lundi 3 septembre 2012

جمال صفری : زندگینامه دکتر محمد مصدق، قسمت چهل و ششم

جمال صفری : زندگینامه کلنل محمدتقی خان پسیان


26797 Jamale safari خرداد، بمناسبت صد و بیست ونهمین سالگرد تولد دکتر محمد مصدق


عبداللهی فرد می نویسد: « پسیان، محمدتقی، معروف به کلنل محمدتقی خان، صاحب منصب نظامی دراواخردوره قاجاریه، فرمانده قوا ورهبرقیام 1300 ش خراسان. محمدتقی درخانوادۀ معروفی از «مهاجرین» در1309/ 1270 ش درتبریز زاده شد. رستم بیگ، جد خاندان پسیان، بعد ازعهدنامه ترکمن چای وجدایی شهرهای قفقاز ازایران زندگی زیرسلطه بیگانگان روس را برنتابید و به تبریز مهاجرت کرد. رستم بیگ وپدرمحمدتقی، یاورمحمدباقرخان، روابط نزدیکی با مقامات ذی نفوذ تبریز، از جمله میرزاتقی خان امیرکبیر، داشتند. فرزندان رستم بیگ همگی از صاحب منصبان نظامی بودند و بعضی چون علیقلی وغلامرضا،درجنگ با انگلیس درشیراز کشته شدند(پسیان، ص 26ـ 27؛کرونین ، ص 696؛ آذری ، ص 250،280ـ281).
محمدتقی درمنزل ومدرسۀ لقمانیه تبریزبه تحصیل علوم و زبانهای خارجی پرداخت ودرپانزده سالگی به مدرسۀ نظام تهران راه یافت. پنج سال دراین مدرسه آموزش دید ودرسال آخرتحصیل، ازسوی وزارت جنگ با درجۀ نایب دومی (ستوان دومی )، الزاماً به خدمت ژاندارمری درآمد. پس از دو سال خدمت به درجۀ سلطانی(سروانی) ارتقا یافت. در1330/ 1291ش با سمت معلم ومترجم در مدرسۀ ژاندارمری یوسف آباد به کار خود ادامه داد. سپس به عنوان فرمانده گروهان به مأموریت همدان اعزام شد. بعد ازبرقراری امنیت راه همدان، به تهران بازگشت و با اختتام دورۀ صاحب منصبی به درجۀ یاوری (سرگردی )ارتقا یافت وبه پاس موفقیت درمأموریت همدان از وزارت جنگ مدال طلای نظامی گرفت. مقارن با انتصاب او به فرماندهی باتالیون(گردان ) همدان، جنگ جهانی اول آغاز شد. با تشکیل دولت مهاجرین، درصف مقدم وطنخواهان ومدافعان حکومت مهاجرین قرارگرفت و درچهاردهم محرم 1334 حملۀ معروف «مصلی » را بر قوای قزاق ایرانی وابسته به روس فرماندهی کرد و ضمن شکست دادن وخلع سلاح آنها، همدان را ازمنطقۀ نفوذ نیروهای روسیه خارج ساخت (پسیان ، ص 27ـ 28؛ افسر، ص 130ـ 131).
پسیان ویاورعزیزاللّه خان ضرغامی، دفاع از همدان را درمقابل هجوم قوای روسی سازماندهی کردند، اما به سبب برتری کمّی وکیفی ارتش روسیه ناگزیرازعقب نشینی به کرمانشاه شدند. درآنجا نیز نیروهای ژاندارمری تحت فرماندهی پسیان مسئول دفاع ازمنطقه شدند، اما ادامۀ مقاومت دربرابر نیروهای خارجی به سبب عدم اتحاد وفقدان اسلحه غیرممکن شد ونیروهای وطنخواه به سرزمین عثمانی پناه بردند. پس ازاین ناکامی، پسیان ازفرماندهی قوا کناره گیری کرد وبرای درمان به آلمان رفت. درآلمان تحصیلات نظامی را ادامه داد؛ نخست درنیروی هوایی آلمان وسپس درپیاده نظام به تحصیل وتمرین همت گمارد. همچنین به فعالیتهای متنوع روشنفکری، فرهنگی و سیاسی روی آورد. درانجمن ادبی ـ سیاسی تقی زاده * دربرلین شرکت جست و مقالاتی درمجلۀ کاوه * به چاپ رساند. همچنین دو کتاب سرگذشت یک جوان وطن دوست که سرگذشت زندگی خودش بود وجنگ مقدس از بغداد تا ایران، درباره تجربیاتش درغرب ایران طی جنگ جهانی اول، را به نگارش درآورد (پسیان، ص 31ـ34؛ افسر، ص 133ـ 135، 176ـ179؛ کرونین ، ص 697ـ699).
به دنبال تغییر اوضاع و پایان گرفتن جنگ جهانی اول، در 1338/1297ش به ایران بازگشت. در همان سال و به دنبال سقوط دولت وثوق الدوله * دوباره به خدمت ژاندارمری اعاده شد و به درجه کلنلی (سرهنگی ) ارتقا یافت و در دولت مشیرالدوله ( رجوع کنید به پیرنیا *، حسن ) به فرماندهی ژاندارمری خراسان منصوب گردید. مأموریت او با والی گری قوام السلطنه ( رجوع کنید به قوام * ، احمد) در خراسان مصادف بود. کلنل با هدف ساماندهی ژاندارمری خراسان مأموریت خود را آغاز کرد، اما پس از چهار ماه فعالیت برای اصلاح امور مالی و اداری ژاندارمری، به سبب کمبود منابع مالی و کارشکنی قوام، با ناکامی روبرو شد. این در حالی بود که میان قوام و موسیو «دوبوا»، پیشکار مالیه و گمرک خراسان، برسرمسائل مالیات وعوارض اختلافاتی درگرفته بود. دراین شرایط نابسامان، کودتای سیدضیاء ـ رضاخان در سوم حوت 1299 ش به وقوع پیوست (پسیان ، ص 36؛ کرونین، ص 699، 704ـ 705؛ مهرداد بهار، ص 23). قوام السلطنه در اوایل کودتا تلگرافی به سید ضیاء مخابره کرد دایر بر این که از مفاد بیانیۀ رئیس الوزرا معلوم نمی شود که دولت ایران دارای چه اصول و رژیمی است. وی همچنین به بهانۀ مقابله با هجوم احتمالی بولشویکها *، به تشکیل نیرویی ملی در کنار نیروی ژاندارمری اقدام کرد (محمدتقی بهار، ج 1، ص 97) و در مراسم رژه عید نوروز 1300 ش، بر خلاف رسم معهود، تمثال شاه را در جایگاه مناسب قرار نداد (آذری ، ص 185،187؛ نیز رجوع کنید به مهرداد بهار، ص 25). این مسائل از دید سید ضیاء دور نماند و پس از حصول اطمینان ازعدم وابستگی کلنل به والی، فرمان دستگیری قوام را برای کلنل ارسال کرد. کلنل روز سیزدهم فروردین 1300، والی را بازداشت کرد و تحت الحفظ به تهران اعزام داشت.
روز بعد، سید ضیاء، کلنل را به سمت والی نظامی خراسان منصوب کرد. پانزدهم فروردین، در مشهد حکومت نظامی اعلان شد و به دنبال آن در مدتی اندک یاغیان و اشرار عشایر خراسان سرکوب شدند و امنیت برقرارگردید (مهرداد بهار، ص 25ـ26؛بیات، ص 51 ـ53؛ میرزاصالح ، ص 41ـ43، 55). محمدتقی خان بدهی مالیاتی قوام السلطنه را با ضبط اقلام هنگفتی از اموال و املاک او برای مالیۀ خراسان وصول کرد، بهای نان و گوشت را کاهش داد و مواجب عقب افتادۀ افراد نظامی را پرداخت کرد، همچنین رسیدگی به سوء استفاده های متولیان آستان قدس و قوام السلطنه و متنفذین محلی دیگر را آغاز کرد (میرزاصالح ، ص 43، 46ـ 48،51؛ فرخ ، ج 1، ص 75ـ76). ( 1)

 کلنل محمد تقی خان پسیان شرح زندگی خود را در«رسالۀ دفاعیه»اش اینگونه بنوشته آورده است:
هموطنان!
پانزده سال است درنظام خدمت کرده وفقط درسایۀ جدیت وکوشش درانجام وظایف وصداقت و وفاداری نسبت به مملکت، بدون این که مطابق معمول تملق این و آن را گفته یا هدیه و تقدیمی به فلان داده و وسیله انگیخته باشم، ازدرجۀ تابینی به رتبۀ نایب وسرهنگ رسیده ام. درجۀ سرهنگی من مطابق سندی که دردست دارم دربرج ثور امضا شده و تاکنون ازطرف دفتر مرکزی تشکیلات، به علت غیر معلومی، رسماً ابلاغ نگردیده است و با این که ترقی همقطاران، که اغلب از زیردستان خودم بوده اند، با ترقیات بطینۀ من به هیچوقت قابل مقایسه نمی باشد، باز خرسندکذا[ و مسرور بلکه مفتخر و مغرورهستم که ترقیات اینجانب هیچ وقت درسایۀ دسایس و دسته بندی ها و بعضی اقدامات دیگر نبوده وفقط فعالیت و جدیت غیرقابل انکارم رؤسا را گاهی خواهی نخواهی مجبور به حق شناسی نموده است.
من مهاجرهستم، یعنی اجداد من پس ازجنگ 1243 هجری] 1827 [ و جدا شدن قفقاز ازایران، زیر باررعیت خارجه نرفته ازهمه چیز خودشان صرفنظر کرده و خود را به آغوش وطن آباء و اجدادی انداخته اند. پدران و پدربزرگان من همه سوگلی های رجال نامی ایران مثل میرزا تقی خان امیر، حسنعلی خان امیرنظام و غیره بوده اند. من خود در1309]1905در تبریز متولد شده و از سنۀ 1317 تا 23 در آن شهر ابتدا در منزل ومکتب و سپس چند ماهی در اولین مدرسه آن شهرکه به اسم لقمانیه معروف بود به تحصیلات فارسی و عربی و منطق و مقداری از علوم جدیده و السنۀ خارجه اشتغال داشتم. در ششم جمادی الاول 1324 ] 28 ژوئن 1906[ برای تکمیل تحصیلات به طهران آمده، درهیجدهم جمادی الثانی]9 اوت 1906 همان سال داخل مدرسۀ نظامی شدم ومدت پنج سال در آن مدرسه تحصیل می کردم، و هنوز یک سال دیگر به اختتام دورۀ مدرسه مانده بود که رفورم افواج قدیم شروع شده و وزارت جنگ من و نه نفر رفیق دیگر مرا بر خلاف میل و رضای خودمان از مدرسه خواسته و به رتبۀ نایب دویمی داخل خدمت نمود 1329 ] 1911 [
دو سال در تشکیلات فوق الذکر خدمت کرده و به تدریج تا درجۀ سلطانی نایل گردیدم، لیکن نظربه این که رؤسا از دادن حساب پول هایی که می گرفتند خودداری می نمودند و بیچاره مستر شوسترآمریکایی مثل ] آقای دبوا [ پیشکار مالیۀ خراسان از آدم حساب می خواست وحساب دادن کارعاقلانه] ای[نبود حساب داده نشد، او هم دیگر پول نداد و اساس قشون جدیدالتشکیل را برهم زده، گویا مقصود واقعی هم همین بود. زیرا جز این ترتیب مقصود کاملاً به عمل نمی آمد و ترتیب خودمانی ازهرحیث رجحان داشت. خصوصاً موقعی که حتم بود عذر خود «شوستر»هم خواسته خواهد شد؛ در این موقع به ریاست گروهان ومعاونت با طالیان در اطراف قزوین جزو اردوی اعزامی برعلیه «حبیب الله خان کرد» بودم. در مدت شش ماه فقط دو ماه حقوق گرفته، یک ماه آن را نیز به زیردستان گرسنه مساعده دادم که هنوزهم قبض ها پیش من و پول ها نزد آنها است و شاید اغلب بدرود زندگی کرده باشند آنها را بری الذمه می نمایم، حقوق چهارماهۀ ما پیش کی وکجاست الله اعلم به حقایق الامور.
پس ازتلگرافات عدیده وعدم وصول جواب به مرکز آمدم والبته تکلیفم معلوم بود که بایستی کنج خانه بنشینم. طولی نکشید که ازطرف معلم مدرسۀ خود آقای کلنل «کسترزیش» به یگانه صاحب منصب باشرف وایران دوست یعنی آقای ژنرال «یالمارسون» فقید که نام وشرفش درقلب هرسرباز صمیم ایران مادام الحیات نقش ثابتی خواهد بود، معرفی شده اول ربیع الثانی1330]20 مارس 1912 [ به اسم صاحب منصب داوطلب مدت شش ماه دریوسف آباد به سمت معلم ومتعلم ومترجم خدمت کردم و با این که قرارنبود قبل ازطی دورۀ مدرسۀ صاحب منصبان ژاندارمری کسی از داوطلبان صاحب رتبه شود. خدمات من دقت صاحبمنصبان سوئدی را جلب کرده ودر اول ماه ششم جزوشاگردان دورۀ اول مدرسه به درجه]ای[که درقشون داشتم نایل گردیده به سمت آجودان مترجمی و ریاست گروهان سیراب مأمور راه همدان شدم، راهی که درآن وقت ازاشراروغارتگران مسدود و کلنل «مریل» آمریکایی با عده]ای[ ژاندارم شوشتری به واسطۀ اشتغال به غارت دهات نتوانسته بودند ازعهدۀ امنیت ]راهبرآیند ویا این که نخواسته بودند. عدم امکان عبورمال التجاره درآن راه اسباب شکایت بزرگ همسایۀ شمالی شده، هرساعت ودقیقه به اعزام قوای امیراتوری تهدید می نمود. یک سال دراین راه خدمت کرده واغلب شب ها را به واسطۀ عدم اعتماد به قراولان اردو تا صبح مشغول سرکشی پاسبانان ومحافظین بودم. دراثنای این خدمت مکررازطرف صاحب منصبان سوئدی که درآن وقت هنوزاروپایی بوده وبا زیر دستان از روی بی غرضی و بی طرفی رفتارمی نمودند درجۀ یاوری پیشنهاد شده، لیکن از طرف ژنرال به واسطۀ عدم تناسب سن قبول نشد و تا این که بالاخره پس از این که صاحب منصبان مختلف پیشنهاد مزبور را تکرارکردند قرار شد مجدداً به طهران رفته وپس از اختتام دورۀ مدرسه به درجۀ یاوری نایل گردم.
در چهاردهم ذیقعده الحرام 1331 ] 15 اکتبر 1913 داخل مدرسۀ صاحب منصبان ژاندارم شده تا یازدهم ربیع الثانی 1333] 9 مارس 1914 [ درمدرسۀ مزبورمشغول تعلیم وتعلم بودم. در جریان دورۀ مدرسه درازاء خدمات راه همدان با اعطای یک قطعه مدال طلای نظامی از طرف وزارت جلیلۀ جنگ مفتخرگردیدم. هنوز یک ماه به اختتام دورۀ مدرسه مانده بود که مأموریت بروجرد پیش آمد ومن به ریاست یک اسکادران صاحب منصب جزء در جزو اردوی اعزامی مأمور شدم. در اولین جنگ با الوار با یازده نفر از عدۀ خود که مأموریت حفظ جناح را داشتم درسرتپه ای مجروح شده 23 ربیع الثانی 1332]21 مارس 1914 [ لیکن نقطۀ مآموریت را از دست نداده و قبل از واگذار کردن فرماندهی به صاحب منصب دیگری از آنجا حرکت نکردم.
پس از بهبودی زخم در اغلب جنگ های بروجرد شرکت داشته و درعرض دو ماه به طوری جلب دقت رئیس خود را نمودم که مجدداً رتبۀ یاوری درخواست شده و مورد قبول افتاد – 17 جمادی الثانی 1332 ] 13 مه 1914 [
پس از آن به موجب تقاضای رئیس رژیمان قزوین به جای ماژور «تورل» به ریاست با طالیان همدان منصوب گردیدم -20 رجب همان سال ]14 ژوئن 1914[ و از آن تاریخ تا چهاردهم محرم 1334]22نوامبر 1915 [ در آنجا مأموریت داشتم و درطول این مدت شاید سه ماه درشهرهمدان نبوده و دمی آسوده ننموده بودم که جنگ عمومی اوضاع را تغییرداده و حسب الامر رئیس رژیمان و رئیس کل ژاندارمری و شاید مقامات عالی تر به حملۀ مصلا اقدام کردم ] 14محرم 1334و به حمدالله با عدۀ بسیار نا قابلی چون قصد و نیتی جز خدمت به وطن و رهایی مملکت از مظالم قشون تزاری نداشتم به طرد و دفع دشمن موفق گردیدم. تفصیل این جمله درکتاب موسوم به جنگ مقدس ازبغداد تا ایران به زبان آلمانی به طبع رسیده، لیکن به واسطۀ عدم اتحاد و تذبذب و تردید وعدم صمیمیت هیئت رئیسه واحزاب مختلف وفقدان اسلحه استقامت درمقابل قوای عظیمه ممکن نگردید وحرکت الاستیکی شروع شد و بالاخره سقوط بغداد ومسدود شدن راه ما را مجبوربه عقب نشینی دایمی نمود. درمدت این کشمش چه کشیده و چه دیدم غیر قابل تصور وحقیقت غیرممکن التقریر و تحریر است. همین قدر باید متذکر شعرعربی منسوب به حضرت زهرا سلام الله علیها شد و بگویم:
صبت علی مصائب لوانها           صبت علی الایام صرن لیالیا
آیا خدمتی در جبهات جنگ کرده یا نکرده ام بایست به کتب مطبوعه درآلمان و ممالک بی طرف رجوع نمود، زیرا اگرمن شرح بدهم شاید حمل برخودستایی و رجز خوانی شود، درصورتی که مقصودی جزبیان حقیقت وشرح مختصری از گزارشات زندگی خود نداشته وفقط می خواهم هموطنانم بدانند که من کیستم واز کجا آمده و کجایی هستم وحرف حسابم چیست. مخصوصاً درجنگ های پیش قراولی تویسرکان اسلحه ومهمات من عبارت از اشعار رزمی شاهنامه بود که بدان وسیله افراد چریک را به جنگ و کشته شدن در راه وطن عزیز ترغیب وتحریص می کردم.
خلاصه درنتیجۀ بعضی اقدامات و حوادث که از آنها صرف نظر کرده ونمی خواهم یک باردیگر برجراحات قلبم نمکی پاشیده باشم، اضطراراً از کار کناره گیری کرده، از دست بعضی همقطاران بی حقیقت و دورو خود را خلاص کرده بدون این که در نقطه ] ای[ درنگ و توقف کنم برای معالجۀ ورم کبد به آلمان رفتم. ششم شهرشعبان ] 27 مه 1917[ هنوزمعالجه به اتمام نرسیده بود که استماع خبر موحش دیاله و در خون شنا کردن افراد رشید با وفایم دنیا را درجلو چشمم تیره وتار ساخت. برای این که خود را به آنها رسانیده واقلاً با هم جان داده باشیم به سوی حلب وموصل شتافتم – 25 ذیحجه 1335 ] 12 اکتبر1917[ لیکن افسوس افسوس صد هزارافسوس آب بی رحم نعش های آن شهداء بی گناه را بسرعت امواج وحشت آور خود همه جا غلطانیده وبه استراحتگاه قعردریا رسانیده بود ودیگر برای من حتی دیدن آب خون آلود نیزمیسر نمی شد، بلی:
من از بیگانگان هرگز ننالم       که با من هرچه کرد آن آشنا کرد
مأیوس به برلن مراجعت کردم – 20 محرم 1336 ] 6 نوامبر 1917[
برای این که هیچ دخالتی درکارها نداشته و ضمنآً وقت خود را بی خود نگذرانده باشم، با این که ضعف اعصاب چشم و کلیتاً علت مزاج مانع از قبول خدمت هوانوردی بود به تصورحصول مقصود داخل این خدمت شدم. دهم شعبان 1336 ] 22 مه 1918[. لیکن پس ازختم شناسایی میکانیکی وسی وسه مرتبه سیران سخت مریض شده ونتوانستم تعقیب نمایم. درخواست انتقال داده به قسمت پیاده منتقل گردیدم – 3 شوال همان سال] 13 ژوئیه 1918 [ و تا حدود«رولسیون » و موقع متارکۀ جنگ مستمراً در خدمت بودم، ضمناً ریاضیات عالیه وموسیقی نیزتحصیل می کردم چنانکه با وجود اطلاعات ناقصه دو اثر مختصری از سرودهای ژاندارمری و اشعارملی ایرانی با نت به طبع رسانده و به اسامی « سه سرود ملی » و« هفت آواز محلی ایرانی » با مختصرمقدمه ] ای[ به زبان آلمانی ازخود به یادگار گذاشته ام که یکی ازآنها فوق العاده طرف توجه موسیقیدان های آلمانی شده بود؛ و نیزعدۀ زیادی از «رگلمان های» مختلفه را ترجمه و حاضر به طبع نموده بودم که به واسطه عدم استطاعت، طبع آنها ممکن نشده وتا امروزهم مقدورنگردیده . بالاخره ازیک طرف زندگی روزبه روز گران تر و از طرف دیگر مختصر وجه پس اندازی که درمدت های متمادی خدمت جمع آوری شده بود، به انتها رسیده و نزدیک بود که کاربه فلاکت و ذلت برسد وعده ]ای[ از دوستان آلمانی(2 ) حاضر به همراهی ومساعدت شده وحتی معلم انسان دوست من، آقای «سباستیان بگ» حاضربود محلی در دارالفنون «لایپسیک» برای من تهیه کرده و یا اینکه با خود به جنوب آمریکا ببرد وهمچنین مسیو« اکسترم» سوئدی توسط مادام «چلسترم» خانم رئیس رژیمان متوفی من مرا به سوئد دعوت کرده بود که هرقدربخواهم درآنجا میهمان باشم. مخصوصاً نوشتجات دوستان اروپایی که مقارن حرکت می رسید تمام مملو از احساسات دوستانه بوده و حتی دو نفرحاضر شده بودند که هرقدر قرض بخواهم بدهند و وقتی پس بدهم که مقتدر باشم. همه را به استغنای طبیعی و جبلی ایرانیت رد کردم. پنج هزار مارک بقیه السیف دارایی خود را هزار فرانک سویس خریده به امید خدا حرکت کردم – 17 صفر 1338 ] 11 نوامبر 1919 [
در سویس مجبورشده چهارهزارفرانک دیگرقرض کردم . پس ازشصت و یک روز مسافرت درموقع ورود به بندر انزلی در29 ربیع الثانی 1338]13 ژانویه 1920 [ که ازهرطرف جیب وبغلم را می کاویدند چند قِرانی بیشترنداشتم. آن هم به مصرف انعام های حمال هایی رسید که مثل ملک الموت دورصندوق های لباسم را گرفته و می خواستند و صندوق ها را با هم ببرند. حقیقتاً تفتیش بندرانزلی یکی ازیادگارهای فراموش نشدنی دوران زندگانی من است و گویا زمامدارآن وقت تمام این اوامر را از روی اصول مشروطیت ومطابق با قوانین اساسی مملکت صادر کرده است و کسی هم اسم آن کابینه را کابینۀ سیاه نمی گذاشت! لاجرم از یک خانم روسی که همسفر بود مبلغی قرض کرده با اتومبیل به طهران حرکت کردیم. پس از ورود به مرکز- 3 جمادی الاول 1338 24 ژانویه 1920 با این که به کلیۀ صاحب منصبان و اشخاص مهاجر خرج معاودت داده شده و لدی الورود به خدمتی گماشته شده بودند به علت غیر معلوم، شاید معلوم است ولی از ذکرش صرفنظرمی کنم، با این که نسبت به دیگران قدیمی تر و برای اشتغال مقام ریاست رژیمان و غیره مستحق تر بودم و اقلاً بایستی به خاطر برادر و پسر عموی شهیدم از من دلجویی می شد، بدون این که ذره ] ای [ ازطرف دولت و حتی دوستان صمیمی ملی و کسانی که در بارۀ آنها از هیچ قسم فداکاری مضایقه نکرده بودم مساعدتی ابراز شود، مدت پنج ماه تا تاریخ سقوط کابینۀ آقای وثوق الدوله بیکار ماندم. دراین مدت مشغول ترجمۀ بعضی ازکتب مفیده بودم. از جمله « تاریخچه یک کنیز » تصنیف لامارتین که مقداری از آن در پاورقی روزنامۀ آگاهی به طبع رسیده وهمچنین یک سرگذشت واقعی به اسم « سرگذشت یک جوان وطن دوست» شروع کردم که چنانچه عمری باقی باشد و به اتمام موفق شده به طبع برسانم شاید قابل توجه باشد وخوانندگان بر نویسندۀ مظلوم آن رحمت و شفقت آورند.
بلافاصله پس از تعییرکابینه، آقای کفیل تشکیلات، شاید به صلاحدید مشاور بدکینۀ خودشان گویا به تصور این که حضرت آقای مشیرالدوله نسبت به خانوادۀ ما مرحمت مخصوص داشته و در دورۀ زمامداری خودشان حتی الامکان عدل و انصاف را کنار نخواهند گذاشت و می دانستند که ما البته به حضرت معظم له تظلم خواهیم کرد- با کمال عجله من و پسرعمویم را احضار کرده وهمان روز احضارتوسط خودم امربه نوشتن حکم عمومی راجع به استخدام مجدد ما با این که کسی ما را خارج نکرده بود - فرمودند، که شخصاً به وزارت برده و به امضای معاون برسانند. توضیح این که هنوز وزراء معین نشده ولی قطع بود که آقای مشیرالدوله رئیس الوزراء خواهند بود. لیکن به علت مجهولی این تصمیم به این شدت مدتها به عقب افتاد و حتی اگر به اصرار دوستان من همه روزه به تشکیلات نرفته، شخصاً تعقیب نمی کردم و جراید نمی نوشتند، ممکن بود که مسئله بکلی مسکوت عنه مانده و باز ویلان و سرگردان باشیم.
باری بالاخره، حکم نمرۀ 176 مورخۀ غرۀ ذیقعده 38 ] 21 اوت 1920 [ به امضا رسید وبنده را با بودن یاورمحمد حسین میرزا در مشهد و اطلاعاتی که از وضع ژاندارمری خراسان وتسلط کامل والی وقت داشتند، بدون هیچ اسم و رسمی، به فلاخن گذاشته به سمت خراسان پرتاب کردند و برای تشکیلات جدید قوای خراسان امیدواری ها دادند– شانزده هم ذیحجه 1338]31 اوت 1920[
برای این که بفهمانم درمقابل احکام مطیع صرف بوده وازخود رأی ندارم با اطلاع به مراتب فوق حرکت کرده به مشهد رسیدم وحسب الامر والی وقت اداره را از کفیل تحویل گرفته مشغول کارشدم– 25 ذیحجۀ 1338] 9 سپتامبر1920 [ از بدو تصدی دچار یک سلسله اشکالات ومسائل لاینحلی گردیدم که دایماً مرا در زحمت داشته و آنی راحتم نمی گذاشتند. ازجمله مسئلۀ حقوقات معوقه بود که با وجود این که بودجۀ ژاندارمری همه ماهه مرتباً ازطرف ادارۀ مالیه پرداخت شده بود وحقوق چندین برج نرسیده و مبلغ متنابعی نیزاشخاص خارج طلبکاربودند و خیلی چیزهای دیگرکه شرحش کتاب مفصلی لازم دارد. عجیب ترازهمه این که همه می دانستند حقوق نرسیده، ولی هیچ کس نمی دانست کی چقدر طلب دارد ودرشعبۀ محاسبات ورق پاره] ای [ هم نبود که شخص به آن رجوع کند. رئیس سابق علاوه براین که خودش را مسئول هیچ کس نمی دانست به وسایل ممکنه از صاحب منصبان دیگرنیزحمایت نموده ونمی گذاشت ازروی تحقیق طلب افراد نظامی وکسبه معلوم شود وبا مزه تراین که همه روزه بایستی من که دخالتی درایام گذشته نداشته ودیناری ازبابت بودجۀ گذشته اخذ نکرده بودم، ازصبح تا غروب با یک مشت طلبکاردست به گریبان شده وروزی ده بیست جواب رسمی به احکامی که راجع به پرداخت طلب این و آن می رسید بنویسم. با همه اینها وبا این که ازهمه طرف کوشش و جدیت می شد که عملیات من بی نتیجه مانده وترتیبات اداره کما فی السابق پیچیده بماند درمدت قلیل امورات را به جریان طبیعی انداخته ، شعبات فاقد را تأسیس و شعباتی را که اسماً موجود بودند. صورت خارجی داده و نتیجۀ زحمات خود را مشهود مخالف وموافق نمودم. پس ازفراغت ازاصلاحات ابتدایی هّم خود را برآن مصروف داشتم که حقوقات معوقه را وصول و بذوی الحقوق برسانم. خود همین مسئله بود که مرا بیشتربدبخت کرده وبیشترازپیش دچارمشکلات نمود. جواب های واصله ازمقامات عالیه با این که اغلب مساعد بود، لیکن همان روی کاغذ و ابداً اثرعملی دیده نمی شد وحتی جزبقیۀ بودجۀ اولین برج تصدی که نقداً در یک جا پرداخته شد، دیگرحوالجات ماهیانه مطابق معمول به اداره داده نشد وبر خلاف تمام قوانین حوالجات بودجۀ ژاندامری برای وصول به حکومت ها فرستاده شد: درخواست های عاجزانۀ من به جایی نرسید.
بدیهی است راه انداختن چرخ های یک ادارۀ خراب با نبودن پول غیرممکن ومحال بود، خصوصاً با آن بدحسابی ها که دیگرهیچ کس معامله به اعتبارنکرده اعضاء اداره را کلیتاً به چشم آدمهای متعدی وغارتگرمی نگریستند. بالاخره چارۀ منحصربفرد خود را درکناره گیری دیده ودرعرض دوماه از گرفتاری سه مرتبه مستقیماً به ایالت و مرتبۀ چهارم توسط کفیل تشکیلات به وزارت داخله استعفا داده و نمی دانم به چه علت هرچهارمرتبه مقبول نیفتاد ومواعد گذشت، زیرا یقین دارم هیچ کس درخیال استفاده ازوجود من نبود و اگرخیال استفاده داشتند این موانع واشکالتراشی ها به میان نمی آمد. خلاصه طلبکاران لاحق نیزبه سابق اضافه شده وهمه روزه دراداره محشر وغوغایی داشتم، من درادارۀ خود نه فقط رئیس بلکه به واسطۀ عدم اعتماد به بعضی ازاعضاء وعدم اطلاع برخ دیگر، خدمات مختلفه را شخصاً انجام داده ودرمقابل به همان حقوق ریاست قناعت می نمودم..هرپیشنهادی که به مرکزادارۀ خود می فرستادم یا جواب نرسیده ویا جواب منفی با نزاکتی می رسید ودیگرتعقیب نمی گردید وبه خوبی حس می کردم که مقصود از اعزام من به خراسان اصلاح ژادارمری نبوده و کسی طالب انتظام حقیقی امور نمی باشد. بلکه مقصود این بود که در دست پنجۀ قادری اسیر مانده و وجود معطله شده، بالاخره به بی کفایتی معرفی و مفتضح شوم و این که می گفتند به واسطۀ عدم رضایت از رئیس قدیم بنده احضار شده ام، باور کردنی نباید باشد، زیرا به کسی که از ریاست ژاندارمری خلع گشته، ریاست قشون پیشنهاد نمی کنند. باری الکلام ماقل و دل، اگر در آتیه حیات باقی و لازم شد بیش از این دراین موضوع می نویسم.
بالاخره دوایر زمامداری کابینه های سفید گذشت وبه قول آقایان امضا کنندگان دادخواهی دورۀ کابینۀ سیاه رسید. اولاً برای اطلاع خوانندگان لازم است توضیح دهم که من تمام عمر آقای سید ضیاءالدین را ندیده ام.(3) به واسطۀ روزنامۀ رعد و همراهی های جدی آن روزنامه از کابینه وثوق الدوله از بانی و مؤسس] آن[ هم مکدر بودم وهیچ چیز جزعملیات معزی الیه و اجرای اوامر دولت مرا به اقدامات اخیره در خراسان تشویق و تشجیع ننمود.
هموطنان! من یکی ازآن مأمورین هستم که نویسندگان دادخواهی به بی وجدانی معرفی می کنند. با کمال میل به عدم مداخله درامورسیاسی – چنانچه تاکنون عضوهیچ حزب سیاسی نبوده وخود را به هیچ سلسله ودسته]ای[ نبسته ام وشاید یکی ازگناهان بزرگم هم همین باشد– وعلاقۀ تام به حفظ احترامات مقامات عالیه، نظر به همان عقیدۀ ثابتی که به تمرکز قوای مملکتی ونگاهداری یک مرکز قوی دارم و می دانم که عزت وشرافت ما وقتی محفوظ خواهد بود که دارای حکومت مقتدر وطن پرستی باشیم وقدرت حکومت باعث سربلندی اهل مملکت خصوصاً ما نظامیان، و ضعف آن اسباب سرشکستگی هم می باشد، چون می دانم جزخودم کسی دفاع نخواهد کرد وسکوت دراین موقع شرافت سربازی من وهمقطاران مرا لکه دارخواهد نمود وممکن است به این مقالات ودادخواهی های عوامفریبانه حقیقت مسئله به هموطنانی که صاحبان امضا را نشناخته وسوابق درخشان آنها را( اگرچه گمان نمی کنم کسی باشد که نشناسد) نمی دانند اشتباه کاری نمایند، برای دفاع ازشرافت سربازی وبرای این که به امضا کنندگان بفهمانم که اگرهم کابینۀ سیاه افتاده باشد یک نفر در ایران پیدا می شود که مطالب ناحق و افتراآت آنها را جواب های دندان شکن داده و جان خود را فدای راه حق گویی وحقیقت نویسی نماید. قلم را به دست گرفته و می خواهم ازحقوق خود دفاع کنم.
اولاً ازآقای ممتازالملک سئوال می کنم که چطورممکن شد جنابعالی با این همه سوابق وفرمایشاتی که حضوراً می فرمودید محاکمه با رئیس کابینه ] ای[ که شما را بدون محاکمه توقیف و تبعید کرده بود صرفنظرفرموده واینک با همان کسی که انواع مصایب و بلاها را به قول خودتان به سرشما آورده بود متحداً برضد اشخاصی که خواسته اند دورۀ چپاول وغارتگری را خاتمه داده و انتقام ملت ستمدیده را بکشند عریضۀ دادخواهی می نویسید آیا این ازمثل شما ناپسندیده نیست؟ آیا برای چپاول وغارتگری فرمانفرمایان و والیان که هریک خودشان را وارث بالاستحقاق یک قسمتی ازمملکت می دانستند محکمه و استنطاقی هم لازم است؟ آیا یک نظر به ثروت موروثی و مکتسبی حضرات و دخل و خرج آنها، دست درازی به مال ملت و دولت را ثابت ومدلل نخواهد نمود؟ آیا این همه پارک ها، املاک، باغ ها، اتومبیل ها، درشکه ها، کالسکه ها، شترها، قاطرها، اثاثیه، جواهرات و تزیینات از مالیۀ شخصی تهیه شده است؟ آیا وجوهات استقراضی در کابینۀ آقای وثوق الدوله همه به مصارف ضروری مملکت رسیده است؟ آیا درجاتی که به امرهمان کابینه درژاندارمری داده شد همه به استحاق بوده است؟ آیا قتل ماژور استوارازروی عدالت بوده؟ آیا انتخاب وکلا که بایستی نمایندۀ افکارملت وطرف اعتماد واطمینان ومعروف انتخاب کنندگان باشد مطابق قوانین مشروطیت و اصولی که جنابعالی و سایر امضاکنندگان خودتان را طرفدار آن معرفی می کنید بود؟ آیا هر ده روز یک کابینه عوض کردن وهرآن دستۀ این و آن شدن کار مملکت وملت را اصلاح می کند؟ سبحان الله درمدت دوماه تغییرعقیده ومسلک تا چه اندازه! آیا واقعاً با این عقاید متزلزل می توان امید اصلاحی داشت؟ حقیقتاً خیلی جای تأسف و تأثر است که: « با هرکه انس گیرم ازو سوخته شوم، بنگر که انس نیزبه تصحیف آتش است».
ثانیاً ازسایرآقایان امضا کنندگان که یک قسمتشان را کاملاً می شناسم وقسمت دیگررا ناچار با سایرین باید هم عقیده وهم مسلک بدانم، سئوال می کنم که آیا ازحیثیت ملی وحرمت مقام حکومت شوروی چیزی باقی مانده و باقی گذاشته بودید که کابینۀ سیاه لطمه ] ای[ برآن وارد آورد؟ آیا می دانید چه کرده وچه بلای مبرمی بوده وچه خاکی برسرفقرا وضعفا واهالی ستمدیدۀ این مملکت ریخته اید؟ اگر عملیات کابینۀ گذشته شرم آوربوده باشد عملیات قسمت اعظم شما امضا کنندگان شرم آورتروننگین تربوده است. خودتان مشتبه هستید وبا اینکه هنوزمردم را این قدرعوام و بی مدرک تصورمی کنید وگمان می کنید می توان فضاحت وجنایت ها را پرده پوشی کرد. آیا پس ازاین اتفاق ذره ] ای[ درعقاید واخلاق شما تغییری حاصل شده؟ آیا هیچ درمدت عمردرفکر مملکتی بوده اید که شما را به نازو نعمت پرورانید، قدمی برای اصلاح برداشته وقلمی بحق زده اید؟ آیا یک مدرسه، یک بیمارخانه، یک کارخانه ویک شرکت خیریه تأسیس کرده ویا با وجود مالک بودن قسمت اعظم زمین های حاصلخیزمملکت، اقدامی برای اصلاح وتوسعۀ امور فلاحت و معمول داشتن آلات جدید، با اینکه به خیرخودتان هم بود، نموده اید ؟ آیا هیچ وقت به ملاحظۀ خزانۀ خالی مملکت ازحقوق اداری خودتان صرفنظرکرده ویا به همان قناعت کرده اید؟ بس است! بس است! بترسید ازآن روزی که واقعاً محکمه ومجازاتی باشد زیرا:
می خوران را شه اگرخواهد بردار زند
گذرعارف وعامی همه بر دار افتد
ازعملیات کابینۀ گذشته همین بس است که رعایای فلک زده اقلاًیک مرتبه درعمرخود به جای عرایض تظلم و دادخواهی خودشان، که همواره ازدست شما وبستگان وکسانتان بود وستون های جراید را دایماً اشغال می کرد عریضۀ دادخواهی– ولوبه مغلطه واشتباه کاری واشتباه کاری هم باشد - به امضای معروضین خود می بینند. واقعاً باید روزانتشارشمارۀ 920 روزنامۀ ایران را جزواعیاد متبرکه شمرده و همه سال عید گرفت که الحمدالله زبردست وقوی پنجه هم پیدا شد که به قول خودتان به شما ظلم بکند وبه عقیدۀ من انتقام مظلومان را بکشد. بلی،
آه دل مظلوم به سوهان ماند
گر خود نبرد برنده را تیز کند
برفرض مظلومیت چه عیب دارد که یکمرتبه با قسمت اعظم ملت همرنگ شده باشید و بدانید که مظلومیت چقدرتلخ وناگواراست.
آقایان! اگرشما چند نفرازعملیات کابینۀ گذشته ناراضی باشید اهمیتی نخواهد داشت، بلکه خود یکی ازموجبات افتخاراعضاء آن کابینه خواهید گردید. چنانچه می بینید با جدیت تامی که درمحونمودن آثار آن عملیات دارید پایه های محکمی ریخته وساخته شده که فناپذیرخواهد بود وتقریباً مجبورهستید قسمت عمدۀ آن را پیروی نمایند بلی :
هربیشه گمان مبر که خالی است
شاید که پلنگ خفته باشد
وطن ما مردهای بزرگ تربیت کرده وبازهم خواهد کرد. من یکی از مأمورین آن کابینه با پیشانی سفید و درخشان حاضرم ثابت کنم که درمدت دو ماه زمامداری خود با اقتدارات وقدرت فوق العاده ] ای[ که داشتم قدمی برخلاف رضای خدا و صلاح مملکت برنداشته و حبه و دیناری استفادۀ شخصی نکرده ام، با محبوسین خود با این که اغلب درمحبس هم عملیات و دسایس خود را ترک نکرده بودند با کمال رأفت ومهربانی رفتارنموده وبه تصدیق دوست ودشمن عفت و شرافت سربازی را همیشه محفوظ داشته ام. آنچه کرده ام مطابق حکم بوده و ازقضا احکام هم همه به حق صادرمی شده است و گمان ندارم درتاریخ ایران ومخصوصاً در تاریخ مشروطیت چنین نظم و تربیتی بمعرض ظهور و بروز رسیده باشد. من اولین کسی هستم که حساب وجوه دریافتی ایام تصدی خود را به میل ورضای خاطرخود پس داده وازبودجۀ مصوبۀ ایالتی فقط آن مقداربه خرج آوردم که استحقاقش را داشته و برای پرداخت مستمری های فقرا و ضعفاء لازم و واجب بود. برای اولین دفعه اعانه ] ای[ که برای قشون گرفته می شد به همان مصرف خودش رسانیده، و به کمک صاحبمنصبان لایق و فداکارخود به سرعت برق چندین باتالیون پیاده وفوج سوار حاضرخدمت نموده، با صاحب منصبان یک باتالیون، شش مقابل آن را اداره کردم. درحکومت من چندین فقره حساب های پیچ درپیچ مؤدیان مالیاتی که سال ها مطرح مذاکرۀ وزراتخانه بوده وبه جایی نرسید، خاتمه یافت. اشرار نامی خراسان مثل خداوردی، الله وردی، مرسل، دین محمد، حضرتعلی وغیره که با اردوهای دوسه هزار نفری ومخارج گزاف دستگیریشان ممکن نبود، دستگیر وبه مجازات اعمال جنایتکارانۀ خود رسیدند. حل وتصفیۀ مسائل سرحدی، شروع به اصلاحات بلدی اتخاد شکل قوای نظامی خراسان وانتظام ادارات وشعبات مختلفۀ آن از یادگاری های فراموش نشدنی دورۀ حکومت وریاست من است. بالاخره این درحکومت من برحسب پیشنهاد من بود که دولت وقت براصلاح آستانۀ مقدسه تصمیم گرفته به رجوع این مإموریت مقدس خستگی ها و دلتنگی های مرا جبران نمود. با یک دنیا اشتیاق کمیسیون ها تشکیل و نظامنامه ها نوشته شده ونزدیک بود که به اوضاع اسفناک بقعۀ متبرکه خاتمه داده شود که ظلمت به نور مبدل ( مقصود سیاهی کابینۀ سابق وسفیدی لاحق است ) و ترتیبات سابق ازسر گرفته شده، یک مشت اوراق برای ما به یادگارماند.
اکنون حسب الامراعلیحضرت قوی شوکت همایونی ارواحنا فداه فرماندهی کلیه قوای خراسان را عهده داروتا موقعی که برخلاف تعهدات ومواعد صریحه] ای[ که ازطرف دولت داده شده رفتاری نبینم در صداقت و وفادای نسبت به ذات ملکوتی صفات همایونی، دولت وملت پایدار بوده واقدامی بر خلاف اوامرصادره نخواهم نمود وامیدوارم هیئت دولت نیز احترام دستخط ملوکانۀ مورخۀ لیلۀ 25 رمضان 1339 ] 2 ژوئن 1921 [ و موقع باریک و خطرناک مملکت را درنظر گرفته و خدا نکرده   بوسوسۀ سیاستمداران مرکزفساد وانتریک، اقدامی بر خلاف انتظارنفرمایند.
من خودم برای هرقسم محاکمه و درصورت ثبوت تقصیربرای هرگونه مجازات حاضرم بشرط اینکه قضات محکمه معلوم وهمه به نوبت محاکمه شویم: «تا سیه روی شود هرکه دراوغش باشد».
درخاتمه حق ناشناسی می دانم که بدون تشکراز دوستان غیر نظامی وصاحب منصبان وافراد رشید قسمت خود، لایحۀ دفاعیه یا تاریخچۀ مختصرزندگانی خود را بانتها برسانم ودراین نصف شب از پشت میزتحریردرحالی که قطرات اشک زیرپلک ها حلقه زده آنها را درجلوچشمهای ازتحیرخسته ام مجسم نساخته و نگویم:
دوستان وهمقطاران عزیز! تصورنکنید که من ازنسبت دادن تمام این عملیات به خود، خود پسند شده و ناسپاسی کرده باشم، خیرخیر!هرگز، بلکه من خودم را شما دانسته وشما را خودم. می بینم فداکاری، صداقت لیاقت و وفاداری شما چیزی نیست که بتوان فراموش کرد. هیچ قوه ]ای[ مقتدرنیست که محبت شما را ازمن گرفته و رشتۀ اتحاد ما ازهم بگسلد وممکن نیست که من ناسپاس وفراموشکار باشم. خداوند همواره من و شما را درپناه وامان خود نگاهداری فرموده و درخدمت به وطن مؤید و منصورو مظفرفرماید.
هموطنان عزیز! این دفاعیه را ننوشتم که کسی را بیازارم، بلکه خواستم یک مرتبه درعمرخود خواهش دلم را انجام داده وخود را راضی کرده باشم. من ایرانی وایران را نه فقط دوست داشته، بلکه پرستش می کنم وبه همین دلیل اگرکسی درمقابل ازمن بد گفته و یا نویسد جواب نخواهم داد.
اگرمرا بکشند قطرات خونم کلمۀ ایران را ترسیم خواهد نمود واگر بسوزانند خاکسترم نام وطن را تشکیل خواهد داد.
محمد تقی
مشهد لیلۀ 13 سرطان 1300 (4 )


❊ توضیحات و مآخذ:

1 - - منبع: عبدالله عبداللهی فرد «کلنل محمدتقی خان پسیان » - دانشنامه جهان اسلام - جلد پنجم

 خانم آلمانی « لیدیا کنایر» ( Lydia knayer) درباره شهادت کلنل محمد تقی خان پسیان
خانم آلمانی، « لیدیا کنایر» پس ازاطلاع شهادت کلنل محمد تقی خان پسیان رساله ای تحت عنوان «خاطراتم از محمد تقی خان سلطان زاده » دربارۀ شخصیت وخصوصیات اخلاقی او نوشت که بدین شرح دراخیتار خوانندگان ارجمند قرارمی گیرد:
«بعقیدۀ من اگردیدن وشناختن مردمان بزرگ دردوره زندگانی به کسی نصیب گردد عنایت مخصوص خدا را شامل گشته است. من نیزازهمین نقطۀ نظرمعارفۀ آن ایرانی اصیل و فداکار ازجان نترس وطن دوست یعنی کلنل محمد تقی خان سلطان زاده را برای خودم چنین عنایتی می پندارم. چه قدرخوشبخت هستم که دست تقدیرمرا بشناختن این مرد بزرگ رهنمائی کرد.
با اینکه این شخص سه سال تمام است در راه وطن که آنرا با جان دوست می داشت شهید شده با اینهمه یاد او در دل ما و دوستان آلمانی همیشه زنده است.
چون افتخارجمع آوری اسباب و متروکات مرحوم وفرستادن آنها به ایران بمن محمول شده بود بدین فرصت توانستم اوراق او را به بینم و ازدرجۀ کاروکوشش های او تا اندازه ای خبردار گردم. اهمیت این شخص را ازخود او فهمیدن هرگز دسترس نبود چون همیشه متواضع واغلب اوقات خاموش بود و گاهی هم که بهوش میامد و بیخود می شد و میخواست از درون خود خبردهد و لب بسخن بازمی کرد، آنگاه نیز بطوریکه لازم بود افکارخود را نمی توانست در زبان آلمانی ادا نماید.
قدرقیمت او را لازم بود حس کرد وهرکه هم دل داشت حس می کرد. درمدت معارفۀ ما یکدفعه باو گفتم «روزی شما را در وطن تان مانند پیامبراحترام خواهند کرد». مرگ نا بهنگام اومانع اقدامات او شد ولی قبر او مانند احرام مقدس سالهای سال نور پاش فضای وطن ایران او که آنرا بهترازجان خود دوست می داشت و تمام افکار و کردارش وقف سعادت آن بود، خواهد گردید. باشد که نژاد آیندۀ ایران کاری را که او آغاز نموده و از نبودن اسباب نتوانست انجام بدهد، اکمال خواهد نمود.  
خیال و آرزوی کلنل محمد تقی خان درحق وطنش چه بود؟ گمان می کنم ما آلمانها که درجۀ کوششهای بی آرام و تحصیلات او را با چشم دیده ایم بهترمی دانیم که چه اقتداربزرگی که منبع قوۀ بزرگی برای ایران بود با نعش تقی خان زیرخاکهای سیاه رفت. تمام وقت وقوای این جوان، با وجود ضعف مزاجی که بتأثیرجنگ مستولی حال اوشده بود، مانند زنبورعسل صرف کارمی شد. کوشش اش این بود که اسباب مادی ومعنوی تمدن آلمان را که او بسی تقدیرمی کرد، فهمیده ویاد گرفته برای وطنش محل استفاده سازد.
آرزوی اواین بود که نه تنها وطن و ملت خود را از زیر فشاربیگانگان رها سازد بلکه سویۀ علمی، اخلاقی، صنعتی و اقتصادی ایران را به مرتبۀ عالی رساند. این است وظیفه ای که او را بایک حس مقدس ازدرون دلش مأمورمی نمود.
با دقت وجدیت که امثالش کمتردیده می شود، عزمش این بود که آنچه ازعلوم نظری وعملی ممکن بود یاد گیرد ودراین راه بسی آموخته بود وکارش بجائی رسیده بود که ازبسیاری کوشش تنش رنجورشده بود وهمواره احتمال بیماری ناگهانی میرفت. یک روز دریک کاغذ مورخۀ بیست وششم مه 1919 خودش چنین نوشته بود: « دیگرزیاده براین نمی توانم بنویسم تقریباً با حالت بیهوشی خودم را مجبورکردم که این کاغذ را که دیروزشروع کرده بودم بپایان برم». بهمان اندازه که مرحوم نسبت بدیگران مهربان و ملاحظه کاربود بهمان درجه نیزبخودش سخت می گرفت. هردقیقه وقت خود را با کارواستفاده وجمع مصالح معنوی ومادی برای وطن محبوبش صرف می کرد و دراین راه شرایط صحت بدن را هرگزمراعات نمی نمود.
اکنون می خواهم شرحی راجع به تحصیلات اوداده باشم که دو شعبه ازآن یعنی موزیک وریاضیات دردورۀ معارفۀ ما عمدۀ موضوع مشغولیت او بود.
آشنائی ما با اودرژانویۀ 1919شد که برای تحصیل درس پیانوبخانۀ ما آمد وشوهرمن او را بشاگردی قبول کرد. درجۀ کوشش اودریاد گرفتن پیانوومخصوصاً سعی او درتربیت انگشتان که برای پیانو چندان آراسته نبودند اسباب حیرت ما می شد آنچه دراستعداد اوکم بود با عزم واراده جبران می کرد و چون پیانومناسب ترین آلت موسیقی است برای یاد گرفتن آثاراستادان نوای آلمان ازینرو درتکمیل آن می کوشید. خیالش بازخدمت بزرگی به ایران ازاین راه بود وهمواره با تأسف ازاینکه درایران هنوز اشارات موسیقی معمول نبود یاد میکرد و وقتیکه فهمید که استادش « کریستیان کنایر» Christian) Knayer )- ] 1932- 1876- موزیسین –آهنگساز آلمانی خود نه تنها معلم موسیقی زن بلکه هم نوا پرداز است وازین جهت آرزو ونقشه های شاگرد را خوب می تواند درک نماید، بسیارشاد وخوشوقت گردید، و اگربعد ازمراجعت به ایران خیالاتش انجام می یافت، یقیناً درتجدید موزیک ایران ومعمول کردن « نوت» سعی بزرگی می کرد. درمقدمۀ همین خیال بود که تقی خان دو قطعه دفتر موزیک را نشر کرد. کوشش وپشت کارتقی خان درعلوم ریاضی ازین کوشش وی درموسیقی کمترنبود. افسوس که دراینجا معلم ریاضیات او را نتوانستم بشناسم تا ستایش شاگرد را شخصاً ازاو بشنوم ولی ازقراریکه ازاشخاص دیگرشنیده ام این جوان درریاضیات استعداد خوبی داشته است ودرموقع جمع کردن کتابهای اوتألیفات زیاد یافتم که نه تنها درعلوم ریاضی ازحساب وجبروهندسه ومثلثات بود بلکه درهرعلم وازین راه به شوقمندی و ذوفنونی اوپی بردم همچنین گذشته ازکتابهای فارسی وترکی، کتب فرانسوی وانگلیسی نیزداشت.
فرانسه رادرکوچکی درایران شروع کرده بودوخوب میخواندوتکلم میکرد.دراینجایعنی «اشتوتگارت» انگلیسی وآلمانی تحصیل میکرد و درآلمانی بجائی رسیده بود که مقدمۀ کوچک دفتر« نوت» ایرانی را ( که چاپ شده است) خودش نوشت و ما تغییرات مختصری درآن دادیم.
درمیان اوراقش صدها صحایف لغت پیدا شد که درآنها لغات آلمانی ودرمقابل فارسی آنها را نوشته بود. اصلاً بطوریکه ازکاغذهای ایران اومعین می شود، بعدها خیال نوشتن یک لغت]نامه [آلمانی و فارسی را داشت.
با یک خانم آلمانی کتاب « زردشت چنین گفت» تألیف « نیچه» را می خواند ومقصودش البته تنها زبان یاد گرفتن نبود بلکه برآن بود که این کتاب به پیامبرایران علاقه ای داشت درهرصورت بهر وسیله می کوشید خویشتن را بیاراید.
به تئاتر و کنسرتها با علاقه وعشق مخصوص می رفت. ما نیزبهمراهی شوهرم اغلب با اوبه « اپرا» می رفتیم. تمام دورۀ « نیبلونگ» ( Nibelung) اثر« واگنر»( Richard Wagner)را با ما شنید و ازین بی اندازه خوش بود. همچنین « اپرای »( (Oper موسوم به « آئیدا» ( Aida) اثر « وردی » ایتالیائی ( Giuseppe Verdi) را با او دیدیم و از آوازه و آهنگ مأنوس شرقی مانندی که درین پارچه بگوش او برمی خورد بی اندازه شاد و مهیج شد. این نوای مؤثر، ایران را به خاطر او آورد و درهمان حال شروع کرد و ازمادرش یاد نمود وازایام گذشتۀ خود حکایت نمود.
زادگاه خود تبریز را درعنفوان جوانی ترک کرده برای تحصیل به طهران رفته و ازآن تاریخ تاکنون که پانزده سال زیادتراست مادرخود را که بسیارگرامی داشت ندیده بود و می گفت « یقین دارم مادرم هر روزدرفراق من گریه می کند».
نگرانی واضطرابی که ازمادرش داشت بسیاربود. نمی دانم حال این جوان وطن دوست درشنیدن دخول سربازهای روس به آذربایجان که مادرش درآنجا اقامت داشت، چه بود؟!
درموقع جنگ عمومی سرآمدهای زیاد داشت. چندین بارزخم خورده وحتی نزدیک به مرگ آمده بود. روزی خودش خبرمرگ خودش را در روزنامه های روسی خوانده بود و این خبرالبته درتبریزنیز اشاعه شده بود درصورتیکه اوبرای تکذیب این شایعه وتسکین مادرش وسیله مخابره نداشت. اصلاً گاهی اززنده یا مرده بودن مادر ومتعلقان شبهه می کرد وتمام روز وشبش با نگرانی می گذشت. این غم ودرد بعد ازآنکه آلمان مغلوب شد وکارروس وانگلیس پیش گرفت بمراتب زیادترگردید زیرا درین صورت پیش آمد سیاسی ایران را بد می دید.دیگربه آیندۀ خودش نیزامیدی نداشت ونمیدانست اگربه بایران برگردد دردست رجال بیگانه پرست ایران و به تحریک انگلیسها حبس یا قتل ]کشته [خواهد شد و اغلب می گفت اگرحبس بروم تارخود را با خودخواهم برد.
وضع و زندگانی تقی خان درآلمان غیر ازتسلی اینکه چیزیاد می گرفت، دیگراز هیچ جهت خوب نبود. با اینکه اینجا دوستان زیاد داشت که او را تقدیرمی کردند ولی او نیزمجبوربود ازحیث مضایق مادی فشاری را حس کند که تمام آلمانها دچارشده بودند. صحتش با اینکه درسابق بسیارقوی و زورمند بوده است بواسطۀ جنگ وخصوصاً کمیابی درآلمان و نیز بواسطۀ طیرانهای زیاد درطیاره بسیارعقب رفته و کبدش نیزعلت کرده بود که اقامت نماید. درینجا مناسب می بینم راجع به اقامت « هومبورگ» از کاغذ خود تقی خان که از آنجا نوشته است اقتباس نمایم:
هومبورگ – هومه – 20 اوت 1919
آخراینجا رسیده ومأوائی گزیدم درنتیجۀ معاینه کامل معلوم شد توسع کبد دارم. این معاینه که از طرف دکترمعروف ب. به عمل آمد البته مصرف زیاد خواهد داشت، دیروزتنها بیک نسخه 75 ، 77 مارک دادم اقلاً ازین ممنونم که علت ناخوشی خود را فهمیدم با اینکه امید بهبودی نیست و باید همانطور برگردم که آمده ام. درشروع سفر خبرهای دلخراش ازایران شنیدم و به تأثیرآن اشعاری نوشتم. ازقراریکه عموزاده ام نقل می کند حال من دراینموقع جلب نظرمسافرین دیگررا کرده بوده است ولی من بیخبربودم ومانند زنبوری با خود زمزمه می کردم. خدمت خانم شما کارت علیحده فرستاده ام، درینجا با پیانوزن قابلی آشنائی پیدا کردم و تنها تسلی و شغل من شنیدن نواهای او است.
ارادت و سلام - مخلص شما
م. ت. سلطان زاده
محمدتقی خان بهمان درجه که صاحب فکربود، نیزشوخ وظریف بود وگاهی ازته دل می خندید وطرز بسیارصمیمی خندۀ طفلانۀ او بر دل راحتی میداد.
درینموقع کتابی بعنوان«جهاد درسفرایران» اثرسرکردۀ آلمانی « اردمان» (Hugo.Erdmann)بدست ما افتاد وازینکه درین کتاب باسم تقی خان برخوردیم بسیار شگفت کردیم. و به خیال اینکه بی خبر است فوراً باونوشتیم ودربرگشت اوالبته اول کاری که کردم این کتاب را جلوی چشمش گرفتم ولی او درمقابل بکلی خونسردی نشان داد ومن ازآن امید که داشتم و او را خوشحال کردن می خواستم افتادم. بعد گفت محتویات این کتاب درروزنامه ها چاپ شده بود ولی تمام مطالبی که درآن ذکر شده صحیح نیست. درهرصورت حس کردم که صحبت درخصوص این کتاب را دوست ندارد وبکنار گذاشتم ولی درعمرخود آدمی بدین درجه شکسته نفسی ندیده ام. اما قاعده هم بر این است: دلیران همیشه بزرگ اند خواه معروف باشند و خواه نباشد. وسلطان زاده از جملۀ دلیران بود. درهر صورت تعریف جسارت و شجاعت اورا درکتاب « اردمان» خوانده ودیدم آنچه من حس کرده بودم تمامًا درست بوده.
اینک مطالبی را که درین کتاب درخصوص محمد تقی خان است بطورخلاصه ذکرمی کنم:
«هوگو اردمان» شرح رشادت سلطان زاده را که چگونه ازپشت سرسربازان روس که قلۀ کوه مصلا را در میان گرفته بودند بهمراهی ژاندارم های خود هجوم نموده و قله را گرفته بود، داده و بعد چنین گوید: « قسمت بزرگ افتخاراین روزعاید به این فرزند توانای ایران بود که درمیان هموطنان خود نفوذ بزرگی داشت وجنگ را با مهارت تمام اداره می کرد و شخصاً دارای شجاعت بزرگی بود و همین استعداد اوبود که چندین بارجنگ را بر نفع ما ختام داد.»
بازمؤلف در جای دیگر شبی را که جنگ سخت و تب آور فرا رسیده بود، چنین تصویر می کند: «شبانگاه صدای مهیب ومؤثرمارش و آوازه های ژاندارمری ایران بلند شد که خود محمد تقی خان، آن دلیردلیران درحضور سرکردگان ایران می خواند. برای شنیدن این آواز که حزن مرگ می آورد و با این همه تأثرقوت وسطوت داشت و گلوله ریزان ومرگ شیرین یاد می کرد و زمان ومکان موافق بود واین آوازه را یک ایرانی میخواند که صفات شهامت و شجاعت را با یک وطن پرستی آتشین   جمع کرده بود. صدای تقی خان درسینۀ این شب هولناک فرو پیچید و مرگ را برا ی کشته گان و زندگان مقدس و آسان نمود. مرگی که خود او چندین بارخود را بکام آن انداخت وماها را در سخت ترین مواقع نجات داد».
اینک یک نامۀ تقدیردیگری را نیز که از طرف یک سرکردۀ آلمانی نوشته شده است وآنرا ازخانمی که تقی خان در اواخردر خانۀ او منزل داشت بدست آورده ایم ذکر میکنم.
بتاریخ 12 نوامبر 1919
تقی خان عزیزمن! قبل ازآنکه آلمان را ترک کنید لازم می دانم یکباردیگربه شما ازخدمات شایانی که شما درمدت فرماندهی ژاندارمری ایران که رئیس آن من بودم وخصوصاً ازصداقتی که نسبت به آلمان نشان دادید ممنونیتهای صمیمی خود را بیان دارم.
مخلص شما ماژور 1 . ابرهارد  
با اینکه تقی خان درآلمان دوستان زیاد داشت وحتی بعضی علایقی پیش آمد که او را درآلمان پابند می توانست نماید بازاو همواره فکرش درنزد وطن خود بود ولی قبل ازآنکه برای تهیه به این سفر بسوی برلین حرکت نماید با هزارکوشش بعضی آوازهای ایرانی را با« نوت» آنها چاپ ونشرنمود که ازآوازه های اساسی اوبود. قسمت اولی بعنوان « سه آوازۀ ملی ایرانی » اصلاً دراوایل 1919 نشرشده بود.
تقی خان فکراحترام وقدرشناشی دیگران را کرده وخود را فراموش می نمود چنانکه درهمین اوان کاغذی فرستاده و فوراً از شوهرمن تقاضا نمود که درمقدمۀ آلمانی کتابچه تشکراز وی (ازشوهرخانم «کنایر») وآقای میکده باید بشود که زحمت درتکمیل وتحریر«نوت» کشیده اند.
دراین موقع بواسطۀ نتایج جنگ ومغلوبیت آلمان امورمالی تقی خان وعموزاده اش بسیاربد شد وتنها خوشی او دراین فشاراحتیاج ازرسیدن کاغذ خانواده اش بود که بعد ازسالها نگرانی ازشنیدن خبرزندگی مادروخویشان خود خرسند گردید.
در ماه سپتامبر 1919 تقی خان برای فراهم آوردن اسباب حرکت به ایران، سفر برلین نمود. و خیالش این بود که بازبرای یک چند روز استراحت قبل از مسافرت به « اشتوتگارت» برگردد ولی افسوس که اقامتش درآنجا طول کشید ویک کارت نوشته ده نسخه ازکتابچه های «نوت» خواسته ودرکارت دیگر(16 اکتبر) چنین نوشت: « حالم عموماً خوب نیست بسیارعصبانی شده ام نه می توانم کار کنم و نه میتوانم بخوابم. درکارم نیزهنوزکامیابی دیده نمی شود، شاید تا اول دسامبر یا با نتیجه و یا بی نتیجه باز به « اشتوتکارت» برگردم.»
کلنل را باندازه ای دوست داشتیم که این یکماه غیبت اوازجمعیت ما برای ما بسی غم آوربود این خود مقدمۀ غم بزرگتری بود که بایستی درجدائی دائمی او دچار آن گردیم. امروزعکس او را با نظرهای محزون دیده واز آنروزها یاد می کنیم. تقی خان ازسرتا پا اصیل زاده بود وبا اینکه بسی دوستان خوب آلمانی داشت وبا فامیلهای بزرگ که درمیان آنها شاهزاده (Karl Joseph Fürst von Urach) نیز بود رابطه داشت بازما « فقیران» را فراموش نمی کرد و ازافتخارهای ما آنست که روزی در سرسفره خانۀ ما به عموزاده اش گفت: این خانه را من ازهمه بهتردوست دارم اینجا راحتی وانسانیت است. ودرکتابچۀ یادگاری خانۀ ما بازازین مقوله سخن گفته وازمیل ومحبت طبیعی خود نسبت به فقیران ودرویشان صحبت کرده است.
بحکم همین عقیده درزندگانی خود نیزسادگی را دوست می داشت ولی لباسش همیشه پاک وخوب بود. رفتارش درکوچه آرام وسربه پائین وهمیشه متفکرانه بود.
موقع مسافرت تقی خان داشت بتدریج نزدیکترمی شد تا روزی بناگاه درصورتیکه ما هردو مشغول تدریس بودیم بخانۀ ما آمده ومعلوم شد برای وداع آمده است. چون حال من قبلاً نیزخوب نبود، دراین موقع ازهیجان خودداری نتوانستم کردن و بی اختیاراشک ازدیدگانم سرازیر شد ولی او درصورتش اثری نشان نداد وآنچه دردلش پنهان بود بظاهرنیاورد.
درموقع وداع عکسی از شوهرم درخواست نمود من نیز یکی ازعکس خودم دادم و درپشت آن نوشتم:«یادگاری است به خوش اخلاق تر و اصلیترقهرمانیکه درعمرم دیده ام»!
آخرین کلمات من با اواین بود: « امیدم برای شما اینست که درعالم، خدائی وحقانیتی هست!» و یکباردیگردستش را فشرده ولرزان ازاطاق بیرون رفتم وگوئی دردل حس می کردم که این آخرین دفعه است که ازیک مرد بزرگ که درعمرم دیدم. با اخلاق وصفات عالی خود نه تنها مرا بلکه هرکسی را که با او مراوده داشت فریفته کرده بود، وداع می کردم. در22 نوامبر1919 با عموزاده اش از«اشتوتکارت» حرکت کرد. شماری ازدوستان برای وداع آخری درایستگاه حاضر بودند وبرای توشۀ راه مسافرمحبوب گلها آورده بودند!
چند روز بعد کاغذها وکارتها از ایتالی واسلامبول از وی رسید وبالاخره در19 مارس 1920 کارتی بدین مآل ازایران رسید:
طهران - 6 فوریه 1920
فامیل محترم کنایر!
سفرما تمام شصت وچهارروزامتداد یافت. ازاینکه آخراینجا رسیده ام شادم. عموی مهربان من پذیرائی می کند. مادرم را هنوز نمی توانم زیارت نمایم. خواهش دارم سلام مرا بتمامی دوستان برسانید .
مخلص شما – م. ت. سلطان زاده

طهران - 20 مه 1920
فامیل محترم کنایر!
رسیدن کارت شما درجواب اولین نوشتۀ من اسباب شادی گردید. جدائی ششماهه ازشما وازسایر دوستان آلمانی درهر حالم مؤثر است. درخدمت دولتی نیستم ودرخانه نیزبواسطۀ داد و بیداد بچه ها   نمی توانم آرام داشته باشم. با اینهمه بنوشتن یک لغت ]نامۀ [بزرگ که درسه زبان باشد شروع کرده ام و نیزیک اثرحزن آوراز«لامارتین» ترجمه نموده ام. حالا خواهید گفت چرا باز بحزن می پردازم. ولی غم تنها موافق ذوق من نیست بلکه موافق تمام اهل شرق است تسلی ما درگریه است. درحقیقت گریه بزرگترین فرح قلبی ماست و آنچه گریه نیارد ارزشی ندارد. وهرروزبرای گریه تجربه ها و منظره های تازه دراین دیارموجود است.
شغل سوم من گفتن بعضی ازاشعارغم آمیزونوشتن گاه گاهی مقالات درروزنامه ها است. با سیاست نمی خواهم ابداً مشغول گردم.
افسوس که اینجا نه پیانودارم ونه معلم تا مشق نمایم. انشاءالله درآینده بهترگردد فرموده اند « لكل عسـريسرا.».
مخلص شما – م. ت. سلطان زاده
طهران – ژون 1920
خانم کنایر محترم!
کاغذمحبت آمیزشما رسید ازاینکه کسالت دارید دلگیرشدم. امیدوارم وقتی نیزتیربختان نیکبخت خواهند شد.
هنوزانجام کارمعلوم نیست و توکل بخدا نموده که هرچه او خواهد چنان باد. هنوز پیش عمویم هستم و هنوز بدیدارمادر نایل نشده ام اگرچه کاغذها ازاو مرتب میرسد وحالش خوب است.
مطلب برای نوشتن زیاد است ولی اغلبش سیاسی است ومن ازسیاست بدم می آید. باقی ارادت و سلام
م. ت . سلطان زاده
مشهد – 12 اوت 1921
خانم کنایرمحترم !
مرقومۀ محبت آمیز7 ژوئن شما را که معلوم می سازد ازاین خاموشی درازمن دلتنگ شده اید، با کمال تشکردریافت کردم. علت ننوشتن من زیادی کاراست. این اواخرروزی 18 تا 19 ساعت کار می کردم. باندازه ای لاغرشده ام که اگر مرا به بینید نخواهید بازشناخت. دررتبۀ خود ترقی کرده وحاکم نظامی ایالت خراسان شده ام. شب وروزکارمی کنم، درضمن مقاله ها نوشته ونشرکرده ام. برای تنظیم امور ایالتی آنچه ازدست برآید میکوشم، افسوس کابینه ای که من با آن کارمی کردم سقوط کرد وکارمن ناقص ماند، حتی برای این کارها معرض سیاست واقع شدم. بهمت سربازان با وفای خودم حکومت را مجبورکردم حقوق مرا بشناسد. اگراین آرزو اجرا نمیگردید قرارم این بود که دو باره ایران را ترک کرده، بخارجه روم. بعد ازدوماه مراسلات بازحکومت دولت مرا حاکم ایالت شناخت ودرهرصورت من مرگ را به تحمل ظلم ترجیح خواهم داد..
باورکنید که من هیچگاه درحق هیچ کس نمی توانم ستمکاری کنم. دراین اواخر مقالۀ درازبرضد بعضی ازمبرزین ودرتاریخ حیات خود نوشته و نشر کردم واگر شما آن را بخوانید مرا بهتر خواهید شناخت.
الان که این را می نویسم موزیک بریگاد آوازه های ایرانی می زند. دیروز خودم ازاین آوازه ها برای صاحبمنصبان خواندم. با اینکه من رئیس کل هستم بازدوست دارم همیشه با صاحبمنصبان جوان خودم یکجا باشم. خیلی مایل بودم که تاریخچۀ حیات خودم را که درشکل رساله ای چاپ شده به شما بفرستم. دراین رساله تشکرازدوستان آلمانی را فراموش نکرده ام. مادرم درتبریزبرحیات است ومن هنوز او را ندیده ام!
گمان می کنم دراین کاغذ بقدر کافی نوشتم. باردیگربازنوشته و کمی نیز فلسفه بافی خواهم کرد.
افسوس مطبوعاتی که می خواستم برای من بفرستید، گران است. پول برای خرید آنها را ندارم. اگر می خواستم می توانستم هزاران تومان گیر آورده باشم ولی خود میدانید که من پول پرست نیستم. تنها مقدار کمی وجه که بتوانم از آن زندگانی کنم، برای من کافی میاید. ببخشید که مستعجل و غلط نوشتم، آلمانی را دارم فراموش می کنم. روی میزمن هزاران کاغذ و اوراق موجود است که باید بخوانم و جواب دهم
باقی سلام بشماها و تمام دوستان
م. ت. سلطان زاده
بعد کاغذ دیگری ازتقی خان رسید و من در 26 دسامبر 1921 به این کاغذ جوابی فرستادم ولی بعد از چندین ماه این حواب نامۀ من نگشوده برگشت ودرروی آن نوشته بودند:
il est mort dans la guerre
یعنی او در جنگ کشته شده است.»

* منبع: - شرح حال کلنل محمد تقی خان پسیان بقلم چند نفرازدوستان وهواخواهان آنمرحوم – برلن 1306 – درچابخانۀ ایرانشهر - ( صص 100 - 86 )
3 - کلنل محمد تقی خان پسیان با نگرشی که به عدالت داشت ازخط مشی های فریبکارانه سید ضیاء اطلاعی نداشت. هرگاه ماهیت کودتا وحکومت سید ضیاء را درمی یافت وقوای خود را برای استقرار دولت ملی به تهران می برد، تاریخ ایران سیری جز این می کرد که کرد.
4 - غلامحسین میرزا صالح «فروپاشي قاجاروبرآمدن پهلوي» ازسوي انتشارات نگاه معاصر- 1387. ( صص 177 – 163 )
* شرح حال کلنل محمد تقی خان پسیان بقلم چند نفرازدوستان وهواخواهان آنمرحوم – برلن 1306 – درچابخانۀ ایرانشهر - (صص 45 – 26)

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire