lundi 27 août 2012

جمال صفری : زندگینامه دکتر محمد مصدق، قسمت چهل و دوم

جمال صفری :
 سید ضیاء: عدم تصویب اعتبارنامه من در مجلس شورای ملی، پایۀ سلطنت قبلی را متزلزل می کند.

_792_Safari-_Jamal
«۲۶ خرداد، بمناسبت صد وبیست ونهمین سالگرد تولد دکترمحمد مصدق»
 صورت مشروح مجلس جلسه روز چهارشنبه ۱۷ اسفند ماه ۱۳۲۲
۱- تصویب صورت مجلس رئیس – در صورت مجلس نظری نیست (خیر) صورت مجلس تصویب شد.
آقای دکتر مصدق . ۲- بقیه مذاکره و تصویب استوارنامه آقای سید ضیاء الدین طباطبائی
دکتر مصدق - قبلاً از آقایان هموطنان تقاضا میکنم که رعایت نظامات مجلس را بفرمایند و برای هر کس چه خوب بگوید و چه بد بگوید دست نزنند و ابراز احساسات نفرمایند، مجلس باید منظم باشد که ما بتوانیم مقصود خودمان ووظیفه خودمان را ادا کنیم ملاحظه. بفرمائید دیروزدراثرآن اظهاراحساساتی که شد، مجلس برهم خورد وما نتوانستیم جلسه را تمام کنیم. مقصود خودمان را به پایان برسانیم (صحیح است) چون شنیدم بعضی از آقایان میخواهند که راجع بجرمی که آقای آقا سید ضیاء الدین بمن نسبت دادند، صحبت کنند وبا ایشان مخالفت نمایند. بنده لازم است عرض کنم که بمصداق الکلام یجز الکلام هر چه دراین قبیل موضوعات بردباری شود، نتیجه بیشتر است. مردم به حضرت سید الشهداء (ع) چرا معتقدند؟ برای اینکه او در راه آزادی صدماتی کشید و جان خود را فدای امت کرده. بابی انت و امی یا ابا عبدالله، پس منهم که سگ آستان حضرتم،(۱) باید به آقا و مولای خود تأسی کنم و برای خیر این مردم و برای آزادی این جامعه هرگونه فحش و ناسزا بشنوم. مگر نبود که مدرس در همین مجلس سیلی خورد؟! مگر نه این است که مقام مدرس در این جامعه بواسطه مشقاتی که دید؟ مگر نه این است که شربت شهادت چشید؟ منهم دست کم از او ندارم و خود را برای هر کاری آماده نموده و بطوری که عرض کردم آرزومندم بدرجه شهادت نایل شوم.
آقا دو قسمت از نطق مرا که تصور نمودند منطقش ضعیف است، مورد بحث قرار دادند.
۱ - یکی راجع به مدیرروزنامه، رئیس الوزراء نباید شود. ازاین اظهارمن نظرم این نبود که اشراف مملکت باید همیشه رئیس الوزراء باشند، بلکه نظرمن این بود که یک مدیر روزنامه که طی مراحل ننموده و تجربیاتی حاصل نکرده است، نمیتواند دررأس مملکت واقع شود. امروز چراغهای اداری و امور سیاسی به قدری پیچیده و درهم است که درهررشته ای ازعلوم اشخاصی باید متخصص باشند. روزی بود که در جامعه بشری یکنفرکارها را میکرد، ولی امروز که درجه تمدن باوج ترقی رسیده، برای هرشعبه ای ازشعب یک علم اشخاص متخصص لازم است. نمیتوان باورکرد که یک مدیر روزنامه بدون طی مراحل از اموراداری وسیاسی طوری بهره مند باشد که بتواند برای مملکت مفید واقع شود وهیچ مثالی بهترازکارخود آقا نیست که دوماه تاب نیاورده وراه فراررا پیش گرفت. هیچکس نمیتواند ادعا کند ایران که سالها از آزادی و دموکراسی دور بود از دولت انگلستان جلوتر برود، اگر در انگلستان یک مدیر روزنامه میتواند بدون طی مراحل بمقام نخست وزیری برسد، ما هم حرفی نداریم که مدیران جرائد هر یک بنوبه چندی نخست وزیر باشند.
۲- موضوع دیگر نطق من که مورد حمله آقا واقع شد، مخالفت اهالی فارس بود که آقا فرمودند در تمام مملکت کسی با من مخالفت نکرد و فقط اهالی فارس بواسطه تحریکات دکتر مصدق بمن سر فرود نیاوردند و مخالفت نمودند. من خیلی متأسفم که آقا نخواستند و یا نتوانستند درک کنند که این مقامی که من در جامعه دارم از این مخالفت دارم. آرمیتاژ اسمیت که شما او را آوردید، برای چه خواست مرا ببیند؟ برای چه در چهارمحال که بودم وزیر شدم؟ برای چه آرمیتاژ مدتی منتظر شد که با من همکاری کند؟ برای چه من در دورۀ ‌پنجم تقنینیه از تهران انتخاب شدم؟ ایراد بزرگی که به ولات دیگر بود، همین بود که تسلیم شدند و مصالح ملی را نتوانستند بگویند.
آقا فرمودند که من به سلطان احمدشاه بد گفته ام! من هیچوقت به ایشان بد نگفته ام و فقط ایرادی که داشتم این بود، تسلیم کودتا شد و بمن تلگراف نمود که بفوریت حرکت کنم، تا اینکه مرا گرفتار پنجه بیرحمی شما کند. من وقتیکه تلگراف شما رسید، همانطور که گفتم تصمیم گرفتم که با سوابق بدی که شما داشتید، اگر رئیس الوزراء شما بودید، مخالفت کنم. پس از اینکه معلوم شد شما رئیس الوزرائید، به آقای شیخ مرتضی محلاتی حجه الاسلام شیراز، پیغام دادم که دیگر من نمیتوانم در این ایالت بمانم و علت هم این است که بدولت جدید التشکیل عقیده ندارم. ایشان جواب دادند که به شما ایمان و عقیده داریم و با شما هستیم تا هر کجا که بتوانیم. آقا میدانند که اهل فارس چرا بمن معتقد بودند، من دراروپا بعد از کابینه قرارداد، وزیر عدلیه شدم، از راه فارس به ایران آمده و در شیراز بواسطۀ درخواست اهالی ماندم. اول نمی خواستم که قبول خدمت کنم، اهالی از این نظر که مرا بدرآمدهای آنجا تطمیع کنند، پیشنهاداتی نمودند و در سال ۱۱۶هزارتومان برای من قلمداد نمودند وگفتند که یکماه درآمد ایالت، مساوی با یک سال حقوق وزارت است. من از این پیشنهادات تعجب نمودم و بکلی ازقبول کارامتناع نمودم وچون اهالی مرا شناخته وآنهائی که بمن میخواستند این وجوه را برسانند، تعهد نمودند که نه خودشان چیزی بگیرند و نه بمن چیزی بدهند. من در شیراز ماندم و شما میتوانستید از اهل آنجا سئوال کنید که آنهائی که وجوه مشروعی بمن داده اند کیانند؟ من ازآقا، سئوال کردم که اگر شما احتیاج نداشتید، چرا موقع فرار از خزانه مملکت دست برد نمودید؟! و اگر احتیاج داشتید، دراین ۲۳ سال از چه ممر تحصیل نمودید؟ و ازچه محلی سرمایه هنگفتی که دارید، بدست آوردید؟ آقا به این سئوال من که جواب نداد، مکدر هم شد و مرا جانی خطاب کرد. خوب است آقا بفرمایند که مستوفی بودن چه عیبی برای من میشود؟ من در دوران استبداد ده سال مستوفی بودم، خوب است بفرمایند که آن مستوفی ها تماماً در عرض سال چه مبلغ بمالیه خسارت میرساندند؟ و بعضی از رؤسا امروز یا همین وزرائی که در انتخابات امسال دخالت نمودند، بقدر یک قرن مداخل آنها بجیب نزدند؟. به تمام رؤساء امروز میشود ایراد گرفت و نه بهر کسی که مستوفی بوده است میتوان بد گفت. هر کس در جامعه مقامی دارد، من اگر خالصه هم خریده باشم، دزدی نکرده ام و از مالیه مملکت چیزی بجیب نزده ام، مگر در این سالهای اخیر مردم املاک خالصه نخریدند؟. مگر دولت برای اینکه املاک آباد شود خالصجات را بمردم انتقال نداد؟ با اینحال از آقا خواهانم که آن خالصه ایکه من از دولت خریدم و آن مبلغی که من از این راه بدست آوردم، تعیین کنند. من از آقا سئوال کردم که چرا مردم را حبس نمودید؟ جواب دادند که مردم را حبس نمودم و تحت نظر گذاردم و بالاخره گفتند که رئیس الوزراء بودم و هر چه میخواستم مینمودم! اگر یک رئیس الوزرائی میتواند در مجلس چنین اظهاری بکند، من حاضرم که حرف خود را پس بگیرم. آقا باید بفرمایند برا ی چه مردم را گرفتند و تقصیر آنها چه بود و از اینکار چه نظر داشتند؟. من از آقا سئوال نمودم که اگر شما قرارداد را الغاء‌کردید، قشون جنوب را برای چه برسمیت شناختید؟! و آرمیتاژ اسمیت را بچه دلیل مجدداً بوزارت مالیه آوردید؟ در مورد اول بقدری مذاکراتشان مبهم بود که نه من بلکه احدی از فرمایشات آقا چیزی درک نکرد و در مورد دویم بالصراحه فرمودند؛ در این باب نمیتوانم توضیحاتی بدهم. اگر یک رئیس الوزراء در یک چنین قضیه حیاتی مملکت نتواند توضیح دهد، ملت باید او را سنگسار نماید. روزنامه ایران شماره ۲۵۵۷ هشتم مهرماه ۱۳۲۲ در تحت عنوان پیشواز ورود آقای سید ضیاء الدین به تهران مینویسد. آقای سید ضیاء الدین طباطبائی از احساسات حسن ظن عمومی نسبت بایشان شرح مبسوطی ایراد نمودند و از احساسات دوستان و معتقدین خود اظهار مسرت و تشکر نموده و در پاسخ آقای سید مصطفی طباطبائی، این نکته را نیز اضافه کردند که تا عمل نبینید بکسی اعتماد نکنید و بازدرهمین جا فرمودند، ما اگر توانستیم معنویات خود را اصلاح کنیم به شما اطمینان میدهم که در انجام امورپیروز و موفق خواهیم شد. راجع باعمال آقا، شرح مبسوطی روز گذشته عرض شد که آقا درعمل امتحانات بسیار بدی دادند ولی راجع باصلاح معنویات که از ایشان توضیح خواستم، جوابی ندادند. آیا ممکن است زمامداری صاحب مرام باشد و نسبت بمرام خود توضیحاتی ندهد؟! و مردم را از عقیده و فکر خود مستحضرننماید؟ من هرچه خواستم بفهمم که مراد آقا از اصلاح معنویات چیست، چیزی نفهمیدم. جامعه باید به خدمات وطن پرستانه و اشخاص بزرگ مملکت قدر بگذارد و آنها را تقدیر کند و اشخاص وطن پرست را تشویق نماید تا آنها بتوانند به مملکت خدمت کنند. دیروز در این مجلس آقا بتمام رجال وطن پرست که دوله ها و سلطنه ها و ملک ها بودند بد گفت و آبروی آنها را برد و برای آنها چیزی باقی نگذاشت. مجلس جای این نیست که کسی برخیزد و باشخاصی که سالهای متمادی با صداقت رفتار کرده اند توهین کند. اگر شما به آن اشخاص معتقد نبودید چرا این اندازه آنها را دعوت کردید؟! (صحیح است) اگر آقای مؤتمن الملک برای ریاست مجلس بد است، چرا از ایشان مکدر شدید که قبول نکرد؟ و چرا به آقائی که در مجلس تشریف دارند و به شخصیت های مهم توهین میکنند، پیشنهاد ریاست نکردید؟ شما که چنین شخصی را در مجلس دارید چرا عقب مؤتمن الملک رفتید؟! (صحیح است) و چرا بمن پیشنهاد ریاست نمودید؟! اینها یک چیزهائی است که برای مجلس شورای ملی بسیار بد است. مجلس شورای ملی باید با مملکت یکی باشد، مجلس شورای ملی باید فرقی بین خود و ملت نگذارد، مجلس باید خود را از ملت بداند، (صحیح است) مجلس باید با ملت یکی باشد و بجامعه خدمت نماید، (صحیح است) آن مجلس شورای ملی که از ملت جدا باشد و باین اباطیل معتقد شود، مجلس شورای ملی ایران نیست.
رئیس – آقای سید ضیاء الدین.
سید ضیاء‌الدین – بنده دیروز نتوانستم تمام عرایض خودم را عرض کنم (بعضی از نمایندگان – حالا بفرمائید) اطاعت میکنم. چون که یکی از آقایان به بنده فرمودند که دیر شده است و باید مجلس را ختم کنیم و ازاین پیش آمد هم متأسفم و هم مسرور!. متأسفم از اینکه وقت مجلس دو روز باید راجع به اعتبارنامه من ضایع شود و مسرورم که این پیش آمد سبب شد که یک حقایقی را که دیروز مجال نشده است حالا عرض کنم. اولاً دیروزآقای دکتر فرمودند یک کلمه فرمایشی دارند و بنده منتظر نبودم که یک خطابه مرقوم فرمایند و چون این انتظار را نداشتم خطابه ننوشتم و حالا مجبور هستم که از حفظ مطالبی را که یادداشت کرده بودم، عرض کنم. قبل از شروع در جواب فرمایشات آقای دکتر یک توضیحی باید عرض کنم. فرمودند به تمام دوله ها و ملک ها و سلطنه ها اهانت کرده ام، بنده اطمینان میدهم به جناب عالی که قصدم این نبوده است و اگر در این موضوع یک توضیحی دادم، سببش اهانتی بود که حضرت عالی به روزنامه نویسها و مدیر روزنامه نویس و طبقه غیر دوله ها و سلطنه ها فرمودید و امروز آمدید اصلاح کنید، خرابترش کردید. فرمودید که یکنفر روزنامه نویس باید کاریر اداری داشته باشد و در دوایر کار کرده باشد، تا بتواند رئیس الوزراء بشود. الحمدلله که هستند امروز در مجلس کسانی برخلاف بیست سال پیش که میدانند کلمانسو (۲) که فرانسه را در بزرگترین جنگها نجات داد یک روزنامه نویس بود و در کار دولتی نبود، مستوفی هم نبود، در هیچیک از امور اداری هم تخصص نداشت، تحصیلاتش درطب بود ولی خدا به او یک قریحه داده بود که یک رجال سیاسی شد، یکی از بزرگترین خطبای فرانسه درمدت چهل سال کلمانسو بود، این کلمانسو در هیچ اداره ای سابقه نداشت. (دکتر مصدق – وکیل بود) استعدعا میکنم بین عرایض بنده فرمایشی نفرمائید، بگذارید که بنده عرایض خودم را عرض کنم. بنده دفعه اول است که به پارلمان آمده ام، شما که سابقه دارید در پارلمان، باید پارلمانی بودن به بنده یاد بدهید. (صحیح است) دیروز فرمودید که یک روزنامه نویس نمیتواند رئیس الوزرا بشود، مگر اینکه سابقه کارادارات دولتی داشته باشد. (دکترمصدق طی مراحل عرض کردم) (رئیس – آقا تذکرمیدهم) بنده یا جواب آقا را باید عرض کنم یا عرایض خودم را باید عرض کنم. (بعضی از نمایندگان – خطابتان بما باشد) پس بنده فرمایشات جنابعالی را نمی شنوم، بهر حال بنده می خواهم این مطلب در این مملکت حل شود که هر کس که لیاقت داشته باشد میتواند رئیس الوزراء بشود، خواه دوله، خواه سلطنه، خواه تاجر، خواه بزرگ، خواه حمال. (صفوی – خواه روزنامه نویس ) ریاست وزرائی ارث نیست، وزارت ارث نیست، این اهانت ایشان به عالم مطبوعات همان مطبوعاتی که اجازه داد که آقای دکتر بیایند اینجا و به اسم ملت حرف بزنند، به مطبوعات توهین شد. وقتی که من آمدم روزنامه نویس شدم، شما و امثال شما این را یک کار مبتذلی میدانستید، حتی در تحت تأثیر عقاید امثال شما پدر مرحومم به من گفت ای خدا کار من بکجا رسیده است که پسر من باید روزنامه نویس باشد، ولی من اهمیت مطبوعات را میدانستم و نویسندگان را همدوش انبیا و بزرگان و مربی بشر و مربی هیئت اجتماعیه میدانستم. آقای دکتر اگر اسائه ادبی نسبت بملک ها و دوله ها و سلطنه ها شد از این جهت بود، ولی بنده انکار نمیکنم و تقدیر میکنم در مملکت ایران رجال باشرف وحقیقت و خدمتگذاری بودند که دارای لقب ملک و دوله و سلطنه بودند، مثل مرحوم ناصر الملک، مرحوم مستوفی الممالک، مرحوم مشیرالدوله، آقای مؤتمن الملک، آقای ضیاء الملک که از دیروز سر ملک به بنده با نظر بی لطفی نگاه میکنند. بنده ایشان را از اشخاص شریف میدانم و با اینکه ضیاء الملک هستند، ایشان را شخص شریفی میدانستم و قصد توهین نبود و بین محبوسین هم آنهائی که محبوس بودند عرض نکردم که خائن بودند، عرض نکردم بی شرف بودند، عرض نکردم بد بودند، عرض نکردم خوب بودند، بنده آنها رامحاکمه نکرده بودم و کسی را که محاکمه نکرده بودم نمیتوانم در باره شان قضاوت کنم و فقط عرض کردم که یکنفر رئیس الوزراء در ۱۲۹۹ که قانون مجازات عمومی در این مملکت وضع نشده بود و حبس کردن مردم این مملکت برای وزیرو کدخدا و حاکم یک امر عادی بود. بنده نظر بمسئولیت خودم مقتضی دیدم که یکعده را که کارهای مملکت را فلج میکردند، آنها را تحت نظر قرار بدهم، ولی البته بنده روزی که آنها را تحت نظر قرار دادم یک عده ای را بنده اینطور کردم و اقرار هم میکنم پیش از این که رئیس الوزراء بشوم این کار را کردم! با اینکه اعلیحضرت پهلوی سردار سپه اینجا نیست، از جوانمردی من دور است که او را متهم کنم و بگویم او کرد، خیر بنده کردم، یکعده را من اسم بردم و یک عده ای را گفتم هر کسی را که خودتان تصور میکنید بگیرید و یک عده ای را خودتان آزاد بکنید، از جمله مرحوم سردار معظم که یکماه و نیم بعد از کودتا بدون اطلاع من ایشان را در تحت نظر قرار دادند. پس از آن بنده مقتضی دانستم که ایشان را بگویم تشریف ببرند بقم برای زیارت. (دکتر مصدق – مدرس) همان مدرس مرحوم تشریف بردند بقزوین. در قزوین آزاد بودند. از اهالی قزوین تحقیق کیند. با کمال آزادی آنجا بودند. بنده کسی را حبس نکردم، ولی همان مدرس را کشتند و شما حرف نزدید، دیگران را کشتند شما استیضاح نکردید، باز تکرار میکنم، داماد شما، برادرزاده شما، اساس عدلیه ایران را برهم زد، داماد شما مجرم ترین رئیس الوزرای ایران بود، پنجاه و سه نفر آزادی طلب ایران را به محبس انداخت و کشت. شما حرف نزدید، شما استیضاحی نکردید، شما سئوالی نکردید، نرفتید بگوئید داماد من نکن، ول کن، خودت را بکش و مردم را نکش، من حبس کردم. بقول شما به اسم خودم در تحت نظر قرار دادم، من رئیس الوزرای مسئول بودم، سرنوشت ایران در دست من بود، من اگر برای نجات یک مملکتی عمداً یا سهواً تشخیص بدهم که یک عده از رجال مملکت در تحت نظر قرار بگیرند ولی کسی را نگفتم اذیت کنند، کسی را نگفتم بکشند و برای غرض شخصی تحت نظر قرار ندادم و این برای من جرمی نیست. عرض کردم قانون مجازات عمومی آن وقت در ایران نبود، هیچ قانونی نبود که یک رئیس الوزرائی اجازه نداشته باشد یک عده را تحت توقیف قرار بدهد. (نراقی – قانون اساسی بود) عرض کردم ضمن عرایض بنده فرمایشی نفرمائید، قانون اساسی بود ولی از اول مشروطیت هر روز هزارها ایرانی در اقطار ایران حبس میشدند و کسی حرف نمیزد، من بدعتی نکردم، من سابقه ای ‌ایجاد نکردم، امری بود واقع همه میکردند، ولی دیگران میکردند برای دزدی، برای غارتگری، برای بردن مال مردم، برای خراب کردن خانه مردم، ولی من برای غرض شخصی نکردم، آقایان مصالح عالیه مملکت. من که از جان خودم میگذرم، آیا باید اندیشه داشته باشم که ده نفر، بیست نفر، سی نفر، دو ماه با کمال احترام با منتهای رفاهیت در تحت نظرباشند؟! انصاف بدهید ولی عرض کردم، پس از من کشتند، تلف کردند، انژکسیون زدند، چه که نکردند، چرا استیضاح نکردید؟ چرا سئوال نکردید؟ فرمودید حضرتعالی بر ضد سلطان احمد شاه مرحوم صحبت نفرمودند و برله اعلیحضرت پهلوی آقای سردار سپه وقت بیانی نفرمودید، دیروز انکار کردید. متأسف هستم که امروز عین نطق شما را برای کمک با حافظه شما، برای شما میخوانم، مجلۀ آینده است، پس ازفرمایشاتی که میفرمائید، میفرمائید عرض کنم بطوری که تشخیص دادم حضرتعالی با بنده غرض شخصی ندارید. تمام اظهارات شما وتمام کارهای شما مربوط بغرض شخصی بوده است وتملق وچاپلوسی شما حتی مخالفت تان با مرحوم سلطان احمدشاه برای غرض شخصی و تملق وچاپلوسی ازسردارسپه، برای غرض شخصی بود. (خنده بلند دکتر مصدق ) پس ازمقدمه میفرمائید اما نسبت بسلاطین قاجاریه من کاملاً مأیوسم، زیرا خدماتی به مملکت نکردند که من امروز بتوانم در واقع و نفس الامر دفاع کنم، بچه دلیل؟ این معلوم میشود که غرض شخصی است، یعنی اگراحمدشاه برحسب تقاضای من شما را احضارنمیکرد، لایق سلطنت ایران بود وچونکه کرد لایق نیست. درصورتیکه دیروز فرمودید مرحوم مظفرالدین شاه چه بود، مرحوم احمدشاه چه بود، اما راجع به آقای سردارسپه راجع به سردارسپه میفرمائید، اما رضاخان پهلوی که من به ایشان عقیده مندم، ارادتمندم، ایشان از وقت زمامداری خودشان یک خدماتی به امنیت مملکت کرده اند، دو باین ملاحظه بنده مایل به ایشان هستم، بجه دلیل متمایل به ایشان هستید؟ برای حفظ خودم، برای حفظ کسب خودم، و خویشاوندان خودم، موافق بودم با زمامداری ایشان برای چه؟ برای اینکه من چه میخواهم، آسایش میخواهم، امنیت میخواهم، مجلس میخواهم ودرحقیقت ازپرتو وجود ایشان، تمام این جیزها را در این دو ساله اخیر داشته ایم و مشغول کارهای اساسی بوده ایم، این سردار سپهی که بشما امنیت داد، آسایش داد، شما را در کسب و کار خودتان آزاد گذاشت، کی بشما داد؟! (۳ )جز سید ضیاء الدین. اگر او بد است، سید ضیاء الدین هم البته بد است، اگر او خوبست، چرا سید ضیاء‌الدین بد است؟ پس چرا او خوبست و سید ضیاء الدین بد است؟! اگرغرض شخصی نباشد، دلیلش چیست؟ شما که رضاخان را نمیشناختید، این یک سربازی بود، مانند هزاران سرباز بدبخت، دیگر همین رضاخان بود که در جنگ های گیلانات برادرزنش کشته شد، همین رضاخان بود که با چهارهزار نفر قزاق درقزوین افتاده بود و پس وامانده نان و گوشت قشون هندی را چهارماه به او میدادند، کجا بودید؟ آنجا سید ضیاء الدین او را آورد، بشما معرفی کرد، چه شد که او خوب بود، سید ضیاء الدین بد بود؟ اگر اوخوب بود که من هم باید خوب باشم؟ تا وقتی که او بود که منهم خوب بودم، خدمت هم میکرد، امنیت هم که داد، پایتخت شما هم از خطرمصون ماند. حالا درمقابل خدماتی که کردیم، درمقابل خطراتی که از زن و بچه و مال شما بدور کردیم، پاداش نمیخواهیم، تقدیر نمیخواهیم، این جا شما فرمودید از خدمتگزاران مملکت باید تقدیر کرد. چرا از من تقدیر نمیکنید؟! چرا فحشم میدهید؟ چرا ناسزا می گوئید؟ یک بام و دو هوا که نمیشود. آقا اما راجع به (آرمیتاژ اسمیت ) من که قرارداد را الغا کردم، چرا او را به خدمت وزارت مالیه آوردم؟ یعنی پس از الغاء قرارداد ایران و انگلیس من باید تمام مناسبات خود را با انگلستان قطع کنم. بنده آرمیتاژ اسمیت را کنترات نکردم، او کنترات شده بود، کابینه مرحوم مشیرالدوله آرمیتاژ اسمیت را شخص شریف و ایران دوستی تشخیص داده بود. از طرف دولت مشیرالدوله مأمور لندن شد، برای تصفیه اختلافاتی که بین کمپانی ایران و انگلیس بود، مرحوم آرمیتاژ اسمیت رفت و مأموریت خودش را انجام داد، پانصد ششصد هزار لیره خوب یادم نیست، دعاوی دولت ایران که کمپانی نفت نداده بود، به کمپانی نفت ثابت کرد، چند سال بود که برگشت به ایران و از تصادف بنده رئیس الوزراء بودم و چونکه بنده قرارداد خود را با انگلیس لغو کرده بودم، باید او را با پس گردنی از تهران بیرونش کنم و تمام مناسبات خودم را با انگلستان قطع کنم. او برای دولت ایران کنترات شده، بنده هیچ مانعی نمیدیدم بدون اینکه باو اختیاراتی بدهم. او مانند یکنفر مستشار همانطور که یکنفر بلژیکی بود، یک نفر فرانسوی بود، همانطور که بواسطه موقعیت و وضعیت جنگ بین المللی که از جای دیگر نتوانستیم بیاوریم، برای اینکه حضرتعالی پس از بیست و چهار سال از بنده استیضاح کنید، نمیدانستم آقای دکتر آرمیتاژ اسمیت والله که خود حضرتعالی هم دیدید. و دلیل ایران دوستی آرمیتاژ اسمیت این است که خواست با شما و دیگران صحبتی بکند که اگر میتواند به ایران خدمتی کند بماند و اگر نمیتواند برود، چنانچه رفت. آرمیتاژ اسمیت اگر به ایران آمده بود، یکی از رجال شریف و بزرگ انگلستان بود، نیامده بود به این مملکت که چند سالی بماند و سالیانه یک مبلغی از دولت ایران حقوق بگیرد، بعد از اینکه از این جا رفت، یکی از بزرگترین رجال و سکرتر ژنرال کمیسیون رپراسیون پاریس شد و تمام بزرگان اروپا می آمدند، در کمیسیونی که او منشی کلش بود، کار میکردند و بعد از پنج شش سال هم که آنجا کار کرده، رفت به هندوستان و یک مأموریت مهمی پیدا کرد و من خیلی متأسف هستم که شما نتوانستید از وجود آرمیتاژ اسمیت از اطلاعات او در ایران دوستی و برای مملکت خودتان استفاده کنید. اما آیا من چگونه زندگانی کردم یک سابقه ایست در مجلس شورای ملی که من بسهم خودم اگر سابقه ای قبول شود، اعتراضی نخواهم داشت و آن این است که برای تصویب اعتبار نامه یک وکیل ملت برای اینکه بدانند صلاحیت دارد، یا نه از او می پرسند که چطور زندگانی میکردی؟ جنابعالی حق دارید از من راجع به اعمال دوره ریاست وزرائیم سوال کنید، ولی جنابعالی حق ندارید که از من بپرسید که پس از بیست وسه سال که از ایران دوربوده ام چگونه زندگی میکرده ام! ولی اینرا به آقایان توضیح میدهم نه بشما! بنده هیچ دوره ای ‌ازادوارعمرم بقدر دو مورد بی پول نشدم؛ یکی موقعی بود که رئیس الوزرای ایران بودم، قبل ازاینکه رئیس الوزرای ایران بشوم، مخارج روزنامه و اداره و اجزای من ماهی چهار پنجهزار تومان خرج داشتم، ولی روزیکه رئیس الوزرای ایران شدم این عایدات را نداشتم که رئیس الوزرای ایران باشم و از خزانه مملکت و سعی خودم پول پیدا کنم و روزنامه منتشر کنم. پس ازسه ماه که در این مملکت فعال مایشاء بودم و هر کاریکه میخواستم بکنم و بحمدلله کاری نکردم که موافق آرزوی شما سنگسار بشوم، از این جهت برای فلج شدن آرزوی شما متأسف باشم یا نباشم، نمیدانم پس از سه ماه از این مملکت حرکت کردم، مرحوم احمدشاه برحسب تقاضای سردار سپه از خزانه مملکت بیست و پنجهزار تومان پول بمن داد، زیرا می دانست که من دیناری ندارم، من بسردارسپه گفتم که من خانه شخصی دارم ومطبعه دارم، بعد از حرکت من این مبلغ را قبول میکنم، به این شرط که درهیئت وزراء قبول شود، اگرهیئت وزراء‌ قبول نکردند، مطبعه وخانه مرا ضبط کنند. سردارسپه جواب داد: خدمات شما به این مملکت زیاد است، بیائید سفارت اسلامبول را قبول کنید. گفتم قبول نمیکنم ومن رئیس الوزرا نشدم برای این که برای خودم کاری پیدا کنم، اصرارکرد ومن قبول نکردم، ولی برای اینکه امروزکه ازایران میروم، برهنه وگرسنه نباشم، آنهم نه برای خودم، برای اینکه رئیس الوزرای ایران بودم، این بیست وپنجهزارتومان را قبول کردم. پس ازورود به اروپا دوسه سالی زندگی کردم وخرجیم تمام شد، به طهران نوشتم خانه ای که چهارسال قبل ازکودتا خریده بودم، درخیابان نادری آن را فروختند وبرای من فرستادند. بودند اشخاصی که در اروپا آمدند واینها سختی زندگانی مرا دیدند به من کمک کردند واسامی آنها را یک روزی منتشر میکنم، زیرا که امروزهنوزامنیت کافی را دراین مملکت نمی بینم که کسانی که درآن روزهای بدبختی سید ضیاء الدین باو کمک کردند بشما معرفی کنم. ازفرانسه ازآلمان ازسویس ازایتالیا ماشین هائی خریدم و به ایران فرستادم، ازایران ازمطبعه روشنائی قالی میخریدند و برای بنده میفرستادند. تاجر قالی شدم. (رئیس الوزرای ایران مسیو روحانی تاجرقالی شده بود) یک روزی احمد شاه معروف من را دراروپا دید گفت شنیدم که به افغان میروی چرا؟ گفتم برای اینکه نمی خواهم تسلیم ارادۀ شاه و وزیر یا شاه امروز بشوم، ترجمه میکنم، حمالی میکنم و تسلیم اراده کسی نمی شوم، کار برای من ننگ نیست و ننگ نبود، بیست و سه سال از مملکت خودم دور بودم، سردار سپه سفارت رم را به من داد، قبول نکردم، خودم را تنزل ندادم، خودم را کوچک نکردم، برای مقام رئیس الوزرا نشدم. در سنه۱۹۳۱ میلادی مؤتمر اسلامی کنگره اسلامی در فلسطین تشکیل شد، مرا دعوت کرد، خرج سفر مرا هم فرستاد، پس از آنکه وارد شدم، مرا دید و مرا شناخت، مرا منشی کل مؤتمر اسلامی کردند. رئیس کمیته اجرائیه کردند. نایب رئیس کنگره کردند، ولی من متأسف بودم که چرا در موقعی که مملکت من محتاج به خدمات من است، من در مملکت خودم نباشم. در سنه ۱۹۳۴ یک قطعه زمین بایر بی آب و علفی در فلسطین خریدم، زیرا تجارت قالی را هم در فلسطین میکردم، اتفاقاً تاجر بدی هم نبودم از منافع خودم هم راضی بودم. خدا چنین خواسته بود که درهر کاری داخل شوم در ضمن عمل یک بصیرتی پیدا کنم و اتفاقاً آنوقتی که رئیس الوزراء ایران شدم، بصیرت پیدا کرده بودم، زیرا مدت ده سال در تمام جریانات سیاسی واقتصادی مملکت وارد بودم. مدرسه چه چیز است؟ انسان میرود کتاب میخواند. من درمدرسه آفاق وانفس بودم. در آنموقع فرستادن پول ازایران مشکل بود. (آقایان آنچه عرض میکنم خارج ازموضوع نیست. چون بیست و چهارسال دراین مملکت نبوده ام برای هر سال یک ساعت. بیست و چهارساعت حق حرف زدن دارم یک جلسه نمیخواهید بماند، برای جلسه دیگر چون این اظهارات لازم است ) فرستادن پول از ایران مشکل بود، اسعار خارجی مشکل بود، روزی با قونسول ایران آقای "ممرم نورزاد" که در سویس بودند، صحبت کردم. گفتند عریضه ای به اعلیحضرت پهلوی عرض کنید، گفتم من عریضه عرض نمیکنم، یک توضیحاتی بشما میدهم اگر شما خواستید جزء راپورت وزارت امورخارجه عرض کنید. ایشان با کمال شجاعت و جوانمردی قبول کردند بنویسند و راپورت بدهند و نترسند که ازقصر سعد آباد کلۀ اروپا با اشعۀ نامرئی کنده شود. راپورت داد که سید ضیاء الدین چنین میگوید، اعلیحضرت پهلوی هم محبت کرده اجازه دادند که از عایدات مطبعه بنده دو هزار لیره برای من بفرستند. (دراین موقع آقای دکتر مصدق آب خواستند آقای سید ضیاء‌الدین لیوان آبی که روی کرسی خطابه بود، شخصاً برای ایشان آوردند ) دو هزار لیره تلگرافی برای بنده ارسال شود. من حقیقتاً خیلی خوشحال شدم، زیرا برای آن زمین بایری که خریده بودم (گرچه اعتبار من در آنجا بیش از ایران بود و اعراب مسلم با بنده کمک کرده بودند ) محتاج به پول بودم و با رسید این دو هزارلیره خوشحال شدم . سال بعد به طمع افتادم و دوباره اجازه خواستم، این مرتبه اعلیحضرت اوقاتشان تلخ شد. ( گفته اند در دیگ باز است حیای گربه کجا است ) و فرمودند دارائی سید ضیاء‌الدین را دولت بخرد. محرمانه بماند. خوشحال شدم، ولی بروی خودم نیاوردم. گفتم خیلی خوب دولت بخرد، پس از آنکه امر فرمودند دولت بخرد، آمدند کارخانه حروف ریزی و سایر مؤسسات مرا به صد و هشتاد هزار تومان تقویم کردند، ولی کلمۀ گرمتر از آنها چونه زدند و گفتند این را به صدو چهل هزار تومان قبول کنید، به شرط اینکه لیره را هشت تومان قبول کنید و بالاخره یک سال طول کشیده و لیره را هم دوازده تومان حساب کردند و چهار هزار لیره ضرر کردم و بروی خودم نیاوردم و بالاخره هشت نه هزار لیره برای من فرستادند و من از این سخاوت بزرگانه اعلیحضرت همایونی در مورد خودم حق دارم ممنون باشم. بهرحال این پول را گرفتم و آن ملک را آباد کردم، ملک عظیمی شد. فعلاً ساعتی صد و ده متر کرپ آب دارد و سالی هم چند هزار لیره (فعلاً کاغذی است ولی امید است که بعدها طلا بشود) عایدی دارد. روزها از پنج صبح تا هشت بعد از ظهر خودم بیل میزدم (با آن بیل زدن حال هم حرف میزنم ) بیل میزدم، کار میکردم، زارع شدم و اتفاقاً در زراعت هم تخصص پیدا کردم والبته این کار همه کس نیست (خنده نمایندگان) این بود زندگانی بنده که در ظرف مدت بیست و چهارسال ازمملکت دور بودم. ( و حالا چونکه تبسمی با هم مبادله کردیم از شما نمی پرسم چگونه زندگانی کردید و از کجا آوردید (ابوالقاسم امینی – اغلب وکلا و همه مردم ایران میدانند از کجا آورده اند) یک نکات دیگریرا که دیروز نتوانستم زیاد توضیح بدهم، امروز اضافه میکنم. راجع به کودتای انگلیسی که انگلیس ها کودتا نداشتند، گذشته از آن هیچ شخص منصفی نمیتواند تصور بکند انگلیس ها در موقعی که اصولاً روابط سیاسی با ممالک اتحاد شوروی نداشتند و حتی در بعضی از نقاط دنیا در جنگ و ستیزه با شوروی ها بودند، در ایران کودتا کردند. برای اینکه یک مملکت دولت شوروی را برسمیت بشناسد، دقت کنید آقا انگلستان هنوز در آن تاریخ دولت شوروی را نشناخته بود و هیچ دولتی از دول عالم غیراز آلمان با شوروی مناسباتی نداشت و از نقطه نظر کاپیتالیست دنیا در آن روز نزدیک شدن بدول سویت یک جرمی بود.
مظفرزاده – کراسین آنوقت لندن بود.
سید ضیاء الدین – آن روز یک جرمی بود و بواسطه چنین جرمی که رجال دولت ایران در مدت ۳ سال پیشنهادات حکومت مسکو و دولت اتحاد جماهیر شوروی مورد توجه قرار ندادند، بین رجال ما بودند کسانی که خواهان آن قرارداد بودند، از جمله مرحوم مشیرالدوله، مرحوم مستوقی الممالک، ولی مقتضیات طوری بود که نمیتوانستند پس از استعفای وثوق الدوله اگر قبول بکنیم، هر رئیس الوزرائی را وزیرمختار انگلیس آورده، پس باید قبول کنیم که قبل از کودتای بنده هم مستر نرمان یک کودتای دیگری کرد. رفت پیش مشیرالدوله خواهش کرد و التماس کرد که آقای مشیرالدوله شما مرد شریفی هستید، بیائید رئیس الوزرای ایران بشوید و من حاضرهستم همه طور همراهی باشما بکنم و مرحوم مشیرالدوله آمد قبول کرد و رئیس الوزراء شد و شش ماه هم رئیس الوزراء بود و وضعیت قرارداد هم همانطور بود که قبلاً بود. او یک شخص شریفی بود ولی البته جرأت یک کارهائی را نداشت و گفت مربوط بمن نیست، مربوط بمجلس شورای ملی است. خواهید گفت چرا مربوط به مجلس شورای ملی است، چیزی مربوط به مجلس شورای ملی است که مجلس شورای ملی تصویب کرده باشد. وقتی که دولتی یک قراردادی را با دولت خارجی می بندد یک دولتی هم باید او را الغاء کند.
دکتر مصدق – نمیتواند .
سید ضیاء الدین – من کردم. من کردم بعضی از نمایندگان – باید مجلس بکند.
سید ضیاء الدین – من الغاء کردم. اجازه بفرمایئد از آقای دکتر جلال عبده که یکی از متخصصین حقوقی هستند، سئوال بکنیم که یک قانونی را که مجلس شورای ملی تصویب نکرده و یک دولتی خودسرانه وضع کرده است، (بعضی از نمایندگان – قانون نیست قرارداد است ) یک دولتی خودسرانه میتواند لغو بکند و الغاء بکند یا نه؟
دکتر عبده – صحیح است، میتواند.
سید ضیاء الدین – پس تصدیق کردند که نظریه من صحیح است.
بعضی از نمایندگان – تصدیق نکردند.
سید ضیاء الدین – خلاصه تصدیق نکردند ولی من کردم و شد. کابینه مرحوم مشیر الدوله نه الغاء کرد و نه اجراء. کابینه آقای سپهدار نه الغاء کرد نه اجراء. بنده آمدم بدون اندیشه، ولی با یک ذره و یک خرده جرأت و جسارت گفتم که من الغاء میکنم. یک قدری اوقاتشان تلخ شد، سراین قضیه که دولت و ملت ایران نباید چنین بکنند و البته قبلاً باید یک مشاوره ای بشود، ولی خوشبختانه چون من روزنامه نویس بودم نزاکت سرم نمیشد، من در کاریر اداری نبودم، روزنامه نویس معتاد است که فکر خودش را بنویسد و بگوید. خلاصه معقول نبود که دولت انگلیس در ایران یک کودتائی بکند، برای اینکه حکومت شوروی را دولت ایران بشناسد. حالا که گذشته است، آن موقع تمام سفارتخانه های اجنبی و مرحوم احمدشاه و هیئت وزرای من با من مخالف شدند که چرا من سفیر کبیر روسیه "رونشتین" را در ایران پذیرفتم و خیالاتی هم پیش خودشان کرده بودند، همانطور که جنابعالی خیال کردید که انگلیس ها مرا آوردند! بعضی ها هم خیال میکردند که بنده با "رونشتین" میساختم و اینجا بلشویکی میشد. الحمدلله آنموقع تصادفی پیش آمد که "دواکستریمس" بر ضد بنده شد. خلاصه دولت انگلیس برای شناختن حکومت ساویت درایران کودتا نکرد وبطوریکه آقایان اطلاع دارند، مملکت ایران اولین کشور در دنیا بود که دولت شوروی را برسمیت شناخت. از طرف دیگر من در تمام مدت ریاست وزرائی خود تقاضاهای نامشروع مقامات انگلیس را رد کردم، مثلاً بطوریکه دیروز گفته شد من حاضر نشدم، امتیاز نفت شمال را به انگلیس ها بدهم. درتمام مدت ریاست وزرائی من انگلیسها از کمک بمن در انجام وظایف خود، خودداری کردند وحتی خواهش مرحوم سلطان احمدشاه را مبنی بر اینکه قوای انگلیس تا مدتی درایران بماند رد نمودند ویک ماه بعد ازکودتا قشون انگلیس ازایران خارج شد و۴ ماه بعد ازکودتا دیگر قشون اجنبی درایران نبود.
بعضی از نمایندگان – احتیاجی نداشتند.
احتیاجی نداشتند، ولی روزی که از ایران رفتم قشون اجنبی در ایران نبود، ولی روزی که من آمدم قشون اجنبی را آوردید، امروز مملکت ایران در تحت اشغال قشون اجنبی است، ولی اگر سید ضیاء الدین بود، اینطور نمیشد.
طباطبائی – اگر روزنامه نویسها هم بودند.
سید ضیاء الدین – بازشاید اینطورنمیشد (دکتر مصدق البته !) خواهش میکنم عرایض بنده را قطع نکنید هر چه بیشتر مداخله کنید زحمت آقایان زیادتر میشود. خواهش میکنم برای همان تبسم لطیفی که مبادله نمودیم ساکت باشید و دیگر فرمایشی نفرمائید. اگر من در ایجاد کودتا با انگلیس ها همکاری کرده بودم و یا اصولاً انگلیسها مسبب کودتا بودند طبعاً من ناچار نمیشدم که ایران را پس از سه ماه ترک کنم! آقای مصدق السلطنه فرمودند که کودتای من با حکومت ملی تباین داشته است. بطوریکه دیروز گفتم در ایران حکومت ملی در آن موقع وجود نداشت که کودتای من با آن تباین داشته باشد، زیرا آنچه حکومت ملی را ازحکومت استبدادی متمایز میکند همانا وجود قوه مقننه است که در آن موقع ۳ سال بود در ایران تعطیل شده بود. آقای مصدق السلطنه فرمودند چرا من اصلاً کودتا کردم. من در موقعیکه کودتا کردم ایران سرتاسر دست قشون اجنبی بود و وضعیت مملکت طوری بود که پادشاه مملکت خود را در پایتخت در امان نمیدانست، مگر آنکه ارتش انگلیس از او حمایت کند و چون این تقاضا از طرف انگلیسها رد شد، مرحوم سلطان احمدشاه مصمم شد به اروپا برود و پس از کودتا که از این تصمیم خود، خواهی نخواهی صرفنظر کرد. مذاکره این بود که پایتخت ایران را از تهران به اصفهان تبدیل کنند و خدا میداند اگر این پایتخت تبدیل میشد، بر سکنه این شهر و ایالات شمالی و دهات و قراء و مردم مسکین چه میگذشت. آقای مصدق السلطنه فرمودند چرا من بعضی اشخاص را تحت نظر قراردادم؟ اشخاصی را که من تحت نظر قراردادم، همان اشخاصی بودند (بیشتر نمیگویم همین اندازه میگویم) که قادر به حل معضلات نبودند، عیب دیگری نداشتند، قادر بحل معضلات نبودند، این حداقلی است که با کمال نزاکت میگویم، زیرا قسمتی از آنها مرحوم شده اند و چون کسی حاضر نیست، بیش از این حق ندارم در بارۀ آنها حرف بزنم. آنها وطن پرست بودند، ملت و مملکت خودشان را هم دوست داشتند و خدمت هم میخواستند بکنند، ولی به علت بعضی از اسباب قادر بحل معضلات نبودند و من نمیتوانستم که روزی ۱۰ ساعت خود را در موقعیکه زمامدار بودم به پچ و پچ با آنها بگذرانم و مملکت در بدبختی بسوزد. رفتم دراطاق نشستم و درحقیقت خودم هم یکی از محبوسین بودم! روزی به آقای حاج محتشم السلطنه که در حبس بودند پیغام دادم آقای محتشم السلطنه من هم محبوس هستم با فرق اینکه آن محبوسین دیگرروزی هشت ساعت می خوابیدند، من بدبخت روزی ۲۰ ساعت کار میکردم. پس من هم محبوس بودم، این اشخاص بلاتکلیف بلااراده در مقابل وقایعی که استقلال ایران را بخطر انداخته بود، مات و مبهوت مانده بودند و قادر باتخاذ تصمیمی نبودند! این آقایان مانع کار بودند و من میخواستم کار کنم، بنابراین چاره ای نداشتم جز اینکه آقایان را برای مدتی خنثی کرده، قرارداد شوروی را منعقد نموده، قرارداد انگلیس را لغو نمایم و دست باصلاحات داخلی بزنم. این آقایان در نهایت احترم نگاهداری شده بودند ودرتمام مدت زمامداری وریاست وزرائی من یک موازسرهیچکدام ازاین آقایان کم نشد. پس ازرفتن من به اروپا بسیاری ازآقایان کشته شدند، بدون اینکه آقای مصدق السلطنه ولو کوچکترین سئوال را راجع به علل از بین بردن این آقایان از مسبب قتل آنها کرده باشند. مرحوم مستوفی الممالک دریک مورد از رضا شاه تقاضا کرد یکی ازهمان آقایانی که من تحت نظرقرارداده بودم در آن موقع درمحبس بود، از زندان آزاد کند. ولی جنابعالی آقای دکتر در مورد هیچیک ازآقایانی که درزمان کودتا تحت نظرقرارگرفته بودند و بعداً از طرف شاه و وزیرعدلیه داماد جنابعالی مورد تعقیب واقع شدند ترتیب اثر ندادید، نه فقط از شاه خواهش نکردید حتی به داماد خودتان هم نگفتید که داماد جان، برادرزاده جان، بیا ول کن و نگذار در موقع ریاست وزرائی تو یک عده جوانان این مملکت را در محبس شکنجه دهند. از این گذشته موضوع صلاحیت من برای وکالت مجلس شورای ملی بعلت اینکه مسبب کودتا بودم، یک نتایج خطرناکی را ممکن است برای مملکت پیش آورد! اگر من بدلیل اینکه مسبب کودتا بوده ام، صلاحیت وکالت مجلس شورای ملی را نداشته باشم، پس تمام تشکیلات و تأسیسات نتیجه از کودتا، میبایست مورد تجدید نظر واقع شود و با علاقه ای که ماها به حفظ اساس سلطنت فعلی داریم، گمان نمیکنم که صلاح ما و مملکت ما باشد. نه فقط از نظر سیاست داخلی بلکه از نظر سیاست خارجی، زیرا تصمیم مجلس شورای ملی درعدم صلاحیت اینجانب به وکالت مجلس شورای ملی، ممکن است ازطرف اجانب اتخاذ سندی بشود و قانونی بودن تشکیلات و تإسیسات اجرائیه و مظهر اعظم آن که مقام سلطنت است مورد تزلزل واقع گردد. آقای دکتر مصدق السلطنه درسنه ۱۳۰۴با استقرار سلطنت پهلوی مخالفت نمودند و چون دکتر در حقوق هستند، میبایستی کاملاً متوجه باشند که از لحاظ حقوق بین المللی چنانچه مخالفت ایشان با اعتبارنامه من مورد تصویب مجلس شورای ملی قرار بگیرد، طبعاً پایۀ سلطنت قبلی را متزلزل کرده اند.(۴) بنده فعلاً عرایض خودم را همین جا خاتمه میدهم. فقط یک چیزی میگویم؛ آقایان شماها وجدان خودتان را باید حاکم قضایا قرار بدهید و حب بمن و بغض بمن را مطمح نظر قرار ندهید، قبول اعتبار نامه بر صلاح ایران است و رد اعتبارنامۀ من هم شاید بر صلاح ایران باشد، زندگانی من بر صلاح ایران است، مرگ من هم شاید بر صلاح ایران باشد. (۵)
 توضیحات و مآخذ:
۱ - به دستور شاه عباس صفوی( ۹۹۶-۱۰۳۸ه‍. ق / ۱۵۸۷-۱۶۲۹م) نامدارترین شهریار دوران صفوی و فرزند شاه محمد خدابنده و پنجمین شاه از دودمان صفوی که بر ایران به مدت بیش از۴۲ سال با اقتدار آمیخته با استبداد حکومت نمود، درسال ۱۰۲۲، صندوق چوبی با روکش ضخیمی از طلا ساخته، به جای صندوق اول نصب می شود. این صندوق دارای کتیبه هایی بوده که به خط علی رضا عباسی خطاط شهیرعصر صفوی نوشته شده و پس از طلا کاری بر اطراف صندوق الصاق می شود. از جمله کتیبه های صندوق که در سمت عقب آن قرار داشته این جمله است، «کلب آستان شاه ولایت عباس الحسینی الموسوی الصفوی تقدیم نمود. (سنه ۱۰۲۲ هجری قمری)»، زیرا یکی از صفات خوب سگ، وفا داری او می باشد.
علی‌رضا عباسی تبریزی وفات ۱۰۳۸ هجری قمری، خطاط برجسته و استاد خوشنویسی ایران بود که از طرف شاه عباس صفوی به لقب شاهنواز خان ملقب گردید.
۲ – توضیح اینکه سید ضیاء به مسئولیت های مملکتی کلمانسو بیش ازنخست وزیراش اشاره ای نمی کند می گوید: « کلمانسو در هیچ اداره ای سابقه نداشت!» و دکتر مصدق به او یاد آوری می کند که کلمانسو قبل از نخست وزیری اش« وکیل بوده » بلافاصله سید ضیاء که واکنش بیسوادی خود می شود، درجواب مصدق می گوید:« استدعا میکنم بین عرایض بنده فرمایشی نفرمائید!»
برای آشنائی با سوابق ژرژکلمانسو (Georges Clemenceau ) مختصری از شرح زندگی او را در اینجا می آورم:
کلمانسودرشهر « موئیرون - آن- پارد » درایالت وانده ( Mouilleron - EN - Pareds ) فرانسه، در ۱۸۴۱ سپتامبر۲۸متولد شد. مادر او، سوفی اوشری گوترو(Eucharie Gautreau Sophie )
(۱۹۰۳ - ۱۸۱۷) از یک خانواده پروتستان فرانسوی بود. پدر او، بنیامین کلمانسو (۱۸۱۰-۱۸۹۷) پزشک و طرفدار انقلاب ۱۸۴۸ بود که علاقه داشت پسرش راه او را ادامه دهد، اما کلمانسوی جوان یک انقلابی شد و بر ضد شارل دهم و ناپلئون سوم شورش نمود. او به تبعید به الجزایر محکوم شد، اما در مارسی و قبل از سوار شدن به کشتی آزاد شد. در ۲۳ فوریه سال۱۸۶۲ به دلیل کشف یک آگهی در منزلش که مردم را به شورش دعوت میکرد دستگیر و به ۷۷ روز زندان محکوم شد.
او سپس به آمریکا رفت و در یک دبیرستان دخترانه به آموزش زبان فرانسه و سوارکاری پرداخت. وی در این مدرسه با یکی از شاگردانش به نام ماری پلومر ازدواج نمود.
در سال ۱۸۷۰ پس از سقوط ناپلئون سوم کلمانسو به فرانسه بازگشت و در همان سال او شهردار Montmartre شد. سپس در سال ۱۸۷۱ کلمانسو به عنوان معاون سوسیالیستهای رادیکال به مجلس ملی جمهوری سوم راه یافت. او به دلیل شکست فرانسه از آلمان در سال ۱۸۷۱ روحیه ای شدیدا ضد آلمانی داشت و در جریان جنگ جهانی اول ایشان از طرفداران جنگ تا پیروزی بود.
اوازسیاست استعماری ژول فری (Jules Ferry )سخت انتقاد نمود، و به برجسته ترین نمایندگان جناح چپ درمبارزات سیاسی فرانسه درآن زمان تبدیل شد. در سال ۱۸۷۶ کلمانسو رهبر سوسیالیست های رادیکال شد. او در سال ۱۸۸۵ در سقوط حکومت" فری"شرکت فعال داشت. در قضیه دریفوس، او به عنوان صاحب امتیازوسردبیردر نشریه L' Aurore با همکاری امیل زولا نویسنده معروف قلم می زد. در۱۸۹۸. با استفاده ازتشنج های سیاسی، کلمانسومجدداً به یکی ازبرجسته ترین سیاستمداران در فرانسه و یکی از مدافعان دریفوس شد.
کلمانسودرسال ۱۹۰۲سناتورودر سال ۱۹۰۶ وزیر کشورگردید. بعنوان وزیرکشوردرهمان سال بوسیله عملیات نظامی، اعتصاب کارگران معدن Pas-de-Calais ابل را سرکوب نمود. از۱۹۰۶تا ۱۹۰۹ کلمانسو نخست وزیر فرانسه بود. طی قانونی امور کلیسا را از دولت جدا و به کلیساها استقلال داخلی داد. یکی از کارهای مهم در دوره اول کلمانسومالیات بردرآمد است. او پس از ۱۹۰۹ و در طول جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۷ دوباره نخست وزیر شد وزمامداری و رهبری سیاسی فرانسه را در روزهای بحرانی جنگ برعهده گرفت. در سال ۱۹۱۹ کنفرانس تاریخی صلح ورسای را تشکیل داد که درآن کنفرانس نمایندگان ۵ کشورشکست خورده جنگ” آلمان، اتریش، بلغارستان، مجارستان،عثمانی ” حضور نداشتند. کلمانسو در سال ۱۹۲۰از خدمت دولتی کناره گیری کرد. ژرژ کلمانسو سرانجام در ۲۴ نوامبر در پاریس ۱۹۲۹ در گذشت.
۳ - اشاره سید ضیاء به سخنرانی دکتر مصدق در جلسه ۹ آبان ۱۳۰۴ که « رضا خان» قبل از اینکه شاه بشود ، در زمان نخست وزیریش جهت امنیت ایران کوشید. مصدق گفت: «اما این که ایشان یک خدماتی بمملکت کرده اند گمان نمیکنم برای احدی پوشیده باشد وضعیت این مملکت و وضعیتی بوده که همه می دانیم که اگر کسی میخواست مسافرت بکند اطمینان نداشت یا اگر کسی مالک بوده امنیت نداشت و اگر یک دهی داشت بایستی چند نفر تفنگچی داشته باشد تا بتواند محصول خودش را حفظ کند ولی ایشان از وقتی که زمام امور مملکت را در دست گرفته اند یک خدماتی نسبت به امنیت مملکت کرده که گمان نمیکنم بر کسی مستور باشد»
اما درهمین سخنرانی شجاعانه در مخالفت با بقدرت رسیدن رضا خان ومخالفت با طرح انقراض سلسله قاجاریه و تغییرسلطنت به اتفاق اقلیتى ازنمایندگان مجلس گفت: «پادشاه فقط وفقط مى‏تواند بواسطه رأى اعتماد مجلس یک رئیس الوزرائى را بکار بگمارد. خوب اگرما قائل شویم که آقاى رئیس الوزراء پادشاه بشوند، آنوقت درکارهاى مملکت هم دخالت کنند وهمین آثاریکه امروزازایشان ترشح مى‏کند درزمان سلطنت هم ترشح خواهد کرد. شاه هستند، رئیس الوزراء هستند، فرمانده کل قوا هستند. بنده اگرسرم را ببرند وتکه تکه‏ام بکنند وآقا سید یعقوب هزار فحش بمن بدهد زیرباراین حرفها نمى‏روم. بعد ازبیست سال خونریزى، آقاى سید یعقوب شما مشروطه طلب بودید؟ آزادیخواه بودید؟ بنده خودم شما را دراین مملکت دیدم که بالاى منبر میرفتید ومردم را دعوت به آزادى میکردید. حالا عقیده شمااینستکه یک کسى در مملکت باشد که هم شاه باشد هم رئیس الوزراء هم حاکم!
اگراینطورباشد که ارتجاع صرف است، استبداد صرف است. پس چرا خون شهداء آزادى را بیخود ریختید؟ چرا مردم رابکشتن دادید؟ مى‏خواستید ازروزاول بیائید بگوئید که ما دروغ گفتیم. مشروطه نمى‏خواستیم. آزادى نمى‏خواستیم، یک ملتى است جاهل و با چماق باید آدم شود. اگر مقصود این بود که ما خودمان را در عرض ملل دنیا و دول متمدنه آورده بگوئبم از ان استبداد و ارتجاع گذشتیم ما قانون اساسی داریم، ما مشروطه داریم، ما شاه داریم، ما رئیس الوزراء داریم، ما شاه غیر مسئول داریم که بموجب اصل چهل و پنج قانون اساسی از تمام مسئولیت مبرا است و فقط وظیفه اش اینست که هر وقت مجلس رأی عدم اعتماد خودش را بموجب اصل ۶۷ قانون اساسی بیک رئیس دولت یا یک وزیری اظهار کرد، آن وزیر میرود توی خانه اش می نشیند. آنوقت مجددا اکثریت مجلس یک دولتی را سرکار می آورد. خوب حالا اگر شما می خواهید که رئیس الوزراء شاه بشود با مسئولیت این ارتجاع است و در دنیا هیچ سابقه ندارد که در مملکت مشروطه پادشاه مسئول باشد ....» (۳۸)
منبع : نطق ها و مکتوبات – دکتر مصدق- انتشارات مصدق ۷ - چاپ ۲۹ اسفند ۱۳۴۹ - ص ۸
۴ - سیف پور فاطمی که خود وکیل در مجلس دورۀ چهاردهم شورای ملی بود، می نویسد: دکتر مصدق تصمیم قطعی درمخالفت با اعتبار نامۀ سید و بر ملا ساختن خرابی ها و ویرانی ها و آدمکشی های رژیم کودتا داشت ولی هیچکس نتوانست او را از این تصمیم منصرف سازد. شاه هم ازسید ترس داشت. اطرافیان به او تلقین کرده بودند که سید از تبعید برگشته و اینکه به کمک مظفرفیروز وسایر سختی کشیده های دوره استبداد خیال کودتا و برانداختن سلطنت خاندان پهلوی را دارد و اگر به مجلس راه بیاید این مقصود را از راه مجلس و نخست وزیری انجام خواهد داد، پس بهتراین است که اعتبار نامه او را رد کرده و او را بدین ترتیب ازصحنه سیاست خارج سازیم .
شاه هم که درهمه عمرگوش به حرف اطرافیان داده وهر تصمیم غلطی را بدون فکر قبول می کرد به وسیله سرلشگران اسماعیل شفائی و مرتضی خان یزدان پناه وعلاء وچند نفر درمجلس شروع به ضدیت با سید کرد. همینکه این امر روشن شد، دوستان سید هم اجتماع کرده و نقشه خود را حاضر و به وسیله دکتر طاهری به او پیغام دادند این ره که تو می روی به ترکستان است، رد کردن اعتبار نامه سید ضیاءالدین هدف حزب توده و مخالفین رژیم است. زیرا با این عمل مجلس که سید وعاملین کودتا را مقدمین علیه حکومت مشروطه اعلام بکند، عامل اصلی کودتا رضا خان هم محکوم و اصالت و قانونی بودن رژیم از میان رفته و این حکومتی که با زور روی کار آمده است با این رأی مجلس ازمیان خواهد رفت. موقعی که شاه و دربار علیه سید تجهیز قوه می کردند شفائی که با من دوست بود به سروقت من آمده و اظهار داشت؛ انتظار اعلیحضرت این است که شما هم در این قسمت با ما یاری و یاوری کنید. من درجواب گفتم: متأسفانه من نمی توانم در این قسمت با شما مساعدت کنم. دوستان من در صف مخالف شما قرار دارند. به علاوه من معتقدم که وجود سید ضیاء الدین درمجلس مفید و به نفع کشورخواهد بود. مگر اعلیحضرت نمی دانند که در مجلس بیش از ده نفرعضو حزب توده و شبه توده وجود دارند. از وجود یک نفر سید ضیاءالدین چه ضرری به تاج و تخت ایشان می خورد؟. وانگهی رد اعتبار نامه سید به جرم قیام علیه حکومت مشروطه و طرد عامل اصلی کودتا یعنی پدر شاه است و بدین ترتیب اساس سلطنت که در این موقع باید حفظ شود و شخص شاه به نام یک فرد غیرمسئول و پادشاه مشروطه همه کشور را متحد ساخته و دور مجلس و دولت جمع کند، ازمیان خواهد رفت وکشور دچار تجزیه و جنگ خانگی خواهد شد. سرلشگر یزدان پناه هم با من دراین زمینه صحبت کرد. سرلشگرشفائی حرف های مرا تصدیق کرد و گفت: چرا ما قبلاً این فکر را نکردیم. علاء هم روی همین زمینه با من صحبت کرد و خواهش کرد که شخصاً با شاه صحبت کنم. مذاکره با شاه هم یک ساعت طول کشید ومن کوشش کردم بار دیگر برای او روشن سازم که در شرایط آن روز ایران نه سید ضیاءالدین و نه حزب توده نمی توانند کودتا کرده و به کشور زیان و زحمتی برسانند. تنها کسی که می تواند سلطنت را از میان برده و کشور را دچار آشوب کند ناصحین و اطرافیان بد شاه هستند. این افراد که بیشتر باقیمانده دوره سابق هستند، حقیقت قضیه را به شاه نمی گویند و می خواهند ازاودیکتاتورتازه بسازند درصورتی که این امر درمحیط امروز ایران غیرمیسر است و به ضرر شخص شاه تمام خواهد شد. در آن روزها شاه خیلی جوان – ۲۳ ساله - بی تجربه، فاقد اعتماد به نفس، به همه مظنون وازهمه بیمناک بود. روزنامه ها و مخالفین و محاکمه جلادان رژیم هم روزبه روز او را ضعیف تروبی اراده ترمی ساختند. درآن روز با صمیمت به من گوش داد و بعد ازهمه مذاکرات گفت من خرسند هستم که جوانانی مانند شما اطراف من هستند. متأسفانه اعلیحضرت پدرم افرادی مانند شماها نداشت. این بیان را کراراً تکرارکرد ودکتر زنگنه و احمد صمصام و احمد ملکی هم از این تعارفات ملوکانه بهره مند شدند.
آن روزها محمد رضا شاه خیلی مؤدب، خوش برخورد وحاضر به شنیدن گفته های طرف بود. به محض ورود، واردین را دعوت به نشستن می کرد، چای وسیگار دستور می داد. هم موقع ورود و هم هنگام خداحافظی دست می داد وگفتاروظواهر امرچنان نشان می داد که به تمامی گفته ها گوش گرفته و آن را پذیرفته و طبق آن عمل خواهد کرد ولی بعدها ثابت شد، گوش اگرگوش تو و ناله اگر ناله ما است/ آنچه البته به جایی نرسد فریاد است.
دکتر سیف پورفاطمی درادامۀ خاطراتش از دورۀ چهاردهم مجلس شورای ملی و در بارۀ اعتبارنامۀ سید ضیاء به این نکته اشاره می کند که: مذاکرات طولانی مجلس، شایعات خارج، تهدید سید ضیاءالدین که اسراری وجود دارد و تصویب اعتبارنامه او بر صلاح مملکت است و رد آن اساس حکومت بیست ساله را منهدم خواهد ساخت، موجب شد که طرفداران سید ضیاء الدین، چند نفر از میانه روها و دونفر از نمایندگان دربار دکتر شفق و قائم مقام الملک درمجلس سید کاظم جلیلی ( مرشد) جلسه ای تشکیل داده و تصمیم گرفتند که پایان مذاکرات را اعلام و در ضمن با رأی مخفی اعتبار نامه را تصویب کنند. فکر رأی مخفی به عقیده دکتر ظاهری مورد پسند همه دستجات بود. مخالفین معتقد بودند که اگررأی مخفی باشد عده ای از طرفداران طاهری به سید رأی نخواهند داد. دوستداران شاه و دودوزه بازیگران می خواستند به سید رأی بدهند، بطوری که میل نداشتند عمل آن ها برملا بشود. موافقین هم یقین به موفقیت خود داشتند و با موافقت به این امرعده ای رأی اضافی به دست می آورند....»
منبع» نصرالله سیف پورفاطمی - « گزند روزگار» - نشرشیرازه – ۱۳۷۹ - صص ۳۲۵ – ۳۲۲
۵ - حسین کی استوان - « سیاست موازنۀ منفی در مجلس چهاردهم » - جلد اول– صص۶۹ - ۵۵
نگاه کنید به گزارش صورت مشروح مجلس چهاردهم شورای ملی در روز چهارشنبه ۱۷ اسفند ماه ۱۳۲۲

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire