samedi 18 août 2012

جمال صفری : زندگینامه دکتر محمد مصدق، قسمت سی و چهارم


جمال صفری

زندگینامه دکترمحمد مصدق(۳۴

784_Safari-Jamal 
۲۶ خرداد، بمناسبت صد وبیست ونهمین سالگرد تولد دکترمحمد مصدق »
ژنرال آیرونساید قبل از کودتای ۱۲۹۹ گفت: « وقوع چنان حمله ایبلشویک ها )را بعید می دانمبلشویک ها درکشورخودشان دچارمشکلات زیادی هستند.» ولی انگلیس و کودتاچیان القاء کردند«اگر کودتا نمی‌شد ایران به دامن کمونیست‌ها می‌افتاد!! »
یکی ازبهانه های سلطه گران خارجی در سازماندهی دو کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ خطر کمونیست و« به قدرت رسیدن کمونیستها»(۱) در ایران بود، آنها از طریق عوامل و رسانه های داخلی و خارجی و سازمانهای اطلاعاتی و جاسوسانشان « تهدیدات کمونیستها در ایران» را القاء می کردند. ولی برعکس این «القائات»، در خاطرات آیرونساید می خوانید که: « برای دیدن اتباع اروپایی مقیم ایران به باشگاه رفتیم. به همه آنها پیشنهاد شد هنگام تخلیه ایران از قوای بریتانیا به بغداد بروند. اما همگی این پیشنهاد را رد کردند.آنها به فکر هجوم بلشویکها به ایران با دیده تمسخر می نگریستند. با وجود آنکه به ناتوانی ایران دردفاع ازخود واقف بودند. بعضی نظر مرا در این مورد جویا می شدند و من گفتم وقوع چنان حمله ای را بعید می دانم. بلشویک ها در کشور خودشان دچار مشکلات زیادی هستند.» در واقع آنها می دانستند ایران در چنگ کمونیست ها نخواهد افتاد. در اینجا آن بخش از خاطرات ژنرال آیرونساید، معمار انگلیسی کودتای ۱۲۹۹ در زمان مأموریتش در ایران است را می آورم:
 خاطرات ژنرال آیرونساید
ص ۳۹ – در نخستین دستنوشته های آیرونساید حکایت از آن می کند که « رابطه صمیمانه و نزدیکی با لرد کرزن » داشته است، فرزند وی می نویسد: نخستین فقرۀ دستنوشته ها به مأموریت پدرم در مجارستان بر تخلیۀ قوای رومانی از آن سرزمین مربوط می شد. حضور تحمیل کنندۀ یک سرلشکر انگلیسی که به زبان مجاری آشنا بود امری حساب شده بود تا عملیلات را سرعت بخشد و برای اجرای دستورات شورای متفقین پشتوانه ای مؤثرباشد. او با تأئید وحمایت شخصی لرد کرزن و نیز دریاسالارهورتی نایب السلطنۀ مجارستان بدون سلاح اما در یونیفورم با دو اتومبیل ، دو راننده و یک آجودان بی هیچ مشکلی به سراسراروپای ویران شده ازجنگ مسافرت کرده ودربازگشت ازمیدان های جنگ فرانسه بازدید نمود.»
صص ۸۸- ۸۷ : « استاد جوانی از دانشگاه که در ضمن افسر تحت فرماندهی هورتی بود برای آگاه کردن من به تاریخچه برج و باروهمراه من آمده بود. یک بعد ازظهرزیبائی تابستانی را بدین ترتیب گذراندیم درحالی که روی استحکامات دراز کشیده بودیم با دوربین به جلگۀ مجارستان نگاه می کردیم. هیچ چیزدر هیچ سو مانع دید ما نبود. دهکده های کوچک با مزرعه های پیرامونی مثل پیاده ها بر عرضۀ شطرنج به نظر می آمد. در آرامش و سکوتی مطبوع به گاو آهن هایی نگاه می کردیم که به تعداد زیاد درحال شخم زدن روی زمین بودند.دردوردست به سمت جنوب خم دانوب را می دیدم . در ۱۵۰ مایلی همین جا بود که درسال ۱۵۲۶نبرد سرنوشت ساز موهاج روی داد و مجارها از سلطان سلیمان قانونی امپراطورعثمانی شکست خوردند واستقلال وآزادی شان را ازدست دادند. لویی دوم پادشاه مجارها به هنگام عقب نشینی بعد از شکست از اسبش به رودخانه افتاد و غرق شد.عثمانی ها تا سال ۱۶۸۷ در مجارستان ماندند. در آن سال شارل لورن با شکست دادن عثمانی ها در همان محل آنان را از مجارستان بیرون راند.
از پروفسور می پرسم مجارها بعد از ۱۵۰ سال تابعیت عثمانی چگونه توانستند قد علم کنند و آن همه سنت های قدیم را پاس دارنداو می گوید مجارها ملتی سازمان یافته بودند و صدها سال پیش نبرد اول موهاج تاریخی سرشار از پیروزی پشت سر داشتند. آنها مثل قبیله های جنوب و مشرق مجارستان نبودندکه فاقد تشکیلات و سازمان باشند، عثمانی ها بر قبایل مزبور مسلط شدند اما مجارها هرگز مهاجمان را آسوده نگذاشتند و نسل اندر نسل هر جا نقطه ضعفی پیدا کردند از همان نقطه به مهاجمان تاختند. »
ص ۱۲۸: « از ماموریت بوداپست آنقدر پول ذخیره کرده بودم که اتوموبیل کوچک و قراضه ای بخرم و با آن به دیدن دوستان متعددی می رفتیم که همسرم در غیاب من در سه ماهه سفرم پیدا کرد...»
ص ۱۳۳ : آیرونساید پس از برگشت از مأموریت مجارستان روابطش با کرزن به سردی می گراید و می نویسد : وقتی به لندن وارد شدم برای تقدیم گزارش به وزارت خارجه رفتم اما مأموریت من از مدت ها پیش فراموش شده بود. کارتم را برای لرد کرزن فرستادم و بعد از ساعتی پیام مؤدبانه ای از وزیرخارجه دریافت داشتم که گفته بود وقت دیدن مرا ندارد. پیام، که من هرگز هیچ کلمه ای از آن را فراموش نمی کنم چنین بود:« عالیجناب مایل نیستند درانبوه گزارش ها ی رسیده از نقاط مختلف اروپا سردرگم شوند. ایشان می خواهند از وضعیت عمومی و کلی تصویری خالی از پیشداوری داشته باشند.» نمی دانم بدون دریافت گزارش ها چگونه می خواست تصویر کلی از اوضاع داشته باشد.
صص ۱۶۸ – ۱۶۶: « نظر وزارت جنگ که چرچیل مسئولیت در آن زمان داشت با سیاست کرزن وزیر امورخارجه وقت تفاهم نداشت و استراتژی سیاست استعماری دولت فخیمه انگلیس در خاورمیانه و بویژه ایران تابعی از نظریه وزارت جنگ بود. بدون شک در این استراتژی وزارت خارجه انگلیس و وزیرمختارآن کشوردرایران خود را هماهنگ کردند. اینکه برخی ایرانیانی که میگویند دولت انگلیس و وزارت امورخارجه درکودتا دخالت نداشت دلیل عبثی بیش نیست زیرا وزارت جنگ عضو کابینه حکومت آن زمان بوده و سخنان کرزن در مجلس تائید آن است» و آیرونساید می نویسد:
«کرزن می خواست این احساس را به وجود آورد که هنوزدرایران اعتباری دارد، هرچند سیاست او دراین کشوربه شکست انجامیده وقرارداد ۱۹۱۹ انگلیس - ایران اوکه موجب تحقیر(ایرانیان) شده بود. ازتصویب مجلس نگذشت...، سیاست کرزن درایران بدون درنظرگرفتن هزینه های اعمال می شد درحالی که مشکلات فزاینده اقتصادی درانگلستان، این سیاست را به زیرسئوال برده بود. او مجبورشد درمجلس لردان به تشریح مفصل سیاست خویش و دفاع ازآن بپردازد. به روشنی معلوم بودکه می خواهد نفوذ بریتانیا را برمنطقه پیشین نفوذ روسیه تسری دهد وسراسرایران را تحت الحمایه انگلستان سازد اما موقعیت نظامی اجازه چنان کاری را به او نمی داد. وزارت خارجه به پیشبرد سیاست خویش سرگرم بود اما روند حوادث ازاین سیاست ها پیشی گرفت. اخراج استاروسلسکی فرمانده قزاقان ایرانی بدون دردسرودرنتیجه فعالیت سریع کسانی که درصحنه ایران حضورداشتند انجام شد و کرزن نیز با اکراه از آن حمایت نمود. او در این باره در مجلس لردان چنین می گوید:« به طوری که عالیجنابان می دانند، حضوراین افسرو همکاران روسی اش تواماً که نماینده رژیم پیشین تزاری بودند چیزی جز تهدید برای ما در آن قسمت کشور(قزوین) نبود. به همین خاطر چند هفته پیش شاه تصمیم گرفت به خدمت این متحد خطرناک پایان دهد. این تصمیم اعلیحضرت مورد حمایت سرلشکر آیرونساید قرار گرفت که به تازگی به ایران رفته و به خاطر روشن بینی و شایستگی اش اشتهار زیادی دارداو در آن هنگام فرمانده نیروهای بریتانیا در قزوین بود و جداً توصیه کرد که باید با اغتنام از فرصت از شر این افراد خائن و نالایق آسوده شد و دیوزیون قزاق را از نوسازماندهی کرد.» اما از اعزام او به تهران حاکی از آن بود که چون در این زمینه با وی مشورت نشده از این امر ناخشنود است. « ژنرال آیرونساید و آقای نورمن به مسئوولیت خطیری دست یازیده اند که تنها موفقیت کامل آنان می تواند توجیه کننده رفتارشان باشد.»
ژنرال هالدین با انتصاب پدرم به فرماندهی نیروهای شمال ایران ( نور پرفورس Norpeaforce ( به اواختیارداد که کارها را به صلاح دید خویش انجام دهد. این یک فرماندهی نیمه مستقل بود و کسانی که در این نیروخدمت کردند بعد ها نشان« شمال ایران» را هم به عنوان مدال خدمت عمومی دریافت داشتند. این انتصاب دقیقاً با روحیه وقابلیت های پدرم دمساز بود.
پدرم بعد ازبازسازی روحیه نیروهای انگلیسی و ثبات بخشیدن به وضعیت آنها درقزوین متوجه باز سازی قزاق های ایرانی شدداستان انتخاب رضا خان به فرماندهی نیروهای قزاق ازجانب او را همه می دانند و گرچه در آن هنگام نمی دانست که او روزی شاه ایران خواهد شد اما آشکارا راه را برای او هموار نمود.
رضاخان قبل از آنکه پدرم ایران را ترک گوید در تهران دست به یک کودتا زد اما در مورد وفادار ماندن به پادشاه وقت صادقانه به قول خود عمل کرد. پدرم در خاطراتش می نویسدفکرمی کنم همه مرا معمار آن کودتا تصور می کنند. راستش را بخواهید خودم هم همین طورفکرمی کنم.» قولی که رضاخان به پدرم داده بود با وفاداری حفظ شد تا زمانی که از روی احترام درسال ۱۹۲۵ فرستادۀ شخصی اش را به دانشکدۀ ستاد درکمبرلی فرستاد تا از زیر بار آن قول رها شود.
ص ۱۸۱: «( در بغداد ژنرال هالدین ) شمعه ای از رویدادهای آنجا را برایم تعریف کرد: یک سلسله رویداد بدفرجام و ضعیف مدریت، او در وضعیت دشواری قرارداشت. سیاست نظامی اودرمنطقه تحت فرماندهی اش در بین النهرین را وزارت جنگ و وزارت مستعمرات طراحی می کردند واوعمده وقتش را صرف سرکوب شورش های منطقۀ فرات می کرد. نیروهای شمال ایران هم زیرفرماندهی او بود اما سیاست نظامی آن را وزارت جنگ و وزارت خارجه از طریق وزیر مختار بریتانیا در تهران تعیین می کردند.»
ص ۱۸۲: توصیف آیرونساید از نیروهای انگلیسی شمال ایران و بی توجهی مقامات انگلیسی به «خطرسرخ» به شرح زیرکه بسیارقابل توجه است: «اوضاع بیشتر به یک مهمانی شاد شباهت داشت» و« دربغداد وایران کسی درموردعملیات بلشویکهای درقفقاز چیز زیادی نمی دانست. کسی فکر نکرده بود که ممکن است روسهای سرخ به انزلی حمله کنند.فرماندهی کل قوا در بین النهرین، فرماندهی نیروهای شمال ایران، یا وزیرمختار بریتانیا درتهران هیچ کدام درمورد واکنش دربرابر حملۀ احتمالی بلشویکها دستوری دریافت نکرده بودند»!
ص ۱۸۴: هماهنگی آیرونساید با نورمن وزیر مختار انگلیس که گزارش روزانۀ خود را به وزارت خارجۀ انگلیس ارسال می داشت : « بایستی با آقای نورمن وزیرمختاربریتانیا درتهران تماس بگیرم و دستورات وزارت خارجه را ازطریق اوکسب کنم. من نیز بایستی بدون دستور اودر منطقه رشت دست به عملیاتی می زدم و وظیفه ام به ممانعت از ورود بلشویک ها در فلات ایران محدود می شد..»
ص ۱۹۱ - ۱۹۰:« ارتباطمان خوب بود. توانستم با سرگرد وان استراینزی ، فرمانده هنگ چستنات و فرمانده گذرگاه منجیل صحبت کنم....، (باو ) سفارش کردم افسری را برای ایجادارتباط با استاروسلسکی به پائین گردنه بفرستد. واین افسربه استاروسلسکی اطلاع دهد که من فرماندهی نیروهای شمال ایران را برعهده گرفته ام. در توپخانۀ ما واحدی از کارشناسان کنجکاو برای شنود ( استراق سمع ) وجود داشت که درجلو ، مأمور شنود پیام های بیسیم دشمن بودند. برای حصول اطمینان ازکسب دقیق اطلاعات، درمورد قزاقها، دستور دادم واحدی در قزوین تمامی پیام های بیسیم میان تهران ورشت را کنترل کند.»، « آقای نورمن هنوزدراقامتگاه تابستانی اش در قلهک درشمال تهران بود...وزیر مختار می گفت او بعد از عقب نشینی قوای بریتانیا از انزلی وارد ایران شده و در امور شرق یک تازه وارد بیش نیست. اوهنوز نتوانسته بود قراردادی را که میان سر پرسی کاکس و دول ایران منعقد بود به تصویب مقام های ایرانی و امضای شاه برساند. تمام پولی که به عنوان نشان حسن نیت پیش پرداخت شده هدررفته می دانست . او فکر می کرد بخش اعظم این پول به جیب شاه و فرمانده قوای قزاق رفته است. درامر تشکیل یک ارتش ملی که درقرارداد پیش بینی شده بود هیچ اقدامی صورت نگرفته و ازآن انبوه افسران انگلیسی که بدین منظور برای تربیت و آموزش ارتش ملی ایران وارد این کشورشده بود تنها تعداد کمی باقی مانده بود وبقیه با نومیدی به بریتانیا بازگشته بودند. خزانه سلطنتی ایران خالی بود. ظاهراً دولت با پولی را که ازبابت والیان فروش این پست ها عاید می کرد به کار خود ادامه میداد. والیان وفرمانداران هم به محض انتصاب با عجله می خواستند پولی را که ازاین بابت داده اند با مبلغ بیشتری از مردم به دست آورند. مالیاتی که ازدهقانان ستمدیده وصول می شد هرگز به پایتخت نمیرسید. ژاندارمری که زیرنظرافسران سوئدی دایرشده بودعملاً وجود نداشت. راهزنان درجاده هایی که تحت نظارت قوای بریتانیا نبود تاخت و تازمی کردند، وزیر مختار با ناراحتی از من می پرسید:« آدم چگونه می تواند در چنین کشوری کارها را پیش ببرد؟»
صص ۱۹۵ - ۱۹۴ : « عملیات شنود تلگراف در قزوین نتایج خوبی به بار آورده بود. بریگاد قزاق گزارش داده بود که حضورش تأثیری بر بلشویک ها نداشته و آنها مواضع خود در انزلی را مستحکم کرده ، از ناوگان ها مورد حمایت آتش توپخانه قرار دادند. چنین به نظر می رسد که عملیات علیه بلشویک ها پایان یافته و سرهنگ استاروسلسکی از شاه اجازه می خواست برای تجدید قوا از رشت عقب نشینی کند. شاه طی تلگرافی به او فرمان داده بود ظرف حداکثر یک ماه با قوای خود به تهران برود. مثل اینکه شاه دلش برای محاظ شخصی اش بد جوری تنگ شده بود. هم استاروسلسکی و هم سرهنگ فیلیپوف افسر روسی دیگرکه در تهران باقی مانده بود به بدخواهی انگلیسی ها شهرت داشتند و در این راه ازهیچ اقدامی فرو گذار نمی کردند. هردو به شاه فشار وارد کردند که ازشرما خلاص شود. من ازفجوای تلگراف ها فهمیدم که به زودی عقب نشینی خواهند کرد...، مسئله مهم برای من این بود که با قزاقها چه برخوردی داشته باشم. اجازء دهم به پایتخت بروند یا آنها را درمنجیل یا قزوین نگهدارم. این تصمیمی بود که وزیرمختاربریتانیا می بایست اتخاذ کند. اما این را می دانستم که اگر پایشان به تهران برسد دیگرهیچک قادربه بیرون راندشان نخواهد بود وحضورشان درپایتخت می تواند تأثیر بدی برسیاست های انگلستان درایران برجای بگذارد..»
ص ۱۹۶: با وضعیت شنود ما در قزوین، نبض کنترل رویدادها دردست من بود. روز دوازدهم در حالی که اطلاعات محرمانه فراوانی همراه داشتم به تهران رفتم. وزیرمختار را خیلی نگران دیدم. او دوباربه دیدار شاه رفته و به او هشدار داده بود که عقب نشینی قزاق ها دربرابر بلشویک ها ایران را بی دفاع باقی خواهد گذاشت. و نیروهای انگلیسی ضمن حفظ گردنۀ منجیل وحضوردرآن منطقه، برای پرکردن جای قزاق ها به رشت نخواهند رفت. به شاه گفته بود که قزاقها درقزوین بهتر ازتهران قادربه تجدید قوا خواهند بود. بعد ازتجدید قوا هم نیازی به بازگشت شاه به منطقه رشت نیست. (نورمن) به شاه خاطر نشان کرده بود که خود حضورافسران روس سفید در واحدهای ایران ازعوامل نا آرامی است وحکومت شوروی با اظهارگله وشکایت، این امر را نشانۀ بارزتوطئه ای می دانست که درایران علیه آن دولت ترتیب داده شده و وزیرمختاربریتانیا سردمدار این توطئه است و بعد ازیک گفتگوی طولانی (نورمن واحمد شاه) قراربر این شده بود که قزاقها در قزوین و تحت فرماندهی من (آیرونساید) تجدید سازمان شوند و این درصورتی است که عقب نشینی آنها از رشت لازم باشد»
ص ۱۹۷:« درجنوب کرمانشاه آثارسنگرهای عثمانی وروسیه بردامنه تپه ها مثل جای زخم باقی مانده و نشان می داد قوای پارتوف برای پیوستن به ما دربین النهرین تا کجا پیش رفته بود».
صص ۲۰۱- ۲۰۰: «خوشبختانه افسران روسی ازتمامی دستورات فرمانده نیروی انگلیسی مستقردر منطقه پل (منجیل ) اطاعت کردند. طبق دستور آنها باید آنقدردرآن محل بمانند تا دهانه آخرین تنگه نیز بسته شود. اینجا نیزافسران روسی ازدستورفرماندهی پیروی نمودند» و« مأموران شنود ما تلگراف او(سردار استاروسلسکی) به شاه را مخابره نکردند ودرتلگراف دوم هم دست بردندومقصد افراد قزاق را آقا بابا ذکر نمودند» عمده‌ترین هدف کودتا عاری کردن احمدشاه از قدرت نظامی قزاق بود. برای عملی شدن این مقصود ضروری بود که ابتدا کلنل استاروسلسکی فرمانده نیروهای قزاق خلع ید شود. ژنرال آیرونساید ماجرای به دام انداختن کلنل استاروسلسکی را چنین شرح می‌دهد:
از اقبال خوب، استاروسلسکی به چنگ ما افتاد. او به محض اینکه دید افرادش از دومین تنگه به سلامت عبورکرده‌اند، برای عزیمت به قزوین و تهران با اتوموبیل خود به راه افتاد. دراداره پست قزوین توقف کرد و طی تلگرافی به شاه اطلاع داد که با اتوموبیل به زودی به تهران خواهد آمد؛ بعد در تلگرام مفصل دیگری به افرادش دستور داد در شمال قزوین اردو بزنند. مأموران شنود ما تلگراف او به شاه را مخابره نکردند و در تلگراف دوم هم دست بردند و مقصد افراد قزاق را آق بابا ذکر نمودند..
ازبالای گردنۀ منجیل واحد دوم گورخا سواربرکامیون به تعقیب قزاقان پرداختند. یک دسته از نیروهای بریتانیائی هم در مدخل اردگاه آقابابا به پیشباز قزاقان آمدند. قزاقان به آرامی به اردوگاه وارد شدند اما سرگرد مسئول آنها گله داشت که قدم به قدم نیروهای انگلیسی وهندی به تعقیب آنها پرداختند. اردوگاه در طول شب تحت مراقبت دقیق بود وسواره نظام جلودار درطول شب آماده بود تا هرحرکتی را سرکوب کند. استاروسلسکی دراین ضمن به تهران وارد شد، به حضورشاه رسید. درآنجا به او گفته شد که از پست خود برکنار شده و تمامی افسران و نفرات باید از بریگاد قزاق جدا شده عازم بغداد گردند. او بعد از شنیدن اخراجش به فوریت خود را به نزدیکترین شعبه تلگراف رسانیده وطی تلگرافی از قزاقان می‌خواهد در آنجا جمع شوند. این دهکده در نیمه راه قزوین به تهران و در شمال جاده اصلی واقع است. بنا بود در آنجا با فوج قزاق دیدار کند و دستورات بعدی را ابلاغ نماید. مأموران شنود، طبق معمول در این تلگراف هم دست بردند و در تلگراف ساختگی به افسران روسی و افسران جزء دستور داده شد در ساختمان حکومتی قزوین به دیدار استاروسلسکی بروند و افراد قزاق در اردوگاه آق بابا بمانند. در نتیجه وقتی استاروسلسکی به آنجا رسید یک خودرو زره‌ پوش ما، در انتظار او بود تا او را سوار کند و نزد سایر افسران روسی که در بازداشت ما به سر می‌بردند ببرد.خوشبختانه بی هیچ رویداد بدی نیرنگ ما به روس ها کار گر افتادو ممکن بود همین نتیجه در طی چند نوبت تیر اندازی گرفته شود اما آنها آنقدر به اوضاع و موفقیت خود اطمینان داشتند که در خواب هم نمی دیدند به چنان دامی بیفتند.
ص ۲۰۲ : (پس از برکناری کلنل استاروسلسکی) اموربریگاد قزاق به سرهنگ اسمایس واگذار شد. او یکی ازافسران ارشد انگلیسی بود که برای آموزش ارتش جدید ایران ــ که درقرارداد سرپرسی کاکس پیش‌بینی شده بود ــ به تهران آمده بود. اسمایس به زودی دریافت که روس ها درحیف میل پول های دولت ایران شدیداً دست داشته اند. اسناد مالی بریکاد حاکی ازسند سازی های زیاد بود. ازاسناد و دفاتربریگاد چنین بر می آمد که آخرین فرمانده ( استاروسلسکی ) دست کم ازهزار« پروند جعلی » در طول سالیان استفاده می کرده و حقوق آنها را به جیب می زده است...»
ص ۲۰۳: « (دراین گیرودار) مجلس شورای ملی یکی ازاعضای خانواده سلطنتی به نام سردار همایون را به فرماندهی بریگاد قزاق منصوب کرد. آیرونساید می گوید: « وقتی فرمانده جدید به دیدارم آمد هنوزدرگیراعزام روس های سفید به بغداد بودم. به عنوان مأمور سیاسی دراروپا خدمت کرده بود. او هم مثل سایرایرانیان آنقدر پایبند آداب بود که مدت ها طول کشید تا موضوع اصلی را با من در میان بگذارد. ازهردری سخن گفت و پشت سرهم سیگار می کشید تا سرانجام به من گفت که چه می خواهد. من شخصاً او را به بریگاد قزاق معرفی کردم. او با کمال صراحت بمن گفت که سرباز نیست وعلت انتصاب او به فرماندهی قزاق ها جلب و تضمین وفاداری آنان نسبت به شاه بوده است. »
ص ۲۰۹ - ۲۰۷ - وزیرمختارماجرای نبرد کوچک ما را به شاه گزارش کرد واعلیحضرت به ملاقات با من درتهران اظهار تمایل کرده بود. درنتیجه، یک دعوتنامه رسمی برایم فرستاده شد که در اولین فرصت شرفیاب شوم. من به دفترمخصوص شاه راهنمایی شدم. اتاقی که ساده بود. با دیوارهایی پوشیده ازقالی های ایرانی و میز بزرگی در وسط اتاق که پراز کاغذ بود. وقتی فراش خلوت مرا به شاه معرفی کرد اودرکنار یکی از مقام های جزء سرگرم امضای نامه ها بود. اومرا به طرف یک صندلی درآن سوی میزهدایت نمود. بی درنگ از من تشکر کرد که به طرز نمایانی توانسته بودم روس ها را شکست بدهم. سپس مراتب تآسف خود را از رفتن افسران روسی ابراز کرد و گفت آنها سال ها به اوخدمت کرده بودند. اوامیدوار بود با آنها رفتاری بشود که شایسته آنند. به شاه گفتم که آنها به هزینه دولت بریتانیا به ولادی وستوک اعزام شده اند. واکنون از من این اطمینان را می خواست که بریتانیا افسران خود را به جای افسران روسی درنیروی قزاقهای ایران نگمارد. چون به نظر او با این عمل هر نوع شانس تصویب معاهدۀ سرپرسی کاکس ازبین می رفت و مجلس هرگزبا چنان امری موافقت نمی کرد.به شاه گفتم که در آینده قزاق ها زیرنظر افسران ایرانی خواهند بود و ما درحال حاضرمشغول آزمون افسران موجود برای انتصاب به پست های گوناگون هستیم و اعلیحضرت باید مطمئن باشند که ما هرگزاجازۀ اختلاس هایی ازآن قبیل را که در زمان تصدی افسران روسی اتفاق افتاده نخواهیم داد. وقتی شاه جوان و فربه را در آن لباس فراک خاکستری رنگ می دیدم که با شنیدن حرف هایم در حد عصبانیت می لرزید با خود گفتم دیدن انسانی چون او درهم شکسته در مقامی به آن اهمیت، چقدردرناک است.» شاه ناگهان موضوع صحبت را عوض کرد. اومی گفت نبود ژاندارمری درمناطق روستایی کشورامورمملکتی را با وضع نومید کننده ای روبه روساخته است. تنها جاده هایی که درکنترل مقام های انگلیسی قرارداشتند امن بودند.
این امر برای او مشکلاتی ایحاد کرده بود و از من برای رفع این مشکلات کمک می خواست. شاه می خواست مبلغی پول به حساب خود در بمبئی واریز کند و تنها راه امن به نظر او ارسال این پول توسط پیک های ما به بغداد بود. ابتدا درک خواسته شاه برایم دشوار بود اما رفته رفته فهمیدم که او مقداری تومان به صورت سکه های بزرگ به اندازه پنج فرانکی فرانسه دارد که نیم میلیون پاوند انگلیسی ارزش آن هاست. این را من به حدس می گویم چون از وزن دقیق سکه های نقره اطلاعی نداشتم. می دانستم به تعدادی کامیون و نفرات مسلح برای ارسال این محموله گرانبها به بغداد نیاز است. آنگاه حس کردم که شاه انجام چه جنایت سنگینی را می خواهد به گردنم بیندازد. ما برای خرید تومان و پرداخت حقوق کارکنانمان به این پول در سراسر شرق آگهی داده بودیم و مسلماً آگهی ما در هندوستان هم منتشر شده بود. شاه که آن همه پول داشت به جای فروش آنها به ما و بانگ شاهنشاهی ایران می خواست آنها را به بمبئی بفرستد و به نرخ خوبی بفروشد. ازاو پرسیدم چرا پولی را که دارد به بانک شاهنشاهی در تهران نمی سپارد ولی او از پاسخ طفره رفت انگار که چنان سئوالی احتیاج به جواب ندارد. به او گفتم صدور پولی که ما برای وارد کردنش آن همه هزینه گزاف را متحمل می شویم کار نادرستی است. او با لبخندی کنابه آمیز جواب داد: « شاید چنین باشد ژنرال عزیز ! اما این را فراموش نکیند که همه مردم خود خواه اند!».
ایران با یک چنین فرمانروایی چه می توانست بکند؟ با این حساب آیا عجیب بود که کشور در منجلاب فرورفته بود؟ ایران به مردی قوی نیازداشت که نجاتش دهد. اما قدر مسلم اینکه هنوز چنان مردی را نیافته بود. برایم یک راز، یک معما شده بود که این کشورچگونه توانسته است استقلال خود را حفظ کند؟. زمانی تصورمی رفت که این استقلال از دست رفته است چون کشور میان بریتانیا و روسیۀ تزاری تقسیم شد. آیا چنان مبارزه ای یکبار دیگر با روسیه آغاز خواهد شد؟ یک ناظرغربی کمی فکرکند کشورآماده است به دامان کمونیسم بیفتد- طبقۀ بالای جامعه، طبقه ای بی مصرف و پوسیده است وطبقات پائین به شدت فقیرند. توده های مردم ازدموکراسی و کمونیسم چیزی نمی دانند. کوچک خان هم درانقلابش پیشرفت چشمگیری نداشته است، باهرکس ملاقات می کردم ازمن می پرسید بعد از بیرون رفتن نیروهای شمال ایران، چه برسراین کشور خواهد آمد. نمی دانم معتقدات اسلامی مردم ایران به عنوان سدی در برابر کمونیسم روسی عمل می کند یا نه؟. در لحظه ای که این یادداشت ها را می نویسم معتقدم که مردم ایران نسبت به سرنوشت خویش بی اعتنا هستند...»
ص ۲۱۰ :« .. . اما درعین حال معتقدم روسها درکشورخود بیش ازآن گرفتاری دارند که فکر راه انداختن یک جنگ در خارج از قلمروخود باشند. در پایان ماه نوامبر حسابی در چنگال زمستان گرفتار بودیم و راه زمینی به بغداد درچند نقطه بسته بود.. ایرانیان خواب زمستان طولانی را شروع کرده بودند. در آخرین روز هفته اول ماه دسامبر تلگراف رمزبلند بالایی ازبغداد مخابره شد. ازوزارت جنگ دستورداده بودند که نیروهای شمال ایران را حتی المقدوردراوایل بهار خاک ایران را ترک کنند و ازمن نیز خواسته شده بود برای مشورت به بغداد بروم.»
ص ۲۱۱ - دربغداد کارهای زیادی داشتم که باید انجام می دادم. باید اثاثیۀ زیادی و بشکه های موجود درایران را به فروش می رساندیم. چیزهایی ازقبیل بنزین، نفت، اتومبیل های اسقاطی، لاستیک، پوشاک و اثاثیه را که نمی توانستیم با خود ببریم در مزایده به فروش می گذاشتیم. تاریخ عزیمت ما از ایران بستگی به وضع هوا داشت. با ذوب شدن برف ها در فصل بهار، سیلاب درجاده ها به راه می افتاد و ممکن بود حرکت ما حتی تا ماه آوریل به تأخیر افتد. عقب نشینی می بایست به صورت عملیات نظامی انجام شود وپیش ازاعزام نیروهای رزمی، همه افراد غیر لازم را از کشور خارج کنیم. خطوط ارتباطی همزمان با عزیمت ما بر چیده می شد. درمورد تخلیه غیر نظامی ها باید با وزیر مختاردر تهران مشورت کنم.»
ص ۲۱۳ :« ازآن زمان تا چهارماه بعد من واعضای ستادم به کارهایی پرداختیم که باید پیش ازترک ایران انجام می دادیم. فروش وسایل غیرضروری برایمان مسأله سازشد. گمرک ایران دردست مقام های بلژیکی بود و رئیس آن پیش ازموقع به دیدارم آمد. او گفت هرچیزی که ما در ایران بفروشیم باید حقوق گمرکی اش پرداخت شود . مسئولیت پرداخت مالیات اجناس خریداری شده ازسوی مردم هم بر عهده فروشنده خواهد بود. به ناچار به این شیطان بینوا ( رئیس بلژیکی گمرک ایران) گفتم بعد ازآن همه کاری که ما درخدمت به این کشور کرده ایم نه او و نه هیچ کس دیگر درایران حق ندارد به ما دستور بدهد».
بعداً فهمیدم بلژیکی های بیچاره مدت هاست حقوقی دریافت نکرده اند وتنها امیدشان این است که از ما پولی بگیرند وحقوق خود را بدین وسیله تأمین کنند. سرانجام حقوق گمرکی ای که بلزیکی ها ازما مطالبه می کردند به طریق دیگری دریافت کردند. به مجرد رسیدن خبرحراج اتومبیل های اسقاطی به بین النهرین، نماینده فورد درآنجا به من تلگراف زد و گفت که به زودی به دیدنم خواهد آمد. اونحوه سفرخود و رسیدن به مقرما را برایم فاش نکرد اما او با دواتومبیل فورد ازبوشهر آمده بود. اومی گفت اتومبیل های اسقاطی ما را حاضراست به هرقیمتی بخرد، نمی خواست فروش اتومبیل های کهنۀ ما بازارفروش اتومبیل های نوی او را خراب کنند. او درجنوب تعدادی اتومبیل فورد نوداشت که بنا بود به قسمت های شمال ایران به منظور فروش فرستاده شود. به محض انجام معامله ازما درخواست کرد به کمک سربازان، اتومبیل های به فروش رفته را خردکند وبسوزانند.»
ص ۲۱۴ : « روز سی ام تلگراف رمزی ازوزارت جنگ دریافت کردم. نظرم را درمورد تخلیه فوری قوا ازایران خواسته بودند. دولت که درهمه جاسیاست اقتصادی صرفه جویانه در پیش گرفته بود ابرازامیدواری کرده بود که عملیات تخلیه پیش از یکم آوریل پایان یابد. این تاریخ درحقیقت پایان سال مالی مؤسسه های دولتی است.»
ص ۲۱۵ :« برای دیدن اتباع اروپایی مقیم ایران به باشگاه رفتیم. به همه آنها پیشنهاد شد هنگام تخلیه ایران از قوای بریتانیا به بغداد بروند. اما همگی این پیشنهاد را رد کردند. آنها به فکر هجوم بلشویکها به ایران با دیده تمسخرمی نگریستند. با وجود آنکه به ناتوانی ایران دردفاع ازخود واقف بودند. بعضی نظر مرا در این مورد جویا می شدند و من گفتم وقوع چنان حمله ای را بعید می دانم. بلشویک ها در کشور خودشان دچار مشکلات زیادی هستند. از تخلیه قوایمان از آرخانگسک و خود داری غیرنظامیان در ترک آنجا صحبت کردم و گفتم آنها وقتی به فکر ترک آرخانگلسک افتادند که جا درکشتی ها نبود. بسیاری ازمقام های اروپایی که در خدمت دولت ایران بودند مشکلاتی داشتند و اغلب آنها اگرخدمت این دولت را ترک می کردند بیکار می شدند و جایی را برای کار کردن سراغ نداشتند. آنها با کشورشان تماسی نداشتند وفکرمی کردند اگرایران ترک کنند دربغداد سرگردان خواهند شد چون خودشان پولی برای رفتن به جاهای دیگرندارند و هیچ دولتی هم حاضر نیست به آنها در این زمینه کمکی بکند.» !
ص ۲۱۶ : « آخرین روزهای اقامت درایران- نخستین روز سال نومسیحی را درتهران به پرسه زدن پرداختم. رفت وآمد چندانی به چشم نمی خورد. برداشت کلی من ازتهران این بود که شهری ویرانه و ورشکسته است. حتی درمیدان عمدۀ شهرهم سر بازی به چشم نمی خورد. تنها گزمۀ وارفته ازبازار بزرگ تهران مراقبت می نمود. وقتی بازارهای پیشاور، لاهور یا شهرهای هندوستان را به یاد آوردم، که آنهمه شلوغی وازدحام داشتند، از دیدن وضع بازار تهران یکه خوردم. همۀ مردم شهر اندوهگین و غمزده به نظر می رسیدند. نه ازخوش وبش رهگذران با مغازه داران خبری بود و نه از روستاییانی که گلی سرخ پشت گوش یا دردهان خویش می گذاشتند اثری به چشم می خورد. درانتظار دیدن کوه نشینان پوستین پوش البرزبودم. هیچ فردای ظاهراً مغروریا خوشحال نبود که شهروند دولت شاهنشاهی ایران است. ازتماشای آن همه چهرۀ افسرده وغمزده حوصله ام سرآمد و به یکی دو مغازۀ سمساری متعلق به ارمنی ها رفتم. همه آنها مشتاقانه می خواستند ازمقاصد انگلستان با خبرشوند وازمن می پرسیدند که آیا بلشویک ها به ایران حمله خواهندکرد یا نه. خیلی صریح و رو راست می گفتند در صورت هجوم بلشویک ها درایران نخواهند ماند. قصد داشتند درچنان وضعی از طریق بلوچستان به شرق فرارکنند. تمامی اجناس این مغازه ها را کالای بی ارزش ساخت اروپا ازقبیل صندلی ها و تخت های پرزرق و برق ، و گراما فون ها و جعبه موزیک های ساخت بیرمنگام تشکیل می داد و برای همین اجناس هم ده برابر قیمت اصلی را مطالبه می کردند. فکرمی کردم بتوانم چیزی به جا مانده از پناهندگان روسی مثل چینی های عتیقه ، سماور، وشمایل های مذهبی پیدا کنم که موفق نشدم، پوست بره ایرانی را که به طرزبدی دباغی و رنگ شده بود قطعه ای سی شلینگ می فروختند. مغازه داران به جای قران یا تومان، پول هندی و انگلیسی مطالبه می کردند.قصابی ها گوشت شکارآویزان کرده بودند که به ازای هرکیلوچند پنی مطالبه می کردند. درخیابانها حتی یک اتومبیل هم به چشم نمی خورد و با توجه به اینکه هر گالن بنزین یک پاوند استرلینگ بود این موضوع تعجبی نداشت. در یک گاراژ پنج اتومبیل اورلند نو دیدم. صاحبشان می گفت امیدوار است به محض شنیده شدن خبر وحشت آور هجوم بلشویکها آنها را به قیمت خوبی بفروشد... اما با همه اینها من وقوع چنین حمله ای را محتمل نمی دیدم گدایان گروه گروه درکنارخیابان به گدایی مشغول بودند. بعضی نابینا بودند و پسرکی عصا کش آنها بود. همه اینها تصویر وحشتناک درماندگی شدید بودند. »
ص ۲۱۸ :« عقیده شخصی من این بود که بلافاصله بعد از تخلیه ایران از قوای ما، بلشویکها دست به حمله نخواهند زد. بلشویک ها در همین اواخر در ورشو با شکشت فاجعه باری رو به رو شده بودند و هم اینک در قفقاز سرگرم نبردی سخت با ترک ها بودند. به نظر من آنها دست به عملیات نظامی در ایران نمی زدند چون گذشته از هرچیز چنان عملیاتی طولانی و پر هزینه می شد.اگر می توانستم قزاقهای ایرانی را برای مقابله با نیروهای ناهمگون کوچک خان رو به راه کنم تا مدتها خطری متوجه حکومت ایران نبود ».
ص ۲۱۹ – در آقا بابا مرتب به دیدار بریگاد قزاق می رفتم. رضا خان اینک سرهنگ دوم شده بود و بریگاد قزاق با شتاب به سوی کارایی گام برمی داشت مسئولیت تعیین تاریخی که قزاق ها ازنظارت ما خارج می شدند به من واگذار شده بود و من در نظر داشتم یک ماه پیش از عزیمت به بغداد این کار را بکنم. از اینرو دو موضوع را با رضا خان در میان گذاشتم:
۱به او تاریخ عقب نشینی مان را گفتم و از او خواستم قول بدهد به هنگام عقب نشینی ما، به هیچ گونه اقدام تهاجمی وعملیاتی علیه ما دست نزند.
۲ – از او خواستم این بودکه اقدام قهرآمیزی برای سرنگون کردن شاه صورت ندهد و به دیگران هم اجازه وامکان چنان اقدامی را ندهد. در هردو مورد قاطعانه به من قول داد که به خواسته های من عمل کند و وفادار بماند.»
ص ۲۲۰ :« ایران برای روزگارسختی که پیش روداشت نیازمند یک رهبر بود واو( رضاخان) بی تردید مردی فوق العاده ارشمند به حساب می آمد».
ص ۲۲۲ : « ماه فوریه با زوزه های یک تند باد شروع شد. به عمرم چنان بادی ندیده بودم باد با تمام روزوقسمت عمده شب ادامه یافت. تیرهای تلگراف را ازجا کند وعبورازجاده ها ناممکن شد. قسمت اعظم آن هفته را صرف ترمیم بازسازی خطوط ارتباطی با بغداد کردیم. با برقراری مجدد ارتباط تلگرافی، بارانی از تلگراف ازلندن برسرمان باریدن گرفت. حالافرمان قطعی تخلیۀ قوا صادرشده بود سازمان ها ووزارتخانه ها مختلف دراین تصمیم تجدید نظرهایی کرده وبه ما ابلاغ می نمودند. ازمن خواسته بودند کانون های اطلاعاتی (جاسوسی )درسراسرکشور را دایرسازم...»
ص ۲۲۵:« می خواستم پیش ازترک ایران با شاه و وزیرمختارخداحافظی کنم.می دانستم وزیر مختارتا چه اندازه ازعزیمت ناگهانی من نگران است. گفتگوهای طولانی ام با رضاخان را به اطلاع آقای نورمن رساندم وازاوخواستم تاریخ قطعی رها شدن بریگارد قزاق ازکنترل ونظارت را تعیین نماید... وزیر مختار ترتیب شرفیابی به حضور شاه را داد وازمن خواست که با اوباشم».
ص ۲۳۴ : یک ایرانی درویش مسلک درقهوه خانه که همانند برخی ایرانی های دوزبانه وچابلوس در گفتگو با آیرونساید می گوید انگلستان «عدالت را به جهانیان » آورده است!! واشغال ایران درجنگ جهانی اول توسط قوای تجاوزگر نظامی روس وانگلیس بود به انگلیس اشاره نمی کند!(۲ )
آیرونساید شرح می کند: « درگوشه ای یک حاجی (Hadji ) زیرلب ورد می خواند وظاهراً به آنچه دوروبرش می گذشت توجهی نشان نمی داد. سال ها درهندوستان آواره بوده و زبان اردو را به خوبی حرف می زد. پیش رویش کشکولی پرازسکه های مسی بود. وقتی غذایم را خوردم رفتم تا با او حرف بزنم. او تمام زمستان را درآن چایخانه گذارنده بود و قصد داشت دربهاربه مشهد درمنتهی الیه خاوری ایران سفرکند. به رغم آنچه وانمود می کرد حواسش دقیقاً متوجه اطراف بود. وقتی دربارۀ نکته مهمی صحبت می شد گوش ها را تیزمی کرد تا گفتگو را بشنود. ازاو پرسیدم درجنگ اخیر(جنگ جهانی اول) زندگی را چگونه گذرانده است. آخرین جمله هایش را که قبل ازخوابیدنم به من گفت هنوزبیاد دارم: می دانید، ژنرال صاحب، ایران کشورفقیری است ودیگرمثل روز گار شکوه وعظمتش قدرتمند و غنی نیست . روز گاری رزمندگانی بزرگ بودیم اما اکنون همۀ کشورها غارتمان می کنند. می خواستیم درجنگ اخیری که درمغرب زمین روی داد بیطرف بمانیم اما ترک ها و روس ها جنگ خودشان را به سرزمین ما کشاندند وبا ما مثل سگ رفتار کردند. آنها با پایان جنگ به سرزمین هایشان بازگشتند اما جزبدبختی چیزی نصیب ما نشد. هنوزمبارزه درمیان کشورهای مغرب زمین ادامه دارد و این به زیان تمامی مردم جهان است. هرملتی به جهانی که درآن زندگی می کند چیزی عرضه می نماید. واگرکشوری نابود شود آنچه را که می توانست عرضه کند نیزنابود می گردد.
پرسیدم انگلیسی ها چه چیزی به جهانیان عرضه کردند واو با قاطعیت و بی درنگ پاسخ داد: ژنرال صاحب، شما عدالت را به جهانیان دادید. یک تومان در کشکول او انداختم و او مرا دعا کرد.»
ص ۲۳۵ :«...به زودی درساختمان بانک( شاهی همدان) جا گرفتم..کرم شدیم وبا مهربانی ازما پذیرائی به عمل آمد...اخبارخوشی به دستمان می رسید(۳۰ بهمن ۱۲۹۹، چهار روز قبل از کودتای سیاه)
صص ۲۴۰ - ۲۳۹ :« مدت خدمتم در ایران آنقدر زیاد نبودکه بتوانم ادعا کنم اطلاعات عمیقی دربارۀ این کشوربه دست آورده ام. درتمامی طول خدمتم درحیرت بودم که ایران چگونه توانسته است در طول تاریخ و تاکنون استقلالش را حفظ کند و آیا با تخلیۀ قوای ما آیا بازهم قادر به حفظ استقلال خویش خواهد بود؟. یک چیزبرایم مسلم بود: تلاش صد سالۀ ما برای اعمال نفوذ در ایران از طریق زور به پایان رسیده بود. دربادی امرچنین می نمود که روسیۀ شوروی به شیوۀ خاص خود و به همان شکلی که تزارها درآسیای مرکزی وسرزمین های مسلمان نشین آن نواحی عمل کردند، ایران را به راه خود خواهد برد. اما من برخلاف شاه ایران وبسیاری ازمقام های اروپایی مقیم تهران، عقیده نداشتم که روسیۀ شوروی بلافاصله بعد ازخروج ما به ایران حمله خواهد کرد. چون اولا درقلمروایران نیروی کوچکی ازبلشویک ها حضورداشت، دوم اینکه روسیۀ شوروی دراروپا با مشکلات زیادی مواجه بود. روس ها به احتمال زیاد به تلاش برای رسوخ دادن مسالمت آمیزاندیشه های خود درمیان دولتمردان ایرانی ادامه می دادند وآنرا توأم با رشوه های کلان جا می انداختند. ایران به رهبر نیازداشت.شاه جوان تنبل وترسوبود وهمیشه ترس جای خود را داشت. برداشت من در برخوردهای کوتاهم با اواین بود که اوهرلحظه در آستانۀ این تصمیم گیری است که به اروپا فرار کند ومردمش را حال خود رها کند . درآن سرزمین تنها یک مرد را دیدم که قادر بود ملتش را رهبری کند و او رضا خان بود. مردی که عنان اختیار تنها نیروی مسلم و مؤثر کشور را در دست داشت. (۳ )
 دستنوشته آیرونساید
صص ۳۲۳- ۳۲۲ : « ایرانیهای به خارج رفته خود هیچگونه آموزشی ندیده اند و این امر ما را برآن داشت تا به آموزش افسران ایرانی بپردازیم. ستاد فرماندهی تحت امرمن براین عقیده بود که استاروسلسکی عمداً ازآموزش قزاقها خود داری کرده است تا روسیۀ تزاری درآینده با هیچگونه مخالفتی روبه رو نباشد. به نظر من این عقیده حرف یاوه ای بیش نیست.. ..نورمن درتهران به خوبی انجام وظیفه کرده است. اوشواهدی به دست آورده است مبنی براینکه شاه و استاروسلسکی درغارتی که قزاقها کردند، شریک هستند. او( شاه) گردنبند مرواریدی به دست آورده است که ۳۵ هزار تومان (۱۲۰۰۰ لیره استرلینگ ) ارزش دارد. او( شاه ) از خستگی روحی خود با نورمن سخن گفته واز اوخواسته است که درصورت امکان و تا آرام شدن اوضاع به اروپا برود. پزشک او ( شاه) می گوید : « اگر به مسافرت نرود سلامتش یه خطر خواهد افتاد.
ژنرال تولستوو و قزاقها دون تحت امرش به بغداد رفته اند. من ازدیدار با آنها خود داری کردم. آنها تقاضای پول و پوشاک کردند چون که برای انگلیس خدمت می کردند. به اعتقاد من مقصد نهایی آنها ولادی وستوک است. مشاهدۀ شکست استاروسلسکی موجب شادمانی من خواهد شد. همه از اومی ترسند.
به آنها می گویم که ترس از روسها بی مورد است. و یکی ( استاروسلسکی ) نیزحبابی بیش نیست و به موقع خواهد ترکید. امیدوارم که بتوانیم این بارازعهدۀ این کاربرآییم. از قرار اطلاع وی سراحتاً گفته است که اگر او به جای ما می بود هرگز از این سربازان عزیز دردانه استفاده نمی کرد. گستاخ لعنتی !» .
صص ۳۳۶ – ۳۳۵ : « دیکسون از تهران بر داشته، با خود به روستای آقابابا که تمامی قزاقهای ایرانی در آنجا گرد آمده اند، بردم. مراسم و تشریفات نظامی کامل که جنبۀ نمایشی داشت به عمل آوردم. دیکسون کمی روحیه گرفت( قزاقها) در مجموع درحدود ۱۰۰۰ نفر بودند. مدتها بود که موجوداتی به این مفلوکی ندیده بودم. اکثر آنان پابرهنه بودند و پارچه ای مندرس به دور خود پیچیده بودند. تنها گروهی که در میان ایشان ظاهری مناسب داشت» آتریاد تبریز بود. فوج کوهستانی همگی افراد آن اسلحه کمری و دشنه داشتند. آنان به شیوۀ ایرانی آموزش دیده اند و هنگامی که ازمقابل ایشان عبور می کنی با چشم دنبالت می کنند. این حالت اگربا آن آشنا نباشی بسیار زننده به نظرمی رسد. پس از رژه نظامی با تمام افسران به گفتگو پرداخت. به آنها گفتم که افسران انگلیس جانشین افسران ایرانی نخواهند شد. یکی دو نفراز آنان ازمن خواستند حقوقشان را پرداخت کنم، آنها فقط یک بارازسرهنگ اسمایس حقوق گرفته اند و حالا می دانند که روسها در پرداخت حقوق آنها تا چه اندازه خست داشته اند. من تمامی خصوصیات مردم ایران را مطالعه کرده ام، رضاخان فرمانده آتریاد تبریز(همدان) بی تردید یکی ازبهترینهاست. اسمایس رضاخان را فرمانده واقعی صحنه قلمداد می کند. او زیر دست یک مافوق سیاسی که از تهران نصب شده است، کارمی کند. اسمایس می گوید این مردک برای دست یافتن به بودجه شدیداً تلاش می کند. ولی بنا به دستور من اوحق دست زدن به بودجه را ندارد. چونکه درآن صورت به قول فرانسویها برای خود کیسه خواهد دوخت». اسمایس به می گفت که کم کم علاقه اش را از دست می دهد.
صص۳۶۰ – ۳۵۹: « سری به قزاقهای ایرانی زدم و وضع آنها را بررسی کردم. اسمایس به وضع آنها سروسامان زیادی داده است. مواجب مرتباً پرداخت می شود. پوشاک وسرپناه دراختیارافراد قرار گرفته است. اسمایس می گوید که تعداد اندکی از افسران ایرانی از آنچه ما صداقت می نامیم بویی برده اند. صداقت داشتن یعنی محروم کردن خود ازمال ومنال.طبیعی است که وقتی که مواجب پرداخت نمی شود تا حدودی حق با افسران ایرانی است. فرمانده قزاقهای موجود حقیروبی مصرف است اما روح و جان این نمایش سرهنگ رضاخان است، مردی که من از سابق به اوعلاقه داشتم. اسمایس می گوید که اومرد خوبی است ومن ازاسمایس خواستم تا به سردارهمایون مرخصی بدهد تا رضا موقعیت خود را مستحکم کند. سردارهمایون ازرفتن خود خوشحال است چونکه اجازه دست زدن به پول نداشته و از این بابت ناراحت است. در باره چگونگی اوضاع، پس ازخروج خودمان، گفت وگوهای مفصلی با اسمایس داشتم. هیچکس مسئولیتی درقبال قزاقها برعهده نخواهد گرفت و من نمی توانم هیچ دستوری را قبول کنم... اگر به قزاقها اجازه دهم که قبل از رفتن من حرکت کنند شاید درآن صورت بتوان اوضاع را کنترل کنم گرچه نمی توانم با قشون به تهران بروم... اگر به آنان اجازه دهم که همزمان با ناپدید شدن من از قزوین بروند، ممکن است علیه من اقدام کنند که این رویداد برای من جالب خواهد بود چونکه ناگزیر به مقابله با آنها خواهم شد. اما کشتن هریک ازآنان ازسوی من اقدامی نادرست خواهد بود. این امکان نیز وجود دارد که آنان به تهران یورش برند و دست به انقلاب بزنند. شخصاً بر این عقیده ام که باید به قزاقها اجازه داد تا قبل از ناپدید شدن من از قزوین حرکت کنند. به اسمایس گفتم که به عقیده من قزاقها نمی توانند کارچندانی صورت دهنددرواقع فقط دیکتاتوری نظامی مشکلات ما را حل خواهد کرد و به ما فرصت خواهد داد تا بدون هیچ گونه دردسری کشور را ترک کنیم.»
صص۳۶۱-۳۶۰ : « اسمایس معتقد است که قزاق ها علیه افسران خود شورش نخواهند کرد. مازاد پوشاک خود را به نحوی دلخواه می فروشیم. ایرانیها درمقابل اجناس بنجل ما پول خوبی پرداخت می کنند. چیزهایی را که درانگلیس دور ریخته می شود، مانند نقل ونبات می خرند. ظروف کهنه، لباسهای زیر، هر نوع پوشاک، تکه پاره های پتو و چیزهایی ازاین قبیل به قیمت گزاف خریداری می شوند. در مقابل انبار تدارکات ( برای جلوگیری از هجوم خریداران) طناب کشی شده است. یک یهودی را دیدم که درانبار تداراکات برای انبوه جمعیت سخنرانی می کرد. چانه زدن، که درشرق بسیار متداول است، به هیچوجه دیده نمی شود. برای چیزهای بی ارزش روزانه حدود سیصد لیره استر لینک پول می گیرم. اگر بتوانم این چیزها را در تهران بفروشیم پول بیشتری به دست خواهیم آورد. قزوین احتمالاً با مازاد کالا روبروخواهد شد. فکرمیکنم که تعدادی ازافسران اونیفورمهای کهنۀ خود را با فرش معاوضه کرده اند. »
۳۱ ژنوایه ۱۹۲۱
ص ۳۶۶ :« گفت و گوهای مفصلی با اسمایس و رضاخان انجام دادم. رضا موجودی سخت کوش به نظرمی رسد و بینی تقربیاً بزرگی دارد. می توان گفت که قیافۀ اوشبیۀ یهودیان است ولی بینی ایرانی ها به گردی بینی یهودی نیست. موی سرش رو به سفیدی گذاشته است. اومی خواهد دستش به کاری بند باشد واز بی کاری ناراحت است. او فقط به زبان فارسی صحبت می کند و فارسی صحبت کردن من حتماً موجب شگفتی او شده است. می گویند در تبریزمهتر بوده است. حتی اگر این گفته صحت هم داشته باشد بازازلیاقت اوحکایت می کند. اوبطورقطع پرجذبه ترین فردایرانی است که تاکنون دیده ام.»
۱۲ فوریه ۱۹۲۱
صص ۳۶۹ -۳۶۸ :با رضا خان گفت وگویی داشتم و اورا به فرماندهی مطلق قزاقهای ایرانی گماردم. اوقویترین فردی است که تاکنون دیده ام. به او گفتم که به تدریج ازتحت کنترل من خارج می شود و باید همراه سرهنگ اسمایس مقدمات رویارویی با شورشیان رشت را پس از خروج ستون از منجیل، فراهم کند. درحضوراسمایس گفت و شنودی طولانی با رضا داشتم. دراین فکر بودم که آیا ضروری است قرارومدارهای کتبی بگذاریم یا نه، وسرانجام به این نتیجه رسیدم که نوشتن مطلب مفید نخواهد شد. اگر رضاخان بخواهد بازی درآورد به سادگی می تواند چونکه امکان خواهد داشت به راحتی بگوید قولهایی را که داده است به اجباربروی تحمیل شده اند واوملزم به انجام آنها نیست. قبل ازاینکه ازهم جدا شویم، دو نکته را برایش روشن ساختیم:
۱ - نباید به هیچ وجه از پشت سربه قوای من حمله کند. چونکه این کار به نابودی اومنجرخواهد شد و جز حزب انقلابی به سود هیچکس نخواهد بود.
۲ - شاه به هیچ وجه نباید سرنگون شود. رضاخان صراحتاً قول داد ومن با اودست دادم. به اسمایس گفته ام به تدریج کنترل را کاهش دهد. به هیچ وجه نگران رفتن او نیستم.» (۴ )
 توضیحات و مآخذ:
۱- سیا تاریخ کودتاى ننگین ۲۸ مرداد را منتشر مى‏کند:به قلم دکتر دونالد. ن ویلبر ، تاریخ نگارش: مارس ۱۹۵۱ - تاریخ انتشار: اکتبر ۱۹۹۹- ترجمه ابوالحسن بنى صدر اولین بار درروزنامه انقلاب اسلامى انتشار یافته است - تاریخ انتشاربصورت کتاب: ۲۵ خرداد ۱۳۸۲- برابر ۱۵ یونى ۲۰۰۳- انتشارات انقلاب اسلامى.
نگاه کنید به مقاله « راهی به سوی مداخله» ازمالکوم برن – به نقل از کتاب « مصدق و کودتا» به اهتمام‌‏ " مارک گازیوروسکی" و " مالکوم برن" با ترجمه "دکترعلی مرشدی زاد"انتشارات " قصیده سرا " – ۱۳۸۴ – صص ۲۴۳ -۲۲۱
۲ – بی تردید قحطی بزرگ ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹(۱۲۹۶- ۱۲۹۸ ) بزرگترین فاجعه تاریخ ایران وفراتر از تمامی وقایع پیش از آن است.» دراین قحطی «نزدیک به ۴۰ در صد ازجمعیت ایران به سبب گرسنگی وسوء تغذیه وبیماری‌های ناشی ازآن ازصحنه روزگار محو شدند. بی شک ایران بزرگترین قربانی جنگ جهانی است هیچ کشوری خسارتی دراین ابعاد را درنگاه مطلق و یا نسبی تحمل نکرده است. با اینکه بزرگترین قحطی‌های دوره معاصر و از بزرگترین نسل‌کشی‌های قرن بیستم است، اما ناشناخته باقی مانده‌است. تاریخ ایران در جنگ جهانی اول را، نمی‌توان بدون درک آنچه که در این سال‌ها رخ داد، دریافت. درسالهای جنگ اول جهانی، انگلیسی‌ها کشور را اشغال کردند؛ ودرست در همین زمان بود که ایران به بزرگترین فاجعه تاریخ خود یعنی قحطی ۱۹۱۹ ـ ۱۹۱۷ دچار شد.( I)
«طبق اسناد آمریکایی، درسال ۱۹۱۴ جمعیت ایران بیست میلیون نفر بود که درسال ۱۹۱۹به یازده میلیون نفرکاهش یافت. توجه بفرمایید. یعنی حدود ۸ الی ده میلیون نفر ازمردم ایران از گرسنگی و بیماری‌های ناشی از کمبود مواد غذایی و سوءتغذیه مردند. در اسناد آمریکایی مدارک مستندی دربارۀ این تراژدی بزرگ انسانی وجود دارد. چهل درصد ازمردم ایران طی دو سه سال قلع‌و‌قمع ونابود شدند. تنها درسال ۱۹۵۶ بود که ایران توانست به جمعیت ۲۰ میلیونی سال ۱۹۱۴ برسد»(II)
«ایران، هنگامی بزرگترین فاجعه تحمل می کرد که دراشغال نظامی انگلیسی‌ها بود. ولی انگلیسی‌ها «جزچند اقدام جزئی تسکینی وبی اثر، نه تنها برای کاستن از شدت قحطی کاری انجام ندادند ، بلکه با خرید گسترده غله وموادغذایی درایران، وارد نکردن واردات مواد غذایی از هند و بین‌النهرین ممانعت از ورود غذا ازایالات متحده واتخاذ سیاست های مالی - ازجمله نپرداختن درآمدهای نفت به ایران- قحطی را شدت بخشیدند. درنتیجه تعداد بیشتری ازمردم ایران با سیاست های انگلیسی ها از بین رفتند. این اقدام را می توان با اطمینان مصداق عینی جنایت علیه بشریت تلقی کرد. ایران بزرگترین قربانی جنگ جهانی اول بوده وازبدترین نسل کشی های دوره معاصر لطمه دیده است. » (III (
I – محمدقلی مجد« قحطی بزرگ ۱۹۱۹-۱۹۱۷م» ترجمه محمد کریمی- موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی - ۱۳۸۷ - ص ۱۵
II - همانجا – ص ۲۱
III - همانجا – ص ۱۸
۳ - «آیرونساید اشاره به ترسوبودن احمد شاه ومردمش را رها خواهد کرد می کند، ولی رضا خانی که آیرونسایدازاوتعریف می کند، درجنگ جهانی دوم بمحض اشغال ایران ازطرف متفقین ازترس زودترپا به فرار گذاشت وهمین دولت فخیمه انگلستان آوردش وبردش».
عبدالرضا هوشنگ مهدوی درنوشته ای تحت عنوان« پشتیبانی مستمرانگلستان ازدیکتاتوری پهلویها (۱۳۵۷ – ۱۲۹۹ )» می نویسد:« رضا شاه که تا این زمان دراوج قدرت به سرمی برد وبه مدت بیست سال تنها فردی بود که برایران حکومت می کرد، ناگهان ازخود ضعف وناتوانی عجیبی نشان داد او دوبار قصد داشت ازتهران فرارکند وحتی قصد پناهندگی به سفارت انگلیس را داشت » (سقوط جلد دوم - مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی - ۱۳۸۷ ص ۶۶۸ »)
نصرالله سیف پورفاطمی تاکیدمی کند: « روزدوازدهم درتهران خبری منتشر شد که روس ها ازقزوین حرکت کرده و به سمت تهران پیش می روند. این خبردرسفارت انگلیس انتشار یافت ورضا شاه را بی اندازه متوحش کرد، به طوری که فوراً بدون اسکورت وهمراهان سواراتومبیل شده وعازم قم می شود. در قم به اوخبر می دهند که شایعه صحیح نیست و شاه به تهران برمی گردد.»
دکتر نصرالله سیف پور فاطمی« آیینۀ عبرت - جلد سوم»- به کوشش دکتر فرامرز سیف پور فاطمی - نیوجرسی ۱۳۸۹ – ص ۱۲۴۸
۴ - عبدالله شهبازی درباره خاطرات آیرونساید براین نظر است که : درمسئله کودتای ۱۲۹۹ نیزنقش ژنرال آیرونساید به ‌شدت برجسته شد ونقش اردشیرریپورتر تقریباً مسکوت ماند همانطور که در مسئله کودتای ۲۸ مرداد نقش کرمیت روزولت و وودهاوس به‌شدت برجسته می‌شود و نقش فرمانده عملیاتی کودتا در ایران، یعنی شاپور ریپورتر، بکلی کتمان می‌شود.
این در حالی است که می‌دانیم سرلشکر سِر ادموند آیرونساید یا لرد آیرونساید اوّل تنها مدت کوتاهی در منطقه و در ایران بود. او از ۴ اکتبر ۱۹۲۰ تا ۱۷ فوریه ۱۹۲۱، یعنی کمتر از چهارماه و نیم، فرمانده قشون انگلیس در شمال ایران (نورپرفورس) بود که مأموریت جنگ با بلشویک‌ها را به عهده داشت. وی در طول زندگی‌اش نیز هیچ ارتباطی با ایران نداشت و بنابراین نقش او در کودتا چگونه می‌تواند همسنگ و حتی قابل مقایسه با نقش اردشیر ریپورتر باشد که به‌عنوان رئیس شبکه اطلاعاتی بریتانیا در ایران تا زمان کودتا ۲۸ سال بود که در ایران اقامت داشت و بر حوادث مهمی چون انقلاب مشروطه و غیره تأثیر نهاده بود. البته آیرونساید به‌عنوان فرمانده نیروهای نظامی انگلیس در شمال ایران سهم مهمی در کودتا داشت ولی او مجری دستورات وزیر جنگ وقت بریتانیا، یعنی سِر وینستون چرچیل، بود که بعدها همین چرچیل، به‌عنوان نخست‌وزیر وقت انگلیس، نقش اصلی را در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ایفا کرد.
بنابراین، آیرونساید تنها یک فرمانده نظامی بود که بدون آشنایی با منطقه و بدون داشتن شبکه جاسوسان بومی و حتی بدون شناخت دقیق نیروهای سیاسی کشور دستور وزیر جنگ را اجرا کرد و هر کس جای او بود چنین می‌کرد. تحقیقات بنده ثابت می‌کند که طراحان و عاملان خارجی کودتای ۱۲۹۹ مثلثی بودند که یک رأس آن وینستون چرچیل بود، رأس دیگر لرد ریدینگ(سِر روفوس اسحاق) نایب‌السلطنه وقت حکومت هند بریتانیا و ادوین مونتاگ وزیر وقت هندوستان در لندن، که هر دو از خاندان‌های درجه اوّل یهودی صهیونیست انگلیس بودند، و رأس سوم اردشیر ریپورتر که اصلا طرح کودتا از او بود. نقش اصلی را هم در شناسایی و برکشیدن رضاخان و هم در کودتا و هم در خلع قاجاریه و استقرار سلطنت پهلوی اردشیر ریپورتر داشت که در تمامی این دوران رئیس شبکه اطلاعاتی حکومت هند بریتانیا در ایران بود. و می‌دانیم که امور اطلاعاتی امپراتوری انگلیس در ایران و عراق و حتی در شبه‌جزیره عربستان از آغاز به‌وسیله حکومت هند بریتانیا اداره می‌شد و وزارت خارجه انگلیس در لندن دخالت عملی در این حوزه نداشت. پس، مطرح کردن آیرونساید تنها بیان گوشه‌ای از حقیقت بود برای پوشانیدن ابعاد بسیار بغرنج و مهم ماجرا.
نکته مهم دیگر که ثابت می‌کند انتشار خاطرات آیرونساید نمی‌توانست گره مهمی را باز کند، تحریف این خاطرات است. مثلا، خاطرات آیرونساید روشن نمی‌کند که آیا وی فرمان کودتا را به ابتکار شخصی خود صادر کرد یا به‌دستور لندن (وزارت جنگ و دولت انگلستان). خوشبختانه در جریان انقلاب چند برگ از رونوشت خاطرات آیرونساید به‌دست آمده که مغایرت جدّی آن را با متن منتشر شده ثابت می‌کند. مثلا، در کتاب منتشر شده تلاش شده تا ثابت کند ایران در معرض خطر بلشویکی است. همین خط فکری را اردشیر ریپورتر در خاطراتش القا کرده است. یعنی اگر کودتا نمی‌شد ایران به چنگ کمونیست‌ها می‌افتاد. می‌دانیم که این مسئله، که آیا کودتای رضاخان ایران را از خطر سقوط به دامان بلشویسم نجات داد یا نه، اصولا چنین خطری وجود نداشت، اهمیت اساسی در تحلیل تئوریک حوادث آن سال‌ها دارد. ولی در متن دستنوشته خاطرات آیرونساید، که در ایران به‌دست آمده، او می‌نویسد: «به اعتقاد من روس‌ها قادر نیستند در خارج از کشور خود به جنگ بپردازند. نمی‌توانیم بپذیریم که برای ما یک خطرنظامی محسوب می‌شوند.» یا درجایی آیرونساید می‌نویسد قیافه رضاخان به یهودیان شباهت دارد. یا می‌نویسد: «می‌گویند اودر تبریز مهتر بوده است.» مهتر یعنی نگهبان اسب. این جملات درخاطرات منتشر شده موجود نیست. یا آیرونساید درباره ملاقات ۱۵ فوریه ۱۹۲۱ خودبا احمد شاه تنها یک سطر نوشته: «با هم [با نورمن وزیر مختار انگلیس در تهران] به دیدن شاه رفتیم. شاه درنقطه‌ای در۶ مایلی تهران با گله‌ای از زنانش زندگی می‌کرد.» همین و بسولی در متنی که پسرآیرونساید به کمک و به احتمال قریب به یقین با دستکاری‌های فراوان شاپور ریپورتر منتشر کرده، سه صفحه کامل درباره این ملاقات و با آب و تاب عجیبی در جهت ارائه یک تصویر بسیار منفی و نفرت‌انگیزازاحمد شاه توضیح داده شده. از«دروازه‌های آهنین قصر» و « سواران سرخ جامه بنگالی» و خواجه‌هایی در لباس اروپایی که عصای عاج به‌دست داشتند و به استقبال آیرونساید و نورمن آمدند، زنان و کودکانی که می‌خندیدند و شوخی می‌کردند و خواجه‌ها آن‌ها را ساکت می‌کردند، تالار مجلل محل پذیرایی ازمیهمانان، توصیف چهره احمد شاه و غیره و غیره که اصلا معلوم نیست ازکجا آمده. واز همه مهم‌تر این ادعا که احمدشاه خواستارامضا وتصویب قرارداد ۱۹۱۹ شد وگفت این «بهترین معاهده‌ای است که منافع کشورش را تأمین می‌کند اما مجلس شورای ملّی از تصویب قرارداد سر باز می‌زند.»اینهاهمه تحریف تاریخ است و کاملاً روشن است که نویسنده‌ای بر اساس یادداشت‌های روزانه آیرونساید هر چه خواسته نوشته و به‌نام خاطرات آیرونساید چاپ کرده است. با توجه به این توضیحات، اهمیت انتشار خاطرات اردشیر ریپورتر روشن می‌شود و بنده به یقین عرض می‌کنم که این سند مهم تاریخی مبنای قطعی در تحلیل کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ است و هیچ سندی نمی‌تواند جایگزین آن شود.
از زمان انتشار خاطرات اردشیر ریپورتر تا امروز، که تقریباً یک دهه کامل می‌شود، این سند بتدریج جای خود را در میان مورخین باز کرده است. معهذا، هنوز نیز گروهی از نویسندگان هستند که به سند به تعبیر مرحوم دکتر شیخ‌الاسلامی «ارزنده» فوق بی‌اعتنا مانده‌اند تا پیش‌فرض‌های خود را به اثبات برسانند. مثلاً، در کتابی که آقای دکتر سیروس غنی با عنوان "ایران؛‌ برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسی‌ها" اخیراً منتشر کرده، کمترین اشاره‌ای به نقش اردشیر ریپورتر در ماجرای کودتا نیست تا بتواند ثابت کند که کودتای ۱۲۹۹ یک طرح «شتابزده» و فاقد تدارکات مفصل قبلی بود که «به تمهید افسری انگلیسی که از کشور و مردم ما تقریباً هیچ اطلاعی نداشت آغاز شد.» منظور او آیرونساید است. غنی می‌افزاید: «نظامیان بریتانیا کمتر چنین خودسر دست به سیاست یازیده بودند تا چه رسد که بدون دستور صریح دولت متبوع خود کودتا بر پا کنند.» آقای سیروس غنی تنها در یکجا نام اردشیر را برده و تلویحاً مدعی شده که خود انگلیسی‌ها این سند را به‌خاطر ضدیت با سلطنت پهلوی منتشر کردند. او می‌نویسد:
«با وجود تکذیب‌های بریتانیا در طول سالیان که در کودتا دخالتی نداشته... وقتی مصالح انگلستان اقتضا کرد، این کشور مرتب اعلامیه صادر می‌کرد و نه تنها به نقش خود در کودتا اعتراف می‌کرد بلکه درباره آن به اغراق هم می‌پرداخت... انتشار یادداشت‌های ژنرال آیرونساید از طرف پسرش و نیز درآمدن سندی موسوم به "آخرین شهادت و وصیت‌نامه" از اردشیر رپورتر، هر دو در ۱۳۵۰-۱۳۵۱، یعنی زمانی که محمدرضا شاه در اوج قدرت و از موفقیت جهانی برخوردار بود، اتفاق افتاد.»
این روش یک محقق واقعاً محقق در بررسی حادثه‌ای به این اهمیت نیست.
اولا، خاطرات اردشیر ریپورتر در اواخر سال ۱۳۴۷ یا اوایل سال ۱۳۴۸ طبق وصیت‌نامه اردشیر در اختیار شاپور قرار گرفت نه در سال‌های ۱۳۵۰-۱۳۵۱.
ثانیاً، این سند کاملاً محرمانه بود و تنها چند تن از رجال درجه اوّل پهلوی آن را دیده بودند از جمله اسدالله علم، نزدیک‌ترین محرم شاه، که طبق نوشته مندرج در یادداشت‌های روزانه‌اش اصالت آن را تأیید می‌کند. این خاطرات برای اولین بار در سال ۱۳۶۹ به‌وسیله بنده منتشر شد و آقای غنی معلوم نیست عنوان «آخرین شهادت و وصیت‌نامه اردشیر ریپورتر» را از کجا آورده است زیرا من چنین عنوانی را به‌کار نبردم.
اسناد دیگری نیز در دست است که صمیمیت شاه و شاپور ریپورتر را در سال‌های ۱۳۵۰-۱۳۵۷ نشان می‌دهد. یک نمونه دیدار خصوصی آقای جرج کندی یانگ به‌همراه شاپور است با شاه در تاریخ ۶ ژوئن ۱۹۷۲. جرج کندی یانگ که در سال‌های اخیر فوت کرد، در آن زمان از گردانندگان و مدیران کمپانی انگلیسی کلینورت بنسون بود که به‌عنوان دلال و واسطه در معاملات خارجی ایران نقش مهمی داشت. وی گزارش دیدار خود را به‌طور مشروح نوشته که نسخه‌ای از آن در اسناد ایرانی به‌دست آمده و در دسترس محققین است. شاه به جرج یانگ، که قاعدتاً در اینتلیجنس سرویس نیز مقامی بلندپایه بوده زیرا مضمون بحث‌های این جلسه کاملاً امنیتی است و شبیه به بحث‌ با یک تاجر نیست، از جدایی‌ناپذیری امنیت ایران و امنیت اروپای غربی سخن می‌گوید و خلاصه مضمون مذاکرات گواه نزدیکی بسیار طرفین است. توجه کنیم که سال ۱۹۷۲ همان سالی است که خاطرات آیرونساید منتشر شد و کمی بعد مقاله چپمن پینچر و اشاره مختصر او به نقش اردشیر ریپورتر در کودتای ۱۲۹۹. بنابراین، ادعای آقای سیروس غنی بسیار غیرمستند است.
و بالاخره اینکه، به عکس ادعای آقای سیروس غنی، ما مواردی را سراغ داریم که سازمان اطلاعاتی انگلیس به جعل سند به‌سود رضاخان دست زده با این هدف که از او یک چهره ملّی و ضدانگلیسی ترسیم کند. مهم‌ترین هدف از این جعلیات، که در زمان صعود رضاخان صورت می‌گرفت، از یکطرف فریب دادن حکومت کمونیستی شوروی بود به‌منظور جلب حمایت وی از رضاخان به‌عنوان یک فرد ناسیونالیست و ملّی و ضدامپریالیست؛‌ و از طرف دیگر فریب دادن رجال ملّی و افکار عمومی ایران. و می‌دانیم که این ترفند سرانجام سبب حمایت شوروی‌ها از رضا خان شد. یک نمونه، سندی است که مجله پیکار در شماره ۱۰ خرداد سال ۱۳۱۰ خود افشا کرد. این نشریه‌ای بود که در برلین به‌وسیله مرتضی علوی، برادر ارشد بزرگ علوی (نویسنده معروف)، منتشر می‌شد. پیکار در مقاله‌ای با عنوان «سیاست جاسوسی انگلیس‌ها در ایران» می‌نویسد:  
«پس از اینکه رضاخان را انگلیس‌ها کاملاً به سمت نوکری خود درآوردند، قنسول انگلیس (مقیم اهواز) راپورتی به‌عنوان چمبرلن، وزیر مستعمرات انگلستان، می‌نویسد و در راپورت مزورانه خود می‌نویسد که ما هر قدر سعی و کوشش نمودیم رضاخان را با خود همراه نماییم موفق نشدیم و آنچه حقیقتا کشف کردیم با حکومت شوروی مناسبات حسنه دارد و هیچ حاضر نیست که با ما کنار بیاید. و این راپورت خود را طوری کرد که به‌وسیله جاسوس‌های خودشان به دست قنسول‌های حکومت شوروی بیفتد. متأسفانه این عمل مزورانه طوری در محافل سیاسی روس‌ها تأثیر بخشید که تا امروز هم در روسیه کسانی هستندکه عقیده دارند رضاخان طرفدارشوروی و... مخالف سیاست استعماری انگلیس‌ها است...»
منبع: سایت عبدالله شهبازی: مقاله "پنهانکاری انگلیسی" واسراردوکودتا» گزارشی ازآخرین تحقیقات درزمینه دو کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ برمبنای اسناد موجود درآرشیوهای ایران»
ادامه دارد

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire