jeudi 6 septembre 2012

جمال صفری : زندگینامه دکتر محمد مصدق، قسمت چهل و نهم

این مقاله پس از ویرایش به این وبلاگ منتقل شد: 



جمال صفری :
زندگینامه میرزا کوچک خان جنگلی
پرينت گرفتن
26 خرداد، بمناسبت صد و بیست ونهمین سالگرد تولد دکتر محمد مصدق

800 mosadegh
جنبش جنگل به رهبري ميرزا كوچك خان جنگلي در شمال ایران پس از انقلاب مشروطیت در برابر دخالتهای روس و انگلیس و ناتوانی حکومت مرکزی ایران شکل گرفت. میرزا کوچک خان، یکی از مبارزان دوران مشروطیت در رأس گروهی از آزادیخواهان در گیلان علیه نیروهای اشغالگر بیگانه برپا خاست. ضروری است قبل از بررسی فراز و نشیبهای جنبش جنگل و چگونگی شکست آن و برای آشنا شدن به روحیه و خلقیات میرزا کوچک خان، مختصری به زندگینامه او بپردازم:     
«میرزا یونس» معروف به میرزا کوچک خان، فرزند « میرزا بزرگ» رشتی بود، که در سال 1298 قمری درمحله استاد سرای رشت دیده به جهان گشود. پدرش، میرزا بزرگ، نزد میرزا عبدالوهاب مستوفی به کار تحریر و دفتر نویسی اشتغال داشت. چون پدر او به « میرزا بزرگ» شهرت یافته بود، خانواده اش یونس را نیز «میرزا کوچک » می نامیدند.
میرزا کوچک خان تحصیلات اولیه خود را درمدرسه حاج حسن، واقع درصالح آباد رشت و نیزمدرسه جامع که در آن موقع رونق خوبی داشت، گذراند. سپس به تهران عزیمت کرد و « بصف طلاب دینی پیوست. وی مدتی از عمرخود را صرف تحصیل علوم قدیمه: فقه، اصول، صرف و نحو، معانی و بیان و.. متعلق کرد. در ضمن تحصیل « به اشعار متقدمین علاقمند شد و گهکاهی نیز اشعاری می سرود.»( یادداشت های میرزا اسماعیل جنگلی – ص 5 )
درسال 1285– ( 1906 .م) یعنی قبل از تولد، پس از اینکه علاء الدوله حاکم تهران« حاج سید هاشم قندی» را بچوب بست و بازرگانان پایتخت به حضرت عبدالعظیم پناهنده شدند. میرزا کوچک نیز در رشت باتفاق عده ای که با او همعقیده بودند، تبلیغاتی را بین طلاب و اهالی رشت آغازکرد.  
با کشته شدن « سید عبدالمجید » یکی از طلاب علوم دینی در تهران، او در رشت عده ای از روحانیون را با خود همراه کرد و گروه « مجمع روحانیون» را تشکیل داد. میرزا کوچک خان در همان هنگام بفکر دسته ای جنگنده افتاد و با تهیۀ چند قبضه تفنگ و پوشانیدن لباس متحدالشکل، به آنان فنون جنگ آموخت.
پس از تحصن مشروطه خواهان درسفارت انگلیس، او نیز با کمک عده ای از همفکرانش مسافرت هائی به اطراف شهر رشت کرده و نخستین قدمی که برداشت (حمایت از کشاورزان ستمدیده لشت نشاء که علیه مستبدین قیام کرده بودند) بود. دوهفته قبل از اینکه محمد علیشاه مجلس را به توپ ببندد، او با تجهیزعده ای از یارانش به طرف تهران حرکت کرد، ولی وقتی به نزدیکی های قزوین رسید و داستان جنگ آزادیخواهان با محمدعلیشاه و ستیز«ام الخاقان» با مشروطه خواهان و انحلال پارلمان وتوپ بستن مجلس را شنید. چون با عده کمی جنگنده که همراه داشت کاری از پیش نمی برد به رشت بازگشت ولی درهمین هنگام :...محمد علیشاه پس از تسلط به تهران در صدد خفه کردن صدای آزادی در رشت شد. کوچک خان با چندتن از احرار محلی رشت را ترک کرد و بسمت قفقاز عزیمت و در تفلیس اقامت نمود. با احرار مقیم تفلیس و مهاجرین تماس داشته و چاره جوئی می نمود. وقتی که عرصۀ معیشت بر او تنگ شد ناچار معاودت به گیلان کرده و درخفا به ادامۀ عملیات مشغول گردید...» ( یادداشت های میرزا اسماعیل جنگلی – ص 6 )
در مراجعت به گیلان در خفا با عده ای از آزادگان رشت، علیه محمد علیشاه و مستبدین فعالیت می کرد. در همین زمان عده ای از مشروطه خواهان به سفارت عثمانی در تهران پناهنده شدند، چون سردار افخم « آقا بالاخان» (یادداشت های میرزا اسماعیل جنگلی – ص 7 )
حاکم گیلان دستور دستگیری میرزا و یارانش را داد. او نیز با عده کثیری از مشروطه خواهان به شهبندری عثمانی در رشت متحصن گردیدند. با اینکه پس از تحصن آنان، شهبندری در محاصره قوای چریک حاکم بود، با اینجال همه شب میرزا پنهانی از کنسولگری خارج می شد و با دیگر آزادگان تماس می گرفت. در این ایام در رشت حوادثی روی داد که منجر به خشم و شورش همگانی شد:
1- روز 23 بهمن 1286- ( یکم محرم 1326 – 13 فوریه ،1908 ) یکی از آزادگان تبریزی به وسیلۀ مستبدین در رشت ترور شد .
2 - این اقدام مستبدین سبب قیام عمومی علیه دستگاه حکومتی شد که شش روز بعد عملا آغاز گردید. در این شورش آقابالا خان سردار حاکم گیلان در باغ مدیریه رشت به قتل رسید وسربازخانه ها و قوای چریک مستبدین بفرماندهی سردار امجد، متلاشی شد و مهمات فراوانی بدست مشروطه خواهان افتاد. (یادداشت های میرزا اسماعیل جنگلی – ص7 )
3 - ازطرف آزادی خواهان گیلان یک دسته مجهز پارتیزانی بفرماندهی خان تشکیل شده به پایتخت اعزام گردید.
همچنین یک دسته چریک به فرماندهی میرزا کوچک خان تشکیل گردید و به منجیل و قزوین اعزام شد.
گرچه تاکنون سه کتاب درباره ی میرزا نوشته شده ولی هیچ کدام اشاره ای به این دوره ازفعالیت وی نکرده اند، بدین سبب لازم می دانم به نقل نوشتۀ میرزا اسماعیل جنگلی دراین باره بپردازم:
«.... پس از این واقعه مرحوم کوچک خان بفرماندهی یکدسته از قوای مهاجم به طرف تهران آمد   و با اردوی خود بطرف منجیل حرکت کرد و تا ورود قوای مشروطه طلبان به قزوین چندین فقره پیکار در پل انبوه ونقاط دیگر بعمل آمد که در همه آنها استعداد و شور حریت طلبی کوچک خان آشکارتر گردید. حتی شب تصرف قزوین در پیکار با قوای دولتی و عشایر قزوین و سایر دستجات استبداد، دلیری و رشادت همه پسند از خود بروز داده در قبال آن به رشت احضار شد و بعضویت کمیسیون جنگ و ریاست مجاهدین گیلانی ارتقاء یافت».( یادداشت های خطی میرزا اسماعیل جنگلی – ص 7 )
میرزا کوچک خان بلافاصله به تقویت نیروی چریکی گیلان پرداخت. او در هنگامه ی نبرد مجدد مشروطه خواهان پایتخت وتبریز، با اردوئی که گرد آورده بود از رشت به کرج رفت و با مجاهدین دیگر و تا شکست قطعی قوای مستبدین و تحصن محمد علیشاه درسفارت، دلیریهائی فراوان نشان داد و مدتی درتهران بسرمی برد.
هنگامی که محمد علیشاه پس از فرار ازایران بار دیگر قد علم کرد و با حمایت روس ها به « ترکمن صحرا» آمد تا با کمک ترکمن ها به تهران هجوم ببرد. میرزا کوچک خان نیز با عده ای جنگنده و آزادۀ گیلانی به جنگ ترکمن ها رفت. اردوی مشروطه خواهان تا بندرگز پیش رفت، ولی در نخستین شبی که به استراحت پرداختند، عده کثیری از ترکمن ها به آنان شبیخون زدند، میرزا که در صف مقدم بود مجروح و مصدوم شد و گلوله ای به سینه و دست راست او اصابت کرد.
در همین روز کنسول روس با پرچم سفید وارد میدان جنگ شده، بدروغ خبر شکست مجاهدین و پارتیزانها را به اطلاع جنگندگان رسانید و با دادن تأمین به بعضی از سرکردگان آنها موجبات شکست و فرار بقیه را فراهم ساخت. پرستار و مستخدم کوچک خان که دروغ های کنسول روس را باور کرده بودند، او را به حال بیهوشی به کنسولگری روس بردند.
وقتی میرزا بهوش آمد « قهرمان خان حاجب الدوله» را بالای سرخود دید. او از طرف محمد علیشاه بدیدن کوچک خان آمده بود. و می خواست وی را به « مراحم ملوکانه» و معالجه زخمهایش امیدوار سازد و از او خواست تا با پادشاه مخلوع و فراری همکاری کند. ولی میرزا درجواب او گفت:
« من ترجیح می دهم مرگ با حفظ عقیدۀ خود را، و بدانید که قدمی برخلاف آمال ملیه ام نخواهم برداشت، زیرا این مرگ، بزندگانی که شما بمن در گمش تپه تکلیف می کنید رجحان و مزیت دارد. رد شدن این دعوت باعث تجری مخالفین میرزا شده مختصر لوازم زندگانی را هم که داشت بسرقت بردند. پس از چند روز روس ها با کشتی جنگی قارص به بادکوبه انتقالش دادند...» ».( یادداشت های خطی میرزا اسماعیل جنگلی – ص 9 ) و کنسول، میرزا را روانه بادکوبه کرد.
طرفداران کوچک خان، اعزام او را به بادکوبه برای اجرای نقشه قتلش می دانند. بنظرمیرسد، این نظریه صحیح باشد، زیرا بعید بنظرمی رسد که میرزا کوچک دشمن سرسخت مستبدین وآزاده ای که همۀ زندگیش را در راه مبارزه علیه ظلم واستبداد گذارانده بود، درحالیکه مجروج بود و دوگلوله بسینه و دست او اصابت کرده بود و نیز در اسارت کنسول روسیه تزاری بود خود راضی به مسافرت به سرزمین استبداد تزاری بشود. ابراهیم فخرائی وزیرفرهنگ کابینۀ جنگل می نویسد(1 ) .: «... مجروح را به روسیه فرستادند ولی نه از نظر ترحم و شفقت بلکه از محمد علیشاه دستورداشتند وی را طعمه ماهی های دریا کنند. کاپیتن کشتی « قارص» که مردی سلیم النفس بود، زیربار این عمل ناجوانمردانه نرفت و از اجراء فرمان سرپیچیده وطبیب کشتی را بمداوایش طلبید و هردو نفر از زخم بیمار که از سینه مجروح شده بود مواظبت کردند و به بادکوبه اش بردند و پس از چند ماه مداوا از بادکوبه و تفلیس به گیلان برگشت و برگشتنش مقارن ختم قائله محمد علی شاه در گمش تپه بود...» ». ( سردار جنگل – چاپ چهارم - ص 40 )
میرزا کوچک خان در تهران با مشروطه خواهان همراه و همگام و هم سخن بود، ولی هیچگاه حاضر نشد در کارهای دولتی با آنان شریک شود. در سال 1290 ( 1910 ) پس از اینکه ناصر الملک ( نایب السلطنه) مجلس را بست و عده ای از آزادیخواهان را به نقاط مختلف کشور تبعید کرد، میرزا کوچک به اتفاق سردار محیی و ناصرالاسلام به یزد تبعید شد. هنگامیکه این سه نفر به تبعید گاه می رفتند، ناصرالملک دو نفر دیگر ازجمله سید جلیل اردبیلی و منصرالسلطان را نیز بدنبال کوچک خان و دوستانش به یزد تبعید کرد.
دسته دوم، وقتی به قم رسیدند در آنجا با کوچک خان و همراهانش همدست شده، تصمیم گرفتند در قم بمانند و با آزادیخواهان غرب رابطه برقرار کنند.
تبعیدشدگان تلگراف هائی بوزارت کشور که درآن موقع احمد قوام ( قوام السلطنه) عهده دار وزارت آن بود مخابره کردند و بعلت عدم امنیت جاده ها تقاضای توقف درقم و تغییر حکم محل تبعید خود را کردند. وزارت داخله نیز با این تقاضا موافقت کرد. بدین ترتیب میرزا کوچک خان و سایرین هفت ماه درقم ماندند. این گروه درقم نیزآرام نبوده، با یارمحمد خان که در کرمانشاه با حزب دمکرات هم پیمان شده بود، ارتباط برقرارکردند. دولت که از ارتباط تبعیدیان با یارمحمد خان مطلع شده بود، دستور داد شبانه آنان را به تهران بیاورند و در باغشاه زندانی کنند. میرزا و یارانش تا خاتمۀ قضیۀ سالارالدوله همچنان در زندان بودند و وقتی غائله غرب خاتمه یافت، میرزا وسایرین آزاد شدند. میرزا در تهران با بهاءبیک و حسن روشنی هم منزل و مصاحب بود.
دراین هنگام جنگ بین الملل اول آغاز شده بود و کشور ما از شمال و جنوب با حملۀ قوای روس و انگلیس گرفتار نا امنی و سیطرۀ دو قدرت بزرگ آن زمان بود. درپایتخت هرج و مرجی عجیب حکمفرما بود. قوای دولتی از قزاق هائی که افسران روسی فرماندهان آنها بودند و عده ای ژاندارم که تحت نظر افسران سوئدی اداره می شدند، تشکیل شده بود.
ایران پرستان که کشور خود را درخطر و استقلال ایران را از دست رفته می دانستند، هرچند گاه یکبار دورهم جمع شده بنام حزب جمعیت سری و غیره فعالیت هائی می کردند، ولی صدای آنها خیلی زود خاموش می شد و ازبین می رفت.
در چنین هنگامه ای بود که میرزا کوچک خان بفکر بازگشت به گیلان افتاد. ام. اس . ایوانف تاریخ نگارروسی معتقد است که وی دراین ایام با آلمانها تماس گرفته:« ... اطلاعاتی دردست است که کوچک خان حتی پیش ازشروع جنبش جنگلی ها در تهران با وابسته نظامی آلمان ملاقات کرده بود....) شاید این اظهارنظر« ایوانف به استناد نوشته روزنامۀ «روسکویه اسلو» باشد که بنا بنظریۀ« ابراهیم فخرائی» از روی عدم اطلاع نوشته شده است وی می نویسد:« جنگلی منتسب بفرقه ژون ترک « اتحاد وترقی» می باشند که با پول سفارت خانه های آلمان و عثمانی تهران(نظیر سایردستجات مسلح) بوجود آمده اند». (2)
◀ اسماعیل رائین می نویسد: بهرحال، بطوریکه دانشمند محترم سید احمد خان ملک ساسانی، استاد فقیدم، اظهار می داشت:« میرزا کوچک خان ابتدا می خواست با چند تن از همدستانش به گیلان برود و انقلاب کند. ولی بعداً نفهمیدم چرا بتنهائی این تصمیم را گرفت. وی حتی پولی که بوسیلۀ آن به گیلان برود نداشت. *(3 ) وقتی افکارش را با من در میان گذاشت، مختصر کمکی که می توانستم باو کردم و با یک قبضه ماوزر و یک پوتین فرانسوی که داشتم به او دادم به گیلان رفت.* در تأئید گفته استاد خان ملک ساسانی، سال ها بعد که یادداشتهای اسماعیل جنگلی بدستم افتاد، این حقیقت روشن شد که شاید یاران او تحت تأثیربعضی عوامل بوده اند:
« در نخستین ماه های جنگ بین الملل با چهار نفرهم عهد شده که از راه مازندران به تنکابن آمده و در نورکجور زمینۀ قیام بر ضد اجانب را فراهم کند ولی روز حرکت از تهران فقط یک نفر بعهد خود وفا نموده و با وی عازم تنکابن گردید. در این راه کوچک خان متوجه شد که هم سفر محترمش در اقدام به قیام نظر خاصی را تعقیب می نماید ناچار پس از آنکه حوادث ناگواری را تحمل نمود از رفیق مزبور جدا شد و از تنکابن برای مرکز عملیات منصرف در رجب 1333 قمری ( 1298 ض – 1915 م ) به رشت ورود کرد ...»(4 ). خواهر زاده میرزا[= اسماعیل جنگلی] بدون اینکه نام این چهار نفر و یا شخصی که « نظر خاص » ی داشته و احتمالاً باید این شخص از طرفداران عثمانی باشد - ببرد، علت عزیمت او را به رشت نوشته است.
   ورود میرزا کوچک خان و دکترحشمت به رشت، مخفیانه صورت گرفت. بدون اینکه کسی از ورودشان آگاه شده باشد، شبانه وارد منزل میرزا احمد خان ( مدیر روزنامۀ پرورش ) شدند. در مدت یک هفته میرزا با دوستان وفادارش محرمانه ملاقات کرد و از آنها برای مراجعت علنی به رشت یاری خواست، زیرا کنسول روسیه اجازه ورود و اقامت به این شهررا به او نمی داد و دولت ایران هم کوچکترین قدرتی برای صدور چنین اجازه ای نداشت! یاران قدیمی و وفادار پس ازمشورت تصمیم گرفتند از « اف سینکو» کنسول روسیه در رشت که مردی سلیم النفس و ضمناً بیمار بود، اجازه ورود میرزا را به شهررشت، بگیرند. کنسولی که قبل از«اف سینکو» در رشت مأموریت داشت، مجسمه استبداد و خودسری و دشمن سرسخت آزادیخواهان گیلان بود. او موفق شده بود بوسیلۀ دولت مرکزی، و برای همیشه میرزا و یارانش را از گیلان اخراج کند، بهمین جهت لغو دستور رسمی کنسول پیشین و اعلام آن به پلیس و حاکم رشت ضروری بود.
با این مقدمات رفقای میرزا، موفق شدند اجازۀ مراجعت میرزا کوچک خان را از کنسول بگیرند و میرزا شبانه ازشهر رشت خارج شده، چند روز بعد با تشریفات از جاده عمومی وارد رشت شد و در حالی که چندین هزارنفر از او استقبال می کردند، بخانه احمد خان مدنی رفت و نخستین قدمی که میرزا و یارانش برداشتند، تشکیل یک تشکیلات مخفی بود که بعدآ بنام « اتحاد اسلام » خوانده شد. ( 5 )
◀ ابراهیم فخرائی که از یاران میرزا کوچک خان و منشی وی بود روحیه و خلقیات میرزا کوچک را اینگونه ترسیم می کند: مردي بود خوش هيكل و قوي البنيه و زاغ چشم با سيمايي متبسم و بازواني ورزيده و پيشاني باز از لحاظ اجتماعی مؤدب و متواضع و خوش برخورد و ازجنبۀ روحی عفیف و با عاطفه و معتقد بفرایض دینی و مؤمن به اصول اخلاقی.
خاطراتی که از طلاب و دوستان ایام تحصیلش شنیده شده ، مؤید این معنی است که میرزا کوچک از همان روزگاران قدیم دارای صفاتی عالی و اخلاقی و ممتاز بوده و بین طلاب و همسالانش شاگردي با استعداد‘ صريح الهجه‘ و طرفدار حق و عدل و حامی مظلوم بشمار می رفته است.
هركس به ديگري تعدي مي كرد يا كمترين اجحاف و بي اعتدالتی روا میداشت، مشت ميرزا را بالاي سرخود مي ديد. تجاوز دانش آموزان علوم دینی مطلقاً به حقوق يكديگر را چه درداخل مدرسه و چه در خارج آن را بي كيفر نمي گذاشت.
(ميرزا كوچك) ورزش را دوست ميداشت و هر روز تمرين مي كرد. اهل هيچ گونه مشروبات الكلي نبود. دخانيات مصرف نمی نمود و به ترياك و مشتقاتش كه در خطه گيلان رواج فوق العاده داشت لب نمی زد... و تا چند سال مانده بآخرین سنین عمرش تأهل اختیار نکرده بود.
میرزا به استخاره اعتقادي عجيب داشت و هرجا به مشكلي برمي خورد يا ترديدي در اقدام بکار مورد نظرش حاصل مي كرد فوراً دستش به سوي تسبيح كه هميشه همراه داشت دراز می شد و نتيجۀ استخاره هرچه بود بی درنگ بکار می بست.
این امر یعنی« استخاره» به بعضی از همکارانش که قبول نداشتند استخاره در امر انقلاب دخیل باشد گران می آمد و حتی گاهی بکدورت منجر می گشت، اما او هیچوقت از اجراء نیتش دست بردار نبود و فکر می کرد که اقدام به هر کار مهم، چنانچه با مشیت الهی توأم نباشد ثمربخش نیست و استخاره با خداوند، در اموری که نتیجه وعاقبت آن نامعلوم است زیانی ندارد  وحداقل سودش اینست که او را دراعمال انجام شده نادم نخواهد ساخت!
 800 mirza kochak khan

.. . میرزا که وی را بهمین نام یا « کوچک جنگلی » و یا «میرزا کوچک » و یا « کوچک خان » خواهیم  نامید مردی بود ساکت، متفکر و آرام، نطاق نبود ولی آهسته و سنجیده سخن می گفت، صحبت هایش اغلب  با لطیفه و مزاح توام  بود و خود نیز از مطایبات دیگران لذت می برد. در قیافه اش جذبه ای بود که با هر کس رو به رو می شد به ندرت اتفاق می افتاد که مجذوب متانت و مسحور بیاناتش نگردد. در جریان جنگ که قزاقان ایرانی به اسارت در می آمدند، با سخنانی گرم و دلنشین با آنها صحبت می کرد و ضمن آشنا ساختنشان به حقایق امورمفتون اخلاق و حرکاتش می ساخت بنحوی که با دیدگان اشکبار و دلهای آکنده به مهر و محبت، او را وداع کرده به اوطانشان برمی گشتند.

میرزا یک ایرانی ایده آلیست و یک مرد مذهبی تمام عیار بود. هیچگاه واجباتش ترک نمی شد و از نماز و روزه قصور نمی کرد. در بین  دو نماز آیات « و من بتوکل علی الله فهو حسبه » و« قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ » و « لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ » را زمزمه می نمود.

به اشعار فردوسي علاقۀ خاص داشت بطوریکه در«گوراب زرمخ» مرکز تأسیسات نظامی جنگل جلسات منظمی برای قرائت شاهنامۀ فردوسی و تهییج روح سلحشوری افراد ترتیب داده بود.
گاهی که از واقعۀ ناگواری دلتنگ می شد، سواره بگردش می رفت یا به قریۀ اشکلن که یکی از خواهرانش درآنجا سکونت داشت سرمیزد و یا بآهنگ « هدی » یا «رهاب »اشعار سوزناکی می خواند.
این شعر را که نمی دانم از کیست چند بار از زبانش شنیده ام:
اگرچه فرش من از بوریا است، طعنه مزن
چـرا که خوابگـــاه شیـر در نیستــان اسـت
میرزا هنگام بمباران مجلس شورایملی از طرف محمد علی شاه در«قفقاز» بود و اقامتش در« تفلیس » و « بادکوبه» تا حدی وی را بمقضیات دینای نوین آشنا ساخت.
مقارن تحصن علماء درسفارت عثمانی، او نیز در  شهبندري رشت  متحصن شد و متعاقب قتل آقا بالاخان سردارافخم  در واقعۀ مشروطیت به مجاهدین پیوست و در فتح قزوین شرکت نمود.
«فئودر»توپچی آلمانی که همراه مجاهدین بود در یکی از جنگ ها اظهار تأسف کرد که اگر توپی بر فراز فلان کوه می توانستیم مستقر نمود قطعاً کار جنگ به نفع مجاهدین پایان می یافت. میرزا فوراً دست بکار شد و بکمک چند تن ازمجاهدین توپ را بالای کوه برد و در نتیجه شکست به اردوی خصم و صدمه بکمر میرزا رسید که این درد کمررا تا آخرعمر بهمراه داشت.
میرزا مردی زود رنج و حساس بود کما اینکه بعد از فتح  قزوین بعلت  کارهای خلاف قاعده ای که از بعضی مجاهدین سر میزد متعرضانه به رشت  برگشت لیکن میرزا کریم خان رشتی ( خان اکبر) که آنوقت ریاست کمیته ستار را بعهده داشت او و مجاهدین همراهش را با استمالت فراوان برگردانید و به "فرونت" (خط مقدم جبهه). روانه ساخت.
میرزا در« علی شاه عوض » به مجاهدین گیلانی پیوست  و درفتح طهران شرکت نمود و در جنگ سه روزۀ مجاهدین با قوای استبداد مأمور جبهۀ  قزاقخانه  بود.
در شورش شاهسونها همراه یفرم و سردار اسعد به كمك ستارخان شتافت ليكن مريض شد و به تهران برگشت. با طغیان «تركمن ها كه به تحريك شاه مخلوع روی داده بود،( جزء مشروطه طلبان) داوطلب جنگ شد و به «گمش تپه» (گرگان) رفت اما در يكي از جنگلها گلوله خورد. (6 )
« میرزا عقب افتادگی ایرانیان را نتییجۀ  بی فرهنگی می دانست و مصمم بود آن اندازه که در خور امکان باشد به افتتاح مدارس بپردازد و سطح تعلیمات و معرفت عمومی را گسترش دهد و معتقد بود که تعلیمات مدارس حتماً باید اجباری ومجانی باشد تا آنکه همه ابنای کشور از مزایای علم و دانش یکسان استفاده ببرند و استعدادها پرورش بیابند و این توفیق جز در سه سال آخرعمرجنگل بدست نیامد وعلتش گرفتاری های همیشگی سران در دفع معاندین و خنثی کردن عملیات منافقین بود.
جنگل، بمساعی نگارنده ( ابراهیم فخرایی) توانست علاوه بر تکمیل دبستان « نصرت » فومن چهر بابا دبستان در« صومعه سرا» و « شفقت » « کسما و « ماسوله » تأسیس نماید و خدمتگزاران کهن و علاقمندان بفرهنگ را به همکاری دعوت کند حتی زمینۀ تأسیس یک باب دبیرستان شبانه روزی نیز در کسما تدارک شده بود که با سوانح اخیرانقلاب مواجه گردید و جامۀ عمل نپوشید و بعداً عمارت دبیرستان بدست نیروی مهاجم طمعۀ حریق شد. لیکن دبستان ها بحال خویش باقی و بعد از پایان انقلاب درعداد سازمانهای دولتی درآمدند.
نامهای میرزا اعم از رسمی وغیررسمی با امضای« کوچک» ختم می شد که سه خط مورب روی آن رسم می کرد و با مهر سجع « کوچک» ممهور می ساخت و بعدا که مُهرش دریکی ازسفرها مفقود شد، مهری سجع « کوچک» را با امضاء « کوچک جنگلی »استعمال می نمود.
در سابق  بیان کردیم که میرزا مردی سریع التأثر و باصطلاح امروز « نازک نارنجی » بود و اکنون اضافه می کنیم که شدت و حد تأثر و احساساتی بودن صرف، اگر از نظر فرد نگریسته شود چندان قابل اهمیت نیست  ولی ازنظر یک « سیاستمدار انقلابی » که بایستی با دارا بودن صفات «نرمش » و« قابل انعطاف» با حوادث روز مقابله کند و تابعان وهمقدمانش را رهبری نماید، از نزدیکترین راه  و بهترین وسایل به هدف برساند، نقص است.
درست است که برای کسب موفقیت درهر کار، در درجه اول علاقه و ایمان و حسن عقیده و صفای باطن به آنچه نیل به آن مطمح نظر است اهمیت شایان دارد و وجود آنها در یک « رهبر انقلابی » شرط لازم و حتمی است اما کافی نیست چه، تدبیر و سیاست نیز نقش مخصوص بخود را دارند و رکن دیگری از ارکان موفقیت بشماراند.
تردید ندارد که هرچه کفۀ احساسات سنگینی کند کفۀ تدبیر بالا میرود و تنها « توازن» و رعایت یک حالت « اعتدال » است که می تواند هیجانات روحی و احساسات درونی را با تدابیرعقلانی درآمیزد و از ادغام آنها در یکدیگر، هرگونه دشواری را مرتفع و وصول بمقصود را تسهیل  نماید »
« ... میرزا کوچک اولادی نداشت لیکن برادرانش دارای فرزندان متعدند که همگی آنها بنام خانوادگی « جنگلی » شهرت دارند. در حقیقت فرزندان میرزا را باید همان نیات و اندیشه های او دانست که افراد مخلص با ایمانی را توانست در اطراف مکتب خود گرد آورد و تربیت کند و تعلیمات عملی استقامت و پایمردی به آن ها بیاموزد.»
قونسول انگلیس مقیم رشت، بملاقاتش آمده و ازهر دری سخن می گفتند  نظر قونسول گویا توضیح فتوحات انگلیس ها در بین النهرین و تحت تأثیر قرار دادن جنگلی ها بود و میرزا نیز متقابلاً اشاره به سلاح قابل ملاحظه ای نمود که از طرف فرماندهی ارتش عثمانی بوی رسیده و نتوانست مسرت های حاصل از دریافت این هدیه نفیس را مخفی  بدارد و همین امر بعداً موجب انتقاد یارانش قرار گرفت و اعتراض شد باینکه اسلحۀ دفاعی جنگل جزء اسرار است و فاش ساختن اسرار نزد دشمن و عناصر بدخواه، نوعی کم ظرفیتی و ناپختگی است وی در جواب گفت:
به گیتی به از راستی پیشه نیست
ز کژی بتر هیچ اندیشه نیست
چنانچه سیاست ومقتضیات ایجاب کند که در محاوراتش با اشخاص بدروغ و تقلب و تزویر توسل جوید، او هیچ سیاستی را مفیدتر ومؤثرتر از راستی و درستی نمی شناسد و بهمین جهت است زبانش بغیر حق و حقیقت گویا نیست. چقدر خوشحال خواهد بود که دوستانش نیزهمیشه این نکته اخلاقی را مراعات کنند:
من بسر منزل عنقا نه بخود بردم راه
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم ( 7 )
میرزا کوچک خان همدردی با محرومان و رنجدیدگان می کرد: او « در ضمن اینکه می خواست مردم از ستم و تجاوز در امان بمانند، از اینکه نبردها و مقاومت های او مشکلاتی را برای اهالی شمال فراهم می ساخت، به شدت ناراحت بود. تجاوزهای روس ها و طرفداران آنان به این نواحی روحش را آزرده می ساخت. نیروهای وی برای اینکه قشون روس برای مردم ناراحتی به بار نیاورد، از منجیل و رودبار به جنگل رفتند وحتی رشت را تخلیه نمودند ولی یاغیانِ مهاجم، بقعۀ امامزاده هاشم را(که از بقاع متبرکه و محل مقدسی برای شیعیان ایران است) با تمامی خانه های اطرافش غارت کرده و آتش زدند. جمعی از زنان را که در کشتزارهای این سامان به زراعت مشغول بودند، به خاک و خون کشیدند و در رشت پس از فتح آن مانع حمل آذوقه برای مردم گردیدند. میرزاکوچک خان با مشاهدۀ این وضع همراه با قوای خویش به نبرد با متجاوزان پرداخت و تلفات سنگینی به خصم وارد کرد.(8)
◀ "یان کولاژ"( Kolaj Jan ) ( -۱۹۳۴   1883 ) سیاح اروپایی است که در زمان قیام میرزا کوچک خان جنگلی و نهضت میرزا کوچک خان، از نزدیک با او ملاقت می کند و شرح این ملاقات را به صورت خاطرات روزانه و تحلیل شرایط سیاسی، اجتماعی کشور در سالهای ابتدایی به قدرت رسیدن رضا خان مکتوب کرده است. در باره خصوصیات میرزا کوچک خان می نویسد: بارها و بارها کوچک خان را دیدم و امکان آن را داشتم تا رفتار او را زیر نظر داشته باشم. همیشه یک جور رفتار می کرد. (آرام و ملایم، حد غذا خوردنش را داشت، کم حرف می زد و بیشتر گوش می داد) چندین بار او را در اردوگاه نظامی گوراب زرمیخ  دیدم و شاهد آن بودم که مردم  دهات چه احترامی به او می گذارند. اگر یک نفر سوار او را می دید با عجله از اسب پیاده می شد و سرش را به حالت تعظیم پائین نگاه می داشت تا کوچک خان عبور می کرد.
هیچ گاه یاد آن شب زیبای ایرانی  را از خاطر نمی برم  که در بالکن کلبۀ کوچک خان با او و گائوک نشسته بودیم. در آن زمان دیگر کمی فارسی یاد گرفته بودم. کوچک خان روسی می دانست و جایی که گیر می کردم گائوک ترجمه می کرد. با گائوک سیگار می کشیدیم  و کوچک خان تسبیح می گرداند. همه جا سکوتی آرام بخش برقرار بود و آسمان پرستاره تاریک بالای سرما قرار گرفته بود. پس از گفتگوهایی درباره اسلحه و مهمات، کوچک خان شاید از روی ادب  در باره کشور من سئوال کرد، به ویژه دربارۀ ثروت طبیعی و وضع اجتماعی ما. ابتدا فقط  به طور دقیق به سئوال ها جواب می دادم، اما پس از چند لحظه زبانم  باز شد و با هیجان درباره همه چیز به طور مفصل توضیح دادم، به کامل ترین وجهی که می توانستم درآن دور دست ها تصویرش را درذهنم زنده کنم. پنچ سال بود که از وطنم خبری نداشتم و در این لحظه سخت بی قرارش بودم. گائوک تحت تاثیر گفته های من درباره ساکسن  صبحت کرد  به گونه ای که گوئی بهشت روی زمین است. در تاریکی نشسته بودیم، فقط ستارگان نور می پراکندند و گاهی سیگار ما برقی می زد. کوچک خان آرام گوش می کرد. در پایان از جایش بلند شد و چنین گفت: «خداوند بزرگ است. هر آن چه آرزویش را داریم به ما ارزانی خواهد داشت.»
نزدیکی های شب خبر رسید که میرزا کوچک خان به همراه فرماندهان خود می آید. شیپورها نواخته و معرفی و خوشامدگویی شروع شد. بنا شد روز بعد مراسم بازدید رسمی به عمل آید. صبح زود دانشجویان مدرسۀ نظام کوچک خان برای خوشامدگویی آمدند. جوانهای بین هیجده تا بیست و دوسال بودند. پسرهای خان ها وتجار رشت، انزلی و دیگر شهرها بودند. ساعت نه صبح بازدید رسمی و رژۀ ما در برابرمقر فرماندهی(کوچک خان) شروع شد که بر ایرانی ها تاثیر فراوانی گذارد. نیروی کمکی ما با نهصد تا هزار سرباز واقعی چند توپ کوهستانی، مسلسل و مقدار زیادی فشنگ، آشپزخانۀ صحرائی و غیره، برای انقلابیون  جنگل ارزش بسیاری داشت. چندی بعد که وسایل آنها را دیدم متوجه شدم که چقدر برایشان گرانبها هستیم. پس از مراسم سان و رژه مهمانی کوچکی برپا شد و در پایان به گوراب زرمیخ، محلی که سربازان می بایستی در آن اسکان داده می شدند رفتیم. نزدیکی های شب به هرترتیبی که بود به شهرک صومعه سرا رسیدیم که از نرگستان دو فرسخ (6 تا 7 کیلومتر) فاصله داشت. راه حدود پنج ساعت طول کشید. در نرگستان کوچک خان به رسم هدیه به غیراز چیزهای دیگر اسب زیبایی به من داد. از این بابت خوشحال بودم که نمی باید در گرمای شدید راه را پیاده بروم. جاده ای وجود نداشت، فقط  راه باریک سنگلاخی بود که در بعضی قسمت های آن پای انسان  تا زانو در خاک که با کوچکترین حرکت به هوا بر می خواست فرو می رفت. قادر نبودم  سی متر جلوی خود را ببینم.
در سال 1921 که من کوچک خان را دیدم مردی بود حدودا چهل و پنج ساله، میانه قامت، قوی با صورتی گرد و گونه هایی برجسته، سرخ رو بود و همیشه خنده ملایمی بر چهره داشت. سیمای جذاب. موهایش سیاه  و صاف قیچی کرده بود که تا روی شانه اش می رسید. بسیار ساده لباس می پوشید و چیزی بر سر نمی گذاشت. شلوار سواری خاکی رنگی از پارچه محلی زمختی بر تن داشت که آن را در بالای کمرش می بست. چوموش به پا می کرد و پیراهن ضخیمی.. بر تن می کرد و روی آن عبای سیاه رنگ ایرانی نازکی داشت. وقتی  بر اسب می نشست به جای عبا، کت نظامی به تن می کرد و بر کمر هفت تیر اتوماتیک می بست. تقریبا هیچ گاه تسبیح کهربایی اش را زمین نمی گذاشت و دائما آن را در دست می گرداند.
نسبت به ایرانیان در آن زمان فرد باسوادی بود و لقب میرزایی داشت. این لقب را به افرادی می دادند که خواندن و نوشتن می دانستند. قدری روسی می دانست. از زبان های اروپائی چندان نمی دانست. این طور که می گویند درابتدا آخوند بوده و بسیار خداپرست. هنگام نیایش به هیچ کس اجازه نمی داد که خلوت او را برهم بزند. اموال شخصی نداشت. در خانۀ کوچکی در سرفرماندهی زندگی می کرد، یا نزد خان هایی که از دوستانش بودند به سر می برد. روی حصیرمی خوابید، عبای خود را می پیچید و زیر سر می گذاشت و در مجموع بسیار ساده زندگی می کرد. می گفتند که ازدواج کرده و دختر کوچکی هم دارد( فرزند نداشت )، هیچ کس خانوادۀ او را ندیده بود و نمی دانستند کجا زندگی می کنند. مردم عادی او را قدیس می انگاشتند. وقتی که از محلی عبورمی کرد مردم از دوردست ها به سوی او می دویدند و در برابرش تعظیم می کردند. برای بچه های کوچک پول خرد می ریخت، هر چند که هیچ گاه پولی با خود بر نمی داشت. در مجموع مورد علاقۀ مردم، خان های گیلان و بویژه جوان های مترقی بود. کوچک خان تا سرحد افراط به نظافت خود می رسید. موهایش بلند بود ولی همیشه مرتب شده بود. لباسش از پارچه ای خشن ولی کاملا تمیز بود و هیچ گاه پاره و ژولیده نبود. از دیدن خارجی ها همیشه استقبال می کرد و هیچ گاه  بر علیه ایشان اقدامی نمی کرد. معاون و مشاور مورد اعتماد او گائوک آلمانی بود. در لحظات استراحت با آرامی به گفته های ما در بارۀ اروپا گوش می کرد و بسیاری از آنها را به کارمی برد. بسیارساده و جامع صحبت می کرد برعکس دیگرایرانی ها جمله های توخالی و اصطلاحات تعارفی به کار نمی برد. این همان چیزی است که به واسطۀ آن در شرق نمی توان هیچ گاه به اصل مطلب رسید. به عنوان رهبر نهضت ملایم بود. هرگز ندیدم دستورتنبیه شدید کسی را بدهد. مردم  دهات گیلان او را با تمام  وجود می پرستیدند. دهکده های نیمه سوخته و ویرانی که اسد بیک از آنها عبور کرده بود  نباید سبب تعجب کسی گردد. در این منطقه جنگ داخلی در جریان بود. (9)
◀ توضیحات و مآخذ:
1- محمد ساعد مراغه ای، که بعدها نخست وزیر ایران شد، در این تاریخ سرکنسول دولت ایران در تفلیس و بادکوبه بود، در خاطرات خود از چگونگی آشنا شدنش را با میرزا کوچک خان، چنین گزارش می دهد:
آشنایی من و میرزا کوچک خان، به نحوی عجیب آغازشد. درآن تاریخ سرکنسول تفلیس بودم و برای بازرسی به بادکوبه آمده بودم. به من اطلاع دادند که: چهارایرانی مجروح در یک کشتی روسی به سر می برند و کشتی در بادکوبه لنگر انداخته است. مقامات رسمی روسی، از من خواستند که شخصاً آنها را تحویل بگیرم. به این طریق، با میرزا کوچک خان که یکی از آن چهارتن بود، آشنا شدم. این چهار ایرانی چنان مجروح شده بودند که هوش وحواس عادی برایشان نمانده بود، حتی تا دو سه روز بعد از این که آنها را به بیمارستان منتقل کردیم به هوش نیامدند. دو تن از این مجروحان درنتیجۀ شدّت جراحاتی که برداشته بودند، درگذشتند. ولی میرزا کوچک خان خوشبختانه زنده ماند و خداوند خواست این روحانی مخلص زنده بماند (میرزا روحانی دلسوز و وطن پرستی بود که به آزادی و استقلال میهنش عقیده داشت و حاضر بود دراین راه کشته شود) از تهران به کنسولگری دستور رسید که مخارج معالجۀ او را تمام و کمال بپردازیم و پرداختیم. روسها هم خوی و اخلاق او را سخت می پسندیدند و برای شخصیّتش احترام زیادی قائل بودند. روزی که از بیمارستان مرخص شد، یکسره به دیدنم آمد و قول داد که این دوستی نو یافته را هرگز از دست ندهد و خدماتم را روزی جبران کند.

میرزا کوچک خان، مردی بود وطن پرست ولی داعیه های فراوانی داشت. مبارزی بود مذهبی که می خواست افکار انقلابی خود را در جامۀ مذهب عرضه کند و فوق العاده تیزهوش و قاطع و سریع الانتقال بود.(منبع : 3 روزنامه اراده آذربایجان، شماره آذرماه 1354 .)
محسن صدر (صدرالاشراف) که درزمان نهضت جنگل, ریاست عدلیۀ رشت را به عهده داشت و بارها با میرزا دیدار و گفت وگو کرده بود، او را چنین توصیف می کند:
(واقعاً هیکل او رسا بود. قامت بلند با تناسب داشت. سینه و پشت شانه او به اندازۀ دو نفرآدم متوسط پهن بود و کمرباریک داشت و بازوهای او قوی و خیلی با تناسب و پیشانی گشاده و گردن بلند داشت با چشمهای زاغ گیرنده و متناسب و گیسوان بلند که روی شانه ریخته بود وهیکل خوب او جملگی  برای نفوذ او بود.) میرزا مبارزی واقعی مجاهدی حقیقی بود که عمر خود را در راه پایداری و استوارسازی آزادی و رهایی میهن ازچنگ بیگانگان گذرانیده بود.(منبع: خاطرات صدرالاشراف253/،وحید، تهران 1364)
2- خسرو شاکری محقق تاریخ معاصر ایران می نویسد: « م. س . ایوانف M.S. Ivanov) ) طی سال ها ازکارشناسان شوروی در امور ایران نوین بشمار می آمد و شاید نخستین مورخی بوده باشد که تاریخ جنبش جنگل را از دیدگاه رسمی به تحریر درآورد. وی در اثرخود که در سال 1952 انتشار یافت ( Ocherki Istorii Irana)، نوشت که مأموران ترک - آلمانی « با استفاده ازتبلیغات عوام فریبانه ی پان اسلامی، تلاش کردند تا جنگلیان را درخدمت منافع جبهه ی آلمان – ترکیه درآورند.» بین کوچک خان و آلمانی ها یک خط ارتباطی بر قرار می شد. وی مدعی می شد اطلاعاتی( Svedenie) دراختیارداشت، که بنا برآن میرزا کوچک خان پیش از آغاز جنبش جنگل، با وابسته ی نظامی آلمان درتهران ملاقات کرده بود ( ایوانف منبعی برای این « اطلاعات» به دست نمی دهد) . به علاوه، ادعا می کرد ( برخلاف همه ی اسناد موجود) که سرگرد فن پاخن، یک زندانی جنگی آلمانی – که پس از انقلاب فوریه از روسیه گریخته و« به طور پنهانی وارد جنگل های گیلان شده بود- در فاصله ی تابستان 1917 وسپتامبر 1918 به کار آموزش نظامی نیروهای کوچک خان پرداخته و آموزش جنگلیان را درعملیات جنگی به عهده گرفته بود.» ایوانف تصریح می کند که آلمانی ها مهمات جنگی در اختیارکوچک خان گذاشتند، و نتیجه گرفت که، به این ترتیب، مأموران آلمان « موفق شدند ازجنبش جنگل برای منافع خود استفاده کنند..» ایوانف حتی این اتهام بدیع را اختراع می کند که آلمانی ها کوچک خان را واداشتند تا « گروهی داوطلب به جبهه ی کرمانشاه – همدان بفرستد که عملیات ترکان وآلمانی ها را یاری رساند..» (])
« منشی ایرانی سفارت آلمان درتهران طی جنگ جهانی اول و پس ازآن، در خاطرات خود با صراحت کامل از تماس ها ی محرمانه بین سیاستمداران ایرانی ( ازجمله افسری جوان که بعد ها رضا شاه شد) و آلمانی ها سخن می گوید. با این حال، مطلقاً ذکری از هرگونه تبانی بین کوچک خان و دیپلمات های آلمانی درتهران به میان نمی آورد. دربررسی جامعی که یک پژوهشگرآلمان غربی درباره ی نقش ایران  در سیاست شرقی آلمان طی جنگ جهانی اول به عمل آورده ، تماس ها و حتی معاملات مالی این سیاستمداران با دیپلمات های مأموران آلمانی را با سند ومدرک نشان می دهد، اما ازارتباط بین جنگلیان و سفارت آلمان صحبتی به میان نمی آورد. این را اسناد بایگانی های وزارت خارجۀ آلمان نیز تأیید می کنند. نخستین اشاره به کوچک خان یک گزارش وابسته ی نظامی آلمان در قسطنطنیه (استانبول) به برلین در تاریخ 8 فوریه 1916( 29 بهمن 1294 ) آمد، که درآن درباره ی گزارش های مربوط به درگیری نظامی جنگلیان با نیروهای تزاری در اواخر 1915(دی - بهمن 1294) پرس وجو می شد. قسطنطنیه که پایگاه دیپلماتیک آلمان در ارتباط با عملیات شرق بود، عملاً هیچ چیزی دربارۀ کوچک خان نمی دانست. این گزارش که وی را « رهبر رزمندگان سواره نظام آزادی بخش ملی » به حساب می آورد. احتمالاً بر پایه ی اطلاعاتی دریافتی ازسفیرایران ( که « وزن زیادی » برای اخبار مربوط به شکست روسیان به دست جنگلیان قایل می شد)، تنظیم شده بود. همچنان که پیشتر ملاحظه شد، پس ازانقلاب فوریه در روسیه ، دیپلمات های آلمانی نگران جذابیت فزاینده ی روسیه ی نو برای « ملیون» ایرانی بودند. در4 ژوئیه 1917( 14 تیر 1296 ) کنسول آلمان در موصل ( اکنون در عراق )، ووسترف) (Wustrow، به برلین گزارش داد که کوچک خان « با فرض خروج نیروهای روسیه» عملیات جنگی علیه آنان را موقتاً به حال تعلیق درآورده بود. این اقدام ظاهراً آلمانی ها را خوش نیامد، زیرا زومر ُخئئثق در12 اوت (22 مرداد) گزارش داد که « شخص مورد اعتماد» وی کوچک خان را « از محتوای دستورالعمل شماره ی 18 » ( که ماهیت آن مبهم است ) « آگاه » کرده و « پایداری در مبارزه علیه روسیان » را به او یاد آوری و« پاسخ مقتضی از وی نیز دریافت کرده است.» این نخستین گزارش تماس، هر چند غیر مستقیم، یک دیپلمات آلمان در تهران با کوچک خان است. این گزارش، متأخر بر چنان نگرانی هاست.
و وسترف و دیگر دیپلمات آلمانی به نام  بلوشر (Blücher) ، در گزارشی ازموصل به تاریخ 3 سپتامبر 1917 (13 شهریور 1296 )، به وزارت خارجه ی آلمان گفتند که «کوچک خان جنگ خود را دنبال می کند، اما از فقدان سلاح ومهمات شکایت دارد.» به این دلیل، زومر، کاردارآلمان درتهران، « با وی ارتباط برقرار کرد.» زومر درگزارش که بیشتر، در12 اوت ( 22 مرداد) فرستاد، هرگونه شکی را در ارتباط با تبانی بین مأموران آلمانی دراسیران و جنگلیان، برطرف می کند. وی آشکارمی کند که افسران اتریشی که پس از تشکیل دولت کرنسکی ازاسارت روسیان گریخته بودند، مورد « میهمان نوازی» کوچک خان بنا به ابتکارخودشان قرارگرفتند، و این احتمالاً به دلیل شهرت میرزا به عنوان یک رهبر ضد روس و مرد عدالت بود. گزارش روشن می کند که کوچک خان صریحاً از این چند افسرخواسته بود که در کوهستان بمانند و رزمندگان وی را آموزش دهند. سفارت اتریش ازاین جریان اطلاع نداشت تا این که افسران یاد شده درصدد کسب اجازه برای ماندن  برآمدند.
نشانه های دیگری نیزحاکی از آن است که تماسی بین جنگلیان و آلمانی ها تا پیش از تابستان 1917 بر قرارنشده بود؛ ازجمله گزارش های اسرای غیر نظامی آلمانی که از روسیه گریخته و از طریق گیلان به سرزمین امن عثمانی رفته بودند. اطلاعات ناچیزی که آنان درباره ی جنگلیان دادند، بلافاصله به برلین ارسال شد که نشانه دهنده ی کمبود اطلاعات آلمانی ها از جنبش جنگل است. اگرتماس های پیچیده ای بین جنگلیان وقدرت های محور، آن چنان که مثلاً گزارش های انگلیسیان متبادرمی کردند، وجود داشته بود، دیپلمات های آلمانی چنان اطلاعاتی سطحی را به عنوان «اخبارمهم» به برلین نمی فرستادند. افزون بر این، واکنش کنسول آلمان درموصل، ووسترف، به تلگرام ارسالی ازسوی براوین، نخستین فرستاده ی شوروی، ازطریق سفارت آلمان درتهران در6 ژوئن 1918( 17 خرداد 1297 )، نشان ازجهل وی داشت. ( به رغم ادعاهای استالینیستی، بر عکس، تلگرام براوین پیشنهاد می کرد که دولت شوروی باید« درهماهنگی با دولت آلمان، بلافاصله با فرستادن سلاح، مسلسل سنگین، فشنگ ونیروی کمکی، ازکوچک خان حمایت کنند.») ووستروف می افزاید که «حمایت تسلیحاتی وآموزشی از کوچک خان و اقدامات ضد انگلیسی او، ارزش زیادی  برای منافع  ما دارد.»
یک یادداشت داخلی وزارت خارجه آلمان در برلین نیز حاکی است که پیش از تابستان 1918 ( 1297) رابطه ای برقرارنشده بود. این یادداشت به تحلیل جنبش جنگل در گیلان و چشم انداز گسترش آن به دیگر نقاط  ایران ، به خصوص تهران، می پردازد . طی تابستان 1297 که جنگلیان درگیر رویا رویی دشوار با انگلیسیان بودند. گزارش های متعدد آلمانی ها، در فضایی خوشببینانه « اتحادی نامشروط » را بین جنگلیان وآلمانی ها در ایران پیش بینی می کرد. از آنجا که هیچ  یک از این امیدهای خوشبینانه به واقعیت نپیوستند، باید پذیرفت که جنگلیان  با آلمانی ها راه نیامدند.
گذشته ازاین ها، بی اعتمادی کوچک خان به مأموران آلمانی و اتریشی که  در خدمت جنگلیان بودند، نیز این اتهام را که گویا وی خود را به آلمانی ها فروخته بود، بی اعتبارمی کند. این موضوع را یک پزشک آلمانی اهل ریگا که در ارتش تزاری خدمت می کرد ولی به ایران گریخت و چند ماهی را نزد جنگلیان در گیلان گذراند، گزارش و تأئید کرد. در ژوئیه 1918 ( تیر ماه 1297 )، دکتر کلاً (Dr.Klau) به هیئت نمایندگی آلمانی در قسطنطنیه گزارش داد که به گفته ی سرگرد پاخن، با آنکه میرزا کوچک خان « احترام والائی ) برای افسران اتریشی – آلمانی خدمتگزار خود قائل بود، با « نوعی بی اعتمادی » به آنان می نگریست. دکترکلا در طول دوران حضورخود، هرگز از کوچک خان یا افسران اتریشی – آلمانی به نیت واقعی رهبر جنگلیان پی نبرد. این بدگمانی درگفتگوی بین فون پاخن و یک کارمند کنسولگری آلمان در شیراز بروز کرد، که طی آن وی از مقادیرسلاح، مهمات و دیگرتجهیزات نظامی در اختیار کوچک خان، اظهار بی اطلاعی کرده بود.
پس ازشکست جنگلیها و امضای « قرارداد صلح » با انگلیسیان درمرداد 1297، ظاهراً دیدگاه کوچک خان نسبت به آلمان تغییرکرد. بنابر گزارش ووسترف، میرزا کوچک خان شخصی به نام مصطفی خان  را به تبریز فرستاد تا ووسترف را از اوضاع در گیلان آگاه کند، و یکی از افسران آلمانی خود، سروان ودیک (Cap. Wedig) را نزد ژنرال فون کرس (General von Kress) در تفلیس اعزام کرد تا درخواست تجیهزات نظامی کند. همچنین به نظرمی رسد که برخی افسران ومقامات آلمانی در قفقاز بر آن بودند که به جنگلیان یاری برسانند. چنین بود، مثلاً مضمون یک « در خواست فوتی » در سپتامبر1918 از طرف والد برگ، یک مقام نظامی آلمان در قفقاز که درنظرداشت تجهیزات جنگی و کارشناس برای جنگلیان گسیل دارد. اما این حرکت از قرارمعلوم مشروط بود؛ زیرا آلمانی ها بنا به گزارش، از«قرار داد صلح» کوچک خان با انگلیسیان ناخشنود بودند. کوچک خان که قرارداد را امضا کرده بود، افسران اتریشی– آلمانی را که نزد او در جنگل های غیر قابل دسترس گیلان مانده بودند، مرخص کرد و آنان نیز در22 سپتامبر 1918 (یکم مهرماه 1297 ) وارد کنسولگری آلمان شدند.
در21 مهر 1297 (12 اکتبر 1918 )، مصطفی خان به کوچک خان اطلاع داد که سروان ودیگ با تجهیزات در خواستی بازگشته بوده است، اما ووسترف، کنسول آلمان ،« اجازه نمی دهد » که آنها را به گیلان بفرستد، زیرا براین باور بود « آتش بس » بین جنگلیان وانگلیس « درجهت مخالف سیاست های آنان است.» مصطفی خان نتوانست ووسترف را متقاعد کند که تصمیم گرفته بود ودیگ را برای بحث پیرامون این مسائل نزد کوچک خان بفرستد. وی همچنین حامل « فرمانی[کذا] از سوی امپراتورآلمان، فرمان دیگری از طرف ژنرال فون کرس در تفلیس، ونامه ای از ژنرال خلیل پاشا» بود که هرسه ی آنها را بایستی به رهبرجنگلی تحویل می داد. درمقابل، مصطفی خان مقادیری کمک نظامی از ترکان دریافت کرد. وی به کوچک خان گزارش داد که  با « یاری دوستانه ی کاظم پاشا و یوسف ضیا بگ محمولۀ مهمات و تجهیزات جنگی تحویل گرفته» که درحال حمل با شتر از تبریز بودند. در اینجا دو امر مسلم واجد اهمیت است. اولاً، از کوچک خان خواسته شد که فوراً برای هزینه ی حمل سلاح پول بفرستد. ثانیا، کنیون مأمور اطلاعاتی انگلیس، گزارش داد که به ازای این سلاح ها کوچک خان « مبالغ هنگفتی پرداخت کرد» که از منبع 10 درصد مالیات ( عشریه) تحصیل شده بود، « با این هدف که از دولت ایران سرپیچی کند مگرآنکه آن دولت با خواست های او دایر براصلاحات موافقت کند»؛ این امرنشان می دهد که درخواست کمک (خرید اسلحه) متوجه ترکان بود  زیرا آلمانی ها از ارائه ی کمک سرباز زده بودند.»(]])
« پس از آتش بس، نوری پاشا نماینده ای نزد کوچک خان فرستاد تا او را به اتحاد با جمهوری نوبنیاد آذربایجان تشویق و ترغیب کند، که رویای تاجگذاری برادرانور پاشا را در آنجا می دید. کوچک خان همه ی پیشنهادهای کمک جمهوری آذربایجان را رد کرد. واسکنی انگیزه وی را دو گانه دانست. اولا، کوچک خان و همرزمانش مخالف ظهور یک دولت تاتار در قفقازبودند، به ویژه آنکه این دولت هم نام ولایت آذربایجان ایران هم بوده باشد. آنان با توجه به این که ایران وارث روسیه ی رو بمرگ بود و حق به دست گرفتن امور باکو را داشت فکرمی کردند وجود یک دولت تاتار در قفقاز و ترکستان، ایالت ایرانی( آذربایجان) را تهدید می کرد. ثانیاً، از دیگاه سازمانی، جنگلیان  ضعیف و به جناح های طرفدار دولت، سوسیالیست و پان اسلامی تقسیم شده بودند. آنان حمایت بین المللی، به سادگی  درتنگنا قرار می گرفتند و قربانی طرح های بزرگ ترکان می شدند که شامل ایجاد یک امپراتوری پان ترک، نه فقط  دربرگیرنده ی تمام آسیای مرکزی و قفقاز، بلکه افغانستان و نیز ایالت آذربایجان و مناطق شمالی ایران به طور کلی می شد. یک نکته ی پایانی درمورد ژنرال فون کرس: پرونده ی دیپلماتیک مستخرج از وزارت جنگ آلمان، که در بایگانی جمهوری دموکراتیک آلمان موجود بود و از زمان سقوط دیوار برلین به آن دست یافتم، پرتو پرنورتری براین موضوع می افکند. وزارت جنگ رایش به وزارت دارایی اطلاع داد که هیئت نمایندگی آلمان در قفقاز، ژنرال فون کرس را از مسئولیت های خود خلع کرده بود، زیرا وی از انبار سلاح های آلمان تجهیزات جنگی در اختیارمیرزا کوچک خان « رهبر گروه آزادی » قرار داه بود.»(]]])
خسرو شاکری در رد ادعاهای استالینیست هایی همچون «م. س. ایوانف » حاکی از «همکاری کوچک خان با مأموران آلمانی» می افزاید: « چند اظهار نظر در باره ی آلمان درمطبوعات جنگلیان، اگرنه به طور مستقیم شایعات مربوط به حمایت جنگلیان از آلمان را دامن زد، دست کم به توجیه آنها کمک کردند مثلاً، در اوت 1917 ( مرداد 1296 )، جنگل از آلمان به عنوان یک « ملت با هوش» نام برد که درکنار« ترکان شجاع» به رهبری « سلطان قدرتمند» شان با دشمنان سنتی ایران(روسیه تزاری وانگلیس) می جنگیدند. این روزنامه با خوشحالی از فتح مجدد بغداد به دست ترکان مسلمان و بازپس گیری آن از انگلیسیان کافر خبر داد. جنگل در شماره ای دیگر اظهارنظر کرد که « فرانسویان به گذشته، انگلیسیان به اکنون، و آلمانی ها به آینده، تعلق دارند.» ستایش نامه ای از« نبوغ» آلمانی، نیز آب به آسیاب تبلیغات انگلیسی - تزاری ریخت که جنگلیان درخدمت آلمانی ها قراردارند. اما جنگلیان دراین کارزار آلمان دوستی تنها نبودند، بلکه بیشتر ایرانیان که منکوب ستم یک صد ساله ی انگلیس و روس بودند، از همین باور سرشار بودند. با توجه به چنین شایعاتی که به شهرت جنگلیان آسیب می رساند، تدابیری جدی اتخاذ شد. ابتدا میرزا حسین خان کسمایی، مسئول تحریریه ی آن شماره از جنگل که ازآلمانی ها ستایش کرده بود، برکنارشد. آنگاه، جنگل به رد اتهامات روزنامه ی«روسکویه سلوو» پرداخت که جنگلیان را طرفدار آلمان نامیده بود، و باردیگر هدف خود را آزادی وحفظ تمامیت ملی و ارضی ایران اعلام کرد. نویسنده ی جنگل از اتهام همکاری با دولت مسلمانی همچون ترکیه ابراز شگفتی کرد، هرچند جنگلیان به عنوان مسلمان در تقلای اتحاد  با همه ی کسانی بودند که به  دین  واحدی تعلق داشتند. اگر اتهامات از« وحدت سیاسی » جنگلیان با ترکان خبر می داد، پس باید « دقیقاً و آشکارا اعلام می شد که همچون درعمل، تفاوتی میان عثمانیان، آلمانی ها، روسیان وانگلیسیان وجود ندارد.» تلاش دربرقراری دوستی با « روسیه ی آزادی خواه » پس از انقلاب باید از صمیمت جنگلیان را نسبت   به همسایه ی شمالی و نیزافسون زدایی از افسانه گرایش آنان  به آلمان  را به اثبات رسانده بوده باشد.
همانطورکه پیشترملاحظه شد، برخلاف ادعا های استالینیست هایی همچون « م. س. ایوانف»، هرگز مدرکی حاکی ازهمکاری کوچک خان با مأموران آلمانی به دست نیامده است. یک ایرانشناس شوروی   به نام «میروشنیکف»، هرچند موظف به تکرار دیدگاه رسمی دائر برهمکاری کذایی جنگلیان با آلمان بود، اظهار داشت که « این امر ما را مجاز نمی دارد که جنبش جنگلیان را یک ماجرای آلمانی بدانیم.»IV) )
* منبع: دکتر خسرو شاکری – "ميلاد زخم"‏‎ ‎يا "جنبش جنگل و جمهوري شوروي سوسياليستي ايران"- مترجم:‏‎ ‎شهريارخواجيان - ناشر:‏‎ ‎اختران - نوبت چاپ:‏‎ ‎اول 86‏ :I- صص 158 -157
-   II همانجا-   صص 172 –170  
III - همانجا - ص 178  
IV – همانجا – صص 181 – 180
‏ 3 - ابراهیم فخرائی می نویسد:«...میرزا کوچک خان در دوران اقامت تهران ازکارهای ناهنجار برخی ازمجاهدین افسرده شد حتی با عبدالحسین معزالسلطان که بعد از فتح تهران لقب سردارمحی گرفت و نمی خواست یا نمی توانست ازاعمال مجاهدین جلوگیری نماید قطع رابطه کرد و با آنکه در نهایت عسرت می زیست از پذیرفتن کمک های مادی سردار امتناع می ورزید. خود کوچک خان نقل می‏کرد که روزی بسیار دل‏تنگ بودم  و به‏ سرنوشت ایران و مردمش فکر می‏کردم و رفتار بعضی از کوته‏نظران را که مدعی نجات ملت نیز بودند، مورد مطالعه و اندیشه قرار داده، رنجی‏ عجیب به جانم چنگ می‏زد، در این حال گدایی به من برخورد و تقاضای‏ کمک کرد. من در آن حال مفلس‏تر از او بودم و در جیبم را تار عنکبوت گرفته و به قول معروف«بخیه به آب دوغ می‏زدم». معذرت خواستم و کمک به‏ وی را به وقت دیگر وعده دادم، اما گدای سمج متقاعد نمی‏شد، پا به ‏پایم‏ می‏آمد و گریبانم را رها نمی‏کرد.  در جیب حتا یک شاهی پول نداشتم  و فنا فی اللّه  نحوه‏ی گذران آینده‏ی معاشم می‏اندیشیدم. نه میلی داشتم از کسی تقاضای مساعدت و اعانت کنم و نه آهی در بساط بود که به آن‏ دل‏خوش باشم. گدای پررو، دم ‏به ‏دم غوغا می‏کرد و اصرار می‏ورزید. اصرار زیاده از حدش خشمم را برانگیخت. هر جا و به هر طرف که می‏رفتم، از من فاصله نمی‏گرفت و با جملات مکرر و لاینقطع روح‏ آزرده‏ام را می‏کوبید. بالاخره به تنگ آمدم و کشیده‏ای به گوشش‏ خواباندم. گدای سمج گویی در انتظارهمین یک کشیده بود، زیرا فورا بر زمین نقش بست و نفسش بند آمد و جا به ‏جا مرد.
از مرگ گدا با مایه‏ی پر رویی‏هایش متاثر شدم و چون عمل خودم را مستحق مجازات می‏دانستم، بی‏معطلی  در شهربانی حاضر و خودم را با شرح ماجرا معرفی کردم. رئیس کل شهربانی(یفرم خان)بود. ما از جبهه‏ی آذربایجان با هم آشنا بودیم و این آشنایی در طول مدت‏ وقایع مشروطیت به دوستی و صمیمیت فیمابین مبدل شد و این دوستی‏ هم تا همین زمان ادامه داشت. یفرم خان ازاین که با پای خودم به‏ شهربانی آمدم و خود را عنوان قاتل معرفی کردم، بسیار تعجب کرد، ولی با همه‏ی وجود موّدت فیما بین چاره‏یی جز توقیفم نداشت. لذا مدت‏های مدید برای همین ارتکاب قتل در زندان ماندم، اما از احترامات‏ و محبت‏های رئیس شهربانی که از هویت و سوابقم کاملا اطلاع داشت، برخوردار بودم تا این که اوضاع کشورتغییر کرد و به موازات آن، مدعیان‏ خصوصی(بستگان مرد گدا)هم رضایت دادند و من آزاد شدم. ( سردار جنگل – ص 42 )
4 - * ( یکی از جنگلی ها بدون اینکه نام خود را ذکر کند، در بارۀ ورود میرزا به رشت چنین می نویسد:«... مشاهدۀ وضعیت ایران پس از شروع جنگ بین المللی وحوادث آن زمان، تأثیر شدید در روح حساس میرزا کوچک خان کرده و او را بدان فکر واداشت که خدمت مؤثز و شایسته ای به مملکت بنماید. او این فکر خود را در تهران با جمعی از رفقای خود در میان نهاد.
پس ازمشورت قرارگذاشتند برای تهیۀ زمینۀ یک انقلاب اساسی از تهران خارج شده به کجور بروند. ازآنجا « به بعد برای عملی کردن این فکر باتفاق سالارفاتح  و جمعی از رفقایش به کجوررفتند، پس از رسیدن به آنجا میرزا کوچک خان وضع کحل را برای انجام منظور خود مناسب ندیده،  یکه و تنها بطرف گیلان حرکت کرد. در لاهیجان دکتر حشمت را ملاقات و او را با خود همراه نموده باتفاق او بطرف رشت حرکت کردند....» ( روزنامه داریا شمارۀ 133 ورود کرد) *«... یادداشتهای میرزا اسماعیل جنگلی – ص 1»
5 –اسماعیل رائین « قیام جنگل »(یادداشتهای میرزا اسماعیل جنگلی خواهرزاده میرزا کوچک خان ) - انتشارات جاویدان – 1357 –صص 16 – 8)
6- ابراهیم فخرائی – « سردار جنگل» ، انتشارات امیرکبیر، تهران - 1344– صص 40 – 35
7- همانجا – صص 45 – 41
8- اسماعیل رائین « قیام جنگل » ، صص 98 ـ 97.
9 - منبع: یان کولاژ «بیگانه‌ای در کنار کوچک خان » ترجمه رضا میرچی - نشر و پژوهش فرزان روز، ۱۳۸۴- ص 134

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire