jeudi 16 août 2012

جمال صفری : زندگینامه دکتر محمد مصدق، قسمت سی و دوم

جمال صفری: کودتای ۱۲۹۹پایان مشروطه، آغاز استبداد رضاخانی
«۲۶ خرداد، بمناسبت صدو بیست ونهمین سالگرد تولد دکتر محمد مصدق »
*سخنرانی کرزن در مورد ایران در مجلس اعیان ( لردها)
محمد قلی مجد در ادامه پژوهش خود (۱) می نویسد: سخنرانی کرزن که در بالا به آن اشاره شد« در جریان مذاکرات پارلمانی در مجلس لردها» ایراد شد. بخش های دیگر این سخنرانی از این قراراست که نزدیک به سی سال است که با مسائل سیاسی ایران مستقیماً در ارتباط هستم و هر زمان که استقلال تمامیت ارضی این کشور زیر سئوال رفته است، طول آن مدت همواره مورد اعتماد تمام وزرا و دولتمردان ایرانی بود. ( لردها: صحیح است، صحیح است.)... لازم نیست که یادآوری کنم تنها ظرف شش ماه گذشته کابینه ساعت ها از وقت خود را - که هنوز جای کار دارد و باید مدت زمان بیشتری برای آن درنظرگرفته شود - صرف بررسی این مسئله کرده است که انگلستان می بایست از چه خط مش سیاسی و نظامی در ایران پیروی کند... من از شما عالیجنابان درخواست می کنم که به خاطر داشته باشید که اوضاع ایران نتیجه مستقیم و اجتناب ناپذیر جنگ است.
کرزن پس از ترسیم حوادث از دیدگاه انگلستان و توجیه اشغال ایران بی طرف، حوادث پس از جنگ را چنین تشریح می کند:
در آن زمان فردی به نام وثوق الدوله برمسند ریاست وزرا تکیه زد؛ مردی با تجربه و با نفوذ در میان هم میهنان خود. در همین زمان، یکی از شایسته ترین مأموران خود را از بغداد عازم تهران کردیم. وی همچنین ازکسانی است که شرق را به خوبی می شناسد. بله منظورم سرپرسی کاکس است... هنگام ورود او به تهران ، وثوق الدوله از ما خواست که با دولت ایران توافقنامه دوستانه ای امضا کنیم... لازم می دانم که دو دقیقه از وقت شما را صرف دفاع از این قضیه بکنم که ایران یکی از منافع مهم انگلستان است؛ و مطمئن هستم هیچ کس با آن مخالفت نخواهد کرد. این سیاستی است که کابینه های مختلف انگلستان بیش از صد سال از آن پیروی کرده اند... داشتن ایرانی آرام، با ثبات، دوست و مستقل، سنگ بنای سیاست انگلستان است. اینها اساس قرارداد انگلیس - ایران است؛ و این روزها مذاکرات خود را با ایران در مورد این قرار داد آغاز کرده ایم...در این قرار داد هیچ تلاشی برای زیر پا گذاشتن استقلال ایران صورت نگرفته است. برعکس مطلقاً و صراحتاً آن را تأیید و تضمین کرده ایم. هدف ما از این قرارداد فراهم آوردن وسایل و ابزاری بود که ایران با توسل به آنها از استقلال خود صیانت کند. ما برای ایجاد نیروی نظامی مستقل و ملی در ایران، همکاری خود را اعلام کرده و متخصصین نظامی خود را برای سازماندهی چنین ارتشی در اختیار این دولت قرار دادیم. هدف ما این بود که مدیریت داخلی ایران را تصفیه کرده و برنامه مالی سالمی در اختیار این کشور قرار دهیم. ما در پی توسعه روابط دوکشور و گسترش منابع ایران بودیم. همزمان با انعقاد قرارداد، به عنوان یکی از مواد قرارداد وامی به مبلغ ۰۰۰/۰۰۰/۲ پوند در اختیارایران قرارگرفت. گمرکات و دیگرعوایدکشور به عنوان تضمین بازپرداخت این وام در نظرگرفته شد. همچنین در تعرفه این کشور تغییراتی داده ایم که مطمئناً در این تغییرات منافع ایران مد نظرقرارگرفته است. در یک یا دوجمله است و پایه قرارداد انگلیس - ایران شکل گرفته و در این جلسه اعلام می کنم که این قرارداد با استقبال و رضایت کامل مردم مواجه خواهد شد. هیچگاه تلاش نشده که ایران به کشوری تحت الحمایه انگلستان تبدیل شود. ما هرگزبه منظوربه دست آوردن حکم قیمومیت ایران به سراغ جامعه ملل نرفتیم...هیچ مسئله ای وجود ندارد که مایه شرمساری من باشد و یا در صدد مخفی کردن آن باشم و از ابتدا به دولت ایران و به ویژه وزیر خارجه فشار آوردم که اولین گامی که باید بر داشته شود، ارائه قرارداد به پارلمان ایران است... اگر پارلمان ایران قرار داد را رد کند، هیج نیازی نیست که به سراغ جامعه ملل برویم... اندکی پس از انعقاد قرار داد شاه به انگلستان آمد و شما عالیجنابان به خاطر دارید که ایشان بیش از یک بار رضایت قلبی خود را از این قرار داد ابراز کرد سپس طبق در خواست دولت ایران برای عملی کردن آن آماده شدیم ... در چنین موقعیت بحرانی و دقیقاً هنگام بازگشت شاه به کشور، ایران دستخوش تغییرات سیاسی شد. کشورهای نسبتاً با ثبات نیز گاهی با چنین تحولاتی مواجه می شوند – منظورم از این تغییر و تحولات کناره گیری وثوق الدوله و روی کار آمدن مشیر الدوله است. مشیر الدوله از جناحی ملی تر برخاسته است و به نظر من می توان وی را مخالف ( قرار داد) نامید. وی در مقایسه با پیشنیان خود، خط مشی سیاسی متفاوتی در پیش گرفته است. ایشان ترجیح دادند اجرای توافقنامه تا زمان کسب رضایت از مجلس، در حال تعلیق قرار گیرد. به نظر من چنین تصمیمی، اتخاذ سیاستی سخت گیرانه و ابلهانه از جانب دولت ایران بود، و با این کار منافع فراوان این توافقنامه، از کف ایران رفت.(۲) اما این به خود آنها مربوط بود و ما در مورد این تصمیم حق دخالت نداشتیم؛ ما به قدری به کسب موافقت مجلس اهمیت می دادیم که برای عملی شدن قرار داد شرط گذاشتیم که باید در اولین فرصت مجلس تشکیل شود و متن قرار داد به مجلس ارائه شود. اگر ]مجلس تشکیل می شد و نمایندگان مجلس[ ترجیح می دادند که تنها بمانند. ما حرفی نداشتیم؛ اما اگر قرار داد را می پذیرفتند و تصویب می کردند، آن وقت ما نیز آمادۀ همکاری صادقانه با آنها بودیم. بر همین اساس به آنها اعلام کردیم که کمکهای مالی فقط برای چهار ماه دیگر ادامه خواهد یافت. این همان مدت زمانی است که به ما گفته بودند برای تشکیل مجلس لازم است. در این مدت بار ها تأکید کردیم که مجلس باید تشکیل شود و قرار داد را بررسی کند. علاوه بر این به ما خبر رسیدکه پارلمان ایران خواستار ایجاد تغییراتی در مفاد توافقنامه است - به عنون مثال وضع محدودیت زمانی - و ما نیز آمادگی خود را برای بررسی تغییرات پیشنهادی اعلام کردیم. پس ازاین ماجراها بود که بحران استقلال طلبی آغاز شدکه تا چند لحظه دیگر به آن خواهیم پرداخت... همانطور که چند لحظه پیش اشاره کردم همزمان با این تغییر و تحولات، اوضاع جدید و متفاوتی در شمال غرب ایران به وجود آمد... حمله ارتش بلشویک های روسی به ایران. آنها با حمله ناگهانی به آذر بایجان، حکومت جمهوری شوروی را در این استان مستقر ساختند... همچنین کشتی های جنگی آنها کنترل دریای خزر را به دست گرفتند. در همین زمان در تبلیغات گسترده خود اعلام کردندکه در شمال ایران جمهوری شوروی را مستقرخواهند ساخت. نیروهای بلشویک در انزلی لنگر انداخته و رشت را به اشغال خود در آوردند. آنها همچنین شورشی علیه دولت ایران در تهران سازماندهی کردند. این حملات تهدید جدید و پیش بینی نشده بود. درست در زمانی که منتظر تصویب توافقنامه انگلیس - ایران در مجلس بودیم، تخت سلطنت و دولت ایران از جانب دشمن جدید مورد تهدید قرارگرفت و نیروی اندک ما در قزوین (۳۶۰۰ نفر)، مانع بسیارضعیفی درمقابل تهدید بلشویک ها بود... این گزارشی بود از اوضاع و احوال داخلی ایران و شرایط ما تا به امروز و از اینکه صبورانه به آن گوش فرا دادید بسیار ممنونم... ابتدا به جنبه سیاسی می پردازم. با توجه به اینکه تصمیم گیری در مورد قرار داد مدت مدیدی به تأخیر افتاده است، به دولت ایران اعلام کردیم هرچه زودتر مقدمات تشکیل جلسه مجلس را فراهم آورد. همچنین از آنجا که بیشترنمایندگان مجلس انتخاب شده اند و در تهران حضور دارند، انتظار می رود مجلس در ماه آینده تشکیل شود و پیش از آغاز سال جدید، تکلیف قرار داد را روشن کند. اگر قرار داد به تصویب برسد، در اجرای اصلاحاتی که پیش از این ذکر کردم از هیچ کمکی فروگذار نخواهیم کرد. من به نوبه خود اطمینان می دهم که این قرار داد ثبات ایران را تضمین خواهد کرد و به سختی می توانم تصور کنم که دولت، پارلمان و یا اقشار مختلف مردم ایران تن به وضعیت دیگری بدهند و خواهان اوضاع دیگری باشند... از سوی دیگر؛ چنانچه پارلمان ایران این قرار داد را نپذیرد، دولت این کشور می بایست به تنهایی به راه خود ادامه دهد،] البته [ ما برای کمک به آنها از هیچ کاری فرو گذار نمی کنیم. ] اما [ اگر خودشان خواهان همراهی ما نیستند، عواقب آن متوجه خودشان است... از نظر سیاسی ما موضع خود را کاملاً روشن کرده ایم. دولت فعلی ایران در تلاش های مجددانه خود حمایت و پشتیبانی ما را پشت سر دارد؛ اما بر عهدۀ آنها ست که تعیین کنند که می خواهند از این به بعد در چه مداری حرکت کنند. اگر آنها خواهان اجرای صادقانه توافقنامه انگلیس - ایران هستند باید با اعتماد به ما اجازه دهند نقش خود را ایفا کنیم؛ اما اگر ایشان راه خود را در پیش گیرند و به منابع خود تکیه کنند، ما نمی توانیم مانع آنها شویم. عواقب این تصمیم متوجه خود آنها خواهد بود. امیدوارم توضیحاتی که تاکنون ارائه کردم شما را متقاعد کرده باشد که هیچ یک از سیاست های انگلستان در ایران آنطور که گاهی اوقات به ما نسبت داده می شود؛ ماجراجویی های بی حساب و کتاب و نسنجیده نیست. بر عکس، تصمیمات سیاسی ما بر طرح های دقیق و کاملاً حساب شده مبتنی است و به منظور حل مشکل ایران و نه صرفاً تأمین منافع انگلستان – که طبیعتاً آنها را به دست فراموشی نمی سپاریم – دائماً طرح های خود را تغییر داده و از شیوه های متفاوتی بهره می گیریم و در این روند همواره استقلال ایران را مد نظر قرار می دهیم... ما همواره آماده کمک و همکاری هستیم؛ اما این ایران است که سرنوشت خود را تعیین میکند.(۳ )
اخبار رویترز در ۲۸ نوامبر ۱۹۲۰ سخنرانی کرزن را در تهران منتشر کرد . وزیر مختار آمریکا در پی انتشار این سخنرانی چنین اظهار نظر کرد:
مستحضر هستید که اخبار رویترز، یک نشریه انگلیسی است و زیر کنترل و سانسور دقیق سفارت انگلیس در تهران چاپ و منتشر می شود. شاید لازم باشد به بعضی از استدلال های مغا لطه آمیز لرد کرزن در مجلس اعیان اشاره کرده و زبان بازی بیش از اندازه او را آشکار سازیم. وزیر امورخارجه انگلستان از اعتماد سی ساله « تمام وزرا و دولتمردن ایران» به او سخن به میان آورده است. مقاماتی که او را « دوست حقیقی و ثابت قدم ایران» می دانند. در پاسخ باید گفت مردم ایران، مؤدب ترین و نرم خو ترین مردم دنیا هستند و بسیاری از ایشان هرگز نظر واقعی و صریح خود را در مورد سیاست های جناب لرد اعلان نکرده اند. به همین دلیل ایرانیان آگاه و با بصیرت دربر خورد با وی و سیاست های او در ایران همواره با شک و تردید رفتار می کرده اند. جناب لرد اظهار داشته اند: در قرار داد اخیر انگلستان – ایران « به صورت قطعی و صریح استقلال ایران را به رسمیت شناخته و آن را تضمین می کنیم». ناظران ایرانی می دانند که این تضمین، تکرار بیهوده قول و قرار دادهایی است که پیش از این نیز بارها زیر پا گذاشته شده ( به خصوص در قرار داد ۱۹۰۷ انگلیس - روسیه که ایران به مناطق نفوذ تقسیم شد) و هیچ یک از این وعده ها هرگز عملی نشده و حتی مورد توجه قرار نگرفته است. علاوه بر این اهل نظر در ایران به این نکته اشاره می کنند که وقتی رابطه و تعامل دو ملت بر اساس اصل تساوی آن دو باشد، نه ضروری است و نه معمول است که یک طرف، استقلال طرف دیگر را ] در گذشته [ نقض کرده باشد. همچنین به وام دو میلیون پوندی اشاره شده که بر اساس توافقنامه به ایران پرداخت شده است. « ضمانت باز پرداخت این وام عواید گمرکی و دیگر در آمد های کشور می باشد و به اصلاحاتی که در تعرفه ها صورت گرفت نیز اشاره شده است .» تجدید نظر در تعر فه ها، کاملاً مخفیانه صورت گرفت و در واقع این خود انگلیسی ها بودند که این کار را به انجام رساندند. اعضای ایرانی کمیسیون تنها آلت دست بودند و به دستور انگلستان، توسط وثوق الدوله انتخاب شدند. لرد کرزن خاطر نشان کرده که قرار داد » با استقبال و رضایت عمومی مردم ایران مواجه شده است.» لرد کرزن فراموش کرده که یاد آوری کند که این توافقنامه با بیزاری و نفرت سراسری در ایران مواجه شد. دولت انگلستان با عنصری فاسد بر سر این توافقنامه وارد مذاکره شد. وی به دست انگلیسی ها به وزارت منصوب شد و با ورود نیروهای انگلیسی به سه بخش از ایران و با زور سر نیزه بر سر کار باقی ماند؛ همچنین با اعلام حکومت نظامی تمام تجمعات و مخالفت های عمومی ، بحث در مورد قرار داد، انتشار مقالات مخالف آمیز در مطبوعات و... ممنوع و قدغن شد. شمار زیادی از بهترین دولتمردان و کارمندان قدیمی تبعید و روانه زندان شدند، چرا که به خود جرأت دادند علیه این قرار داد اظهار نظر کنند... وزیر امور خارجه انگلستان بااشاره به سقوط وثوق الدوله، جانشین او یعنی مشیر الدوله را « مخاطب» قلمداد کرد. شاید بهتر بود که از فرار مخفیانه وثوق الدوله نیز صحبت کند. وثوق الدوله به دلیل ترس از خشم عمومی مجبور شد فوراً ایران را ترک کند. وی در دوران تصدی خود نیز به ندرت در انظار و اماکن عمومی دیده می شد و با اینکه گروه کاملاً مسلحی از او حفاظت می کردند، همواره از جان خود بیم داشت و خود را در معرض ترور می دید. آن در حالی بود که جانشین او یعنی مشیرالدوله بدون همراهی محافظین مسلح در خیابان ها رفت و آمد می کرد و مورد احترام همه مردم قرارداشت. مشیرالدوله « توافقنامه را تا زمان کسب رضایت مجلس درحال تعلیق نگاه داشت» وبا این کارتنها ازمقرراتی که درمورد انعقاد و اجرای توافقنامه ها د ر قانون اساسی ذکرشده بود، پیروی کرد. اما وثوق الدوله بسیار مشتاق بود پیش از تشکیل مجلس این قرار داد را اجرایی کند؛ با این که افراد منتخب پارلمان با تقلب و به انتخاب رئیس الوزرا به مجلس راه یافته بودند. به هر حال ، تاکنون بسیاری از شروط معاهده اجرایی شده است؛ بخشی از وام پرداخت شده، بسیاری از مستشاران مالی و نظامی انگلیسی وارد شده و کار خود را آغاز کرده اند. تعرفه های گمرکی مورد بازبینی و تجدید نظر قرار گرفته اند و گام های دیگری نیز برای اجرای توافقنامه بر داشته شده است؛ در واقع می توان گفت توافقنامه کاملاً اجرایی شده است.. برای اثبات این واقعیت که [تشکیل [ مجلس چندان هم مورد تمایل ] انگلیسی ها [ نبود؛ و برای اثبات ترس آنها از مخالفت ] احتمالی مجلس با قرارداد [ جناب لرد مشت خود را این طور باز می کند: « ما به قدری به نظر مجلس در باره قرار داد اهمیت می دادیم که قرار داد را تا کسب نظر مجلس، به حال تعلیق در آوردیم.» البته به نظر من ، مخالفت مجلس نشان دهنده حماقت و ترس دو لت ایران است.» شاید بتوان پیروی از قانون اساسی این است که « هیچ چیز میان دوستان نیست»... اشارۀ وی ] کرزن [ به بر کناری سرهنگ استاروسلسکی و دیگر افسران روسی و عملکرد نیروهای قزاق ایران علیه بلشویک ها، برای کسی که از حقایق خبر داشته باشد، مضحک و خند آور است . البته ممکن است که این افسر روسی در به را ه انداختن « تبلیغات ضد انگلیسی » دخیل بوده و مظنون به اختلاس از اموال دولتی هم باشد؛ اما گناه اصلی او همان اولی ] تبلیغات ضد انگلیسی [ است. برکسی پوشیده نیست که انگلستان یک سال تمام سعی می کرد از شر استاروسلسکی خلاص شود؛ اما کلنل سیا ستمداری زیرک و ماهر بود و خود را به شاه و دیگر مقامات ارشد کشوری حتی وثوق الدوله بسیار نزدیک کرده بود. همچنین « این شاه نبود که تصمیم گرفت به خدمت او پایان دهد» بلکه انگلیسی ها از فرصت سوءاستفاده کردند. فر صتی که مدت زیادی به انتظار آن بودند تا بتوانند کنترل نیروهای قزاق را در دست بگیرند. « اعلیحضرت در این باره هیچ تصمیم» نگرفت. در واقع کلنل به همراه نیروهای قزاق خود مستقیماً به نیرو های بلشویک در شما ل ایران حمله کرد و موفقیت بزرگ و درعین حال آسانی کسب کرد و توانست بلشویک های مستقر در این منطقه از ایران را کاملاً قلع و قمع کند. هنگام بازگشت به تهران همچون قهر مانی فاتح مورد استقبال قرار گرفت و اعلیحضرت یک قبضه شمشیر الماس نشان و درجه ژنرالی به او اعطا کرد. سپس از او خواست که از مسیر قزوین به رشت برود و این منطقه را از لوث وجود بلشویک ها پاک کند. من به خوبی مطلعم که وی پیش از ترک تهران محرمانه با شاه دیدار کرد و به شاه گفت که اگر تهران را ترک کند، دسیسه های همیشگی علیه او و جایگاهش دو باره آغاز خواهد شد و به همین خاطر او می ترسد که حتی برای مدتی کوتاه تهران را ترک کند. از اعلیحضرت خواست که او را مطمئن سازد که در غیاب او با قدرت تمام در مقابل این توطئه چینی ها بایستد. اعلیحضرت به او امر فرمودند که به راه خود ادامه دهد و او را از حمایت شاهانه و دوستی خود مطمئن ساختند و خاطر نشان کردند که کلنل بر جایگاه خود باقی خواهد میاند. زمانی که کلنل به تهران بازگشت، نخست وزیر فعلی ( سپهدار اعظم ) از او خواست که فوراً پست خود را ترک کند و به او گوشزد کرد که انگلستان خواهان استعفای او است. کلنل عرض حال خود را نزد شاه برد و او نیز شانه هایش را بالا انداخت و گفت: « ازدست من چه کاری برمی آید؟ من در دستان انگلیسی ها فردی بدون اختیار و توانایی هستم. صادقانه به تو قول دادم، اما من چیز ی جز یک عروسک خیمه شب بازی نیستم.» عجب است که هیچگونه تفحصی در مورد اتهاملات استاروسلسکی نشده و گزارشی در این مورد منتشر نشده است و به نظر نمی رسدکه چنین کاری هم صورت پذیرد. علاوه بر این در زمان مشیر الدوله هم برای برکناری او تلاش هایی شد که رئیس الوزرای وقت با آن مخالفت کرد. بنابراین بد یهی بود که « ما» نسبت به کناره گیری کلنل روسی و افسران او هیچ مخالفتی نداشته و کاملاً راضی بودیم.» در همین شرایط ناگوار، انگلستان ناگهان لازم می بیند که اعلام کند نیروهایش را از ایران خارج می کند؛ آن هم در شرایطی که تقریباً پس از پنج سال اشغال خاک ایران توسط ارتش انگلستان، همین یکبار است که ایران به حضور چنین ارتشی برای امنیت و تمامیت ارضی اش نیاز دارد. خیلی ها معتقدند که این تهدید به خروج ارتش انگلستان، که ایران را در معرض تعرض بلشویک ها قرار می داد، بویژه اگر انگلستان کمک مالی خود را هم به نیروی قزاق ایران قطع می کرد، فقط برای فشار بر ایران بود تا به اصطلاح « قرار داد» را بپذیرد. جناب لرد در پایان سخنان خود از دو جانبه بودن قرار داد سخن به میان آورده و متذکر شده که منافع انگلستان نیز مورد توجه قرار گرفته است. وی سخنان خودر ا با اظهاراتی فضل فروشانه و متکبرانه به پایان برده و اظهار داشته، ایران «همواره» به « کمک و همیاری » ما نیازمند است. اما بهتر بود کلام خود را اینگونه به پایان ببرد که ایران نیازمند همیاری و کمک کشورهایی است که هیچگونه منافع و اهداف پنهانی ندارند و اضافه می کرد که ایران آزاد است از هر کشوری که می خواهد کمک بطلبد.* (۴)
* اعلام خروج نیر وهای انگلیسی
تلگرام کالدول درپنجم ژانویه ۱۹۲۱ ازاین قراراست:« وزیر مختار انگلستان به من خبرداد که وزیر امور خارجه این کشور با در نظرگرفتن اوضاع فعلی ایران و خطر احتمالی دستور داده است تمام زنان و فرزندان هیأت دیپلماتیک و نیز خارجیان مقیم، از ایران خارج شوند. وزیر مختار انگلستان نگران است با خروج نیروهای این کشور؛ ایران در خطر نا آرامی و حتی انقلاب قرار گیرد. با این حال، نیروهای انگلیس قبل از ماه آوریل خاک ایران را ترک نمی کنند. به نظر بنده اوضاع کنونی کشور چندان وخیم نیست... شاه در صدد حرکت به سمت جنوب است و] حتی [ اگر دولت و دیگرسفارت خانه ها نیز تهران را ترک کنند، من ترجیح می دهم اینجا بمانم.احساسات ضد انگلیسی فروکش نکرده است.» (۵ )
در ۶ ژانویه :« محرمانه. بدون تردید اوضاع خاورمیانه به نقطه عطف خطرناک خود نزدیک می شود. با خروج نیروهای انگلیسی از شمال ایران، اجرای قرارداد ایران و انگلیس غیر ممکن شده است...وزیر مختار انگلیس می گوید حتی اگر مجلس فوراً تشکیل شود و قرارداد را تصویب کند، بسیار دیر شده است، زیرا دولت وی دیگر درمقابل حمله محتمل بلشویک ها هیچ مسئولیتی در قبال دفاع از ایران قبول نمی کند. با توجه به این که به نظر می رسد مردم آمریکا توجه خاص به امکانات و منابع طبیعی ایران داشته باشند، به نظر من اکنون فرصتی بی نظیر پیش آمده که به این توجه و علاقه جامۀ عمل بپوشانیم. در حال حاضر ضروری ترین نیاز دولت ایران، تعدادی افسر نظامی است که جای افسران اخراجی روسی را بگیرند. افسران روس، دیگر مایل به ادامه کار نیستند. هم روس ها و هم انگلیسی ها ادعا می کنند که حتی اگر از آنها خواسته شود هم نخواهند پذیرفت که کار کنند. اگر دولت ایران به صورت محرمانه با منعقد ساختن قرار دادی، با به خدمت گرفتن حداقل سی نفر از فرماندهان کهنه کار نظامی آمریکا، نیروهای نظامی ایران را مجدداً سازماندهی و فرماندهی نماید، می تواند از آشوب های محلی جلوگیری کند و مهمتر از آن ایران را از خطر حملۀ ارتش روسیه شوروی نجات دهد. آنها ] روس ها [ پیش از ماه آوریل و به عبارت دیگر به محض خروج کامل انگلیسی ها، به تهران می رسند. تأثیر اخلاقی اعلام چنین تصمیمی، که البته ضرورتاً دولت آمریکا را در گیر نمی سازد، بسیار عظیم خواهد بود؛ چرا که تمام اقشارمردم ایران همچنان به آمریکا اعتماد دارند و با کمال رضایت با افسران آمریکایی همکاری خواهند کرد و جان تازه ای به بدنه سیاسی کشور می دمند و در برابر تمام نقشه های بلشویک ها، به خوبی ایستادگی می کنند. از طرفی با توجه به خطر فعلی بلشویک ها، دنیا نمی تواند اجازه دهد که چنین ارزش ها ی اخلاقی ای بلا استفاده باقی بماند. علاوه براین، از آنجا که دولت ایران در شرف رسیدن به توافقی با روسیه شوروی است، حضور آمریکایی ها می تواند خلوص نیت روس ها را بسنجد؛ چرا که روس ها قول داده اند که با خروج نیروهای انگلیسی، در امور داخلی ایران مداخله نکنند. همچنین دولت ایران احتمالاً خواستار به کارگیری مستشاران اقتصادی و دیگر متخصصان فنی امریکایی خواهد شد. اما فوری ترین خواسته آنها استخدام افسران نظامی خواهد بود تا به کمک آنها در روزهای بحرانی دوره گذار نظم و آرامش را درکشور برقرار سازد. بدون اجرای چتنین اقداماتی، مشکل بتوان دید که دولت چگونه از فروپاشی جان سالم بدر می برد. تصمیماتی که درچند هفته آینده اتخاذ خواهد شد، سرنوشت این بخش از دنیا را برای یک نسل معین خواهد کرد، و اگر آمریکا قصد دارد درتوسعه اقتصادی این منطقه مشارکت کند، برای گذاشتن سنگ بنای مشارکت هیچ فر صتی بهتر از فرصت کنونی پیش نخواهد آمد. چون احتمالاً دولت ایران بدین منظور با سفارت وارد مذاکره خواهد شد، نظرات و دیده گاه های وزارت خارجه باید بسیار مساعد و تفاهم آمیز باشد. با کمال احترام لازم می دانم که گوشزد کنم، در صورتی که یاران آمریکا در خواست مستشار کنند، دولت انگلستان با توجه به نگرش خود موضع گیری خواهد کرد. وزیر مختار انگلستان به سفارت اطلاع داده که انگلستان هیچ مخالفتی با تصمیمات آمریکا ندارد چرا که تصمیم گرفته است ایران را به حال خود رها کند.» (۶)
از آنجا که درست در همین زمان مراسلات و نامه های فراوانی در مورد ایران و عراق میان وزارت امور خارجه آمریکا و انگلستان رد و بدل می شد، موضع کالدول، وزیرمختار انگلیس را به شدت نگران کرد. در ۱۴ ژانویه ۱۹۲۱ نورمن به کالدول می نویسد: « همکار عزیز ، بر اساس گزارشی که به دست من رسیده است شما از طرف دولت خود به دولت ایران پیشنهاد کمک مالی داده و استخدام مستشاران و همچنین افسران آمریکایی را برای سازماندهی مجدد نیروهای نظامی ایران تضمین کرده اید. ممکن است صراحتاً از شما بخواهم که صادقانه به من بگوئید که آیا این خبر صحت دارد؟ لطفاً به صداقت من اطمینان کنید، همکاری عزیز، ارادتمند شما ، اچ. نورمن.»
نورمن در ۱۵ ژانویه در نامه ای دیگر چنین می نویسد:« همکار عزیز، بر من منت خواهید گذاشت اگر پاسخ نامۀ مرا بدهید. البته متوجه شدم که در نظر داشتید که چنین پیشنهادی را به دولت ایران ارائه کنید. از قراری که آقای انگرت چند هفته پیش به من خبر داد، وی پیشنهاد به کار گرفتن افسران آمریکایی در ارتش ایران را با یکی از اشخاص غیر رسمی به بحث گذاشته و پیشنهادش با استقبال مواجه شده است. به نظر من شما می توانید در این فرصت پیش آمده با کسب اختیار از طرف دولت خود با طرح پیشنهادی رسمی کار را پیش ببرید. البته من نباید به چیزهایی که آقای انگرت گفتید آنقدر اهمیت می دادم که آنها را به شما خاطر نشان کنم. ارادتمند صدیق شما اچ . نورمن» (۷)
کالدول خروج برنامه ریزی شده انگلیسی ها را اینگونه تشریح می کند:
در روز ها ی پایانی ماه نوامبر، در حالی که انگلیسی ها تحریکات روس ها را به چشم خود می دیدند و در حالی که ایران جز انگلیس ، پشتیبان دیگری نداشت ( افسران گمرک بلژیکی و چندین نفر از افسران سوئدی ژاندارمری کاملاً تحت فرمان انگلیسی ها قرار داشتند) انگلیس تصمیم گرفت دست به حرکتی عجیب و جسورانه بزند. انگلستان اعلام کرد کمک های خود را به ایران قطع و این کشور را به حال خود رها خواهدکرد. روشن بود که ایران هیچ تمایلی به عملی شدن قرار داد ایران و انگلیس ندارد و بنابراین مستشاران انگلیسی می بایست ایران را ترک می کردند. مشهد از نیروهای انگلیسی تخلیه می شد و نیروهای مستقر در شرق به سیستان عقب نشینی می کردند. همزمان، تمام نیروهای انگلیسی در شمال ایران (که مرکز فر ماندهی آنها در قزوین قرار داشت) از خاک این کشور خارج می شدند - بنابراین مناطق شمالی ایران و تهران در برابر حمله بلشویک ها کاملاً بی دفاع می ماند. ( هیچ اشاره ای به خروج نیروهای انگلیسی از مناطق مرزی هند و خلیج فارس نشد). شایعات حساب شده ای در بارۀ حوادث ناگوار آینده بر سر زبانها افتاده است. وزارت از مردان انجام شود، چرا که مردان می توانستند در آینده به راحتی از ایران خارج شوند؛ چنانچه به موقع خاک ایران را ترک کنند، تسهیلات لازم را در اختیار آنها می گذارد. گزارش حاکی از آن بود که نه تنها تمام کارکنان انگلیسی اداراتی چون تلکراف، بانکداری و حمل و نقل ایران را ترک خواهند کرد، بلکه سفارت انگلستان نیز پیش از رسیدن نیروهای بلشویک به تهران، خاک ایران را ترک می کند. بانک شاهنشاهی ایران که هیچ ارزشی برای مشتریان خود قائل نیست و تنها از یک سیاست پیروی می کند: « مردم بروند به جهنم»، از سرمایه گذاران در خواست کرده است پول خود را از بانک خارج کنند اما فقط به نقره پول آنها را پرداخت خواهد کرد (که این بدترین شیوه ممکن برای نگهداری مبالغ هنگفت پولی می باشد). در همین اثنا از خرید یا فروش ارزهای خارجی نیز سر باز زد... ایرانیان که به صورت طبیعی مردمی بسیار حساس و تحریک پذیرند، احساس می کنند که انگلستان بسیار تلاش می کند تا آنها را بترساند؛ آرام و منتظر نشسته اند تا « چه پیش آید». افکار عمومی در ایران نیز تقریباً نسبت به خروج انگلستان و حصول توافق با روس ها راضی می باشد. به نظر می رسد ایران همواره میان برزخ و جهنم گرفتار بوده، با این وجود به حیات خود ادامه داده است... اما مردم ایران به نقطه ای رسیده اند که از هر چیزی که ایشان را از شر انگلیسی ها خلاص کند، استقبال می کنند؛ و وخیم شدن اوضاع در آینده برای آنها اهمیت ندارد. همچنین بیشتر آنها احساس می کنند چیزی برای از دست دادن ندارند و ممکن است در نهایت چیزی هم عاید آنها شود... به محض اینکه معلوم شد روس ها به ایران پیشنهاد توافقنامه ای داده اند، کابینه دچار بحران شد و رئیس الوزرا استعفای خود را اعلام کرد. با این حال ، تصمیم بر این شد که با استعفای او موافقت نشود و او همچنان بر مسند خود باقی است. رئیس الوزرا زمانی که دو باره زمام امور را در دست گرفت، به منظور پیشگیری از آشوب، اعلام حکومت نظامی کرد.. کاملاً روشن است که انگلیسی ها از هر ابزاری که دراختیار دارند برای فشار آوردن به ایران استفاده می کنند تا به ایرانیان ثابت کنند که سعادت آنها در گرو حمایت انگلستان است... دولت ایران در حال حاضر در بدترین وضعیت ممکن قرار دراد؛ این وضعیت از تغیر و تحولات سیاسی فصل گذشته و نگرانی در مورد آینده ناشی شده است. شاه که با مشاهده کوچکترین آثار خطر، نگران جان خود می شود، در بدو ورود به سال جدید، آماده فرار شده و اعلام کرده است که برای معالجه باید به اروپا سفر کند... اطرافیان، اعلیحضرت را متقاعد کرده اند که حداقل فعلاً ایران را ترک نکنند، اما چنانچه تهدیدات جدی شود، بدون شک متزلزل شده و فرار می کند؛ اگر چه از نظر سیاسی، شاه کلاملاً بی اثر و بی خاصیت است، اما به هرحال، با توجه به حیثت و اعتبار جایگاهش ] به عنوان پادشاه ایران [، فرار وی برای وخیم تر کردن اوضاع کافی است. چندی پیش به طور خصوصی با اعلیحضرت به گفنتگو نشستیم. در پایان این گفتگوی طولانی مدت وی اذعان داشت که اینجانب عملاً او را متقاعد کرده ام و قاطعانه تصمیم گرفته است در تهران بماند. البته این سخنان تنها چاپلوسی و رعایت تشریفات بود؛ چرا که در گفتگو با هر کسی که در آن روز به ملاقات او رفته بود، همین جملات را تکرار کرده بود؛ اما وی از طریق روز نامه اعلان کرد که باز سلامتی خود را بازیافته و تصمیم گرفته است دوره درمانی خود را در تهران ادامه دهد. ».(۸)
*اوضاع ایران در آستانۀ کودتا
کالدول در ۲۱ ژانویه ۱۹۲۱ چنین می نویسد: « اوضاع سیاسی آرام آرام رو به وخامت می رود. شاه که به شدت ترسیده، در پی رها کردن مملکت و فرار کردن است، امابه او اجازه چنین کاری داده نمی شود. دولت استعفا کرده است؛ اما هستند کسانی که در صدد بر عهده گرفتن مسئولیت ] تشکیل دولت [ باشند. همانطور که در گزارش شماره ۳ به تاریخ ۶ ژانویه ۱۰صبح، گزارش شد وزیر مختار انگلیس به من خبر داد که هیچ امید و علاقه ای به تصویب قرار داد ایران و انگلیس ندارد؛ و به زودی تمام نیروهای انگلیس از ایران خارج می شوند که در این صورت نا آرامی و شورش بر این کشور حکمفرما خواهد شد. مقدمات خروج فوری زنان، کودکان و تمام کسانی که حضورشان ضرور ی نیست، آماده است.»(۹)
۹ فوریه ۱۹۲۱: « کابینه بار دیگر منحل شد... چون ملیون می خواهند تشکیل مجلس ] چهارم [ به تعویق بیفتد و مدعی هستند بسیاری از نمایندگان مجلس آلت دست قدرت های خارجی بوده و با تقلب به مجلس راه یافته اند. شاه خواستار بازگشایی فوری مجلس است اما تشکیل مجلس موقتاً به تعویق افتاده است. اوضاع عمومی آرام است و آمریکایی ها در امان هستند و بسیاری از میسیونرها به غیر از میسیونرهای تبریز و مشهد، عجالتاً باقی مانده اند.»(۱۰) پیش زمینه ذهنی کالدول از کودتا چنین است: « همانطور که در گزارش فصلی شماره ۱۰، در باره اوضاع و احوالی که منجر به شرایط فعلی شد. بیان کردیم، دولت ایران در فصلی که گذشت در وضع بسیار وخیمی به سر می برد و اکنون نیز همان وضع ادامه دارد؛ البته تحولاتی هم درکار بوده است. وقتی انگلیسی ها ابتدا نیت خود را مبنی بر خروج از ایران و رها کردن ایران به حال خودش اعلان کردند، با این کارشان به ویژه برای ایرانیان، آینده ای به وضوح مخوف و هولناک و سرشار از هرج و مرج و ناامنی های سیاسی و اقتصادی که گریبانگیر ایران می شود، به نمایش گذاشتند؛ یعنی زمانی که بلشویک ها آمده اند و ایران را اشغال کرده اند و همه چیز را به دست گرفته اند. اما پس از این اعلان، وقتی هیچ اتفاق خاصی نیفتاد، ایرانی ها احتمال داده اند که اعلام خروج نیر وهای انگلیس یک مانور و بازی سیاسی بوده است؛ ] بنابراین[ حالا خیلی آرام نشسته و منتظرتحولات بعدی، به ویژه اقدامات انگلستان و نیات واقعی اش هستند.» وزارت امور خارجه انگلستان از طریق اخبار رویترز اعلام کرد تلاش های فراوانی برای به منظور کمک به ایرن صورت گرفته است، اما ایران حق نشناس هیچ ارزشی برای این زحمات قائل نشد. لذا انگلستان تصمیم گرفت حمایت های خود را از ایران قطع کرده و « او را به حال خود رها کند». پس از فرو نشستن نآرامی های معمول، مردم ایران از این که دخالت انگلستان پایان یافته است اظهار شادمانی و رضایت می کردند؛ اما هرگز از این احساس خلاصی نداشتند که انگلیسی ها واقعاً آنچه را که می گویند، نمی خواهند... شواهد حاکی از آن است که توافقنامه آگوست ۱۹۱۹ انگلیس – ایران کاملاً فسخ شده و هیچ امیدی به احیای آن نیست و عموماً نیز این مسئله را تصدیق می کنند. همچنین شماری از مقامات برجسته ایرانی و شاه، پیشنهاد داده اند که می توان از افسران نظامی و اقتصادی آمریکا استفاده کرد و بدین و سیله تصدی «نیروی نظامی » ایران را به ایالات متحده واگذار کرد؛ و از این طریق می توان پس از خروج نیروهای انگلیسی از ایران، حمله احتمالی بلشویک های روسی را دفع کرد. این موضوع با وزارت خارجه در میان گذاشته شد ( رجوع کنید به تلگراف شماره ۳ به تاریخ ۶ ژانویه گذشته ) و ذکر شد در این باره با وزارت خارجه انگلیس نیز گفتگو شده است، اما با توجه به رفتار و رویکرد مقامات محلی انگلستان، دولت این کشور با چنین پیشنهادی موافق نیست. کاملاً روشن است که مقامات انگلیسی در ایران چه نگرشی دارند؛ چنانچه ایشان ایران را ترک کنند آرزو می کنند بدترین بلای ممکن بر این مملکت نازل شود و این « درس خوبی برای این شور خواهد بود»؛ اگر چه وزیر مختار انگلستان، با لحنی خارج از نزاکت، اعلام کرده « به هیچوجه با کمک آمریکا به ایران مخالفت نخواهد شد»و شاه در تمام مدت زندگی سیاسی خود، همواره تحت کنترل انگلیسی ها بوده است. اوایل این فصل، اعلیحضرت بر تشکیل فوری مجلس ] چهارم[ اصرار داشت. شمار زیادی از ملیون به شدت با تشکیل مجلس مخالفت می کردند، زیرا معتقد بودند بسیاری از اعضا با تقلب به مجلس راه یافته اند و بر خلاف تمایل شدید شاه، بازگشایی پارلمان به تعویق افتاد. همزمان با این تحولات، مردم مشغول کار خود بودند و با اینکه ازحمله احتمالی بلشویک ها خبر داشتند، منتظر خروج نیروهای انگلیسها از مملکت بودند. اما اگر چه این خواست عمومی ایرانیان بوده است، محققاً برای انگلستان موجب خشم و سرافکندگی بوده است. پس از اخراج افسران روسی از بریگاد قزاق ایران، قزاق ها که اسماً مدافعان این کشور در برابر حملات خارجی هستند، به حاشیه رانده شدند و تدریجاً بی نظمی در میان آنها شایع شد. شایع ترین زمزمۀ در میان قزاق ها این بود که حالا که یک مسلمان فرماندۀ آنهاست، جیره و مواجب آنها قطع شده است. ( اشاره به این که بودجۀ تخصیص یافته به آنها، توسط فرماندهانشان « خورده» می شود) و با اینکه اکنون سردترین روزهای سال است آنها لباس و سوخت کافی برای گرم کردن خود ندارند و همه اینها در حالی است که به طور کامل کنترل گیلان را در دست گرفته اند. در همین زمان نیروهای نظامی انگلیسی سعی می کردند قزاق های مستقر در قزوین را آموزش دهند. انگلستان به قدری خشمگین است که به استثنای کمک مالی هیچ گونه کمک دیگری به ایران نمی کند، و از آنجا که به کشور دیگری هم اجازه دخالت نمی دهد، خطر بلشویسم بسیار جدی شده است... در ماه ژانویه تنها سه نفر از اعضای هیأت مستشاری نظامی انگلستان در تهران حضور داشتند و از آنجا که دولت انگلستان مأموریت این هیأت را ناموفق قلمداد می کرد، به ایشان خبر داد که به محض دریافت دستور، تهران را ترک کنند. سرلشکر دیکسون فرمانده هیأت اعزامی انگلیس در ایران بود و با اینکه تلاش ها ی آغاز ین او مورد پسند مقامات ارشدش واقع شد، ظاهراً در سفارت این احساس پدید آمد که دیگر ادامۀ کار او در انطباق کامل با سیاست های سفارت نیست. ژنرال در سفارت انگلستان در تهران به دنیا آمده بود؛ و به شدت با ملیون و دیگر ایرانیان متشخص همدلی و همراهی داشت . چند روز پس از کودتای شب بیستم فوریه در تهران، ژنرال به سفارت احضار و به او دستور داده شد فوراً تهران را ترک کند، چرا که ادامه حضور او در اینجا به ضرر اهداف و اغراض انگلستان تمام می شود. وی همچنین متهم شد که اوضاع فعلی و وقایع اخیر رابه سفارت آمریکا گزارش کرده است. البته وی این اتهام دروغ را رد کرد اما همانطورکه به او دستور داده شد، فوراً تهران را ترک گفت. طی سال گذشته مستشاران و اتباع انگلیسی که احساس می شد بیش از اندازه به سفارت آمریکا نزدیک شده اند، از ایران اخراج شدند. دو عضو دیگر هیأت نظامی انگلستان همچنان در تهران به سر می برند و با اینکه به آنها دستور داده شده به واحد های نظامی مربوطه در هند برگردند، همچنان امید دارند به استخدام دولت ایران درآیند.» (۱۱) همانطور که در پژوهشی دیگر تشریح شده است، ماجرای مشهور به « ماجرای ژدس » در فوریه ۱۹۲۱در لندن، بخشی از نقشه انگلستان برای کودتا در ایران بود و از این طریق می کوشید عکس العمل آمریکا را تعدیل کند. (۱۲ )
علاوه براین، کودتا زمانی رخ داد که ویلسون در حال واگذاری قدرت به هاردینگ بود. برخلاف موضع گیری خصمانه آمریکا در برابر توافقنامه انگلیس – ایران، این کشور در مقابل کودتای ۲۱فوریه هیچ واکنشی نشان نداد.
*اهمیت کودتای سوم اسفند
در متن مقاله ای از دکتر حسین آبادیان بنام «پایان مشروطه، آغاز استبداد» در« فصلنامه مطالعات تاریخی » (۱۳ ) در بارۀ کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ آمده است که منافع انگلستان و سلطۀ خارجی «به این شکل بود که حکومتی بی‌ریشه را بر مردم ایران تحمیل کردند و مقدرات امور مردم را به دست مردی سپردند که با تحقیر و سرکوب مردم، برنامه های خود را عملی ساخت و روز کارزار از میدان گریخت و کشور را به بیگانه سپرد. مردی که در برابر مردم خود گردنفرازی می‌کرد، با کوچک‌ترین ضربه در برابر بیگانه سپر انداخت.»
چکیده نوشتۀ حسین آبادیان بدین شرح است: کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ از جمله مهم‌ترین رخدادهای تاریخ معاصر ایران است. این کودتا که درست چهارده سال پس از انقلاب مشروطه رخ داد، بنیان بسیاری از دستاوردهایی را که در مشروطه شکل گرفته بود، بر باد داد و زمینه دیکتاتوری رضاخان را فراهم آورد. معمولاً مورخین در بررسی کودتای سوم اسفند۱۲۹۹سرکرده اصلی آن یعنی رضاخان میر پنج را مورد توجه قرار می‌دهند و تحولات مربوط به این حادثه را چونان سقوط بهمنی سهمگین در فضای رعب‌انگیز بعد از مشروطه ارزیابی می‌کنند، اما این دسته از مورخین غافل‌اند که با نسبت دادن اراده‌ای پولادین به رضاخان و تأکید بر ابتکار فردی او، وی را بیش از آن چیزی که بود بزرگ می‌کنند. به عبارت بهتر تأکید بر نقش رضا‌خان در وقوع کودتا چیزی است که او خود دوست داشت به آن شهره شود، کما اینکه در سالگرد کودتا یعنی اسفند سال ۱۳۰۰ در بیانیه‌ای اعلام کرد با وجود او عجیب است کسی دیگر را عامل کودتا معرفی نمایند! رضا خان با این بیانیه می‌خواست بر نقش بریتانیا در شکل‌گیری دور جدیدی در تاریخ معاصر ایران سرپوش گذارد و مخالفان کودتا را با تهدید از سر راه کنار زند. از آن به بعد همه تلاشها حول محور نقش پنجه آهنین رضا خان در استقرار وضع نو دور می‌زد. اما سئوال ناظرین تیزبین این بود که دستهای پشت پرده کودتا را چه کسانی هدایت می‌کردند؟ کدامین علل و عوامل دست به دست هم داد تا مردی را که از سواد متعارفی هم محروم بود، به عنوان بیسمارک ایران بر تخت سلطنت نشانند؟ و از این بالاتر کنجکاوان می‌خواستند بدانند کارگردانان این سناریوی مضحک چه کسانی هستند؟
به واقع وقوع کودتا در آن شرایط محصول فرایندهای تاریخی ریز و درشتی بود که در فضای بعد از سقوط مشروطه رخ نمود و بی‌توجهی به آنها و نیز دیگر عقبه‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کودتا، راه را بر هرگونه تحلیل ساده‌انگارانه و مبتنی بر نظریه اصالت دادن ناموجه به شخصیتهای تاریخی هموار می‌سازد و خواننده را از عمق حادثه غافل می‌نماید. توجه بیش از اندازه به ابتکار فردی و تأکید بر ذکر خاطره‌های تاریخی این حادثه مؤثر تاریخی، از آن حیث صورت گرفته است تا محتوای واقعی کودتا مستور بماند و آن حادثه را در حد رخدادی عادی و طبیعی سیاسی جلوه‌گر سازند. آنچه از تاریخچه کودتا در دست است یا نگاشته عوامل درجه چندم همان کودتاست، یا نوشته کسانی است که به نحوی از انحا منکر حضور بریتانیا در آن حادثه‌اند. به عبارت بهتر اینان حتی سؤال نمی‌کنند این رضا خان چگونه در فضای آشوب‌زده بحرانهای سیاسی و اجتماعی ایران ظهور کرد؟ او چگونه، با کدام عقبه و با کدام تشکیلات منسجم به میدان آمد؟ آیا حادثه به آن مهمی یک شبه شکل گرفت و به طور مثال آیرونساید اراده کرد رضا خان را به تصرف تهران وادارد و این امر صورت گرفت، بدون اینکه آب از آب تکان خورد؟ اگر این تحلیل ساده‌انگارانه را بپذیریم، به واقع اهمیت وقایع تاریخی و نقش عوامل ذی‌مدخل و تأثیرگذار را در آن انکار کرده‌ایم. بالاتر اینکه فرایند شکل‌گیری تحولی تاریخی را بسیار ساده نموده‌ایم، این قضاوت البته فقط ذهن عوام را می‌تواند اشباع کند، و مسلماً نکته بینان را از ادامه تحقیق منصرف نمی‌سازد. به نظر ما کسانی که بر نقش محوری شخص رضاخان در کودتا تأکید می‌کنند، می‌خواهند واقعیتی بزرگ را پنهان سازند. این واقعیت نقش بریتانیا و عوامل داخلی همسو با سیاستهای این کشور است در وقوع کودتا.
آفت این نوع نگاه کردن به حوادثی مثل همین کودتا، غفلت از این نکته است که رضاخان به رغم شعارهای شداد و غلاظ اولیه خود که در ابتدا حتی روشنفکران آزاده‌ای مثل میرزاده عشقی را هم فریب داد، با اقدامات بعدی خویش جنبش مشروطه را به قعر فضاحت خود کشانید و آن را به وادی ابتذالی سوق داد که هیچ کس حتی طرفداران او انتظارش را نداشتند. بعد از کودتا تحولاتی رخ داد که از بنیاد با حادثه‌ای که در چهارده سال پیش اتفاق افتاده بود، در تغایر و تناقض بود. اخیراً کسانی تلاش دارند این نکته را اثبات کنند که حکومت رضا خان ادامه طبیعی جنبش مشروطه بود. به گمان اینان با استقرار رضا خان بر سریر سلطنت، شعارهای مشروطه عملی شد! این مضحک ترین تحلیل کودتاست. وقتی شواهد و قرائن فراوانی در دست داریم که نشان می‌دهد رضا خان نه تنها هیچ باوری به نظام مشروطه نداشت، بلکه کوچک‌ترین آگاهی سطحی هم از این نظام سیاسی نمی‌توانست داشته باشد، چگونه می‌توانیم اقدامات او را ادامه طبیعی مشروطه عنوان نماییم؟ تمام اطوار او نشان می‌داد تا چه میزان با مشروطه و الزامات آن خصومت می‌ورزد. او حتی خود ادعایی در مشروطه‌خواهی نداشت، زیرا نه تنها از آن هیچ گونه آگاهی نداشت، بلکه این نظام را مغایر دیکتاتوری لجام‌گسیخته خود می‌دانست.
بسیار شنیده شده است که می گویند کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ نتیجه طبیعی روند مشروطه بود. واقع امر این است که گرچه به لحاظ توالی تاریخی کودتا بعد از نهضت مشروطه رخ داد و آن حادثه در پی سلسله حوادثی دهشتناک و اسف‌انگیز پس از سقوط مشروطه رخ نمود؛ اما به لحاظ مضمون تاریخی شعارهای کودتا و حوادث شکل گرفته بعد از آن، در رابطه مستقیم با تکاپوهای مافیای داخلی و حامیان استوار سیاسی ـ اقتصادی آنان که قرارگاهشان در هندوستان قرار داشت، به شمار می‌آید. این مافیا از دوره ناصری مشغول تکاپو بود، در دوره مشروطه فرصت مناسبی برای عرض‌اندام یافت و در دوره بعد از مشروطه چنان به بحرانهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دامن زد، که طفل مشروطه را به پیری زودرس رساند و با کودتای سوّم اسفند ۱۲۹۹ بر عصای موریانه خورده مجلس و قانون ضربتی سخت وارد آورد و به این شکل آن را از پای انداخت و در هم فروپاشانید. در این دوره دستهای مرموزی مجلس سوّم را به تعطیلی کشاندند، مانع از تشکیل مجلس چهارم شدند و این مجلس زمانی شکل گرفت که قدرت واقعی به دست رضاخان سردار سپه افتاده بود؛ کسی که کوچک‌ترین باوری به مجلس نداشت. به واقع کسانی که مانع از تحقق مشروطه و الزامات آن شدند هم، هیچ باوری به مشروطه نداشتند. همینان بودند که یوسف قانون را به چاه ویل حکومت قزاقان افکندند. راه ‌حل بسیار ساده بود: گروهی که می‌خواستند ایران برای همیشه در مدار منافع بریتانیا قرار گیرد و با مافیای سیاسی ـ اقتصادی این کشور چه در لندن و چه در دهلی و بمبئی و سیملا همسو بودند، مانع از استقرار نظم و ثبات می‌شدند، اجازه نمی‌دادند قانون نهادینه شود، امور در مجرای طبیعی خود به حرکت درآید و در یک کلام مانع از طی شدن فرایندهای قانونی می‌شدند. اینان به محض اینکه دولتی مقتدر تشکیل می‌شد، تلاش می‌کردند آن را براندازند، و هر گاه خود دولت را به دست می‌گرفتند انواع و اقسام بحرانها را به وجود می‌آوردند تا دشمن را به خاک کشور بکشانند و یا اینکه او را تحریک به عملیات نمایند. هدف این بود تا از این طریق دولت نظامی خود را به ملّت تحمیل نمایند. بودند کسانی که از این عملیات با عنوان کودتا یاد می‌کردند. یکی از برجسته‌ترین اینان ملک‌الشعرای بهار بود. به عبارت بهتر همان کسانی که مانع از اقدامات قانونی در راستای منافع و مصالح ملّی کشور می‌شدند، خود به عملیات سیاه دست می‌زدند. تشکیل گروههای مرگ یکی از این اقدامات بود.
اینان همان کسانی بودند که بهانه به دست دشمن جراری به نام روسیه دادند. سیاست انگلیس هم به کمک آنان آمد، یعنی اینکه با رضایت کامل دستگاه سیاست خارجی بریتانیا، روسیه را به خاک ایران کشانیدند و با اقدامات خود باعث شدند این نیرو تا دوره انقلاب بلشویکی در کشور بماند. هر دولتی که می‌خواست با اقدامات خود نیروهای روسیه را به نحو مقتضی از کشور خارج کند، با تحریکات اینان مواجه می‌شد. در دوره دو ساله بعد از اولتیماتوم، جنگ داخلی سراسر کشور را فراگرفت و جای‌جای کشور عرصه تاختوتاز گردنکشان و دزدان و راهزنان شد. از سویی شاه‌زادگان قاجار به جان هم افتادند. فتنه سالارالدوله یکی از این منازعات بی سرانجام بود که باعث گردید حرث و نسل ملّت مظلوم غرب کشور به یغما رود. در این دوره روسها از فرصت استفاده کردند و نیروی مطیع خود یعنی صمدخان شجاع‌الدوله را در تبریز به قدرت رسانیدند؛ مردی که در قساوت دست روسها را از قفا بسته بود. نیز در این دوره شمال‌غرب، شمال و شمال شرق کشور عرصه تاخت و تاز نیروهای روسیه بود. از آن سوی انگلیسیها از فرصت استفاده کردند و نیروهای مزدور هندی خود را در نواحی جنوبی ایران اسکان دادند. هیچ نیروی مشخصی توان رویارویی با این دو قدرت بزرگ را نداشت. با این وصف هسته مقاومتی از نیروهای تحت امر میرزا کوچک خان جنگلی توانست روسها را با عملیات ایذایی از خاک گیلان خارج سازد، همان‌طور که بعدها انگلیسی‌ها را از این منطقه بیرون راندند.
از سقوط مشروطه تا وقوع جنگ اوّل جهانی، انواع و اقسام دولتها سرکار آمدند. ناصرالملک نایب‌السلطنه،()۱۳ این مظهر یاس و نومیدی، رعبی هراسناک در دل احمد شاه جوان افکند که هرگز بختک آن هراس او را رها نساخت. آنچه از درون اندیشه‌ها و طرز رفتار ناصرالملک استنباط می‌شد، تحقیر ایران و ایرانی بود. ناصرالملک، این مظهر گریز از مسئولیت، نه خود قابلیت اداره کشور را داشت و نه می‌گذاشت دست توانمندی که به مشروطه هم باور راستین داشته باشد، زمام امور را به دست گیرد. مهم‌ترین اقدام خائنانه ناصرالملک و گروه همسوی با او، ممانعت از تشکیل مجلس بود. به واقع سه سال بعد از تعطیلی مجلس دوّم بود که ناصرالملک بار دیگر انتخابات مجلس سوّم را برگزار کرد؛ تازه این اقدام هم برای مصالح ایران نبود. او می‌خواست احمد شاه را به عنوان شاه قانونی که به سن تکلیف رسیده است معرفی نماید و خود دو باره به اروپا بازگردد تا به عیش و نوش بپردازد.
در فاصله این سالها منفی‌بافی، بی‌اعتمادی به ایران و ایرانی، مذهب مختار ناصرالملک بود. در همین دوره او به مسافرت دور و دراز خود به اروپا رفت، کشور را با شاهی خردسال و گروهی توطئه‌گر رها ساخت تا آنان بذر ناامیدی در قلبش بکارند و او را از روند تحولات سیاسی کشور وحشتزده نمایند. در این فاصله او با نامه و تلگراف کشور را اداره می‌کرد! وقتی هم به ایران بازگشت، اندکی بعد از ورود او، جنگ اوّل جهانی شکل گرفت. ناصرالملک، احمد شاه را به تخت سلطنت نشاند و خود با حقوقی گزاف که بر خزانه‌داری کشور تحمیل کرد، روانه اروپا گردید و تازه بعد از کودتای رضاخان و زمانی به کشور بازگشت که او سلطنت را تغییر داده بود. یک سال بعد گروه بحران‌ساز، ارتشهای روسیه و انگلستان را به ایران کشانید. این بار هم تلاشی زاید‌الوصف مبذول گردید تا مانع از تداوم جلسات پارلمان شوند. مثل دوره دوّم مجلس، اینان کاری کردند تا روسها به نزدیکیهای تهران لشکرکشی نمودند، اینان هم پایتخت را رها کردند و گریختند. این سوّمین باری بود که مجلس زودتر از موعد مقرر تعطیل می‌شد. در دوره اوّل با به توپ بستن آن توسط محمد علی‌شاه بود که مجلس تعطیل شد، در دوره دوّم حملات روسها به دنبال اولتیماتوم باعث تعطیلی آن گردید، و سوّمین بار هم با حمله روس و انگلیس به شمال و جنوب کشور مجلس تعطیل شد. در این زمان تنها یک سال از تشکیل مجلس می‌گذشت. نکته مهم در هر سه دوره بحران این بود که گروهی خاص، عامدانه و با جهت‌گیری کاملاً هوشیارانه مجلس را به تعطیلی کشاندند و یا اینکه از تعطیل آن استقبال کردند تا فضا را برای تسلط زورگویانی از قماش رضاخان فراهم آورند. این گروه با برنامه‌ای کاملاً حساب شده، با تعطیل خانه ملّت، راه را برای فراگیرشدن بحرانهای عدیده باز نمودند و در شرایطی مثل دوره برگزاری کنفرانس صلح پاریس، هیچ نماینده‌ای از مجلس ایران نتوانست در آن شرکت کند و حقوق ملّت ایران را مطالبه نماید. کشور به حال هرج ‌و ‌مرج و بی‌قانونی رها شد. در همین دوره اینان انواع و اقسام جوخه‌های مرگ تشکیل دادند تا به قول بهار، فضا را برای کودتایی نظامی مهیا کنند. در آن زمان چنین امری ممکن نشد، اما اندکی بعد به سال ۱۲۹۹ همین گروه مقدمات کودتای رضاخان را فراهم آوردند.
درست در دوره جنگ اوّل جهانی بود که همین عده بر بحرانهای اجتماعی هم دامن زدند. یکی از وحشیانه ترین این اقدامات کمک به گسترش قحطی بزرگ سالهای ۱۲۹۶ تا ۱۲۹۸ بود. هرگاه دولتی روی کار می‌آمد تا این بحران شوم را مهار سازد، اعضای گروه مورد نظر به حرکت در می‌آمدند و به قیمت نابودی حدود نیمی از جمعیت بی‌گناه کشور در اثر گرسنگی، اهداف ضد ملی خود را پیش می‌بردند. این ایام مقارن بود با اشغال اکثر مناطق کشور به دست دشمن خارجی، اما این گروه به هر نحو ممکن تلاش می‌کرد مانع از برقراری ثبات و آرامش در کشور شود. در آن سوی زمامداران و حکام نالایق محلی، دمار از روزگار مردم در می‌آوردند و با بی‌رحمی خاصی آنان را زجر و آزار و شکنجه می‌دادند. هیچ نهادی نبود تا به فریاد مردم رسد. مجلس تعطیل بود و با اینکه در دوره نخست ریاست وزرایی وثوق‌الدوله انتخابات برخی نواحی و به طور خاص تهران برگزار شد، اما تشکیل مجلس چهارم بعد از گذشت بیش از چهار سال از برگزاری انتخابات آن و بیش از پنج سال بعد از تعطیلی مجلس سوّم، زمانی تشکیل شد که قداره‌بندان قزاق بر مقدرات امور مردم تسلط یافته بودند.
پیش از این به دنبال وقوع انقلاب بلشویکی روسیه، انگلستان قصد آن کرده بود تا ایران را چون لقمه‌ای آماده ببلعد و آن را در کانون منافع دنیای سرمایه‌سالاری قرار دهد و بویژه به دنبال ناکامی قرارداد ۱۹۱۹ وثوق الدوله، هزینه امنیت سرمایه های شرکت نفت انگلیس و ایران را از کیسه ملت ایران تأمین و تضمین نماید. این گروه اخیر‌الذکر البته از دوره ناصرالدین شاه قاجار در تکاپویی مستمر و مداوم بودند و در آن شرایط تاریخی و به دنبال خروج اولیه و کوتاه مدت روسیه از عرصه رقابتهای نظامی و سیاسی بر سر ایران؛ و درست در شرایطی که حکومت جدید مشغول دفع ضد انقلاب داخلی خود بود، راه را از هر جهت هموار دید و با کوبیدن آخرین میخ بر تابوت بیمار محتضر مشروطه، مسیر صعود قزاق را بر سریر سلطنت ایران هموار ساخت. قوس نزولی مشروطه مقارن بود با قوس صعودی دیکتاتوری. یک سر این دیکتاتوری به گروه بحران ساز داخلی مربوط می‌شد و سر دیگر آن به حکومت هند انگلیس و صاحبان قدرت و ثروت در لندن.
ضربه کودتای سوم اسفند باعث شد تا مشروطه ناقص ایران که از فرط درد و رنج اقتصادی و اجتماعی به زانو در آمده و خم شده بود، به زمین درغلتد و در آبان ماه ۱۳۰۴ با تغییر سلطنت تیر خلاص بر پیشانی آن شلیک شود. همان طور که حمله نادرشاه به هندوستان به دلیل ضعیف و ذلیل نمودن بیش از اندازه امپراتوری محتشم مغولان هند بود؛ و زمینه تسلط کمپانی هند شرقی را بر آن کشور فراهم ساخت و کمپانی به آسانی از فرصت به دست آمده سود جست و موقعیت خود را در هند تحکیم نمود؛ کودتای رضاخان هم باعث گردید بقایای سرمایه سالاران مستقر در آن کشور که از مرده ریگ کمپانی هند شرقی ارتزاق می‌کردند، زمینه‌های تسلط نهایی خود را بر این مرز و بوم تسجیل بخشند.
*ماهیت کودتای سوم اسفند
بدین ترتیب منشاء اصلی کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹را باید در فعالیتهای دائم‌التزاید گروهی از سرمایه‌سالاران بریتانیا دانست که گردانندگان آن عبارت بودند از برخی اعضای کابینه لویدجرج مثل لرد ادوین مونتاگ وزیر امور هندوستان، لرد چلمسفورد نایب‌السلطنه هندوستان، سر وینستون چرچیل وزیر جنگ و منشی مخصوص نخست‌وزیر یعنی سر فیلیپ ساسون. از سویی سر هربرت ساموئل نخستین قیم فلسطین بعد از خاتمه جنگ اول جهانی و پسر عموی ادوین مونتاگ همسو با برخی از محافل خاص ایرانی به نوعی در این کودتا دخیل بود.
اینان بدون اطلاع وزیر امور خارجه وقت یعنی لرد ناتانیل جرج کرزن و با هماهنگی بعضی از اعضای سفارت بریتانیا در تهران، کودتایی را سازمان دادند که خشم وزیر را برانگیخت. ماهیت این کودتا چه بود؟ **
از دیر هنگام، حتی پیش از وقوع انقلاب مشروطه و البته پیش از کشف نفت در ایران، عده‌ای از انگلیسیها بر این باور بودند که این کشور باید به نوعی اداره شود تا به طور تمام عیار از نظر نظامی و سیاسی در مدار منافع بریتانیا واقع گردد و بتواند مرزهای شرقی کشور را که هم‌جوار با هندوستان بود صیانت نماید و از تهاجم نیروی ثالثی به این مرزها جلوگیری کند. با وقوع انقلاب روسیه، این سیاست بیش از پیش کانون توجه گروه یاد شده واقع شد. در این هنگام دو سیاست منفک از هم ـ اما نه الزاماً کاملاً متمایز- در بریتانیا شکل گرفت: نماینده یک سوی این سیاست لرد کرزن وزیر امور خارجه بود که قرارداد وثوق‌الدوله را به ایران تحمیل کرد و نماینده دیگر آن کسانی بودند که کودتای سوم اسفند را به ملت ایران تحمیل کردند. فضای بعد از مشروطه بسیار تیره و تار بود. علت قضایا در این موضوع نهفته بود که توده ایرانیها درگیر در بحرانهایی شدند که ناخواسته به دام آن در غلتیدند، اما بحران سازان داخلی همسو با محافل یاد شده به خوبی می‌دانستند چه می‌کنند و کشور را به چه سمت و سویی سوق می‌دهند. ظاهر موضوع این بود که انگستان از استقرار دولت مسئول و حکومت مشروطه در ایران جانبداری می‌کند، حال آنکه باطن موضوع به شکلی دیگر بود: انگلیسیها از فرصت به دست آمده بعد از مشروطه ایران سود جستند تا حریف روسی خود را از صحنه تحولات کشور به کلی خارج سازند. از سویی اینان در صدد بودند تا دولتی وابسته به منافع امپراتوری بریتانیا را به قدرت رسانند تا هوّیت ملّی ایران را به تاراج نهند و دوری جدید در تاریخ این کشور رقم زنند. یک سوی این سناریو تشکیل دولتی پادگانی در ایران بود که باید با پول ملّت ایران منافع یادشده را تضمین می‌کرد و روی دیگر آن تحقیر ایران و ایرانی بود. بنیاد ایدئولوژیک چنین حکومتی هم البته توجیه زور بر مبنای محقق ساختن عقاید مجعولی بود که باز هم آبشخور آن یا کمپانی هند شرقی بود و یا محافل خاص مقیم هند و همسو با سیاستهای یادشده در سطور بالا؛ این ایدئولوژی مجعول باستان گرایی نامیده می‌شود.
مسئله‌ای دیگر هم وجود داشت. سیاست انگلیسیها در دوره چهارده ساله بعد از مشروطه، بی‌ثبات ساختن دولتهای ایران و دامن زدن بر بحرانهای عدیده اقتصادی و اجتماعی بود. ماهیت امر غیر از مسئله هندوستان، در وجود نفت ایران خلاصه می‌شد که کشف آن درست مصادف بود با ایام فترت مجلس اول و دوم؛ درست دو ماه بعد از کشف نفت، انگلیسیها به عنوان حمایت از مشروطه و به واقع صیانت از منابع نفتی جنوب ایران که در انحصار آنان قرار داشت، از لشکرکشی به تهران توسط اردوی گیلان و بختیاری دفاع کردند. ویژگی وضعیت بی ثبات و هرج و مرج این بود که مردم و رهبران آنان از مبرم‌ترین نیازها و مشکلات کشور ناآگاه می‌شدند. درست در شرایطی که غوغای احزاب سیاسی و بحث بی حاصل اینکه مشروطه چیست؟ در ایران جریان داشت- و البته هرگز هم معلوم نشد این مشروطه چیست- رنج، فقر و بی نظمی در کشور به اوج خود رسید.
وقتی دولتهای ایران برای افزودن عایداتی هر چند ناچیز به بودجه اقتصاد ورشکسته کشور بر ذغال و روده حیوانات و نمک مالیات می بستند، توجه نمی کردند که در خوزستان نفت کشور به یغما می رود. انگلیس سیاست دامن زدن به بحرانها را به این منظور تشدید می‌کرد تا کسی به مهم ترین مسئله کشور یعنی نفت توجهی نشان ندهد و البته همین‌طور هم شد؛ و این در شرایطی بود که این دولت برخی سیاستهای خود را در پوشش دروغین دفاع از مشروطه ایران عملی می کرد. اما وقتی روسیه با انقلاب از صحنه رقابتهای داخلی ایران خارج شد، برای تسلط تمام عیار بر کشور بهانه‌ای مناسب تر پیدا گردید: اگر انگلیسی‌ها پای خود را از ایران بیرون کشند بلشویسم کشور را خواهد بلعید.
اگر در دوره مشروطه به دلیل حضور روسیه تزاری، سیاست بی ثبات کردن کشور برای پیشبرد اهداف اقتصادی سرلوحه کار بریتانیا قرار داشت، اینک باید در غیاب رقیب، دولتی وابسته روی کار می‌آمد. این دولت وابسته لزوماً می‌بایست متکی بر ارتشی متحدالشکل باشد که با قدرت نظامی و دولتی پادگانی اعمال حاکمیت نماید، در اینجا بود که ضرورت استقرار مرد قدرتمند را پیش کشیدند و گناه ناکامیها را به گردن مشروطه‌ای افکندند که وجود خارجی نداشت.
بهانه‌های لازم هم مهیا بود: اینان جنبش میرزا کوچک خان جنگلی را شاهد مثال می‌آوردند، چرا که میرزا مانع از رفت و آمد انگلیسیها در منطقه شده آشکارا نوک تیز حملات خود را متوجه سیاستهای استعماری بریتانیا کرده بود. سرپرسی کاکس وزیر مختار وقت بریتانیا در تهران دائماً هشدار می‌داد اگر انگلستان نیروهای خود را از ایران خارج سازد، تهران به دست قوای کوچک خان خواهد افتاد. ادوین مونتاگ با این دیدگاه کاملاً موافق بود. او بر این باور بود که حتی نیروهای انگلیسی مقیم شرق ایران نباید احضار شوند، زیرا در چنین صورتی شرق ایران ظرف دو هفته به دست نیروهای بلشویکی می‌افتد. اما حضور نیروهای انگلیسی در ایران مستلزم صرف بودجه هنگفتی بود که باعث نارضایتی گروهی از رجال بریتانیا می‌شد. درست در چنین شرایطی بود که قرارداد ۱۹۱۹ منعقد شد.
طبق قرارداد وثوق‌الدوله، دولت انگلیس هزینه‌های تشکیل ارتش متحد الشکل ایرانی را متقبل می‌گردید. به دید جوزف چمبرلین وزیر خزانه‌داری دولت لوید جرج، انگلستان که خود از جنگی جهانگیر خارج شده بود و اینک با بحرانهای عدیده مالی دست و پنجه نرم می کرد، نمی‌توانست به طور دراز مدت این هزینه ها را بر عهده گیرد، اما در عین حال ایران باید در مدار منافع انگلستان حفظ می شد. چرچیل وزیر جنگ هم خطاب به چمبرلین نوشت؛ از ریخت و پاش بودجه ارتش انگلستان به دلیل شرایط ایران و بین‌النهرین ناراحت است و باید برای تقلیل این هزینه‌ها راهی پیدا کرد. آنچه بیش از همه در کنار مسئله هند خواب دیوان‌سالاران بریتانیا را آشفته می‌ساخت، نفت ایران بود.
وزارت دریاداری به صراحت خاطر نشان می‌ساخت که نفت ایران مهم‌ترین منبع تهیه سوخت ناوگان نیروی دریایی انگلستان است. به تصریح دریاداری غیر از نفت جنوب، منابع دست نخورده دیگری در ایران وجود داشت که انگلیس باید بر آنها تسلط می‌یافت؛ یکی از این منابع در نواحی شمالی ایران واقع بود که دریاداری حتی حاضر بود به قیمت اعزام نیروی نظامی آن را تحت تسلط خود در آورد. اما با وجود قوای میرزا کوچک خان این سناریو به رؤیا شباهت داشت. در اینجا بود که سناریوی دیگری شکل گرفت: کارمندان محلی سفارت انگلستان در تهران، توصیه کردند انگلستان باید از الیگارشی قاجار که حاکم بر ایران است، فاصله گیرد تا اعتماد برخی از محافل داخلی این کشور را به خود جلب نماید. بنابر این نورمن وزیر مختار جدید انگلستان تصمیم گرفت نخست‌وزیر وقت یعنی میرزا حسن خان وثوق‌الدوله را به رغم حمایت شخص کرزن از او، سرنگون سازد. تصمیم بعدی این بود که بین صفوف جنگلی ها اختلاف افکنند. این مأموریت بر عهده سردار فاخر حکمت نهاده شد؛ حکمت از این مأموریت پیروز خارج شد. از آن سوی تصمیم بر این گرفته شد تا جنبش شیخ محمد خیابانی در آذربایجان را که صبغه ای کاملاً ضد انگلیسی داشت در هم فروپاشانند. راه حل قضیه بسیار آسان بود: باید تبلیغ می‌شد این افراد از مرام و مسلک بلشویسم حمایت می‌کنند، با اینکه هر دو تن در کسوت روحانیت بودند نیز باید عده‌ای بویژه در صفوف جنگلی‌ها دست به اقدامات افراطی می‌زدند تا توده های مردم را از جنبش میرزا جدا سازند.
عده‌ای از مأمورین بومی انگلیسیها در گیلان این رسالت، یعنی ایجاد شکاف در صفوف جنگلیها را عهده‌دار شدند. اندکی بعد از اختلاف افکنی سردار فاخر حکمت و دسیسه‌های بریتانیا، به روایت یحیی دولت آبادی خانه‌های مردم به تاراج رفت؛ اموال متمولین و ملاکین مصادره یا به آتش کشیده شد؛ به عنوان کمونیسم جان و مال و ناموس مردم مورد هجوم واقع شد؛ نهاد خانواده مورد حمله واقع شد و خلاصه اینکه فضایی از رعب و وحشت شکل گرفت تا ضرورت استقرار امنیت و حفظ نظم را با اتکای به یک دیکتاتور موجه سازند؛ و این تحولات البته باعث انزوای کوچک خان گردید. این در حالی بود که میرزا از سوی دولت جدیدالتأسیس شوروی هم مهری نمی‌دید. به واقع او آمادگی داشت بعد از مدتی تجربه همکاری سست بنیان، راه نفوذ بلشویکها را هم در شمال کشور مسدود سازد. از سویی از مدتها قبل عنوان می‌شد قرارداد ۱۹۱۹ را که باعث نفرت ایرانیان از انگلستان شده بود باید ملغی ساخت؛ مضافاً اینکه این قرارداد بهانه‌ای برای تبلیغات ضد انگلیسی در ایران شده بود.
در این مقطع، استراتژی انگلیسیها این بود که اگر شوروی شمال ایران را به اشغال خود در آورد، آنها با حمایت از شیخ خزعل و والی پشتکوه، پیمانی برای حفظ موجودیت خود و صیانت از منابع نفتی خوزستان منعقد سازند. اما نهایت آرزوی آنان استقرار دولتی بود که کاملاً در خدمت منافع امپراتوری باشد؛ با پول مردم ایران منابع نفتی را که انگلیس متعلق به خود می‌دانست حفاظت نماید و البته مانع بهانه‌جویی شوروی برای اعمال نفوذ در کشور شود. راه حل موضوع به طور کلی در یک سیاست خلاصه می‌شد: استقرار دولتی دست نشانده با اتکا به قدرت نظامی برای حفظ منافع آنان در ایران. برای این منظور یک روزنامه نگار به قول خودشان «بی سر و پا» را نامزدکردند و او هم کسی جز سید ضیاء الدین طباطبایی نبود.
سید ضیاء جوانی جاه‌طلب بود که تلاش می‌کرد خود را به رأس هرم قدرت نزدیک سازد، اما اعیان و اشراف ایران به دیده تحقیر در او می‌نگریستند. احمد شاه به شدت از وی متنفر بود و او را روزنامه‌نگاری حقیر اما بی مبالات می‌دانست که تازه به دوران رسیده است و می‌خواهد برای دربار وی نقش یک معلم مدرسه را بازی کند. رضاخان همکار اصلی سید ضیاء در کودتا، از او هم حقیرتر بود. به دید وابسته نظامی بریتانیا، رضاخان با اینکه از نفوذ زیادی در سربازان خود برخوردار بود، اما فردی بی‌سواد و فاقد دانش نظامی حتی متعارف ارزیابی گردید. به همین دلیل در شرایط عادی ارجاع شغلی فراتر از صاحب منصبی جزء دیویزیون قزاق به وی نامناسب تشخیص داده شد. با این وصف نورمن قصد داشت این قزاق بی‌سواد را وارث نامشروع مشروطه ایران کند.
برای این اقدام، نیروی قزاق تحت فرماندهی رضاخان از حمایت مالی بانک شاهنشاهی، مهم‌ترین ابزار تسلط سرمایه مالی انگلستان بر ایران و نماینده الیگارشی مالی بریتانیا در این گوشه دنیا برخوردار گردید. در اهمیت موضوع همین بس، که این بانک شعبه‌ای مهم در رشت داشت. بانک شاهنشاهی به مثابه نمادی از تسلط سرمایه مالی بریتانیا بر ایران به هنگام جنبش میرزا کوچک خان، یکی از نخستین اهداف حملات جنبش جنگلیها بود. بعد هم با پول بانک شاهی و دسیسه های ریز و درشت به منظور اختلاف‌افکنی در صفوف جنگلیها بود که رضاخان موفق شد کوچک خان و نیروهای همراه او را شکست دهد. این پیروزیها بعد از کودتا انجام شد و انگلیسیها آن را ضربه‌ای خرد کننده بر شورویها تلقی کردند، اما به‌واقع ضربه اصلی را بر یکی از مهم‌ترین جنبشهای اسلامی وارد کردند. از این به بعد رضاخان بیش از پیش کانون توجه محافل انگلیسی واقع شد. به بانک شاهنشاهی اجازه داده شد وامی در اختیار او قرار دهد، زیرا به زعم آنان وی مانع از این شده بود تا تبلیغات کمونیستی در ایران به جایی برسد؛ هیاهوی بیهوده‌ای که خود عامدانه به آن دامن می‌زدند تا اذهان را از مسئله اصلی یعنی استقرار دولت دست‌ نشانده منصرف سازند.
در اینجا بود که نقشه‌های لازم برای مضمحل ساختن حکومت قاجار بیش از پیش سرلوحه کار قرار گرفت. رضاخان توانسته بود قوای قزاق خود را ابزار سرکوب مردم ایران و تضمین سرمایه‌گذاری بانک شاهنشاهی و شرکت نفت انگلیس و ایران سازد. نیرویی که او تشکیل داد، قادر نبود با هیچ دشمن خارجی مقابله نماید، کما اینکه سالها بعد ارتش او به هنگام هجوم متفقین به ایران، حتی بدون شلیک گلوله‌ای دود شد و به هوا رفت. اساساً قوای تحت فرماندهی او برای این منظور خلق نشده بود. این ارتش برای آن شکل گرفته بود تا ثبات داخلی را به منظور تأمین سرمایه‌گذاریهای بلند مدت نفتی انگلیس فراهم سازد. یک ضلع کودتای رضاخان مسئله نفت، ضلع دیگر آن دولتی نظامی با اتکای به قوه قهریه و ضلع سوم آن سرکوب مردم بود. در این مسیر رضا خان تلاش کرد نهادی را سرکوب کند که همیشه در مواقع ضروری از تمامیت ارضی کشور حمایت می‌کرد و با احکام جهاد خود راه تسلط بیگانگان بر شئونات کشور را مسدود می‌ساخت. این خیانت بارترین اقدام رضا خان بود. او نیرویی را که قدرت فزاینده‌ای در هدایت مردم برای حفظ تمامیت ارضی کشور داشت، از میدان بیرون راند و نتوانست به جای آن هیچ نهادی را جایگزین سازد. به طوری که وقتی جنگ دوّم جهانی شکل گرفت و قدرتهای بزرگ باز هم بی‌طرفی ایران را نادیده گرفتند و به این کشور لشکرکشی کردند، ارتش پوشالی او زودتر از همه سپر انداخت و فرار را بر قرار ترجیح داد. اگر سازمان روحانیت دست‌نخورده بود، اگر اینان از صحنه تصمیم گیری حذف نشده بودند، چه‌بسا می‌شد بار دیگر مثل زمان شورش بر امتیاز نامه رویتر، جنبش ضدروژی و انقلاب مشروطیت مردم را به میدان کشاند. اما همان سیاست خائنانه دوره مشروطه که عامدانه و با اهدافی از پیش تعیین شده، می‌خواست اینان را از صحنه خارج سازد، دیگر بار باعث منزوی شدن این قشر مهم اجتماعی شده بود.
در این دوره بود که انگلیسیها از رضا خان، این قزاق بی‌سواد، بیسمارک و میجی و پطر کبیر ساختند، او را تا حد نادرشاه افشار ارتقا دادند، شعرا در مدحش شعر سرودند، خوانندگانی مثل عارف قزوینی به افتخارش کنسرت دادند و تصنیف مرغ سحر (۱۴ ) اجرا کردند و نسل دوم روشنفکران بعد از مشروطه مثل علی اکبر خان داور، علی دشتی و امثالهم زمینه های ایدئولوژیک استقرار او بر سریر سلطنت را مهیا ساختند. اینان از ضرورت «استبداد منور» سخن به میان آوردند، مشروطه و شعارهای آن را به باد سخره گرفتند، تجدد ایران را در گرو تسلط دیکتاتوری دانستند تا مردم را «به زور تو سری» اروپایی کند، روزنامه هایی مثل مرد آزاد، نامه فرنگستان و شفق سرخ راه را برای فراگیر شدن این تفکر فراهم ساختند؛ مردم را ترساندند که اگر رضاخان برود غول کمونیسم ایران را خواهد بلعید و آنگاه دیگر نه نظم باقی خواهد ماند، نه امنیت و نه مذهب. عملاً از درون این اندیشه نظریه دیکتاتور زورمند مرتجع زاده شد که کاملا با سناریوی انگلیسیها سنخیت داشت.
این گرایش البته ریشه‌ای پابرجا در خارج از کشور داشت. در انگلستان چمبرلین وزیر خزانه‌داری و ستایشگر موسولینی، همیشه می‌گفت اگر بنا باشد بین هرج و مرج و دیکتاتوری یکی را انتخاب کند، این انتخاب قطعاً دیکتاتوری خواهد بود؛ اما وی نگفت در مورد ایران این سیاستهای رسمی و غیر رسمی انگلستان بود که باعث هرج و مرج بویژه در دوره بعد از مشروطه شد و این همه برای آن صورت گرفت تا ضرورت استقرار دیکتاتوری در کشور را توجیه نمایند. در ایران وزیر مختار وقت انگلستان بعد از کودتا، یعنی سر پرسی لورن ویژگیهای موسولینی را در رضاخان می دید، و طرفه آنکه مطبوعات طرفدار سردار سپه هم‌زمان به این توهم دامن می زدند.
امریکاییها هم به کودتا با دیده تحسین نگریستند، به نظر آنان انگلستان با سیاستهای خود در ایران می‌توانست محیطی مساعد برای سرمایه گذاریهای کشورهای غربی بگشاید و ثبات و امنیت سرمایه را تضمین نماید. امریکا تلاش می‌کرد از فضای به دست آمده برای گسترش نفوذ خود در ایران بهره برداری کند و به سیاست کلی خود که توسعه‌طلبی با هزینه‌های کم بود جامه عمل بپوشاند، اما این امر تا زمانی که رضاخان بر اریکه قدرت تکیه زده بود میسر نشد و اقدامات او نشان داد که تحلیل امریکاییها تا چه میزان کودکانه و ساده‌انگارانه است. به این شکل بود که حکومتی بی‌ریشه را بر مردم ایران تحمیل کردند و مقدرات امور مردم را به دست مردی سپردند که با تحقیر و سرکوب مردم، برنامه های خود را عملی ساخت و روز کارزار از میدان گریخت و کشور را به بیگانه سپرد. مردی که در برابر مردم خود گردنفرازی می‌کرد، با کوچک‌ترین ضربه در برابر بیگانه سپر انداخت. این بود سرنوشت موسولینی، بناپارت، پطرکبیر، میجی و بیسمارک تحمیل شده به ملت ایران. این حادثه نشان داد که پوتین نادرشاه تا چه اندازه برای پای رضاخان گشاد است!
توضیحات و مآخذ:
۱– دکتر حسین آبادیان -«پایان مشروطه، آغاز استبداد» به نقل از: فصلنامه مطالعات تاریخی –موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی-شماره ۱۰-زمستان ۱۳۸۴ - صص۲۹-۱۷
۲ - «قرار داد ۱۹۱۹ حکومت وثوق الدوله با انگلیس: پس از جنگ جهانی اول، انگلستان قراردادی را بر ایران تحمیل کرد که از ایران به امضای وثوق الدوله واز انگلیس به امضای کاکس وزیر مختار رسید. وثوق الدوله با همکاری نصرت الدوله و صارم الدوله درحالی که هریک مبالغی ( وثوق الدوله ۲۰۰,۰۰۰ تومان، نصرت الدوله ۱۰۰,۰۰۰ تومان و صارم الدوله ۱۰۰,۰۰۰ تومان) از دولت انگلستان رشوه گرفته بودند قرارداد ۱۹۱۹ را با دولت انگلیس منعقد ساخت و از اینجا یک گرفتاری جدید آغاز شد. سرانجام با مخالفت بسیاری از رجال ملی ، آزادیخواهان ، روشنفکران ، روحانیون، روزنامه نگاران، و خطبای آن دوره در برابر این قرارداد از جمله سید حسن مدرس، قرارداد شکست خورد، عاقد آن معزول شد وبه اروپا رفت و میرزا حسن خان مشیرالدوله پیرنیا صدارت یافت، اما در کمتر از یکسال استعفا کرد.قرارداد ۱۹۱۹ فقط یکی از گزینه‌های انگلستان برای تسلط بر ایران بود. زنده یاد سید حسن مدرس در مجلس شورای ملی دوره پنجم در ضمن سخنانش می گوید: « ... ملت ایران با اینکه به قول حضرات( انگلیسی ها) کم رشد و نرسیده بود، با اینکه اکثریت مردمش به پیچ و خم ها و رموز سیاست آشنا نبودند، الحق و الانصاف مخالفت خود را با قرار داد به بهترین وجهی که ممکن بود نشان داد. نه اینکه زیدی بگوید من مخالفت کردم، یا حسن مخالف بود، یا حسین مخالفت کرد. خیر، سرعمده موفقیت ملت همان سرشت و خصیصه ذاتی ملت بود که مقاومت کرد. قوه ملت و طبیعت ملت، یعنی قویترین نیروئی که می تواند با هر دسیسه و تهاجمی مقابله کند، باعث این موفقیت گردید...».
با شکست قرارداد ۱۹۱۹، طرح کودتا انگلیسی۳ حوت ( اسفند) ۱۲۹۹سید ضیاء و رضا خان در دستور کار انگلستان قرار گرفت.»
* به نقل از «۲۶ خردا د بمناسبت صد و بیست و هشتمین سالگرد تولد دکتر مصدق » زندگینامه دکتر محمد مصدق (۳ )- از جمال صفری – نشریه انقلای اسلامی – شماره ۷۵۳
۳ - گزارش دیویس و ضمائم، شماره۳۷۸۸ ، ۵۶ /۹۱، ۷۴۱. مورخ ۲۴ نوامبر ۱۹۲۰ .
۴ - گزارش کالدول و ضمیمه، شماره۶۳۴ ، ۶۶ /۹۱، ۷۴۱. مورخ ۲۹ نوامبر ۱۹۲۰ .
۵ - تلگرام کالدول ، شماره۲ ، ۱۱۷۰ /۰۰، ۸۹۱. مورخ ۵ ژانویه ۱۹۲۱ .
۶ - تلگرام کالدول ، شماره ۳ ، ۱۱۷۱ /۰۰، ۸۹۱. مورخ ۶ ژانویه ۱۹۲۱.
۷ - نامه های نرمن به کالدول، فایل شماره ۸۶۳ پست دیپلماتیک، مورخ ۱۴ و ۱۵ ژانویه ۱۹۲۱ .
۸ - گزارش فصلی کالدول، شماره ۱۰/ ۱۱۹۵ /۰۰ . ۸۹۱ ، ۱۵ ژانویه ۱۹۲۱.
۹ - تلگرام کالدول، شماره ۵ ، ۱۱۷۶ /۰۰ . ۸۹۱ ، ۲۱ ژانویه ۱۹۲۱.
۱۰ - تلگرام کالدول، شماره ۷ ، ۸۳ /۰۰ . ۸۹۱ ، ۹ فوریه ۱۹۲۱.
۱۱ - گزارش فصلی کالدول، شماره ۱۱، ۱۱۹۶ /۰۰ . ۸۹۱ ، مورخ ۵ آوریل ۱۹۲۱.
۱۲ - Majd , Oil and The Killing of The American Consul in Tehran صص ۵۵ – ۴۵
۱۳ - «ابوالقاسم قراگوزلو، ملقب به ناصرالملک
«ابوالقاسم قراگوزلو، ملقب به ناصرالملک دوم (۱۸۶۳-۱۹۲۷) از خاندان ایلی معروفی در غرب ایران بود. پدر بزرگ او محمدخان ناصرالملک رئیس قوم قراگوزلو بود و با دربار قاجار پیوند نزدیکی داشت. وی به عنوان وزیر خارجه، ناصرالدین شاه را در دومین سفرش به فرنگ همراهی کرد. او نوه اش را با خود برد و در کالج "بی لیول" آکسفورد نام نویسی کرد (۱۸۷۹-۱۸۸۲).
به نوشته فریدون علاء نوۀ ناصرالملک در پیشگفتار بازرگان ونیزی «ابو القاسم خان نخستین ایرانی (و از نخستین مسلمانانی) بود که به دانشگاه آکسفورد راه یافت. چون تا قبل از آن، در انگلستان ملکه ویکتوریا قانونی حاکم بود که ورود نمایندگان ادیانی غیر از مذهب رسمی انگلستان را منع می کرد و آن قانون تازه ملغی شده بود.»
ناصرالملک از رجال سیاسی دوره ناصرالدین شاه، مظفرالدین شاه و محمدعلی شاه بود. وی مدتی حکمران کردستان بود، در دوره اول مجلس شورای ملی وزارت مالیه را بر عهده داشت و در اواخر عمر رئیس ایل قاجار و پیش از رسیدن احمدشاه به سن قانونی، نایب‌السلطنه ایران بود.
پس از خلع محمدعلی شاه و جانشینی احمد شاه ۱۲ ساله، عضدالملک نایب السلطنه شد و پس از فوت وی مجلس، اول مهرماه رای به انتخاب ناصر الملک به عنوان نایب السلطنه داد. او عقیده و تمایل به سیاست انگلستان داشت ، جمعا ۴۶ ماه نایب‌السلطنه ایران بود.
ناصرالملک، سپهدار تنکابنی را مامور تشکیل کابینه کرد و از او خواست به بهانه اینکه دیگر خطری مشروطیت را تهدید نمی‌کند مجاهدین را خلع سلاح کند. در رویداد اخراج مورگان شوستر آمریکایی زمانی که مجلس تن به اولتیماتوم روس‌ها نداد، ناصرالملک مجلس را منحل و نشریات را توقیف نمود عملاً نوعی دیکتاتوری بوجود آورده و از انجام انتخابات مجلس تا زمانی که احمد شاه به سن قانونی نرسیده بود خودداری کرد. بعد از تاجگذاری احمدشاه به انگلستان رفته و در سال ۱۳۰۶ ش. در گذشت..
ابوالقاسم قراگوزلو نمایش نامه"تاجر ونیزی" وپس از آن نیز"اتللو" اثر شکسپیر را به فارسی ترجمه کرد و همچنین رساله ای درباره انقلاب مشروطیت ایران نوشته است . »
۱۴ - تصنیف مرغ سحر
«مرغ سحر نام تصنیف مشهوری است که نخستین خواننده ترانه مرغ سحر، به احتمال قوی خانم ایران الدوله (هلن) و محل اجرایش باغ سهم الدوله بود. این ترانه را ملوک ضرابی خواند و به صورت صفحه روانه بازار ساخت. شعر تصنیف مرغ سحر را شادروان ملک‌الشعرای بهار سرود و آهنگ آن، در دستگاه ماهور، از مرتضی نی‌داوود است. یکی از محبوب‌ترین اجراهای این تصنیف از محمدرضا شجریان است که اغلب به خواست مردم درپایان کنسرت‌های شجریان به گوش می‌رسد.»
دکتر ناصرالدین پروین «در باره ترانه مرغ سحر» (I) می نویسد:
به زودی، ترانه مرغ سحر به هشتاد سالگی خواهد رسید و آن گاه نیز چون امروز، سِحرِ مرغ سحر، ما را به همدلی و همآوازی واخواهد داشت.
ناله این مرغ بهاری را بهار خراسانی در یک خزان سیاسی شنید. ناله یی که گویی از پگاهی دور دست آغاز شده و همه شامهای پر ادبار را تا روزگار ما در نوردیده است.
• کدام شام تاریک؟
خاطره های شاعر و ترانه سرای نامدار، اسماعیل نواب صفا را می خواندم. دیدم اشاره ای به آن خزان سیاسی کرده و ناله بلبل هزار آوای سحر خیز ملک الشعرا را مربوط به«حوادث دوران محمدعلی شاه و بستن مجلس شورای ملی و بلا تکلیفی مملکت در لحظاتی حساس» انگاشته است. وی، با اشاره به روایتی از زبان موسی نی داود، می افزاید: «در غیر این صورت، رضا شاه پس از شنیدن این شعر و آهنگ، مجریان آن را مورد محبت قرار نمی داد»(II). گویی نویسنده ساده دل که خود در دوره خودکامگی رضاشاهی زیسته، از کارهای او ناآگاه بوده، محبت او را به بازماندگان خود کامگی محمدعلی شاهی و تعیین مقرری برای سالار الدوله برادر خونریز و آزادی ستیزش را نمی دانسته است. وانگهی، از زبان یکی از دو برادر سازنده آهنگ مرغ سحر می گوید: « در واقع، ترانه ایست که استاد بهار برای مخالفت با رضاشاه سروده است»(III) و این سخن با آن سخن نمی خواند.
در باره زمان سرودن مرغ سحر، به همین بسنده می کنم که بهار، سخنها به نثر و نظم در باره دوره مشروطه خواهی گفته و از سروده های آزادیخواهانه خود یاد کرده است. در آنها، هیچ اشاره ای به آن ترانه که بی درنگ پس از اجرایش در دلها نشست، دیده نمی شود. وانگهی، چنان که خواهیم دید، در سال ۱۳۰۶ که برای نخستین بار اجرا شد، نام سراینده ترانه را پنهان داشتند.
کسانی هم، سرایش آن را به دوره زندان یا پس از زندان و تبعید بهار منسوب داشته اند که به کلی نادرست است. در آن هنگام، شاعر- اگر چه مغضوب دستگاه بود- هنوز نمایندگی مجلس را بر عهده داشت. گفتنی ست که به روایت نیر سینا، یک ماه پس از ضبط مرغ سحر با صدای ملوک ضرابی، شهربانی رضاشاهی جلوی توزیع آن را گرفت(IV).
• نخستین اجرای ترانه مرغ سحر
نخستین خواننده ترانه مرغ سحر، به احتمال قوی خانم ایران الدوله (هلن) و محل اجرایش باغ سهم الدوله بود که شرحش را خواهم داد. سپستر، چنان که آقای دکتر ساسان سپنتا نیز نوشته اند(V) این ترانه را ملوک ضرابی خواند و به صورت صفحه روانه بازار ساخت؛ اما هنوز کسانی به نادرست، نخستین اجرا را به قمرالملوک وزیری منسوب می کنند و محل آن را را هم گراند هتل تهران می نویسند. شگفت آن که در چاپهای ناقص دیوان شاعر بزرگ ما نیز این اشتباه راه یافته است. بدیهی ست که به سال۱۳۰۶، مانعی در مورد اعلام نام قمر به عنوان خواننده ترانه ای در جشن یک روزنامه طرفدار رضاشاه، وجود نداشت.
من ندیده ام در جایی به نخستین اجرای این ترانه اشاره شده باشد و چنان که گفتیم، برای کسانی درباره زمان سرایش آن نیز ابهامهایی وجود دارد. از این رو، مناسب می بینم شرحی در این زمینه بدهم: درهفتم تیر ۱۳۰۶، روزنامه طنز آمیز ناهید جشنی به مناسبت آغاز هفتمین سال انتشار خود برپا کرد و «تصنیف در ماهور» به عنوان « اثر طبع یکی از اساتید سخن » در آن جشن اجرا شد و متنش را پیوست اولین شماره سال هفتم کردند. محل اجرا هم «باغ آقای سهم الدول ه» بوده است(VI). این تصنیف، بعدها «مرغ سحر» یا «نالۀ مرغ سحر» نام گرفت و سراینده استادش نیز شناسایی شد. متن جدا چاپ شده تصنیف را ضمیمه این یادداشت کرده ام.
• چرا روزنامه ناهید؟
روزنامه هفتگی ناهید(با وقفه هایی: ۲۲ فروردین ۱۳۰۰- ۳۰ اردیبهشت ۱۳۱۲)، ارگان طنز آمیز هواداران سردار سپه بود و به دست میرزا ابراهیم ناهید و یاری قلمی عارف قزوینی در می آمد. ناهید، دشمنان بسیاری برای خود فراهم آورد که اغلب، مخالفان خودکامگی سردار سپه یا کسانی بودند که این روزنامه به آنها پرخاش کرده یا ناسزا گفته بود. یکی از اینان، ملک الشعرای بهاراست. او را در ناهید «طماع الشعرا» می خواندند(VII). شاعر هم در چند سروده، میرزا ابراهیم ناهید و روزنامه اش را هجو کرده است. از جمله:
ای سیه نامه ناهید و طرفدار رضا آلت آلت برخواه وطن در هر باب
با این حال، از سال ۱۳۰۵ به بعد، بسیاری از شعرهای تازه بهار در روزنامه ناهید به چاپ می رسید و گمان می برم که سراینده مغضوب دستگاه رضا شاهی، بدین وسیله خواسته است خود و خانواده اش را از بد گمانی آن دستگاه کینه جو مصون دارد و بستن پرونده های پیشین را یادآور شود. اولین سروده، «چهارخطابه» اوست(VIII) که در آن مدح و مجیزی از شاه نو به تخت نشسته کرده است. این تمهیدها، جانش را نجات داد؛ اما سالی پس از نخستین اجرای مرغ سحر به زندانی افتاد که آغاز یک دوره رنج آمیز پنجساله بود و شگفت آن که در آن زندان، با ابراهیم ناهید هم بند شد(IX).
• تفاوت نخستین اجرا با اجراهای بعدی
گفتیم که در نخستین اجرا، نام ترانه سرا ذکر نشده است و تنها به مقام ادبی او اشاره کرده اند. جز این، یک تفاوت هم آن اجرا با آنچه می شناسیم دارد. روانشاد نواب صفا می نویسد:
شاد روان[یزدان بخش] قهرمان از قول[پدر زنش،] مرحوم بهار می گفت: تصنیف مرغ سحر را ساخته بودم و در آن قسمت از آهنگ که می گویم «شام تاریک ما را سحر کن»، ابتدا گفته بودم: «شام من، شام من را سحر کن». یک شب شنیدم ﺮهگذری به شام من شام من می گوید «شام تاریک من را سحر کن» و من دیدم چه کلمۀ مناسبی را همین مرد رهگذر که میزان سوادش هم معلوم نیست انتخاب کرده؛ در حالی که من توجه نداشته ام و شعر را، به همین شکل اصلاح کردم(X).
البته در روایت قهرمان یا نواب صفا اشتباهی رخ داده است؛ زیرا چنان که در تصویر نخستین متن ترانه نیز دیده می شود، در هر دو صورت «ما» آمده است و نه «من».
پانوشتها
I- این یاد داشت، نخست در مجله بخارا به چاپ رسیده است.
II- نواب صفا، اسماعیل. قصۀ شمع(خاطرات هنری)، تهران، نشر البرز، ۱۳۷۷، ص ۳۴۴
III- همان کتاب، ص ۳۴۱
IV- سپنتا، ساسان. ضبط موسیقی در ایران، اصفهان، نیما، ۱۳۶۶
V- نیرسینا، هدایت. «خاطراتی از بهار»، ره آورد(چاپ لوس آنجلس)، ش ٩(۱۳۶۴)، ص ۹۷
VI- «نمایش به مناسبت تجدید سال ناهید»، ناهید، ش ۱ سال ۷، ۳ تیر ۱۳۰۶
VII- خلق به جای ناهید، ش ۵۵ سال ۵، ٩ فروردین ۱۳۰۵
VIII- در باره ی مخالفتهای ناهید با بهار، بنگرید به مقاله من: « بهار و روزنامه نگاری زمانه او». این روزنامه، با وجود خدمات ارزنده ای که به سردار سپه کرده بود، برای همیشه توقیف شد؛ اما با سقوط رضا شاه و «چون نسیم آزادی بر صحائف مطبوعات وزیدن گرفت»(آگهی ناهید: «مژده»، اطلاعات، ش ۳۶۵۶، ۳۰ شهریور ۱۳۲۰)، بار دیگر در سالهای ۱۳۲۰- ۱۳۲۱انتشار یافت.
IX- «یادگار زندان»، دیوان ملک الشعرای بهار، چاپ ملک زاده، ج۲، ص ۶۵
X- نواب صفا، همان کتاب، ص ۷۷
* در باره ترانه مرغ سحر - نوشته دکتر ناصرالدین پروین - به نقل از سایت ملک الشعرا بهار -http://www.bahar.fr/morghSaher_parvin.htm
** نگاه کنید به ترانه مرغ سحر (۶ صفحه - از ۱۷۱ تا ۱۷۶) مجلات : فرهنگ و هنر «بخارا » مهر و آبان ۱۳۸۵ - شماره ۵۵ » نویسنده:پروین، ناصرالدین
ادامه دارد 

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire