين كه از تمام جزئيات اسلحه واسرار نظامي جنگل باخبر بود ،درخانه‌ي ميرزا يوسف خان شفتي كه ازياران وياوران دولت مركزي بود ودرتعقيب جنگلي ها درشفت وفومن بعدها نقش محوري ايفاكرد، اقامت نموده وكسي متعرّض او نمي شد. هرچند بايد بلافاصله تاكيد كنيم كه كولارژ چنان كه از خاطراتش بر مي آيد انسان درستكاري بوده و در وفاداري وتعهّد او به جنگل نمي توان شكّ كرد.دست كم تا موقعي كه سندي معتبر دردست نداشته باشيم نمي توانيم چنين بينديشيم .مافراموش نمي كنيم درجايي كه حيثيّت انساني در ميان است بايد به غایت محتاط ومحافظه كارباشيم واز گمانه زنی بی پروا بپرهيزيم .با اين حال اين نكته را نيز با توجّه به نوشته ي يان كولارژ نمي توانيم  ناديده بگيريم :«مدّتي پس از ورودم [به جنگل] با غلامرضا [خدمتکاری که جنگلیان دراختیار او قرارداده بودند]براي خريد وسايل مورد نياز از كيش درّه به رشت رفتيم...دررشت نزد يوسف خان شفتي به سر بردم. اموالش بيشتر درشفت بود و فقط باغ بزرگي در رشت با خانه اي درآن داشت. سرايدار خانه خبر داشت كه ما مي آييم و هميشه مرا همانند مهمان آقاي خود خوش آمد مي گفت و بعدها هم چندي درآنجا زندگي كردم .بسيار كم به هتل مي رفتم ،مگر در موارد استثنايي»(كولارژ،ص153 تاکید از ماست). بديهي است يان كولارژ اساساً يك فردسیاسی و انقلابي نبود وچندان هم به اين امر اهميّت نمي داد كه ميرزا يوسف خان كيست وممكن است چه هدفي از دراختيار قرار دادن خانه‌ی خود به كسی كه درتشكيلات جنگل يكی از مسئولان تعمير و نگهداری اسلحه هاست، دارد بلكه اين رهبران جنگل بودند كه می بايد از درز كردن اخبار سرّی جنگل بيم به دل راه می دادند .ولی با آن كه غلامرضا پيشخدمت كولارژ به خوبی می دانست كه او درخانه ی يوسف خان شفتی اقامت مي كند هيچ عكس العملی از طرف رهبران جنگل تا پايان رفت وآمد كولارژ به خانه يوسف خان ديده نشد.
Zone de Texte: ؟






 



 


 

  دوّمین نمونه، پیوستن پر راز و رمز کلنل فتحعلی خان ثقفی وعبدالحسین خان ثقفی بودکه جزو مقامات بالای ژاندارمری دولت مرکزی تا روزهای قبل ازپیروزی انقلاب جنگل در خرداد 1299خورشیدی بودند ولی بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب جنگل به تشکیلات جنگلیان پیوستند.کلنل فتحعلی خان به هنگامی که اسرای جنگلی را پس از تسلیم شدنشان در واقعه ی تسلیم دکتر حشمت از رشت به تهران وسپس به سمنان تبعید کردند ،او رئیس ژاندارمری سمنان بود. محمّدحسن صبوری یکی از اسرای جنگلی که خاطرات خود را درکتابی به نام «نگاهی ازدرون به انقلاب مسلّحانۀ جنگل» به رشته ی تحریر در آورده دراین زمینه  اطلاعاتی از او دراین موقعیّت دولتی به دست داده که بیان آن بی فایده نیست. صبوری از برخورد مناسب تر او با اسرای جنگل نسبت به دیگر فرماندهان نظمیه سخن می گوید .امّا دریکجا می نویسد که او و همکاران او در سمنان برای روزهای متوالی از او و دیگر اسرای جنگلی بازجویی های دقیقی به منظور اطّلاع از موقعیّت نظامی واسلحه ی جنگلیان وکوچک خان به عمل آوردند.از جمله خود کلنل فتحعلی خان ثقفی او را به پرسش گرفته بود:«مدّت یک ماهی که از موضوع دعوت ما به ورود ژاندارمری می گذشت ،روزی کلنل فتحعلی خان درحیات کاروانسرا[محلّ نگهداری اسرا]به ژاندارمی گفت که چند روز پیش کسی با من صحبت کرده بود ،او را به نزد من بیاورید و من احضارشدم و رفتم خدمت کلنل. پس از سلام گفت سئوالی از تو دارم و به من راست بگو.گفتم چشم اگر اطّلاع داشته باشم خواهم گفت. محرمانه از من سوالی کرد که این عدّه [جنگلیان اسیر] چکاره بوده و صاحب منصبان آنان که ها بودند وچند دفعه با قزاقها جنگ کرده وکجا دستگیر شده اند. مطالب را فهمیدم که میخواهد از من اطلاعاتی [درباره ی جنگلیان]کسب کند..»(محمّد حسن صبوری دیلمی 1358، ص136). صبوری سپس نحوه ی بازجویی های طولانی اسرای جنگلی را توضیح می دهد و می نویسد که پس از اتمام بازجویی ها « کلنل فتحعلی خان تمام رونوشت استنطاقهای ما را برای تهران فرستاد»(همان،ص140).امّا صبوری، کلنل فتحعلی خان را بار دیگر زمانی ملاقات می کند که او در زمره ی انقلابیون برای حرکت از  پسیخان به رشت  و به دست گرفتن قدرت توسّط کوچک خان در خرداد سال   1299خورشیدی است :«شب را در باغ مزبور اقامت داشتیم و فردا در پسیخان خدمت میرزا کوچک خان رسیدم. دیدم جلسه دارند وخلوت کرده اند. ولی چون مطّلع شدند که من در بیرون منتظر هستم اجازه دادند داخل شوم. دیدم حوزۀ ایشان مرکّب از بیست و دو نفر میباشد وکلنل فتحعلی خان وسلطان عبدالحسین خان[ تیمسارثقفی] با یک عدّه ی دیگر از صاحب منصبان نظامی ژاندارمری که چند ماه قبل از طرف دولت مأمور تشکیل ادارۀ ژاندارمری رشت شده بودند دراین مذاکرات شرکت دارند .وقتی داخل اتاق شدم کلنل فتحعلی خان به محض دیدن من خجالت کشید. زیرا زمانی که درسمنان توقیف بودیم ایشان سمت فرماندهی ژاندارمری سمنان را داشت. من هم بادیدن این وضع ،ایشان را بوسیدم وگفتم ما در راه آزادی واستقلال ملّی جانفشانی میکنیم و ملاحظۀ گذشته را نباید کرد»(همان ،ص153).
  محمّدعلی گیلک درباره ی کلنل فتحعلی خان وسلطان عبدالحسین خان[ تیمسار ثقفی] می نویسد:« حکومت انقلابی [جنگل]بمجرّد صدور بیانیّه ومعرّفی کمیسرها[ درخرداد1299 یعنی پس از پیروزی انقلاب جنگل] شروع به تحویل گرفتن ادارات نمود. از روسأی دوائر دولتی[ در رشت] ...فقط کلنل فتحعلی خان ثقفی رئیس ژاندارمری گیلان به کار پذیرفته شد»( گیلک ،ص،279). در باره ی سلطان عبدالحسین خان(تیمسار ثقفی)نیز او می نویسد:«سلطان عبدالحسین خان ثقفی خواهرزاده ی کلنل فتحعلی خان ثقفی از جمله صاحب منصبانی بودکه دربدو ورود بلشویکها جزو اداره ی ژاندرمری گیلان به انقلابیون پیوسته و بعداًبا کوچک خان به جنگل آمد وبه ریاست قوا منصوب شد و بعد از ختم غائله ی گیلان مجدّداً داخل قشون دولتی گردید »(همان ،ص489). محمّد علی گیلک سپس در واقعه ی ملّاسرا انگشت اتّهام را به سوی عبدالحسین خان ثقفی معروف به تیمسار ثقفی می گیرد و او را تلویحا در به راه انداختن حمله به خانه ی ملّاسرا مقصّر می داند(نگاه کنید: گیلک1371 صص489-490). یادآوری کنیم که دکتر شاهپور آلیانی می نویسد که پس از خاموشی جنگل، حسن خان آلیانی بازهم به این دلیل که تیمسار ثقفی و محمّد حسین آیرم (سپهبد آیرم بعدی) از افسران مخالف انگلیس بودند با آن ها رابطه بر قرار کرده بود تا کودتایی علیه رضا شاه ترتیب دهند !
   بدین ترتیب هنوز این پرسشی که درآغاز طرح شد می تواند به قوّت خود باقی بماند که آیا این واقعه ناشی از جنون ونفرت ایدئولوژیک بوده است یا توطئه ای به تحریک عناصر نفوذی دولت مرکزی وبه ویژه سازمان جاسوسی انگلیس؟با توجّه به این که بررسی بیشتر رابطه ی کوچک خان با این واقعه شاید بتواند به پاسخ این پرسش کمکی کرده باشد،روی آن اندکی مکث می کنیم.

 کوچک خان و واقعۀ ملّاسرا

درمورد رابطه ی بین واقعه ی ملّاسرا وکوچک خان تا کنون هواداران ومخالفان ایدئولوژیک او مواضع گوناگون و اغلب درون ایدئولوژیک متفاوتی اتّخاذکرده اند و به نظر می رسدکمتر به هدف پژوهش بی طرفانه و برای کشف حقیقت کوششی به عمل آمده باشد.این مواضع بیشتر بردو مطلبی استوار بوده است که فخرایی در سردار جنگل که تقریباً تنها منبع جنبش وانقلاب جنگل در پیش از انقلاب در ایران محسوب می شد، استوار بوده است. فخرایی در ارتباط با این واقعه می گوید که درمصاحبه با حسن خان آلیانی پس ازشکست جنگل ازاوشنیده است که «چنانچه ما باین کار[یعنی حمله به ملّاسرا ودستگیری حیدرخان] دست نمیزدیم آنها یعنی عمواوغلی و احسان و خالو و دیگران سبقت میکردند و مانند دفعۀ پیش یا همۀ ماها را میکشتند و یا بخفّت وخواری همه را بزنجیر میکشیدند» (فخرایی1357،ص420). فخرایی همچنین درجایی دیگری از کتاب سردارجنگل خود نیز می نویسد که «مکرّر از میرزا شنیده شد که میگفت باید عمواوغلی را محاکمه کرد» (فخرایی، ص369).این دو مطلب به اندازه ی کافی درشرایط بی خبری از تناقضات درون تشکیلات جنگل و فضایی که پس از حمله به خانه ی ملّاسرا خلق شده بود می تواند به این نتیجه ی کلّی بیانجامد که جنگلی ها به صورت کلیّتی یکپارچه و متّحد به رهبری کوچک خان تصمیم به دستگیری و نهایتاً کشتن حیدرعمواوغلی گرفتند والبتّه این نتیجه گیری به غایت نادرست است. اجازه بدهید دراین زمینه مکث بیشتری کنیم و دلایل خود را ارائه نماییم.
   درجایی از این نوشته گفته ایم که اطّلاعات یاران رشتی میرزا پس از انتقال مقرّ اصلی تشکیلات جنگل به زیده وآلیان از درون این تشکیلات و به ویژه تصمیماتی که در نشست های رهبران آن پس از ییرزوی انقلاب جنگل و زمانی  که جنگلیان دوباره از رشت در اثر اختلاف با جناح بلشویکی انقلاب به فومنات و آلیان برگشتند،  دست کم در بسیاری موارد به هیچوجه دست اوّل نبود. زیرا آنها به درون این تشکیلات به دلیل موانعی که حسن خان در پیش پای آنها گذاشته بود، دسترسی نداشتند. به ویژه از زمانی که میرزا احمد واقعی با برنامه ریزی حسن خان به عنوان منشی کوچک خان جای خواهر زاده ی او اسماعیل جنگلی را گرفت، دسترسی به اطّلاعات درون تشکیلات جنگل برای آنها بسیاردشوار شده بود. روایت ناقص و دست دوّمی همین واقعه ی مهمّ ملّاسرا از جانب فخرایی یکی از این دلایل می تواند باشد که فخرایی آن را درمصاحبه با حسن خان، فقط در یکی دو جمله نقل می کند وخود چیز قابل توجّهی به آن نمی افزاید. محمّد علی گیلک نیز تنها ناظر واقعه است ودر کتاب خود چیز زیادی دست کم در باره ی حمله کنندگان و دلایل آن به ما نمی گوید.گیلک حتّا هنگامی که به دنبال کشف حقیقت ماجراست تنها به این اکتفا می کند که «وقتي بعد از خاتمۀ قضايا علّت اين امرپرسش شد جواب دادند آنها نيز بي خبر بوده اند. بهرحال اينطوراستنباط ميشد كه سه نفر افراد جنگل براي آنكه رفع شبهه از سايرين بعمل آيد بايد قرباني شوند». به عبارت دیگر گیلک به اشاره ای مبهم می گوید که حمله گنندگان(که ماهیت آنان را روشن نمی کند) می خواستند سه نفر از جنگلیان شرکت کننده در کمیته را به عنوان قربانی رفع سوء ظنّ به قربانگاه بفرستند.


     چنانکه پیشتر گقته شد منبع اصلی نوشته ی فخرایی حسن خان آلیانی بوده است.امّا حسن خان تمام داستان را به فخرایی نگفته است.روایتی که دکتر شاهپور آلیانی از واقعه به نقل از میرزا احمد واقعی ارائه می کند به نظر ازصداقت بیشتری برخوردار است. یادآوری کنیم که دکتر شاهپور آلیانی علاوه براین که نوه ی حسن خان است، منابع او برای نوشتن کتاب نیز همگی دست اوّل واز کسانی بوده است که به طور مستقیم دررابطه با تشکیلات جنگل بوده اند واو آنها را درصفحه ی 12کتاب خود به طور کامل معرّفی کرده است. همچنین اودرخانواده ای بزرگ شده که مادراوهمسرمیرزا نعمت الله یکی از فرماندهان خوشنام جنگلی از قوم آلیان بودکه تا آخرین لحظه ی زندگی درکنار میرزا وفادارانه باقی ماند.
  ما بخشی از روایتی را که دکتر آلیانی از واقعه ی ملّاسرا ارائه کرده و در بالاذکر  کرده ایم ،نیازی به تکرار مجدّدآن نمی بینیم امّا تاکید بر برخی نکات برای ارتباط کوچک خان با این حادثه روشن کننده است. درآن گفته ها از قول دکتر آلیانی دیدیم که کوچک خان به توطئه ای که حسن خان آن را به خبر کاس آقا حسام مربوط می کرد باور نداشت ودر جلسه ای که حسن خان با اصرار درخانه ی خود تشکیل داده بود به گفته ی آلیانی «تصمیم مهمّی گرفته نمی شود زیرا میرزا به عکس العمل متقابل راضی نبود ومعتقد بود ما شرکت نمی کنیم» (ص150) . همچنین ظاهراً درجلسه ی دیگری که باز هم حسن خان پی گیر برای کشاندن پای میرزا به این واقعه بوده با عدم شرکت میرزا روبرو می شود و او بازهم اقدامات خشونت بار را نفی می کند و به گفته ی دکتر آلیانی هنگامی که حسن خان توطئه را«درمنزل خود در زیده به گوش دیگر زعما و همکاران می رساند بازهم میرزا تحت تاثیر دیگران قرارمی گیرد وبا شرکت نکردن دراین جلسه می خواهد قضیّه را منتفی کندکه معین الرعایا با گاوک تماس می گیرد ومی گوید که باید علاج واقعه راقبل از وقوع کرد«(شاهپورآلیانی ،ص188). به نظر می رسد که حسن خان به تدریج به مواضع کوچک خان مظنون می شود که ممکن است از طرف او یا طرفدارانش در تشکیلات جنگل خبر حمله  به بیرون درز کند و به گوش حیدر برسد. زیرا دکتر آلیانی می نویسد که حسن خان معتقد بود که «اگر جلسات ما مکرّرگردد تا میرزا متقاعد شود ،حیدرخان از قضیه آگاه می شود،(همان ،ص150).از این رو آنها بدون اطّلاع میرزا به همراه تیمسار ثقفی رهبری این عملیات را به عهده می گیرند و درنتیجه با افراد مسلّح زیادی «روز قبل از جلسه به طرف ملّاسرا حرکت می کنند»(همان،ص150). یاد آوری کنیم که دکتر آلیانی می گوید که گاوک نیز همراه آنها بوده است ولی این گفته با گفته ی یان کولارژ مطابفت ندارد زیرا کولارژ گفته است که  او گاوک را پس از واقعه در نزدیکی جمعه بازار دیده است که همراه کوچک خان به محل رسیده بودند. درهرحال آنها که ظاهراً نتوانسته بودند میرزا را از رفتن به جلسه ی ملّاسرا منصرف کنند با تسلّطی که بر تشکیلات جنگل داشتندچنان ترتیب داده بودند که میرزا پس ازحمله در مقابل عمل انجام شده قرارگیرد. اسماعیل جنگلی که حمله کنندگان را «افراطیون جنگل »می نامد در خاطرات خودمی نویسد که:«برای اجرای این تصمیم به لطایف الحیل از رسیدن بموقع کوچک خان به جلسه ممانعت بعمل آوردند و با دستجاتی که از پیش نامزد کرده بودند به محلّ جلسۀ ملاسرا تاختند...کوچک خان موقعی به محلّ واقعه رسیده بود که کار از کار گذشته بود»(خاطرات اسماعیل جنگلی به کوشش اسماعیل رائین ،ص240) .این گفته ی اسماعیل جنگلی توسّط یان کولارژ نیز تایید می شود که  پس از حمله درحوالی جمعه بازار(مرجقل) به کوچک خان وگاوک برخورد می کند:«كمي دورتر[ از جمعه بازار] كوچك خان وگائوك را ديدم كه با چند تن از مجاهدان درچهار راهي پخش شده و منتظر بودند كه جنگ در پسيخان به كجا مي انجامد»(همان ،ص160). لازم است یادآوری کنیم که از مرجقل(جمعه بازار) تا ملاسرا هفت کیلومتر فاصله است که در آن زمان فاصله ی کمی نبود و با پای پیاده بیش از یک ساعت و نیم فاصله ی زمانی  محسوب می شد.
    پس از دستگیری حیدرخان توسّط میرزا احمد واقعی نیز بلافاصله«آلیانی ها اورا به زیده بردند که حتّی میرزا فرصت صحبت با او را پیدا نکرد»(دکتر شاهپورآلیانی ،همان،ص15). به عبارت دیگر در حالی که کوچک خان در جمعه بازار حضور داشت و دستگیر کنندگان نیز حیدر را از همین راه به زیده و آلیان بردند ولی او را به کوچک خان نشان ندادند.به باور نگارنده این که فخرایی بدون ذکر منبع می گوید که «مکرّر از میرزا شنیده شد که میگفت باید عمواوغلی را محاکمه کرد» به هیچوجه تأیید اعمال به قول اسماعیل جنگلی «افراطیون جنگل» نبوده است. در صورت صحّت گفته ی کوچک خان، اگر گفته ی او را از متن واقعه و از فضایی که افراطیون خلق کرده بودند انتزاع کنیم بی تردید این مفهوم ازگفته های کوچک خان برداشت می شود که باید کار حمله کنندگان  را با محاکمه ی حیدرخان تکمیل کرد. امّا اگر به فضای جزمیّت وخشونتی که افراطیون پیش و پس از واقعه بوجود آورده بودند توجّه کنیم این جمله ی کوچک خان بی تردید به این معنی بوده است که نباید به اقدامات جنون آمیزی در باره ی حیدرخان دست زد بلکه لازم است که مطابق قانون به اتّهام واردشده به او درچارچوب موازین قضایی بررسی کرد. درآن فضای رعب وخشونت وکارزار نفرت انگیزی که امروزه به خوبی می شناسیم توسّط افراطیون به طور آگاهانه به منظور ایجاد شرایط نفرت وانتقام جویی بدوی وغیرمتمدّنانه ترتیب داده بودند، فقط با چنین موضعی می شد به آرام کردن اوضاع دست زد و از اقدام جنون آمیز جلوگیری به عمل آورد.او دریافته بود که تنها شاید از این طریق بتوان رفتار عقلانی تری را به جای رفتار افراطیون جایگزین کرد.شاید او رفتار جنون آمیزی را که بعدها اتّفاق افتاد پیش بینی کرده بود . یادآوری کنیم که درمیان تمام طرف های اصلی این واقعه تنها کوچک خان و حیدرعمواوغلی دارای سابقه و وجوه مشترک مبارزاتی از انقلاب  مشروطه تا آن زمان بودند . از این رو در این زمان نام وآوازه ی آنها برای هرانگیزش سیاسی در سراسر ایران کافی بود. آن دو برخلاف دیگران عمیقاً آرمانخواه و برای صرفاً به روزی مردم و پیشرفت ایران پای به میدان گذاشته بودند و به صداقت راه خود به جدِّ اعتقاد داشتند در حالیکه به مقاصد آرمانخواهی طرف های دیگر در گیر در این ماجرا نمی توان چندان مطمئن بود.ازاین رو موضع کوچک خان دراین واقعه به رغم این که به نظر می رسد نفوذ و اقتدارش در اواخر انقلاب بر تشکیلات جنگل بیش از هرزمانی تحلیل رفته بود، قابل درک است. 
     واقعیّت آن است که درمهر ماه1300 یعنی زمانی که دیگر هیچکدام از یاران اولیّه ی کوچک خان درتشکیلات جنگل درکنار او در زیده وآلیان حضورنداشتند ومهمتر این که همه چیزگواه آن بود که سرنوشت جنگل رو به پایان دارد، او بیش از هرزمانی تسلّط خود را بر تشکیلات جنگل از دست داده واین حسن خان ،تیمسار ثقفی و...بودند که در خفا همه چیز را هدایت می کردند.چنان که شاهپور آلیانی از قول میرزا احمد واقعی که درمحور این ماجرا قرارداشت نقل می کند که کوچک خان به اقدامات حسن خان و همدستان او دراین واقعه مظنون شده بود وهمین امر موجب شد تا آنها نتوانند پای کوچک خان را به این ماجرا بکشانند.
    پس از حمله به ملّاسرا نیز روند حادثه به گونه ای که افراطیون طراحی و سازمان داده بودند پیش رفت . زیرا بلافاصله پس از حمله به خانه ی ملّاسرا ودستگیری حیدر ،حمله به رشت که در دست خالوقربان بود شروع شد وجنگی درگرفت که 16 روز مداوم و بی وقفه(به گفته ای 17روز)طول کشید تا آن که خالوقربان خود را در 23مهر ماه به سردارسپه تسلیم کرد وپس از آن بود که بنا به گفته ی اسناد سفارت انگلیس نیروهای دولتی در15اکتبر(25مهر) وارد رشت شدند(به کوشش غلامحسین میرزا صالح ،ص55) و جنگلیان که نیمی از شهر رشت را اشغال کرده بودند به عقب نشینی سریع وادار شدند و با شتاب به پسیخان بازگشته ودرآنجا سنگرگرفتند. اوضاع چنان به سرعت پیش رفت که هیچ کس پیش بینی نمی کرد. زیرا اکنون نه فقط قوای دولتی سردارسپه به دنبال جنگلیان برای حمله به فومن وآلیان روان بودند بلکه قوای خالوقربان(که اکنون توسّط سردارسپه، سالارمنصور نامیده می شد) وجلال چمنی (که به سبب سابقه ی جنگلی بودن مواضع جنگلیان را با جزئیات می شناختند)،قوای سردار مقتدر تالش ، برهان السلطنه تارمی ومیرزا یوسف خان شفتی از هرسو درتعقیب شبح کوچک خان به سوی زیده وآلیان روان بودند.(2 ) 
                                           
  بازنگری  واقعۀ  ملّا سرا : توطئۀ چه کسی ؟

شاکری  می نویسد : تاریخ نگاران استالینیست مرتباً کوچک خان را مسئول مرگ حیدرخان، رهبر « میانه رو»  کمونیست، درواقعۀ ملّا سرا می دانند. با این حال، اسناد برفرضیۀ  دیگری دلالت دارند. فرضیه ای که پرتو قابل ملاحظه ای برپیچید گی های مربوط به برچیدن بساط جنبش انقلابی وقربانی کردن آن در پیشگاه  منافع  ملّی ( Pa raison d etat) می افکند.
ویکتورسرژ(Victor Serge)، یک کمونیست برجستۀ فرانسوی مطّلع ازقضایای درونی ، که تا اواخر دهۀ 1920 از نزدیک  در امورکمینترن با تروتسکی همکاری داشت، شرح زیررا به دست می دهد:
در 1919حزبی [عدالت] با آرمان های انقلابی روسیه شکل گرفت... هستۀ مرکزی این حزب جدید را انقلابیون اصیل باکو و رزمندگان مسلمان جنگ داخلی [روسیه] تشکیل می دادند که دربین شان  ماجراجویان طبعاً پرشماربودند. این حزب  تا 1920 حیات  کم رنگی داشت. در این مرحله در مناطق  ساحلی  خزر و عمدتاً درگیلان ، یک جنبش  شورشی  را به راه انداخت که با موفّقیّت  های چندی نیز روبه رو شد وروزنامه های مسکو از آن با نام  انقلاب یاد کردند. در این که وضعیّت اجتماعی ایران برای این جنبش مساعد  بود، شکی نیست. رژیم  قدیم، که  هم پدر سالار و هم غیرانسانی  بود،  با فقر و فساد دست وپنجه نرم می کرد. با این حال، ابتکارعمل و بخش مهمّی ازنیروهای فعاّل[ جنبش شورشی] از ناحیۀ روسیه تأمین می شد. یک روشنفکر ایرانی  به نام  کوچک خان ، رهبر ملّی جنبش  بود. تصویر وی سال ها در موزۀ  انقلاب [ درمسکو] باقی  بود... من  دلایل زیادی دارم که  او را یک آرمانخواه و مبارزصادق بدانم. دو تا سه  هزار پارتیزان نخبه از زمرۀ کسانی که در جنگ داخلی  روسیه شرکت کرده بودند و بسیاری از آنان  زبان این کشور را نمی دانستند. ارتش  انقلابی را تشکیل  می دادند. این ارتش تحت فرماندهی رفیق من ، یاکف بلومکین، قرار داشت، همان کسی که سفیر آلمان  در مسکو، میرباخ، راکشته بود وبعدها نخستین ارتش جمهوری خلق مغولستان را سازمان داد و سرانجام  به خاطر ملاقات با تروتسکی در استانبول  در1929 تیر باران شد.
بلومکین وکمیسرهایش تحت فرمان مستقیم مسکوبودند و نه کمیتۀ اجرایی کمینترن، که به لحاظ  تئوریک  تنها قدرت صلاحیّت داربه شمارمی رفت. آنان به کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست روسیه وفادار بودند.  به همین منوال بود که یک روز در گرما گرم رزم  دستور یافتند « که جنبش را متوقّف و منحل  کنند.» [ چون] کمیتۀ مرکزی  لنین متقاعد شده بود پیچید گی های وضعیّت بین المللی رو به فزونی داشت، وی  خط مشی آشتی جویانه ای نسبت به انگلیس و فرانسه درپیش گرفت ودر این اوضاع « انقلاب  ایران» امری زائد - خجالت آور می نمود. کوچک خان و رفقایش ازاین تصمیم سرپیچی کردند،  و از این رو تصمیم به نابودی آنان  گرفته شد.
من نمی دانم چگونه کار کوچک خان را تمام کردند، فقط ازدهان بلومکین شنیدم  که تصمیم گرفته شد،  چنانچه  وی  به سرپیچی خود ادامه دهد و جنبش  را منحل  نکند، اورا بکشند.
Zone de Texte: ؟






 



 


 

حال بیاییم، به طور خلاصه ، « دستورات سرّی» پاولوفسکی و نیز « طرح  روسیه» را که  یکی از همکاران  روتشتاین  دراوایل آوریل 1921 ( اواسط  فروردین  1300 ) برای دیپلمات  ایرانی مقیم  باکو تعریف کرد، مورد بررسی قرار دهیم. این طرح شامل  برپایی « کمیتۀ آزادیبخش ایران»  می شد که به جنگل  یعنی مرکز عملیات کوچک خان - عقب نشینی می کرد. انقلابیون ایرانی و قفقازی  نیز به آنجا می رفتند و سلاح و مهمّات  آنان تأمین  می شد. چند  افسر روس هم تعیین شدند  تا نیروهای  نظامی کمیتۀ آزادی بخش ایران را سازمان دهند.« طرح روسیه» در « زمان مناسب» به اجرا گذاشته  می شد. کدام عملیات و توسّط چه کسانی ؟ ظاهراً  توسّط مأموران شوروی همچون  شاپور ( گار کالتسکی)، بلومکین و فرمف ( والدین) که در خدمت  کمیتۀ آزادی بخش ایران بودند، یا  با حیدرخان، کوچک خان  و احسان همکاری می کردند. این که حیدر خان  از این طرح  آگاه بود  یانه ،  اهمیّتی ندارد. اسناد موجود اشاره ای به دخالت آگاهانه  ی او ندارند. در واقع ، یک سناریوی کامل تر  او را ازشرکت آگاهانه در این طرح برکنار می داشت. در پرتو طرح گزارش شدۀ روسیان « دستورات سرٌی » پاولوفسکی و« خیانت» تفنگچیان شوروی درخدمت احسان، شرح بلومکین از ما وقع  را کاملاً  باور کردنی می نماید. در واقع، تنها  مانع  بر سر راه اجرای چنین طرحی ظاهراً بدگمانی شدید  کوچک خان ، به ویژه پس از تجربیات تلخ دوران پر آشوب فعّالیت سیاسی اش، بود. به یاد داشته باشیم که وی در1296 ، 1297 ( 1917 و 1918) هرگزبه چند افسر آلمانی درخدمت خود آنقدر اعتماد  نداشت که اطّلاعات دقیقی در بارۀ میزان سلاح و مهمّات خود به ایشان بدهد. برای او طبیعی تر بود که خود نقشه هایی اضطراری برای[ دفع] حملات غافلگیرانه به مقرّش تهیّه ببیند. همین بیانگر خود داری وی از آمدن به رشت  پس ازآشتی  مجدّد  با کمیتۀ آزادی بخش است.
شکست چنان طرحی ظاهراً مسکو را از طرح اولیّۀ اعلام شده به بلومکین باز نداشت. پس با توجّه به احتیاط  فوق العادۀ کوچک خان، واقعۀ ملّاسرا ظاهراً به جای طرح اولیّه شکل گرفت.

◀ مأموریّت کامو در گیلان

درتابستان1921(1300)، لنین یک تروریست بلشویک با تجربه و مورد علاقۀ خود را به نام تِرپِتروسیان ، که نام مستعارش کامو بود، به عنوان « نمایندۀ تجاری » روسیۀ شوروی درایران منصوب کرد. این انتصاب، دراوج تلاش های روتشتاین برای پایان دادن به جنبش انقلابی، حکایت از آن داشت که یک طرح نابودی دیگردرشرف تکوین است.
کاموبه خاطرعملیات متهوّرانۀ موفّق خود شناخته شده بود، و لنین همیشه وی را به سرّی ترین  مأموریت های تروریستی اعزام می کرد. لنین درنامه ای به اسکیلیانسکی و میگلا در1919 ، یعنی در زمانی که جنگ داخلی هنوزبیداد می کرد، از« رفیق ویژه ای کامو  نام برد که « کاملاً» اورا می شناخت ومردی با« وفا داری مطلقاً استثنایی، شجاعت وانرژی ( به ویژه درارتباط با عملیات  انفجاری وحملات جسورانه)» بود. وی مسئول سازماندهی یک « جوخۀ ویژۀ تخریبی وغیره برای انجام عملیات درپشت خطوط دشمن» بود. لنین در دسامبر1919 ( دی ماه 1298) به ی . استاسووا  دستورداد که « هیچ کس درهیچ جا هرگز نباید ازنام مستعارکامواستفاده کندوباید بلافاصله نامی دیگر،نامی جدید ، جایگزین نامش شود،وشهری که کامو درآن حضور دارد نیز فقط باید با نام  رمز ذکر  شود.»
   در پایان جنگ داخلی ، کامو در تسخیر باکو  توسّط  نیروهای  شوروی  شرکت داشت . از آن پس ، به توصیۀ  لنین  به یک آکادمی  نظامی  فرستاده  شد.  امّا در ژوئن  1921 ( خرداد  ÷1300 )  وی درخواست کرد که ازدرس خواندن معاف شود و به کارعملی انقلابی بپردازد. لنین رضایت داد و کامو وارد کمیساریای ملّی تجارت خارجی و به ایران اعزام شد، ودراوت 1921 ( مرداد 1300 )  به ایران  رسید. وی چند صباحی پس ازمرگ کوچک خان ، ظاهراً درژانویه 1922 ( دی ماه 1300 ) ایران  را ترک گفت. در 14 ژوئیه  1922 ( 23  تیر 1301 )  سوار بر دوچرخه  با یک اتومبیل  تصادف  کرد و روز بعد جان سپرد. این موجب کنجکاوی است که تاریخ نگار شوروی آروتونیان باید  تصویری از دوچرخۀ داغان شده وی را منتشر کند.  گویی وضعیت  مرگ یک تروریست درجه یک که دریک حادثۀ سادۀ رانندگی کشته شده ممکن است سئوال براگیز شود. مسئلۀ دیگری که کمتر  پرسش برانگیز نیست لنین است که ، برخلاف احسان و یارانش، واسیلی کارکالتسلی، افسر پیشین  تزاری که بلشویک شده بود ومأموریت یافت با نیروهای کوچک خان همکاری کند، به همراه 5  عضوخانوده اش ، پس ازشکست جنبش ازبازگشت به روسیه سرباز زدند و « ترجیح دادند» که در زندان های ایران بمانند. آیا او از عاقبت کار کامو برای خود بیم  داشت؟ دانسته نیست. این پرسش ها به طور طبیعی مطرح می شود : چرا بایستی شخصی که مطلقاً چیزی از تجارت خارجی نمی دانست، ازدروس دانشگاهی خسته شده و خواستار« کارعملی انقلابی » بود، برای  مآموریت تجاری به شمال ایران اعزام  شد، یعنی دقیقاً به جایی که هرتلاشی به عمل  می آمد تا جنبش انقلابی آن متوقف شود؟ چرا هیچ اشاره یا پاسخی درکارهای منتشرشدۀ لنین به نامۀ کامو ذکری از پیشنهاد لنین به وی در گرفتن یک « شغل  پاک» درهیئت تجاری شوروی در ایران وجود ندارد؟ آیا  نام او  دوباره به صورت رمزآمده بود؟ آیا لنین یک اسم رمزدیگر برای وی در نظر گرفته بود؟  مادامی که بایگانی های شوروی به روی تاریخ نگاران باز نشود ، نمی توانیم به این پرسش ها پاسخ دهیم. با این حال ، برپایۀ  قرائن و نشانه های موجود می توان در بارۀ  آنها گمانه زنی  کرد.
البتّه  مهم ترین عنصر این معمّا این است که هر دو طرف در گیر در واقعۀ ملّاسرا ادّعا می کردند که در زمان برگزاری جلسه ای دریک خانه مورد حمله قرارگرفته بودند.  هر دو طرف متّهم  به توطئه  علیه دیگری می شدند. با توجّه به شرح بلومکین، و نیز« طرح روسیه»  در ایجاد  کمیتۀ  آزادی  بخش ایران ، شرایط غیرعادی حضور کامو درایران در آن زمان ، خروج  وی پس از مرگ  کوچک خان ، و پایان کار اسرار  آمیز خود او ، منطقی است پرسیده شود که  آیا  وی عملاً  به ایران  اعزام شده بود تا نقشه ای را مشابه  آنچه  به بلومکین  داده شده  بود به اجرا گذارد.
اگر پاسخ مثبت  باشد، توضیح  آن ساده خواهد بود  که چرا هر دو  طرف دیگری را به  نابودی خود متّهم می کردند. آنان ناآگاه از « طرح روسیه»  که در بالا ذکر آن رفت ، احتمالاً زیر آتش طرف  سوّمی قرار گرفتند و نادانسته طرف مذاکرۀ  خود را به بازی کثیفی متّهم کردند.( 3)

توضیح:  بعلت محدود بودن جا در نشریه انقلاب اسلامی، توضیحات و مآخذ این بخش در سایت انقلاب اسلامی همراه با متن خواهد آمد.



Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire