samedi 14 juillet 2012

جمال صفری : زندگینامه دکتر محمد مصدق، قسمت پانزدهم

توضیح: درشماره 763 نشریه انقلاب اسلامی درمقدمه شرحی ازمظفرالدین شاه تاکید کرده بودم که «شخصیت مظفرالدین شاه و وضعیت دربار او نمونه ای است ازحکومت های جبارو مستبد در ایران که امتیازدادن به بیگانگان درزمان آنها تحقق یافته است. بعنوان مثال درتاریخ معاصرایران تمدید قرارداد دارسی در  1312 بوسیله رضاخان، قرارداد کنسرسیوم نفت 1333 درزمان رزیم کودتای دست نشانده محمد رضا شاه و قرارداد الجزایردر 1359  توسط شخص خمینی بیان از منش و روش شخصیت آنها و اطرافیان سرسپرده شان است.»
بنابراین، به نظرنگارنده:
1 - بررسی تاریخ قرارداد دارسی، درباره شخصیت مظفرالدین شاه و چگونگی جریان مذاکرات تمدید قرارداد دارسی و انعقاد قرارداد جدید زیانبار توسط رضا خان و کارگزارانش که عواقب و تبعات مالی وسیاسی عظیم وغیرقابل جبرانی بدنبال داشت، زمینه ای می باشد که دفاع مصدق ازحقوق ملی برضد قرارداد دارسی و تمدید آن، برای خوانندگان مجرد و انتزاعی نگردد.
2 – رفتار و کردار مظفرالدین شاه و" وزراء ورجال و اعیان درجه اول مملکت"یک واقعیت مستمرو تلخ درتاریخ معاصرو در درون  دولت و جامعه استبدادزده ایران است.
در این برهه از تاریخ  که  «سلسله جلیله روحانیت شیعه » بنام نظام ولایت فقیه  با تفکر قرون وسطی اش و عمل  ویرانگر و ددمنشانه اش بر مردم ایران خود را تحمیل کرده است بطور واضح با «نظم آخوندی» خود که نوعی« بی نظمی » است  در استمراراین بی قانونی، بی نظمی  وخودکامگی گوی سبقت را ربوده است.
همین بنیاد مذهبی درطول تاریخ با اتکا به اعتقادات مذهبی، « قید و بندها ساخت و به دست و پای مردم زد و قدرت حرکت را از آنان سلب نمود.» در واقع یکی از موانع رشد و توسعه جامعه ملی است. متولیان دینی «پیوسته به تسخیر روح توده ها پرداختند وقدرت های فوق طبیعی و سحر آمیز را در مقابل آنها قرار دادند» و با خرافات و افسانه های  پندارگونه بازدارنده و «وحشت آور کودکانه را در زمانی که غرب دستخوش تغییروتحولات عظیم علمی و صنعتی خود بود، قطره قطره در کام توده های ساده دل» فرو ریختند و از این طریق آنها را از پیشرفت و رشد بازداشتند و عملاً در خدمت استبداد داخلی و سلطه خارجی  وبرضد تحول و رشد و توسعه جامعه ملی قرار گرفتند.
بهمین جهت، حکومتگران، مسئولین و کارگزاران دولتی ومردم جامعه ایران دراین ناهنجاریها ونابسامانیهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی وفرهنگی  دچار و عارضۀ  بی نظمی، عدم دقت و فرهنگ کار وقول و قراروبی قانونی واخلاق بهینه و...شده اند. همین بی مسئولیتی دربرابر خود و حقوق ملی ریشه در تاریخ گذشته و استبداد دیرپا و دیرینه جامعه ایران دارد. بنابراین  بهمانگونه که اشاره شد یکی ازعلل وموانع رشد در جامعه ایران «خرافات و افسانه های پندارگونه» است که تا مغزاستخوان در بافتهای اجتماعی جامعه ملی از رشد مانده ما ریشه دوانده است. متولیان زور مدار دینی با استعانت ازکتب وادبیاتی امثال بحارالانوارمجلسی ومفاتیح الجنان شیخ عباس قمی و....  بیشتر به این خرافات دامن زده اند. بعنوان نمونه:
1 - ابوالفضل برقعی  در کتاب «تضاد مفاتیح الجنان با آيات قرآن » می نویسد: « جناب آقای قمی در اول مفاتیح، چند سوره از قرآن آورده، و در حاشیة آنها ثواب‌های اغراق‌آمیزی از روایات ضعیفه آورده که بطلان آنها بر هر عاقل خبیری روشن است، مثل آنکه می‌گوید: «سورة یس به صاحبش می‌رساند خیر دنیا و آخرت را، و دفع می‌کند از او بلای دنیا و آخرت را، و دفع می‌کند هر شری را، و روا می‌کند هر حاجتی را»، و اینها یقیناً دروغ است، زیرا رسول خدا (ص) و بسیاری از اصحابش سورة یس را خواندند و شرور از آنان دفع نشد. و یا می‌نویسند: «هر که بشنود جهت او باشد هزار نور و هزار یقین»، در حالی که اگر یقین به آخرت را می‌گوید که یک یقین کافی است. و یا می‌نویسد «هر که در قبرستان سورة یس بخواند خدای عزوجل عذاب اموات را تخفیف دهد وازهرآفتی محفوظ است، واگربمیرد داخل بهشت شود». و اینها یقیناً دروغ است، زیرا رسول خدا(ص) و بسیاری از اصحابش سورة یس را خواندند و شرور از آنان دفع نشد. ...»(33 )
2 - «اباصلت روایت کرده که چون امام رضا علیه السلام بده سرخ ( مابین نیشابور و مشهد) رسید در وقتی که بنزد مأمون میرفت گفتند یا بن رسول الله ظهر شده است نماز نمی کنید؟ پس فرود آمد و آب طلبید گفتند آب همراه نداریم. پس بدست مبارک خود زمین را کاوید آنقدر آب جوشید که آنحضرت و هرکه با آنحضرت بود وضو ساختندواثرش تا امروزباقی است...!»(34 )
3 - از جعفر روايت كره اند كه گفت: «وقتي پیامبر متولد شد چند روز شيرنداشت كه بخورد. ابوطالب او را به پستان‌هاي خود بست وخداوند شير را در آنها قرار داد. چند روزي از اين طريق شير نوشيد تا وقتی كه ابو طالب او را به حليمه سعديه سپرد».(35 )
4 - همچنین می‌گویند: «حسين از فاطمه و هيچ زن ديگري شير نمي‌خورد،‌ پيامبر آمد و انگشت ابهام خود را در دهانش قرار داد و او دو يا سه روز آن را می‌مكيد.»  (36 )  
5 - از باقر بن زين العابدين نقل كرده اند كه گفت: «به رسول الله گفته شد: تو فاطمه را مي‌بوسي وبا او زياد رفت و آمد مي‌‌‌كني، با ديگر دخترانت اين كار را نمي‌‌‌‌‌‌‌كني؟ » 
فرمود:« جبرئيل سيبي ازسيب‌هاي بهشت به من داد ومن آن را خوردم و آب آن درپشتم متغير شد سپس با خديجه نزديكي كردم واو به فاطمه آبستن شد، پس من بوي بهشت را از او احساس مي‌كنم.» (37)  
6 - وقتي فاطمه اين گونه است ناچار بايد علي نيز، مثل وي باشد. درباره‌ی علي و ولادت وي قصه اي مشابه آن خلق كرده اند. فتال دركتابش آورده كه«يك سيني ميوه‌‌‌‌ی بهشتي مثل خرما واناربراي ابوطالب آوردند وابوطالب از انار خوردو شاد وخوشحال به خانه برگشت. وقتی آن را خورد و آب آن درپشتش متغير شد با فاطمه، دختر اسد، نزديكي كرد و او به علي حامله شد. !! » ( 38) .
l حاج مخبر السلطنه هدایت درکتاب خاطرات و خطرات خود دو مثال  بعنوان مقایسه از نظم ، برنامه  و مدیریت  ایرانی با  غربی درآن زمان در باره "سان"  می آورد که:
1سان سوار در گچسر ایران: «عبدالله  خان یوشی عده ای سوار ابواب جمعی  داشت، در گچسر سان دید. اسبها ممتاز، یراقها عالی، سوارها بی تربیت رژه . گفتند، چون فرمان حرکت داده شد، بدون ترتیب دست گذاردند به تاخت و از جلو چادر شاه گذشتند. طنابها پاره شد، میخها کنده، بطوریکه وحشت دست داد، من در چادر  شاه بودم و هرکس  بود فریاد می کرد که آرام و کسی گوش  نمیداد، سواران وحشی  وحشتی در دل  انداختند که مگو.» (39)
2 - سان لشگر در برلن«احتشام السلطنه دعوت بتماشای سان درکناربرلن کرد. رفتیم، صف اول را گرفته بودند، محلی مشرف برمیدان سان برای تماشاچیان معین بود، جماعتی پیاده وجماعتی دردرشکه مهیای تماشا بودند، میدان خوب دیده می شد،روبرو طاقنمایی برای دستگاه امپراطوری و رجال آشنا مرتب بود. افواج می گذشتند، پیاده، سواره و توپخانه، آراسته تر ازآن بود که بقلم بیاید.
موزیکانچی دو دسته بیشتر نبود، یکی پیاده، یکی سواره، چیزی از آن سان فراموش نمی شود و فوق العاده مایۀ ضحک بود.  اسب طبالچی سوار بود  که بی طبالچی  دو نوبت وظیفۀ خود را در کمال نظم انجام داد، نوبت دوم و سوم که افواج سوار  سان دادند ظاهراً طبالچی زمین خورده بود، اسب در کمال مهارت در محل معین از صف خارج می شد، دوری می زد. در جای  خود قرار می گرفت.
محل طبالچی درحرکت دست راست بود، درموقعی که موزیک توقف می کرد تا دسته رد شود می بایست طبال بدست چپ تیپ بیاید و از برای اینکار مجبور بود در قوس معینی چرخ بزند و عادتاً یابو اینکاررا میکرد و نکته این بود که طبالچی  دو دست بیشتر ندارد و هر دو در زدن طبل بکار است، افسار یابو بسر خودش است، در اثر تربیت و مشق بوظیفۀ خودعمل می کند، در مملکتی  که اسب و مادیان ریاضی دان باشند،  تعجب  ندارد که یابو هم مشق نظامی بداند، آراستگی  و نظم لشگر آلمان بجای خود، کیفیتی که بخاطرم مانده است همان حرکت یابوی طبالچی است که در وظیفه تخلف نمی کند. »(40 )
t احتشام السلطنه  در ادامه  خاطرات خود می گوید: از  عمارت و قصر محل  اقامت شاه خارج شدم تا با یکی ازکالسکه های سلطنتی که برای رفت وآمد شاه  وهمراهان تعیین شده بود به هتل کنتینانتال(Continental Hotel )محل اقامت ملتزمین رکاب بروم. معلوم شد حضرات ازخودراضی هریکی دونفرکالسکه ای را برداشته ورفته است. بی انصاف ها ملاحظه شخص شاه وصدراعظم که احتمالاًحاجت به کالسکه پیدا کنند را هم نکرده بودند. باری درشکه سربازکرایه سوارشده وبه طرف هتل روانه گردیدم . دراواسط خیابان اصلی شهرمتوجه شدم امپراطوربا اسکورت و آن حشمت وهمینه مخصوص ازسان ورژه بازمیگردد و ازجهت مقابل می آید. ازترس اینکه مرا به آن صورت وبا لباس رسمی که مانند دیوانه ها در درشکه روبازکرایه ای نشسته درشهرپرسه میزنم ببیند ، به درشکه چی گفتم ازیکی کوچه های فرعی برود. دراواسط کوچه تنگ که راه عبوربه زحمت میسر نمی شد وازبخت بد چرخ درشکه شکست و بچه ها وعابرین دورما جمع شدند و هرکس به زبانی استهزاء وتمسخرمیکرد. به این نوکری و مأموریت لعنت و به خودم فحش می دادم و مجبوراً پیاده راه هتل را درپیش گرفتم.
با آن لباسها خورد وخسته وارد هتل شدم ودرحالیکه سعی می کردم کسی متوجه حال من نشود به طبقه بالا که محل اقامت حضرات بود رفتم.
در راهرو هتل در اطاق های همراهان شاه عموماً بازبود و رجال و اعیان درجه اول مملکت غالباً لخت با یک زیر پیراهن وحتی بعضا مشغول شستشوی خویش بودند. من با هیچ زبانی نمی توانم حیرت و تعجب مستخدمین و مهمانان هتل راکه از راهروعبورمی کردند وصف کنم، امر همایونی را به امین الحضره و موثق الملک ابلاغ کردم. امین الحضرت جواب  داد
« شاه گُه خورد و به فلانش خندید که  آلمان آمد...!».
خواننده البته حمل برمبالغه و اغراق نخواهد کرد و اینکه اظهارات وقیحانه نوکری که گوشت و پوست و استخوانش ازشاه است را بالصراحه می نویسم. مقصود این است که خواننده مستحضرازحالات شاه و دربار و در باریان بشود.
ازفحاشی هائی که "امین الحضره به شاه کرد متحیرماندم. چه کنم؟ بزنم به دهان این شخص؟ مگرنه اینکه اواین قبیل هرزه گوئی و فحاشی را درحضورجمیع همقطاران خود اظهار می کند؟ من که ازدیگران، شاه پرست ترنیستم و بعلاوه نزدیکان شاه زبانشان عادت با این الفاظ دارد و چنانکه شنیده ام درحضورملوکانه هم ازاین قبیل الفاظ رکیکه استعمال می کنند و حتی به خود پادشاه هم می گویند، چون از این اصطلاحات خوشش می آید و لذت می برد و ذات مبارک به قول  خودشان و به اصطلاح مردم  تبریز « اهل دبه!!» هستند.
معذالک رشتۀ اختیارازدستم دررفت و دریک لحظه متوجه شدم که دیگر نمی توانم با این مردم و حوزۀ آنها زندگانی  نمایم. به امین الحضره گفتم: خودت  میدانی میروی و یا نمیروی! من که دیگرنوکری به این مرد نمی توانم بنمایم.
l خشم و غضب پادشاه نسبت به امین الحضره
اتابک امین السلطان صدراعظم لاینقطع تلفون میکرد و من استعفای خود را داده و ازحضورعذر خواستم و بالجمله به اصرار تمام مجدداً به قصررفتم و مراتب را به اتابک گفته و اضافه کردم اگریک حرفهائی که درحضورتمام مردم به شاه گفت به من گفته بود، شکمش را پاره میکردم. جریان به عرض خاکپای جواهر آسای اقدس اعلی  رسید! امر ومقررفرمودند که امین الحضره را به سرحد عودت دهند برود ایران. ولی اوامر ملوکانه وخط شاهانه نیم ساعت بیشتر نفاذ و دوام نیافت و ازاعتبار افتاد.
امین الحضره همان بود و همان ماند تا آخرعمر شاه و آن عباراتی را که به نظربنده آنقدر رکیک آمد، برای ذات اقدس شهریاری گواراتر از هر چیز بود. آن جملات شرم آوروقبیح ازجملۀ مذاکرات عادی و عرایض  یومیه حضور همایون بود!
mazararodin_shah_764lمظفر الدین شاه  در اپرای بزرگ برلن:

شب همانروزقراربود که اعلیحضرت پادشاه ایران به اتفاق امپراطوروامپراطریس وخاندان سلطنتی و شاهزادگان و ملتزمین رکاب شاهنشاه ایران واعیان و رجال آلمان به اپرا تشریف فرما شده برنامۀ  مخصوص اپرا را ملاحظه فرمایند.
برنامۀ شب، اجمالا اینطورتنظیم شده بودکه شاه بعد ازچند ساعت استراحت درسرساعت معین از قصرسلطنتی به عمارت اپرا پیاده شود. بایستی درهمین موقع اعلیحضرت هم به آنجا رسیده باشند تا به  اتفاق به داخل سالن رفته ودرحجرۀ مخصوص جلوس فرمایند. اما اعلیحضرت شاهنشاه جم جاه ابداً در فکرحرکت نیستند. هر قدراصرارمی کنم که زودترحرکت فرمائید،  بازاین دست و آندست می کنند.
لحظات وحتی دقایق میگذرد. اما هرلحظه برای من ازیک عمرطولانی تروسخت تراست. سرانجام ازحرکت شاه مأیوس وبرای اینکه درحضورامپراطورعذری بدترازگناه بیاورم وبه آن حالت خفقان آورانتظارخاتمه دهم، شاه را رها کرده وبه طرف عمارت اپرا رفتم.
امپراطورو وزراء او بالای  پله ایستاده  و گارد به حالت احترام دراطراف محوطه قراردارد ومنتظر ورود پادشاه ایران هستند.
ازمن سئوال کردند؟ عرض کردم الساعه وارد می شوند. اما بازچند دقیقه طول کشید تا نزول اجلال فرمودند. نه پادشاه ونه هیچیک ازملتزمین شعورعذرخواهی نداشتند. بالجمله درلژ سلطنتی درکنار  خواهرامپراطریس(چون خود امپراطریس دربرلن حضورنداشت) قرارگرفتند امپراطور وتمام خانواده سلطنتی آلمان درهمان لژ بودند و ملتزمین رکاب هم درهمان حجره جای گیرشدند.
هنوزچند دقیقه ازشروع برنامه نگذشته بود که اعلیحضرت ازصف جلو، روی خود را به عقب برگردانده و به من، که البته چند صف دورتر نشسته بودم فرمودند: تشنه ام، آب می خواهم!!
سبحان الله این چه اوضاعی است؟؟ تمام عالم نگران ما هستند؛ چه خورده ای که در چنین مواقع و لحظات مخصوص این طور عطش پیدا کرده ای ؟؟
چاره ای نبود فوراً امین الحضره با لباس تمام رسمی که لباس سفیر کبیردرواقع به آن زینت و زیورنبود و نشانها وتمثال و غیره ازجای خود برخاست وبرای تهیه آب رفت، هرچه گفتم: شما ازجای خود تکان نخورید پیشخدمت ها برای انجام خدمات حاضر و مأمورهستند، فایده نکرد و گفت: به من بنشینم و پیشخدمت یا دیگری آب برای ولینعمتم ببرد؟( که البته این همان ولینعمت است که صبح آنروز چنان وقیحانه بباد فحش گرفت.)
بالجمله امین الحضره لیوان آب را به حضور برد و میل فرمودند. بازچند دقیقه بعد مجدداً دستورآب دادند واین کارچند نوبت تکرار شد، یک مرتیه بدون مقدمه، اعلیحضرت ازجای خود برخاسته وقصد عزیمت فرمودند، چه شده است؟ حالم بهم خورده است.
ای امان، با این افتضاحات پی در پی چه کنم؟ اگرناخوشی مریضخانه برو ویا ازمملکت خارج نشو، یا درفرنگستان با آن قدراصرارخود را مهمان مردم نکن و  یا اینکه  وقتی آمدی مثل آدم رفتار کن!
شاه ازسالن اپرا بیرون آمده معلوم است که همه مضطرب شدند، امپراطور پرسید چه شده؟ گفتم، مختصر کسالتی عارض شده ومحتاج هوای تازه هستند. شاه به سالن بزرگ بیرون اپرا آمد. البته همراهان هم یکی یکی از لژخارج شدند و برنامه رسمی از سکه افتاد.
شاهزاده خانم ها اظهار نگرانی کردند وموافق نزاکت وادب استفساراحوال همایونی را میکردند و کمک خود را تقدیم می داشتند.
اعلحضرت همایون، دروسط  سالن بزرگ اپرا، روی یک  صندلی  جلوس فرموده و تکمه ها را باز  و مرتباً وپی درپی آب میل می فرمایند، ابداً کسالت جدید  ندارند، در حالیکه همه انتظار دارند ناراحتی اعلیحضرت رفع و به محل  اپرا تشریف فرما شوند تا ادامه برنامه را ملاحظه فرمایند، اصرار فرمودند که می خواهم بروم بخوابم و استراحت کنم. حالا تکلیف این برنامه رسمی چه می شود؟ صدها تن شاهزادگان، اعیان، اشراف، وزراء و ارکان دولت، سفرا و کوردیپلماتیک با خانمهای آنها که امشب برای معرفی و آشنائی با پادشاه ایران دعوت شده اند، چه باید بکنند؟ چه خاکی  باید سرمان بریزیم؟
بالجمله، هرقبایح این رفتاررا به عرض  خاکپای مبارک رسانیدم. به کلی بی ثمرماند. زیرا هیچ امری به نظرمبارک قبیح نبود واصراردرحرکت فرمودند وبه جانب درخروجی راه افتادند وازعمارت اپرای  سلطنتی بیرون آمدند و کالسکه ها را فرستادند بیاورند. لژها خالی شد. چندین پرده نمایش باقی و در حقیقت به اپرای بزرگ ومعروف برلن و هیمه  سلطنتی دولت  آلمان و خودمان یکباره؛ .. یدیم و جای پاک باقی نگذاشتیم.
اعلیحضرت وملتزمین رکاب ظفرانتساب به طرف پستدام رفتند و بنده به سفارت بازگشتم. مثل  اشخاص دیوانه، گیج و منگ درگوشه ای افتاده وبه فکرفرو رفتم. وقایع و افتضاحاتی که ازصبح امروز تا شب واقع شده بود ازپیش نظر گذراندم. خدایا، دیگر چه آبروئی برای من و مملکتم دراین سرزمین باقی مانده است و پس ازمراجعت موکب فیروزی کوکب  دردربار آلمان چگونه می توانم ظاهرشده و به عنوان یک سیاستمدار و نمایندۀ کشورمستقل و متمدن عرض اندام نمایم؟.
هرقدرازاین وقایع تأسف می خوردم چارۀ دردم را نمی کرد. استعفاء بدهم، کجا بروم درچنین مجمعی چه طورمی توان زندگانی  کرد؟ درفرنگ که این قدرملاحظات درکار است اینطوراست. درایران که فعال مایشاء واختیارجان و مال و شرف مردم دردست مشتی مردمان رجاله که شاه که از آنها و سر دسته آنها ست.  منتهی سردسته ای که دردست اراذل واوباش زیردست خودش اسیرمی باشد، چه خواهم کرد؟
این دار دسته، یعنی در باریان و اطرافیان شاه که ازاوباش  تبریز وتهران ترکیب یافته اند به عشق  آنکه گشت و گذاری درممالک فرنگ بزنند ونشانهای دول فرنگ را ضمیمه کلکسیون نشانهای ایرانی خود بنمایند، شاه ضعیف الاراده  وضعیف العقل، شهوت ران، مزور،  مقدس بی دین، با بیرحم، بی انصاف، متظاهر بدوستی نوع بشرودشمن واقعی خلایق را به این قاره کشیده وبه زورو با وقاحت، خود را به دول اروپا تحمیل و افتضاحات و کثافات خود را  به تمام پایتخت های فرنگ آورده دنیا را ملوث  ومملکت را مفتضح تر از آنچه هست  می نمایند.
l تنها راه حل  تغییر  رژیم است؟
شب را به هرمصیبتی  بود گذارنده و با خیالات واهی از این طرف  به آن  طرف غلتیدم وهرچه حساب  کردم، دیدم موجودی بیچاره و بدبختم. نه صنعتی می دانم و نه غیرازنوکری کاری ازدستم بر می آید. چاره نیست، جز دیدن و حسرت خوردن، تنها یک راه حل وجود دارد.
آنهم کوبیدن و سرنگون کردن این نظام پوسیده و رهائی  ازدست این دلقک واعقاب واجزاء اوست. وصول به این راه حل هم هزار وسیله واسباب می خواهد که دردرجه اول لطف و عنایت خداوند متعال است. با پشت گرمی به وجود مسبب الاسباب  خود را تسکین داده به جستجوی سایروسائل وابزارسرگرم شده و خویشتن را دلداری دادم و به امید آنروزبه خواب رفتم.» (41 )
l خانم هما ناطق در نوشته تحقیقی خود در باره «امتیازات و وام ها» در عصر مظفر الدین شاه می نویسد: از پولدوستی شاه فرنگیان بهره گرفتند. رشوه دادند و دست روی ذخایر ایران گذاشتند. از آنجا که شاه بیمار بود تا توانست امتیاز فروخت. درآمدش را به جیب ریخت و دیناری به خزانه نپرداخت. دولت های غربی ازبی لیاقتی او سود جستند. به جان زیروروی ایران افتادند. به زمانه او وام های پی در پی خزانه را به ورشکستی کشاند. از شدت فقرحقوق کارمندان ضبط شد. اما شاه با دستیاری و تشویق "آرتور هاردینگ"  وزیر مختار انگلیس وام گرفت. شاه پول سفرمی خواست وحال آنکه ایران درتنگنای مالی به سرمی برد. به ناگزیر دست به اعطای امتیازات گوناگون زد. چنانکه "هاردینگ"  خود درخاطراتش یاد کرده است. به ناگزیر در۱۹۰۱ هزار لیره « وثیقه عایدات شیلات بحر خزر » را بی مشورت با ارکان دولت بالا کشید. نیز سرخود، امتیاز راه آهن را به روس ها واگذارد و امتیاز بانک را به آلمان. 
در این میان بخشی از بانک شاهی به دست انگلیس ها افتاد. « بانک آلمان » به آلمان ها رسید. « راه آهن وبانک استقراضی و شیلات شمال » به روسیه و « حفریات باستانشناسی در شوش» به فرانسوی ها واگذار شد. مهم تراین که « هیرمند را از ایران جدا کردند». بحرین« زیرنفوذ انگلیس ها » رفت. درازای اخذ وام « کنترل گمرکخانه به روس ها واگذار شد.»! دولت روسیه دررقابت با انگلیسها و  میسیونرهای مستقردرارومیه، به خیال« کشیدن خط راه آهن  به تبریز » افتاد. شاه کاوش درآثارعتیقه شوش را نیز به فرنگیان سپرد و ازاین راه پول کلان اندوخت.
دکتر ناطق  تاکید می کند که: مهم ترین امتیازی که شاه به انگلیس ها داد، همانا امتیازنفت بود که در 1901 م / 1317 قمری امضاشد. شاه «انحصار استخراج » را به دارسی (Knox ) بخشید. امتیاز نفت را هاردینگ وزیر مختار انگلیس آراست و به آسانی ازچنگ دولت ایران درآورد. به سخن دیگر وزیرمختار از«پول پرستی » شاه بهره جست و امتیازرا به امضا رساند. منگول بیات می گوید: در ماجرای این امتیاز امین السلطان که «رابط » بود با "هاردینگ" همدست شد. نمی دانیم! اگر چنین بود، هاردینگ درعزل امین السطان شرکت نمی کرد! بهررو، ازعایدات امتیاز نفت 16 در صد به ایران پرداخت شد.1000 لیره نقد و 20 هزار لیره سهم به دولت رسید. 3 در صد هم «به خوانین بختیاری دادند تا مانع تعدیات ایل نشوند... بعضی از کارکنان هم به نوائی رسیدند.» باقی یکراست به جیب شاه ریخته شد تابتواند راه سفر فرنگ را در پیش گیرد. نفت به کنار،انگلیس ها توانستند برای سالیان دراز درجنوب ایران مستقر شوند. به راه جدا کردن خرمشهروبه یاری میسیونرهای امریکائی که با انگلیس ها همراه بودند، درارومیه مستقرشدند. آن«محل » را به خاک وخون کشیدند. واژه خرمشهررا برداشتند ودرخرسند کردن اعراب «محّمره » را برجایش نشاندند. درپیروی ازعثمانی هم کوشیدند جنگ عیسوی ومسلمان را درمنطفه بیافرینند. راه تجزیه ایران را بگشایند. روس ها ایستادگی کردند وپا نگرفت. به دنبال روس و انگلیس، سرمایه داران آلمانی سربر آوردند. اینان دست شاه را خوانده بودند. می دانستند که بیمارگونه به دنبال پول است. دردَم وامی به مبلغ 25میلیون مارک تدارک دیدند وبه جیب شاه ریختند. یکی درجهت برپائی انبار ذغال سنگ در جنوب ودیگر کشیدن یک راه شوسه از قصر شیرین تا کرمانشاه. در تهران نیز یک آموزشکده برای آموزش زبان آلمانی را بنیاد کردند. بنا بود که هزینه تدریس استادان را هم خودشان برعهده گیرند.» نمی دانیم به کجا رسید. بحران مالی هم که از 1904 م\ 1321 ق. آغازید، با شیوع بیماری های عفونی، ازآن میان وبا، همزمان شد. مرگ ومیربالا گرفت. بدیهی است که قحطی وتنگی به دنبال آمد. نان پیدا نمی شد. دولت قادربه سیر کردن شکم مردم وپرداختن دستمزدهای کارمندان نبود. دراین تنگنا، شاه ایران به جای این که یاری رسان باشد، دستورداد جمله کارمندان دستمزد خود را به دولت ببخشند، «منهای درباریان ورجال » تا این که به خودش زیان نرسد! 
تا 1322 ق/ 1905 میلادی دولت ایران دوقرضه«توسط بانک انگلیس ازهند » گرفت به مبلغ 190 هزارلیره. یکی در1321 قمری/ 1904میلادی ویکی دیگردر1323 قمری/ 1905 میلادی به مبلغ 100 هزار لیره آنهم «با اجازه روس ها »! چندی نکشید که فرانسوی ها هم به دنبال مذاکراتی که در1905با دولت ایران داشتند، یک«سندیکای مطالعات مالی » به راه انداختند. تنها خبرخوش این بودکه در23 ژوئیه همان سال، دولت عثمانی پذیرفت که محدودیت های داد و ستد با ایران را لغو کند. دراین راستا آمدند وهردو کشوریک سرویس پستی راه انداختند. 
برای نخستین بار662 بسته، هر بسته 15 کیلو میان این دو کشور رد و بدل شد. در 29 آوریل 1906 / 1324 قمری، کمپانی هامبورگ- امریکا هم وارد میدان شد تا درآینده نه چندان دور «کشتی های تجاری را از بندرهامبورگ به بنادر اروپا وازآنجا به خلیج فارس انتقال دهند.» برای پیشبرداین نقشه چنین صلاح دیدند که سفیرشان( Comte Rex ) را بردارند وجای او را به ستنریچ نامیStenrich) ( بدهندکه از«سیاست جهانی » آگاهی داشت. مهم تراین که قرارنامه مفصلی، درهفت ماده با ایران بستند و بانک آلمانی را بر پا داشتند. در ماده دوم این قرارداد گفته می شد «این بانک مجاز است به «امور مالی و تجاری » نیز بپردازد. مهم تر این که حق داشتند بدون پرداخت عوارض گمرکی، آزادانه «مبل و اثاثیه وپول » وارد کنند.  
در ربط با آلمان آدمیت نیزاز «بانک تجارت » سخن گفته است. اما دولت روسیه این امتیاز را خوش نداشت ». بر آن بود که «دوام نخواهد داشت ». ایستادگی می کرد تا «بانک نوینی در ایران بر پا نشود.» اکنون آشکارا گفته می شد که:«خوب است دولت فرانسه درامورمالی ایران مداخله کند »! دریفوس نامی ( Drayfus )که مدیرسندیکا بود، می گفت: «ما دریافتیم که زمان برای برپائی این سندیکا مناسب است ». پس باید با بانک های ایران کنار آمد. از آن میان با بانک ملی، با بانک تومانیانس که شعبه هائی در شهرهای ایران دارد. نیز با بانک حاج محمد حسن امین الضرب در شهر مارسی و شرکت مقصودیه با سرمایه 100 هزار تومان، شرکت پارس، و نیز با شرکت عمومی که امتیاز راه اردبیل به آستارا را عهده دار است.» 
اما مهم ترین اقدام دولت ایران همانا « برپائی بانک ملی » بود که با سرمایه 15 ملیون تومان و به همت یک تاجرثروتمند پا گرفت. به گزارش کارگزار فرانسه در ایران، دولت آلمان هم کمک مالی و اعطای وام را تعهد کرد. نیز برپائی «یک انبار ذغال سنگ را در جنوب ایران و درست کردن راه قصرشیرین به کرمانشاه را به گردن گرفت. همزمان بر پائی «یک آموزشکده پزشکی » را تدارک دید که از چند و چونش آگاهی نداریم. آنگاه نوبت به وزیر مختار نوین هلند ستولر ( (Stuler  رسید. او نیز «آبیاری اهواز » را برعهده گرفت.  
صدراعظم، عبدالمجید میرزا عین الدوله ناگزیر شد دست به دامن اروپا بشود. بانک شاهی که بانیانش خود انگلیس ها بودند، پذیرفت که «یک وام دراز مدت به مبلغ 7 ملیون تومان و با بهره 8 درصد » ساز کند. روس ها به مخالفت برخاستند وبه تهدید برآمدند که «همه کمک های مالی را که به ایران داده اند، باید پس بدهند ». ازجمله وامی را که در 1900 م/ 1317 قمری از بانک استقراصی روس، در رابطه با سفر شاه به فرنگ گرفته بودند. سرانجام و به ناگزیر عین الدوله 1 ملیون و 500 هزار تومان از بانک شاهی گرفت زیرا که شاه باز به خیال سفر فرنگ افتاده بود. «  دولت ایران 22 ملیون روبل » به دولت روس مقروض شد. مخبرالسطنه اعلام کرد: « خزانه خالی است و دولت محتاج پول »! آنگاه افزود: 
«مردم آنکه در شمال است خودش را به روس بسته و آنکه در جنوب است به انگلیس » به سخن دیگر یکپارچگی ایران در خطر بود.
l از روزنامه ملانصرالدین
هما ناطق ازقول روزنامه ملانصرالدن وضعت آنزمان را  اینگونه شرح می کند: درپرداخت وام نخست روس ها پیشقدم شدند. 314 هزار و 281 لیره به مدت 15 سال از طریق بانک شاهی برای شاه جور کردند. اما شاه دَله هنوز خرسند نبود. به روزهای تنگی، صدر اعظم را واداشت که 100 هزار لیره هم از انگلیس ها بگیرد. در 3 مارس 1905 /محرم 1323 قرض دولت به بانک شاهی به 229000 لیره رسید. مشیرالدوله در نگه داشتن جایگاه 81 خود 75000 تومان به خزانه داد. 
نصرالسلطنه 120000 تومان پرداخت و از این راه به وزارت پست و تلگراف رسید. شاه باز هوای سفروشکار کرد. دراین گیرو دار خبر رسید که عثمانیان با بهره گیری از وضع نابسامان ایران ارومیه را اشغال کرده اند. یک واحد از قشون سواره را به ارومیه گسیل داشته اند. آشفتگی ایران جبران ناپذیر بود. این رویداد ها همزمان بودند با انقلاب قفقازوکشتار ارامنه درترکیه که درجای خود به دست خواهیم داد. درآذربایجان، آزادیخواهان به تبعیت از قفقاز بسیج شدند. از«منابع سّری » خبرمی رسید که «ارامنه انقلابی » تحت تاثیر قفقاز به حرکت درآمده اند. برخی تدارک سلاح دیده اند.» این هم دیده شده بود که برخی از «مشروطه خواهان » در جهت انتقام به جای آباد کردن، دست به تخریب «بناهای عمارت ناصرالملکی و هدایت خانی » زدند. خانه های دولتمندان را نشانه رفتند.
چنان که ممتحن الدوله شگفت زده در خاطراتش می نوشت: «بنده نمی دانم که مشروطه خواهی وآزادی چه ربطی با ساختمان تاریخی و انهدام آنها دارد ؟» در ربط با سران حکومت بیشتر دولتمردان دوران ناصری را کنارزد و به جایشان شاهزادگان واقوام خودش را به دولت تحمیل کرد. به قول مخبرالسلطنه از این راه «آتش ظلم و بیداد در تمام ایران مشتعل گردید! »
اکنون در بهره گیری از بلاهت شاه، روس وانگلیس در رقابت با یکدیگردست به کار شدند. ازپول پرستی اوبهره گرفتند. رشوه دادند وشاه را تا بیخ گلو مقروض کردند. روس ها به پشتیبانی  ازمحمدعلی میرزا ولیعهد برخاستند. انگلیس ها هم کوشیدند ایران را از چنگ روسیان به درآورند.
از این رو بود که آشکارا به پشتیبانی از شاه و علما برآمدند. چنین بود که وزیر مختار انگلیس آرتورهاردینگ، به گفته خودش به یاری برخی ازعلما برنامه اسلامی کردن ایران را تدارک دید و پیاده کرد. گرچه انگلیس ها از دیربازنقشه ویرانی ایران را درسرداشتند. چنان که ازدیربازسفیرانگلیس سرگورازلی می نوشت: « بهترین سیاست این خواهد بود که کشورایران را در همین حال ضعف و توحش و بربریت بگذاریم و سیاست دیگری مخالف آن تعقیب نکنیم!»
l بیماری های شاه :
اودرادامه  نوشته اش درمورد بیماری های شاه می نویسد: از 1315 ق/ 1897 م بود که نشانه های بیماری قلبی شاه وپی آمدهایش رو شد. نشانه های «افلیج » پدیدار شدند. عضلات سستی گرفتند. رعشه دست داد. اطرافیانش با احتیاط گزارش دادند که «مزاج مبارک اعلیحضرت را مرض عصبی پدید آمد و پا را به شدت آزرده داشت ». به سخن دیگر نشانه های بیماری نقرس بروز کرد. رفته رفته افلیج رو نمود. حرکت پاها روبه کُندی گذاشت. نیاز به مالش همه روزه افتاد. پزشکان جور واجورگردآمدند. درباریان بسی کوشیدند که مردم از بیماری شاه خبردار نشوند. اما خبر درشهر پیچید. تا جائی که در تهران یکی از «نمک ناشناسان » شهرت داد که «اعلیحضرت شهریاری دیگرازبستر بیماری » برنخواهد خاست! شاه درپیروی از«عدل مظفری »، همینکه از ماجرا خبردار شد، در دم «امرفرمود گوش آن خائن را بریده مهارش کردند ودرشهر گردانیدند و نفی بلدش ساختند !» آن نمک ناشناس به کنار، خواهیم دید که مردم ناخرسند بودند و علیه شاه ترانه های مستحجن می سرودند. 
درمان شاه را دکتر شنایدر Schneider پزشک فرانسوی برعهده شناخت. هرآینه برخی از ایرانیان بر او خرده گرفتند و در«صمیمیت » او تردید کردند. بهر رو، این پزشک از 1896 / 1313 ق تا 1906 / 1324. از بالین شاه دور نشد. برخلاف دیگرپزشکان از بیماری شاه بهره نگرفت. از این رو انگلیس ها درکمین بودند تا بلکه حکیم باشی را از بالین بیمار دور کنند ودکتر ژرژGeorge انگلیسی را برجایش نشانند. درواقع درصدد بودند که ازاین راه افسار دولت را به دست گیرند. در گزارش های پسین از غیبت حکیم شنایدر در واپسین روزهای های شاه یاد خواهیم کرد. 
از میان پزشکان ایرانی که بربالین شاه بودند می توان از خلیل خان عالم الدوله، میرزا شیخ حسن علی محمد (شیخ الاطبا)و دکتر لقمان الدوله یاد کرد. می دانیم که این لقمان الدوله مدرسه ای هم به نام لقمانیه برپا کرده بود. در آن نهاد زبان و ادبیات فرانسه تدریس می شد. خود او هم زبان فرانسه را به روانی حرف می زد و می نوشت. در بیماری شاه دکتر لقمان با دکتر شنایدر به همکاری برآمد. 
ازپی آمد های بیماری شاه، یکی هم ضعف اعصاب، رعشه، دلهره و واهمه بود. در این زمینه بیشترین آگاهی های ما از برکت گزارش هائی است که حکیم باشی فرانسوی از طریق سفیر فرانسه درایران به وزارت خارجه فرانسه  منتقل می کرد. بدینسان سفرا و کارگزاران با جزئیات حال شاه را به دولت های متبوع خود گزارش می کردند. 
برغم این که به پزشکانفرنگی معالج شاه حکم شده بود که از احوال فرمانروای کشور سخنی به میان نیاورند، مردم کوچه وبازارترانه ها ساز کردند. اطرافیان فرنگی شاه آشکارا شاه را «مرد بیمار و علیل » می خواندند.  
یکی ازعلائم ضعف اعصاب، یکی هم ترس از رعد و برق بود. شاه بیش ازهر چیزاز «آسمان قرنبه » می ترسید. از این رو همین که به سلطنت رسید فرمان داد جمله چنار های باشکوه و هزار ساله کاخ را از بیخ گردن زدند! به گفته سفیر فرانسه ترس شاه در این بود که مبادا «آن چنار های باشکوه ناقل رعد و برق شوند و یا آدم کشان راپناه دهند و پنهان کنند!» در این رویداد سیمون « Simon باغبان سوئیسی کاخ زار زار می گریست. چنان که در نامه اش «شرح این جنایت » مدهش را با آب و تاب به وزارت خارجه فرستاد. باغبان بیچاره به قول خودش «خود او را مسئول این قربانی می دانست.» 
شاه در سفرنامه اش هم بارها ترس خودش را از رعد و برق به قلم کشیده است. از این دست که «بعد از نهار خوابیدیم. قدری که خوابمان برد، از صدای رعد و برق بیدار شدیم. دیگر هرچه کردیم خوابمان نبرد!» حتی تاج السلطنه خواهر شاه هم درخاطراتش از داستان رعد و برق سخن راند. از این دست که: «این برادرعزیزمن ازرعد وبرق خیلی ترسناک ومعتقد به جن وپری و موهومات بوده است. از این رو سید بحرینی ...در انقلاب هوا و تیرگی رعد و برق، البته باید در حضور باشد و شروع به خواندن اسم اعظم وآیات نماید.» به گواهی مخبرالسطلنه هدایت هربار که رعد و برق در می گرفت، شاه «ازترس زیر عبای سید بحرینی » می رفت و پنهان می شد. اعتقاد شاه به این سید بسی بیشتر از اطرافیانش بود. در داستان رعد و برق هم سفیر فرانسه در تهران گزارش می داد: 
«شاه ازهمه چیز می ترسد. از رعد و برق، از طوفان، از وبا، ازدیفتری و ازآدمکشان خیالی. از آنجا که نامه های تهدید هم دریافت می کند ترسش بیشتر شده و از سایه خودش هم می هراسد.» 
تاج السلطنه به کنار، ترس از رعد و برق را رشدیه نیز به تفصیل نقل کرد. از جمله نوشت: «سفیر انگلیس به حضور شاه بار یافت. قضا را در همان روز ... رعد و برق سختی شد. غرش شدید شاه را ترساند و لرزاند.» از بد حادثه، دوسید در بازار کشته شدند. شاه اندیشناک شد. زیرا که «کشته شدن آن دو سیّد در همان روزی بوده است که رعد و برق اتفاق افتاده بود!» تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل! شاه دری وری هم زیاد می گفت. به مثل دریک دستخط رسمی و بی معنی به مرتضی قلی خان صنیع الدوله می نوشت: «به قول خان دائی ماشاءاللّه، ماشا اللّه، ماشاءاللّه قربانش برم انشاءاللّه!» 
مظفرالدین شاه درزن بارگی هم لنگه نداشت. افزون برزنان بی شماری که صیغه کرد، پس ازمرگ پدرش نیز 300 تن از زن های اورا به حرمخانه خودش انتقال داد. چه بسا جماع بی حد وحصر درعود بیماری وضعف اعصاب شاه  دخیل بوده  باشد! » ( 42 )
t پیش از اینکه به چگونگی جریان مذاکرات تمدید قرارداد دارسی و انعقاد قرارداد جدید زیانبار توسط رضا خان و کارگزارانش  بپردازم،  در  اینجا متن قرارداد دارسی  را بعنوان سند می آورم:
ما بین دولت اعلیحضرت شاهنشاهی از یكطرف و ویلیام ناكس دارسی رانیته شهر لندن نمره 42 گرس ونر (من بعد در تمام امتیاز نامه به جای اسامی و محل توقف و غیره مختصراً صاحب امتیاز قید خواهد شد ) از طرف دیگر موافق این امتیاز نامه تفاصیل ذیل مقرر شده است. 
فصل اول- دولت اعلیحضرت شاهنشاهی ایران به موجب این امتیازنامه اجازه مخصوصه به جهت تفتیش و تفحص و پیدا كردن و استخراج و بسط دادن و حاضر كردن برای تجارت و نقل و فروش محصولات ذیل كه عبارت از گاز طبیعی و نفت و قیر و موم طبیعی باشد در تمام وسعت ممالك ایران در مدت شصت سال از تاریخ امروز اعطا می نماید. 
فصل دوم- صاحب این امتیاز دارای حق بالانحصار كشیدن لوله های لازمه از سرچشمه های نفت و قیر و غیره تا خلیج فارس و كذلك شعبات لازمه لوله های فوق به جهت توزیع و تقسیم نفت به جاهای دیگر خواهد بود و كذلك حق بنای چاههای نفت و حوضها و محل تلمبه و مواقع جمع و تقسیم و تأسیس كارخانه و غیره از هر چه كه لازم باشد خواهد داشت. 
فصل سوم- دولت علیه ایران اراضی بایره خود را در جایی كه مهندسین صاحب امتیاز به جهت بنا و تأسیس كارهایی كه در فوق مذكور است لازم بدانند مجاناً به صاحب امتیاز واگذار خواهد كرد و اگر آن اراضی دایر باشند صاحب امتیاز باید آنها را از دولت به قیمتی عادله خریداری نماید و دولت علیه به صاحب امتیاز نیز حق می دهد كه اراضی و املاك لازمه را به جهت
اجرای این امتیاز از صاحبان ملك به رضایت آنها ابتیاع نماید و معلوم است كه این ابتیاع موافق شرایطی خواهد بود كه مابین صاحب امتیاز و مالكین ملك مقرر خواهد شد ولی صاحبان املاك مجاز نخواهند بود كه از قیمت عادلانه اراضی واقعه در حول و حوش تجاوز نمایند.
جاهای مقدسه و جمیع متعلقات آنها در دایره ای كه دویست ذرع شعاع آن باشد مجزی و مستثنی هستند.
فصل چهارم- چون معادن نفت شوشتر و قصر شیرین و دالكی بندر بوشهر كه بالفعل دایر و مبلغ دوهزار تومان جمع دیوانی دارند و متعلق به دیوان ديوان همييون اعلي می باشد شرط شد كه آنها را نیز دولت به موجب فصل اول به صاحب امتیاز واگذار نماید، مشروط بر اینكه علاوه بر صدی شانزده مذكور در فصل دهم كه باید به دولت برسد صاحب امتیاز همه ساله دوهزار تومان جمیع حالیه معادن مذكوره را نیز به دولت كارسازی دارد.
فصل پنجم- طرح ریزی و نقشه كار گذاشتن لوله ها به توسط مهندسین صاحب امتیاز و یا خود او خواهد بود.
فصل ششم- قطع نظر از آنچه در فوق ذكر شده، این امتیاز شامل ولایات آذربایجان و گیلان و مازندران و خراسان و استرآباد نخواهد بود ولی به شرطی كه دولت علیه به هیچ كس اجازه ندهد كه لوله های نفت به طرف رودخانه ها و سواحل جنوبی ایران تأسیس نمایند.
فصل هفتم- تمامی اراضی كه به صاحب امتیاز واگذار شده و همچنین اراضی كه صاحب امتیاز به موجب فصل سوم استملاك خواهد كرد و همچنین تمام محصولات آنها كه به خارجه حمل شود از هر نوع مالیات و عوارض در مدت این امتیاز نامه معاف خواهد بود و تمام اسباب و آلات لازمه برای تفتیش و تفحص و استخراج معادن و بسط آنها و كذلك به جهت تأسیس لوله ها در وقت دخول به ایران به هیچ وجه من الوجوه حقوق گمرك را نخواهند پرداخت.
فصل هشتم- صاحب امتیاز نامه مكلف است كه بدون تعلل و تأخیر به خرج خود یك یا چند نفر را از اهل خبره به ایران به جهت تفتیش صفحاتی كه صاحب امتیاز احتمال وجود معادن مزبوره را در آنها می برد، بفرستد و در صورتی كه راپورتهای آن اشخاص خبره به عقیده صاحب امتیاز كافی باشد صاحب امتیاز مكلف است كه بدون تأخیر و به خرج خود اجزای علمی لازمه با اسباب و آلات و ادوات استخراج به جهت تعمیق و كندن چاهها و امتحانات لازمه بفرستند.
فصل نهم- دولت علیه ایران به صاحب امتیاز اجازه می دهد كه یك یا چند شركت به جهت انتفاع از آن امتیاز تأسیس نماید. اسامی و نظامنامه سرمایه آن شركت به توسط صاحب امتیاز معین خواهد شد، مشروط بر اینكه در ایجاد هر شركتی، صاحب امتیاز آن ایجاد را رسماً به توسط كمیسر به دولت اطلاع بدهد و نظامنامه آن شركت را با تعیین محلی كه شركت مزبور باید در آنجا كار كند به دولت اظهار دارد و مدیرهای شركتها نیز به توسط او انتخاب خواهند شد. این شركت یا آن شركتها تمام حقوق صاحب امتیاز را خواهند داشت ولی از طرف دیگر آنها باید تمام تعهدات و مسئولیت صاحب امتیاز را نیز در عهده خود گیرند.
فصل دهم-  بین صاحب امتیاز از یك طرف و شركتی كه تشكیل كند از طرف دیگر قرار داده خواهد شد كه یك ماه بعد از تاریخ تأسیس رسمی شركت اول صاحب امتیاز مكلف است مبلغ بیست هزار لیره انگلیسی نقداً و بیست هزار لیره دیگر سهام پرداخته شده به دولت علیه بدهد. علاوه بر آن، شركت و تمام شركتهایی كه تأسیس خواهند شد، مكلف خواهند بود كه از منافع خالص سالیانه خود، صدی شانزده به دولت علیه سال به سال كارسازی نمایند.
فصل یازدهم-  دولت علیه مختار است كه یك نفر كمیسر معین نماید كه آن كمیسر طرف شور صاحب امتیاز و مدیر آن شركتها خواهد بود و محض خیر این تأسیس، هرگونه اطلاعات مفید داشته باشد به آنها داده همه نوع راهنمائی به آنها خواهد كرد و محض حفظ حقوق دولت، متفقاً با صاحب امتیاز هر گونه تفتیش كه مفید بداند به عمل خواهد آورد. حقوق و مشاغل كمیسر دولتی صریحاً در نظامنامه شركتی كه تشكیل شود معین خواهد گردید. صاحب امتیاز همه ساله ابتدا از تاریخ تشكیل شركت اول به مبلغ هزار لیره انگلیسی به كمیسر دولتی حق خواهد داد.
فصل دوازدهم- عمله وفعله كه در تأسیسات فوق كار میكنند باید رعیت اعلیحضرت شاهنشاه باشند باستثنای اجزای علمی از قبیل مدیر و مهندس و عماق و مباشرین.
فصل سیزدهم- در تمام جاهایی كه مدلل شود كه اهالی محلیه، حالا از نفت آنجا منتفع می شدند شركت باید به آنها مجاناً همین مقدار نفت را كه اهالی سابقاً جمع می كردند حالا هم بدهد. این مقدار به اظهار خود آنها و به تصدیق حكومت محلیه معین خواهد شد.
فصل چهاردهم- دولت علیه متعهد می شود كه اقدامات لازمه در حفظ امنیت و اجرای مقصد این امتیاز و اسباب و آلات و ادوات مذكوره در فوق به عمل آورد و كذلك نماینده ها و اجزای علمی و وكلای شركت را در تحت حمایت مخصوصه خود گیرند و چون دولت علیه این تكالیف خود را ادا كرد صاحب امتیاز و شركتهای تشكیل شده دیگر، به هیچ اسم و رسم حق مطالبه خسارت از دولت علیه ندارند.
فصل پانزدهم- بعد از انقضای مدت معینه این امتیاز، تمام اسباب و ابنیه و ادوات موجوده شركتی به جهت استخراج و انتفاع معادن متعلق به دولت علیه خواهد بود و شركت حق هیچ گونه غرامت از این بابت نخواهد داشت.
فصل شانزدهم- اگر در مدت دو سال از تاریخ این امتیازنامه، صاحب امتیاز نتواند شركت اولی مذكوره در فصل هشتم را تأسیس نماید، این امتیاز از درجه اعتبار به كلی ساقط است.
فصل هفدهم- در صورتی كه ما بین طرفین متعاهدین منازعه و اختلافی در تأویل و ترجمه این امتیاز نامه و كذلك در باب حقوق و مسئولیت طرفین مشاجره اتفاق افتد حل مشكل و مسئله در تهران به دو حَكم رجوع خواهد شد و آن دو حَكم به توسط طرفین معین خواهند شد و نیز آن دو حَكم قبل از مبادرت به مرافعه حَكم ثالث را معین خواهند كرد. حُكم آن دو حَكم و یا در صورتی كه حَكمین مزبورین متفق نشوند، حُكمِ حَكمِ ثالث قطعی خواهد بود.
فصل هجدهم- این امتیاز نامه در دو نسخه به فرانسه نوشته شده و به همان مضمون به فارسی ترجمه شده است. و اگر اختلافی در مضمون این امتیازنامه ما بین دو زبان حاصل شود، متن فرانسه اولویت دارد و به آن متن باید رجوع كرد.
ملاحظه شد. صحیح است فی شهر صفر اودئیل در صاحبقرانیه 1319
امتیازنامچه موم و نفت طبیعی معدنی است كه به شرف امضای مقدس سركار بندگان اعلیحضرت اقدس همایون شاهنشاهی رسیده است- علی اصغر محل مهر اتابك اعظم.
این امتیازنامه موم و نفت معدنی كه به شرف امضای مبارك اعلیحضرت اقدس همایون شاهنشاهی روحنا فداه رسیده است در وزارت امور خارجه دولت ایران ثبت شد در سال 1892 فی 9شهر صفرالمظفر اودئیل محل مهر مشیرالدوله.
این امتیازنامه كه در دو نسخه به فرانسه نوشته و به فارسی ترجمه شده و مبادله گردیده است هر دو به دستخط مبارك شاهنشاهی روحنا فداه موشح و به دستخط و مهر حضرت اشرف اتابك اعظم و خط و مهر جناب مشیرالدوله وزیر امور خارجه مزین شده اند. فی 9 شهر صفر المظفر اودئیل 1319 نظام الدین وزیر معادن- محل مهر و امضا
رونوشت برابر اصل است. (43 )
ادامه دارد

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire