jeudi 25 août 2011

سند انکار ناپذیر وقوع کودتا که از طرف مصدق در محکمهٔ نظامی خوانده و ارائه شد. اذعان فرماندار نظامی تهران به کودتا

مرحوم محمد مصدق در دادگاه نظامی غیر قانونی، نشان می دهد که دادگاه صلاحیت بررسی اتهام به وی را ندارد،  و همچنین با سعی در اثبات ادعایی با استناد به همان ادعا، عدم صلاحیت موضوعی نیز در بین است. آقای محمد مصدق سندی را نیز مبنی بر اذعان فرماندار نظامی تهران سرتیپ دادستان به کودتا، و استفاده از افسری بازنشسته در اعمال کودتا را، در دادگاه می خواند که وقوع کودتا را اثبات می کند. توضیحات بیشتر و سند را در زیر بخوانیم : 


کودتا بود یا نبود

مقدمه: 

در جلسه ی نوزدهم محکمه ی نظامی ارتش علیه دکتر محمد مصدق، تشکیل گردیده در ساعت ده و یک ربع روز دوشنبه ۹ آذر ۱۳۳۲، علیه متهم ردیف اول، دکتر مصدق، نخست وزیر قانونی، در ادامه ی اعتراض خود به صلاحیت دادگاه سندی را خوانده سپس در اختیار رئیس دادگاه قرار می دهد که برای احدی جای کمترین تردیدی در انجام کودتا در روزهای ۲۵ و ۲۸ مرداد باقی نمی گذارد، جز اینکه ماًموران معذور در بیدادگاه چاره ای جز "امتثال فرمان ملوکانه" دربی اعتنایی به دلائل و مدارک متهم نداشتند.


موضوع اساسی صلاحیت دادگاه:


دکتر مصدق در رد صلاحیت دادگاه چندین دلیل اساسی اقامه کرده بود که اهم آنها از این قرار بود:

یک ـ او و وزیران و همکارانش باید در دیوان عالی کشور محاکمه شوند زیرا وی در فاصله ی ۲۵ ام و ۲۸ ام مردادماه نخست وزیر بوده و بر طبق قانون دادگاه های عادی یا نظامی صلاحیت محاکمه ی وزیران و نخست وزیران را نداشتند.

دو ـ قانون مربوط به تشکیل محاکم نظامی، با تعیین موارد صلاحیت آنها در قانونی که دولت او، بر طبق لایحه اختیارات مصوب مجلس شورای ملی تصویب کرده و به اجرا گذاشته بود، اجازه ی محاکمه ی غیرنظامیان را نمی داد( مگر در مواردی که همان قانون تصریح کرده بود).

در پاسخ دلیل اخیر پاسخ رئیس دادگاه این بود که قانون مصوب دولت مصدق بر طبق اختیارات از طرف دولت جدید لغو گردیده است. اما متهم به دادگاه خاطرنشان کرد که اولأ دولت جدید از اختیارات اعطاشده ی مجلس به دولت او برخوردار نبوده تا بتواند بدون اجازه ی مجلس آن را لغو کند. دوم اینکه در هر حال چون وقایع مربوط به قبل از تشکیل دولت زاهدی بوده، حتی با لغو قانون پیشین، قانون جدید عطف به ماسبق نمی گردد و محاکم نظامی که محاکمی استثنائی می باشند همچنان فاقد صلاحیت برای محاکمه ی متهمان حاضر دردادگاه اند. اینجا هم هیئت رئیسه از فرمان شاهنشاه "عدالت پرور" پیروی کرده، استدلال حقوقی متهم ردیف اول را مورد بی اعتنایی قرار داد.

اما بحث ( یک) در دلائل عدم صلاحیت موضوعی بود از لحاظ منطق حقوقی بسیار جالب تر و از لحاظ سیاسی بسیار تاریخی.

درست به خاطر داشته باشیم. وظیفه ی دادگاه اثبات یا ردّ اتهامات وارده و در راًس آنها عدم اطاعت از "فرمان شاه" دایر بر عزل متهم از مقام نخست وزیری بوده است. به عبارت دیگر بهنگام شروع دادگاه هنوز صحت این ادعا ها ثابت نشده است. سخن متهم نیز، از جمله، همین است که پیش از اثبات این اتهام از طرف یک دادگاه صلاحیت دار، نمی توانید مرا به عنوان "یاغی"، یعنی فارغ از مقام نخست وزیری من که هنوز خلاف آن را ثابت نکرده اید، محاکمه کنید.

به عبارت دیگر مصدق می گوید شما برای اثبات اتهام خود احتیاج به اثبات صلاحیت دادگاه دارید، اما برای اثبات صلاحیت دادگاه از هم اکنون اتهام اصلی را اثبات شده حساب می کنید ! و در این استدلال یک " دور باطل" وجود دارد، یعنی سعی در اثبات ادعایی با استناد به همان ادعا !

اما ریاست دادگاه همچنان در موضع خود اصرار می ورزد و سندی را که در یک ساعت گذشته از نیمه شب ۲۵ مرداد، توسط یک نظامی همراه با نیروی مسلح زرهی، و بعد از بازداشت غافلگیرانه و غیرقانونی وزیر خارجه و رئیس ستاد ارتش دولت ملی، به نخست وزیر داده شده، و اصالت آن هم برای نامبرده به دلائل بسیار، از جمله همین دو دلیل، مورد شک بوده است، فرمان عزل قملداد، و واقعیت کودتا را انکار می کند.

در اینجاست که دکتر مصدق، پس از بحث های مبسوط پیرامون نکته ی پیش، در بحث (دوم) یک سند داخلی ارتشی را به دادگاه ارائه می دهد که در آن با اقرار بالا ترین مقامات ارتشی در نامه ای به وقوع کودتا با نام بردن از آن با همین واژه اذعان دارند. ارائه ی این سند در جلسه ای که همان روز پس از تنفس ساعت چهار بعد از ظهر تشکیل می شود، مربوط به دلیل دوم آن روز دکتر مصدق در رد صلاحیت بود( دلیل اول توضیح درباره ی علل تردید در اصالت خط نویسنده ی فرمان بود).

و اینک آن سند*:

دکتر مصدق:

دوم ــ راجع به اینکه کودتایی شده یا نشده،

من نامه ای به شماره ی ۱۰۴۷۸ مورخ اول شهریور۱۳۳۲[سه روز پس از پایان کودتا] که به آقای نخست وزیر نوشته شده قرائت می کنم. اکنون عین نامه:

شماره ی ۱۰۴۷۸ ــ ۱ / ۶ / ۱۳۳۲

جناب آقای نخست وزیر

محترماً به عرض می رساند: سرهنگ دوم توپخانه فتح الله لیتکوهی افسر بازنشسته ارتش که به دستور دکتر مصدق جزء ۱۳۶ نفر افسران باز نشستهشده است، وضع خدمت مشارایه به شرح زیر می باشد:

۱ ) در سوم تیر ماه سال ۳۱ رئیس رکن ۲ لشگر ۱۰ خوزستان بوده و در اثر فعالیتهای شاهپرستانه مورد غضب و بعد از سی تیر به مرکز منتقل و بالنتیجه در صورت افسران بازنشستهً دیماه ۳۱ منظور و با وجود ۱۶ سال سابقهً خدمت بازنشسته شده است.

۲ ) در وقایع ۹ و ۱۰ اسفندماه ۳۱ در تظاهرات به نفع شاه و حمله به خانهً دکتر مصدق شرکت داشته. به اتهام حمله به خانهً دکتر مصدق مورد تعدی قرار گرفته و غیاباً قرار نامبرده صادر و متواری بوده.

۳ ) در مدت از ۶ الی ۱۰ اسفند سال ۳۱ الی کودتا در قم به نفع شاهنشاه و دولت جناب عالی انجام وظیفه نموده اند.

۴ ) در کودتا از بیست و پنجم الی ۲۸ مرداد سال جاری در دو کودتا در اجتماعات چه در قم چه شهر تهران رل مهمی را در واژگون کردن حکومت دکتر مصدق داشته.

۵ ) از ۲۵ مرداد ۳۲ الی اکنون نیز ماًموریتهای خاص چه در قم چه در تهران در مورد آیت الله بروجردی و ابوالفضل تولیت با دستور اینجانب با موفقیت انجام داده است.

۶ ) افسر مزبور تاکنون متجاوز از دویست هزار ریال خسارت و هزینه در موارد بالا متحمل شده است.

۷ ) در اول فروردین ماه ۳۲ موعد ترفیع نامبرده بوده که به علت بازنشسته شدن نیز از ترفیع عقب افتاده است.

۸ ) به منظور تشویق نامبرده و احقاق حق، مستدعی است امر و مقرر فرمایند به هر نحو که صلاح و مقتضی باشد خسارت سرهنگ مزبور را جبران و چون دو سال از رفقای خود از جهت درجه عقب افتادگی دارد از فروردین ۳۰ به درجهً سرهنگی با استفاده از حقوق و مزایا مفتخر گردد. در مورد محل خدمتش به سمت فرمانداری نظامی قم منصوب به امر عالی است.

شماره ۹۱۹۴۹ فرماندار نظامی تهران ــ سرتیپ دادستان

منبع: احترام آزادی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* مصدق در محکمهً نظامی

به کوشش جلیل بزرگمهر

کتاب اول ـ جلد دوّم

چاپ و نشر: نهضت مقاومت ملی ایران

ص. ۴۵۸

منبع: سایت عصر نو

mardi 23 août 2011

اگر دروغ و جعل محسن کدیور را باورمان کنیم که مجاهدین مسبب کشتار 67 اند،کشتارهای 58 و 60 و کشتارهای بعدی را چه کسانی کردند؟

مقالهٔ زیر از آقای مسعود نقره کار، به کینه و عصبیت و  دروغ و جعل آقای کدیور می پردازد و نشان می دهد که او و کسانی چون او که احساسات قدرت طلبانه را در خود مهار نمی کنند، چگونه براحتی از خط میانهٔ حقوق مادی- معنوی انسان دوری گزیده و دچار افراط و تفریط شوند. خواندن دوبارهٔ این مقاله خالی از فایده نیست. محمدرضاراعی

• آقای کدیور چرا دست از توجیه جنایت های آیت الله خمینی بر نمی دارید؟ چرا ادبیات اسدالله لاجوردی و دروغ های احمدی نژادی را به کار می گیرید؟ گفتار و کردار مشترک با لاجوردی ها و احمدی نژادها و صدری ها شباهت هایی تصادفی اند یا نا گزیر؟ معیارهایی که مجاهدین خلق را تروریست و شما را دموکرات کرده اند، کدامند؟ ...
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com 
شنبه  ۲۰ فروردين ۱٣۹۰ -  ۹ آوريل ۲۰۱۱

دل خوش داشتم (و داشتیم) که جماعتی از میان مسلمین هموطن به راه اصلاح دین و مذهب شان رفته اند و بر آنند این دین و مذهب به آزاداندیشی و آزادیخواهی و انسانیت نزدیک کنند. برای روشنفکر خواندن این جماعت علیرغم تکفیرها و انتقادها، تاریخ ایران و جهان زیر و رو کردیم تا دلایلی برای توضیح و توجیه ادعایمان دست و پا کنیم, و کردیم، اما دریغ که کدیورها نشان داده اند گره بر باد زدیم و تکفیرکنندگان و منتقدان درست گفته و می گویند، که آزاد اندیشی و آزادیخواهی، و حقیقت جویی که شاخصه های روشنفکری ست در بساط این جماعت کیمیاست.
به این نوار سخنرانی آقای کدیور (1) گوش کنید تا دریابید امثال من با روشنفکر دینی خواندن کدیورها چه گناه کبیره ای مرتکب شده اند.
کدیور در پاسخ به پرسشی در باره کشتار بزرگ سال 67, به عنوان یکی از بزرگترین قتل عام های دگراندیشان در میهنمان، به جعل و دروغ متوسل می شود و نشانه ها از تاریک اندیشی بروز می دهد:

1- آقای کدیور درست همانگونه که خمینی در فتوای جنون آمیز و جنایتکارانه اش آورده است (2)، چنین وانمود می کند که سبب ساز کشتار بزرگ سال 67 سازمان مجاهدین خلق ایران و حمله فروغ جاودان بود. شواهد و اسناد حکایت این دارند که چنین دلیل تراشی ای به دور از واقعیت است و پیش از حمله فروغ جاودان برای کشتار یا "پاکسازی" زندانیان سیاسی زمینه سازی شده بود (3). حمله ماجراجویانه و فاجعه بار ِ فروغ جاودان بهانه برای توجیه کشتار بزرگ سال 67 به دست حکومت اسلامی داد اما سبب ساز و علت اصلی صدور فتوی خمینی نبود. ضمن اینکه آقای کدیور می داند که کشتار تابستان سال 67 سومین کشتار بزرگ حکومت اسلامی تا آن هنگام بود. پرسش از آقای کدیور این است که: دروغ و جعل شما باورمان شد و مجاهدین سبب ساز کشتار بزرگ سال 67 بودند , سبب سازان و عوامل بروز کشتارهای سال 58، سال 60, قتل های زنجیره ای, کشتار دگراندیشان تبعیدی، کشتار فعالین جنبش سبز، و کشتار ده ها هزار قربانی ستمگری ها و ناهنجاری های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی در حکومت اسلامی چه کسان و جریان هایی بوده و هستند؟     
2- آقای کدیور قربانیان کشتار بزرگ سال 67 رامجاهد, و "نزدیک" به 3 هزار نفر اعلام می کند, نزدیک به سه هزارنفری که به گفته ایشان برخی از آنان از صحنه نبرد فروغ جاودان برای به دار آویخته شدن به زندان ها آورده شده بودند؟! می باید از جنس احمدی نژاد بود تا بتوان به این راحتی دروغ گفت، و صدها تن از نزدیک به 5 هزار قربانی این جنایت بزرگ, که امروز نام و نشان آن ها مشخص شده است را از لیست این جنایت هولناک حذف کرد، دگراندیشانی که مجاهد نبودند, و حتی مخالف سیاست های رهبری سازمان مجاهدین خلق بودند. (4)
3- آقای کدیور در شمایل لاجوردی و ری شهری و پورمحمدی و احمدی نژاد می گوید همه اعدام شدگان کسانی بودند که با مجاهدین و حمله فروغ جاودان "همراهی می کردند".
جل الخالق! قربانیان مجاهد، و به دار آویختگانی که مخالف مجاهدین و عملیات آن ها بودند و سال ها در زندان ها و شکنجه گاه های حکومت اسلامی و بسیاری از آن ها در سلول های انفرادی به سر برده بودند, و در بیدادگاه های این حکومت به حبس محکوم شده بودند چگونه می توانستند با حمله فروغ جاودانی که از خاک عراق آغاز شد، همراهی کنند و در ارتباط بوده باشند؟ شگفتا که این روحانی سخنور نیاموخته است چیزی بگوید که بگنجد!
آقای کدیورمی داند که سوال برای به دار آویختن بسیاری از به قول ایشان "تروریست"هایی که گناه بسیاری از آنان مخالفت سیاسی با حکومت تروریستی اسلامی بود، نه در ارتباط با مجاهدین و فروغ جاودان که در نمایشی بیرحمانه از انکیزیسیون اسلامی، پیرامون نماز خواندن و نخواندن، و مسلمان بودن و نبودن بود. (5)
4- آقای کدیور برای خون شویی و عفونت زدایی از هستی آیت الله خمینی, زیرکانه یکی از پادوهای خمینی،"ری شهری" را "صحنه گردان" اصلی "اشتباه"ای که بر اثر آن نزدیک به 5 هزار انسان بی گناه به قتل رسیدند، جلوه می دهد که باز خدای اش حفظ اش کند لااقل نگفت فتوی این "اشتباه" جنایتکارانه را هم ری شهری قلمی کرد.
5- آقای کدیور آیت الله منتظری را ناروا مظهر حقوق بشر در ایران جا می زند. بی شک مخالفت آیت الله منتظری با نحوه محاکمه قربانیان کشتار بزرگ سال 67 ارزشمند و قابل ستایش بوده و هست اما آیت الله منتظری با اعدام ها مخالف نبود، او با روش به کار گرفته شده در محاکمه قربانیان مخالفت می کرد (6). آقای کدیور به هنگام بزرگ سازی منبری ِ آیت الله منتظری از حضار می پرسد آیا کسی سکولاری سراغ دارد که در حد آیت الله منتظری پایبند حقوق بشر باشد؟
و پاسخ به این سوال که نشان از کینه ی طبیعی و قابل فهم آقای کدیور به سکولارها و سکولاریسم دارد، به گمان من منفی ست. اگر سکولاری در حد آیت الله منتظری به حقوق بشر وفادار باشد دیگر سکولار نیست! وانگهی اصلن مقایسه سکولار ها با آیت الله منتظری، شخصیتی که نظریه پرداز "ولایت فقیه" در حکومت اسلامی بود، مقایسه ای ناسنجیده و نارواست.
6- آقای کدیور که خود را آخوندی خشونت ستیز و حقوق بشری نمایانده است، حتی در کاربرد واژه ها ویژگی ای خشونت طلبانه نشان می دهد، و از زبان و ادبیات جلادانی چون آیت الله گیلانی و اسدالله لاجوردی در رابطه با قربانبان حکومت اسلامی بهره می گیرد و کشته شدگان مجاهد را "به درک واصل شده" می خواند (7).
7- کینه و عصبیت آقای کدیور کار ایشان به آنجا می کشاند که ترور مفتح و مطهری را هم به گردن مجاهدین خلق بیاندازد، در حالیکه گروه فرقان دست به این ترورها زده بود. آن هنگام مجاهدین خلق در کنار آیت الله خمینی و حامی او و جمهوری اش بودند. (8)
***

آقای کدیور نه فقط در پاسخ به پرسش درباره کشتار بزرگ سال 67، در نامه ای در کنار احمد صدری نیز نشان می دهد کینه و نفرت وصف ناپذیرش به مجاهدین خلق سبب نابینایی سیاسی اش شده است. او با الصاق احمد صدری به خودش به نمایندگی از طرف ملت ایران به دولت امریکا هشدار داده است که در دام "حسابگری های غیراخلاقی" نیافتد و سازمان مجاهدین خلق را از لیست سازمان های تروریستی خارج نکند، چرا که این سازمان بلایی برای جنبش سبز نیز خواهد شد. (9).
این نامه جدا از ارزیابی های بی پایه و تحلیل های مغرضانه، و نمایش روحیه قیم مابی فقیهانه، حاوی نکاتی قابل مکث و پرسش است:
1- معیارهای تروریست بودن مجاهدین خلق و دموکرات بودن کدیورها و صدری ها کدامند؟ آیا حکومت اسلامی و عناصر شکل دهنده و حامی آن, و پیروان یکی از بزرگترین جنایتکاران تاریخ بشریت، یعنی آیت الله خمینی که خود، پیروان و حکومت اش آمر و عامل کشتار ده ها هزار دگراندیش و روشنفکر شده اند، تروریست و هوادار تروریسم نیستند؟ به گمان من اما شاید چیزی بدتر از تروریست، چرا که ترور فرزند کوچک قتل عام است.
2- اگر حساب کشی گذشته در کار باشد و معیارها از آنجا سر باز کنند، عملکرد کدیورها و صدری ها در گذشته چه تفاوتی با عملکرد مجاهدین دارد؟ مگر احمد صدری به گفته خودش در یک قلم از کارهای اش زینت المجالس ِ مجالس نفرت ِ فیلسوف حیوانیت و خشونت، مصباح یزدی نبود؟
3- چرا آقای کدیور و احمد صدری می توانند خود را قیم جنبش سبز بدانند اما مجاهدین خلق نمی توانند؟ اگر تعداد زندانیان و اعدام شدگان معیار و ملاک اند، مجاهدین کم زندانی و اعدامی حتی در رابطه با جنبش سبز نداشته اند. وانگهی دلایل برای اثبات مجاهد نبودن بسیاری از جوانانی که در خیابان ها شعار مرگ بر دیکتاتور سر می دهند، کدامند؟ انکار حضور مجاهدین در جنبش سبز چشم بستن بر واقعیت است.
4- اگر معیار دموکرات بودن تنها حرف و سند و کاغذ باشد، کارپایه و برنامه سیاسی شورای ملی مقاومت و مجاهدین خلق، که آقای کدیور و احمد صدری آن ها را تروریست معرفی می کنند مدنی تر، دموکراتیک تر و انسانی تر از آخرین ویرایش منشور جنبش سبز است. (نگاه کنید به سرخط برنامه های شورای ملی مقاومت)(10)
(همین حکم را درباره کارپایه و برنامه سیاسی رضا پهلوی هم می شود صادر کرد.)
5- در چغلی – هشدارنامه ی آقای کدیور و احمد صدری به دولت امریکا آمده است: "سازمان مجاهدین خلق فاقد پایگاه سیاسی و یا حمایت مردمی قابل اعتنا در داخل ایران است، چرا که سالها در عراق از حمایت صدام حسین بهره مند بود. این گروه آخرین بارقه های احترام را در حالی از دست داد که در سالهای پسین جنگ ایران و عراق (1367-1359) بنفع نیروهای دشمن وارد جنگ شدند. از اینروست که شایسته است سیاستمداران آمریکا لاف لابی گردانان مجاهدین را در مورد محبوبیت این گروه در ایران را به گوش تردید بشنوند." (11)
پرسش این است که بر مبنای کدامین داده ها و اسناد می توان حکم صادرکرد که سازمان مجاهدین خلق فاقد پایگاه سیاسی و یا حمایت مردمی قابل اعتنا در داخل ایران است؟ آیا در مورد پایگاه سیاسی و یا حمایت مردمی سازمانی که اعلام هواداری از آن در ایران یعنی اعدام، صدور چنین ارزیابی ها و احکامی می توانند دقیق و غیرمغرضانه باشند؟ آیا حضور مجاهدین خلق در عراق و حمایت آنان از صدام حسین می توانند دلایل قانع کننده ای برای فقدان پایگاه سیاسی و یا حمایت مردمی قابل اعتنای این سازمان در داخل ایران قلمداد شوند؟ اگر چنین باشد آقای کدیور و احمد صدری، و لابی گردانان حکومت اسلامی و جنبش سبز نیز باید بتدریج فاتحه ی جنبش سبز مورد نظرشان را بخوانند چرا که عناصر "اتاق فکر" جنبش سبز و "شورای هماهنگی راه سبز امید" و بسیارانی دیگر که خود را رهبر و نماینده این جنبش می پندارند بر سر سفره ی به زعم امام شان بدتر از صدام یعنی "شیطان بزرگ" نشسته اند و از حمایت های مالی و معنوی "شیطان بزرگ و اقمارش" انگلیس و هلند برخوردار و ارتزاق مالی و معنوی می کنند.
***

باری، جعل ها و دروغ های آقای کدیور در رابطه با کشتار تابستان 67 و تلاش برای توجیه جنایت های آیت الله خمینی، کار برد ادبیات آیت الله گیلانی و اسدالله لاجوردی و سعید مرتضوی در رابطه با مخالفان حکومت اسلامی، و قرار گرفتن ایشان کنار احمد صدری ها این سوال را در ذهن می نشانند که براستی این شباهت ها و نزدیکی ها تصادفی اند یا گزیرناپذیر؟
***

منابع و پانویس ها:

1- http://www.youtube.com/watch?v=FqgrLdPlR_A&feature=player_embedded#!
2- متن فتوای جنایتکارانه خمینی:
" بسم الله الرحمن الرحیم
از آنجا که منافقین خائن به هیچ وجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه میگویند از روی حیله و نفاق آنهاست و به اقرار سران آنها از اسلام ارتداد پیدا کرده اند، و با توجه به محارب بودن آنها و جنگهای کلاسیک آنها در شمال و غرب و جنوب کشور با همکاریهای حزب بعث عراق و نیز جاسوسی آنان برای صدام علیه ملت مسلمان ما، و با توجه به ارتباط آنان با استکبار جهانی و ضربات ناجوانمردانه آنان از ابتدای تشکیل نظام جمهوری اسلامی تاکنون، کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و میکنند محارب و محکوم به اعدام میباشند و تشخیص موضوع نیز در تهران با رای اکثریت آقایان حجه الاسلام نیری دامت افاضاته (قاضی شرع) و جناب آقای اشراقی (دادستان تهران) و نماینده ای از وزارت اطلاعات می باشد، اگر چه احتیاط در اجماع است، و همین طور در زندان های مراکز استان کشور رای اکثریت آقایان قاضی شرع، دادستان انقلاب و یا دادیار و نماینده وزارت اطلاعات لازم الاتباع میباشد، رحم بر محاربین ساده اندیشی است، قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپذیر نظام اسلامی است، امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضایت خداوند متعال را جلب نمائید. آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند [اشداء علی الکفار] باشند. تردید در مسایل قضایی اسلام انقلابی نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا میباشد. والسلام.
روح الله موسوی الخمینی"

اصل این فتوی , با دست خط خمینی در کتاب خاطرات آیت الله منتظری آمده است ,و در تارنما های مختلف نیز منتشر شده است . این فتوی حتی نزدیکان خمینی را سوال دار کرد. احمد خمینی در پشت فتوی از پدرش می پرسد
" بسمه تعالی
پدر بزرگوار حضرت اما مد ظله العالی
پس از عرض سلام، آیت الله موسوی اردبیلی در مورد حکم اخیر حضرتعالی درباره منافقین ابهاماتی داشته اند که تلفنی در سه سوال مطرح کردند:
الف – آیا این حکم مربوط به آنهاست که در زندان ها بوده اند و محاکمه شده اند و محکوم به اعدام گشته اند ولی تغییر موضع نداده اند و هنوز هم حکم در مورد آن ها اجرا نشده است، یا آنهایی که حتی محاکمه هم نشده اند، محکوم به اعدامند؟
ب – آیا منافقین که محکوم به زندان محدود شده اند و مقداری از زندانشان را هم کشیده اند ولی بر سر موضع نفاق میباشند محکوم به اعدام میباشند؟
ج – در مورد رسیدگی به وضع منافقین آیا پرونده های منافقینی که در شهرستانهایی که خود استقلال قضایی دارند و تابع مرکز استان نیستند باید به مرکز استان ارسال گردد یا خود میتوانند مستقلاً عمل کنند؟"
و آیت الله خمینی با خشم , وقاحت و شقاوتی کم نظیر در زیر نامه می نویسد:
" بسمه تعالی
در تمام موارد فوق هر کسی در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است. سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید. در مورد رسیدگی به وضع پرونده ها در هر صورت که حکم سریعتر انجام گردد همان مورد نظر است.
روح الله الموسوی الخمینی"
3-   " تاریخ آغاز فشار و سرکوب در زندان‌ها ۲۸ تیرماه اعلام شده است، یعنی درست یک روز پس از پذیرش قطع‌نامه آتش‌بس، و ۵ روز پیش از حمله‌ی فروغ جاودان مجاهدین: « در نخستین ساعات روز جمعه، ۲۸ تیرماه ۱۳۶۷ (۱۹ ژوئیه ۱۹۸۸)، حصارهای آهنی بر گرد زندان‌های اصلی در سرتاسر ایران کشیده شد. دروازه‌ها بسته و تلفن‌ها قطع شد. تلویزیون‌ها را از برق کشیدند و از توزیع نامه‌ها، روزنامه‌ها و بسته‌های دارویی (در زندان‌ها) خودداری ورزیدند. ساعات ملاقات منحل شد و بستگان زندانیان را از حول و حوش زندان‌ها پراکنده ساختند. به زندانیان دستور داده شد، که در سلول‌های خود باقی بمانند و از صحبت با نگهبانان و کارگران افغانی خودداری کنند. رفت‌وآمد به مکان‌های عمومی، مانند درمانگاه‌ها، کارگاه‌ها، قرائت‌خانه‌ها، تالارهای تدریس و حیاط‌ها ممنوع شد.»
- آبراهامیان، یرواند: کشتار تابستان 67، سال 1372، برگرفته از سایت اخبار روز، دهم شهریور ماه 1383.
- نقره کار، مسعود , مقدمه ای بر کشتار دگراندیشان در ایران , نشر پیام , سال 2003 , صص 114- 100
4- تعداد و مشخصات قربانیان کشتار سال 67 و ترکیب سازمانی , سیاسی و عقیدتی آن ها را در سایت ها و کتاب های متعدد می توانید ملاحظه کنید , من فقط به نام بردن ازیک سایت و کتاب بسنده می کنم :
http://www.asre-nou.net/php/view.php?objnr=11153 الف: تارنمای عصر نو
ب: خاطرات زندان مهدی اصلانی ,، کلاغ و گل سرخ , صص 336-331 و398-387
5- برخی سوال ها از زندانیان غیر مجاهد که پاسخ به آن ها بسیاری ازبرجسته ترین روشنفکران میهنمان را بر دارکرد، این ها بودند:
- آیا شما مسلمانید؟
- آیا به خدا اعتقاد دارید؟
- آیا به بهشت وجهنم معتقد هستید؟
- آیا محمد را به عنوان خاتم الانبیا قبول دارید؟
- آیا در ماه رمضان روزه می گیرید؟
- آیا قرآن می خوانید؟
- آیا ترجیح می دهید با یک مسلمان هم بند شوید و یا یک غیرمسلمان؟
- آیا حاضرین زیر ورقه ای را دایر بر این که به خدا، به پیغمبر و به قرآن و به روز رستاخیز ایمان دارید، امضا کنید؟
- آیا در خانواده ای بزرگ شده اید که پدر در آن نماز می خواند، روزه می گرفت و قرآن می خواند؟
و نگاه کنید به منابع شماره 3 و مقاله ها و نوشته های انگلیسی و فارسی آبراهامیان در باره کشتار 67, ضمن ایتکه ده ها شاهد جان به در برده از آن قتل عام در خاطرات خود بی پایه بودن ادعا های امثال کدیور را شهادت داده اند.
- بقایی، غلامرضا: زندان یونسکو "دزفول" و آن تابستان سیاه، سایت اینترنتی "اخبار روز"، شهریور 1382 (بخشی از این مطلب در "اتحاد کار" شماره 112 چاپ شده است.)
- به یاد آن همه جان های بی قرار، سخنرانی رضا در مراسم بزرگداشت خاطره اعدام شدگان تابستان 67، دانشگاه تورنتو (کانادا) سپتامبر 2003، (شهروند، شماره 635، جمعه 28 شهریور 1382).
6- نگاه کنید به کتاب خاطرات آیت الله منتظری :
آیت‌الله منتظری، ۹مرداد ۱۳۶۷، در نامه‌ای خطاب به خمینی، نوشت : «اگر فرضا بر دستور خودتان اصرار دارید، اقلاً دستور دهید، ملاک اتفاق نظر قاضی و دادستان و مسئول اطلاعات باشد، نه اکثریت.»..........
منتظری در خاطراتش‌، به ملاقاتی با نیری، قاضی شرع اوین، اشراقی، دادستان تهران، رئیسی، معاون دادستان و پورمحمدی، نماینده‌ی وزارت اطلاعات اشاره می‌کند. او تاریخ این دیدار را اول محرم آن سال ذکر می‌کند، که مصادف با ۲۳ مرداد ۱۳۶۷ است، و می‌نویسد: «به آن‌ها گفتم، حداقل در محرم از اعدام‌ها دست نگه دارید، آقای نیری گفت: "ما تا الان هفتصد و پنجاه نفر را در تهران اعدام کرده‌ایم، دویست نفر را هم به عنوان سرموضع از بقیه جدا کرده‌ایم. کلک این‌ها را هم بکنیم، بعد هر چه شما بفرمائید!"»
7- منبع شماره 1
-8 http://www.youtube.com/watch?v=FqgrLdPlR_A&feature=player_embedded#!
9- محسن کدیور، احمد صدری ، خارج کردن مجاهدین خلق از لیست سازمانهای تروریستی بلائی برای جنبش سبز
http://www.rahesabz.net/story/34763/
http://www.salon.com/news/politics/war_room/2011/03/26/iran_green_movement
10- برنامه شورای ملی مقاومت
www.besoyepirozi.com
11- ر.ک به منبع شماره 9



علت کشتار زندانیان سیاسی در١٣٦٧چه بود؟ اگر فرض غیراخلاقی مجرم بودن زندانیان مجاهد را بپذیریم،چرا مارکسیستها را کشتند؟

بررسی مجدد و  تکرار مرتب تأمل و نگاه انداختن به کشتار علیه بشریت زندانیان سیاسی در تابستان ١٣٦٧، یکی از مسئولیت های فعالان حقوق انسان است. از آنجایی که  حاکمیت از آن جمهور مردم ایران است، فعالان حقوق بشر، این مسئولیت را دارند که وجدان اجتماعی جمهور مردم ایران را نسبت به این جنایت هولناک و ضحاکی ارتقاء بخشند. تک تک مردم آگاه به این جنایت علیه بشریت، مسئولیت افشا و به فریاد گفتن آنرا داریم. زمان عمل به این مسئولیت، درست از لحظهٔ بعد از آگاهی از این جنایت ننگین شروع می شود. هر سکوت و بی تفاوتی ای نسبت به این تجاوز به انسانیت، هم سوئی با رژیم جنایتکار روح الله خمینی خون آشام و جانشین تقلبی اش علی خامنه ای خون آشام است. هر سکوت و بی تفاوتی ای نسبت به این تجاوز به حرمت انسان، بی مسئولیتی نسبت به جامعهٔ جهانی و افکار عمومی جهان است. هر سکوت و بی تفاوتی ای نسبت به این تجاوز به حق دوستی و حق صلح، پذیرش تخریب حیات وطن ما است. هر سکوت و بی تفاوتی ای نسبت به این تجاوز به فضای آزادی انسان، پذیرش گسترش فضای تخریبی زور است. هر سکوت و بی تفاوتی ای نسبت به این تجاوز به غرور انسانی و ملی ما، پذیرفتن سرنوشت تحمیل شده از طرف قداره بندان مافیاهای نظامی-مالی سپاه پاسداران است. هر سکوت و بی تفاوتی ای نسبت به این تجاوز به استقلال در ادارهٔ خود، پذیرش ضعف خود در ایستادن بر حقوق داشتنی انسان و ملی ما است. هر سکوت و بی تفاوتی ای نسبت به این تجاوز به آزادی در نوع ادارهٔ خود، پذیرش بی وطن شدن ما است. هر سکوت و بی تفاوتی ای نسبت به این تجاوز به وجدان تاریخی ما ایرانیان، توهین به تک تک ایرانیان و بزرگان این سرمین چون کورش و رستم دستان و آرش و فردوسی و ... مصدق و ابوالحسن بنی صدر است. هر سکوت و بی تفاوتی ای نسبت به این تجاوز... .  با تعظیم به تک تک این فرزندان شهید مجاهد و توده ای و فدائی و کومه‌له و راه کارگر و پیکار و ...، که درکمال ناجوانمردی بخاطر بت ماندن روح الله خمینی و بت ماندن رژیم کریه ضد انسانی اش، در خون غلطیدند. در زیر مقالهٔ تحقیقی خانم فیروزه بنی صدر و آقای مهران مصطفوی را در بارهٔ این کشتار، بار دیگر، با هم می خوانیم. محمدرضاراعی

فیروزه بنی صدر و مهران مصطفوی

بیست سال از کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ میگذرد. هنوز بعد از گذشت این مدت زمان، با اینکه موضوع مربوط به قتل حداقل ۴۰۰۰ انسان میشود بسیاری از زوایای این کشتار وحشیانه در تاریکی قرار دارد.  در اینباره چند تن از زندانیان سیاسی که در زمان فاجعه حضور داشته اند و هر یک بعللی از معرکه جان سالم بدر برده اند خاطرات خود را درج کرده اند. با این وجود بعلل زیر هنوز واقعیت این اتفاق دردناک به کل واضح نشده است :
- تلاش وافر رژیم برای مخفی نگاه داشتن این فاجعه در زمان اجرای آن و از آن ببعد. آگر در سال ۶۰، بعد از کودتای علیه  رئیس جمهوری منتخب مردم، شب و روز رژیم دست به اعدام میزد و حتی تعداد اعدامها تا ۴۰۰ عدد در یک شب هم رسید اما رژیم ابایی از مخفی کردن آن خشونتها نداشت. اما در باره اعدامهای سال ۶۷ ، بعلت ضعف مفرط اش این جنایت را پنهان داشت و هنوز هم خط قرمز بزرگی در برابر این امر کشیده اند.

- سکوت کسانی که از رژیم فاصله گرفته اند عامل دوم ناشناخته ماندن ابعاد فاجعه است. تنها شخص آقای منتظری برای کشف حقیقت در این باره، اطلاعات بسیار مهمی را منتشر کرده است. آیا اگر آقایان موسوی اردبیلی، موسوی خوئینی ها، محتشمی پور کروبی و .... که اکنون بر سکوی اصلاح طلبی تکیه زده اند و در آنزمان در مصدر امور بودند و از نزدیک با این قضیه رابطه داشتند، یک دهم کار آقای منتظری را انجام داده بودند چه اتفاقی می افتاد؟ آیا سکوت کامل اینگونه افراد نشان از این نیست که خود در این فاجعه دست داشته اند؟  

-بالاخره اینکه در سطحی پایین تر سوء استفاده سیاسی برخی از نیروها و اشخاص با انتشار اطلاعات غلط یا دروغ،  بقصد غلیظ کردن جنایتی که نیازی بدان نیست، به شفاف کردن موضوع  نه تنها کمکی نکرده اند بلکه لطمه هم وارد ساخته اند.  

با توجه به گفته ها و نوشته و مصاحبه ها (خاطرات آقای منتظری، خاطرات ری شهری و خاطرات زندانیان سیاسی از جمله خاطرات آقای مصداقی که در ۴ جلد منتشر شده است، همچنین خاطرات خانم منیره برادران و مصاحبه های ایشان از سوی رادیو زمانه با چند تن از زندانیان سیاسی در ماه گذشته، و مصاحبه های خانم فروغ لطفی از فعالان برجسته خانوادههای اعدامیان بسیار گویا هستند)، با میزان کمی خطا در رابطه با این فاجعه میتوان وافعیتهای زیر را مطرح کرد:


۱ – علت کشتار زندانیان سیاسی چه بود:


از آنجا که کشتار زندانیان سیاسی از روز ۶ مرداد در اوین آغاز شد و از آنجا که  حمله مجاهدین از عراق به ایران در ۳ مرداد صورت گرفت، بسیاری در درون رژیم و بیرون آن علت کشتار زندانیان سیاسی را نتیجه حمله مجاهدین ("فروغ جاویدان" که با شعار "اول مهران بعد تهران") آغاز شد، میدانند. اما این نتیجه گیری هم از نظر داده های تاریخی غلط است و هم از نظر اخلاقی و حقوق انسان غیر قابل قبول.

از نظر تاریخی درست نیست زیرا به شهادت بسیاری از نوشته های زندانیان سابق و به شهادت آنچه از رژیم بیرون آمده است، از چند وقت قبل از شروع قتل عام،  فشارهای زیادی بر زندانیان سیاسی وارد می آمد. از آغاز بهار ۶۷ بدنبال بازخواست های چند باره، زندانیان تفکیک می شوند و در زندانها نقل و انتقالات زیادی صورت میگیرد. از روز اول مرداد ماه کلیه ملاقاتهای زندانیان قطع میشود. در واقع بعد از اینکه به لطف فشارهای آقای منتظری در سالهای ۶۴ و ۶۵ چند هزار نفر [بقول آقای منتظری ۵۰۰۰ نفر] از زندانیان سیاسی آزاد شده بودند اما هنوز در زندانها ایران چندین هزار زندانی سیاسی اسیر بودند. آقای خمینی دست منتظری را از زندانها در اواسط سال ۶۵ کوتاه میکند. آقای منتظری در ۱۷ مهر  ماه سال ۶۵، یعنی دو سال قبل از قتل عام،  به آقای خمینی چنین مینویسد:

"آیا میدانید در زندانهای جمهوری اسلامی به نام اسلام جنایاتی شده است که هرگز نظیر آن در رژیم منحوس شاه نشده است؟"

آقای خمینی در همان سال به او نوشته بود :"آزادی بی رویه چند صد تن از منافقین به دستور هیئتی که رقت قلب و حسن ظن شان واقع شد، آمار انفجارها، ترورها و دزدی ها را بالا برده است".

بعد از اینکه دست آقای منتظری از زندانها کوتاه میشود این سوال برای مسئولان جدید مطرح میشود که با زندانیان باقی مانده چه باید کرد؟  بسیاری از زندانیان مدت زندانشان هم تمام شده بود اما رژیم آنها را آزاد نمی کرد. بدینترتیب  راه حل دیگری به غیر از یک "خانه تکانی" باقی نمیماند. این بود که از سال ۶۵ رژیم بدنبال "راه حل" آخر میگشت. تفکیک زندانیان و بازخواستهای چند باره در بهار سال ۶۷ برای رسیدن به این هدف صورت گرفت. زمانی که خمینی در تاریخ ۲۵ تیرماه قطعنامه آتش بس با عراق را میپذیرد، مسئله جام زهر خوردنش تزلزل بزرگی برای هوادارنش ایجاد میکند و مخالفان براحتی میتوانستند از آن بهره برداری کنند. از اینجهت کلیه ملاقاتهای زندانیان سیاسی از اول مرداد ماه قطع میشود و تا آبانماه این قطع ملاقات ادامه پیدا میکند.

سازمان مجاهدین  در ۳ مرداد به ایران حمله میکند و جنایتی که همه چیز برای اجرای آن آماده بود از ۶ مرداد ماه شروع میشود و تا حدود ۲۰  شهریور ادامه پیدا میکند. اما علت دیگری که نشان میدهد طرح قتل عام وجود داشته این است که اگر سازمان مجاهدین به ایران حمله کرد چرا از ۵ شهریور ماه کشتار مارکسیتها که اکثریت آنها را توده ایها و فدائیان  اکثریت تشکیل میدادند شروع شد؟ اگر این فرض غیر اخلاقی را بپذیریم که زندانیان مجاهد مجرم بودند به مارکسیستها که روحشان از حمله فروغ جاویدان خبر نداشت چه ربط داشت و چرا حداقل ۵۰۰ نفر از مارکسیستها با عقاید مختلف را بعنوان مرتد در عرض ۲۰ روز قتل عام کردند؟ حتی بسیاری از آنان مخالف مبارزه مسلحانه با رژیم بودند اما چون مخالف بودند و سر خم نکرده بودند مستحق مرگ میشدند.

هدف از آوردن این دلایل درست دانستن کار سازمان مجاهدین خلق نیست که آنها از همان زمانی که به عراق پیوستند راه خیانت به وطن و مردم خود را پیش گرفتند و رسیدگی به کارنامه سیاسی آنها موضوع این مقاله نیست. اما نمیتوان جنایت رژیم را برای از بین بردن بیش از ۴۰۰۰ زندانی به گردن آنان انداخت و این کار از دیدگاه حقوقی و اخلاقی کاملا غیر منطقی و غیر قابل قبول است. مسئول اول این جنایت بزرگ شخص آقای خمینی است که دستور را صادر کرده است. شاید تاثیر عملیات "فروغ جاویدان" این بود که میزان خشونت و بیرحمی نسبت به زندانیان را بالا برد و "بهترین موقعیت" را برای رژیم به قصد از بین بردن زندانیان سیاسی فراهم آورد، موقعیتی که رزیم مدتها بدنبال آن بود.


۲ ـ هئیت رسیدگی به قتل چه کسانی بودند و از چه تاریخی قتلها صورت گرفت.


هیئت را که آقای خمینی تعیین کرده بود  حداقل یرای زندانهای گوهردشت و اوین یگانه بود و تشکیل شده بود از جعفر نیری، مرتضی اشراقی، مصطفی پورمحمدی و یا نماینده ای از وزارت اطلاعات. در اینکار  ابراهیم رئیسی، اسماعیل شوشتری ، رامندی  و علی مبشری هم کمک میکردند.  البته در همه جلسه ها همه آنها حضور نداشتند. این هیئت در زندانهای اوین و گوهر دشت از مسئولان دیگر این دو زندان نیز کمک میگرفتند.  اما بعنوان مثال لاجوردی در این قتلها شرکت نداشت. او بعد از پایان قتلها یعنی در شهریور ماه دوباره در زندان اوین مسئولیت پیدا کرد. هیئت اول قتلها را بنا بدستور خمینی در باره »منافقین» از هواداران مجاهدین شروع کرد و بعد بنا به حکم دیگری در باره مرتدها هئیت به قتل زندانیان مارکسیست پرداخت. با اینکه حکم خمینی درباره "منافقین" توسط آقای منتظری منتشر شد اما تاکنون حکم مربوط به مارکسیستها منتشر نشده است. در مورد مارکسیستها هیچ زنی از زندانیان در شهریور ۶۷ اعدام نشد و علت این مسئله هم این است که در فقه روحانیت حاکم، زن مرتد را نمیتوان اعدام کرد زیرا زنها قوه تشخیص ندارند که بتوانند مرند شوند|! اما مردان مارکسیست بعنوان مرتد اعدام شدند زیرا فقه روحانیت برای مردان قوه تشخیص قائل میشود!  این در حالی است که زنان مجاهد بعنوان منافق اعدام شدند زیر طبق حکم شرعی روحانیت حاکم، زن منافق را میتوان کشت اما زن مرتد را نه. البته زنان "مرتده" را چنان زیر فشار و شکنجه قرار میدادند که توبه کنند و چند زن به همین علت در آن زمان خودکشی کردند. اکثر کشتارها در مردادماه و شهریورماه نیز با دار زدن صورت گرفته است.  در اینجا ضروری است گفته شود که جای تاسف دارد که برخی از گروههای روز ۱۰ شهریور را بعنوان سالروز قتل عام زندانیان سیاسی تعیین کرده اند. بهتر این است یا روز آغاز اعدامها یعنی ۶ مرداد و یا یک روز دیگر که به انتخاب همه خانواده ها و زندانیان سابق باشد برای این موضوع با اهمیت اختصاص داده شود. اما افسوس که در اینحد هم گاهی "منافع  سیاسی" بر دفاع عام از حقوق بشر میچربد. این نکته ضروری است که یادآوری شود که قتلها تنها در تهران صورت نگرفت، با اینکه بیشترین شهادتها از زندانیان تهران و گوهردشت بوده است اما از همان ۶ خرداد در شهرهای رشت، تبریز، شیراز، مشهد، خرم آباد، دزفول و ... قتل زندانیان سیاسی شروع شد.


۳ ـ  خانوادههای قربانیان و افکار عمومی چگونه از این قتلها مطلع شدند


با اینکه رژیم همه کار کرد که کسى از کشتار آگاه نگردد، اما بالاخره برخى از خانواده‏ها، از طریق زندانیان دیگر، کم و بیش، از این "فاجعه ملى"  مطلع شدند. خانواده ها شایعه هاى زیادى در این باره مى‏شنیدند. مشکل آنها این بود که نمى‏توانستند باور کنند. در ناباورى، در هم شکسته، بسر مى‏بردند. بسیارى از فرزندان و همسران آنها قبلاً محاکمه شده بودند و علتى وجود نداشت که آنها، در زندان، بدون اینکه عملى انجام داده باشند، محکوم به مرگ و اعدام شوند. بویژه اینکه محل دفن مشخصى وجود نداشت. اما از آنجا که ملاقاتها دوباره از اواخر آبانماه از سر گرفته شد و خانواده ها قصد ملاقات با عزیزانشان را داشتند راه گریزی برای رژیم باقی نمانده بود. هر خانواده ای که دیگر ملاقات نداشت درمیافت که فرزندش را اعدام کرده اند. بالاخره از خانواده ها دعوت شد که برای گرفتن ساکهای فرزندانشان مراجعه کنند. بدینترتیب بود که خانوادهها همدیگر را دریافتند و رشته همبستگی در بین آنان ایجاد و قوی شد. مادرهایی بودند که بدور از دید مامورین  در ساعت ۳ صبح به خاوران میروند و با بیلچه و دستان خود بدنبال جنازه فرزندانشان میگردند. در همان سال، بارندگى شدیدی نیز در تهران  رویداد و از آنجا که گورهاى دسته جمعى را عمیق نکنده بودند، شدت و زیادت باران باعث شسته شدن خاک شده بود، در چند جا، قسمتهایى از جنازه‏ها بر روى خاک نمایان گشتند. حتی یکی از افراد خانوادهها دست یک جوان را که از بدنش جدا شده بود را پیدا میکند. بنظر میرسد که سگها بدنبال غذا به برخی از جنازهها دست یافته بودند.  ماجرای تلاش خانوادهها بسیار دردناک است و درسی است که باید همه ایرانیان از آن آگاه شوند.

۴ ـ  چند نفر به قتل رسیدند؟


قبل از هر چیز باید مشخص باشد که حتی اگر یک نفر بیگناه را کشته بودند در قضییه تغییری حاصل نمیشد. امروز تعداد اعدامیان مشخص نیستند. اما برای اینکه حدود آن بدست آید بد نیست چند نقل قول شود:

منتظری خطاب به خمینی در ۹ مرداد یعنی ۴ روز بعد از  فتوای خمینی و ۳ روز بعد از آغاز اعدامها:

"بالاخره اعدام چند هزار نفر در ظرف چند روز عکس و العمل خوب ندارد و هم خالی از خطا نخواهد بود"

این جمله نشان میدهد که منتظری از حکم خمینی مطلع شده است و محاسبه اش اینست که با این حکم در چند روز چند هزار نفر اعدام خواهند شد. میزان اعدامها در همان چند روز اول باید بالا باشد که منتظری چنین هشداری را به خمینی میدهد.

۲ هفته بعد از آغاز اعدامها، نیری در جلسه ای  در ۲۴ مرداد به منتظری میگوید: "ما تا الان هفتصد و پنجاه نفر را در تهران اعدام کرده ایم ۲۰۰ نفر را هم بعنوان سر موضع از بقیه جدا کرده ایم کلک اینها را هم بکنیم بعد هر چه بفرمائید".

بعدها بهنگام نوشتن خاطرات، آقای منتظری مینویسد: "بالاخره مدتی ملاقاتهای زندان را تعطیل کردندو برحسب گفته های متصدیان و استناد به این نامه [منظور فتوی خمینی است] حدود ۲۸۰۰ یا ۳۸۰۰ نفر زندانی  ـ تردید از من است ـ از زن و مرد اعدام کردند."

با اینکه سازمان مجاهدین صحبت از ۳۰۰۰۰ اعدامی در این کشتار میکند، اما این عدد بسیار دور از واقعیت بنظر میرسد. اما تاکنون بیش از ۴۰۰۰ اسم در خارج از کشور منتشر شده است. از اینکه حدود ۴۰۰۰ نفر نوشته میشود برای اینکه در برخی از موارد اسمها دقیق نیستند و ممکن است اشتباه صورت گرفته باشد. میتوان گفت که با میزانی خطا رقم حدود ۴۰۰۰ نفر که با گفته آقای منتظری هم تطابق دارد به حقیقت نزدیک است. نامه های آقای منتظری در مرداد ماه نوشته شده بود، اما در آن شرایط خفقان سخت عده‏اى  فداکار، در فروردین سال ۶۸، این نامه‏ها را به دست آقاى بنى صدر رسانند و دفتر او نامه‏ها را با سرعت در اختیار افکار عمومى گذاشت. در فروردین همان سال، آقاى منتظرى، از مقامش، توسط خمینى خلع شد. گر چه، خمینى، قبل از انتشار نامه در خارج از کشور، به عزل او مصمم شده بود.  همان نامه بعلاوه نامه های دیگر در خاطرات آقای منتظری، بهمراه اصل نامه توسط انتشارات انقلاب اسلامی در سال  ۱۳۷۸ در خارج از کشور منتشر شدند.

اگر پرچمدار این مبارزه قبل از همه خانواده قربانیان و زندانیان سیاسی سابق و گروههای حقوقی بشری هستند، همراهی گروههای سیاسی در اینباره میتواند نشان بلوغ جامعه سیاسی ایران باشد. ۱۰ سال قبل خانواده قربانیان براى اولین، طى نامه‏اى علنى به خاتمى، در خواستهای زیرا را کرده‏اند:

۱ - اسامى، زمان فوت و محل فوت عزیزان را اعلام کنید،

۲ - از دفن اموات دیگر بر خاک جان باختگان ما جلوگیرى کنید،

۳ - مانع نشانه گذارى  و گلکارى  در مزار و محل خاکسپارى عزیزان ما نشوید.

تاکنون هیچیک از این درخواستها پاسخ نگرفته است. اما سعی و تلاش خانواده تاکنون باعث شده است که طرح رژیم برای از بین بردن خاوران به نتیجه نرسد. برخی از مادران سالها هر جمعه بر سر خاک فرزندانشان میرفتند و هنوز هم هر سال دورهم در خاوران جمع میشوند و در مقابل رژیم مقاومت تحسین انگیزی نشان میدهند.

وظیفه ما چیست؟ با این فاجعه و غم ژرف خانواده‏ها و بازماندگان قربانیان آن جنایت، چگونه باید برخورد کرد؟ از عاجل ترین وظایف اپوزیسیون دمکرات رسیدگی به این مسئله، خارج از درگیریهای سیاسی است. این فاجعه باید بعنوان یک مسئله ملی و یک امر قضایی مهم تاریخ معاصر ایران نگریسته شود. بدون اغراق میتوان گفت که رسیدگی شفاف به این مسئله با مسئله دمکراسی در ایران بهم گره خورده است. هدف باید آن باشد که چنین جنایات موحشى، در میهن ما، دیگر هرگز تکرار نشود. براى رسیدن به این هدف، به این فاجعه بزرگ و فجایع دیگرى که در تاریخ معاصر ما بوقوع پیوسته‏اند تنها از دیدگاه حقوقی و وظایف انسانى باید نگریست. یعنى، خارج از حب و بغض گروهى، از حقوق انسان و همه انسانها دفاع باید کرد. قربانیان این فاجعه و هر فاجعه‏اى دیگر، قبل از اینکه هوادار، طرفدار و یا عضو سازمانى بوده یا باشند، انسانهایى بودند و هستند و خواهند بود که به شکل فجیعى از بین رفته‏اند یا از بین برده مى‏شوند. چنین روشى باعث مى‏شود که حقوق انسان فداى رقابت ها و منافع سیاسى نگردد و تمامى جامعه به وظیفه خویش در دفاع از حقوق تک تک اعضاى خود برخیزد. اجراى عدالتى که حق خانواده‏هاى قربانیان است، قبل از هر چیز، نیاز  به یافتن حقیقت و تمامى حقیقت دارد و هنوز بسیارى  از مسائل حول این فاجعه (و دیگر فجایع) در پرده ابهام و کتمان هستند. اینستکه همه انسانهایى که درد انسانیت دارند باید دست به دست هم دهند. در یافتن اطلاعات و قرار دادن آنها در اختیار افکار عمومى همکارى کنند. تا مسببان و آمران و عاملان و راه کارهایى که به این جنایت انجامید براى جامعه واضح شوند. حتى باید از کسانى که در راه جبران و توبه از گذشته به گفتن حقیقت مى‏پردازند استقبال کرد.

آیا روزى خواهد رسید که ما ایرانیان در دفاع از حقوق انسانى  هیچ خط قرمزى را نسازیم و به خود و دیگران تحمیل نکنیم و اگر اهل قدرت خط قرمزى ساختند آن را نپذیریم؟ آیا اگر این فاجعه ملى را پى گرفته بودیم ، باز هم شاهد شقاوتهاى دیگر رژیم علیه روشنفکران و دانشجویان  و روزنگاران و... مى‏شدیم؟ آگاه باشیم که رژیم از هیچ چیز بیشتر از گفتن حقیقت نمى‏ترسد و حافظه تاریخى هیچ ملتى نیز نمى‏تواند خاطره چنین جنایتهایى را از یاد ببرد. بکوشیم و استوار پى‏گیری این جنایت و جنایتهاى دیگر را رها نکنیم. برای این کار نیاز به یک اراده ملی است، ملی بدین معنی که هر کس با هر عقیده ای این کار را وظیفه خود بداند خارج از اینکه افکار زندانیان مقتول چه بود از حق آنان بعنوان یک انسان دفاع کند.


این مقاله در شهریور ماه ۱۳۸۷ در نشریه انقلاب اسلامی در هجرت درج شده است. برای اطلاع بیشتر خوانندگان را بهخواندن دو مطالعه زیر دعوت میکنیم.


http://www.majameeslamiiranian.com/Articles/pdf/fimeh.pdf

vendredi 19 août 2011

فرمودید کودتا یا قیام؟ خفقان خودکامگی محمدرضا شاه ما را گرفتار تام گرایی ملا کرد.خاطیان کم کم گناهان گذشته را میخواهند ثواب جلوه دهند

مقالهٔ ارزنده خانم مهشید امیرشاهی وصف حال بادمجان دور قاب چین های دوران شاه است که لیلی را می خواهند مرد بقبولانند. خواندن دیگر بار این مقاله، خالی از فایدهٔ تکرار نیست:
http://www.namir.info/home/pdf/akba8/mahshid.htm

از روزی که آخوندها در ایران به فکر تکیه زدن بر مسند قدرت افتادند من هم و غمم را متوجه مبارزه با آنها کردم و نیازی هم ندیدم که هر بار ابراز مخالفت با رژیم اسلامی را با زدن گریزی به گذشته همراه کنم و هر بار انتقاداتی که همیشه به دستگاه آریامهری – در زمان بیا برو اش – داشته ام مکرر نمایم. هرگز تصور نکردم که وقتی از روشنفکران ایراد می گیرم باید توضیح بدهم که این ایراد متوجه مخالفت آنها با حکومت استبدادی نیست که من با آن همصدا و یکدلم بلکه از این روست که آنها به وظیفه روشنفکری خود عمل نکرده اند و راه حل دمکراتیکی در مقابل دیکتاتوری ارائه نداده اند و وقتی جایگزین دمکراتیکی پیدا شد به جای پشتیبانی از آن پی خمینی را گرفته اند.

همه اینها به این دلیل که خیال می کردم که خطاهای آن دوره چنان آشکار و بارز است که پرداختن مداوم به آنها در حکم اتلاف وقت و نیروست – وقت و نیرویی که می بایست صرف رسیدن به حساب ملاها شود. بازیگران «عصر طلایی آریامهری» هم در سال های آغازین انقلاب هر کدام به کنجی خزیده بودند و صدا و ندایی از آنها بلند نبود و چنین به نظر می رسید که خود از نقشی که برای مردم آفریده اند به آن اندازه شرمسارند که لازم نباشد هر آن دیگران متذکرش شوند.

ظاهراً من در اشتباه بوده ام چون خاطیان نه فقط احساس ندامتی نسبت به آنچه مرتکب شده اند ندارند بلکه کم کم گناهان گذشته را هم می خواهند به حساب ثوابشان بریزند. در نتیجه مرا از کرده پشیمان کرده اند و به این فکر انداخته اند که شاید در هر اعتراض به نظام توتالیتر آخوندی این یادآوری لازم می بود که: خفقان خودکامگی شاه ما را گرفتار نکبت تامگرایی ملا کرد.

بازماندگان رژیم آریامهری – با سوءاستفاده از بیزاری روز افزون ایرانیان از حکومت مذهبی و به بار آمدن نسلی بی خبر از تنگناهایی که منتهی به فرمانروایی آخوند شد – در صدد برآمده اند که دوران حکمرانی خود را طیب و طاهر عرضه کنند. استبداد حکومتی را برای «ملت ایران» و فقدان آزادی های سیاسی زمان شاهنشاهی را برای رسیدن به «دروازه های بزرگ تمدن» لازم جلوه می دهند، دزدی های دوران پهلوی را ماست مالی می فرمایند، دخالت های فتنه انگیز خاندان سلطنتی را در سیاست ندیده می گیرند، اطاعت بی چون و چرای محمد رضا شاه را از بیگانگان «دوستی دو ملت» می خوانند! و از همه جالب تر اینکه چندی از مهره های ریز و درشت دوران آریامهری و نمک پرورده های سابق و لاحق آن رژیم اخیراً به میدان آمده اند تا با قیافه هایی حق به جانب یا به محمد مصدق بد بگویند و یا کودتای 28 مرداد را قیام ملی وانمود کنند. حرف های هوشنگ نهاوندی در برنامه میز گرد صدای امریکا در روز شنبه 18 اوت تا این تاریخ آخرین آنهاست.

هوشنگ نهاوندی تمام طیف عقاید سیاسی را از چپ توده ای تا راست شاهنشاهی در مراحل مختلف زندگی و بسته به تقاضای روز طی کرده است و ناگزیر در گرفتن هر رنگ تازه منکر رنگ قبلی بوده است (آخرین پرده این نمایش را کنجکاوان در فرانسه و نشست «Front National» شاهد بودند که نهاوندی جزو سخنرانان جلسه بود وبه ژان ماری لوپن (Le Pen) گفته بود پیشنهادات او، که از نظر بسیاری از فرانسویان فاشیستی است، بسیار نرم و متعادل است). بنابراین میزان اعتبار سخنان او برای کسانی که از دور یا نزدیک میشناسندش روشن است و من قصد تأمل بر آنها را ندارم و فقط به چند اشاره بسنده می کنم.

اولی مربوط می شود به تحریف تاریخی او از زمان احمد شاه قاجار. نهاوندی به عنوان سابقه برکناری نخست وزیر توسط شاه مشروطه عنوان کرد که احمد شاه هم چندین بار نخست وزیر معزول کرده است. این حرف به کلی نادرست است. پیش آمد که احمد شاه در دورهٌ فترت از رئیس الوزرای وقت بخواهد که از مقام خود استعفا دهد تا بحران رفع شود. از آنجا که به وطنخواهی او اعتماد بود و روشن که به دنبال برقراری دیکتاتوری نیست همه تقاضای شاه را پذیرفتند جز صمصام السلطنه بختیاری که گفت: ما استعفا نمی دهیم، شما ما را معزول کنید.

نکتهٌ دوم بر می گردد به تعجب وبرآشفتگی آقای نهاوندی ازتعریف های اغراق آمیز از مصدق که آنها را به تملق گویی تعبیر کرد. در اینجا باید از ایشان پرسید مقصود از تملق گویی به مرده چیست؟ از این کار چه طرفی بسته می شود؟ مگر آن که دستش از این جهان بریده شده باز می تواند حکم ریاست دانشگاه یا ریاست دفتر ملکه یا وزارت در کابینه شریف امامی صادر کند؟ مگر کسی به مصدق در زمان حیاتش لقب آریامهر داد؟ مگر در مقابل او کسی می گفت که نوکر و چاکر و غلام خانه زاد است؟ نهاوندی البته بی احتیاطی می کند که با این حرف در حقیقت رفتار بادمجان دور قاب چین های دوران شاه را در خاطرها زنده می کند که برای ایرانیان آزاده و مغرور دل آشوبه آور بود. منتهی کسی که با پذیرش تام و تمام سیستم تک حزبی رستاخیزی به خود اجازه می دهد مصدق را غیر دمکرات بخواند، لابد می تواند بدون در نظر گرفتن دستمال های ابریشمی دراز و کوتاه و رنگ و وارنگی که در حق شاه به کار برده است و هنوز سر آنها پوشت واراز جیبش بیرون است، محبت توأم با مبالغهٌ دیگران را به مصدق تملق بداند!

توجه به این نکته هم خالی از تفریح نیست که در یکجا – احتمالا در آغاز صحبت – نهاوندی با به کار گرفتن تیتر کتاب «گذشته چراغ راه آینده است» که نوشتهٌ کمسومول های سابق و رفقای اسبق اوست بر اهمیت بررسی تاریخ تکیه داشت اما به محض رسیدن به پرس و جو و کند و کاو در ماجرای کودتا ناگهان و مثل دیگر رهروان در این راه به این نتیجه رسید که گذشته ها که گذشته است باید فراموششان کرد و به آینده نظر داشت!

نکتهٌ جنبی دیگری هم در گفته های او نیاز به تصحیح دارد و آن اینکه گفت و گذشت که در خزان عمر دیگر انتظار زیادی از زندگی ندارد. بی شک درست است که در سن بنده و ایشان داشتن برنامه های دراز مدت کار عبثی است اما این را نیز همهٌ آنها که او را از دور و نزدیک دیده اند می دانند که تا نفسی در سینهٌ هوشنگ نهاوندی باقی است حب جاه از سرش به در نخواهد رفت. (در این باره گفته های دایی اش فریدون کشاورز بسیار گویاست)

به هر حال صحبت های اخیر نهاوندی دنبالهٌ دفاعیه های اشرف پهلوی و فرح دیبا و اردشیر زاهدی از حوادث 28 مرداد، روز پر درد تاریخی ماست. اما خودمانیم اگر این خانم ها و آقایان به دفاع از آن روز کمر نبندند که ببندد! بعضی مردمان در بعضی موارد از برگزیدن راه و روشی معین ناگزیرند. به زبان استاد سخن سعدی: قحبهٌ پیر از نابکاری چه کند که توبه نکند و شحنهٌ معزول از مردم آزاری.

مبحث مربوط به 28 مرداد این بار با این سؤال آغاز شد که: کودتا بود یا قیام؟ فرمودید کودتا بود یا قیام؟ پس بفرمائید که در آخر حکایت هنوز نفهمیده اید که لیلی زن بود یا مرد! چون از سال 1332 تا کنون رسانه های جهانی جز با عنوان کودتا از این واقعه سخن نرانده اند. در تمام آثاری که پس از 28 مرداد در بارهٌ فعالیت های «سیا» به رشته تحریر در آمده از سقوط دولت مصدق به اسم کودتا اسم برده شده است (از جمله در نوشتهٌ اندرو تالیAndrew Tully). کریستافر وود هاوس (Christopher Woodhouse) و کرمیت روزولت (Kermit Roosevelt) – که اولی از طرف دستگاه های جاسوسی بریتانیا و دومی از طرف سازمان های جاسوسی امریکا مأمور ساقط کردن دولت محمد مصدق بودند – هر دو در این زمینه کتاب نوشته اند و توضیح داده اند که چرا و چگونه طرح کودتا ریخته شد. مادلن البرایت (Madeleine Albright)، وزیر امورخارجهٌ پیشین ایالات متحده، از دست داشتن کشور متبوعش در کودتای 28 مرداد اظهار تأسف کرد. در اسناد دونالد ویلبر (Donald Wilbur) ، که نه انشاست نه خاطرات و نه حتی تاریخ نگاری بلکه گزارش جزء به جزء مأموری امنیتی است از اجرای طرح «ایجکس» یا براندازی کابینهٌ مصدق به مافوقش،طبعاً جز کودتا اسمی برای وقایع 28 مرداد نیامده است.

خلاصه عرض کنم: تمام آمران این طرح آن را کودتا خوانده اند ولی مأموران دست اول و دوم و دهم ایرانی آن هنوز تردید می فرمایند که لیلی زن بود یا مرد یا به کلام دقیق تر: اصولاً می خواهند ثابت کنند که خیر، زن نبود مرد بود! در ضمن یکی از دلایلی که این حضرات را وامیدارد به مردی لیلی رأی دهند طبیعت گزارش دونالد ویلبر است. زیرا متن کامل این گزارش هنوز منتشر نشده است و در مقدار منتشر شده هم اسامی بسیاری از مزدوران امریکا که هنوز در قید حیاتند یا هنوز از مزد بگیران، طبعاً فاش نشده است. نگرانی ها برای خانم ها و آقایان فزون و فراوان است – طبیعی است، چاره اندیشی می کنند.

در واقع طرح سؤال به این شکل همسنگ قرار دادن یک واقعیت تاریخی است با یک دروغ تاریخی که ساخته و پرداخته کسانی است که همه چیزشان – یکی ثروتش دیگری قدرتش و سومی پست و مقامش – را مدیون آن روز و پیامدهای دردناک آنند – دردناک برای مردم ایران که از دمکراسی محروم ماندند.

دروغ 50 سالهٌ دیگری– که مثل دروغ قبلی در گذشته ساواک پشتیبانش بود و امروز این پشت و پناه را هم ندارد – محدود کردن اجرای طرح کودتا به سه روز فاصله میان 25 تا 28 مرداد است که از نو توسط مدافعین کهنه کار و نوخاستهٌ 28 مرداد ترویج می شود. مقصود از این کار منحرف کردن اذهان است از تمام زمینه سازی های قبلی برای برکنار کردن مصدق از نخست وزیری. کوشش برای برکناری مصدق از همان روز رسیدنش به نخست وزیری شروع شد و به تدریج صورت طرح کودتا به خود گرفت و با مرگ استالین طرح وارد مرحلهٌ اجرایی شد، دزدیدن و سپس کشتن تیمسار افشارطوس، رئیس شهربانی مصدق، اولین مرحله از مراحل بارزش بود. طرح و اجرای کودتا مطلقاً به صدور فرمان عزل مصدق به دستور دو کشور خارجی و امضای شاه ایران و نامه رسانی سرهنگ نصیری در 25 مرداد و به ثمر رسیدن کودتا در 28 مرداد منحصر نمی شود. مدافعان استبداد شاه در گذشته می گفتند که مصدق و دولت در 25 مرداد کودتا کردند و شاه و مردم در 28 مرداد قیام ملی و بعد از انتشار اسناد جدید در این باره مایلند بگویند که انگلستان و امریکا تا 27 مرداد در ماجرا دخیل بودند اما در 28 ام فقط مردم در سایهٌ شاه به میدان آمدند!

محمد مصدق بر خلاف تهمت های ناروا و ناجوانمردانهٌ محمد رضا شاه به هیچ وجه در پی سرنگون کردن سلطنت نبود و به علاوه آزادیخواهی و پرهیزش از خشونت به کودتایی که علیه او تدارک دیده شده بود فرصت موفقیت داد. اما سقوط سلطنت در 1357 و وقوع انقلاب به دست کسی میسر شد که بویی از این دو صفت نبرده بود. فراموش نکنیم که مردم به استقبال این انقلاب رفتند تا از شر فساد و نخوت خاندان پهلوی و پستی و بی تشخصی نوکران آنها خلاص شوند. شکی نیست که در این راه از چاله به چاه افتادند اما راه نجات برکشیدن ملت است از چاه نه دوباره انداختنش به چاله.

jeudi 18 août 2011

سوال ازآقای بنی صدر:آیا شما با یک رهبری جمعی موافق هستید یا نه؟


آقای مُهری: آقای بنی صدر سال هاست که گفته می شود این رژیم، بدون عرض وجود یک اپوزیسیون قدرتمند صاحب برنامه، ساقط نمی شود. گفته می شود که این رژیم، بدون اپوزیسیون در واقع زنده است. و از آنجا که هیچیک از سازمانها و گروههای سیاسی ایرانی، آلترناتیو یا جایگزین بایسته ای را تشکیل نمی دهند، در نتیجه نیاز به یک رهبری جمعی وجود دارد. آیا شما آقای بنی صدر به این نظریه معتقد هستید؟ یک رهبری جمعی؟ 

آقای ابوالحسن بنی صدر: خیر، معتقد نیستم. یعنی از ابتدا مسئله غلط طرح می شود، در نتیجه، هیچوقت جواب پیدا نمی کند. هر رژیمی یک طبیعتی دارد. اول باید طبیعت آن رژیم را شناخت، مثل بیماری. هر بیماری، یک مشخصاتی دارد. اول باید آن مشخصات را شناخت، بعد دید که درمان این بیماری چیست. بود و نبود مخالفین، یکی از شرایطی است که رژیمی برود یا یماند، نه همهٔ شرایط . این رژیم از یک انقلاب بیرون آمده است. در آغاز از چهار منشاء مشروعیت می گرفته است. یک، از دین؛ دو، از انقلاب؛ سه، از مردم ایران؛ چهار، از استقلال و آزادی بدین معنی که باصطلاح انقلاب به این معنا بوده که به سلطهٔ خارجی در کشور ما پایان می داده است. در آغاز این بوده است. آقای مهری: ولی آقای بنی صدر مثل اینکه از دیدگاه شما هر چهار جنبه را از دست داده است؟ آقای ابوالحسن بنی صدر: حالا دقیقاً داریم به همینجا می رویم. پس مشروعیت از استقلال ایران را از دست داده، بلحاظ زد و بندهای محرمانه ای که با آمریکا کرده، با انگلیس کرده، با اسرائیل کرده و هشت سال این ملت را در جنگ نگاه داشته، و امروز هم که وضعیت نفت را که در آغاز انقلاب قیمت نفت را به بشکه ای 34 دلار رسانده بودیم، امروز به قیمتی کمتر از آنچه که قبل از ملی شدن نفت در 1950 بوده [رسانده است]. پس دیگر نمی تواند بگوید، من  از استقلال مشروعیت می گیرم. از دین، مشروعیتش را از دست داده، به دلیل اینکه، سرانجام مدعی شد که ولایت مطلقه دارد، حتی می تواند، توحید را هم تعطیل کند، یعنی خدا را هم بفرستد به مرخصی. اخیراً دکتر مهدی حائری که خود مجتهد است و فیلسوف است و در آمریکا هم استاد بوده و دکترا گرفته در فلسفه و فرزند بنیانگزار حوزهٔ قم هم هست، فرزند حاج عبدالکریم حائری است، کتابی هم به انگلیسی نوشته که قسمت مربوط به ولایت فقیه آن در قم و تهران و مشهد منتشر شده است ... 

آقای مهری: در سرمقالهٔ انقلاب اسلامی هم از ایشان ذکر کرده اید.  

آقای ابوالحسن بنی صدر: بله، اصلاً عین این را در نشریهٔ انقلاب اسلامی آورده ایم که می گوید این ولایت مطلقهٔ فقیه، انکار دین است. و بعد هم اینقدر اینها، برخلاف دین عمل کرده اند که امروز به قول خود آقای مشکینی رئیس مجلس خبرگان، یک نفر در وزن مرجعیت نیست که با این رژیم موافق باشد. اینهم از مشروعیت دینی. اما مشروعیت از مردم می گیرد؟ خوب، اینهمه کشتار و سرکوب و این بلا و بدبختی هایی که سر این مردم آورده، این مشروعیت را ندارد، به دلیل اینکه آزادی برقرار نیست. خوب، شما می خواهید نیروی مخالفی در برابر این [رژیم] قد علم کند. این باید معرف این مشروعیت ها باشد. اگر معرف ابن مشروعیت ها نشد، همه هم با هم جمع بشوند، درست همان چیزی است که آن [رژیم] می خواهد. مثلاً، دعوا می شود بین بد و بدتر. بد و بدتر هم مسأله ای است که راه حل ندارد. یعنی راه حلش اینست که آنکه حاکم است، برجا می ماند. برای اینکه قدرت در دستش است. پس یک نیروی مخالفی می خواهد که معرف استقلال ایران باشد، و معرف آزادی مردم ایران باشد، یعنی حاکمیت ملی، با اسلام، دشمنی نداشته باشد، و چون هر جامعه ای، یک هویتی می خواهد، با اسلامیت و ایرانیت مخالف نباشد ... و  راه حل هایی برای مردم کشور داشته باشد و مردم باور کنند که آن نیرو، می تواند در ایران حکومت کند. این آخری است که کم است. آن سه تای قبلی، کم نیست. یعنی الان نیروی مخالفی در ایران هست که مردم باور دارند که آنها طرفدار آزادی هستند، طرفدار استقلال هستند، برنامه هم دارند، اما می گویند، خوب، این خارجی ها نمی گذارند. این مشکل را باید حل کرد. ... والا اگر شما یک نیروی های مخالفی داشته باشید که مشروعیت هایی که این رژیم از دست داده، آنها هم نداشته باشد، ولو با هم جمع بشود، بنه ظر من، جمع شدنشان مشکل را بیشتر می کند. برای اینکه آن رژیم راحت می گوید، ببین یک دست بودند، من که از اول می گفتم،  آنها یک چیز هستند. ظاهراً، گرایش های مختلف بودند، ولی در واقع یک چیز بودند. و این، مشکل را به اصطلاح حل نمی کند. 

آقای مهری: آقای بنی صدر به این ترتیب من احساس می کنم که شما با تشکیل یک وحدت فرماندهی موافق نیستید، با وجود اشخاصی، چهره هایی مثل آقای حسن نزیه، آقای داریوش همایون از مشروطه خواهان، آقای مهندس حسن شریعتمداری از جمهوری خواهان ملی، یا آقای مهدی خان بابا تهرانی از چپ های مستقل، آقای منوچهر گنجی از درفش کاویانی، آقای علی شاکری از نهضت مقاومت، آقای منوچهر رزم آرا از دموکرات های پاریس، و و و و. با اینها حاضر نیستید سر یک میز بنشینید؟  

آقای ابوالحسن بنی صدر: بله، من گفتم که ...، به فارسی حرف زدم. گفتl، مخالف باید یک مشخصاتی داشته باشد. صرف اینکه شما بگویی، من با اینها مخالفم، کافی نیست. این آقایانی که شما اسم بردید، بعضی هایشان با آن مشخصات می خوانند، بعضی هایشان نمی خوانند. پس آنها به اصطلاح اگر می خواهند به نیروی مخالف ایران کمک بکنند، بهترین کار اینست که یک، بکلی روابط شان را با قدرت های خارجی قطع کنند، این اولین قدم است. مسألهٔ بسیاری اینست که اول یک وعده هایی به مردم می دهند، آن چیزی که دارند را می گذارند آخر. مثلاً شما می گویید، مشروطه خواه. مشروطه خواه، آنی که خودش است، اول است، که قدرتی است که می خواهد جانشین بشود. آن را هم که مردم دموکراسی داشته باشند یا نداشته باشند، وعدهٔ سر خرمن است. باید عکس [عمل] کرد. اصل اینست که این مردم خودشان باید راه حل را عوض کنند، برای اینکه کشورشان آزاد بشود. اصل اینست که نیروی مخالف باید در بیرون آن رژیم و در درون ایران باشد. هر کسی را شما یافتید که این دو مشخصه را داشت، آن آدم می تواند با دیگران بنشیند. در آنچه مشترک است– چون ما بخواهیم مردم سالاری برقرار کنیم، دوباره نمی شود اسطورهٔ وطن را درست کنیم، نگذاریم کسی نفس بکشد- دموکراسی، مردم سالاری، یعنی اینکه عقاید مختلف وجود داشته باشند، مخالفت با هم نیز بکنند، مردم هم رأی بدهند، یک دسته را ببرند، یک دسته را بیاورند. این می شود مردم سالاری. اگر قرار بشود باز هیچکس جرئت نکند، نظرش را اظهار کند، نکند، [که مبادا] وحدت به خطر بیافتد، خوب، اینکه مردم سالاری نمی شود، می شود یک استبدادی جای استبداد دیگری. حالا تا آنجا برسیم، هنوز برای وحدت، زمینه خیلی وسیعی هست. وحدت در استقلال ایران باید بکنیم، وحدت در آزادی ایران باید بکنیم، وحدت در حاکمیت مردم باید بکنیم، و وحدت در این بکنیم که مردم در دینشان، در مرامشان باید مصون باشند. بر اینها باید وحدت کنیم. حالا پس اگر کسانی می خواهند در نیروی مخالف شرکت بکنند، قدم اولی که برمی دارند، باید در این جهت باشد. قدم اول این نیست که من با دیگر ارضاء بشویم یا رقیب بشویم. قدم اول اینست که ما با اصولی که می خواهیم جانشین اصول استبدادی که حاکم بر ایران هستند، موافقت بکنیم، اصول کدام اند؟ این مسأله ای است که بطور روشن هر کسی باید به آن جواب بدهد. آیا به استقلال ایران باور دارد، یا نه؟ استقلال ایران را مزاحم زد و بندهای خارجی می داند، یا خیر؟ خیلی واضح و روشن. اگر این جواب روشن شد، واضح شد، شما هم می گویید که بعضی می گویند ما جواب می دهیم، اما خوب، دیروز، پریروز اینها با خارج یک زد و بندهایی داشته اند. جواب من اینست که هر انسانی حق دارد که خود را آزاد کند، تغییر کند و از نوکری بیاید بیرون. قسم حضرت عباس کسی نخورده که تا قیامت نوکر بماند. اگر بیرون آمد، می باید که بقیه مقدم اش را گرامی بدانند، برای اینکه او به وطنش آمده است. 

آقای مُهری: آقای بنی صدر، ببخشید این چند تا اسمی که خواندم، شما فکر می کنم، همه را متهم کردید به اینکه با خارجی ها ارتباط دارند. درست فهمیدم؟ 

آقای ابوالحسن بنی صدر: گفتم برخی از اینها ... . نخیر، تصریح کردم که بعضی از اینها، چنین نیستند، بعضی ها هستند. نه اینکه من می گویم، خودشان اصلاً می گویند. کسی که می گوید من از سیا پول می گیرم، خوب، می گوید، می گیرم. گرفته، خوب نباید بگیرد. تمام شد. نمی شود آمریکا برای ایران حکومت معین کند. آخر کجای دنیا همچنین چیزی را ... می فرمایند یک ملتی قیام کند، عمل کند، برای اینکه آن کسانی که از سی آی ای پول می گیرند، جانشین این آقایان بشوند؟ هیچکس این کار را نمی کند. هر ملتی هر چه سختی ببیند، به اندازهٔ سختیِ حقارت و خفت نیست. یک ملتی، غرور می خواهد. چطور ممکن است، یک ملتی غرورش را بشکند، علنی و آشکار بگوید، من کسانی که خودشان می گویند، ما از سی آی ای پول گرفتیم، آن را برداشتیم آوردیم جای کسانی گذاشتیم که بر ما زور می گفتند. این دو، دو تا، چهار تا است. 

آقای مُهری: آقای بنی صدر، راجع به وحدت فرماندهی فرمودید که ممکن است تشکیل چنین وحدتی به معنای حکم می کنم باشد و به معنای دیکتاتوری. من چنین برداشتی ندارم، من فکر می کنم که اگر یک عده ای دور یک میز بنشینند بر اساس به اصطلاح اصول دموکراسی با همدیگر صحبت کنند، نتیجه بگیرند ...  

آقای بنی صدر: خوب، اصول دموکراسی. چه هستند آن اصول؟  

آقای مُهری: آن اصول را الان باید بگویم؟  آقای بنی صدر: بله خوب، ...

samedi 13 août 2011

روایت کریم سنجابی از نخست وزیری شاپور بختیار


بی بی سی - چهارشنبه 10 اوت 2011 - 19 مرداد 1390
روایت کریم سنجابی از نخست وزیری شاپور بختیار
سعید سنجابی
فرزند کریم سنجابی
با خواندن مقالات گوناگونی که در چند سال اخیر در مورد نخست وزیری شاپور بختیار و واکنش کریم سنجابی، مرحوم پدرم، به آن منتشر شده، متوجه شدم که بسیاری ازاین وقایع ضمن خاطرات سیاسی دکتر سنجابی مطرح شده است، و پاره‌ای از نقطه نظرهای ابراز شده و بی لطفی ها نسبت به وی، به گونه‌ای شگفت آور در متن این خاطرات پیش‌بینی شده و پاسخ یافته، و پاره‌ای "داده های" نا درست تصحیح شده اند.
لذا، با پرهیز از ورود به جدال لفظی، یا خطاب به این و آن، مفید و بسنده دیدم که برای تکمیل منظره تاریخی و آسان سازی داوری مرور کنندگان آن، مطالب مربوط به آن وقایع را عینا از کتاب ایشان "امیدها و ناامیدی ها"، چاپ مرکز نشر کتاب لندن ۱۳۸۶، نقل کنم.
متن این کتاب، از سلسه مصاحبه هایی بر گرفته شده است که درمهرماه ۱۳۶۲ در آمریکا با دکتر سنجابی توسط آقای ضیا صدقی از بنیاد تاریخ شفاهی ایران دانشگاه هاروارد انجام شده اند و نوارهای آن در این موسسه نگهداری می شود. ارزش تاریخی این مطالب در این است که موضوع نخست وزیری دکتر بختیار را در بستر تاریخی خود و از دیدگاه تشکل و گروهی ارائه می کند که ایشان موقعیت خود را برای دریافت پیشنهاد مسئولیت، مدیون عضویت در آن سازمان سیاسی بود.
دکتر سنجابی پس از بازگشت از پاریس و صدور اعلامیه معروف سه ماده‌ای که به دنبال دیدار با آیت الله خمینی انتشار یافته بود، در مقابل دوربین تلویزیون های بین‌المللی در منزل خود در تهران در آغاز یک مصاحبه مطبوعاتی، همراه داریوش فروهر دستگیر شد.
پس از آزادی از این گرفتاری و شرکت در راهپیمایی های میلیونی عاشورا و تاسوعا، سپهبد ناصر مقدم، رئیس ساواک، او را به دیدار پادشاه می برد. در اینجا رشته کلام را به ایشان بسپاریم:
"بنده متوجه بودم که او انتظاردارد که راجع به اقدامات ما در پاریس و اعلامیه ای که صادر شده توضیحی به ایشان بدهم. من به طور اجمال مذاکراتی که در پاریس با آقای خمینی راجع به حکومت اسلامی و مجاهدات علما و مراجع تقلید برای برقراری مشروطیت شده بود گزارش دادم و راجع به اعلامیه پاریس گفتم که در این اعلامیه بیان شده که نظام حکومت ایران امروزه برخلاف قانون اساسی و اصول مشروطیت از بین رفته و بنابراین فاقد پایگاه قانونی است و این مطلب تازه‌ای نیست که ما بیان کرده باشیم. از اول که در این مبارزات وارد شده ایم همیشه گفته‌ایم که شاه وقتی موضعش قانونی است که بر طبق قانون اساسی سلطنت بکند نه حکومت. و در ماده دوم هم برای اینکه هر ابهامی را رد کرده باشیم، تصریح کرده‌ایم تا وضع بدین کیفیت باشد ما از شرکت در هر نوع حکومتی معذور خواهیم بود و بالاخره در ماده سوم اظهار شده که حکومت ایران و اساس حکومت باید بر طبق اصول دموکراسی و موازین اسلامی بوسیله یک رفراندم و با مراجعه به آراء عمومی که مرجع نهایی است معین و معلوم بشود و در این ماده ما یک نحو حکومت خاصی را تعیین نکرده‌ایم و به نظر بنده خود این نکته حائز اهمیت فوق‌العاده است زیراکه حکمیت و مرجعیت این کار به ملت واگذار شده است." (ص ۳۰۷)

شاپور بختیار، داریوش فروهر و کریم سنجابی
به دنبال این مطلب، دکتر سنجابی با یادآوری نطق چند روز قبل شاه به وی "که صدای انقلاب شمارا شنیدم"، به او می گوید در "یک وضع انقلابی باید چاره انقلابی کرد." در اینجاست که شاه به وی پیشنهاد در دست گرفتن حکومت را می‌کند و:
"در این موقع که بنده در مقابل این مطلب و این تکلیف قرار گرفته بودم که مسئولیت حکومت را در دست بگیرم، متوجه بودم که کار اداره ایران با وضع انقلاب، انقلاب عظیمی که درمملکت جریان دارد و با گروه های مختلفی که در حال مبارزه هستند و هر روز تظاهرات عظیم و اعتصابات عظیم صورت می گیرد و با نیرویی که روحانیت مخصوصا شخص آیت الله خمینی پیداکرده که هر روز در همه خیابان ها شعار به نام ایشان می دهند و شب ها به نام ایشان الله اکبر می کشند، بی‌آنکه با این نیرو یک راه ارتباط و همکاری و سازش پیداکنیم، غیرممکن و نامقدور است. علاوه بر این با سوابقی که ازشاه داشتیم، با وجود حضور او هیچ اقدامی راممکن نمی دانستم. این بود که من به ایشان گفتم به نظر بنده اولین اقدامی که در این باره باید بفرمایید این است که اعلیحضرت برای یک مدتی... ازمملکت خارج بشوید و در غیاب اعلیحضرت شورای عالی دولتی تشکیل بشود... من در این باره به تفصیل صحبت کردم و گفتم درغیاب اعلیحضرت شورایی با موافقت و همراهی و جلب نظر مقامات روحانی و از رجال ملی و مورد قبول عامه باید تشکیل بشود و بعد از آن دست به اقدام‌های اساسی بزنیم که اصول و خلاصه آن در نامه ای که چندی پیش خدمتتان فرستاده شده مندرج است. شاه در آن موقع به هرجهت که بود یا حالت مزاجی اش به او اجازه می داد یا از خارج تقویت کافی می شد و یا اصلا دعوتی که ازمن کرده بود صوری بود که بگویند ایشان حاضر برای قبول مسئولیت نشده است، به من گفت نه، پیشنهادهای شما هیچ یک قابل قبول نیست. من از مملکت خارج نمی توانم بشوم و نخواهم شد. اگر من ازایران بروم ارتش آرام نخواهد گرفت و تنها من می توانم ارتش را آرام نگاه دارم و به هیج وجه ترک کشور از طرف من جایز نیست. و دیگر هم من به شورا احتیاج ندارم. من خودم هرکاری لازم باشد اقدام می کنم و در موارد مختلف با افرادی که شایسته باشند یا منفردا و یا در هیئتی برای مسایل مملکتی مشورت می کنم. بنده گفتم اختیار با اعلیحضرت است و در این صورت بنده ازقبول مسئولیت معذور خواهم بود. این مذاکرات نیم ساعت یا شاید کمترطول کشید و بعد از آن، بنده سکوت کردم. دوباره شاه گفت خوب مطلب دیگری ندارید؟ به ایشان گفتم عرض بنده همین بود که گفتم و مجددا عرض می کنم که اساس سلطنت و مملکت در خطر است."(ص ۳۰۹)
و روز بعد ضمن اعلامیه ای صریح و کوتاه خبر این ملاقات و ما حصل آن یعنی رد پیشنهاد شاه برای تشکیل حکومت، با ارجاع به بند ۲ اعلامیه پاریس به آگاهی عمومی می رسد.
چندی بعد، دکتر بختیار به دکتر سنجابی اطلاع می دهد که در مورد امر مهمی خواهان مشورت و صحبت با دوستان است. جلسه‌ای در منزل مهندس حق شناس با سایر دوستان عضو حزب ایران تشکیل می شود.
در این جلسه:"بختیار در حضور آن آقایان به من گفت دیروز به همان کیفیت که شما را دعوت کرده بودند به من خبر دادند که خدمت اعلیحضرت برسم. از اینکه قبلا با شاه ارتباط داشته و شاه در خاطراتش می‌نویسد که بختیار قبلا بوسیله آموزگار با من ارتباط داشت، مطلقا چیزی نگفت. علاوه برآن من خود خبر داشتم که بختیار با سناتور خواجه نوری و آموزگار هم مرتبط بود، ولی از این ارتباطاتی که در خارج داشته کلمه‌ای به میان نیاورد. فقط گفت آمدند و مرا خدمت اعلیحضرت بردند و ایشان از من پرسیدند به چه کیفیت ممکن است که حکومت جبهه ملی تشکیل بشود؟ دکتر بختیار در این جلسه حتی یک کلام راجع به حکومت شخص خودش نگفت. اوگفت من به ایشان گفتم شرایطی که بنده خدمتتان عرض می کنم همان هاست که در چندی پیش آقای دکتر سنجابی خدمتتان گفته است. اعلیحضرت گفتند مشکل عمده ایشان در آن موقع بودن من در ایران و مسافرت من به خارج بود و من با فکرهایی که کرده‌ام، هم برای معالجاتی که احتیاج دارم و هم برای استراحت حاضر هستم که به خارج بروم و این محظور رفع شده است. ما همه خشنود شدیم. من به ایشان گفتم و رفقا همه تایید کردند که پس مشکل ما ازطرف شاه رفع شده است. باید مشکل ازطرف آقای خمینی را رفع بکنیم. به نظرمن، برای این کار لازم هست که بلافاصله همین امروز یا فردا من، یک نفر یا دو نفر از رفقای ما مثلا داریوش فروهر با وجود اینکه او در آن جلسه نبود، برویم پاریس و با آقای خمینی صحبت کنیم و موافقت ایشان راهم جلب کنیم که مواجه با اعتراض و مخالفت روحانیون و تحریکات آنها نشویم و یک حکومت مورد قبول همه بر سر کار بیاید. علاوه بر این، به ایشان گفتم شما بوسیله همان واسطه بخواهید که شاه مرا امشب احضار بکند و شخصا با من صحبت کند. ایشان هم قبول کردند." (ص ۳۱۰)
بلافاصله بعد از این جلسه، دکتر سنجابی با داریوش فروهر تماس گرفته و به اتفاق خدمت آقای صالح، از پیشکسوتان جبهه ملی که در موارد مهم و حساس همواره مورد شور و رایزنی قرار می گرفت، می روند.
حاصل آن رایزنی این است که:"مصلحت دیدیم که یکی از روحانیان سرشناس هم همراه ما به پاریس بیاید، آقای صالح به آیت الله سید رضا زنجانی تلفنی مذاکره کرد و او هم قبول کرد. حالاما انتظار داریم که شاید شب شاه را مجددا ملاقات کنیم و فردا باآیت الله زنجانی به پاریس برویم." (ص ۳۱۱)
هدف این بوده است که به استعانت شخصیت روحانی و سابقه مبارزاتی آیت الله زنجانی، جلب رضایت آیت الله خمینی برای تشکیل دولت مجری انتقال آسان گردد؛ غافل از اینکه دکتر بختیار تمام ماوقع و توافق صورت گرفته با شاه را با دوستان خود در میان نگذاشته است. این اطلاع از طریق خبرنگاران خارجی است که به آنها می رسد:
"بعدازظهربود که بنده به منزل برگشتم... خبرنگارروزنامه لوموند یا خبرنگار خبرگزاری فرانسه به من تلفن کرد و پرسید این موضوع نخست وزیری آقای دکتر بختیار چیست؟ گفتم موضوع نخست وزیری ایشان در بین نیست. مذاکره ای با جبهه ملی شده و فعلا هم تصمیمی به طور قطع گرفته نشده است. اگر خبری باشد، بعدا به شما خبر می دهم. دو ساعت بعد، همان شخص دوباره به من تلفن کرد و گفت، آقا چه می فرمایید؟ خبر نخست وزیری بختیار منتشر شده و همه خبرگزاری ها نقل کرده اند. بنده فورا تلفن به بختیار کردم و گفتم خبرگزاری فرانسه خبر از نخست وزیری شما می دهد. گفت خوب، چه اشکالی دارد؟ گفتم اشکال مطلب بر سر این نیست که شما باشید یا نباشید، اشکال بر این است که تا زمانی که زمینه را فراهم نکرده ایم، چنین کاری به منزله خودکشی ما خواهد بود." (ص۳۱۱)
متأسفانه آقای دکتر بختیار نه تنها با تک روی خود از جمعی که به آن تعلق داشت فاصله می گیرد، بلکه با تعجیل در نیل به اهداف شخصی، با زیرپا گذاشتن نظر همرزمان سابق که بنا بر خیرخواهی نسبت به سرنوشت کشور خواستار ایجاد جامع ترین ائتلاف و تفاهم برای خروج کشور از بحران بوده اند، امکان کامیابی خود در این راه را به شکل چشمگیری کاهش می دهد:
"گفت، فردا صبح من باز به منزل حق شناس می آیم و با رفقا صحبت می کنم. فردا صبح مجددا در منزل آقای جهانگیر حق شناس جمع شدیم و من جریان امر را مطرح کردم. بلافاصله از هر سه چهار نفر رفقایی که آنجا بودند، متفقا به ایشان حمله و اعتراض شد و او گفت، بله من قبول مسئولیت کرده‌ام و اشکالی در این کار نمی بینم. مخصوصا حق شناس فوق‌العاده منظم و مستدل صحبت کرد و به او گفت آقاجان این کاری که تو می کنی نابود کردن تمام زحمات ماست. نابود کردن تمام سابقه جبهه ملی است و رسوا کردن همه مبارزات ما. زیرک زاده در مقابل او بلند شد و سر پا ایستاد و با دست اشاره کرد و گفت اول خودت را رسوا می کنی و بعد همه ما را. بختیار وقتی دید همه رفقا که آنجا بودند بالاتفاق نظر او را رد کردند و گفتند حرفی را که شما دیروز زدید با آنچه امروز می گویید منافات دارد عصبانی و سرخ شد و از در بیرون رفت و در را به هم کوبید وگفت من تصمیم خودم راگرفته ام و کاری است که می کنم و شما هرچه دلتان می خواهد بکنید. این بی کم و زیاد جریان واقع امر بود."(صص ۳۱۰ ـ۳۱۱ )
این حرکت خودسرانه دکتر بختیار به اخراج او از جبهه ملی و رد همکاری با دولت وی از طرف افراد سرشناس جبهه ملی منتهی شد:
"درست یک روز بعد در ظرف بیست وچهار ساعت تمام اعضای شورای جبهه ملی به استثنای دکتر بختیار در منزل من تشکیل جلسه فوق العاده دادند و همه در آن شرکت داشتند، دکتر آذر بود، امیرعلایی بود، حق شناس بود، فروهربود، حسیبی بود، زیرک زاده بود، دکتراحمد مدنی بود، ابوالفضل قاسمی بود و دیگران. و به اتفاق آراء ، شاید منهای یک رأی حکم به اخراج ایشان دادند و طردش را بوسیله اعلامیه اعلام کردیم. از آن پس جریان تشکیل حکومت بختیار پیش آمد. اومدعی شده بود هفت هشت یا ده نفر از اعضای شورای جبهه ملی در کابینه اش وارد خواهند شد و نیز اظهار می کرده بود که مهندس بازرگان و دوستان او با او همکاری خواهند کرد. ولی حتی یک نفر ازافراد سرشناس ملیون حاضر به همکاری با او نشد. از آن تاریخ به بعد او هیچ گونه ملاقاتی با رفقای جبهه ملی اش و با ما نداشت تا حکومتش با آن زبونی و رسوایی ساقط شد." (ص ۳۱۲ )
ناتوانی بختیار در کسب حمایت عمومی باعث شد که او از حمایت قدرت های خارجی طرفی نبندد:"در همان ایام بود که از طرف یک نفر از اعضای سفارت آمریکا تقاضای ملاقات با من شد... اگر اشتباه نکنم او همان کسی است که این کتاب در درون انقلاب ایران را نوشته است یعنی آقای استامپل... هدف از ملاقات و صحبتی که با من داشت این بود که ما از دکتر بختیار پشتیبانی و حمایت کنیم. من به او گفتم که بختیار در این کار موفق نخواهد شد و قبول چنین مسئولیتی یک امر بسیار خطایی بوده است. اگر شما این فکر را کرده‌اید اشتباه بوده، اگر سازمان امنیت منشاء آن بوده و به شاه معرفی کرده خطا کرده است و اگر یک دولت دوست و متحد شما منشاء این فکر بوده و آن را تلقین کرده، باز اشتباه بوده است. حکومت بختیار در آرام کردن اوضاع و جلوگیری از انقلاب موفق نخواهد شد، بلکه وضع را وخیم تر و بدتر خواهد کرد.» (ص۳۱۳)
اگر هدف دکتر بختیار جلوگیری از چنگ انداختن روحانیون به دستگاه دولتی و برقراری حکومت دینی بود، با اقدام نیندیشیده و تکروانه خود، که منجر به تضعیف موقعیت مردمی ملیون گردید و لطمه جبران ناپذیری به مجموعه نیروهای سیاسی غیر مذهبی و ملی وارد آورد، درست نتیجه عکس آن حاصل شد.


vendredi 12 août 2011

مذهب سلاح اصلاح طلبان در تقابل حکومت و وظیفه جنبش کارگری. آنها و دیگر رهبران برای حفظ رژیم جنگ براه انداخته و مخالفین را کشتند و...

واقعیت اینستکه پایه های حکومت ولایتی سپاهی لرزیده و سیاستهای رژیم از همه نظربه بن بست رسیده است ، این بن بست چه از نظر سیاسی و چه از نظر اجتماعی ، چه از نظر اقتصادی و چه از نظر نظامی در داخل و خارج کشور ایجاد شده است . سیاستهای سرکوب داخلی رژیم با وجودیکه با فشار سپاه و بسیج همراه بوده و توانسته بطور مقطعی خیابانها را کنترل نماید ، نه تنها زندانیان سیاسی را منکوب نکرده بلکه صدای اعتراض آنها روزانه از زندانهای مخوف شنیده می شود که ندای آزادی سر می دهند . از طرف دیگر در بیرون زندانها و سراسر کشور نیز انبوه جوانان و معترضانی از همه اقشار و گروهها وجود دارند که منتظر فرصتی هستند تا خشم و نارضایتی خود را نسبت به رژیم نشان دهند . سیاستهای سرکوب اجتماعی که در طول ۳۱.۵ سال گذشته از طریق ترویج مذهب بکمک مساجد ، مبلغان مذهبی در مدارس و دانشگاهها ، اعمه جمعه ، روحانیون ، افراد مذهبی و گروههای فشار وارد آمده هنوز نتوانسته است مساله حجاب و پوشش جوانان را حل نموده و آنها را وادار به اطاعت از مقررات مذهبی نماید . کارگران که مدام به خیل بیکارانش افزوده می گردد و هر زمان با اثر گذاشتن منفی یارانه ها و قراردادهای موقت و سفید امضا و عدم دریافت حقوق تعداد بیشتری از آنها زیر خط فقر قرار می گیرند ، به اعتراضات و اعتصابات طولانیتری دست زده و درک خواهد کرد که موفقیت اش در گرو سازماندهی تشکلات مستقلش می باشد . رژیم ولایتی جنگ با همسایگانی همچون عراق و افغانستان بدلیل تغییر حکومتهای آنها و تحت نفوذ امریکا  بودن ، موجب گردیده که ایجاد بحران را توسط گروههای تروریستی حماس و حزب الله که امروزه از ترس مردم کشورهای خود ارتباط با رژیم اسلامی را نفی مینمایند ، در نقاط دورتر دنبال کند . گرچه حکومت ولایتی سپاهی جرات حمله به سایر همسایگان شمال بدلیل منافع سرشار روسیه و جنگ با همسایگان عرب بدلیل منافع سرشار غرب و جنگ با کشور ترکیه را بدلیل قدرت نظامی و سیاسی اش را برای ایجاد بحران و حفظ نظام ندارد .
تحریم غرب در مورد سران حکومتی و فرماندهان سپاه ، بانکها ، شرکتهای بزرگ برای اجرای پروژه ها و موارد دیگر موجب فشار اقتصادی شدیدی برای رژیم نموده که در صندوق بین المللی پول منعکس گشته و حتی قادر نیست پول فروش نفت خود را از طریق بانکهای بین المللی دریافت نموده و لذا با کاهش دریافتی بدلیل تبدیل ارز و پرداخت به دلالان خود رژیم روبرو بوده و حتی در پرداخت یارانه به مشکل برخورده است . واردات بیرویه و قاچاقی مواد غذایی ، پوشاک ، محصولات ساختمانی و صنعتی مسولان سپاه و وابستگان رژیم بدلیل باج به کشورهای شوروی و چین و هند موجب گردیده اکثریت صنایع مشابه داخلی که بدلیل تحریم با مشکلات واردات مواد و قطعات نیز مواجه هستند ، تعطیل گشته و کارگران و کارمندان بیشماری را بیکار گردند . جنبشهای مردم کشورهای منطقه نیز عامل دیگری بر زیر سوال رفتن دیکتاتوریهای سران کشورها از جمله جمهوری اسلامی شده که منافع کشورهای غربی در ایجاد حکومتهای نیمه دموکراسی ولی تحت کنترل دیده شده و لذا مسائل حقوق بشری از طرف دولتهای آنها نیز عمده گردیده اند . جنگ قدرتی اصولگرایان که هرکدام بخشی از سپاه را پشت سر خود دارند نیز یکپارچگی اقشار حاکمیت را زیر سوال برده و طرفین برای گرفتن قدرت اقتصادی ، سیاسی و نظامی بیشتر به تقلا افتاده اند و در نتیجه افشای فساد و رانتهای حکومتی در جنگ انتخاباتی بیشتر از گذشت بچشم میخورد . در این میان رفسنجانی و سران اصلاح طلب و همچنین بعضی از گروههای سیاسی همچون مجاهدین نیز به تقلا افتاده اند تا در این گیرودار به قدرت برسند .
بحث بر سر اینستکه همه موارد فوق کافیست که بقول روشنفکرانی فراموشکار دعوای خود سران حکومت ریشه رژیم را خشک  کرده و سرنگونی آنرا موجب گردند ، اگر چنین است دیگر چه لزومی دارد که مبارزان وطن جان خود را براحتی از دست بدهند ؟ بدیهیست جنگ قدرتی جناحهای حاکم هیچگاه به دموکراسی ختم نمیگردد ، و حتی در کشورهای مصر و تونس که دیکتاتورهای آنها مبارک و بن علی سرنگون شدند نیز حکومت دموکراسی دلخواه مردم به قدرت نرسیده است و چنانچه با سرنگونی شاه نیز دموکراسی به کشور ایران بازنگشت . رژیم در تمام سالهای گذشته تلاش کرده از دو جنبه ایدئولوژیکی ( مذهب شیعه و ولایت فقیه ) و دیکتاتوری سرمایه داری مردم را بزیر سلطه کشیده و پس از نابودی همه نهادهای دموکراتیکی و گروههای سیاسی که در ۳ سال اول حکومت انجام داد ، از پیدایش هرگونه نهاد دموکراتیکی در اقشار گوناگون و  جنبش کارگری جلوگیری نماید . طبعا حکومت این دو جنبه را از طریق داشتن ولایت فقیهی که بالاتر از هر قانونیست و بکمک روحانیون و افراد و گروههای مذهبی غیر روحانی با ایجاد پایگاههای مذهبی و نظامی ( کمیته و سپاه و بسیج و نهادهای وابسته ) توانستند حاکمیت خود را بر مردم و کارگران دیکته کنند . بیشتر کسانیکه امروزه مدعی پرچم اصلاح طلبی هستند جزو همان افراد و گروههای سیاسی ( و تروریستی ) بودند که از سال ۱۳۵۷ در ایجاد شبکه های موازی اسلامی در دانشگاهها ، مدارس ، کارکنان شرکتها ، کارگران کارخانه ها ، گروههای سیاسی مذهبی برای سرکوب همه نهادهای دموکراتیک دست داشتند . آنها کسانی بودند که در ایجاد کمیته ، سپاه ، بسیج و نهادهای امنیتی محور اصلی حکومت را تشکیل داده و در کنارش به تاسیس گروههای تروریستی حماس و حزب الله پرداختند ، حتی بازجویان  اولیه برای تعیین خط فکری زندانیان سیاسی و گروههای چپ با  همکاری آنها شکل گرفت .
بوروکراتهای این گروه همچون سازگارها با همکاری تکنوکراتهای نهضت آزادی نیز بلافاصله صنعت کشور را بدست گرفته و بیشتر کارخانه های خصوصی را مصادره کردند ، در حالیکه امروزه برای درگذشت همان صاحبان کارخانه ها لباس عزا پوشیده و آنها را پدر صنعت آن سالها می خوانند . هرچند این بعضی از این سران اصلاح طلب فراموش کرده اند که خود در همه این جریانات از جمله کشتار مخالفینی که از آغاز حکومت آغاز گردید شرکت داشته و در مورد سایر کشتارها سالهای ۶۰ تا ۶۷ نیز سکوت کردند ، در مورد قتلهای زنجیره ای نیز اگر صدایی شنیده شد بسرعت فراموش گردید تا وجهه نظام حفظ گردد و اگر در حاضر میکوشند تا کشتار را به گردان دیگر سران بی اندازند با وقاحت وجود خود را در کشتار تکذیب می کنند . در مورد ترویج مذهب در داخل کشور نیز بیشتر این سران اصلاح طلب و همکاران نهضت آزادی بودند که بیشترین تاثیر را داشتند ، چراکه روحانیون و گروه موتلفه تنها در کسانی از شهرها تاثیر داشتند که بطور سنتی مذهبی بودند و یا در بازار اشتغال داشتند و البته این تاثیر در مورد روستاییان شدیدتر بود . شایع بود زمان محمد رضا شاه افراد گارد شاهنشاهی و ملاهای حوزه بترتیب بیشتر از میان انتخاب مردان قوی و تنبل بدون اندیشه روستایی صورت می گرفت که هیچکدام آنها نیز در زمان نیاز شاه بوی کمک نکردند . بنابراین سران اصلاح طلب سابق و فعلی بودند که نقش افزایش نفوذ مذهبی در جوانان و سایر اقشار شهری و کارگران را برای منحرف کردن آنها از مبارزه اصلی در ادامه کار شریعتی دنبال کردند و از طریق انجمنها ، شورای اسلامی و سایر نهادها با محور مذهبی موجب تضعیف نهادهای دموکراتیک و سیاسی مخالف با رژیم  گشتند . در حال حاضر نیز بازهم سران سابق و فعلی اصلاح طلب می باشند که قصد دارند به طرق گوناگون از راه فلسفه اسلامی و استفاده از فلسفه کلاسیک ، ساختن مرجع تقلید جدید ، تکیه بر قانون اساسی که خود در ایجادش نقش داشتند ، انتخابات ، رحمت اسلامی و موارد دیگر نظام موجود را حفظ نمایند . چرا نمایندگان اصلاح طلب در خارج کشور با بودجه های سرسام آور که منشا آنها روشن نیست در برنامه های خود با بیان اینکه بیشتر مردم کشور مذهبی هستند ، همچنان مذهب شیعه را محور و پوشش تبلیغات خود قرار داده و مردم را به مناسبتهای ماه رمضان و یا اعیاد مذهبی و با شعار الله اکبر به مخالفت با رژیم می خوانند . مگر در کشورهای بلوک شرق سابق از روسیه گرفته تا لهستان  هنوز افراد مذهبی وجود ندارند و مگر در کشورهای پیشرفته مردم و حتی کارگران دارای مذهب نبوده و به کلیسا و مسجد و کنیسه و غیره نمی روند ، پس چرا دولتهای آنها ترویج مذهب نکرده و اداره کشور را با قوانین مذهبی انجام نمی دهند ؟ بیشتر این افراد اصلاح طلب در مصاحبه ها اذعان دارند که  لیبرال دموکرات ، سکولار ، سکولار فلسفی ، دموکرات و از این قبیل هستند ولی در برنامه های رسمی خود تلاش دارند مراجعی که از ترس جانشان صدایشان در نمی آید بعنوان مرجع تقلید جدید به مردم بقبولانند و انتخابات را چون بنوعی مشروعیت نظام را حفظ می کند با ظرافت تبلیغ می کنند . چرا آنها تلاش دارند که مردم را تنها حول سران اصلاح طلب گرد آورند ، یا با قبولی سکولار فلسفی مذهب را بنوعی در حکومت آینده حفظ کنند ، و موارد بیشمار دیگر که این مبلغان با ظرافت حفظ مذهب آنهم شیعه را در دستور کار دارند تا همچنان با کمک غرب رژیمی مشابه نظام موجود قالب کنند . اگر چنین نیست و از نظر آنها هر مذهبی امری شخصی است ، پس باید ترویج مذهب شیعه را در برنامه های مذهبی خود اختصاص داده و در برنامه های رسمی و سیاسی خود تنها بر حکومت سکولار دموکراتیک بعنوان تنها راه حل تاکید کنند .   
بنابراین سران اصلاح طلب امروزه که جزو سران حکومت در ۲۶ سال اول بودند ، عمده ترین نیروی فکری و عقیدتی بودند که توانسته بودند پس از پیروزی نظام ولایت فقیهی در سال ۵۷ نسل جوانان و کارگران را از طریق ترویج مذهب بسود رژیم متمایل نمایند . ایجاد انجمنهای اسلامی در دانشگاهها که سپس به دفتر تحکیم وحدت تبدیل شد که با فشار سرکوب رژیم و لباس شخصیها که ابتکار خود سران نظام و از جمله سران اصلاح طلب بود ، توانسته بود کلیه نهادهای دموکراتیک و چپ را از دانشگاهها منحل و پیشروان آنها را روانه زندانها و تیغ جلادان نماید . دیگر سران مجاهدین انقلاب اسلامی که امروزه سنگ اصلاح طلبی را بر سینه می زنند نباید یادشان رفته باشد که با کمک متفکرین خود حجاریان ها ، گنجی ها ، سروش ها چگونه سازمانهای عقیدتی و امنیتی و سپاهی را بنیاد نهاده و بر حذف مخالفین کوشش می کردند و در حال حاضر خود را بیگناه و دور از اعدام ها و کشتار میشمارند ! مگر میشود رهبر ، نایب رهبر ، نخست وزیر ، رییس مجلس ، رییس جمهور ، رییس قوه قضاییه و سایر مناصب دولتی و حکومتی و امنیتی را در اتفاقات و تصمیم گیریها نباشند و ادعا کنند که برای حفظ رژیم جنگ را براه نیانداختند تا رژیم حفظ شود ، مخالفین را کشتار نکردند که خود تثبیت گردند ، چشم بر قتلهای زنجیره ای ننهادند تا مخالفین متفکر نابود شوند . آیا کارخانه ها توسط ملایان بی خبر تصرف گردیده و سیاستهای اقتصادی و برنامه های ۲۰ تا ۳۰ ساله از طریق آنها شکل گرفت ، یا اینکارها توسط سران اصلاح طلب و نهضت آزادی و سایر همکاران ملی گرا ! بنیان نهاده شد تا ورشکستگی اقتصادی و بیکاری کارگران حاصل آید ؟ نهادهای دموکراتیک کارگری ، دانشجویی ، معلمان ، نویسندگان ، زنان و غیره را با راهنمایی و مشارکت چه کسانی سرکوب  گردیدند تا نهادهای غیر دموکراتیک اسلامی جایگزین گردند ، و مگر اکثر سران اصلاح طلب دیروز و امروز جزو رهبران نظام نبودند که امروزه طبل بیگناهی را میکوبند ؟ مگر همین سران اصلاح طلب نبودند که با توسل به مذهب و قانون اساسی نشات گرفته از اسلام شیعه ، سالهای بسیاری انتخابات را بهمین شیوه استصوابی و با حضور شورای نگهبان گذراندند و اعتراض آنها تنها زمانی صورت می گرفت که همفکرانشان رای  نمی آوردند ، گرچه حق انتخاب برای افراد و سایر گروههای برایشان اهمیتی نداشت ! مگر جبهه متحد دانشجویی و جبهه متحد دموکراتیک را که توسط کسانی همچون طبرزدی که از همفکران سابقشان بود ولی دیگر تن به حکومت دینی و ولایتی نم یداد و سکولاریسم را بعنوان تنها راه حل می دانست ، از طرف سران اصلاح طلب حمایت شد یا چون ایشان از خط قرمز نظام عبور کرده بود باید بزندان انداخته شود ! مگر سرکوب کمپینهای زنان ، روزنامه نگران ، نویسندگان ، معلمان و سایر اقشار در ایجاد نهادهای دموکراتیک در زمان دولت ها و مجالس اصلاح طلبان انجام نگرفت ، پس چرا آنها برای حفظ قدرت خود حتی از بعضی از مواد قانون اساسی برای حمایت آن نهادها استفاده نکردند ؟ سرانجام نیز با از دست دادن قدرت اقرار کردند که تنها نقش تدارکاتچی را داشتند ، پس چرا بازهم همچنان تمام کوشش خود را برای بدست آوردن این شغل تدارکاتچی انجام می دهند ! 
سرکوب کارگران که طبق مقاوله نامه های ۸۷ و ۹۸ که توسط وزارت کار دولت وقت اصلاح طلب و سازمان جهانی کار امضا شده و حق تشکل و اعتصاب را برای کارگران بدون داشتن مجوز از دولت و حکومت مجاز می داند ، چرا انجام شد و چرا اصلاح طلبان با استفاده از همین قانون اساسی که آنرا با اصلاحاتی می خواهند جایگزین دولت فعلی کنند ، پای امضای مسولین خود نایستادند ؟ مگر دوستان اصلاح طلب در زمانی که قدرت داشته و تلاش می کردند خود را در سازمانهای بین المللی از جمله سازمان جهانی کار تثبیت کنند ، اعلام نکردند که همه قوانین بین المللی را رعایت می کنند ، پس چرا به اصرار مسولین سازمان جهانی کار و اتحادیه های کارگری برای آزاد گذاشتن حق تشکل و اعتصاب کارگری بر اساس همان مقوله نامه ها اعتنایی نکردند ؟ چرا پس از امضای موافقت نامه ها بر طبل تبلیغاتی کوبیدند که مورد تایید سازمان جهانی کار هستند و در عوض به سرکوبی  سندیکای تشکیل شده پرداخته و اعضای سندیکا را اخراج و زندانی نمودند و تقصیر اینکار را به گردن مجریان نظامی و قضاییه انداختند ؟ آیا اگر بفرض محال ۱۸ سال اول حکومت و دولتهای مختلط رژیم بپای اصلاح طلبان نوشته نشود ، در تمام ۸ سال دولت و مجلس اصلاح طلبی قانونی بسود کارگران تنظیم گردید و آیا نمایندگان اصلاح طلبی همچون محجوب و سایرین که همچنان خانه کارگر را در زمان قدرت اصولگرایان کنترل می کند قدمی در راه کارگران برداشتند ؟ مگر خانه کارگر که کارگران آنرا خانه کارفرمایان می نامند و انجمنهای اسلامی را به سازمان جهانی کار بعنوان نمایندگان مستقل کارگری معرفی نکردند و مگر مواد اساسنامه وزارت کارهرگونه تشکل سندیکایی و اتحادیه ای را ممنوع ندانسته و تنها یک تشکل که آنهم انجمن اسلامی تحت حمایت اصلاح طلبان باشد را مجاز نمی داند ؟ اگر بفرض محال بهانه این سران نداشتن قدرت در قوه قضاییه و نیروهای انتظامی و سپاه پذیرفته شود ، چرا هیچ لایحه ای در وزارت کار که مستقیما زیر نظر دولت اصلاح طلب بود  بسود کارگران به مجلس برده نشد تا در ادامه اصولگرایان و دولت سرکوبگرشان همچنان قوانین ضد کارگری تری را بتصویب رسانند ؟
قراردادهای موقت ، حذف بیمه و قانون کار از کارگاههای کمتر از ۵ و سپس ۱۰ نفره از چه زمانی آغاز گردید و پیمانکاریهای اعوان و انصار مقامات و مسولین برای انتقال کارگران رسمی به پیمانکاریهای خصوصی از چه زمانی آغاز گردید و در زمان چه دولتی  کارگران معدن کرمان به رگبار بسته شدند که وراث آنها همچنین درگیر دادگاهها برای گرفتن حق ناچیزی هستند که با قانون فعلی به آنها تعلق میگیرد، مگر همه در زمان دولت اصلاح طلب صورت نپذیرفت ؟ محجوب و سایر دوستان اصلاح طلب که با تملق توانستند همچنان خانه کارگر و انجمنهای اسلامی را در اختیار بگیرند ، جز استفاده از کارگران در مراسم مذهبی و شرکت در انتخابات بسود اقشار حاکمیت و موارد مشابه ، آیا توانستند ذره ای تاثیر مثبت در قانون کار بسود کارگران بگذارند ؟ مگر تفکر کارگزاران اصلاح طلب نیست که سعی دارند با قوانین اسلامی حاکمیت را موجه و همه چیز را مایملک ولایت فقیه شمرده و کارگران را به صبر و بردباری بخواند ؟  قانون کار ارتجاعی که امروزه توسط کارفرمایان سپاهی و وابسته نیز اعمال نمیشود ، چرا هر سال خط فقر و حداقل حقوق کارگران را نسبت به تورم و مسائل دیگر افزایش داده و دست کارگران را برای احقاق خود بسته تر می نماید ، آیا غیر از اینستکه همه دولتهای حکومتی هر حرکت کارگری را خط قرمز نظام دانسته و دولت فعلی نیز از این بابت دست همه دولتهای قبلی را از پشت بسته است ؟ آیا هیچ گروهی از حاکمیت در تمام ۳۱.۵ سال گذشته به اعتراضات کارگران برای حق تشکل مستقل ، حق اعتصاب ، مراسم اول ماه مه ، حداقل حقوق صنفی ، رفع بیکاری ، حقوق پایینتر برای زنان با آزار جنسی نسبت به آنها ، وادار شدن کودکان با حقوق بسیار پایین ، قراردادهای موقت و سفید امضا و موارد دیگر اعتنایی کرده ، در حالیکه هرگونه حرکت کارگران و نهادهای حمایتی از آنان را سرکوب کرده است ؟ مگر اعضای سندیکای شرکت واحد اتوبوسرانی تهران در زمان دولت اصلاحات چه می گفتند که با وجود تغییر دولت همچنان یا اخراج شده ، یا در زندانهای رژیم و یا دادگاهها سرگردان بوده ، درحالیکه خانواده آنها در تنگدستی زندگی کرده و قادر نیستند هزینه وکیل و زندانی خود را تامین نمایند ؟ در عوض نمایندگان وزارت کار دولت اصلاحات که گفتگوی تمدنها را دنبال می کرد بهمراه دولت فعلی که باغ ۱۰۰۰ متری وعده می دهد ، سخت در تلاشند تا افراد وابسته بخود را در سازمان جهانی کار و اتحادیه های بین المللی جایگزین نموده و فریبکارانه از آزادی کارگران برای حق تشکل خود حرف می زنند ، در حالیکه اعضای ۲ سندیکای واحد و هفت تپه و سایر نهادهای کارگری هنوز یا اخراجند و یا در زندانها اسیرند .  
ابزاری که در جنگ قدرتی بین سران اصلاح طلب و کسانیکه از رهبری ، سپاه ، روحانی ، موتلفه و اصولگرایان که قدرت را در دست گرفته اند ، مشترک است تاکید در ترویج و محوریت قرار دادن مذهب شیعه است که تنها مذهب رسمی مردم کشور نیز نیست . آنچه سران اصلاح طلب با وجود آنکه حتی از شرایط آزاد انتخاباتی ( که بهیچوجه با این قانون اساسی و محوریت مذهب در حکومت و بطور کلی این نظام امکان پذیر نیست ) بعنوان شرط شرکت در انتخابات صحبت می کنند ، بطور صریح از کنار گذاشتن مذهب در برنامه های سیاسی و رسمی خود پیروی نمیکنند و این خطریست که هر گونه جنبشهای دموکراتیک و جنبش کارگری را تهدید میکند . در خارج کشوربا تشتت و اختلاف سلیقه که بیشتر بدلیل حفظ رهبری گروهیست تا اندیشه های متفاوت که ضرورت یک جامعه پویا است ، امکان وحدت طلبی افراد سرشناس و گروههای سیاسی مختلف با اسامی همچون لیبرال ، دموکرات ، سکولار ، ملی گرا ، سلطنت طلب ، جمهوریخواه ، کمونیست و غیره گروههای موازی و مخالف یکدیگر ساخته اند ، بسیار مشکل است و دلیل اصلی آن انشعابات و ایجاد گروههای جدید با اسامی مشابه بجای وحدت گروههای موجود است . گرچه اعتقادی بر ایجاد آلترناتیوی که بتواند جایگزین حکومت ولایتی  سپاهی در خارج کشور گردد حداقل با نیروهای موجود نمیباشد ، تلاش گروههایی در این زمینه برای گرفتن تاییدی اینترنتی از تعدادی برای برسمیت شناختنشان امریست که در آینده روشن خواهد کرد که چه نیروهایی را بهرز داده اند . در جائیکه وحدت این گروهها بصورت مشترک حداقل قادر بود ضمن حمایت از مبارزات داخل و افزایش فشارهای بین المللی در آزادی زندانیان سیاسی و لغو اعدام آنها موجب انگیزه بیشتر جنبشهای داخلی برای مخالفت با نظام گشته و همچنین با تبلیغات سران اصلاح طلب برای حفظ رژیم از طریق مذهب و انتخابات و ترفندهای دیگر مقابله کنند . شاید نیروهای سیاسی هیچ کشوری مانند نیروهای سیاسی ایرانی اینقدر با یکدیگر بیگانه نبوده و دشمن اصلی را که دیکتاتوری ولایتی سپاهی است اینهمه دست کم نمی گیرند  و تلاش نمی کنند که نه تنها فریب حکومت و سران اصلاح طلب را نخورند ، بلکه اسیر ترفند آنها می گردند . نگاه به نیروهای سیاسی فعال در کشورهای منطقه که بر علیه دیکتاتوریهای خود برانگیخته شده اند ، ضروریست ، گرچه در مرحله سقوط دیکتاتور نیروها راحتتر به وحدت   می رسند و در این میان نقش نیروهای سیاسی مذهبی قابل توجه است که در حال حاضر مدام تکرار می کنند که مذهب را در سیاست دخالت نمی دهند تا بخشی از قدرت را کسب کنند . اما تجربه ارزشمند و خونبار ایران باید روشنگر این باشد که بهرحال گروه مذهبی که برای رسیدن به قدرت فعال است ، خواهی نخواهی با گرفتن قدرت مسائل مذهبی را در امور اجرایی کشور دخالت خواهد داد .    
در این میان گروه مجاهدین خلق که با بودجه های سنگین خود از تبلیغات وسیعی بهره مند بوده و گاهی تظاهرات چند هزار نفره در یکی از شهرهای غربی برگزار می کنند ، شاید تنها گروهی باشند که از سازماندهی و تشکل برخوردار بوده و سلسله مراتب رهبری در آنها بشدت رعایت می گردد . این گروه که خود را آلترناتیو رژیم می پندارند ، نباید فراموش کنند که اشتباهات آنها چنان عمیق و گاهی فاجعه بار است که امکان پذیرش آنها بعنوان آلترناتیو در داخل کشور وجود ندارد . مواردی همچون تایید اعدام مخالفین بظاهر سلطنت طلب در سالهای ۵۷ تا ۵۹ ، تلاش در ریشه دار کردن مذهب در پیروان خود برای گرفتن قدرت ، نشناختن قدرت نظام و جنگ مسلحانه ایکه موجب کشته شدن بیشماری از مبارزان گردید ، همکاری با صدام و جنگ مستقیم که به تقلید جنگهای ناسیونالیستی سایر کشورها انجام گرفت ، ایجاد لابی مشابه لابیهای رژیم و سران اصلاح طلب برای برگشت به قدرت و امید است فشار آنها برای جلب غرب و اسراییل به جنگ در ایران شایعه باشد ، انتشار اخبار کارگری و نیروهای دیگر طوریکه در ذهن رژیم تداعی وابستگی آنها را به مجاهدین نموده و در نتیجه مورد سرکوب و زندانی یا اعدام ان افراد گردند ، موارد فراوان است ولی می توان تاکید روی سانترالیسم و نبود دموکراتیسم گروهی و حفظ پوشش مذهب شیعه را از دیگر نکات منفی آنها دانست . ۳۲ سال است که رهبر مجاهدین تغییر نکرده و رییس جمهور منتخب ! آنها بیش از ۲۰ سال است در کشور دموکراتیک ثابت مانده و با وجودیکه اخیرا تلاش کرده اند افراد گوناگون را بعنوان هوادار نشان دهند ، ولی حفظ حجاب برای بانوان ، پوشش یکسان برای افراد در میتینگهای رسمی و شعارهای مذهبی حاکی از آنستکه آنها نیز روی دیگر سران اصلاح طلب برای گرفتن قدرت بوده و اگر هرکدام آنها بنوعی حکومت را در دست گیرند ، دموکراسی و آزادی به ارمغان نخواهد آمد . مجاهدین که سعی دارند با تجمع افراد خود در خارج کشور و انتشار اخبار داخلی ، نفوذ خود را در جریانات و مبارزات داخل کشور نشان دهند ، قادر نیستند درک کنند که اقشار مختلف و کارگران به نیت آنها آگاه بوده و دم خروس ریشه مذهبی آنها که لابلای تبلیغات آنها آشکار است را کاملا می شناسند . آنها نباید فراموش کنند که مبارزان اقشار گوناگون و کارگران پیشرو نقش مسلحانه آنها بهمراه ریشه مذهبی اندیشه آنها را خطری برای جامعه آینده پنداشته ، دورنمای نظام ولایتی دیگری را در وجود آنها شناخته اند . از طرف دیگر سران دولتهای غربی نیز این جنبه ها را کاملا زیرنظر داشته ولی از آنها برای ترساندن سران نظام ولایتی استفاده می کنند ، ولی همواره سران اصلاح طلب را جایگزین بهتری نسبت به مجاهدین می دانند . در حقیقت مجاهدین و سران اصلاح طلب در کاربرد مذهب در تقابلشان با رژیم و حکومتی  که در نظر دارند بسازند ، مشترک بوده و تفاوت آنها در اینستکه سران اصلاح طلب فریبکارانه از مبارزات بیخشونت دم می زند در حالیکه در کشتار مجاهدین نقش داشتند ولی مجاهدین سلاحشان را در دست گرفته اند . آنچه همه گروهها و مخصوصا سران اصلاح طلب و مجاهدین و سایر گروههای سیاسی مدعی اصلاحات و انتخابات آزاد در این نظام موجود باید درک کنند که مردم ایران اگر مذهبی هم باشند دیگر از حکومت مذهبی و ایدئولوژیکی این چنینی خسته شده و نمونه فستیوال آب بازی در یکی از پارکها حتی با پوشش حجاب اسلامی ، نمونه ای بارز است که نشان می دهد مردم چگونه آزادی را در سر دارند .  
اقشار گوناگون باید که در ایجاد و گسترش نهادهای دموکراتیک کوشا بوده و بدانند تنها راه سرنگونی رژیم و تحقق دموکراسی از اینراه به نتیجه می رسد و اگر خود تلاش نکنند تا جنبشهای داخلی را تحت جبهه ای دموکراتیک سازمان ندهند ، اتفاقی نخواهد افتاد . آنها باید نسبت به دخالت مذهب در سیاست واکنش نشان داده و ضمن شخصی دانستن مذهب حفظ وحدت را منوط به الویت دادن حکومت سکولار دموکرات نمایند . جنبش کارگری بدلیل ماهیت کاری و تضاد طبقاتی جنبشی است که با وجود داشتن کارگران مذهبی هیچگاه مذهب را در ایجاد تشکلات مستقل خود و خواسته هایش دخالت نداده است و محور اصلی و اساسنامه سندیکاها بر این امر وقوف دارد . اگر در اعتراضی کارگران به موارد مذهبی برای گرفتن حقوق خود اشاره داشته اند ، بیشتر در تقابل با گفتار و شعارهای سران حکومت و عدم تشکیل نهاد مستقل و نیرومند کارگری است . کارگران چاره ای ندارند که در این جنگ قدرتی گروههای قدرت ، به ایجاد نهادهای مستقل خود پرداخته و ظاهر فریبکارانه و تبلیغاتی مافیای ولایتی سپاهی ، سران اصلاح طلب ، مجاهدین و غیره را نخورند که هرکدام آنها با در دست گرفتن قدرت ابتدا به سرکوب کارگران و سپس به سرکوب سایر اقشار دموکراتیک خواهد پرداخت . کارگران پیشرو و فعالین باید از تجربه مشکلاتی که بر اثر اختلافات گروهی در سالهای ۸۱ تا ۸۶ دامنگیر آنها گردید و موجب شد تا هزاران کارگری که با امضای خود پای بیانیه های ۲ سندیکای مستقل و سایر کمیته ها و نهادهای کارگری تشکیل شده ، انگیزه خود را برای مبارزه نشان دهند ، استفاده کنند . نقد گذشته دلیلی بر بیهوده بودن اقداماتی که بر اساس آنها نهادهای گوناگون کارگری در آن سالها ایجاد شد ، نبوده بلکه ان تجارب می بایست در سازماندهی مجدد کارگران بکار گرفته شود ، زمان ارزش داشته و باید از فرصتها کمال استفاده را نمود .
مرداد ۱۳۹۰ گروه پژوهش کارگری