samedi 15 septembre 2012

جمال صفری: زندگینامه دکتر محمد مصدق، قسمت پنجاه و ششم

جمال صفری :
کودتا به رهبری کمونیست ها بر عليه ميرزا كوچك خان


807 1 jamal safari
26 خرداد، بمناسبت صد و سیُ امین
سالگرد تولّد دکتر محمّد مصدّق


فخرائی می نویسد: همزمان با پیاده شدن ارتش شوروی درخاک ایران چند تن ازاعضای حزب عدالت   باکو...تدریجاً به گیلان وارد شدند و سازمان وحزبشان را دررشت دائرنمودند که روزنامۀ (کمونیست) به مدیریّت سید جعفرجواد زاده « پیشه وری» مبلّغ وارگان حزب بود. ونیزسازمان دیگری بوجود آمد بنام «سازمان جوانان » که با روزنامه های حزبی رشا همکاری داشتند.
افراد شناخته شدۀ حزب عبارت بودند ازابوکف (ازشاهزاده های تاتار) وخانمش ...- اسدالله غفّار زاده – زاخاریان – علی زاده – آقایف – امیرزاده – موسوی وچند تن دیگرکه بیشترفعّالیتشان به متینگ و تبلیغات حزبی مصروف بود واین وضع مسلّماً به پیشوای نهضت گران می آمد واحساس می کرد که اقدامات مزبورتعمّداً وعلیرغم نظریاتش که ازپیش اعلام داشته بود صورت می گیرد وهمچنین ملاحظه می کرد که برخلاف مدلول موافقت نامه دائربه منع ورود نیروهای جدید مرتّباً دستجات تازه ازبادکوبه وارد می شوند و مقررات موافقت نامه را عملاً نقض می کنند بعلاوه پرت پهلوی هنوزبا وجود مطالبۀ مکرربه متصدّیان ایرانی انقلاب تحویل نشده ونفت « نوبل» را هنوزازاختیارشان رها نساخته اند وبا این کیفیت بعید نیست که نیات دیگری درکارباشد ودامنۀ این اعمال بجای های باریک بکشد.
این بود که روزجمعه 22 شوال مطابق با 18 تیر1299 متعرّضانه ( شهر) رشت را ترک وبه فومن عزیمت نمود واعلام کرد مادام که بی تربیتی های جاری رفع نشوند وافراد حزب عدالت ازپرخاش و ستیزه جوئی وتبلیغات مرامی دست بر ندارند ازفومن بر نخواهد گشت .
ملاقات سردارفاخرحکمت با میرزا درخانۀ امجدالسلطنه نیزاین حدس را تقویت می نمود که نامبرده حامل پیامی ازجانب مشیرالدوله (نخست وزیر) مبنی به جدا شدن میرزا ازانقلابیون است ودرهرحال متعاقب رهسپارشدن میرزا به فومن کاژان اف (فرمانده ارتش سرخ) نیزبه مسکواحضارگردید نامبرده یک فرد انقلابی مجرّب وازاقدامات حزب عدالت احساس ناراحتی می نمود واعتقاد داشت که همکاری با دستجات مسلّح جنگل جزازطریق صمیمت وحس تفاهم اشتباه محض است، لیکن عملیات پشت پرده حزب ، آرام آرام آثارش را می بخشید و طولی نکشید که با آمدن مدوانی نماینده بازرگانی خوشتاریا و میکویان کمیسر تجارت شوروی به رشت کودتائی در14 ذیقعده 38 مطابق نهم مرداد 1299 رخ داد و از جریان کار چنین فهمیده می شد که احضارکاژان اف به مسکو و فراخوانده شدن پالایف از مازندران درنتیجۀ اشتباه کاری های اعضاء حزب عدالت صورت گرفته است کما اینکه تعویض راسکولینکف فرمانده جهازات جنگی بحرخزر واعزامش به جبهۀ بالتیک ، همیچنین فراخوانده شدن ارژونیکدزه که دو نفر اخیر از پشتیبانان سیاست جنگلی ها درایران بوده اند براثر نقش سیاسی حزب عدالت است که در پیشگاه زمامداران شوروی بازی کرده اند.
اروژنیکیدزه ازدوستان نزدیک لنین و استالین واز پیشوایان اکتبر1917 بود که بعدها به وزارت صنایع سنگین شوروی رسید و در دوران استالین به لحاظ اینکه نمی خواست در مسئولیت های به اصطلاح « سوء استفاده از قدرت» استالین شریک باشد اقدام به خودکشی نمود.
کودتای سرخ ازاینجا شروع شد که در روزمعیّن ( 24 ذیقعده 38 ) همه ی طرفداران میرزا کوچک را هرکه وهرجا بودند دستگیر و بازداشت نمودند. نقشۀ کودتا طوری طرح ریزی شده بود که می بایست میرزا کوچک یا کشته می شد و یا دستگیر می گردید ودر هرحال ازکار درانقلاب خارج می شد و زمام امور را بدیگران میداد ، ولی او توطئه را قبلاً احساس وبه جنگل رفته بود.
حاج شیخ محمد حسن ( آهن ) وعبدالحسین خان شفائی وکلنل فتحعلی توپچی ثفقی وحسن الیائی از جمله بازداشت شدگان بودند. شیخ عبداله خان رئیس محکمه انقلابی بدست یک نفر روس مقتول گردید. انباراسلحه که درباغ مدیریۀ رشت حفاظت می شد به تصرّف عمّال کودتا درآمد شش توپ بزرگ را که دوتای آن سنگین ودر پسیخان نگهداری می شد به شکل غنائم جنگی به رشت آوردند چند تن ازکارمندان ارزاق را اسیرواردرشهر گردانیده وسپس به زندان انداختند وبرای دستگیری میرزا با توپخانه به جنگل یورش بردند. میرزا دستورداد جنگلی ها بدون مقاومت و زد و خورد عقب بکشند ضمناً برای احضار زمامداران مسکو لازم دید نمایندگانی نزد لنین به فرستد ونامبرده را ازآنچه درگیلان گذشته است آگاه سازد واین واقعات مقارن با زمانی است که حاجی میرزا علی اکبرمجتهد اردبیلی با اعلام فتوای جهاد علیه بلشویک ها اسلحه بدست گرفته وشاهسون های مغان واطراف اردبیل را به جنگ علیه انقلابیون شورانیده بود. کودتای رشت را بولومکین اداره می کرد وبولومکین نمایندۀ چکای شوروی در گیلان بود.»( 1)              
 «بلشویکی کردن » انقلاب توسط حزب کمونیست ایران
به روایت خسرو شاکری « اختلاف بین این دو رویکرد، کارآمدی دولت ائتلافی را ازهمان روزهای نخست به تحلیل برد و به فرو پاشی اجتناب ناپذیر یک اتحاد نا محتمل انجامید که تحت حمایت شوروی و دراثرعقب نشینی انگلیسیان شکل گرفته بود. لذا، درحالی که کمونیست های چپ بی وقفه برنامه های خود را ادامه می دادند و دست بالا را در جنبش پیدا کردند، نیروهای جنگلی احساس کردند که در راه هدف هایی مغایربا مفاد صریح توافقنامه ی انزلی مورد استفاده قرارگرفته بودند. درحالی که رهبری حزب کمونیست ایران درتقلّای گسترش انقلاب با حلّ مسئله ی ارضی بود که - به رغم حمایت کوچک خان ازسوسیالیسم و آموزه های لنین – بیشترنگران حفظ رهبری جنبش از طریق کنار گذاشتن کمونیست ها از قدرت بودند. که نه فقط به صراحت گفته می شد نسبت به اوضاع و احوال ایران بیگانه بودند، بلکه تهدیدی جدّی علیه حاکمیت و استقلال ایران به شمار می رفت.» ( 2 )
شاکری براین نظراست که : « عملاً غیرممکن است آنچه را که دقیقاً طی دوران کوتاه شکل گیری ج. ش . س. ا. وفرو پاشی ائتلاف جنگلیان وکمونیست ها در پایان ماه ژوئیه 1920( اوایل شهریور1299 ) رخ داد، به طور مختصرشرح دهیم. تحریف و دروغ پردازی تاریخ نگاری استالینیست ها محدودیت دسترسی به بایگانی های شوروی و ایران، و تحریف وابهام آفرینی بازیگران این عرصه و حامیان شان طی آن ماه های سرنوشت ساز، این وظیفه را پیچیده می سازند.
همه درمورد اقدامات افراطی حزب کمونیست ایران و حامیان محلّی آن توافق دارند، حزب کمونیست های ایران پیش ازآورد به کشور مقاصد خود را در بیانیه هایشان اعلام کرده بودند. با این حال ، آنچه جای بحث دارد دامنه ی این اقدامات و خساراتی بود که بر آرمان انقلاب وارد کردند.
پس از حمله به مقرّ قزاق ها،فضای حاکم بر گیلان ناگهان تغییر کرد. چنان که دیدیم، حزب کمونیست بی توجّه به توافقنامه ی انزلی، بلافاصله، به تبلیغ درمیان گیلانیان پرداخت، درحالی که کمیته ی انقلابی (روکُم ) رشت وبندرانزلی را عملاً تحت حکومت نظامی قرار داد. خلع سلاح قزاق ها فضایی از شایعه پراکنی - سرشتینٍ فرهنگ ایرانی – ایجاد کرد، به ویژه آن که پای منافع سیاسی چشمگیری درمیان بود. ازاینرو، مصادرۀ زمین ها و کاخ های زمین داران – سیاستمداران بزرگ - مثل سپهدار اعظم ، که به داشتن روابط نزدیک با دربار تزار وانگلیسیان شهره بودند – به گسترش شایعات مهار نشدنی دامن زد که موجب ترس و بی اعتمادی شد.
مثلاً، روزنامۀ رعد، طرفدارانگلیس، گزارش داد که خانه ای « با گنجایش بیش از یک خانوار مصادره و به دولت تعلّق خواهد گرفت.» این روزنامه همچنین اعلام کرد که تحت حکومت ج. ش. س. ا. بخشی از محصول زمین، که در اجارۀ دهقانان است یا مستقیماً کشت می شود، و جزء اموال مالک به شمارمی آید به وزارت مالیه تحویل داده می شود و به زمین دار فقط به اندازۀ معیشت وی تعلق می گیرد. رعد اضافه کرد که طبق یک فرمان روکُم « ازاین پس، اجارۀ مغازه ها وکاخ ها را دولت می گیرد وکمیساریای امورمالیه مأمورانی را برای جمع آوری آنها روانه می کند.» به علاوه ، «همۀ درشکه ها، تاکسی ها واتومبیل های شخصی متعلّق به اشراف برای استفادۀ دولت انقلابی ضبط می شوند»، و «دررشت داوطلبان دراردوی انقلابی مجازشده اند تا هرچه می خواهند به رایگان ازبقّالی ها و فروشگاه ها بردارند... خانه های مردم پس ازشکست قزّاق ها غارت وچیزهای قیمتی آنها به یغما برده می شود.» به گزارش رعد : « انقلابیون حرمت زن ها را نقض و کسانی را که به دفاع از آنان برخیزند، می کشند.
بی گمان ، شایعاتی ازاین دست که « نمایندگان گیلان » درقزوین می پراکندند، مناسب تصویری از بلشویک ها بود که انگلیسیان پیش از این برای هدف های تبلیغاتی خود درسراسرجهان، به خصوص درجهان اسلام ، می ساختند و می پرداختند. « وحشت» اکنون درایران قابل لمس بود! برای ترساندن کسانی که هنوزخاطرات زندۀ نا خوشایندی ازقحطی اخیرداشتند، رعد با هیاهوی تمام گزارش داد که یک « قرص نان سیاه وخشک به اصطلاح با کویی» توسط وزارت داخله دراسترآباد ( گرگان کنونی) مورد آزمایش قرارگرفت ومعلوم شد که ازخاک ارّه، پوشال ونوعی چسب برای نگهداری این محفوظ ، درست شده است! » این نانی بود که مردم در حکومت کمونیستی می خوردند!
درحالی که چنین اتّهام هایی دروغ های مفتضحانه ای بیش نبودند، نمی توان همۀ « داستان های زیاد روی عدالتی ها با متّحدان محّلی شان را که احتمالاً تحت رهبری احسان وسردارمحیی بودند ، رد کرد. علاوه براتّهامات کوچک خان ومتّحدان کمونیست خود( که وصف آن خواهد آ مد)، حتّی تاریخ نگاران استالینیست تأیید می کنند که کمونیست ها زیاده روی می کردند، همچنان که نویسندگان غربی مثل آی. اسپکتور( I.Spector) وجی. دوکرو(G.Ducroq) نیزبرآن صحّه گذاشته اند. اما آنان بطور حساب شده ای چنان زیاده روی هایی را متوجّه کمونیست های چپ ایرانی دانسته اند. مثلا، آقایف و پلاستون تأیید می کنند که « تفتیش های توجیه نا پذیر، ممنوعیّت تجارت خصوصی، تعطیلی بازار، حمله به روحانیون مسلمان واقدامات دیگری توسط رهبران چپ روی کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست ایران صورت گرفت.» با این حال، نویسندگان شوروی این اقدامات را نه « تجسّم عملی اصول بنیادی ایدئولوژیکی و نظری کمونیسم در کشورهای وابسته وعقب مانده »، بلکه اعمال « خود سرانۀ انقلابی » ازسوی « کمونیست های چپ » دانستند. استدلال های مشابهی نیزدردهۀ 1920 ( 13000 ) توسط اوستُرف وهمکارانش ، و در دهۀ 1950(1330 ) توسّط م. س. ایوانف و. نایوانوا ابراز شد.
با این حال، این اتّهامات علیه کمونیست های چپ به لحاظ زمانی ومکانی کاملاً مبهم به نظر می رسند. ازاینرو، محک زدن آنها با توجّه به اتّهامات ایراد شده ازسوی کوچک خان یا دشمنان مشترک جنگلیان و کمونیست ها ، یعنی انگلیسیان و متّحدان تهران نشینشان، برای تعیین آهنگ تندروی جنبش ، تحت شرایط متغیّرورهبران متفاوت درفاصلۀ خرداد - تیر1299 و شهریور 1300 ، ناممکن است. کاربسیاردشواری خواهد بود که ازدرون هزارتوی اتهامات کورعلیه سلطان زاده ( که اوهمه را رد می کند» ، همچون این اتّهام جدّی اوستُرف در1926 ، به حقیقت دست یافت:
فعّالیت های حزب کمونیست ایران با برنامۀ تدوین شده تطابق نداشت. جناح چپ آن که متمایل به نظریه پردازنی(مثل سلطان زاده ) بود که آشنایی اندکی با نظام اجتماعی – اقتصادی ایران داشتند، واتّحاد همۀ نیروهای (درحال جنگ ) با امپریالیسم انگلیس رابرنمی تافتند، بر تشدید ( مبارزه) طبقاتی تأکید داشت. این فعّالان به طورمکانیکی بین شعارهای انقلاب روسیه با جامعۀ ایران پیوند بر قرار می کردند.
آنان تصمیم گرفتند راه کمونیستی وشوروی کردن فوری را درگیلان دنبال کنند، وبا حرارت تمام درگیرتبلیغات قاطعانه وزننده به نفع کمونیسم وعلیه مذهب شدند، این تاکتیک درمحیطی کاملاً نا آماده و به غایت مذهبی وتحت شرایط پدرسالارانه، (همراه با) توسّل به مردمی که تقریباً نیمی شان صنعتگروبازرگان کم مایه بودند، به منظور رفع حجاب ، نابودی بازار وبراندازی بورژوازی ، انجام گرفت. این اقداات نمی توانست بدون برانگیختن نارضایتی شدید مردم علیه کمونیسم باشد. با توجه به فقدان صنایع بزرگ درایران فراخوان ملّی کردن وسایل تولید فقط می تواند ( برنامه برای ) مصادره ی وسایل کار صنعتگران و کارگران دستی تعبیرشود.
در سال 1930 ، سلطان زاده با خشم فراوان شرح بالا را « یک افتراق باور نکردنی علیه کمونیست های ایران ... و خوراکی ( تبلیغاتی) برای رضا شاه« دانست و در ادامۀ حملۀ خود گفت:
بگذاریداوسِتُرف» یاهرکس دیگر، به ما فقط یک مدرک، یا خبری درروزنامه ها یا اعلامیه ای مستند یا هرگزارشی را نشان دهد که حاکی ازآن باشد که کمونیست های ایران خواستار رفع حجاب زنان، ملّی کردن وسایل تولید یا نابودی بازار یا هرکاری ازنوع آنچه ( اوسِتُرف) می گوید، بوده اند. من گواهی می دهم هرآن کس که چنین چیزهایی را می گوید به عینه ازامپرایالیست های انگلیسی دفاع می کند. وی چه بخواهد یا نخواهد، همچون انگلیسیان ( به ما) ناسزا می گوید. وی همان چیزی را می گوید که کرزن در زمان خود درپارلمان( کذایی ) انگلیس می گفت:« کمونیست ها درگیلان کمونیسم را به اجرا میگذارند؛ این بهترین راهی است- به گفتۀ وی – که ایرانی ها ازدست آن خلاص شوند.» این دقیقاً عمّال انگلیس هستند که این شایعه را پخش می کنند که کمونیست های ایران خواستار رفع حجاب زنان هستند، که وسایل تولید را ملّی کرده اند، که خواستارنابودی بازارهستند... همۀ این دروغ ها ، از همان دروغ هایی که ( به قرار ) دربارۀ ملّی شدن زنان در روسیه می گویند، ساخته و پرداخته می شود تا ایدۀ کمونیسم را بی اعتبارکنند، وایران دوست( اوسِتُرف) با این افسانه های ابلهانه ای که می بافد به افترا زنندگان کمک می کند.
درحالی که داستان های مبالغه آمیزی که اوسِتُرف ودیگران می گفتند ، چندان اعتباری ندارد، برخی اعمال خود سرانه باید پایه واساس شایعات و اتهاماتی باشد که جنگلیان تردیدی درباورکردن آنها به خود راه نمی دادند.
 قدرت فزاینده ی کمونیست ها در گیلان
در فصل دهم چگونه وقتی که دریاسالار راسکو لینکف دستور تخلیۀ ایران را دریافت کرد، بخش بزرگی ازنیروهای شوروی دراواخرمه 1920( اوایل خرداد 1299 ) ایران را ترک کرد. وی چند صد تن ازنیروهای شوروی ( روسی ، آذری ، ارمنی و گرجی ) را تحت فرماندهی ژنرال کوژانف (که ظاهراً به دستورتروتسکی تابعیت ایرانی پذیرفته بود) درایران باقی گذاشت تا به جنگلیان و.ج.ش.س.ا. کمک کنندشرطی که برسرآن بین کوچک خان و طرف های گفتگوی وی ازشوروی درانزلی توافق شد، ازاین قرار بود که دیگرهیچ نیروی شوروی بدون اجازۀ صریح جنگلیان وارد ایران نشود. تقض این شرط ازسوی شوروی ها یا حزب کمونیست ایران( که تفاوت بین این دوبسی کم رنگ بود)، یکی ازنخستین زمینه های رنجش بین کوچک خان ومتّحدان کمونیست وی را فراهم آورد.
مطابق انتظار، ارقام موثّقی در بارۀ شمار نیروهای اعزامی ، خرج شده یا باقی ماندۀ شوروی در ایران موجود نیست. وابستۀ نظامی فرانسه گزارش داد که 2000 نفرتحت فرماندهی کوژانف در ایران   باقی ماندند، که 1200 تن از آنان ( 1000 کارگرایرانی ازقفقاز، بقیّه روس ، گرجی وارمنی ) با شدّت گرفتن اختلاف بین جنگلیان وکمونیست ها، به همراه وی گیلان را ترک کردند ورهسپارباکو شدند. علّت این که چرا آنان رفتند، معلوم نیست. گزارش های پراکنده ازخشم ملوانان کرونشتات، که به داشتن شورانقلابی - پرولتری معروف بودند ، حکایت دارد. برخی شکایت داشتند که به خاطر کمک « به کارگران ودهقانان انقلابی، ونه یک انقلاب ملّی ، به ایران آمده اند!» بر طبق گزارشی ازتفلیس، بلشویک ها « تا حدی ازدیدگاههای کوچک خان دلسرد شده » بودند و او را « میانه روتر از کرنسکی دردیدگاه هایش » می دیدند.
سربازان کمونیست درایران نیزازحقوق شان ناراضی بودند ( به آنان وعده داده بودند که ماهانه 36 تومان دریافت می کنند). به رغم تلاش فرماندهان شان درنگاه داشتن شان، بسیاری ازآنان به باکوبازگشتند:«مطلقاً ازدرک"مأموریت خطیر"» شان درشرق سرباززدند وادّعا کردندکه «شروع یک گارزاردربغداد یا هند، با توجّه به این حقیقت که بومی ها آنان را درک نمی کنند، بی فایده خواهد بود
در اواسط تیر، کل نیروهای ج. ش. س. ا. بین 700 تا 800 ملوان باقی ماندۀ کرونشاد(موصوف به بلشویک های خشمگین) 700 تا 800 بلشویک ایرانی اهل باکو و1700 جنگلی ( شامل 600 ژاندارم پیشین ) برآورد می شد که به 10 قبضه مسلسل سنگین و11عرّاده توپ مجهزبودند. سربازان شوروی به جا مانده ازنیروهای کوژانف، اکنون تحت فرمان کمونیست های قفقازی، ابوکف و مدیوانی (Medivani) قرارداشتند. افزون بر1500 نیروی یاد شده دربالا، حدود3 هزارکمونیست ایرانی نیز، بنا به گزارش ها درژوئن 1920 ( تیر 1299 ) درشمال ایران حضورداشتندامّا با خروج برخی نیروها ازانزلی، دیگران وارد شدند. برخی ازبلشویک ها، پیشتر، هنگام ورود به انزلی، به آستارا واردبیل درایالت همجوار، آذربایجان، وارد شده بودند. در2خرداد یک کمیتۀ انقلابی درآستارا به کمک کمونیست های ایرانی تشکیل شد. دراواسط تیر، نزدیک به 200 بلشویک به نیروهای مستقردرمنطقۀ آستارا – اردبیل پیوستند. درهمان زمان، 1000نفر دیگر به بندرگز و400 تا 500 تن به مشهد سر (دوبندرشرقی ساحل خزر) وارد شدند. در15 خرداد، روزنامۀ ایران گزارش داد که بلشویک ها وارد استرآباد شده اند اما شایعات مربوط به دخالت آنان دراموردولت تکذیب شد. نحوه ی غیرعادی ورود این نیروها به ساحل ایرانی خزر، طبعاً آب به آسیاب شایعات می ریخت، که به گزارش یک بازرگان اهل آستارا منجرشد که در روزنامۀ رعد انتشاریافت و براین امرمبتنی بود که 2500 بلشویک وارد آن شهرشده اند، وبه این ترتیب به ترس ازانقلاب درگیلان دیگرنقاط ایران دامن زد.
شاید ورود بی اجازه به سایرنقاط ساحلی کشور به تشویق روکُم وتصمیم کوچک خان به گسترش انقلاب به ایالت همجوارمازندران صورت گرفته باشد. بنا بریکی ازطرح های روکُم، دولت شوروی   باکو« یک هیئت دیگر» به گیلان فرستاد، که شامل چهار فروند کشتی جنگی به مقصد مازندران می شد ونمایندۀ کوچک خان دربندرگزنیزآن را همراهی می کرد. این هیئت شاید همان گروه ازملوانان شوروی وجنگلیان بوده، یا به آنان ملحق شده بوده اند، که گوژانف آنان را تحت فرماندهی س . درویش اعزام کرده بود. بر طبق گزارشی ، دلیل اعزام این نیروآن بود که دوستان کوچک خان کوژانف را متقاعد کرده بودند که گیلانیان درانتظار ورود نیروهای انقلابی اند. بنا به یک گزارش دیگر، روکُم فقط   دو فروند کشتی حامل سر بازان   روس و ایرانی به بار فروش ( بابل ) و مشهد سر فرستاده بود که 150 تن را به مقصد اولی و400 نفر را در بندرگز پیاده کرده بودکوچک خان نیز بنا به گزارش ها ، تعدادی نیروبه تنکابن وکلار دشت گسیل کردآنان پس از کوتاه زمانی تنکابن را اشغال وارتباط خود را با رشت بر قرارکردند. قصد آنان تسخیرمازندران بدون رویا رویی با انگلیسیان بود.
کوچک خان به متّحدان کمونیست خود اعتراض واین موضوع را روشن می کند که این ورود بی اجازۀ نیروها موجب رنجش دیگری خواهد شد. وی بیم داشت که اگر ورود این نیروها ادامه یابد ، سررشتۀ قدرت ازدست وی بیرون رود و بلشویک ها کنترل جنبش را دراختیارگیرند. کوچک خان درنامه ای به 800 نیروی عدالتی اشاره می کند که درهمان روز درگیری نیروهای ج . ش. س. ا . با انگلیسیان در منجیل ، به انزلی وارد شده بودند. وی ادعا می کند که این نیروها به کودتاگران بعدی علیه وی کمک کردند.از اینرو وی مانع ورود 600 تا 700 کمونیست به انزلی پس از فروپاشی ائتلاف شد. یک گزارش غیر موثّق( وبی تردید مبالغه آمیزدیگرحاکی بود که وی 2000 تن از کمونیست های تازه وارد ایرانی را که ازکم کردن دانۀ تبلیغات افراطی خود سربازمی زدند، خلع سلاح کرد. سرازیر شدن بلشویک ها، موجب شد دشمنان نیروهای جنگلی در تهران به وارد آمدن بار مالی اضافی براقتصاد لرزان کشوراعتراض کنند. این امر با توجّه به شکایت قفقازی ها نزد کوچک خان دایر بر حقوق ناکافی خود بود ، که به گفته ای ، ازتجّارگیلانی طلب پول می کردند.
 گسست ناگهانی کوچک خان
ازهمان آغاز ، کوچک خان وهمکاران نزدیک وی در تقلّای کاستن ازعملکرد افراطی برخی از متّحدان خود بودند که یقیکیان به شکل مبهمی آنان را « اعضای رِوکُم » معرّفی می کند.واقع آن است که درشامگاه اعلام دولت انقلابی، کوچک خان که در منزل یکی از تجّار سرشناس رشت به افطاری دعوت داشت، به حاضران اطمینان دادکه وی « ازاموال ، زندگی ، حرمت و مذهب مردم ، فارغ از وابستگی های قومی یا مذهبی شان دفاع » خواهد کرد. امّا تلاش وی در جلوگیری ازاقدامات افراطی بی تأثیر بود:آبوکف ، کمونیست قفقازی ، وهمسرش بوله ، که ازدوستان نزدیک اورژونیکده بودند، مستقل عمل می کردند وظاهراً گوششان به مقامات ایرانی یا روس بدهکار نبود. شگفت آنکه، هیچ کس ظاهراً نگران وعده هایی نبود که در انزلی داده شد؛ کوچک خان در تلاشی زود هنگام برای پایان دادن به روش « خطرناک و زیان بار» حزب کمونیست ایران، همکاران نزدیک خود انشائی و مظفرزاده را به باکو فرستاد تا نریمانف ، رئیس جمهورآذربایجان شوروی را نسبت به این امر متقاعد کند که ادامۀ سیاست کنونی آنان درگیلان ، آرمان انقلاب را یکسره تضعیف خواهد کرد. اما نریمانف ظاهراً این هشدارها را جدّی نگرفت. با این حال بنا به یک گزارش، نریمانف از شخص لنین مصرّانه خواسته بود که « به سنّت های مذهبی و رسوم بومی مردم تاتار » ، یعنی ارزش های اسلامی، احترام بگذارد. ( 3)
شاکری ادامه می دهد:« .. در19 تیر، کوچک خان به ناگاه بدون آگاهی متّحدان کمونیست با همکاران سابق جنگی اش که اکنون ازنزدیک با بلشویک ها همکاری می کردند، رشت را ترک کرد. تنها چند روز پیش ازآن، وی درگفتگویی با یقیگیان، مراتب تردید جدّی خود را نسبت به شوروی ها وتوافقی که باآنان کرده بودابرازداشت وی گفت، درحالی که مسکو رفتارخوبی با وی دارد، دولت باکو« سوهان روح» است. وی ناخشنودی خود را از نریمانف پنهان نکرد، که به گمان وی به تضادّ ایرانی – تورانی ( فارس – ترک ؟) دامن می زدکوچک خان نسبت به اتّکا پذیری حمایت شوروی ها ابراز تردید کرد- وی ظاهراً از مذاکرات تجاری انگلیس و شوروی که توسط کراسین درلندن جریان داشت، آگاه بود. به نظر او زمانی که شوروی ها با انگلیس به توافق برسند. از ایران بیرون می روندخبر گسستن کوچک خان از متّحدان کمونیست اش مشیرالدوله نخست وزیر را به یافتن راهی برای تفاهم با رهبر جنگلی دلگرم کرد.
 تلاش نافرجام مشیرالدوله
روی کرد مبارزه جویانۀ جنگلیان به دولت ملّی جدید، مشیرالدوله   را از یافتن نوعی راه حل برای سازش با آنان باز نداشت . وی سردار فاخر حکمت را نزد جنگلیان فرستاد تا کوچک خان را به گسست قطعی ازمتّحدان بلوشکی اش تشویق کند. این دیدار درگُراب زرماخ در عمق جنگل های گیلان   و درفاصلۀ خروج ناگهانی کوچک خان از رشت وکودتای اوایل مرداد صورت گرفت. زمان انجام این دیدارحائزاهمیّت است. زیرا نشان می دهد که جدایی کوچک خان ازمتّحدان کمونیست خود نه بر اثرتشویق تهران که مورد ادّعای مخالفان است، بلکه اقدام آشتی جویانۀ نخست وزیربا توجّه به اطّلاعات مربوط به خروج رهبر جنگلیان از رشت صورت گرفت . برای نمونه ، به گفتۀ وابستۀ نظامی فرانسه ، درجلسه ای باحضور رهبران جنگلی ، در حالی که احسان پیشنهادهای دولت مشیرالدوله را « به شدت مورد حمله قرار داد »، کوچک خان « آشکارا وحشت خود را از کمونیسم اعلام کرد» و به همراه 1100 تن ازمردان وفادارش رهسپارفومن شد. 200 تن نیز در کنار احسان ماندند که به قرار رشت را « غارت» کردند و 15 هزار تومان پول متعلّق به کوچک خان را ربودند . این گزارش کاملاً دروغ کمتر نیازی به اثبات دارد ، زیرا پیشنهاد مشیرالدوله فقط پس از جدایی کوچک خان ازاحسان و رفتن وی به فومن ، به دست او رسید. وی تا بهار سال بعد که دولت ائتلافی جدید شکل گرفت ، دیگر   احسان را ندید.
هرچند مضمون دقیق پیشنهاد مشیرالدوله معلوم نیست، ، اما به قدرکافی از آن مطالبی فاش شده تا محتوای کلی اش را روشن سازد. به گفتۀ یکی از همکاران کوچک خان ، مشیرالدوله والی گری مناطق ساحلی خزر( گیلان و مازندران) تا قزوین، و باز گذاشتن دست وی در اجرای ایده هایش را به کوچک خان پیشنهاد کرد، مشروط برآنکه نیروی نظامی تحت فرمان وی از2500 تن فراترنرود. دولت نیز1000 نفر، افسرانی برای فرماندهی آنان وکمک مالی در اختیار او می گذاشت. درمقابل ، از وی خواسته شد که با دولت مرکزی متحد شود با اشغالگری خارجی به مخالفت برخیزد. بنا به گزارش ها ، کوچک خان پاسخ داد:
مااین رژیم فاسد قاجاررا نمی خواهیم ، زیرا از زمان به تخت نشستن قاجارها، نگون بختی مردم مرتّباً فزونی یافته است . قاجار ها حتّی یک گام مناسب به نفع ایران بر نداشته اند. آنان جز شهوت رانی در روز وشب وتحمیل مشتی خائن و گماشتۀ خارجی به مردم هیچ کاری برای این سرزمین نکرده اند ، کسانی که ملّت را به فقرو سیه روزی انداخته اند، به طوری که همۀ کشورتحت سیطرۀ انگلیس درآمده است. قدرت درایران کاملاً دردست آنان است. همۀ این وزرای خائن که کشور را اداره می کنند ، از انگلیسیان مواجب میگیرند، ومن تسلیم این خائنان اجنبی پرست ودولت بی آبروی آنان نخواهم شد.
و در پی آن ، با جدّیت اعلام کرد : « مادام که زنده ام ، دست ازمقاومت نخواهم کشید و تا زمانی که همه ی انگلیسیان را ازایران اخراج نکرده ، قاجارها را ازقدرت برنینداخته و یک جمهوری ( تأسیس) نکرده ام ، و تا وقتی که مردم ایران خائنان را برکنارنکرده و ادارۀ کشور را به دست نگرفته باشند، سلاح خود را بر زمین نخواهم گذاشت
گزارش حکمت به دولت تهران، همانطورکه انتظارمی رفت ، کاملاً خلاف واقع بود. بنا به گزارش نورمن ، وزیرمختار انگلیس ، به لندن، کوچک خان « آماده بود تا به محض آنکه دولت نیروی کافی را برای مقابله با بلشویک ها به گیلان بفرستد، با پیروانش تسلیم شود.» بنا به گزارش ها، وی (کوچک خان) به حکمت گفت که « اعتراضی به قرارداد انگلیس و ایران ندارد، به شرط آنکه قانوناً ( به اجرا) د رآید ، و این که مخالفت وی با آن کاملاً به نحوۀ امضای آن باز گشت
نورمن آمادگی داشت که آنچه را از فرستادۀ دولت شنید ه بود، باور کند: « لذا به نظرمی رسد که دولت کنونی تا اندازه ای موفّق شده کوچک خان را به راه بیاورد و احتمالاً به محض اعزام نیرو برای مقابله با بلشویک ها، موفّقیّت آن کامل خواهد شد. و زمانی که این نیروها به پیشروی درگیلان و عقب راندن خیل ناهمگن اشغال گران نائل آیند، می توان انتظار همکاری کوچک خان را از سوی جنگل داشت.» امّا وزارت خارجۀ بریتانیا گزارش حکمت را با احتیاط و تردید دریافت کرد. ازآنجا که حکمت نزد آنان ناشناخته بود، به نظر« تردید آمیز می آید ( انگلیس ) اعتنای زیادی به گزارش تأئید نشدۀ این شخص نشان دهد، که مسلماً خبرهایی خوشایندِ « دولت تهران را گزارش کرده است ». رویدادها نشان دادند که این تردید ها موجّه تراز خوش بینی حکمت بوده است. در گیلان، انتشاراخبار دیدار فرستادۀ تهران ( یا کوچک خان ) روند رادیکالیزاسیون را شتاب بخشید ، چنان که احسان در صدد اتّحاد همه جانبه با حزب کمونیست ایران بر آمد.
 کودتایی به رهبری کمونیست ها  
هر چند پس ازخروج ناگهانی کوچک خان از رشت، ظاهراً چیزی تغییر نیافته بودادارات دولتی ظاهراً کار انقلابی خود را دنبال می کردند – در واقع هر یک از طرفین به بسیج منابع خود مشغول بود. جنگلیان تا آنجا که توانستند اسلحه ومهمّات به مناطق جنگلی تحت کنترل خود منتقل کردند. احسان ومتّحدان کمونیست اش نیزدرتدارک تسخیرقدرت بودند.
شرایط برای وی آسان ترشده بود ، زیرا کوژانف که با سیاست های رادیکال مخالف بود به باکو فراخوانده شد و جای خود را به مدیوانی ، میکویان ، و ژنرال گارکالتسلّی (Garkaltselli)داد.
در حالی که مدیوانی ازجناح تروتسکی بود، ژنرال گارکا تا همان اواخر همدست نزدیک ژنرال روسیان سفید، باراتف ، بود. آناستاس میکویان نیزاز دوستان مادام العمراستالین به شمار می رفت؛ این مقامات بلشویک با همکاری احسان، خواجوی و سردار محیی ، طرح کودتا را ریختند که توسّط یاکف بلومکین(Jakov Blumkin)، ضارب بدنام میر باخ(Mirbach)، سفیرآلمان درروسیه ، به اجرا در آمد.
یک بیانیۀ رسمی مقامات شوروی درایران اعلام کرد: « ما، با همکاری جناح چپ کمیتۀ مرکزی انقلابی ایران وکمیتۀ مرکزی کمونیست ایران، کودتایی ترتیب دادیم که در31 ژوئیه(10 مرداد ) در رشت وانزلی، بدون شلیک یک تیر( ازجانب ما) به اجرا گذاشته شد وبا دادن د و زخمی، همۀ مقامات دولتی وحزبی کوچک خان را دستگیرکردیم. دولت جدید انقلابی تشکیل شده وامنیت درگیلان برقرار است.» یک مقالۀ نشریۀ کمونیست درباکو، با افتخاراین اشغال قدرت را « کودتای اکتبر ایران» نامید، زیرا« کرنسکی » و« کورنیلیف» عملاً دروجود شخص کوچک خان پشت سرنهاده شده است. مقدّربود که این کودتا پیامد « اجتناب ناپذیر » همان « خصلت مبارزۀ طبقاتی » نه فقط برای کمونیستها، بلکه همچنین « به درجاتی حتّی فزون تر ، برای دار و دستۀ زمین داران و بورژوازی و فعّال ترین نمایندۀ آنان ، کوچک خان » باشد.
در مقالۀ یاد شده خاطر نشان شد که برآمدن قدرت شوروی در ایران ، جنبش آزادی – بخش ملّی را بنیاد ستیز ( رادیکالی ) کرده وبه دهقانان و پرولتاریا « آمکان آزادی سریع » را بخشیده است، در حالی که بورژوازی و زمین داران از وحشت شبح سرخ انقلاب به انگلیسیان ، علیه دشمن بزرگ تر، بلشویک ها ، متّهم شد.
برنامۀ دولت جدید عبارت بود از: ( 1) سازماندهی دوبارۀ ارتش سرخ ایران براساس الگوی ارتش شوروی وحرکت به سوی تهران؛ (2) بر چیدن قدرت زمین داران ونابودی اصول ملوک الطوایفی، یا فئودالیسم؛و( 3 ) تأمین نیازهای کارگران شهری وروستایی درهمین اعلامیه آمده بود که « کارگران، سرمایه داران کوچک، دهقانان ونظامیان با مسرّت کودتا را پذیرفته وحتّی یک سربازنیزصفوف مارا ترک نکرده است. برعکس ، جبهه ی ( منجیل ) تقویت شده است
 منابع شوروی در قفقاز ، کودتا را ( همانند تمامی کودتاگران ) این گونه توجیه کردند:
دولت موقّت کوچک خان ثابت کرد که ناتوان ازرهبری جنبش انقلابی ایران در مبارزه با امپریالیسم انگلیس است. در شب 31 ژوئیه ( 10 مرداد) کمونیست ها با همکاری جناح چپ دولت پیشین ، درحالیکه نیروهای انقلابی وکارگزاران انقلابی پیشاپیش آنها حرکت می کردند، قدرت را به دست گرفتند. یک کمیتۀ انقلابی تشکیل شده که شامل 8 عضو کمونیست و انقلابیون سوسیال ناسیونالیست چپ می شود. اکثریت پارتیزان های رژیم قبلی فرار کرده اند. کمیتۀ انقلابی در رشت و انزلی تأسیس شده است. نظم کامل انقلابی درگیلان حکمفرماست. جبهه (درمنجیل ) استوار و به استحکام مواضع دفاعی خود علیه نیروهای انگلیسی و شاه مشغول است.
کمیتۀ انقلابی – نظامی موقّت جدید( ک. م . ا.ن. )، « برادران جنگلی وقزاق ها » را به خاطرشلّیک به برادران خود که درحال جنگ برای آزاد سازی کشوراز« چنگ استبداد و زیاده خواهی های خارجیان» هستند، وهمین دیروزانگلیسیان را ازمنجیل بیرون راندند، نکوهش و(اعلام) کرد که رهبران شان آنان را به خاطر« هدف های شخصی خود فریفته» و « معنای واقعی » تعهّدات اخیر شان را از آنان « پنهان » داشته اند. کمیته، این گفته ها را که آنان می خواهند به ایران ستم روا دارند، ثروت آن را تاراج، حرمت همسران ثروتمندان را هتک ، دین اسلام را تحقیر وخانه ها ومساجد را نابود کنند ، مردود شمرد. چنین « دروغ هایی» علیه کارگران همیشه و همه جا و درهمۀ انقلاب ها گفته می شود... اما هر دروغی علیه حقیقت درعمل رنگ می بازد.
کمیته با حمله به کوچک خان به عنوان یک « رهبر نابحق » که مقادیرانبوهی از سلاح ومهمّات آنان را دزدیده، این پرسش را مطرح کرد که آیا وی « به انگلیسیان وشاه» کمک می رساند؟ به رغم ظاهرامور، کوچک خان « درخفا با انگلیسیان همکاری کرده و پیش ازاین نیز گفتگوهای محرمانه ای با نمایندگان مستبد وستمگرشاه ، با دستان آلوده به خونشان ، به عمل آورده است.» آنان به جنگلیان و قزاقان یادآوری کردند که این ازلطف وسخاوت کمونیست ها بود که جنگلیان توانستند ازمخفی گاههای خود درجنگل   به در آیند، و آنان نباید شکست خود را ازانگلیسیان در تابستان 1918 (1297 ) فراموش کنند.
آنان کوچک خان را متّهم کردند که « از قدرت خود درگیلان سرمست » شده و« به تدریج مشغول امضای یک قرارداد محرمانه با شاه » است. آنان « چندین بار و با مسالمت از کوچک خان خواسته اند که به سیاست دروغین و خائنانۀ خود پایان دهد.» اما وی « فرار» به جنگل را انتخاب کرد ، و درحالی که شمارزیادی از ... برادران روشنفکرو رهبران قدیمی درکنارجنبش باقی ماندند. آنان ، کمونیست ها و« مردم» قدرت را بدست گرفته اند تا « انگلیسیان را فوری اخراج ، شاه را نابود، ایران را مستقل ونظم مناسب را در کشورمان برقرار کنند، تا این که در آینده صدها هزارکارگر و دهقانان فقیرمجبور نباشند برای انگل ها و چند صد ثروتمند کار کنند که ثروت و املاک بیشماری دارند.» وسرانجام آنان ازجنگلیان و قزّاقان خواستند که دست ازخیانت » بردارند و به ایشان به پیوندند، تا همگی بتوانند » در صفوف ارتش قدرتمند و بزرگ سرخ ... رهسپار تهران شوند.»( 4 ) شکری -  
 شاهپور رواسانی بر این نظراست که: میرزا کوچک بعنوان رئیس دولت‌ جمهوری شورایی موقّت، تلگرامی برای لنین فرستاد و خواستار پشتیبانی مسکو از همۀ ملّتهای ضعیف و از ملّت ایران‌ در مبارزه برای رهایی ازسلطۀ شوم ستمگران ایرانی واستعمارگران انگلیسی شددولت و حزب کمونیست‌ روسیه به این تلگرام پاسخ ندادند وحتّی وصول آن را اعلام‌ نکردند و حکومت سوویت، جمهوریّت ایران را به رسمیت‌ نشناخت.در نامۀ سرّی تروتسکی(4 ژوئن 1920-14 خرداد 1299 یعنی روز ورود میرزا کوچک به رشتخطاب به‌ چچرین و لنین آمده بود که«انقلاب در شرق اکنون برای ما بیشتر به منزلۀ ابزاراصلی معاملۀ دیپلماتیک با انگلستان وامتیازآوراست...و ماباید با استفاده ازهرطریق و وسیله با تأکید دایربرآمادگی خود دررسیدن به تفاهم با انگلستان درمورد شرق ادامه دهیم
این نامه،خطوط اصلی سیاست شوروی و حزب‌ کمونیست روسیه را در برابر ایران و نهضت جنگل به روشنی‌ نشان می‌دهد.پس از ورود ارتش سرخ به بندر انزلی،دولت‌ ایران همزمان با فرستادن نماینده به مسکو، ازتجاوزارتش‌ شوروی به جامعۀ ملل شکایت کرد و خواستارتشکیل جلسۀ عمومی برای رسیدگی به تجاوز نظامی شوروی به ایران و تصمیم‌گیری در این باره شد.در نامه‌ای که چچرین در 20 مه‌ 1920(30 اردیبهشت 1299-اوّل رمضان 1338) یعنی 10 روز پس از ورود ارتش سرخ به انزلی برای دولت ایران فرستاد اطّلاع داد که دولت سوویت به ماموران خود دستور داده است‌ برای هیأتی که عازم مسکو است همۀ تسهیلات و مزایای‌ نمایندگی سیاسی را فراهم سازند. چچرین در پاسخ‌ یادداشت دولت ایران که خواستار تسریع خروج ارتش سرخ از ایران شده بود،اطمینان داد که«به قشون شوروی امر شده است‌ همین که احتیاج نظامی مرتفع گردید...خاک ایران را تخلیه‌ نمایند.» فیروز میرزا نصرت الدّوله وزیر امور خارجۀ ایران‌ در 23 خرداد 1299 توسّط کراسین( نمایندۀ دولت شوروی‌ در لندن) تلگرامی برای چچرین فرستاد که«...اگر مسکو حقیقتا اقدام جدّی در موضوع تخلیه و عدم کمک به متجاسرین‌ ننماید،نخواهد توانست تقاضای او(پس گرفتن شکایت از جامعۀ ملل) را بپذیرد،یعنی شکایت نکند.» اگر شکایت‌ ایران مطرح و پذیرفته می‌شد،لازم می‌شد که جامعۀ ملل برای‌ حفظ مرزهای ایران(ماده ده اساسنامه) با رعایت مادۀ 11 اساسنامه نیروی نظامی به ایران گسیل دارد.برای جلوگیری از این امر،دولت شوروی می‌خواست ایران شکایت خود از جامعۀ ملل را پس بگیرد.از این رو دولت شوروی به جامعۀ ملل‌ اطّلاع داد که اگر دولت ایران شکایت خود را پس بگیرد،ارتش‌ خود را از ایران فرا خواهد خواند.«در تاریخ 19 ژوئن 1920 (29 خرداد 1299) دولت روسیه اطمینان داد که حقوق و منافع‌ ایران را رعایت خواهد کرد و مجمع نظر داد که ایران و شوروی‌ مستقیم مذاکره کنند
«در تاریخ 30 خرداد 1299(20 ژوئن 1920) تلگرامی‌ از مسکو به ایران مخابره شد که قشون سرخ ایران را تخلیه کرده‌ و در خاک ایران کسی از سربازان سرخ وجود ندارد و نهضتی که‌ در گیلان بر ضّد دولت برپا شده مربوط به شوروی و کسی که‌ خود را فرماندۀ قوا و نمایندۀ بلشویک‌ها معرّفی کرده است از طرف دولت روسیه نیست
دلبستگی دولت شوروی به موفقیّت کراسین در عقد قرارداد دوستی و بازرگانی با انگلستان علّت اصلی کنار آمدن‌ دولت شوروی با دولت ایران و دور کردن خود ازرویدادهای‌ گیلان و نهضت گیلان بود.دولت انگلستان نیز مصمّم بود اگر دولت شوروی نیروهای نظامی خود را از ایران فرا نخواند و دست از کمک به «متجاسران) گیلان بر ندارد کراسین را نپذیرد. توافق انگلستان و شوروی در روزنامۀ تایمز لندن‌ (23 ژوییۀ 1920 برابر با 30 تیر 1299 و 6 ذیقعدۀ 1338بدین صورت بازتاب یافت که « (کراسین نمایندۀ دولت‌ شوروی) در لندن موافقت نموده که دولت شوروی از تبلیغات‌ ضّد انگلیسی در ایران دست بردارد و تمامیّت ارضی کشور ایران را محترم بشمارد
با مقایسۀ تاریخ مکاتبات میان دولت شوروی و ایران و گفتگوهای کراسین در لندن می‌توان به خوبی نشان داد که دولت‌ شوروی از همان آغاز،قصد معامله با دولت مرکزی ایران و انگلستان را داشته تا قرارداد بازرگانی میان شوروی و انگلستان‌ بسته شود.
با توجّه به روند گفتگوهای کراسین در لندن و حملات‌ تبلیغاتی حزب عدالت به رهبران نهضت جنگل و تشکیل‌ حزب کمونیست ایران در انزلی(دوم تیر 1299می‌توان‌ احتمال داد که سران دولت شوروی پس از اطمینان یافتن از استقلال‌طلبی سازمانی و ایدئولوژیک میرزا و یارانش، با ایجاد سازمان حزبی کمونیست ایران موافقت کرده‌اند تا بتوانند سیاست دولت شوروی را در ایران در برابر نهضت جنگل، دولت ایران و دولت انگلستان پیش ببرند بی‌آنکه از دید حقوقی، دولت شوروی به گونۀ رسمی دخالتی کرده باشد.حزب‌ کمونیست ایران با شرکت شماری از ایرانیان مقیم قفقاز و ترکستان که همراه ارتش سرخ به ایران آمده بودند تشکیل شده‌ و مانند حزب عدالت تابع رهنمودهای حزب کمونیست روسیه‌ بود. رهبران این حزب حتّی پیش از اعلام موجودیّت حزب‌ برخلاف توافقی که در انزلی میان نمایندگان دولت و حزب‌ کمونیست روسیه، حزب عدالت و نمایندگان جنگل شده بود، با راه انداختن تبلیغات کمونیستی و ضّد مذهب در رشت و انزلی‌ به نقض موافقتنامه پرداختند که موجب ناخرسندی شدید عامّۀ مردم و مخالفت روحانیون با انقلاب شد.
مأموران دولت شوروی نه تنها از تحویل مؤسّسات در انزلی‌ و رشت و پس دادن اموال بازرگانان گیلانی خودداری کردند بلکه بی‌آگاهی و درخواست سران جنگل نیروهای تازۀ نظامی‌ به ایران فرستادند و سران جنگل و شخص میرزا کوچک را آماج‌ تبلیغات و اتّهامات زشت خود قرار دادند و او را ضّد انقلاب‌ خواندند. این رفتارها موجب اعتراض شدید رهبران‌ نهضت جنگل شد و میرزا و یارانش که حاضر نبودند قیمومیّت‌ دولت شوروی را بپذیرند در 18 تیر 1299(22 شوّال 1338 برابر با ژوییۀ 1920) بعنوان اعتراض به مداخلات روسها و نقض موافقت‌نامه و جلوگیری از برخوردهای مسلّحانه،رشت‌ را به سوی فومن ترک کردند.در نهم مرداد 1299(14 ذیقعدۀ 1338،31 ژوییۀ 1920) کودتای سرخ با دخالت حزب‌ کمونیست ایران ورهبری نمایندۀ چکای شوروی در گیلان، رئیس ادارۀ سیاسی وفرماندهان نیروهای نظامی شوروی، برضّد میرزا و نهضت جنگل انجام گرفت. کودتاچیان‌ میرزا کوچک را از سمتش در دولت موقّت انقلابی برکنار کردندو هیأت دولت انقلابی تازه‌ای برگزیدند.در این کودتا طرفداران نهضت جنگل در رشت دستگیر شدند و رئیس‌ کمیتۀ انقلاب که ازیاران میرزا بود کشته شد.نقشۀ کودتا به گونه ای طرح ریزی شده بود که می‌بایست «میرزا کوچک یا کشته می‌شد ویا دستگیرمی‌گردید ودرهرحال از کادر انقلاب‌ خارج می‌شد.» حزب کمونیست ایران و نمایندگان دولت‌ شوروی به تبلیغات دشمنانه و بخش نظریّات تئوریک دربارۀ نهضت جنگل و انقلاب ایران پرداختند.امّا انگیزه وعلّت اصلی‌ کودتا،سیاست سازشی بود که دولت شوروی در برابر انگلستان برای بستن قرارداد بازرگانی در پیش گرفته بود نشان‌ داد که چه در میان اعضای حزب کمونیست ایران و چه‌ نمایندگان دولت شوروی در ایران کسانی بوده‌اند که صمیمانه و با اعتقاد به اصول کمونیزم رفتار می‌کرده‌اند، امّا آنچه عملی شد سیاست دولت شوروی درزمینۀ روابط با انگلستان و به تبع آن با دولت مرکزی ایران بود.حزب کمونیست ایران به دو گروه‌ مخالفان و موافقان همکاری با نهضت جنگل تقسیم شد و نمایندگان جمهوری آذربایجان(قفقاز) گاهی موافق و در پاره‌ای‌ موارد مخالف سیاست رسمی دولت شوروی عمل‌ می‌کردند. با خروج میرزا از رشت و کودتای کارگزاران‌ شوروی در ایران، انقلابی که صورت گرفته بود در هم شکست‌ (72 روز پس از ورود ارتش سرخ به انزلی).
پیش از عزیمت میرزا به فومن،دیداری میان سردار حکمت که حامل پیامی از مشیر الدّوله نخست وزیر وقت بود با میرزا انجام گرفت.کسانی میرزا را متّهم به سازش با دولت‌ مرکزی کردند و این اتهام در بسیاری از کتابها و مقالات تکرار شده است،امّا رویدادهای بعدی ثابت کرد که هیچ‌گونه سازشی‌ در میان نبوده و سران جنگل و میرزا از مرام و برنامۀ سیاسی خود بازنگشته‌اند.برای رفع هرگونه شبهه،به نمونه‌هایی از مطالب‌ روزنامه جنگل (انقلاب سرخ) ارگان حکومت جمهوری‌ شوروی ایران می‌پردازیم.این روزنامه درشمارۀ سوم سال‌ چهارم (26شوّال 1338-22 تیر 1299-12 ژوئیۀ 1920) ضمن مقاله‌ای که در آن»حکومت دیکتاتوری تهران و اینکه‌ این حکومت مملکت را تقدیم سیاست جهانگیرانۀ انگلستان‌ نموده» سخن در میان بود،براین نکته تأکید کرد که»...ما از این‌ عقیده یعنی تبدیل سلطنت به جمهوری شوروی منصرف و منفک نخواهیم شد.»همچنین به کمیتۀ جدید توصیه شده بود از« افکار عامّه تقویت بخواهد تا استفاده کند.» در شمارۀ 4 مورّخ 14 ذیقعدۀ 1338(30 تیر 1299،20 ژوئیۀ 1920) بار دیگر بر انکار سلطنت نالایق،حفظ استقلال ایران و صیانت‌ شرافت و آبروی شش هزار سالۀ این ملّت با استقرار جمهوری‌ شوروی» تأکید شده بود. ( 5 )
 زنده یاد مصطفی شعاعیان ( **)در کتاب « نگاهی به روابط شوروی و نهضت انقلابی جنگل» کودتا بر علیه میرزا را ، دخالت روسیه شوروی می داند و در نقد سیاست روسیه شوروی و « پاره ای عناصرهمچون گردانندگان پادو صفت (این تازه صفت خوب ترینشان است) حزب عدالت رشت » اینگونه به نوشته می آورد:
سال ها رفت و شبي
زني افسرده نظر كرد بر آن حلقه ی زر
ديد در نقش فروزنده ی او
روزهائي كه باميّد وفاي شوهر
بهدر رفته، هدر

زن پريشان شد و ناليد كه واي
واي، اين حلقه كه در چهره‌ ی او
باز هم تابش و رخشندگي است
حلقه ی بردگي و بندگي است

فروغ فرخزاد
دوستی لحظه ای هرچند زن بی حقوق مورد نظرفروغ فرخ زاد ، پس از« سال ها » متوجّه ریای متفّق ومتّحد خویش می شود وحلقۀ وحدتشان را دانۀ زنجیربردگی و بندگی می یابد. یعنی تا «سال ها» متّفق ریا کاروی کم یا زیاد به هرحال حرمت واعتباری برای میثاق وعهودشان قائل بود، ولی هنوز روابط دوستانۀ جنگل وشوروی ماه ها وحتّی هفته های اوّل خود را برمبنای عهد و پیمانی که بسته شده بود طی می کرد ، وهنوز رسوبات ناشی ازشیرینی عقد قراردادها ، در دهان ها باقی بود که شوروی دست به نقض مفادّی زد که خود در زیرآن ها امضاء گذاشته بود.
*دوعلّت :   شوروی به دودلیل دست به نقض قراردادهای خود با انقلاب ایران زد. یکی ازاین جهت که متوجّه شد میرزا میهن پرست ترواصیل ترازآن است که آلت دست هرسیاستی ، ولو سیاست شوروی، با همۀ ادّعاها وگنده گوئی هایش شود. ودیگراین که شوروی مایل بود که درپشت میز قمار با انگلیس و رژیم ارتجاعی وابستۀ ایران ، همۀ برگ ها و همۀ بانک را مستقلاً درمقابل خود داشته باشد. و با وجود انقلابیون پاکبازوآرمان خواهی نظیرمیرزا وسایر یاران وفادارش، عملاً نمی توانست بادست پر و مستقل در باشگاه قمارضد انقلاب وارد شود وصندلی مناسبی را اختیارکنداین است که می کوشید تا شاید عناصرمستقل واصیل انقلاب را که همچنان درگرد میرزا جمع بودند، ومست پرحرفی ها و ژست های« سرخ »(به معنی نامناسب کلمه) نشده بودند، با تخطئه وحرکات ضدّ انقلابی بعدی ازسرراه خود بردارد وانقلاب را درهمۀ مواضع وبا همۀ مواضعش به دست عدّه ای ماجراجو، نوکر صفت، و مزدور خویش بسپارد.
کودتا: این بود که آقایانی که انقلاب را قبل ازهرچیزپدیده ای درونی وناشی ازتضادهای داخلی خود اجتماعات معرفی می کردند، وبه هیچ وجه به صادراتی بودن انقلاب رأی نمی دادند، درعوض به صادراتی بودن کودتا، آن هم کودتائی ضد انقلابی اقتداء کردند:
هم زمانی پیاده شدن ارتش شوروی به خاک ایران، چندین نفرازاعضای حزب عدالت باکو( را) نیزتدریجاً به گیلان وارد ( کردند) وسازمان حزبیشان را در رشت دائرنمودند.
بیشتر« فعّالیت حزب » به دادن متینگ تبلیغات حزبی مصروف بود... پیشوای جنگل... ملاحظه می کرد که خلاف مدلول موافقت نامه دائر به منع ورود نیروهای جدید ، مرتّباً دستجات تازه از بادکوبه   وارد می شوند، ومقررات موافقت نامه را عملا نقض می کنند- به علاوه پرت پهلوی هنوز با وجود مطالبۀ مکرّر، به متصدّیان ایرانی انقلاب تحویل نشده( آخر می خواستند به متصدّیان ایرانی ضدّ انقلاب تحویل دهند ، که دادند.) ونفت« نوبل» را هنوز از اختیارشان رها نساخته اند. با این کیفیت بعید نیست که نیات دیگری در کار باشد ، و دامنۀ این اعمال به جاهای باریک بکشد.
گروه حزبی هر روز مردم را به متینگ و سخنرانی دعوت می کردند و عدۀ فتح هندوستان می دادند. ضمن سخنرانی ها ... به میرزا خرده گیری می شد که مثلاً جواهرات بانک را چه کرده است، و جواهرات مزبور اکنون کجاست... گفتگوی این که جواهرات مزبور کجاست در حقیقت بهانه ای بیش نبود...میرزا برآن شد که دوتن نماینده ... به باکوبفرستد تا با « نریمانف» صدر شورای جمهوری قفقازملاقات و او را در جریان عملیّات حزب عدالت رشت بگذارد... متاسّفانه د م گرم نمایندگان میرزا، حتّی پیام شخصی نریمانف به آهن سرد اعضاء حزب اثرنکرد... تا آن که ( قضایا) به کودتا منتهی شد. و پرده ها بالا رفت و اسرار نهفته فاش گردید.
کودتای سرخ ازاینجا شروع شد که در روزمعیّن ( 24 ذیقعدۀ 38 ) همۀ طرفداران میرزا کوچک را هر که و هرجا بودند، دستگیر و بازداشت نمودند.
شاید مقایسۀ تاریخ ها ی ذیل خالی از لطف نباشد، ارتش شوروی در29 شعبان 1338 وارد انزلی شد، ودر24 ذیقعدۀ همان سال، یعنی کمتر ازسه ماه ( 82 روز ) پس ازآن ، کودتای ضدّ انقلابی رشت را علیه جنگل ومیرزا به راه انداختضمناً می دانیم که ورود میرزا به رشت در16 رمضان و صدوراعلامیۀ « جمعیت انقلاب سرخ ایران» در18 رمضان همان سال اتّفاق افتاد. مقایسه این تاریخ ها با تاریخ کودتا نشان می دهد که قریب دوماه   بعد از این اقدامات متّفقانه است که کودتائی علیه میرزا ویارانش ، یعنی صمیم ترین و اصیل ترین جناح انقلاب به پا می دارند.) نقشۀ کودتا طوری طرح ریزی شده بود که می بایست میرزا کوچک یا کشته می شد و یا دستگیرمی گردید. ودرهرحال ازکادرانقلاب خارج می شد و زمام امور را به دیگران می داد. او( میرزا ) توطئه را قبلاً احساس و به جنگل رفته بود... ( ولذا) برای دستگیری میرزا با توپخانه به جنگل یورش بردند.
متعاقب رهسپار شدن میرزا به فومن ،« کاژان اف ( فرمانده ارتش سرخ) نیزبه مسکواحضارگردید . نامبرده یک فرد انقلابی مجرّب( بود) وازاقدامات حزب عدالت احساس نارحتی می نمود واعتقاد داشت که همکاری با دستجات مسلّح جنگل جزازطریق صمیّمت وحسن تفاهم ، اشتباه محض است.
و بدین ترتیب دورۀ ماه عسل بسیارکوتاه روابط شوروی با نهضت انقلابی درایران ، بزودی سپری شد و جای خود را ازجهات گوناگون به دوران پردوام حنظل تلخ) سپرد:
 شوروی   به سوی خیانت به انقلاب :
به طوری که بیان شد، اولاً شوروی موافقت نامۀ بین انقلاب ایران و خویشتن را در همۀ زمینه ها نقض کرد. ثانیاً علیه انقلاب رسماً ومستقیماً وارد عمل شد، تا آنجا که علیه آن دست به کودتا زد. ثالثاً چهره ها وعناصری از خویش را که علیرغم سیاست خارجی شوروی، به خاطرداشتن شرافت و عواطف جوشان انترناسیونالیستی، همچنان به انقلاب ایران احساسی مساعد داشتند، ازایران احضار کرد وبه جای آنها عناصری را فرستاد که به خوبی بتواند مجری سیاست عمومی ودولتی شوروی ، ولو   این که مغایر منافع ومصالح ملّت ایران باشد، گردند.
ازاحضارکاژان اف به مسکو، خصوصاً« متعاقب» رفتن میرزا به فومن و ترک کردن رشت و همچنین با توجّه به این که کاژان اف نظریات مساعدی نسبت به حرکات حزب عدالت نداشت ودر عوض به صلاحیّت و اصالت میرزا رآی می داد ، این اندیشه به وجود می آید که نامبرده میرزا را ازجریان کودتا و اقدامت پشت پرده آگاه کرده بود.
به هرحال شوروی بدون توجّه به منافع خلق ایران وبدون کمترین احترامی به قراردادهائی که خود در زیرآنها دستینه نهاده بود، فقط وفقط به حساب رشد منافع خویش، که علیرغم آنچه ادّعا می کرد ، عملاً با مصالح ملّت ایران دارای وحدتی نبود ، انقلاب جنگل را ازدرون دچار تشتّت و انفجارکرد. شوروی لبۀ تیغ ضد انقلابی خود را قبل ازهرکس به طرف گردن اصیل ترین و پراستقامت ترین سیمای نهضت ، یعنی میرزا کوچک جنگلی حواله داد. زیرا قبل ازهمه این میرزا بود که به حساب عشق به میهن ومردم خویش هیچ گونه راه و روشی را که منافع انقلاب وملّتش را نادیده می گرفت، نمی پذیرفت وازاین بالاتر: درمقابل آن ایستادگی می کرد.
اوهام و واقعیّات نویسندۀ محترم کتاب بسیارمفید « سردارجنگل » برای تفسیراین قضایا، مطالبی را عنوان کرده اند که جای پاره ای انتقادات وحرف ها را بازگذاشته اند- « ابراهیم فخرائی » که به واقع معرّ ف بی مثال نهضت جنگل به ملّت ایران شده اند، و ازاین جهت به گردن حقیقت، انقلاب ، ومردم ایران حق دارند، برای تحلیل حوادثی که منجر به کودتای رشت ، جنگ بین کودتا و انقلاب ، و غیره شد، چنین نظرداده اند که گویا تمام این تقصیرات نه به عهدۀ خود شوروی، ونه به عهدۀ دیپلماسی عمومی و کلّی آنها ، بلکه قبل ازهمه به عهدۀ حزب عدالت رشت بوده است. یعنی در حقیقت این حزب عدالت رشت بود که توانست سیاست شوروی را در ایران منحرف سازد، وگرنه خود شوروی نظریات مساعدی با انقلاب داشت.
عملیّات پشت پردۀ حزب ( عدالت رشت) آرام آرام آثارش را می بخشد. طولی نکشید که با آمدن «مدیوانی » نمایندۀ بازرگانی « خوشتاریا» و « میکویان» کمیسرتجارت شوروی به رشت ، کودتائی در14 ذیقعدۀ38 مطابق نهم مرداد 99 رخ داد. وازجریان چنین فهمیده شد که احضارکاژان اف به مسکوو فرا خواندن « پالایف» ازمازندران، درنتیجۀ اشتباه کاریهای اعضاء حزب عدالت صورت گرفته است. کما این که تعویض راسکو لینکف فرماندۀ جهازات جنگلی بحر خزر واعزامش به جبهۀ بالتیک، هم چنین فراخوانده شدن ارژونیکیدزه (Ordzhonikidz ) که دو نفراخیراز پشتیبانان سیاست جنگلی ها درایران بودند براثرنقش حزب عدالت است که درپیشگاه زمامداران شوروی بازکرده اند.( فخرائی – جنگل ص 71 – 269 ) »
ازاین قضاوت چنین برمی آید که گویا شوروی گول حزب عدالت رشت را خورده است وهرچند ابراهیم فخرائی درمتن کتاب مزبور ، و ضمن ارائه ی اسناد ومدارک تعیین ... عملاً علیه این داوری ، واقعیات را علم کرده اند، معهذا دراینجا ، همۀ حرکات بی رویّه غلط ( حتی انحرافات سیاسی ) شوروی را مولود اقدامات و تمامی های حزب عدالت رشت اعلام می دارند.
با قبول چنین قضاوتی جبراً به آنجا خواهیم رسید که اصولاً شوروی نمی خواسته است بر روی انقلاب ایران، با بریتانیا وضد انقلاب ایران وارد معامله شود؛ اصولاً شوروی نمی خواسته است که میرزا کوچک و یارانش را به نابودی بکشاند؛ اصولاً شو روی نمی خواسته است قرارداد 1299 خود را با انقلاب فسخ ، و درعوض قراردادی در1921 با رژیم ارتجاعی وابستۀ ایران منعقد کند؛ اصولاً شوروی نمی خواسته است که بین دادن اختیار پرت انزلی به انقلاب وضدّ انقلاب ، ضدّ انقلاب را برگزیند؛ اصولاً شوروی نمی خواسته است که علیه انقلاب دست به کودتا بزند.... ودرست به عکس ، گویا تمایلات شوروی درجهت کمک وهمکاری انقلابی با ملّت ایران و نمایندۀ انقلابی و متشکل آن نهضت جنگل سیر می کرده است، تنها بدبختانه شوروی گرفتاردسیسه های مزوّرانه ومخوف حزب عدالت رشت شد وچون حزب مزبوریا آلوده بود یا دارای صلاحیّت کافی نبود، سیاست شوروی نیزدر عمل برخلاف مصالح ملّت ایران و نهضت جنگل به کار رفته است. (6 )
بیان واقعیّتشعاعیان در ادامه آن می آورد : « البته«ابراهیم فخرائی » آنجا که از اداره کنندۀ اصلی کودتای رشت یاد میکند، صراحتاً می نویسد:
کودتای رشت را بولومکین ، اداره می کرد. وبولومیکین نمایندۀ چکای شوروی درگیلان بود.
و نیزهمان طورکه گفته شد ، درقسمت های مختلف کتاب مزبور، نامبرده هرگزازیاد آوری معاملات سیاسی شوروی وانگلیس درایران ابائی نمی دارد ودرحقیقت هروقت که درمقابل واقعیّات قرارمی گیرد از بیان آنها دچار دلهره نمی شود. وشوروی را همچون سایرکشورهای توسعه طلب و یا سودجو معرّفی می کند، هرچند که قبلاً سیاست خائنانۀ شوروی را نسبت به انقلاب ایران، مبرّی ومطهّر اعلام کرده باشد.
بازهم بیان واقعیّت:   مثلا درفصل دوازدهم کتاب سردارجنگل ، آنجا که پای معاملات شوروی و انگلیس پیش می آید، باوضوح تمام یاد آورمی شود که: درجای دیگر دیده ایم که « کراسین» ازطرف مقامات شوروی برای مذاکرات اقتصادی به لندن رفته، و دامنۀ این مذاکرات به انقلاب گیلان کشیده شده بود. دیپلماسی انگلستان سیاستی را تعقیب می نمود که لازمۀ اجرای آن پایان یافتن انقلاب گیلان بود.
دولت شوروی که امتیازاتی ازانگلستان به دست آورده بود، می بایست متقابلاً امتیازاتی به دولت   اخیرالذکربدهد. ولذا با شناسائی استیلا یشان درایران درچهارچوب یک توافق کلّی، خاطرۀ لحاف ملانصرالدین یکباره زنده گشت.
حال اینجا این سئوال پیش می آید که آیا این حزب عدالت و یاهرسازمان سیاسی خارجی دیگری بود که باعث تعیین یک چنین خطّ مشی ضد انترناسیونالیستی ای برای شوروی شد؟ وآیا این کیفیت مؤیّد گول خوردن سیاست شوروی ازطرف پاره ای عناصرهمچون گردانندگان پادو صفت (این تازه صفت خوب ترینشان است) حزب عدالت رشت بود،؟ یا به عکس، مؤیّد گول خوردن نگارنده واشخاصی نظیرابراهیم فخرائی که تصوّرمی کرده اند که عملیّات حزب عدالت رشت، در واقع لکّه ای بردامان کبریائی سیاست انترنالیستی شوروی گذارده است؟
یک سند : علاقمندم این موضوع را با استناد به جمله ای از مسیو روتشتین سفیرکبیرشوروی در ایران خاتمه دهم. مسیو روتشتین درنامه ای که برای میرزا کوچک جنگلی جهت تسلیم و رها کردن انقلاب می نویسند. علاوه براین که حاضر نمی شوند سیاست جنگل را بپذیرد ، متقابلاً میرزا را به قبول سیاست دولت شوروی ( که محتوای آن ترک انقلاب و تسلیم نیروهای انقلابی به دولت مرکزی ایران بود...) تشویق می کند، تا آنجا که می نویسند:
....( ازاین که) موافقت با سیاستی( را) که من ازطرف دولت شوروی اجرا میکنم، درنظردارید، خوشوقت گردیده ( ام).
وبدین ترتیب هنوزسند موافقت نامۀ انقلاب ایران با شوروی بایگانی نشده بود که خیانت شوروی به انقلاب ایران آغاز شد.( 7 )

 توضیحات و مآخذ:
1-    ابراهیم فخرائی – « سردار جنگل» ، انتشارات امیرکبیر، تهران - 1344،   صص – 272 –  269      
دکترخسروشاکری – "ميلاد زخم"‎ ‎يا"جنبش جنگل وجمهوري شوروي سوسياليستي ايران"- مترجم:‏‎ ‎شهريارخواجيان - ناشر:‎ ‎اختران - چاپ:‏‎ ‎اوّل 86‏13- ص 296
3 – پیشین - صص 281 - 275
4 – پیشین -صص 287 - 282
5 - شاهپور رواسانی «نهضت جنگل و بنیانگذار آن میرزا کوچک جنگلی (بخش دوّم)» نشریۀ: اقتصاد « اطلاعات سیاسی - اقتصادی » آذر و دی 1384 - شماره 219 و 220 – صص 86 – 84
6 - مصطفی شعاعیان « نگاهی به روابط شوروی و نهضت انقلابی جنگل »- انتشارات مزدک - ص 191
7 - پیشین - صص 194 - 193

** 807 2 jamal safariزندگینامه ی مصطفی شعاعیان

«مصطفی شعاعيان ۱۵ اسفند ۱۳۱۵ درمحلۀ آب انبار معيّرتهران به دنيا آمد و بيشترعمرِ سی و هشت ساله اش را درهمان جا سپر می كرد. نام پدرش محمّد بودمحمّد دركودكی پدرو مادرش را از دست داد، برای همين دو برادرِبزرگش كه در شمالِ ايران به كار و زندگی مشغول بودند او را از زرند ساوه به نزدِ خود بردند. سنين جوانی پدرمصادف بود با اوج و فرودهای نهضت جنگل. او كه ساكن شهرِ رشت شده بود و به برادرانش در رتق و فتق اموريك تجارتخانه ياری می رساند، به جمع سربازان ميرزاكوچك خان پيوست.
درپی شكست ميرزا، محمّد هيجده ساله شبانه شهرِ رشت را ترك كرد و راهی تهران شدمحمّد در تهران به حرفۀ خياطی رو آورد. چهار سال بعد ازدواج كرد. همسرش سكينه، دورۀ شش سالۀ ابتدايی مدرسۀ كهن را به پايان رسانده بود وخانۀ كوچك شان، دركوچۀ حمّام شاهزاده در محلۀ معيّرقرار داشت. مصطفی، دو خواهر و تنها برادرش در همين خانه متولّد می شوند.
دبستان « ايمان » واقع درخيابان ايران، اوّلين مكان آموزشی بود كه مصطفی دورۀ شش سالۀ ابتدايی را درآن به پايان رساند. او پس ازدورۀ ابتدايی در مهر ۱۳۲۸ وارد دوّمين محيط آموزشی، هنرستان صنعتی تهران می شود.»( I )
شعاعیان خاطره ای از زمان پانزده شانزده سالگیش را این چنین می گوید: « فراموش نمی کنم ، سالها پیش از این ، که جریان مبارزات سیاسی ، شوری خصوصاً در مردم شهر ها ، واز جمله در بچه ها به وجود آورده بود، من نیز که تازه کم و بیش به دروازه های پانزده شانزده سالگی قدم می گذاشتم، سرشار از حرارت واحساس، به میارزه، به سیاست ، به استقلال، به ملت ، وبه میهنم فکر وباصطلاح خدمت می کردم، روزی با یکی ازدوستا ن که اهل گیلان بود، در سرمحل ، درمیان جرگه ای از بچه های قد و نیم قد، بحثهای پر داد و بیداد ، و هیجان آلودی را در بارۀ جانبازی و مبارزه و استقلال ملی و غیره، درهمان حد خودمان ادامه می دادیم. که ناگهان مادر دوستم درکنارمان سبز شد. این زن که از قرار، قدری به سخنان ماگوش داده بود، فوراً دست بچه اش را گرفت و کنار کشید، سایر بچه ها را هم برفتن به خانه هایشان تشویق کرد! و مرا هم به منزلمان که در پشت دیوارش جلسۀ (!) بحث وانتقاد تشکیل داده بودیم، هدایت نمود، ومشتی نصیحت و دلالت نیز در مقابل ابواب جمعی می کرد: که این حرفها را مزن، که این کارها را مکن، که همه دروغ می گویند، که فردا معلوم نیست چه خواهد شد، که نمی شود کاری کرد، که تا بوده همین بوده و تا هست همینست...
وازجملهکه ازهمچو میرزا کوچکی کاری بر نیامد حالا از تو بچه ( که هر چند نگفت، ولی مقصودش این بود که از توبچۀ ریق ماسی جلمبل نک زبونی) چه کاری ساخته است؟ وغیره وغیره !
اما ، من برای صفحاتی که می خواستم بعداً پشت سر آن زن بگذارم و مخصوصاً برا ی اینکه بچه اش را به مسخره بگیرم و به دردانگی کفش کنم، مجبور شدم از حال و روز گار میرزا کوچک ، از این و آن پرسشهایی بکنم تا بالاخره مطلعین امور، به من حالی کردند که « درویشی بود فالگیر وعوضی که سر به جنگل گذاشته بود وشلوغ بازی درمی آورد بالاخره هم سر به نیست و نفله شد
هرچند این آگاهی ریشه ای (!) برای منظورآنروز من کافی بود، و نمی توانم اکنون، ندامت و شرمساریم را از قبول چنین اراجیفی مخفی بدارم معهذا، حالا که به یاد گفتار آن زن می افتم ، و بیادمی آورم که چگونه میرزا به مثابه ملاکی غائی به پیش کشیده بود، متوجه عمق و معنویت، و کیفیتی از انقلاب و رهبر مهربان و قهرمان آن می شوم ، و درک می کنم که این شخص چگونه در میان گیلانیها، به صورت نجات بخشی شرافتمند و جانباز، که بدبختانه به آرمانهای خود نرسید و بر سر آنها ، سرداد متبلور گشته بود و ما غافل بودیم.»   (II )  
شعاعیان «درهنرستان صنعتی تهران شاگرد ممتازی بود که اغلب با رونویسی ازکتاب درسی همکلاسی‌ها، نداشتن امکان مالی خرید کتاب را جبران می‌کرد.
برای تأمین معاش، شب‌ها را در کارگاه‌های خصوصی به کار می‌گذراند و روز به دنبال درس و مدرسه بود. در سال 1337، درهنرسرای عالی فنی تهران ( دانشگاه علم و صنعت فعلی) در رشته‌ی مهندسی جوشکاری پذیرفته شد وپس از چهار سال با رتبه‌ی ممتاز ودر حالی که نامزد اعزام به آمریکا برای ادامه‌ی تحصیل بود، فارغ التحصیل شد. اما به دلایلی نتوانست به آمریکا برود و معلّمی گزید.
سالی چند، معلّم هنرستان‌های مختلف تهران و شهرستان بود. هم‌زمان، فعّالیّت سیاسی نیزمی‌کرد. اگرچه او سال‌ها پیش به وادی سیاست پا نهاده بود. هنگامی که درهنرستان دانش آموزی ساده بود و نیز در دانشگاه که دیگر فقط دانشجویی ساده نبود. از ابتدا، تمایلات تند ملّی‌گرایانه داشت؛ ازهمان هنرستاندردانشگاه نیز، عضورسمی «جبهه‌ی ملّی» بود. سیرزندگانی سیاسی‌اش را او خود در پاسخ به نامه‌ی یکی از دوستان، به همراه انتقادی «مارکسیستی» از خود، این چنین شرح می‌دهد:
«در زمان دولت رزم‌آرا بود که دیگر مستقیماً به سیاست کشیده شدم. به دلایلی که ریشه‌های آن باز هم به گذشته‌های دورترم بر می‌گشت. خیلی زود به سوی «پان ایرانیسم» کشیده شدم... پس ازخیزش شهری- خیابانی سی‌ام تیر ماه 1331 بود که از این سازمان جدا شدم. ولی نه به دلیل این که از شوونیزم پان ایرانیستی دور شده بودم. اصولاً دلیل مرامی در میان نبود. مگر پان ایرانیست‌ها، «مرام» یا «ایدئولوژی» هم دارند؟ مرامشان چیست؟ جدا شدنم از پان ایرانیست‌ها، از گرایش‌های شوونیستی‌ام نکاست که آن‌ها را فزونی نیز دادچنان که بعدها با تنی چند از دوستان همکلاسی و هم محل خود، جرگه‌ای چند نفری سامان دادیم که هدف آن را با نهایت خاکساری در شعار «ایران برتراز همه» تبلور داده بودیم.
با گذشت بازهم بیش‌ترزمان ازروی کودتای انگلیس- ارتجاع- آمریکا و اندک مطالعه‌ی پیگیری که می‌کردم، رفته رفته به سوی مارکسیسم کشیده شدم. ولی چگونه برای من مقدور بود که به گوهر مارکسیسم و ارزش‌های تاریخی و فلسفی و اخلاقی و دیدگاه جهانی آن، به گونه‌ای زنده و ریشه‌ای پی برم؟ راستی را که مارکسیست شدن‌های ما هم از آن حرف‌ها بود و هست. چه پر شکوه است فروتنی همه‌ی ما که حتّی بدون خواندن ولو یکی از آثار مارکس، مارکسیست می‌شویم و آن هم مارکسیستی ناب و چیره به سراپای فلسفه و رهنمودهای آن و آن هم به گونه‌ای زنده!
به هر رو، من نیز این منش خاکی را پیدا کردم که بدون درنگ خود را یک مارکسیست آگاه و تمام عیار بدانم ...»
پس ازکودتای مرداد 1332 و عملکرد بد رهبران جنبش و نیز حزب توده، وی از حزب پان ایرانیسم جدا شده و ضمن پذیرش مارکسیم، به حلقه‌ای مرکّب از برخی اعضای سابق حزب توده پیوست که وظیفه‌ی خود را نقد عملکرد حزب و آسیب‌شناسی شکست آن می‌دانستند. این حلقه‌ی کوچک که چون ویژگی‌های حزب و سازمان را در خود نداشت، به «محفل جریان» شهرت یافت. «جریانی» که به واسطه‌ی تحلیل‌هایش، توسط برخی عناصر «جناح چپ» جبهه‌ی ملّی دوّم (که پس از کودتا تشکیل شد و شعاعیان نیز جزو همین جناح جبهه بود) به استهزا، برچسب «مارکسیست‌های آمریکایی» بر آن خورد.» I II )»
 انوش صالحی در نوشتۀ خود بنام « یگانۀ تنها » در برخورد با « چپ آیینی »! در بارۀ مصطفی شعاعیان اینگونه ادامه می دهد : « شعاعيان به همراه رضا كردستانی و حسن مقدّم به نمايندگی از طرف دانشجويان هنرسرای عالی و پلیتكنيك برای شركت در كنگرۀ جبهۀ ملّی دوّم انتخاب شدند.
كوششهای او تنها در فعّاليتهای جمعی جبهۀ ملّی دوّم خلاصه نمی شد، بلكه مدّتها قبل از تشكيل كنگره مقالۀ مفصّلی با عنوان « نسل جوان و جبهۀ ملّی » نوشت و درآن ضمن اشاره به موقعيّت تاريخی ايران، حادترين مشكلات جبهۀ ملّی در راه مبارزه را برشمرد. پس ازتحرير« نسل جوان وجبهۀ ملّی » نسخه ای از آن را به همراه نامه ای برای دكتر مصدّق ارسال كرد. جوّ پليسی حاكم بر كنگره، برگزاركنندگان را بر آن داشت تا از قرائت نوشتۀ او جلوگيری كنندولی درعوض نوشتۀ مصطفی تكثير شد و در اختيار فعّالان سياسی و دانشگاهی قرار گرفت.
در حوزۀ زندگی شخصی، پس از فارغ التحصيلی ازهنرسرای عالی، تلاش او برای اقامت در تهران و تدريس در دانشكده اش و يا يكی ازهنرستانهای پايتخت بدون نتيجه ماند. محلّ كار او كاشان تعيين شد. دوری از تهران او را از موج دستگيريهای روزهای پايانی سال ۴۱ در امان نگه داشت، امّا حوادث خرداد ۴۲ مصطفی را دوباره به تهران كشاند و هفته ها پس از آن رويداد، مطلبی به نگارش در آورد و بر نارضايتی مردم به منظور بسترسازی هرحركت سياسی تأكيد كرد. نوشتۀ بعدی او با عنوان «تزی برای تحرّك » ( ۱۳۴۳) با همين مضمون شكل می گيرد. شعاعيان نوشتۀ خود را كه به مثابه مانيفست يك شورش عمومی برای سرنگونی حكومت بود به دست مصدّق و رهبران نهضت آزادی و جبهۀ ملّی سوّم رساند.
در اين ايّام برای اوّلين وآخرين بار تلاش می كند تا برای ادامۀ تحصيل به خارج برود. ولی پروندۀ بورسيه ای كه از طرف جامعۀ دوستان امريكايی خاورميانه برای ادامۀ تحصيل در دانشگاه او كلاهمای امريكا گشوده شده بود به سرنوشت نامعلومی دچار شد. شعاعيان همواره از كار و زندگی در كاشان گله مند بود. تلاشش برای اقامت و تدریس درپایتخت سرانجام در آبان 1345 به نتیجه رسید واوراهی تهران شد! جايی كه التهابات سياسی، يكی پس ازديگری فروكش كرده وجامعه شاهد دوره ای از ركود فعّاليتهای اجتماعی و سياسی بود. به طوری كه در يكی از يادداشتهايش مربوط به همين ايّام می نويسد« قلبم به نحو هولناكی پژمرده می شود. اضطرابی شوم ديدگانم را پر می كند. تاريكی لئيمانه ای گرداگردم انباشته می شود. تنها و غمزده به سكوت پهناوری كه طنين آهنگين قلبم ديوارهای ضخيمش را نمی لرزاند می انديشم. اندوه كهنه ام عود می كندچه بايد كرد؟ هيچ جادّ ه ای پيدا نيست!
نگران مباش! ای قلبِ ناآرامِ آرزومند، رنجهای زندگی،. شكيبايم كرده است. راهها را خواهم يافت
يكی از اين راهها در نظرش گسترش« دانش انقلابی » است. مصطفی دربيشتر نوشته های بعدی خود تأكيد بسياری براين نكته دارد كه نه تنها عامۀ مردم بلكه انقلابيون وقت ازنظر« دانش انقلابی » و حتّی دانش عمومی درسطح نازلی قراردارند. اوّلين اثرتأليفی دورۀ تازۀ فعّاليتش « پرده دری» نام دارد و درآن اصل سهيم شدن كارگران درسود كارخانه ها (يكی ازاصول دوازده گانۀ انقلاب سفيد) را مورد بررسی قرار می دهد. اين نوشته تاريخ ۱۳۴۵ را در مقدّمۀ خود دارد، امّا توضيحات نويسنده نشان می دهد كه كارِ نگارش آن مدّتها قبل از آن تاريخ به اتمام رسيده بود.
درگذشت مصدّق در۱۴ اسفند ۱۳۴۵ و برگزاری چند مراسم بر سرِ مزار اوبهانه ای برای گردهمايی نيروهای عنوان سياسی می شود « چهلمين روزدر گذشت مصدق » . مقاله ای است ازشعاعيان كه در بهار۱۳۴۶منتشرشد.
يادداشت اوبا سخن گفتن از« استعماری » آغازمی شود كه می كوشد بدترين انتقامها را از«ميهن پرستان و دوستداران » خلق برای تأديب ديگران » بگيرد.
شعاعيان دراين سالها به همّت دوستی به سفری تفريحی به جنوب ايران می رودكارِپاره وقت در مؤسسّۀ مطالعات و تحقيقات اجتماعی دانشگاه تهران باعث می شود تا به استانهای كرمان وفارس اعزام شود. ره آورد اين سفرها يادداشتهايی است كه در آنها به زندگی محنت بار مردم مناطقِ دورافتادۀ ايران اشاره می كند. همكاری با ارسلان پوريا در نگارش كتاب كارنامۀ مصدّق و حزب توده، آشنايی با ابراهيم فخرايی نويسنده كتاب سردار جنگل و آغاز نگارش كتاب نگاهی به روابط شوروی و نهضت انقلابی جنگل از ديگرفعّاليتهای او در اين دوره است.
توضیح جمال صفری - شعاعیان در سال 1352در مقدمۀ كتاب « كارنامۀ مصدّق و حزب توده» نوشتۀ ارسلان پوریا پس از چند انتقاد می نویسد: « همه این خرده هایی که با شتاب زدگی به این نوشته ی ارزنده و شگرف گرفتیم به هیچ رو به معنی بی ارزشی یا کم بها دادن به آن نیست. "کارنامه مصدّق" کوشش بزرگی است برای نشان دادن زندگی سیاسی و اجتماعی یکی از تابناک ترین چهره های خلق که زندگی اش درست هم نواخت با زندگی خلق در نوسان بوده است.» ، "کارنامۀ مصدق " از آنرو که دست کم بیداد های سالهای 1320 تا 1332 جامعه ی مارا نیز در بردارد
« اینک که "کارنامۀ مصدّق " را بدینسان پراکنده می کنم به 14 اسفند یعنی سالگرد مرگ پیر راه خلق نزدیک هستیم، و پس بگذار درود فراوان خود را پیشکش فرزانیگی های پیر پایمردی کنیم که حتّی تا واپسین دم، دمی با استعمار – ارتجاع ساخت وپاخت نکرد و دمی از راه آزادی خلق دور نشددرود !» )
در شهريور ۱۳۴۷ ( 1968) حکومت شوروی با حمله به چكسلواكی، جنبش آزاديخواهانۀ تحت حمايت مردم را سركوب كرد. شعاعيان درآبان همان سال، در مقالۀ « سرگذشت ودفن تئوری » ابعاد حملۀ مزبور را مورد بررسی قرار داد. اين مقاله درمجلۀ جهان نو (فروردين ۱۳۴۸) به سردبيری رضا براهنی منتشر شد.
نوشتۀ بعدی او با عنوان« نظری بر خلع سلاح عمومی » در تيرماه ۱۳۴۸ جنبه های ديگری از سياست خارجی حكومت شوروی را به نقد كشيد. اگرچه اين نوشته مجوّزانتشار نگرفت ، ولی او توانست مقالۀ « واژها» را در جهان نو (مرداد 1348 ) منتشرکند. « واژها » به بررسی اصطلاحاتی می پردازد كه برای تبيين وضعيت كشورهای جهان سوّم درفرهنگ سياسی دهۀ ۴۰ و ۵۰ متداول شده بود. اين مقالات در حالی به نگارش در می آمد كه بازنويسی كتاب نگاهی به روابط شوروی و نهضت انقلابی جنگل نيز ادامه داشت.
شعاعيان بخشهای آماده شدۀ كتاب را در اختياردوستانش قرار می داد تا ضمن مطالعه به نقد وبررسی آن بپردازند.
درگذشت خليل ملكی درتيرماه ۱۳۴۸ بيش ازهمه جلال آل احمد، همفكر وهمراهش را متأثّر كرد. او پس از اين اتّفاق، تابستان گرم و دلگير تهران را وانهاد و به گوشۀ خلوت ويلايش در منطقۀ اسالم گيلان پناه برد. مصطفی كه به همراه دوستی به سفرِ شمال رفته بودند، در اسالم به ديدار آل احمد می روند. ره آورد ملاقات آن دو دراسالم علاوه بر گفت و گويی طولانی پيرامون شيوه های مختلف مبارزه با حكومت وقت، يك عكس دو نفره است؛ عكسی كه در طول چهاردهۀ پس از آن روز، به هنگام انتشار و به فراخور راه و رسم روزگار، گاه آل احمد و گاه شعاعيان ازكادرِ آن حذف می شوند...».IV )   )
  محمد کریمی درباره شعاعیان شرح می دهد : او در سال 47، با تکیه بر مبانی مارکسیسم و نیز همان شیوه‌ی تحلیل انتقادی، کتاب «نگاهی به روابط شوروی و نهضت انقلابی جنگل» را نوشت. در سال 1350، به همراه تنی چند از دوستانش، گروهی مسلّحانه تأسیس کرد و ناگزیر، به زندگی مخفی روی آورد. «بهزاد نبوی» به همراه چند تن دیگر از افراد گروه یاد شده، در سال 1351، قبل از اقدام به بمب‌گذاری در فولاد مبارکه‌ی اصفهان، بازداشت شدند و بدین سبب، گروه متلاشی شد.
در همان سال‌ها وی با «نادر شایگان شام اسبی» آشنا و ضمن انضمام بقایای گروه خود به گروه نادر شایگان، «جبهه‌ی دموکراتیک خلق» را تشکیل دادند. نام «جبهه» ازآن جهت انتخاب شد که اصولاً شعاعیان، معتقد به کار«جبهه‌ای» بوداوبرآن بود که مبتنی براصول ناب کمونیسم، می‌بایست «جبهه‌ای» ازمبارزان با هرمنش وسلیقه‌ای، با کمک یکدیگر، امپریالیسم ونمایندگان آن را از بین ببرند. برهمین مبنا بود که درهمان سال‌ها سعی بسیاردرنزدیک کردن گروه‌های مسلّحانه به یک‌دیگر و تشکیل یک جبهه‌ی واحد را داشت. او به وسیله‌ی «رضا رضایی» با «مجاهدین خلق» ارتباط پیدا کرد . اگرچه گروه شعاعیان- شایگان یا همان «جبهه‌ی دموکراتیک خلق» پس از کشف آزمایشگاه نظامی آن توسط ساواک در1352 از هم پاشید و اعضای آن نیز کشته یا دستگیر شدند، ولی بر مبنای همین تفکّر جبهه‌ای، شعاعیان مابقی گروه را جمع و به فداییان پیوست. امّا اختلاف‌های تئوریک او، باعث جدایی‌اش از فداییان شد. سرانجام درشانزدهم بهمن ماه 1354، پس از به دام افتادن در حلقه‌ی محاصره‌ی ساواک، با مأمورین درگیرودرنهایت کشته شد.
او مصدّق را دوست داشت. شیفته ی این پیر مرد بود. او پیش از کودتا درحدود 16 سال سن داشت و عضو فعّال پان ایرانیست های پرچمداربود ، درسازمانهای دانشجوئی به عقاید چپ مستقل گرایش پیدا کرد.») V)
« اواخر دهه‌ی سی و اوایل دهه‌ی چهل خورشیدی گروه‌های سیاسی دوران یأس‌آور و ناامیدکننده‌ی پس از کودتای سال ۳۲ را رفته رفته پشت سر می‌گذارند و خود را برای دخالت در حیات سیاسی و اجتماعی کشور آماده می‌کنند. در همین دوران است که شعاعیان نوشتن مطالب تئوریک خود را آغاز می‌کند. او بدون عضویت در تشکّل‌های موجود در نقش روشنفکری واقع‌بین و عملگرا ظاهر می‌شود که با اغلب جریان‌هایی که "مترقّی و انقلابی" خوانده می‌شوند رابطه برقرار می‌کند و می‌کوشد سهمی در تدوین راهکارهای مبارزه با حکومت وقت داشته باشد.
«نسل جوان و جبهه‌ی ملّی» از نوشته‌های این دوره‌ی شعاعیان است که درآن با اشاره به موقعیت تاریخی ایران، مشکلات جبهه ی ملّی در جذب جوانان به مبارزه بررسی شده است. جبهه ی ملّی مشغول تدارک کنگره‌ای بود که سال ۱۳۴۱ برگزار شد تا پس از دوره‌ی خفقان و فشارهای پس از کودتا، درحیات سیاسی کشور نقشی فعّال‌تر بازی کند. شعاعیان نسخه‌ای ازنوشته‌ی صد صفحه‌ای خود را همراه نامه‌ای برای محمّد مصدّق که در تبعید بود فرستاد که بسیار مورد توجّه او قرار گرفت.
مصّدق درپاسخ به نویسنده که نام مستعار «سرباز» را برای خود انتخاب کرده بود می‌نویسد از خواندن این اثر «بسیار محظوظ و خوشوقت شدم و شاکرم از این که وطن عزیز ما ایران رجالی دارد که می‌توانند خوب قضایا را تجزیه و تحلیل کنند و افکار عمومی را روشن نمایند...» نویسنده‌ی این رساله که مصدق او را از «رجال» می‌خواند آن زمان ۲۵ سال بیشتر نداشت.» ( I V )  
شعاعیان در بارۀ کودتای انگلیسی – آمریکائی 28 مرداد 1332 تاکید می کند:« این کودتای ارتجاعی – استعماری از سوی مرتجعین داخلی به‌منزله­ی «قیام ملّی،» از سوی استعمارگران خارجی به ‌منزلۀ نجات ایران ازچنگ کمونیسم،‌ از سوی شوروی‌ها به ‌منزله ی توطئه ی امپریالیسم علیه اتحاد شوروی، از سوی حزب توده به‌ منزله ی کودتای امپریالیست آمریکا، از سوی جبهه ی ملّی آمیخته ی سردرگمی از همۀ تفاسیر بالا ... ارزیابی شده است. با اینکه این کودتا در تاریخ مبارزات ضداستعماریِ توده ی ایران اثرات هلاکت‌بار و خردکننده‌ای به جای گذاشته است. معهذا، تاکنون بررسی همه‌جانبه و ژرفی از آن به عمل نیامده است. آنچه هم ما اینجا می‌شکافیم به‌راستی تحلیلی همه‌جانبه و عمیق نیستما تنها در زمینه ی تضادّ جهانخواره عمده‌ای که گردانندگی کودتای مزبور را به‌سهم خویش به‌عهده داشتند، ارزیابی می‌کنیم. خواست ما ازاین ارزیابی، به‌ویژه نشان‌دادن نقش استعمارانگلیس درکودتای 28 مرداد است که به یکباره از اندیشه‌ها زدوده شده است، که این‌خود اندیشه برانگیز است.
گفته می‌شد کودتای 28 مرداد کودتایی صرفا آمریکایی بود. پس از انتشارکتابی که اندرو تالی درباره­ی عملیات CIA (سیا) نوشت، ظاهرا دست بازیکنان این [حامیان]جناح پر است. ما از دوگانگی استعمار انگلیس و آمریکا به دنبال جنگ جهانی دوّم در ایران و تا چندی پس از زمامداری مصّدق، یاد کردیم و همچنین از یگانگی این استعمار در اواخر دولت مصدّق و همچنین در کودتای 28 مرداد سخن گفتیم و نشان دادیم که چگونه آمریکا برای کسب امتیاز در ایران از جنبش نفت در برابر انگلستان حمایتی استعمارگرانه می‌کرد؛ واز سوی دیگر، انگلستان، برای کشانیدن امریکا به‌سوی خود و مجرّدکردن جنبش از حمایت استعمارگرانه­ی آمریکا، گام به گام خود را برای امتیاز دادن به آمریکا آماده می‌کرد، تا سرانجام آمریکا را در نفت ایران شرکت داد،[کجا؟ در صفحات پیش از 31؟] مشروط بر اینکه آمریکا در سقوط دولت مصدق همکاری کند. تمامی اینها نمودار آنند که کودتا، بیشتر کودتایی انگلیسی بود تا آمریکایی.» ( II V )  
 متين غفّاريان به نقل از«خاطرات بهزاد نبوي از مصطفي شعاعيان» که نبوی پس از انقلاب بهمن 57 ایران کارگزار استبداد مذهبی شد ، می نویسد : نبوي در آن سال‌ها دانشجوي دانشگاه پلي‌تكنيك بود. وي دراشاره به آن سال‌ها، از ابتداي سال 40 ياد مي‌كند كه تحت فشار كندي و دموكرات‌ها در آمريكا، فضاي ايران باز شد: «در اين زمان جبهه ی ملّي نفوذ گسترده‌اي در دانشگاه داشت به طوري كه مي‌توانم بگويم اگر جبهه ی ملّي براي تحصّني دعوت مي‌كرد دانشگاه كاملا تعطيل مي‌شد. حتّي دانشجويان نظامي هم مي‌آمدند اطراف محلّ تجمّع دانشجويان و جزوه دست مي‌گرفتند كه مثلا در اجتماع حاضر نيستند ولي به سخنراني‌ها گوش مي‌كردند».
نبوي به ياد مي‌آورد كه از 600 دانشجوي پلي‌تكنيك در آن زمان 200 نفر عضو تشكيلاتي جبهه ی ملّي بودند و حقّ عضويت پرداخت مي‌كردند: «اينها را ما اوايل بهمن‌ماه 40 تيم‌ بندي كرده بوديم. 20 گروه 10 نفره شده بودند كه توانايي برگزاري 20 روز تظاهرات در تهران را داشتند
آشنايي نبوي با شعاعيان به همان سال‌ها بازمي‌گردد. بهزاد نبوي عضودانشكده فني ومصطفي شعاعيان دانشجوي هنرسراي عالي فني بود. اين هنرسرا كه بعدها پايه ی تشكيل دانشگاه علم و صنعت شد در آن زمان در نزديكي پلي‌تكنيك قرار داشت و سازمان دانشجويي جبهه ی ملّي دراين دو دانشگاه واحد بود. «كميته دانشجويي پلي‌تكنيك شامل دانشگاه پلي‌تكنيك هنرسراي عالي فنّي و انستيتوي بازرگاني وعضو سازمان دانشجويي جبهه ی ملّي محسوب مي‌شد. از هر دانشگاه يك نفر دراين كميته عضو بود. اين كميته 9 نفر عضو داشته.» خود نبوي زماني مسئول كميته ی دانشگاه پلي‌تكنيك بود.
وقتي ازنبوي دربارۀ نحوۀ فعّاليت شعاعيان درسازمان دانشجويي آن سال‌ها مي‌پرسم اشاره مي‌كند كه شعاعيان نيرويي فعال البته ازلحاظ فكري بود و بسيار كم مسئوليت قبول مي‌كرد. بيشترترجيح مي‌داد به عنوان عنصري آزاد فعّاليت كند...»
شعاعيان پيش از آنكه به عنوان يك چپ فعّاليت سياسي را پي بگيرد زماني عقايد پان‌ايرانيستي و ملّي‌گرايانه داشت. نبوي اما ضمن اشاره به سوابق او تاكيد مي‌كند كه در زمان فعّاليت شعاعيان در سازمان دانشجويي او ديگرچنين عقايدي را كنار گذاشته بود. نبوي مي‌گويد شعاعيان پيش از كودتا حدودا 16 سال سن داشت و عضو پان‌ايرانيست‌هاي پرچمدار بود.
حزب پان‌ايرانيست درآن سال‌ها به سه گروه منشعب شده بود. گروه اوّل تحت رهبري ايرج پزشكپور بود، گروه دوّم تحت نام حزب ملّت ايران زير نظر داريوش فروهرفعّاليت مي‌كرد و گروه سوّم پرچمداران پان‌ايرانيست نام داشت كه نبوي از رهبرش با نام مهرداد ياد مي‌كند. اين گروه سوّم به گمان نبوي روشنفكرترين گروه پان‌ايرانيست محسوب مي‌شد.
شعاعيان امّا هنگام ورود به سازمان دانشجويي ديگر كاملاً چپ محسوب مي‌شد. نبوي هنگام اشاره به آن سال‌ها اما مي‌گويد: «شعاعيان نه تنها توده ای يا مائوئيست نبود كه ماركسيست هم نبودشعاعيان يك چپ مستقل و حتّي مي‌توان گفت يك متفكّر صاحبنظر بود.
مثلا در كتاب شورش (بعدها با نام انقلاب) نه تنها پنبه انگلس را مي‌زند كه حتّي مي‌گويد انتقاداتي به ماركس هم وارد است كه در جاي خود بيان خواهد شد. اين در زماني بود كه ماركسيست‌هاي ايراني جرات نداشتند بالاي چشم لنين ابرو ببينندشعاعيان امّا پيش از آن در كتاب نگاهي به نهضت جنگل انتقادات جدي بر لنين وارد كرده بود.» اين گونه برخوردها با سنّت ماركسيستي بود كه بعضي او را ماركسيست ناب مي‌خواندند. نبوي اما مي‌گويد كه خود او اين عنوان را قبول نداشت. نبوي حتّي معتقد است كه در زماني كه با شعاعيان در ارتباط بوده است، شعاعيان ترجيح مي‌داده بيشتر از همه با نيروهاي ملّي و مذهبي همكاري كندنبوي توضيح مي‌دهد كه شعاعيان همواره در برابر حزب توده موضع داشت و حتّي با نيروهاي چپي كه در جبهه ی ملّي حضور داشتند اختلاف فكري داشت. كساني چون بيژن جزني و حسن ضياظريفي از اين جمله بودند.
درعوض آنگونه كه نبوي به ياد مي‌آورد شعاعيان بيشترين همكاري را درجبهه ی ملّي با نهضت آزادي وامثال آنان داشت. شايد همين شكل فعّاليت اوبود كه چپ‌هاي ارتدوكس او را ماركسيست‌ آمريكايي مي‌ناميدند. كساني چون جزني و احزابي چون حزب توده كه همواره از سوي شعاعيان متّهم به خيانت در واقعه 28 مرداد بودند بيشترين نقش را درچنين برچسب‌زدني به او داشتند. نبوي توضيح مي‌دهد كه علّت ماركسيست‌ آمريكايي خواندن شعاعيان آن بود كه او كودتاي 28 مرداد را كودتاي انگليسي مي‌دانست و اين تحليل در برابر تحليل حزب توده قرار داشت كه هم برابر رفع اتهام از خود و هم به واسطۀ وقوع جنگ سرد كودتا را آمريكايي مي‌دانست: «شعاعيان در تحليل نهايي‌اش از ايران، نظام سياسي را نظامي فئودالي و وابسته به انگلستان مي‌دانست و ما هم همين تحليل را قبول داشتيم.
حتّي سازمان مجاهدين انقلاب اوليه هم اين تحليل را قبول داشت كه كودتاي 28 مرداد كودتاي انگليسي بود كه با چراغ سبز كمك مالي آمريكايي انجام شد
شعاعيان نه تنها ارتباط خوبي با ملّيون و ملّي مذهبي‌ها داشت كه بنا برآنچه بهزاد نبوي مي‌گويد درصدد ارتباط‌ گيري با مذهبي‌ها و حتّي مراجع هم بودآنگونه كه نبوي مي‌گويد رابط او در اين زمينه اعضاي نهضت آزادي بودند. نبوي از ارتباطات او با مراجعي چون آیت الله خميني، آيت‌الله ميلاني و پيشنهادات شعاعيان براي مبارزه به آنان ياد مي‌كند.
با اين همه وقتي ازاو مي‌پرسم آيا شعاعيان فردي مذهبي بود؟ با قطعيّت مذهبي بودن او را رد مي‌كند و او را شبيه كسي چون جلال ‌آل‌احمد مي‌داند كه مذهبي نبود، امّا مذهب را وسيله ی مناسبي براي مبارزۀ سياسي قلمداد مي‌كرد. نبوي البتّه اين را هم اضافه مي‌كند كه در تمام سال‌هاي بودن با مصطفي هيچ‌گاه رفتار ضدّمذهبي ازاو نديده استنبوي مي‌گويد شعاعيان به سبك خودش راه و روش عرفاني هم داشت:« ازاين كارهاي عرفاني كه ماه‌ها ارتباط‌اش را با ديگران قطع كند و درخودش فروبرود و به اصطلاح خودسازي كند بسيار مي‌كرد
همين خصلت‌ها موجب شد در آغاز فعّاليت مسلّحانه هم بيشترين ارتباط را با سازمان مجاهدين خلق داشته باشد. اگرچه نبوي اشاره مي‌كند بيشتر اين سال‌ها در زندان بوده است و اطّلاع زيادي از نحوۀ ارتباط او با سازمان ندارد. تنها خاطره اوهمكاري شعاعيان و سازمان در انتشار كتاب راه حسين است. از قرار معلوم سازمان كه در آن سال‌ها هنوز براي ايجاد رابطه ميان اسلام و ماركسيسم دست و پا مي‌زد كتاب راه حسين را به شعاعيان داده بود تا اين ارتباط را پررنگ‌تر كند. نبوي مي‌گويد كه شعاعيان كتاب را به نبوي نشان مي‌دهد:« كتاب را ديدم و به شعاعيان گفتم اين‌طور كه تو نوشته‌اي معلوم مي‌شود اسلام و ماركسيسم يكي ‌است و تنها يك سوءتفاهم جزئي شده است كه اين دو از هم جدا مانده‌اند.» شعاعيان هميشه يك اصطلاح داشت كه مي‌گفت جون مولا. شعاعيان جواب داد: «بهزاد، جون مولا سازماني‌ها مي‌گويند همين هم كمه
توضیح جمال صفری - « بیانیه سازمان مجاهدین خلق ایران در پاسخ به اتهامات اخیر رژیم» که در بهار ۱۳۵۲ تهیه و در خرداد‌‌ همان سال منتشرشد، به قلم مصطفی شعاعیان به توصیۀ رضا رضائی بود که در سطح وسیعی در خارج کشوردرمیان دانشجویان ومبارزان ایرانی پخش و تکثیرگردید.)
از ديگرارتباطات شعاعيان و سازمان مجاهدين، نبوي به ياد مي‌آورد كه نقشه ی فرار رضا رضايي هم از سوي او طراحي شده است. علي‌الظاهر زماني كه ساواك رضايي را براي شناسايي به بيرون از زندان مي‌آورد اعضاي سازمان قصد داشتند با حمله او را آزاد كنند. طرحي كه بسيار ناپخته بود امّا شعاعيان طرحي دقيق مي‌ريزد. نبوي مي‌گويد كه شعاعيان حمّامي را مي‌شناخت كه دو در داشت. طبق برنامه كسي شبيه واكسي‌ها فرستاده مي‌شود كه به پاي رضايي بيفتد و ‌آدرس حمّام را دركفش او بگذارد. رضايي هم ساواك را به حمام مي‌كشاند و آنها را پشت در نگه مي‌داد و به بهانه ی شناسايي وارد حمّام مي‌شود و دست آخر از در ديگر حمّام فرار مي‌كند.
نبوي مي‌گويد: حتّي پس از فروپاشي گروه او و شعاعيان بيشتر تسليحات به سازمان مجاهدين رسيد. يك قلم از اين تسليحات 3000 نارنجك دست‌ساز بود.
نبوي مي‌گويد شعاعيان حتّي زماني در تحليل جنبش مشروطه شيخ فضل‌الله نوري را به ساير علماي مشروطه ترجيح مي‌دهد چون او را مستقل‌ترمي‌ديد. وقتي تعجّب مرا مي‌بيند اشاره مي‌كند كه آن زمان مستقل بودن پارامترمهمّي محسوب مي‌شد:«بزرگترين اتّهام شاه حتّي بيش ازديكتاتوربودن وابستگي‌اش بود. كسي چون مرحوم ناصرهم به‌‌ رغم آنكه مستبد بود به خاطرآنكه با انگليسي‌ها مبارزه مي‌كرد محبوب مبارزين بود.» نبوي به اين هم اشاره مي‌كند كه درآن زمان تقسيمات و گرايش‌هاي دروني تفكر اسلامي زياد شناخته شده نبود و از اين جهت شعاعيان نمي‌توانست صلاحيت اظهارنظر درباره اينكه كدام نظر به اسلام نزديك‌تر است را داشته باشد.
بهزاد نبوي با مصطفي شعاعيان در سال 47 گروهي جبهه‌اي با نام جبهه دموكراتيك ملي را راه‌اندازي كرد. هستۀ مركزي اين جبهه عبارت بودند از مصطفي شعاعيان، پرويز صدري، رضا عسگريه و بهزاد نبوي. هركدام از اين چهار نفرمسئول سه تیم بودند و تعدادی عضو را آموزش می دادند . اساس كاراين سازمان فعاّليت تئوري و آماده‌سازي براي ّحانه بود. متن‌هاي مشترك سازمان، متن‌هاي مورد قبول نهضت ملّي بود. خود شعاعيان هم مي‌نوشت كه آثارش مورد قبول جمع بود. نبوي به ياد مي‌آورد كه شعاعيان كتاب نگاهي به نهضت جنگل را نوشته بود كه بسيار مورد توجّه قرار گرفت. نبوي اشاره مي‌كند كه كتاب را مذهبي‌ها بيشتراز چپ‌ها مي‌خواندند:« شعاعيان حيدرعمواوغلي را به چپ‌روي متّهم مي‌كرد امّا ميرزا كوچك‌خان را قبول داشت در حاليكه براي چپ‌ها، عمواوغلي بت بود
بعد ازسال 50 البتّه ديگر كار فكري مشترك انجام نداديم. بيشتر در تدارك مبارزۀ ملّي بوديم و زندگي مخفي داشتيم. مصطفي البتّه فعّاليت‌اش را ادامه داد واين فعّاليت را بيشتردرچارچوب ماركسيستي انجام مي‌داد. نوشته‌هايش از آن به بعد بيشتر ناظر به نقد ماركسيسم و لنينيسم بود.» وقتي از او دربارۀ اهمّيت مصطفي شعاعيان مي‌پرسم، نبوي او را صاحب سبك و صاحب نحله مي‌خواندنبوي به نوآوري‌ها و انتقادات شعاعيان به ماركسيسم سنتي اشاره مي‌كند؛ من‌جمله فقرا و به مفهوم ماركسيستي طبقه. به گمان شعاعيان طبقه الزاما به ارتباط با ابزار توليد مربوط نيست چه بسا كارگران تراشكاري كه از پشت دستگاه خود تكان نخورده‌اند امّا جزو طبقۀ كارگر محسوب نمي‌شوند و چه بسا كسان ديگري كه هيچ ارتباطي با ابزار توليد نداشتند امّا كارگر بودند.
نبوي كه سال‌ها هم با شعاعيان و هم با جزني بوده است اوّلي را بالاتر از دوّمي مي‌نشاند و مي‌گويد چون در اردوگاه چپ كسي ياراي مباحثه نبود او را تمسخر مي‌كردند، به او برچسب مي‌زدند و ناديده‌اش مي‌گرفتند. نبوي در اشاره به آن سال‌ها مي‌گويد كه چپ‌هاي ايراني تا زماني كه ماركسيسم بر قسمتي از جهان مسلّط بود جرأت نزديك شدن به برخي مسائل را نداشتند. كساني چون تيتودريوگسلاوي يا خليل ملكي در ايران را مرتد مي‌دانستند با اين حال به گمان نبوي حتّي امثال ملكي هم در جايي متوقّف شدند امّا شعاعيان پيش رفت.
وقتي از او دربارۀ ارتباطش با شعاعيان پس از دستگيري مي‌پرسم مي‌گويد:« آخرين ارتباطم با شعاعيان بهمن 54 بود. روزي مرا از زندان به كميتۀ مشترك ضدخرابكاري بردند. آنجا در حياط آمبولانسی بود. در آمبولانس جنازه‌اي به من نشان دادند گفتم كه او را نمي‌شناسم البته قيافه‌اش بسيار تغيير كرده بود.» (VIII)
 ﻋﺒﺪي ﻛﻼﻧﺘﺮي در کتاب « روﺷﻨﻔﻜﺮان، روﺷﻨﮕﺮي، و اﻧﻘﻼب» دربارۀ زنده یاد مصطفی شعاعیان اینگونه به قلم می آورد: ﺑﻪ ﻧﻈﺮﻣﻲ رﺳﺪ آﻧﭽﻪ او ﭘﻴﺮاﻣﻮن ﻣﺴﺎئل ﺳﻮﺳﻴﺎﻟﻴﺴﻢ واﻧﻘﻼب ﻧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﻓﺮاﻣﻮﺷﻲ ﺳﭙﺮده ﺷﺪه اﺳﺖ. در ﻣﻴﺎن ﻋﻠﻞ ﻣﻬﺠﻮر ﻣﺎﻧﺪن و اﻧﺰواي ﺷﻌﺎﻋﻴﺎن و دﻳﺪﮔﺎﻫﻬﺎﻳﺶ ﻣﻲ ﺗﻮان ﺑﻪ دو ﻋﻠّﺖ اﺷﺎره ﻛﺮد:
ﻧﺨﺴﺖ، رﻧﮓ و ﻟﻌﺎب «ﻧﻴﺮوي ﺳﻮّﻣﻲ» اﻧﺪﻳﺸﻪ ی او؛ ﺷﻌﺎﻋﻴﺎن ﺑﺎ وﺟﻮد اﻳﻦ ﻛﻪ ﻫﻤﭽﻮن ﭼﺮﻳﻚ ﻫﺎي ﻓﺪاﻳﻲ ﺧﻠﻖ ﺑﻪ اﺳﺘﺮاﺗﮋي ﻣﺒﺎرزۀ ﻣﺴﻠّﺤﺎﻧﻪ ی ﭘﻴﺸﺎﻫﻨﮓ و«راه ﻛﻮﺑﺎ» ﺑﺎورداﺷﺖ، وﻃﺒﻖ آن ﻧﻴﺰﻋﻤﻞ ﻛﺮد ، اﻣﺎ ﻫﻤﺰﻣﺎن ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﺎن ﺟﻨﺒﺶ ﭼﺮﻳﻜﻲ ﻳﻌﻨﻲ اﺳﺘﺎﻟﻴﻦ و ﻣﺎﺋﻮ روﻳﻜﺮدي بت ﺷﻜﻨﺎﻧﻪ داﺷﺖ. ﻳﻜﻲ از ﺧﻄﻮط ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎي او اﻧﺘﻘﺎد ازﺳﻴﺎﺳﺖ ﺧﺎرﺟﻲ ﺷﻮروي از ﻫﻤﺎن اﻧﻘﻼب اﻛﺘﺒﺮ ، واﻧﺘﻘﺎد از اﺳﺘﺎﻟﻴﻨﻴﺴﻢ ﺑﻮد ﻛﻪ دراﻧﺘﻬﺎ ﺑﻪ ﻧﻘﺪ ﻟﻨﻴﻨﻴﺴﻢ وﺑﻟﺸﻮﻳﺴﻢ رﺳﻴﺪه ﺑﻮد. وﺟﻮد ﻫﻤﻴﻦ روﻳﻜﺮد در ﻣﻴﺎن ﻧﻴﺮوﻫﺎي ﺿﺪّﻛﻤﻮﻧﻴﺴﺖ ﺟﺒﻬﻪ ی ﻣﻠّﻲ و ﻧﻴﺮوي ﺳﻮّم ، ﻣﻮﺿﻊ او را در اﻳﻦ ﻣﻮرد ﺻﺪﻣﻪ ﭘﺬﻳﺮ ﻣﻲ ﻛﺮد.
دّوم، واﻛﻨﺶ ﺳﺨﺖ و ﺷﺪﻳﺪ ﭼﺮﻳﻚ ﻫﺎي ﻓﺪاﻳﻲ ﺧﻠﻖ درﺑﺮاﺑﺮ ﺷﻌﺎﻋﻴﺎن ﺑﻮد. ﻧﻘﺪ اﺳﺘﺎﻟﻴﻦ، وﻣﻬﻤﺘﺮ ازآن ﺧﺮده ﮔﻴﺮي ﺑﻪ ﻟﻨﻴﻦ ، در ﺳﺎﻟﻬﺎي اوج ﺟﻨﺒﺶ ﭼﺮﻳﻜﻲ، ﭼﻴﺰي ﻧﺒﻮد ﻛﻪ ﺑﺘﻮان ﺑﺴﺎدﮔﻲ ازآن ﮔﺬﺷﺖ: ﺟﺪال ﻗﻠﻤﻲ ﻣﻴﺎن ﺷﻌﺎﻋﻴﺎن و ﭼﺮﻳﻚ ﻫﺎي ﻓﺪاﻳﻲ (دﻗﻴﻖ ﺗﺮ، ﻣﻴﺎن او و ﺣﻤﻴﺪ ﻣﺆﻣﻨﻲ ﻧﻈﺮﻳﻪ ﭘﺮداز وروﺷﻨﻔﻜﺮ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ی ﺟﻨﺒﺶ ﻓﺪاﻳﻲ) در ﺳﺎل 1353 ، ﺑﻪ ﭼﻨﺎن ﺣﺪّي از ﺗﻨﺶ و ﺷﺪّت رﺳﻴﺪه ﺑﻮد ﻛﻪ اﻣﻜﺎن ﻧﺪاﺷﺖ ﺑﻪ اﺗّﻔﺎق ﻋﻤﻞ آﻧﻬﺎ ، ﻳﺎ ﭘﻴﻮﺳﺘﻦ ﺷﻌﺎﻋﻴﺎن ﺑﻪ ﻓﺪاﻳﻴﺎن ﺑﻴﺎﻧﺠﺎﻣﺪ.
دراواﺧﺮ دﻫﻪء ﭼﻬﻞ ﺷﻤﺴﻲ ، ﺑﺮاي روﺷﻨﻔﻜﺮان ﭼﭗ «ﻧﺴﺨﻪ ﺑﺮداري» ازﺗﺠﺮﺑۀ ﻛﻮﺑﺎ ، وﻳﺘﻨﺎم ، وﭼﻴﻦ ، ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﺴﺖ از آﺳﺎن ﺗﺮﻳﻦ ﻛﺎرﻫﺎ ﺑﺎﺷﺪ. اﻣّﺎ ﺷﻌﺎﻋﻴﺎن روﺷﻨﻔﻜﺮي ازاﻳﻦ دﺳﺖ ﻧﺒﻮد. او ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﻛﺎرﺟﺪّي اﻧﺪﻳﺸﻪ ﮔﺮي اش را ﺑﺎ ﻛﺘﺎﺑﻲ ﻣﺘﺠﺎوزاز ﭘﺎﻧﺼﺪ ﺻﻔﺤﻪ درﺑﺎرۀ «اﻧﻘﻼب ﺟﻨﮕﻞ» آﻏﺎزﻳﺪ. دراﻳﻦ ﻛﺘﺎب، ﺗﺤﻠﻴﻠﻲ ازاﻧﻘﻼب ﻣﺸﺮوﻃﻪ و ﻋﻠﻞ ﺷﻜﺴﺖ آن ﻧﻴﺰ وﺟﻮد داﺷﺖ. «ﻛﺘﺎب ﺟﻨﮕﻞ» ﺷﻌﺎﻋﻴﺎن ﺑﻪ ﻧﺤﻮي ﺑﻪ ﺑﻴﺎن درآﻣﺪه ﻛﻪ ﻋﻼوه ﺑﺮآﻧﻜﻪ ﻳﻚ ﺑﺮرﺳﻲ ﺗﺎرﻳﺨﻲ اﺳﺖ ، ﻫﻤﺰﻣﺎن وﻳﮋﮔﻲ ﻳﻚ درﺳﻨﺎﻣۀ اﻧﻘﻼﺑﻲ را ﻫﻢ دارد: اﻳﻨﻜﻪ ﻳﻚ اﻧﻘﻼب اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﭼﻴﺴﺖ، و ﭼﻪ ﻣﻠﺰوﻣﺎﺗﻲ دارد ، ﻣﻘﺎم ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ و ﺳﺎزﻣﺎن، ﺗﺎﻛﺘﻴﻚ و اﺳﺘﺮاﺗﮋي ، ﻧﻘﺶ ﻋﺎﻣﻞ ﻋﻴﻨﻲ و ﻋﺎﻣﻞ ذﻫﻨﻲ ، ﺗﺒﻠﻴﻎ و ﺗﺮوﻳﺞ ، روزﻧﺎﻣﻪ ی ارﮔﺎن، و اﻫﻤّﻴﺖ ﺗﺪاوم ، ﻣﺴﺄﻟۀ ﻫﮋﻣﻮﻧﻲ و ﻗﺪرت ، ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﻣﻴﺎن ﻛﺸﻴﺪه و ﺑﺮرﺳﻲ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ. ازﻫﻤﺎن ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺻﻔﺤﻪ ﻫﺎي ﻛﺘﺎب ، روﺷﻦ ﻣﻲ ﺷﻮد ﻛﻪ اﻳﻦ اﺛﺮي ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ازﺳﻮي ﺗﺎرﻳﺨﺪاﻧﻲ آﻛﺎدﻣﻴﻚ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪه ﺑﺎﺷﺪ ، ﺑﻠﻜﻪ آن را ﻓﺮدي اﻧﻘﻼﺑﻲ ﺑﺎ ﻫﺪف ﻣﻨﺎﻇﺮه و ﺟﺪل ﺳﻴﺎﺳﻲ و درس ﮔﺮﻓﺘﻦ از ﺗﺠﺮﺑﻪ ی دﻳﺮوز ﺑﺮاي اﻧﻘﻼب ﻓﺮدا ﺑﺮ ﻛﺎﻏﺬ آورده اﺳﺖ.
ﺟﻨﺒﺶ اﻧﻘﻼﺑﻲ ﺟﻨﮕﻞ ، ﺟﻨﺒﺸﻲ ﻣﻠّﻲ ﮔﺮا و ﺿﺪّ اﺳﺘﻌﻤﺎري ﺑﻪ رﻫﺒﺮي ﻣﻴﺮزا ﻛﻮﭼﻚ ﺧﺎن ﺟﻨﮕﻠﻲ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ی ﻛﻮﺗﺎﻫﻲ از واﭘﺴﻴﻦ ﺳﺎﻟﻬﺎي اﻧﻘﻼب ﻣﺸﺮوﻃﻪ ، ﺑﺎ ﭘﺸﺘﻴﺒﺎﻧﻲ دوﻟﺖ ﺗﺎزه ﭘﺎي ﺷﻮروي ، ﺑﻪ ﺗﺸﻜﻴﻞ ﺟﻤﻬﻮري اﻧﻘﻼﺑﻲ ﮔﻴﻼن اﻧﺠﺎﻣﻴﺪ (1920). ﺑﺴﻴﺎري ازوﻳﮋﮔﻲ ﻫﺎي ﻛﻼﺳﻴﻚ دﺧﻴﻞ درﻳﻚ اﻧﻘﻼب دﻣﻮﻛﺮاﺗﻴﻚ در اﻳﻦ ﺟﻨﺒﺶ ﺟﻤﻊ آﻣﺪه ﺑﻮد، ازﺟﻤﻠﻪ ﺗﺸﻜﻴﻞ ﺟﺒﻬﻪ ی ﻣﺘّﺤﺪ و ﺗﻀﺎدﻫﺎي آن، ﺗﻀﺎد و ﺗﻨﺶ در ﻣﻴﺎن ﻃﻴﻔﻲ ازﻋﻨﺎﺻﺮ ﺧﺮده ﺑﻮرژوازي رادﻳﻜﺎل ﺗﺎ ﺳﻮﺳﻴﺎل دﻣﻮﻛﺮاﺳﻲ ﭼﭗ ، ﻧﺎﻫﻤﺨﻮاﻧﻲ آﮔﺎﻫﻲ ﻣﻠّﻲ ﮔﺮا و اﻳﺪﺋﻮﻟﻮژي اﺳﻼﻣﻲ ﺑﺎ ﺳﻤﺘﮕﻴﺮي ﺳﻮﺳﻴﺎﻟﻴﺴﺘﻲ و ﺑﻴﻦ اﻟﻤﻠل گراي ﻋﻨﺎﺻﺮ ﭼﭗ ، ﻣﺴﺄﻟﻪ ی ارﺿﻲ و دﻫﻘﺎﻧﻲ و اﻧﻌﻜﺎس آن در ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ی ﭼﭗ ، وﺟﻮد ﻋﺎﻣﻞ ﻣﻬﻢّ ﺧﺎرﺟﻲ اي ﭼﻮن اﺗّﺤﺎد ﺷﻮروي و ارﺗﺶ ﺳﺮخ ﻫﻤﺰﻣﺎن ﺑﺎ ﻃﺮح و ﺗﻮﻃﺌﻪ ی اﻣﭙﺮﻳﺎﻟﻴﺴﻢ از درون و ﺑﻴﺮون و ﻏﻴﺮه.
ﻋﻼوه ﺑﺮ ﻣﻴﺮزا ﻛﻮﭼﻚ ﺧﺎن، ﺷﺨﺼﻴﺖ ﻫﺎي ﺑﺤﺚ اﻧﮕﻴﺰ دﻳﮕﺮي ﻧﻈﻴﺮ ﺣﻴﺪرﺧﺎن ﻋﻤﻮ اوﻏﻠﻮ، اﺣﺴﺎن ﷲ ﺧﺎن، ﺧﺎﻟﻮﻗﺮﺑﺎن، ﺑﻌﻀﻲ از رﻫﺒﺮان ﺣﺰب «ﻋﺪاﻟﺖ» ، ﻫﻤﻴﻨﻄﻮر ﺗﻌﺪادي از اﻋﻀﺎي ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ی ﺣﺰب ﺑﻮﻟﺸﻮﻳﻚ ﺷﻮروي ، در اﻳﻦ ﺟﻨﺒﺶ ﻧﻘﺶ ﻫﺎي ﻣﻬﻤّﻲ ﺑﺎزي ﻛﺮدﻧﺪ.
ﺟﻤﻬﻮري ﻣﻮﻗّﺖ اﻧﻘﻼﺑﻲ ﮔﻴﻼن ﺑﻴﺶ از ﻣّﺪت ﻛﻮﺗﺎﻫﻲ دوام ﻧﻴﺎورد و از ﺳﻮي دوﻟﺖ ﻣﺮﻛﺰي اﻳﺮان و ﺑﻪ دﺳﺖ رﺿﺎ ﺷﺎه ﺳﺮﻛﻮب ﺷﺪ، درﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ رﻫﺒﺮان اﺻﻠﻲ آن در ﻣﻴﺎن اﺧﺘﻼﻓﺎت دروﻧﻲ، ﺑﻪ ﻧﺤﻮي ﺗﺮاژﻳﻚ ﺑﺎﻋﺚ ازﻣﻴﺎن رﻓﺘﻦ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺷﺪﻧﺪ و ﻳﺎ ﺑﻪ ﺷﻮروي ﭘﻨﺎﻫﻨﺪه ﮔﺸﺘﻨﺪ، و ﻋﺪّه اي ﻧﻴﺰ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺷﺪه ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ دﺷﻤﻦ درآﻣﺪﻧﺪ. درﻣﻮرد ﺟﻨﺒﺶ ﺟﻨﮕﻞ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻣﻲ (ﺗﺎ ﺗﺎرﻳﺦ اﻳﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ) ﻫﻨﻮزﻣﻄﺎﻟﻌۀ ﺟﺎﻣﻊ ﺗﺎرﻳﺨﻲ ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﻧﻴﺎﻣﺪه، و ﭘﺎره اي اﺳﻨﺎد اﻳﻦ ﺟﻨﺒﺶ ﻫﻨﻮز ﻧﺎﻣﻜﺸﻮف اﻧﺪ.
ﺗﺎ اﻳﻦ ﺗﺎرﻳﺦ ﺑﻪ ﻃﻮر ﻋﻤﺪه ، دو ﮔﺮاﻳﺶ در ﺗﺤﻠﻴﻞ ازدﻻﻳﻞ ﺷﻜﺴﺖ اﻧﻘﻼب ﺟﻨﮕﻞ وﺟﻮد داﺷﺘﻪ اﺳﺖ: اﻟﻒ) اﻳﻦ ﺷﻜﺴﺖ درﺗﺤﻠﻴﻞ ﻧﻬﺎﻳتاً، ﻣﻨﺤﺼﺮاً ﻧﺎﺷﻲ ازﺳﻴﺎﺳﺖ ﻏﻠﻂ ﺷﻮروي درﻗﺒﺎل ﺟﻨﺒﺶ ﺑﻮد؛ ب) ﺿﻌﻒ دروﻧﻲ رﻫﺒﺮي اﻳﻦ اﻧﻘﻼب، درﺷﺮاﻳﻂ ﺿﻌﻒ ﻧﻴﺮوﻫﺎي اﻧﻘﻼب ﺟﻬﺎﻧﻲ دﻻﻳﻞ اﺻﻠﻲ ﺑﻮدﻧﺪ. ﻣﺎ در اﻳﻨﺠﺎ وارد اﻳﻦ ﺑﺤﺚ ﭘﻴﭽﻴﺪۀ ﺗﺎرﻳﺨﻲ ﻧﻤﻲ ﺷﻮﻳﻢ.
روﺷﻦ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺷﻌﺎﻋﻴﺎن ﺑﻪ ﻛﺪاﻣﻴﻚ از اﻳﻦ دو دﻳﺪﮔﺎه ﮔﺮاﻳﺶ داﺷﺖ. اﻧﮕﻴﺰۀ ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ او ﺑﺮاي ﭘﺮداﺧﺘﻦ ﺑﻪ «ﺟﻨﮕﻞ»، ﻫﻤﺎن رﻓﺘﺎر ﺷﻮروي درﻗﺒﺎل ﺟﻨﺒﺶ ﺑﻮد. او ﻣﻲ ﻧﻮﻳﺴﺪ «ﺷﻮروي ﺑﺎ [ﺟﻨﺒﺶ] ﺟﻨﮕﻞ ﻗﺮاردادﻫﺎ ﺑﺴﺖ. ﺷﻮروي ﺑﻪ ﺟﻨﮕﻞ وﻋﺪه ﻫﺎ داد، ﺗﺎ آﻧﺠﺎ ﻛﻪ اﻧﻘﻼب را ﺑﻪ ﺗﺸﻜﻴﻞ ﺣﻜﻮﻣﺘﻲ اﻧﻘﻼﺑﻲ وﻣﻮﻗّﺘﻲ واداﺷﺖ ، و ﻛﻠﻤﻪ ی «ﺳﺮخ» را ﻧﻴﺰ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺟﻬﺎزي ﻧﻬﻀﺖ ﻓﺮﺳﺘﺎد . . . وﻋﺪه داد ﻛﻪ اﻧﻘﻼب و ﺣﻜﻮﻣﺖ اﻧﻘﻼﺑﻲ را ﺑﻪ ﻣﺜﺎﺑﻪ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪۀ ﺣﻘﻴﻘﻲ ﺧﻠﻖ اﻳﺮان ﺑﻪ رﺳﻤﻴﺖ بشنا ﺳﺪ ، و ﺑﺎ دوﻟﺖ ﻣﻮﻗّﺖ رواﺑﻂ ﻣﺘﻘﺎﺑﻞ ﺳﻴﺎﺳﻲ ـ ﻧﻈﺎﻣﻲ ﺑﺮﻗﺮار ﻛﻨﺪ؛ ﺣﺎل آﻧﻜﻪ ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ﻳﻚ از وﻋﺪه ﻫﺎي ﺧﻮد وﻓﺎ ﻧﻜﺮد، و در ﻋﻮض ﺑﺎ اﻧﮕﻠﻴﺲ و رژﻳﻢ واﺑﺴﺘﻪ ی اﻳﺮان ﻋﻠﻴﻪ اﻧﻘﻼب ﺑﻪ وﺣﺪت رﺳﻴﺪ.» (ﻛﺘﺎب ﺟﻨﮕﻞ ،ص28)   ( IX )
 پیمان وهاب‌زاده در مقالۀ تحقیقی خود «شعاعیان؛ ناکامی سیاست جبهه‌ای در ایران وتئوری انقلاب» که برگردان فارسی نویسنده از بخشی از مقاله بلندتری است که در سال ۲۰۰۷ در فصلنامۀ دانشگاهی مطالعات ایرانی * در مورد زندگی و اندیشه‌های مصطفی شعاعیان به انگلیسی منتشر شده است.» می نویسد:
آزمونی تجربی در سیاست جبهه‌ای
یکی ازمهم‌ ترین تجربه‌های سیاسی شکل‌دهندۀ اندیشه ی شعاعیان در مورد «سیاست جبهه‌ای» به گشودگی کوتاه مدّت سیاسی در سال‌های ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ بر می‌گرددهمان‌گونه که دانسته است، در این سال‌ها، محمّدرضا شاه پهلوی که در پی دریافت وام‌ ازایالات متّحده برای پروژه‌های توسعه اقتصادی و اجتماعی ایران بود، تحت فشار دولت وقت آمریکا ناچار ازاصلاحات سیاسی شده بود تا راه ایران را برای ورود به اقتصاد جهانی سرمایه‌داری، در پس‌زمینه جنگ سرد و رقابت ایالات متّحده و اتّحاد شوروی برای ایجاد حوزه‌های نفوذ در میان کشورهای دنیای سوّم، هموار کند. تحت تاثیر دریافت وتجربۀ پیشین خویش از جبهه ی ملّی به رهبری دکترمصدّق، دراین سال‌ها شعاعیان دست به آزمونی تجربی برای ایجاد سیاست جبهه‌ای درایران زد.
برای درک پس‌زمینه ی دقیق این کوشش شعاعیان، باید به یاد آورد که در ایران اواخر دهه ۱۳۳۰، شاه که از ثبات حکومت خویش مطمئن شده بود، در نظر داشت گام‌هایی اساسی در راه اصلاحات ساختاری کشور بردارد. توسعه ایران از راه ایجاد نهادهای زیر ساختاری ممکن بود که با مشارکت بخش دولتی و بخش خصوصی انجام شود. شاه از دولت ایالات متّحده و بانک جهانی تقاضای وام کرده بود، ولی دولت کندی (و حزب دموکرات) اعطای وام را منوط به دگرگونی‌هایی در ساختار و آرایش سیاسی کشور کرده بود. از این رو، دولت آمریکا به شاه پیشنهاد نخست‌وزیری دکتر علی امینی، سفیر ایران در آمریکا را داده بود. زیر فشار آمریکا، در سال ۱۳۳۹، شاه به جبهه ی ملّی دوّم اجازه داد تا در کنار دو حزب «رقیب» حکومتی در انتخابات مجلس بیستم شرکت کند. پس از آنکه اعتراض‌ به تقلّب‌های گسترده انتخاباتی به سقوط دو نخست‌وزیر برگزیدۀ شاه منجر شدند، شاه به ناچار با نخست‌وزیری علی امینی موافقت کرد. حمایت آمریکا از امینی این توان را به او داد تا از شاه بخواهد تا مجلس بیستم را منحل کرده و تیمسار بختیار، رییس ساواک را برکنار و تبعید کند. امینی به مذاکره با جبهه ی ملّی دوّم پرداخت و گام‌های نخست برای اصلاحات ارضی و مبارزه با فساد نیز برداشت. در سال ۱۳۴۱، پس از آنکه امینی نتوانست بر سر بودجه ی ارتش با شاه به توافق برسد، شاه وی را از نخست‌وزیری برکنار کرد و خود به اصلاحات ارضی پرداخت و «انقلاب سفید» شش مادّه‌ای خود را ارایه داد.
در این سه سال، به همراه گشودگی سیاسی، مردم ایران جان دوباره‌ای گرفتند و امید به آینده‌ای روشن در میان مردم افزون گرفت. باز پدیداری جنبش دانشجویی وپدیداری جبهه ی ملّی دوّم بهترین نشانه‌های این گشودگی سیاسی بودند. با این حال، به سبب گرایش‌های اصلاح‌طلبانه، جبهه ی ملّی دوّم نتوانست به پشتیبانی معنوی دکتر مصدّق، رهبر تبعید شده جبهه ی ملّی، دست یابد و رویکردهای سیاسی جبهه ی ملّی دوّم به جدایی جنبش دانشجویی از آن انجامیددر این حال، اعطای حق رأی به زنان و اصلاحات ارضی (و نیز قانون کاپیتولاسیون) واکنش برخی از بازاریان حامی روحانیان را سبب شد. اعتراض این رهبران و گروه‌ها با سرکوب خشونت‌بار نیروهای نظامی و امنیتی کشور روبه‌رو شد و به روز خونین ۱۵خرداد ۱۳۴۲ انجامید.
آیت‌الله خمینی دستگیروسپس تبعید شد. تمامی نیروهای اپوزیسیون درکشورسرکوب شدند وشاه دوباره به تثبیت قدرت سیاسی خویش نایل شد. وی سپس توانست به مذاکره با آمریکا و بانک جهانی بپردازد و وام‌ مورد نیاز خویش را دریافت کند.
در این پس‌ زمینه ی تاریخی و سیاسی است که باید به روایت شعاعیان از تلاش آزمونی و تجربی وی برای سنجش امکان برپایی جبهه‌ای سیاسی و انتشار متن یا پلاتفرمی که گویا مفاد این جبهه ی متّحد را بیان می‌کرد، پرداخت. این متن را که ۱۰ سالی گم شده بود، شعاعیان در سال ۱۳۵۲ دوباره یافت. شعاعیان در این جزوه به افت و خیز مبارزات جنبش در سال‌های ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ می‌پردازد و نسخۀ نهایی این جزوه را شعاعیان پس از مشورت با فعّالانی که وی از آن‌ها نام نبرده، منتشر کرده است.
«جهاد امروز یا تزی برای تحرّک» از این مشاهده می‌آغازد که به سبب یک‌صد سال ناکامی و شکست در جنبش ضدّ استعماری، مردم ایران نسبت به سیاست بدبین و بی‌اعتماد شده‌اند. برای فائق آمدن بر این بدبینی، کوشش‌گران سیاسی به تاکتیک‌های نوینی نیاز دارند که چندان مستلزم به مخاطره افکندن کنش‌گران بالقوّه نباشند. پس، تاکتیک‌های نو باید براساس استفاده ازنقاط ضعف رژیم شاه طراحی شوند. «متأسبفانه کسانی که در میهن ما از رهبری مبارزات سیاسی دم می‌زنند، هنوز نمی‌دانند که در بسیاری ازموارد استفاده به موقع از امکانات کوچک و ناچیزدرصورتی که منطبق با شرایط عینی مبارزه باشد، به خوبی می‌تواند عامل تحرک توده‌ها و کشانیدن هرچه بیشترمردم به فعّالانه‌ترین مبارزات تعیین ‌کننده باشد.» با آنکه مبارزۀ سیاسی با رژیم شاه ناگزیر است، امّا این مبارزه به خودی خود ناکافی است. پس سیاستی که براساس جبهه‌ای گسترده از نیروهای اجتماعی پا خواهد گرفت باید به مبارزه اقتصادی روی آورد تا بلکه بر نومیدی سیاسی مردم فائق آید. روشن است که شعاعیان در این سال‌ها (۱۳۴۱-۱۳۴۲مبارزه سیاسی را رد نمی‌کند، اما در‌‌ همان حال وی مبارزه سیاسی را پایه و اساس مبارزه‌های دیگر نیز نمی‌بیند و این او را از بسیاری از هم‌عصرانش متمایز می‌کند. تمرکز شعاعیان تکیه برعنصر نارضایتی عمومی است که می‌تواند به گره گاه مبارزه و اساس جنبش بدل شود، اما شعاعیان می‌داند که نارضایتی به خودی خود به جنبش فرا نخواهد رویید. به گفته خودش، «به هر رو، ما مبنای دیگری را برگزیده‌ایم و آن " نارضایتی" است.» بر این نکته تاکید می‌کنم که، به باور وی، نارضایتی باید تفسیر و تعریف شود تا بتوان از آن به عنوان پایه اجتماعی و روانی جنبش استفاده کرد. نارضایتی منفعل و پاسیو مردم، به باور وی، باید به نارضایتی فعّال بدل شود و این نیز از راه تفسیر و تعریف نیروهای جبهه در حال شکل‌گیری ممکن می‌شود.
متن «جهاد امروز یا تزی برای تحرّک» چنین ادامه می‌یابد که استعمار در ایران هماره غیرمستقیم بوده است و از این رو، (برعکس استعمار انگلیس در هندوستانشناخت دشمنان مردم چندان روشن و ساده نبوده است. او می‌نویسد: «ولی خوشبختانه یا بدبختانه، به هر رو، وضع استعمار درمیهن ما دارای صراحتی بدان صورت که در کشورهای تمام مستعمره متداول است، نیست.» پس «نشان دادن فجایع استعماردراین کشور[ایران] بسیارمشکل‌ترازکشورهایی است که درآن استعماربا همۀ وضوحش بر پای ایستاده است. به قول ژان پل سار‌تر نیمه مستعمره‌‌ همان مستعمره است، به اضافۀ دورویی و تقلّب.» در ایران، پایان دادن به استعمار یا کولونیالیسم به معنای پایان دادن به حیات طبقۀ حاکم است. «وقتی که می‌خواهیم دشمنان ملّت را درهم بشکنیم، در واقع قبل از هر چیز می‌بایستی این طبقۀ‌ حاکم را در مجموع به زانو درآوریم.» به گفته شعاعیان، برای اعمال چیرگی خود، رژیم ایران بر چهار دستگاه تکیه می‌کند: ماشین نظامی و سرکوبگر، ساواک، نقض سیستماتیک حقوق شهروندان و قانون اساسی و سرانجام، تبلیغات و پروپاگاندای حکومتی.
برای درک دینامیسم قدرت سیاسی در ایران که بر روابط نو استعماری بنا شده است، به گفته شعاعیان، باید ضدّیت میان امپریالیسم آمریکا و انگلستان را فهمید. «اگر نهضت به عنوان یک قدرت تعیین ‌کننده در میهن ما اوج گرفته بود امپریالیست‌ها بسته به وضع خود بیشتر می‌کوشیدند تا اختلافات خود را حل کرده و برای در هم کوبیدن نهضت متّحد شوند -چنان که در زمان مصدّق همین کار را کردند- و لذا اکنون هم که نهضت عملاً ضعیف است، لازم می‌آید تا آنجا که تضاد بین دو امپریالیسم اجازه می‌دهد، از همین تضاد نیز به عنوان یک امکان استفاده کرد- چنان که مصدّق کرد، ولی متاًسّفانه آن را به سلامتی به پایان نرسانید. لیکن در عوض مصر به رهبری ناصر از آن به خوبی نتیجه‌ گرفت...»
هر چند این نکته به دغدغه ی اکنونی ما مربوط نمی‌شود، به یاد آوریم که طرح چنین بحثی، همان‌گونه که دانسته است، سبب شد که بیژن جزنی از شعاعیان و همفکرانش مانند محمود توکّلی (در اوایل دهه ۴۰) با اصطلاح تحقیرآمیز «مارکسیست‌های آمریکایی» یاد کند. باری، روشن است که رژیم هرگونه مقاومت آشکار را به زور سرکوب خواهد کرد. پس شعاعیان پیشنهاد می‌کند راه برون رفت از بحران جنبش آزادی‌بخش ایران همانا مبارزه اقتصادی است، زیرا «باید توجّه داشت که قدرت دستگاه در سنگرهای دیگرش قبل ازهر چیزوابسته به شرایط اقتصادی آن خواهد بود.» «در اینجاست که برعکس جاهای دیگر دولت مجبوراست دست به سوی مردم دراز کند.» برای موفّقیت، مبارزه اقتصادی باید بر اساس کنش فردی صورت گیرد و مستلزم خطر برای فرد نباشد. ازاین رو، تهاجم اقتصادی پاسیوامّا متّحد مردم علیه رژیم شاه شامل کنش‌های زیر می‌شود: گرفتن پول از بانک‌ها و بستن حساب‌های بانکی، تحریم راه‌آهن ملی، تحریم محصولات تنباکو، نخریدن اجناس وارداتی برای صدمه زدن به درآمد گمرکی کشور، نپرداختن قسط‌ وام‌های بانکی و به ویژه وام‌های کشاورزی دهقانان، تحریم قند و شکر و نیز بنگاه اعانه ملی (بلیت‌های بخت‌آزمایی). چنین است که شعاعیان روح تجربه تاریخی جنبش تنباکو (18۹1-۱۸۹2) به رهبری حاج میرزا حسن شیرازی را بر می‌انگیزد. پس جای شگفتی نیست که شعاعیان به علمای شیعی برجسته زمان خود رو می‌آورد تا پروژه و آزمون سیاسی و اجتماعی خود را به تجربه بگذارد.
شعاعیان با دقّتی کم‌مانند مشاهده می‌کند که در میان «نیروهای خلق» گسترده‌ترین شبکه اجتماعی از آن روحانیان است. پس با مراجعه به مراجع دینی قصد وی همانا فعّال کردن این شبکه‌های اجتماعی برای انگیزش سیاسی بود. از سوی دیگر، او یادآوری می‌کند که ایرانیان، در خاطرۀ جمعی خود، به یاد می‌آورند که علمای شیعی به زعامت آیت‌الله بروجردی از دکتر مصدق حمایت نکردند. اما شعاعیان تاکید می‌کند که نسل تازه‌ای از عالمان شیعی ــ مانند آیت‌الله طالقانی یا آیت‌الله میلانی ــ با نسل پیشین خود متفاوت هستند. از سوی دیگر، او می‌نویسد که با عمده کردن مخالفت خود با اسراییل، علمای شیعی از اهمّیت مبارزه با انگلستان و آمریکا (به عنوان دشمنان اصلی خلق) در نظر پیروان خود می‌کاهند. عدم حمایت روحانیان از طرح شعاعیان، همچنان که دکتر مصدّق آن را پیش‌بینی کرده بود، شعاعیان را به این فکر وا داشت که جزوه را به همراه شرحی که در بالا آمد منتشر کند، اما وی بعدا از این کار منصرف شد. پس از این، جزوه را برای رهبر جبهه ی ملّی سوّم، اللهیار صالح، فرستاد که ظاهراً تا انحلال جبهه ی ملّی سوّم (۹ماه بعد) ایشان توجّهی به آن نکرده بود. در‌‌ همان روز‌ها، نیروهای امنیتی جزوه را در منزل یکی از اعضای نهضت آزادی یافتند. به گفته شعاعیان، با توجّه به مفاد جزوۀ وی بود که دولت ایران سیستم حقوق‌دهی نقدی که تا آن زمان مرسوم بود را با سیستم واریز کردن حقوق کارمندان به حساب بانکی تعویض کرد.
این آزمون تجربی، این اکسپریمنت اجتماعی، در تاریخ کوشش‌گری سیاسی در ایران اگر نه بی‌همتا، که به راستی کم‌همتاست. برای شعاعیان، امّا، سال‌ها طول کشید تا توانست این تجربه را به صورت نظری بیان کند. «جهاد امروز یا تزی برای تحّرک » در زمان بحران سیاسی در ایران نوشته شده بود، بحرانی که ناشی از شکست تلاش‌های ایرانیان برای دستیابی به یک دموکراسی پارلمانی بر مبنای قانون اساسی مشروطه بود. سال۱۳۴۲، سال آغاز دوباره حکومت فردی شاه بر فراز پروژۀ توسعۀاقتصادی و مدرنیزاسیون اجتماعی بود. پروژه « تزی برای تحرّک » راهی برای متّحد کردن گروه‌های متنوّع اجتماعی در راه یک آماج سیاسی توسعه ی مشارکت سیاسی ــ و ایجاد جبهه‌ای از این گروه‌ها بود. آماج شعاعیان، به ویژه، یافتن راهی برای اتّحاد سیاسی نیروهای مذهبی و نیروهای ملّی، با کمی فاصله و تلویحاً، نیروهای چپ بود. شکست این آزمون تجربی اعتماد شعاعیان را نسبت به نیروهای مذهبی و نیروهای ملّی زایل کرد، هر چند به باور وی در مورد جبهه‌ای بودن ناگزیر مبارزه آزادیبخش آینده در ایران خدشه‌ای وارد نیاورداز پس این تجربه بود که شعاعیان به این نکته رسید که برای آنکه جبهه پا بگیرد، حضور و رهبری نیروهای چپ در آن شرط اساسی است. امّا در همین زمینه نیز پیچیده بودن اندیشه وی از آن برمی‌خیزد که به سبب دوستی و معاشرتش با گردانندگان نشریۀ علم و زندگی و نیز به سبب آشنایی با اندیشه‌های خلیل ملکی و همچنین سو‌ءظن و نفرتش از پیشینۀ حزب توده ایران، شعاعیان نمی‌توانست با هیچ‌ یک از نسخه‌های وارداتی از مارکسیست‌های کتابی و آیینی کنار آید. از این سال‌ها تا آنگاه که وی به یک انقلابی حرفه‌ای بدل شد، شعاعیان با چهره‌های روشنفکری کشور معاشرت کرد، به نوشتن و به مطالعه روی آورد و به پژوهش برای کتاب عظیم جنگل پرداخت. کتابش در مورد جنبش جنگل به رهبری میرزا کوچک‌خان، در عوض، سبب دوری و بیزاری قطعی وی از مارکسیسم آیینی شد.
مهم‌ترین اثر نظری شعاعیان («رفیق سرخ» نام مستعار مصطفی شعاعیان بود)، که تاکنون بدان پرداخته نشده است، همانا کتاب انقلاب (نام روایت ابتدایی این کتاب شورش بود) است. اندیشه‌های کتاب انقلاب آنگاه که کتاب نگاهی به روابط شوروی و نهضت انقلابی جنگل را می‌نوشت، شکل گرفتند. پیش از ارسال متن کتاب برای چاپ، شعاعیان فصل واپسین کتاب جنگل را، به عنوان «اکتبر و اندیشه‌های لنین درباره انقلاب،» از متن کتاب بیرون آورد و چهار سال آینده را بدان پرداختعملیات سیاهکل و پدیداری چریک‌های فدایی خلق، که آغاز دوران تازه‌ای از زندگی سیاسی در ایران بود، به شعاعیان انگیزه‌ای دو چندان برای تکمیل کتاب شورش بخشید. روایت اوّل کتاب، با نام شورش، در سال ۱۳۵۱ پلی‌کپی شد. در تابستان ۱۳۵۲ کتاب گسترده‌تر و تایپ شد و نسخه‌ای از آن برای بحث به رهبری فداییان خلق سپرده شد. یادآوری می‌کنم که این هنگامی است که پس از یورش ساواک به گروه شعاعیان و ناصر شایگان شام‌اسبی، به نام «جبهۀ دمو‌کراتیک خلق» در خرداد ۱۳۵۲، شعاعیان و گروهش به فداییان پیوسته بودند. می‌دانیم که شعاعیان چند ماه پس از آن از فداییان جدا شد. سپس در اسفند ۱۳۵۳، شعاعیان باز هم بر کتاب افزود و نثر کسروی‌وار روایت دوّم کتاب را تا حّدی تعدیل کرد. نام کتاب را انقلاب نهاد و آن را به رفیق از دست رفته‌اش، نادر شایگان، تقدیم کرد. این کتاب ۲۸۸ برگی، جدّی‌ترین و نقّادانه‌ترین رسالۀ مارکسیستی نوشتۀ یک ایرانی است. هر چند این کتاب بازتاب دغدغه‌ها و بحث‌های دورانی است که افق‌های آن دیگر به تیرگی گراییده‌اند، امّا مسائل مطرح شده در این کتاب همچنان مطالب کلاسیک ادبیات مارکسیستی خواهند ماند.
انقلاب: ناهمخوانی عاملیّت و سیاست جبهه‌ای
غنی، پیچیده و دشوار، کتاب انقلاب نشانگر نتیجه‌گیری‌های نظری شعاعیان از تجربۀ جبهه‌سازی خود و سپس تحقیق تاریخی و مطالعۀ موردی خود دربارۀ رابطۀ حکومت تازه ‌پا گرفتۀ شوروی با جنبش جنگلی‌هاست. این کتاب سبب شد که شعاعیان لنینیسم را، که بر چپ ایران چیره بود، به گونه‌ای ریشه‌ای مورد تردید قرار دهد. به نظر شعاعیان، لنینیسم بن‌بست پراکسیس انقلابی و برخاسته از دوری جستن نسبت به کمونیسم بود و این آخری نیز، به نوبۀ خود، از غفلت لنین نسبت به منافع پرولتاریای جهانی و دفاع لنین از تز همزیستی مسالمت‌آمیز (با امپریالیزم) برخاسته بود.
چند یادآوری تاریخی در اینجا بایسته به نظر می‌رسند. در این کتاب شعاعیان پراگماتیسم لنین را مورد نقد قرار می‌دهد: همین رویکرد پراگماتیستی لنین بود که حمایت شوروی از جنبش جنگل را (به انگیزۀ نجات جمهوری جوان شورویقطع کرد و سبب سرکوبی جنبش جنگل شد. روسیۀ شوروی در سال ۱۹۲۰ در چند جبهه با نیروهای گارد سفید، حاکمان منطقه‌ای و جنبش‌های اقوام غیر روس، که انگلستان از برخی ازآن‌ها حمایت می‌کرد، می‌جنگید. قحطی وجنگ داخلی انقلاب روسیه را به مخاطره انداخته بودند. قطع حمایت از جنگلی‌های ایران به شوروی این امکان را داد تا لنین به یکی از جنگ‌های بسیار شوروی جوان پایان دهد و نیروهای ارتش سرخ را به مناطق جنگی دیگر بفرستد. این راه‌حل پراگماتیستی لنین برای نجات شوروی در تز «همزیستی مسالمت‌آمیز» متجلّی می‌شود.
با وجود نکته‌های گفته شده در بالا، از نظر شعاعیان، تفکّر ناسیونالیستی لنین قابل دفاع و قابل توجیه نیست. رویکرد لنین برخلاف روح انقلابِ کارگری و اتّحاد انترناسیونالیستی و رهایی جهانی کارگران است. پس طبیعی است که در کتاب انقلاب، واژۀ «لنینیسم» معنایی استعاره‌ای نیز دارد و اشاره به گرایش‌های ناسیونالیستی در تفکّر سوسیالیستی دارد. دغدغۀ نظری انقلاب همانا نشان دادن این است که چرا جوهر انقلابی با مصالحه ناسازگار است وچرا جوهرانقلابی روبه سوی جنبش رهایی‌بخش جهانی به منزلۀ پدیده‌ای درازمدّت دارد. با این همه، منصفانه است گفته شود که نظریۀ انقلاب شعاعیان بر پایۀ تزلنینی پیشاهنگ طبقۀ کارگربنا شده است، هرچند پیشاهنگ درنزد شعاعیان درمفهوم «روشنگر» طبقۀ کارگرمتجلّی می‌شود. یادآوری می‌کنم درایران سال‌های ۱۳۵۰ که درآن جنبش گستردۀ مردمی وجود نداشت، بحث پیشاهنگ و روشنفکر انقلابی (یا روشنگر طبقه) از بحث‌های کلیدی در گفتمان مارکسیستی بود.
روشنفکران چپ، به زعم شعاعیان، به مصرف‌کنندگان کاهل تئوری‌های وارداتی بدل شده‌اند. «یکی از نمودهای این تباهی این است که روی هم رفته روشنگران این جامعه خوش ندارند به خود رنج اندیشه و کلنجارهای مغزی را بدهند. بیهوده نیست که هنوز در درون اردوگاه جنبش ضد استعماری ایران، از آغازتا به اکنون، اندیشمندی انقلابی وپژوهنده‌ای اجتماعی که ارزش وتوان همسنگی با دیگر اندیشمندان و نوآوران جهانی را داشته باشد، آفریده نشده است شعاعیان کتاب خود که تماماً به اندیشه انقلاب می‌پردازد را چالشی بر علیه «سنّت کشتن اندیشه» می‌داند. وی نظریه‌های مارکس، انگلس، لنین، مائو و دیگران را تنها پاسخ‌هایی مشخص به شرایط مشخّص اجتماعی و تاریخی می‌داند و از این رو، نظریۀ خود شعاعیان در ‌واقع به این پرسش می‌پردازد که آیا تئوری‌های اینان در شرایط مشخّص ایران کاربرد دارند؟ برای شعاعیان، مرکزی بودن مبارزه مسلّحانه ــ که جدا از رویکرد «ناکارگری» تروریسم است ــ از این امر برمی‌خیزد که مبارزۀ مسلّحانه نمودارگر گونه‌ای کنش است که امکان هرگونه «همزیستی مسالمت‌آمیز» (در آثار انگلس ولنین) میان استثمارشدگان و استثمارگران را از بین می‌برد. قیام مسلّحانه در عملیات سیاهکل به شعاعیان نشان می‌دهد که شرایط ملموس و عملی برای جنبش انقلابی آشتی‌ناپذیر در ایران آماده‌اند.
آغازگاه نظری کتاب انقلاب همانا اندیشه‌ای مارکسیستی است: شرایط عینی و تاریخی وجود طبقۀ کارگر سبب شده‌اند که این طبقه به عامل دگرگشت انقلابی بدل شودهر گاه آگاهی طبقاتی ــ که روشنگران طبقه به میان کارگران می‌برند‌ـ به زندگی عینی این طبقه جان بخشد، طبقۀ کارگر جهانی آماده است تا به راه ایستاناپذیر انقلاب گام بگذارد. از یاد نبریم که واژه ی «روشنگر» نشانگر به زیر پرسش بردن واژۀ روشنفکر از سوی شعاعیان است. ارجاع «روشنگر» تنها به آموزندگان طبقۀ کارگر است. کاربرد این واژه از سوی شعاعیان به یکی از بحث‌های مهم وی با حمید مومنی، از سوی فداییان خلق، انجامید ــ بحثی مهم (هر چند پلمیک) بر عاملیت روشنفکران که خوشبختانه ثبت شده و به جا مانده است، که نویسندۀ این سطور در نوشتار دیگری بدان پرداخته است.
به بحث شعاعیان برگردیم: از آنجا که آگاهی طبقاتی تنها از راه پراکسیس انقلابی به طبقۀ کارگر می‌رسد، مبارزۀ مسلّحانه نشانگر آن است که مبارزۀ طبقۀ کارگر دیگر آغاز شده است. در اینجا مهم است در نظر بگیریم که در اندیشه ی شعاعیان «موضع‌گیری طبقاتی» (به تفسیری شرط ذهنی) به خودی خود از «خاستگاه طبقاتی» (به تعبیری شرط عینی) بر نمی‌خیزد. در واقع، همانا آگاهی طبقاتی است که تعلق طبقاتی را ممکن می‌کند. چنین است که «حزب طبقه‌ کارگر، خود آغازگر انقلاب نیز هست. هرگونه انقلابی که سرانجام به پیروزی یکپارچۀ‌ طبقه ی کارگر بینجامد. هرگونه انقلابی که به انقلاب نهایی طبقه ی کارگر یاری کند
پس حزب انقلابی شرایط «ذهنی» انقلاب را برای رهبری جنبش‌های خودانگیخته‌ای که از شرایط «عینی» زندگی مردم و طبقه ی کارگر بر می‌خیزند، می‌سازد. بر علیه تز لنینی حضور پیش ‌اندر شرایط عینی انقلاب در هر کشور، شعاعیان می‌گوید که شرایط عینی از نظر جهانی آماده‌اند (یادآوری می‌کنم که دهه ۱۹۶۰ دهه انقلاب‌های آزادیبخش بود) و از این رو آنچه ما نیاز داریم آماده کردن شرایط ذهنی و روانی مبارزه در کشور خویش است: «انقلاب جهانی پرولتاریا به ناچار انقلابی آگاهانه و هر چه آگاهانه‌تر است. و پس، به ویژه چنین انقلابی است که دارای پیشتاز انقلابی است. پیشتازی که خود آغازگر انقلاب است.» پس انتقاد شعاعیان از لنینیسم را باید چنین فهمید: تز لنینی و استالینی «همزیستی مسالمت‌آمیز» انقلاب روسیه را از فرارویی به انقلاب جهانی یا «انقلاب مستمر» (در اینجا از مفهوم تروتسکی استفاده می‌کنم که به نظر شعاعیان شباهت‌هایی دارد، هر چند جوهر نظریه ی شعاعیان با تروتسکیسم بیگانه است) باز داشت. به دیگر سخن، اگر به خاطر نظریه «سوسیالیسم در یک کشور» (لنین و استالین) نبود، انقلاب اکتبر می‌بایست به انقلابی جهانی راه می‌بُرد. شعاعیان تأکید می‌کند که زمان انقلاب‌های میهنی گذشته است و اکنون دوران انقلاب‌های جهانی است. پس لنینیسم را به خاطر فقدان تئوری انقلابی نکوهش می‌کند و نظریه ی لنین را نه نظریۀ انقلاب که «تئوری خیزش» (قیاممی‌نامد، نظریه‌ای که با تئوری «انقلاب دیرپای» شعاعیان بیگانه است. چهره ی شاخص و اسطوره‌ای نظریۀ انقلاب شعاعیان کسی نیست جز ارنستو چه‌گوارا، این «چریک جهانی پرولتاریا» همو که دریافت و اعلام کرد که رویکرد اردوگاه سوسیالیستی به کشورهای جهان سوّم مانند رویکرد کشورهای امپریالیستی استثمارگرانه است. روشن است که اشاره شعاعیان به سخنرانی معروف ۲۶ فوریه ۱۹۶۵ چه‌گوارا در الجزیره است.
در اینجاست که شعاعیان در زنجیرۀ قیاسی بحث خود گرفتار می‌شود تا بدان جا که به گونه‌ای کاهش‌گرانه سوسیالیسم را به منزلۀ اقتصاد جنگی حکومت پیروز کارگران در یک کشور می‌فهمد، حکومتی که در‌گیر انقلاب رهایی‌بخش جهانی استدلیل وی آن است که به سبب جهانی شدن تضاد میان کار و سرمایه، حلّ این تضاد نیز باید جهانی باشد. این اندیشه ساده‌انگارانه به نظر می‌رسد، امّا باید به بحث‌های دهه ۱۹۷۰ در میان فعّالان چپ در دنیا و از آن جمله در میان فداییان خلق اشاره نمود. از شعاعیان که بگذریم، در ایران دهه ی ۱۳۵۰دو نظریه‌پرداز دیگر چپ نیز به طرح تئوریک مبارزه مسلّحانه پرداخته بودندبیژن جزنی که بنیانگذار «گروه یک» یکی از دو گروه سازنده چریک‌های فدایی خلق، بود (هر چند خود در هنگام پی‌ریزی چریک‌های فدایی در زندان بود) باور داشت که شرایط عینی انقلاب در ایران مهیّا نبود. پس مبارزۀ مسلّحانه راهی بود برای انگیزش توده‌ها زیرا، از سویی، مبارزۀ مسلّحانه حضور نمادین چریک را در شرایط دیکتاتوری ممکن می‌کرد و از سوی دیگر، زخم‌پذیری رژیم را در چشم مردم آشکار می‌نمود.
مسعود احمدزاده که بنیانگذار «گروه دو» و نیز چریک‌های فدایی خلق بود و نظریه ی او رویکرد رسمی چریک‌ها تا سال ۱۳۵۳ محسوب می‌شد، در کتاب مبارز مسلّحانه، هم استراتژی، هم تاکتیک‌، چنین بحث کرد که شرایط عینی انقلاب در ایران مهیّاست و روشن‌ترین دلیل آن هم همانا پدیداری مبارزۀ مسلحانه است. در نبود جنبش سراسری و مردمی، مبارزۀ مسلّحانه آتش به پتانسیل انقلابی مردم می‌زند. وی این نظر خود را با اشاره به استعارۀ موتور کوچکی که موتور بزرگ را روشن می‌کند، تصویر کرده است. کوتاه سخن، از دید جزنی مبارزۀ مسلّحانه تاکتیکی بود و از نگرش احمدزاده هم تاکتیکی و هم استراتژیک.
باید یادآوری کنیم که هر چند نظریه جزنی به رئویت تنی چند از رهبران چریک‌های فدایی خلق رسیده بود، نوشته‌های او تنها پس از ترور وی در زندان اوین (فروردین ۱۳۵۴) به دست عموم رسیدند و برخی از آن‌ها نخست در لندن به کوشش منوچهر کلانتری در سری انتشارات ۱۹ بهمن تئوریک منتشر شدند. پس در این زمان، شعاعیان نمی‌توانست از نظریه ی جزنی آگاه بوده باشد، ولی حتّی اگر از آن آگاه هم بود، تفاوت چندانی در رویکرد شعاعیان نمی‌توانست داشته باشدنظر جزنی تا حدّی رنگ و بوی لنینیستی داشت و از این رو، شعاعیان احتمالاً آن را رد می‌کرد. همچنین، در زمانی که روایت اوّل کتاب شورش آماده شده بود، وی از نظر احمدزاده آگاه نبود، امّا در نسخه‌های بعدی، در کتاب انقلاب، شعاعیان تز «موتور کوچک» احمدزاده را، علیرغم ابهام‌هایش، تایید کرد. برای شعاعیان، انقلاب وسیله‌ای برای رسیدن به یک هدف نیست. انقلاب خود تقریبا هدف است و آنقدر پیش می‌رود تا تمام جهان کمونیستی گردد. بعد‌ها، پس از تیره شدن روابطش با فداییان، شعاعیان چریک‌های فدایی را متّهم می‌کند که نتوانستند با «ذهنیّت عملگرای» خود و تئوری احمدزاده به گونه‌ای نقّادانه برخورد کنند و به همین سبب نظریه‌ ی مورد نیاز خود ــ که همانا تئوری انقلاب شعاعیان باشد‌ــ را از دست دادند. آنچه در این گفته نهفته است آن است که چریک‌های فدایی خلق، علیرغم اصالت عملی و بی‌همتای خود در گشودن امکان مبارزه ی مسلّحانه، چون از پذیرش تئوری شعاعیان سر باز زدند، به دامن اپورتونیسم افتادند.
امّا جدای از درک مارکسیستی تئوری انقلاب‌، می‌توان پرسیدریشه‌های مفهومی «انقلاب» در اندیشه شعاعیان چیست؟ خوانشی دقیق از انقلاب نشان می‌دهد که برای شعاعیان، انقلاب همانا شیوه‌ای برای زیستن است هم سو با روندی تاریخی که به سوی جامعه‌ای آرمانی روان است. انقلاب «جوهر» است. تمام احزاب کمونیستی که جوهر انقلاب، که نفسِ وجودِ انقلابی، در آن‌ها نیست، اپورتونیست و سازش کارند. حزب کمونیست اتّحاد جماهیر شوروی، حزب توده ی ایران، چین کمونیست و سرانجام، چریک‌های فدایی خلق، همه دیگر به ویروس اپورتونیسم آلوده شده‌اند. امّا ریشه‌های نظری این اپورتونیسم را در کجا باید کاوید؟ در تزهای لنینی حزب پیشتاز. شعاعیان، این منتقد همیشگی، حتّی بدین نیز راضی نیست. پس هر چند می‌نویسد که درک مارکس از انقلاب یک‌سره از درک لنین متفاوت است، با این حال نقد خود از لنین را، با احتیاط، به سوی مارکس می‌کشاند. «چنین پیداست که انتقاداتی که به اندیشه‌های لنین درباره‌ ی انقلاب و حزب گرفته شد، به اندیشه‌های مارکس نیز وارد باشد. لیکن از دو رو من نتوانستم داستان خود را از رفیق مارکس آغاز کنم. نخست از آن رو که بنده آگاهی بسنده‌ای در این زمینه نداشتم. و دوّم از آن رو که اصولا آثار سیاسی ترجمه شده‌ آن رفیق نشان می‌دهد که نسبت به کارهای فلسفی و اقتصادیش سخت محدود و به ویژه سخت فشرده است، چنان که گویی آثار سیاسی مارکس صرفا به عنوان برخی احساس مسئولیّت‌های اجتناب‌ناپذیر نوشته شده‌اند. به هر رو، دلیل ریشه‌ای این امر که نتوانستم به رفیق مارکس بپردازم همانا آگاهی بسیاراند کم از مارکس و اندیشه‌های اوست.» با وجود برخی همانندی‌ها میان دو نظریه‌پرداز، وی نتیجه می‌گیرد، مارکس، نه همچون لنین، انترناسیونالیستی راستین بود.
کتاب انقلاب واپسین تلاش نظری شعاعیان برای زنده نگه داشتن تئوری جنبش آزادیبخش ایران بود که در آن کوشش کرد تا تجربۀ جبهه ی ملّی دکتر مصدّق را با تئوری مارکسیستی انقلاب بیامیزد.
تجربه‌های تلخ شکست سال ۱۳۳۲ و ناکامی سال ۱۳۴۲ و در نتیجه سر‌خوردگی شعاعیان از تشکیل جبهه‌ای از نیروهای آزادیخواه مردمی بود که او را به سوی نظریه روشنگر انقلابی هدایت کرد. تجربه‌ها و آزمون‌هایش و پیرو آن‌ها تحوّلات فکری او، از شعاعیان اندیشمندی کم‌همتا ساختند. اهمّیت مطالعه ی آثار شعاعیان تنها به سبب اهمّیت آن‌ها در زمینه ی بحث‌های چیره در میان روشنفکران سکولار چپ در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ نیست. مهم‌تر حتّی مطالعه ی مکانیسم‌های درونی و دگرشدگی این تئوری‌هاست. در آثار هیچ‌کس دیگر از این نسل چپ رزمنده در آن سال‌ها نمی‌توان هم پیوستگی و هم گسستگی با گذشته و نیز با پارادایم‌های مارکسیستی را مشاهده کرد.
شعاعیان بیش و پیش از هر چیز از اندیشه مارکسی متد نقد را آموخته بود. پس مارکس او زنده بود. مارکس او کتاب آشپزی انقلاب نبود. پس شعاعیان خود نیز زنده است، هر چند زمان او مدّت‌هاست که به پایان رسیده است.( X )  
 « ماهرویان در مورد سبک نگارش مصطفی شعاعیان می نویسد: "مصطفی شعاعیان خودش می گوید که برای رد گم کردن نثر خود را تغییر داد و به نثر کسروی نزدیک کرد. زیرا مخفی بود و نمی خواست ساواک پی ببرد که نویسنده شورش یا انقلاب شعاعیان است. او می نویسد، بعدها دیگر به این نثر عادت کردم و اینگونه نوشتن را ادامه دادم"..." با اینکه او نقد نویس نبود ولی شعر خوب می دانستخوب هم خوانده بود و خوب هم شعرمی گفت. از نوجوانی تا لحظۀ مرگ شاعری اش را حفظ کرده بود.» ( I X)
ماهرویان می گوید که مصطفی شعاعیان درچرایی این که نتوانسته ایم روشن فکری با خِردِ انتقادی داشته باشیم ، استبداد را می بیند پدیده یی که خود روشن فکر ایرانی نیز به آن مبتلاست. به این بیان ازشعاعیان اشاره می کند: « زندگی و بار آمدن در پهنه یی سرشار از زبونی و تو سری خوری های بی شمار استبداد بی پیر؛ بریدن زبان به کم ترین بهانه ؛ کوبیدن مغز حتّی برای شادی و تفریح ؛ خفه کردن هر گونه اعتراضی برای "امنیّت"؛ به گور سپردن هر اندیشه ی نوینی بدین منطق آزار منشانه که "تو را چه به این غلطا!"؛ سخن کوتاه: فرمان روایی دیر پای خود کامگی پلیدانه ی شاهنشاهی ارتجاع – استعمار بر جامعه، باعث شده است که حتّی پیکار گران با این پدیده ی ننگین و تباهی بار، خود نیز به آلودگی های آن آلوده باشند. کما اینکه حتّی بسا از آنها که می خواهند با این خودکامگی سیاه تباهی آفرین نیز نبرد کنند ، خود درعین حال با همان شیوه ها، با اندیشه ها واعتراض های نوین ، با اندیشه ها و اعتراض هایی که دل پسند شان نیست ، رو برو می شوند و می کوشند تا به شیوه های گوناگونی که سراپا پیراسته ازهرگونه منطق و دلیل است و درعوض یکپارچه مشت و بهتان و سرنیزه وهوچیگری است ، آنها را به گور سپارند. ( II X )
 عبدی کلانتری دربارۀ برخورد مصطفی شعاعیان با « جزمیت گرایی بسیاری ازانقلابیان» می گوید: یکی ازدلایل من برای آوردن آثار شعاعیان در زمره ی میراث چپ مارکسیست درایران ، نکته ای است که رخساراین روشنفکر را در میان همه ی چهره های «انقلابی» آن سالها یگانه می کند، یعنی شناخت از پدیده ی استالینیسم در بعدهای سیاسی، فرهنگی، و نیزدربعد روانشناسی فرد انقلابی.
این شناختی فورموله شده و رسمیت یافته نبود، بلکه ناشی از تلاقی منش و روحیه ی حسّاس مصطفی شعاعیان با جزمیّت گرایی بسیاری از انقلابیان بود که، به گونه ای غیرمستقیم و «واکنشی»، در نوشته هایش انعکاس می یافت. برخلاف شیوه ی خشک و آموزگارانه ی بسیاری ازجزوه ها و نوشته های سیاسی چپ، درهر صفحه ازهرآنچه شعاعیان نوشته ، بی اغراق، سادگی و صمیمیّتی تبدار موج می زند که ازامتیاز بزرگ اخلاقی و سیاسی او برمی آمد، یعنی حقیقت جویی، پرهیز از دگماتیسم و برخورد خلّاق و توأم با اعتماد به نفس با تئوری ها و تاریخچه ی کمونیسم.
شعاعیان می نویسد: « طبقه ی کارگر به درستی می داندکه تیرباران کردن مغزها به بهانه ی زیان بخشی اندیشه ها، خود به سهم خویش گواه درماندگی در برابر منطق نیرومندی است که نیرومندیش از نیروی تاریخی متکاملتر آن تروایده است و از آنجا که پرولتاریا به استواری استخوانبندی منطق و فرهنگ خود از یکسو و فراز تاریخیش از سوی دیگر آگاهی دارد، پس هرگز از برخورد اندیشه ها هیچ دهشتی ندارد.» (همان ص ۶۸)
برای شعاعیان هیچ متنی ، ولو از کلاسیک های مارکسیستی ، متنی مقدّس نیست. او با کنجکاوی جملات و واژه ها را می درد و تجزیه می کند و ارزیابی خودش را از آنها اعلام می دارد. او از معدود روشنفکران آغازین جنبش چپ است که مستقل می اندیشد ، از هیچ رهبر بزرگ انقلابی بُت نمی سازد، و از همین جا نیز می تواند پاره ای از کاستی های انقلابیان بزرگی نظیر لنین را ببیند ، و یا متوجّه جایگاه واقعی دیگر شخصیت های تاریخی اکتبر باشد.
به تبع همین روش، در جایی که حمید مؤمنی در دفاع از استالین به تاریخ رسمی چاپ شوروی و قانون اساسی آن کشور استناد می کند ، و در عوض تاریخدانان برجسته و متعهّدی چون آیزاک دویچر یا ای اچ کار را «روشنفکر لیبرال»، «لاشخور جنازه ی تروتسکی»، و «کارشناس امپریالیسم» می نامد، شعاعیان نسبت به تاریخ واقعی شوروی و بغرنجی آن حسّاسیت بیشتری به خرج می دهد ، هرچند خود او نیز به سبب کمبود منابع در آن زمان ، به یکسویگی های دیگری درمی غلطد. تنش میان او و فداییان بر سرکتاب «انقلاب» و بسیاری مسایل دیگر او را به جدایی از چریکهای فدایی کشاند (ر. ک. «پنج نامه ی سرگشاده به چریکهای فدایی خلق ایران»). در سال شهادتش ، او به کلی از جنبش فدایی بریده بود.
 زخم انزوا ، زبان تنهایی
یکی از موارد اختلاف مصطفی شعاعیان با انقلابیان دیگر ، سبک نوشتاری و زبانی بود که او برای ابراز دیدگاههایش برگزیده بود. الگوی این زبان نحوه ی نگارشی بود که در نشریه ی «اندیشه و هنر» ترویج می شد: نثری که ظاهراً تأکید بر فارسی سره نویسی و اجتناب از عربی گرایی داشت ، امّا با افراط در این راه ، با نبش قبر واژه های مرده به جای کلمات ساده ی روزمرّه ، با استفاده از سینتاکس زبان انگلیسی بجای فارسی ، و در نتیجه حالت «ترجمه وار» جملات ، بدون هیچ ضرورتی ، یک زبان اختراعی متظاهرانه به وجود آورده بود ، که بیشتر از آنکه نشان دهنده ی نیازی فلسفی برای بیان باشد ، حاکی از تکروی نویسندگان اش بود.
شعاعیان در جایی اشاره می کند که او با تأثیرگرفتن از احمد کسروی به این شیوه ی نثر گراییده ، امّا حقیقت آن است که ، گذشته از وامگیری بعضی از واژه های کسروی ، او زبان اش را تماماً مدیون «اندیشه وهنر» وسردبیر آن ناصر وثوقی بود. (ازاین نیز بگذریم که کسروی هرگزبرسرهربخش و فصل کتاب اش گفتاری ازپیامبریا امام، ازنهج البلاغه یا قرآن نمی آوردـــ کاری که درفضای روشنفکریِ مارکسیستی آن دوران «شیک» و «خلاف جریان» به نظر می رسید!)
در همان سالها این سیاق نوشتاری ، مورد تمسخر نویسندگان و مترجمانی بود که به طور جدّی در راه گسترش افق زبان فارسی در پهنه ی واژگانی و بیان فلسفی و جامعه شناختی تلاش می کردند. روشن بود که برای یک انقلابی حرفه ای و مروّج کمونیست ، این زبان تا چه حدّ می توانست وخیم و انزوا آَور باشد.
امّا انزوای شعاعیان ناشی اززبان ویژه ی او نبود. زبان او ، به گونه ای نمادین، نشانه ای از تکروی آزادمنشانه ی مبارزی بود که نمی خواست تسلیم استالین زدگی آن روزِ جنبش کمونیستی ایران شود. درست به همین دلیل ، به او اتّهام زدند که حرفهای «ساواک» و ضدّکمونیستها را تکرار می کند ، که کتابهایش در رژیم شاه به راحتی قابل چاپ هستند (جالب اینجاست که این اتّهام را حزب توده در آن سالها به خود چریکهای فدایی می زد!). حمید مؤمنی با تمجید از«یک انقلابی اسپانیایی» یاد می کرد که چگونه تروتسکی {به قول او} «دشمن کینه توز پرولتاریا» را کشت [رامون مرکادر، استالینیست، به حلقه ی داخلی تروتسکی در تبعید مکزیکو نفوذ و با تبر فرق سر او را دو نیمه کرد.] ، بدون اینکه حتّا اشاره ای به نابودی میلیونها شهروند شوروی ، از جمله یک میلیون کمونیست ، به دست استالین بکند. آیا این بود رفتاری که کمونیست ها در قبال همرزمان کمونیست ولی دیگراندیش خود اتّخاذ می کردند؟ بهتان ، ترور شخصیت ، تهدید یا حذف فیزیکی؟ لجن مالی همرزمی که تا دیروز رفیق بود ، بناگهان به عنوان «نشخوارگر حرفهای امپریالسم»؟ شاید از همین رو بود که مصطفی شعاعیان ، در عزلت گزینی کوچک خان جنگلی از پس «خیانت» یاران ، بازتابی از تنهایی خود می یافت ، و از زبان دل کوچک خان این شعر نیما را زمزمه می کرد که «به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را ...» (XIII)
 شهادت   مصطفی شعاعیان
میراث داراز« وبلاک شعاعیان » درباره ی، چگونه به شهادت رسیدن مصطفی شعاعیان شهید نهضت ملّی ایران می نویسد : «مصطفی شعاعیان و رمانتیسم انقلابی» عنوان کتابی است ازانوش صالحی که در آن به شرح زندگی و مبارزات مصطفی شعاعیان می‌پردازد. «روایت شهادت» از فصل اوّل این کتاب در انتظار انتشار انتخاب شده است.
صبح روز پنجشنبه 16 بهمن 1354 صدای گلوله‌یی در خیابان استخر واقع در محدودۀ مرکزی شهر تهران طنین‌انداز می‌شود. درهوای سرد و یخ‌زده ی صبحگاهی، مردمی که برای رفتن به سرکار و محلّ تحصیل از خانه‌هایشان بیرون زده‌اند به سمت محلّ شلّیک گلوله کشیده می‌شوند.
لحظاتی قبل ازآن، سرپاسبان «محمدرضا یونسی» مأمورگشت انتظامی مرکز- مستقردرخیابان استخر- به فرد ناشناس و غریبه‌یی که در پیاده ‌رو ضلع غربی خیابان استخر در حال ترّدد بود، ظنین شده بود.
فرد ناشناس کت زیتونی‌رنگ و مستعملی به تن داشت و با کیسه‌یی که روی دوش انداخته بود، سوءظنّ یک مأمورجزء کلانتری را به هر دلیلی برانگیخته بود.
براساس گزارش وقت ساواک1 به مناسبت پنجمین سالگرد وقایع سیاهکل، مأموران پنهان وآشکار ساواک و سایر نیروهای امنیتی در آماده ‌باش کامل به سر می‌بردند و وظیفه داشتند هر مورد مشکوکی را بازرسی و در صورت بروز کوچک‌ترین شکّ و تردیدی، گزارش کنند.
ولی از دید باقی‌مانده ی کسبه آن زمان محلّ، سوءظنّ سرپاسبان یونسی بیشتر متوجّه ظاهر فرد ناشناس بود که او را شبیه دستفروش‌های خیابانی کرده بود؛ چرا که وجود چند سمساری در ضلع غربی خیابان و حضور گاه و بیگاه دستفروش‌های خیابانی، سبب اعتراض اهالی محل شده بود.
به هر دلیل، سرپاسبان تقاضای بازرسی کیسه همراه فرد مزبور را می‌کند. فرد ناشناس سر باز می‌زند و ظاهراً ناگزیر، کلتی را از زیر کت زیتونی‌رنگش بیرون می‌کشد و تیر اوّل را شلّیک می‌کند. در این فاصله سرپاسبان یونسی که سخت ترسیده است، پشت ماشینی که روبه‌روی کوچۀ بن‌بست «عبداللهیان» پارک شده است، پناه می‌گیرد. کلت مرد ناشناس، قادر به شلیک دوباره نیست. پس مرد از عرض خیابان می‌گذرد ولی آن سوی خیابان، سر بن‌بست عبداللهیان، یکی از اهالی محل از گرد راه می‌رسد و از پشت او را به دام می‌اندازد. یونسی که شدیداً ترسیده است، از پشت ماشین بیرون می‌آید و با دستی لرزان، کلت خود را به طرف او می‌گیرد و در همان حال از طریق بی‌سیم تقاضای کمک می‌کند ولی چند ثانیه‌یی طول نمی‌کشد که هیکل نه چندان تنومند فرد ناشناس در برابر دیدگان سرپاسبان و تنی چند از اهالی محل، نقش زمین می‌شود.2 یک شاهد عینی که درست در چنین لحظاتی خود را از طبقه ی دوّم ساختمانی در نبش همان کوچه به پایین رسانده بود او را، در حالی که گردنش روی جدول حاشیه جوی قرار گرفته و سرش توی جوی آویزان بود، نقش بر زمین می‌بیند. شاهد عینی می‌نویسد: «تشنّج غریبی داشت. طوری که با هر تکانش پاسبان را، با آن هیکل گنده‌اش، از جا می‌پراند. یک کاپشن زیتونی، شبیه نیم‌تنه نظامیان به تن داشت؛ امّا از نوع نامرغوب داخلی و رنگ و رورفته. قد و قامتش به نظرم کمی بلند آمد. حدود 170 سانتی‌متر، شاید. موهای کم‌پشت و کمی روشن داشت. رنگش هم پریده بود.نمی‌دانم پوست روشنی داشت یا به علّت آن وضع و حال چنین رنگ از رویش زائل شده بود. سراسر بدنش متشنّج بود و معلوم بود تا چند لحظه ی دیگر تمام می‌کند. پاسبان، همچنان گیج و سراسیمه و در حال مکالمه با بی‌سیم، وقتی دستبند را به دست‌های «خرابکار» زد، زانوی راستش را کمی از تخت سینه او برداشت، مچ‌های دستبند خورده ی او را به زیر زانویش کشید و دوباره تمام سنگینی‌اش را روی او انداخت. بی‌سیم دست راستش بود و با دست چپ شروع کرد به بازرسی بدنی. اوّل به پاهای او دست کشید و بعد که رسید به کمرش، تازه گویا متوجّه شد زیپ کاپشن او را هنوز باز نکرده است. شروع کرد به باز کردن زیپ و همین که لبه‌های کاپشن را کنار زد، نگاهش به فانوسقه‌یی افتاد که او از زیر به کمر بسته بود. من یک چشمم به پاسبان بود و چشم دیگرم به «خرابکار».
عرق از سر و روی پاسبان جاری بود و یک روند توی بی‌سیم داد می‌زد. بالاخره‌ ماشین‌های شهربانی سر رسیدند، دو سه تا ماشین از«کلانتری مرکز» و چند تا هم بدون آرم. لابد ازساواک یا کمیته مشترک. با سر رسیدن آنها، مردم کمی پراکنده شدند و به پیاده ‌روها عقب نشستند. سطح خیابان به اشغال نظامیان درآمد و دور و بر پاسبان و «خرابکار» کمی خلوت‌تر شد. همین لحظه بود که پاسبان دست به زیر کاپشن او برده و چشمش به فانوسقه افتاده بود. و این درست لحظه‌یی بود که جناب سرهنگ بی‌سیم به دست، از یکی از پیکان‌ها پیاده شد و داشت به «محلّ واقعه» نزدیک می‌شد. هیکل کشتی‌گیرها را داشت و قدش به 190 می‌رسید. از هر یک از ماشین‌ها هم چند پاسبان و درجه‌دار و افسر پیاده شدند که به طرف کوچه ی بن‌بست می‌آمدند.»3
در این فاصله سرپاسبان یونسی که در حال بازرسی محتویات فانوسقه بود نارنجکی را بیرون می‌کشد و براساس دستورسرهنگ درحال فرار، آن را به جوی کنار خیابان می‌اندازد. نظامیان، لباس‌شخصی‌ها و مردم عادی که با مشاهدۀ نارنجک، خود را تا پیاده ‌رو آن سوی خیابان عقب کشانده بودند، با منفجر نشدن نارنجک، کم‌کم ترس‌شان می‌ریزد و دوباره به محلّ واقعه نزدیک می‌شوند. چند نفر به سرعت، تن وارفته فرد ناشناس را که دیگر تکان هم نمی‌خورد، روی دست بلند می‌کنند و درصندلی عقب ماشین پیکانی می‌اندازند و خود هم سوار بر صندلی‌های عقب و جلوی آن به اتفاق سایر همراهان‌شان از آنجا دور می‌شوند. مردم هم مدّت زمانی در محلّ واقعه پرسه می‌زنند و با بازگویی جریان حادثه برای آنانی که تازه از گرد راه رسیده بودند، پی کار و زندگی خود می‌روند.
دو روز بعد روزنامه ی «کیهان» مورّخ شنبه هیجده ی بهمن 1354 میان انبوه عنوان‌های ریز و درشتی که همگی حکایت از سوءاستفاده‌های کلان مالی و تحت تعقیب قرار گرفتن «خرّم» مقاطعه‌کار معروف دارد، در کادر کوچکی خبر از کشته شدن یک تروریست می‌دهد و می‌نویسد: «بامداد پریروز مأموران انتظامی در خیابان استخر تهران قصد داشتند یکی از تروریست‌ها به نام مصطفی شعاعیان را دستگیرکنند. نامبرده به سمت مأموران مبادرت به تیراندازی کرد و مأموران ناگزیر شدند به تیراندازی وی پاسخ گویند. در نتیجه وی مورد اصابت گلوله واقع و به بیمارستان منتقل شد ولی تلاش پزشکان برای نجات او نتیجه نبخشید و درگذشت
807 3 jamal safariولی یک گزارشگر ساواک، مرگ او را به دلیل مسمومیت ناشی از بلعیدن کپسول سیانور قلمداد می‌کند و گزارش می‌دهد: «ساعت 40/7 روز 16/11/54 سرپاسبان محمدرضا یونسی موتورسوار گشت کلانتری مرکز درخیابان استخر به شخصی که کیسه‌یی در دست داشت مظنون [شده] و به وی ایست می‌دهد و هنگامی که به قصد بازرسی به وی نزدیک می‌شود فرد مظنون به طرف مأمور تیراندازی و سرپاسبان یونسی با مهارت خود را از مسیر گلوله دور نگه داشته و سریعاً با بی‌سیم، درگیری را به کلانتری اعلام و بعد با او گلاویز شده و در حین درگیری، خرابکار از کپسول سیانور استفاده [می‌کند] و به زمین می‌افتد لذا با کمک رئیس کلانتری مربوطه که خود را فوراً به محل رسانده بود او را به بیمارستان منتقل و در بیمارستان فوت می‌کند. از خرابکار مذکور یک قبضه اسلحۀ رولور شهربانی، یک عدد نارنجک و مقداری فشنگ و اوراق و کتب مضرّه کشف می‌شود.»4
در تهران 29 سال پیش، لابد این خبر دهان به دهان گشته و از حوالی استخر به چند خیابان آن طرف‌تر رفته بود که زادگاه مصطفی بود یا از فرط تکرار چنین وقایعی که کم و بیش به طور روزانه در سطح شهر رخ می‌داد، مردم دیگر حوصله نداشتند شرح واقعه را برای افراد غایب نیز واگویه کنند. همان‌طورکه شاهد عینی می‌نویسد«برایم عجیب بود که [مردم] خیلی عادّی با قضیّه برخورد می‌کردند، درست مثل اینکه این اتّفاقی است که روزی چند بار در هرگوشه و کنار شهر رخ می‌دهد و دیگر تازگی‌اش را از دست داده است»،خیابان استخر نیز ساعاتی بعد زندگی‌اش را از سر گرفت، میوه‌فروش‌ها و نفتی‌ها و ماشین‌ها با داد و فریاد و بوق و دود فراوان به کار خود مشغول شدند. امّا این پایان ماجرا نبود. چند روز بعد کسبه ی محل شاهد حضور دو زن سرگردان و گریان بودند که به پی‌جویی حادثه آ‌مده بودند. یکی از آنها، دو زن‌ ناشناس را از حضور در آن محل بر حذر می‌دارد چرا که منطقه تحت کنترل ساواک بود و مأموران ساواک با عکسی از مصطفی در دست، در تک ‌تک خانه‌های آن حوالی را به صدا در می‌آوردند. امّا کمتر کسی او را می‌شناخت یا اقرار به شناسایی او می‌کرد. ولی مصطفی چند خیابان دورتر، چندان هم ناشناس نبود و با آنکه چندسالی از دیده‌ها پنهان شده بود با این حال، رد پایش در جابه‌جای پس‌کوچه‌های همان حوالی در محلّه ی آب انبار معیّر باقی مانده بود؛ جایی که در آن به دنیا آمد و بیشتر عمر 38 ساله‌اش را در همانجا به سر برد.
 یکی ازشاگردان شهید شعاعیان نوشت: « من ازشاگردان مصطفی شعاعیان بوده ام درسالهای 1346 تا 1348.درآموزشگاه حرفه یی هفت چنارونازی آباد. اوکه مهندس جوشکاربود درآنجا ریاضیات درس میداد. درسال 48 من شاگرد اولش شدم. کتابی به من جایزه داد به نام «سردار جنگل» از ابراهیم فخرایی که هنوزهم آنرا دارمدر صفحه ی اول آن چنین نوشت:
«به آقای … به خاطر موفقیت ها و استعدادی که در دروس ریاضی سال سوم بروز داده اند، پیشکش. ضمنا آرزو دارم همان سان که در دروس خویش موفقیت به دست می آورند، این کتاب انگیزه یی باشد برای اینکه در شناسایی دوستان و دشمنان ملت ایران، و یافتن راه های اساسی خدمت به دوستان و مبارزه با دشمنان مردم، و همچنین گام نهاده در جاده های اصولی مبارزه و خدمت به جامعه، پیروزی های بسیار کسب کنند. مصطفی شعاعیان نوروز1348
بعدها فهمیدم که خودش هم کتابی به همین نام نوشته است. به من علاقه ی فراوانی داشت. من هم به او.   انسانی بی نظیر بود. در تمام دوران دبیرستان تنها معلمی که دیدم به معنای واقعی آزادیخواه بود و از دیکتاتوری معلمی به دور بود، همو بود. روزگار تلخ و شیرین زیادی با هم داشتیم

پی‌نوشت‌ها:
1- گزارش ساواک
2- گفت‌وگو با تنی چند از ساکنان خیابان استخر (خیابان شهید مصطفی میردامادی فعلی)، تهران، پاییز 1382
3- نشریه ی چشم‌انداز، شماره دوّم، بهار 1366، چاپ پاریس، مقاله «شاهد عینی» نوشته ی وارطان میکائیلیان
4- گزارش ساواک( XIV )

منابع: زندگینامه مصطفی شعاعیان
I ) انوش صالحی- « جهان کتاب» سال دوازدهم، شمارۀ ۵ و ٣٠ – ص 28
II ) مصطفی شعاعیان « نگاهی به روابط شوروی و نهضت انقلابی جنگل »- انتشارات مزدک - صص 12 – 11و نگاه کنید به ابراهیم فخرائی – « سردار جنگل» ، انتشارات امیرکبیر، تهران - 1344،   صص – 541 - 539
III) محمد کریمی- « برگ‌هایی از تاریخ روشنفکری عصر پهلوی (1)» ؛- سایت برهان
IVI) انوش صالحی- « جهان کتاب» – صص   - 29 - 28
V ) محمد کریمی- « برگ‌هایی از تاریخ روشنفکری عصر پهلوی(1)»؛ - سایت برهان
VI) انوش صالحی - «مصطفی شعاعیان و رمانتیسم انقلابی نشر باران سوئد ، در سال ۲۰۱۰
VII ) مصطفی شعاعیان - « درباره ی کودتای. ارتجاعی – استعماری » - وبلاک شعاعیان
(VIII متين غفّاريان به نقل از «خاطرات بهزاد نبوي از مصطفي شعاعيان» شهروند امروز   ، 7 مرداد 1386
(IX ﻋﺒﺪي ﻛﻼﻧﺘﺮي – « روﺷﻨﻔﻜﺮان، روﺷﻨﮕﺮي، و اﻧﻘﻼب» ، ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﺳﻲاﻣﻴﻦ ﺳﺎﻟﮕﺮد اﻧﻘﻼب ﺑﻬﻤﻦ ﭘﻨﺠﺎه و ﻫﻔﺖ - 2008 – صص 105 – 102

(X پیمان وهّاب‌زاده «مصطفی شعاعیان:ناکامی سیاست جبهه‌ای در ایران و تئوری انقلاب» ، روزنامه شرق - سه شنبه 26 ارديبهشت 1391 و نگاه کنید به وبلاک شعاعیان

Peyman Vahabzadeh, “Mostafa Sho‘aiyan: The Maverick Theorist of the Revolution and the Failure of Frontal Politics in Iran.” Iranian Studies 40:3 (June 2007). 405-425.

I X ) هوشنگ ماهرویان «مصطفی شعاعیان – یگانه متفکّر تنها» – نشر بازتاب نگار 1383) ص 38
I XI)   پیشین ص 10
(XIII ﻋﺒﺪي ﻛﻼﻧﺘﺮي – « روﺷﻨﻔﻜﺮان، روﺷﻨﮕﺮي، صص- 116 – 113
(XIV میراث دار از« وبلاک شعاعیان به نقل از کتاب «مصطفی شعاعیان و رمانتیسم انقلابی» ازانوش صالحی

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire