mardi 20 décembre 2011

بنی صدر:اگر جوامع دیگر پیش می روند و ما پس، یک دلیل این است که به دارنده دانشی که آنرا اظهار می کند، جایزه می دهند و ما ناسزا.

۲۹,۰۹,۱۳۹۰
  1. شما در سرمقاله شماره ۷۸۳ تلویحا پذیرفتید که گاهی نسبت به دفاع از حقوق انسانی افراد غفلت کردید (نظیر آن چه در مورد آقای حسن آیت رخ داد که گفته اید: "اگر نوبتی از اعتراض غفلت کرده باشم، نوبت دیگر غفلت را با دادن تذکر جبران کرده ام." این پذیرش غفلت می تواند نشان خوبی از نقد نمودن خود باشد که پیشتر در خیانت به امید هم شرح دادید.
    اما در این سال ها هر گاه کسی از شما خواسته اشتباهات خود را بشمارید، او را به خیانت به امید ارجاع دادیدگویی در این سال ها هیچ اشتباه و یا نقد دیگری را بر نقدهای «خیانت به امید» نیفزودید و آن را کافی دانستیدآیا وقت آن نرسیده تا بیشتر به این موضوع بپردازید؟به نظرم از جمله اشتباهات شما که هنوز ادامه دارد «کوچک انگاری دیگران در مقابل خود» بوده و هستاین کوچک انگاری از گذشته تا حال حتی در روایت شما از گذشته در حال حاضر مشاهده می شوداین که گمان می کنید (و یا حداقل طوری برخورد می کنید که این گونه استنباط می شودکه گویی جناح مقابل شما (به عبارتی طرفداران اسلام فیضیه یا اسلام فقاهتی نظیر آقای هاشمی یا خامنه ایهیچ نقشی در انقلاب نداشته اندبه نظر همین کوچک انگاری دیگران و ضعیف دانستن آن­ها در تدارک اسباب حوادث خرداد۶۰ بسیار موثر بود، آنجا که خود را محبوب تر از آیت الله خمینی دانستید و گمان بردید که مردم به خیابانها خواهند ریخت و صحنه را خالی نخواهند کرد.
  2. اما گویی حرف آیت الله درست تر از آب درآمد، آن جا که به اذعان خود شما گفته بود: «آقای بنی صدر خیلی به ۱۱ میلیون رأیش می نازداز این ۱۱ میلیون اگر ۵۰۰ هزار تا مسلمان نباشند، بقیه مسلمانندتکلیف شرعی می کنم حجت برایشان تمام می شود!» این«تصور» انبوه پنداری هواداران خود و کوچک انگاری طرف مقابل هنوز هم در شما دیده می شود؛ چرا که به تازگی در مستندی که بی بی سی در باره آقای خامنه ای تهیه کرده بود، شما وی را فاقد نقش مهم در انقلاب می دانید و می گویید آن ها کاری نکردند جز تبعید و زندان؟آیا حکومت جبار پهلوی کسی را بی بهانه تبعید و زندانی می کرد؟ آیا همین تبعید و زندانی نمودن خود دلیلی بر مبارزه نبود؟ اصولا اگر شما این ها را مبارزه نمی دانید پس مبارزه در چیست؟آیا این نشان از غروری نیست که مخالفان شما را به آن متهم ساختند و شما آن را با «انعطاف ناپذیری بر اصول» خود یکسان می دانید؟!
تأکیدم از آن روست که به گمان، اگر متهم به «منطق صوری» نشوم، تصور می کنم یکی از علل ناکامی جنبش های کشور (چه مبتنی بر استقلال و آزادی و چه سایر اصولعدم شناخت دقیق رقبا و دشمنان به علت خود بزرگ بینی خود است: «بنی صدر» و اطرافیانش چنان در بزرگ انگاری خویش و عدم شناخت طرف مقابل غرق می شوند که خود او می گوید گمان نمی برده آیت الله خمینی نقض عهد کند و بعد به روی مردم اسلحه هم بکشد! اما گویی این برایش « درس تجربه» نشده و هنوز بر مبنای کوچک انگاری دیگران آقای خامنه ای را «روضه خوانی» می نامد که نقشی در انقلاب هم نداشته است!. بر اساس همین دیدگاه است که رژیم اساساً بی پشتوانه و بی هیچ جایگاه مردمی انگاشته می شود و البته در سراشیب سقوطبه پیام های نوروزی شما در اوایل دهه ۷۰ که می نگرم، برایم روشن می شود آن زمان نیز مانند امروز چنان از سقوط حکومت می گفتید که گویی رژیم آن قدر ضعیف شده که اگر امروز سقوط نکند فردا کارش تمام است!!.
عجیب آن که آقای میرحسین موسوی که «مدعی» آزادی خواهی و استقلال و اصلاحات است نیز با تکیه بر همین کوچک انگاری طرف مقابل گمان می کرد روند حضور مردم در خیابانها حداقل تا مدتها به صورت مستمر تداوم خواهد داشت و طرف مقابل به نوعی چنان آچمز می­شود که با تکیه بر همین امر به خواسته های خود خواهد رسیدطرفه آنکه امروز نه از او و نه از همراهانش خبری نیست و عامه مردم به زندگی خود مشغولند و می توان برای او هم سرنوشتی چون آیت الله منتظری متصور بودحصر خانگی تا پایان عمر!
در مجموع آن کهآیا گمان نمی کنید بیش از حد به توان خود و کوچک انگاری دیگران تکیه می کنید؟ آیا بیش از حد طرف مقابل را ضعیف نمی پندارید؟!
• پاسخ بنی صدرباردیگر تأکید می کنم که تاریخ باید همانطور که روی داده است، نوشته شودمسئله نه مسئله خود بزرگ و غیر خود را کوچک دیدن که واقعیت را آن سان که روی داده است دیدن استدو اندیشه راهنما و دو روش رویاروی بودندموضوع رویاروئی نیز، تحقق بخشیدن به هدفهای انقلاب و جلوگیری از باز سازی استبداد بوداین عظیم را با ناچیزی که خود بزرگ بینی یکی و دیگران را حقیر انگاری او باشد، نباید پوشانداین عظیم که دانش می باید در مدیریت بکار رود و «مکتب» را نباید دست آویز سپردن مقام های بزرگ به عقلهای خالی از علم و پر از زور سپرد را نباید با ادعای نادرستی که خود بزرگ یکی و حقیر شمردن دیگران از سوی او، پوشانددو اندیشه راهنما و دو روش تجربه شده و پیش روی مردم ایرانندمقایسه این دو تجربه یک مقایسه واقعی استبرای مثال، اسلامی در انقلاب اندیشه راهنما و روش شده استاسلام دیگری در بازسازی استبداد بکار رفته استاین دو اسلام یکی نیستندآسان می شود گفتاسلام آزمایش خود را داده است و همین است که روحانیون بکار می برنداما مدعی دروغگو استو ملتی که منطق صوری را روش می کند و می گذارد با ناحق، حق را بپوشانند، بدیهی است که تسلیم زور می ماندو بالاخره، دانش آموختن و از آموخته خود سخن گفتن، حسن است و جرم نیست.اگر جامعه های دیگر پیش می روند و جامعه ما واپس می ماند، یکی به این دلیل است که در آن جامعه ها به دارنده دانشی که دانش خود را اظهار می کند، جایزه می دهند و در جامعه ما ناسزااز اهل دانش می خواهند علم خود را اظهار نکنند و در شمار بی دانشان قرارگیرند تا متهم به خود بزرگ بینی نشوند.
۱ – انقلاب اندیشه راهنما می خواهداین اندیشه از کیست؟ پاسخ پرسش اینستهرگاه موازنه عدمی و «بیان پاریس»، پیش از انقلاب، بر زبان و قلم آقای خمینی و دستیاران «روحانی» او آمده باشد و بعد از انقلاب هم بازگو شده و به آن عمل کرده باشند، بیان انقلاب از آنها و هر مدعی دیگری استاگر نه، در مهمترین عامل، نقشی جز بر زبان و قلم آوردن بیانی که خود آن را تدوین نکرده بودند، نداشته اند.
۲ – جنبش همگانی بمثابه روشاگر پیش از انقلاب، آقای خمینی مردم را به جنبش همگانی خوانده باشد و یا کسانی که شما از آنها اسم برده اید، این کار را کرده باشند، پیشنهاد روش از آنها استتلگراف آقای خمینی به شاه که، در آن، دعا می کند خداوند ایران را از شر انقلاب حفظ کند و نیز خود داری او از عمل، بعد از برخاستن مردم به جنبش تا جنبش مردم تبریز و همراهی کسانی چون آقایان بهشتی و هاشمی رفسنجانی با قیام مسلحانه مجاهدین خلق و... به فریاد می گویند جنبش همگانی از خاطر اینان خطور نیز نمی کرده استپس روش نیز از آنها نیست.
۳ – اما روش را هدف معین می کندهدف را نیز اندیشه راهنما معین می کندمی دانیم که در خرداد ۴۲، شعار آقای خمینی، اسلام مقدم است بودبعد ها، بر اصل موازنه عدمی بود که استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی، تعریفهای سازگار یافتند و یکدیگر را ایجاب کردندچنین اندیشه راهنمائی نه از آقای خمینی و نه از دستیاران «روحانی» و غیر روحانی او بودگرایشهای سیاسی به تقدم این اصل بر آن اصل سرگرم بودند.
امروز که اثر خلاء بیان استقلال و آزادی بمثابه اندیشه راهنما را در تونس و مصر مشاهده می کنید، بهتر می توانید دریابید اهمیت آن اندیشه راهنما را که انقلاب ایران را میسر کرد و در نخستین انتخابات ریاست جمهوری، به دارنده این اندیشه امکان داد ۷۶ درصد آراء را بدست آورد.در آن انتخابات، نامزد طرز فکری که هنوز از طرز فکر اخوان المسلمین مصر و النهضه تونس عقب تر بود، ۴ درصد بیشتر رأی نیاوردآنچه در تونس و مصر می گذرد می باید ضربه بیدار کننده ای باشد و عقلهای ایرانیان را بیدار کند و قدر اندیشه راهنمائی را در یابند که زادگاهش ایران است.
۴ – و در آغاز، آقای خمینی بنی صدر را معین کرد برای این که سازمانهای سیاسی و صاحب نظران با او به بحث آزاد نشینندهم او بود که از من خواست به روحانیان فلسفه و روش بیاموزم.
۵ – در ۲۵ اسفند، در اقامتگاه آقای خمینی، آقای بهشتی گفتما نمی توانیم با آقای بنی صدر کار کنیماو خودرا اندیشه قرن و ما را بی سواد می داندگفتمو بی دین.
بدین قرار، آنچه شما امروز می نویسید، آن روز آقای بهشتی می گفت و روزنامه ارگان حزبشان تبلیغ می کردنادرست می گفتچرا که آنچه بنی صدر گفته بود و می گوید نه مقایسه که بیان یک واقعیت بود و هستآقای خمینی کسانی را دور خود جمع کرده بود که فکر می کرد از خود مایه ندارندوابسته به او هستند و مطیع او می ماننداز بخت بد، در ایران، سنت بر این است که هر رئیسی مادون خود را بی مایه و مطیع بر می گزیندبا آنکه اینطور اشخاص کمتر اطاعت می کنند و بیشتر «رهبر» را وسیله می سازند، اما هیچ قدرتمداری این رویه را تغییر نداده استبدین خاطر که مطمئن است تا زنده است جای او را نمی گیرنداینک ۳۲ سال از بر کارها گمارده شدن اینان توسط آقای خمینی می گذردبهتر است شما بروید بینید آیا مرتبه ای از مراتب علمی را یافته اند یا خیر؟ آیا از ویرانگری به آباد کردن باز آمده اند یا خیر؟ آیا بیشتر بنده زور شده اند یا خیر؟
برمن مباد که در صدد تحقیر انسانی برآیمآن کس که زومدار می شود، خود خویشتن را حقیر می گرداندبنا بر قاعده، هر عزیزی حق را رها کند، ذلیل می شود و هر ذلیلی حق را بجوید، عزیز می گرددتا توانسته اما آدمهای حقارت گزیده را به ترک زورمداری و بازیافتن حق و حق مداری و بدین کار، عزت و بزرگی جستن خوانده اماینک شما برآن شوید واقعیت را آن سان که هست ببینیدیعنی از دید وطن خود بنگرید، تا واقعیت را همان سان که هست بینیدببینید که بنی صدر در صدد کوچک کردن هیچکس نیستاما سخت نگران سرنوشت وطن خویش است که در دست مشتی زورمدار است که چنان معتاد حقارت شده اند که عزت انسانی خویش را یکسره از یاد برده اندسخن او از دلسوختگی است و نه از خود را بزرگ و دیگری را کوچک دیدناز این دید که بنگرید می بینید اینان نماد حقارت هستند چرا که قول و فعلشان زور است و یک روز بدون زور گفتن بسر نمی برند.
از یاد هم نبرید که آقای خامنه ای در دوره شاه، منبری بوداز آن پس، اعتیاد به زور، فرصت آموختن راه را یکسره از او گرفتروش بزرگی را نیاموخته از یاد برده استاو هدفی جز قدرت ندارد و بنده ذلیل قدرت گشته است.
۶ - در انتخابات ریاست جمهوری اول که نامزد شدن آزاد و تصدی انتخابات با حزب جمهوری اسلامی بود، نامزد این حزب و بسیاری از روحانیان و گروه های دیگر که آقای حسن حبیبی بود ۴ درصد رأی آورداز آن زمان تا این زمان، زورمداران حاکم، همواره اقلیت بوده اندفرصت های اکثریت شدن را بعمد می سوزانند زیرا میان ولایت مطلقه فقیه و اکثریت شدن در جامعه (ترجمان ولایت جمهور مردمتضاد مطلق، بنا بر این، آشتی ناممکن است.
۷ – در خرداد ۶۰، آیا من به رأی مردم ایران خود را توانا و استبدادیان را ناتوان می دیدم؟ یک امر واقع اینست که من، بر طبق قانون اساسی، همه پرسی را پیشنهاد کردمپس نگران آن نبودم که مردم به رفتن من از ریاست جمهوری رأی بدهندآقای خمینی بود که گفت (سه نوبت و در سه عبارتاگر ۳۵ میلیون نفر بگویند بله من می گویم نه.
هرگاه توانائی را حق مداری بشماریم، واقعیت اینست که منتخب مردم ایران توانا و استبدادیان ناتوان بودنداما هرگاه قدرت (= زوررا تعیین کننده به حساب آوریم، نه من خود را فریب داده ام و نه آقای خمینی را از دست زدن به کودتا ناتوان دانسته امبه کتاب نامه ها مراجعه کنید، مشاهده خواهید کرد که آقای خمینی را بر حذف بنی صدر توانا دیده اماما
۸ – هم بهنگام کودتای خرداد ۶۰ گفته امما می رویم که بمانیم و شما می مانید که برویدراست بخواهید، همان روز که آقای خمینی گفت ملت موافقت کند من مخالفت می کنم، او و رژیم او سقوط کرده اندراست است، چندین نوبت علائم احتضار رژیم را شناسائی و با مردم در میان گذاشته امدولتهای تک پایه، که رژیم ملاتاریای دیروز و مافیاهای نظامی – مالی امروز یکی از آنها است، یا باید به جامعه متکی شود(دموکراسیو ثبات بجوید و یا محکوم به سقوط استالا اینکه تا ملتی برنخیزد و حق خود را نطلبد، البته برجا می مانداین واقعیت را نیز هربار، بازگو کرده امو
۹ – عواملی که باید جمع شوند تا یک جنبش همگانی تا پیروزی ادامه یابد را بارها توضیح داده امدر پی تقلب بزرگ که ایرانیان به جنبش آمدند، مکرر هشدار دادم که ماندن در محدوده رژیم و به جای حق من کو، رأی من کو را شعار کردن و گریختن از بیان آزادی به مثابه اندیشه راهنما و استقلال و آزادی انسان و جامعه ملی بمثابه هدف، جنبش را ناکام می کندتا جامعه ملی از شدت خشونتی که در آنست آگاه نشود و درنیابد که انقلاب خشونت گرائی نیست، خشونت زدائی است و همواره به او دروغ گفته اند که انقلاب خشونت گرائی است، جنبش همگانی توانا به ادامه تا پیروزی، روی نمی دهدافزون بر این، اندیشه راهنما و هدف و نیز بدیل درخور و نیروی محرکه سیاسی بایسته را می طلبدبازیافت حقوق انسان و حقوق ملی و کرامت و حقوق زن و این و آن قوم و این و آن قشر جامعه نیز می باید هدف و روش شوندمیزان عدالت می باید از آغاز، میزان سنجش پندار ها و گفتارها و کردارها باشد و...
بر شما بود که چندین نوشته مرا پیش از گرفتن قلم به دست می خواندیداگر این کار را می کردید، در می یافتید که هدف نخست آنچه نوشته ام و گفته ام، این بوده است که انسانها بر استقلال (خودانگیختگی در گرفتن تصمیمو آزادی (خود انگیختگی در انتخاب نوع تصمیم)و دیگر حقوق ذاتی خویش وجدان یابند و بدین وجدان، از ناتوان پنداری خویش بازایستندخویشتن را توانا بیابند و برخیزند.

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire