mercredi 21 décembre 2011

دروغ علیرضا زاکانی از دیدار و کسب تکلیف شیخ حسن نصرالله از خامنه ای، در جنگ ۳۳ روزه لبنان و اسرائیل: نصرالله برای خامنه ای معجزه قائل می شود:

تا این زمان، اسرائیل بود که اصرار می کرد می باید بلادرنگ دست به اقدام نظامی زدگفتگو و دیپلماسی بی فایده است زیرا به ایران امکان می دهد زمان به دست آورد و بمب اتمی خود را بسازداما اینک در دستگاه خامنه ای است که استدلال می شود باید زمان برخورد را جلو انداختزیرا هرگاه هم اکنون برخورد نظامی انجام گیرد، از آنجا که غرب آمادگی ندارد، دامنه زد و خورد نظامی وسیع نمی شود و زمان آن نیز کوتاه می شوداما اگر زمان برخورد تا ۲ سال دیگر، به عقب بیفتد، امریکا از دو جنگ عراق و افغانستان آسوده است و این قدرت و متحدان اروپائیش و اسرائیل فرصت کافی برای آماده شدن و حمله وسیع و طولانی به ایران را بدست می آورند!
روشن است که بنای این استدلال بر تقدیر بلا تغییر بودن جنگ استمنطق صوری و نیز ترس مانع از آن می شود که کسی بپرسدچرا باید جنگ را اجتناب ناپذیر کرد و سپس نشست بهترین زمان حمله به ایران را معین کرد؟ کدام دولت از خدا بی خبر، جنگ با کشور تحت اداره خود را اجتناب ناپذیر می کند و زمان آن را نیز خود معین می کند و دست بکار تدارک تحریک ها می شود بر برانگیختن حمله به ایران و تحریم ایران؟
به جا است این دروغ را نیز بخوانیدشیخ حسن نصرالله برای خامنه ای معجزه قائل می شود:
علیرضا زاکانی، «نماینده» از دیدار و کسب تکلیف شیخ حسن نصرالله از خامنه ای، در جنگ ۳۳ روزه لبنان و اسرائیل، این دروغ را ساخته است:« پس از پایان جنگ ۳۳ روزه سید حسن نصرالله به ایران آمددر دیداری که با او داشتیم، گفتسال ۲۰۰۰ عرصه به ما تنگ شد و تصمیم گرفتیم عقب‌نشینی کنیمدر حزب‌الله به طور جدی به این جمع‌بندی رسیدیمبه ایران آمدیم و ۳ روز با مسئولان ایران مشورت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که باید عقب‌نشینی کنیمخدمت حضرت آقا رسیدیمشرایط را به ایشان توضیح دادموقتی طرح عقب‌نشینی را مطرح کردم، آقا فرمودند: «شما حق عقب‌نشینی ندارید.» من گفتمبا مسئولان ایران صحبت کردیمایشان فرمودند: «اشتباه کردند شما حق عقب‌نشینی ندارید، بروید مقاومت کنید!.» وظیفه ما تبعیت بود و گفتم چشم مقاومت می‌کنیمدر دلم گفتم ما شهید می‌شویم و این جریان می‌خوابدنماز ظهر را به امامت آقای خامنه‌ای خواندیمایشان بین نماز ظهر و عصر به ما رو کردند و فرمودند: «عنقریب شما پیروزی خواهید دید و همه شما در این پیروزی زنده خواهید ماند.» این نوید در دل ما بود و به لبنان رفتیم و مقاومت کردیمتا اینکه عقب‌نشینی فضاحت‌بار دشمن در سال ۲۰۰۰ اتفاق افتادبا خود گفتم آقا، دوتا نوید به ما دادند یکی نوید پیروزی و دومی نوید زنده بودن ما که در این پیروزی بودپس از پیروزی دیدم تمام کسانی که در آن دیدار حضور داشتیم، زنده‌ایم»!
انقلاب اسلامیتناقضهای آشکار موجود در متن، دروغ سازی چاپلوسی را آشکار می کنند که این «نماینده مردم تهران» است:
۱- در لبنان، کسانی که با متجاوز رویارو هستند، به این نتیجه می رسند که باید عقب نشینی کننداما به تهران می آیند و دو روز هم با مقامات ایران به شور می نشینند، نتیجه این می شود که باید عقب نشینی کننددراین دو روز، نه به خامنه ای رجوع می کنند و نه او از مسئولان رژیم کسی به او اطلاع می دهد که شیخ حسن آمده است و می گوید حزب الله باید عقب نشینی کندبا آنکه بنا بر قانون اساسی دستکاری شده، تعیین خطوط سیاست خارجی با «رهبر» است، بازکسی از مسئولان ازاو نمی پرسدنظر شما چیست؟ حزب الله لبنان باید مقاومت کند یا عقب نشینی؟ پس از آنکه تصمیم گرفته می شود، شیخ حسن نزد خامنه ای می رود و او توی دهن مسئولان نظام و مسئولان حزب الله می زند و می گویدشما حق ندارید عقب نشینی کنید!
عقل قدرتمداری که این دروغ را ساخته است، بنا بر رویه این گونه عقلها، جبرا، با تخریب شروع می کندبا تخریب شیخ حسن و سران حزب الله و مسئولان نظام، شروع می کند تا خامنه ای را برکشدبنا بر این قول، آن دو جمع نادان و غافل از خدایند و بنا را بر شکست می گذارند.شیخ حسن نزد خامنه ای می آید و او راه پیروزی را به او و همراهانش نشان می دهددروغ ساز از خود نیز نمی پرسداگر خامنه ای از غیب خبر داشت، به کار خود سامان می بخشیداگر او با غیب در ارتباط بود، می دانست شیخ حسن نزد او می آیدپس به او پیام می داد:لازم نیست به تهران بیائیدبمانید و بجنگید پیروز می شوید.
۲- این خامنه ای که گویا با غیب چنان نزدیک است که حتی مطلع می شود در جنگ چه کسانی زنده می مانند و چه کسانی کشته می شوند، چرا از وجود بمب جاسازی شده در دستگاهی که جلو او قرارداده بودند، آگاه نشد و خود قربانی انفجار شد؟
۳- اما تناقض رفتار اودر صورت صحت آنچه زاکانی – که عضو سازمان ترور و واواک تحت رهبری خامنه ایست – از قول شیخ حسن گفته است، تناقض مبرهن دستورخامنه ای با قرآن استتوضیح این که یونیان را رسم بر این بود که بوقت جنگ، یک دیکتاتور معین می کردند و در طول مدت جنگ، همه از او اطاعت می کردندبه پیامبر، این رسم خاطر نشان شد و او نپذیرفتجنگ احد را نیز شورا رهبری کردچون شکست حاصل شد، بسیاری برآن شدند که شورا بی فایده و بسا زیانمند استاین شد که قرآن مقررکرد که «امر شان به شورا میانشان است». و حالا، بنا بر قول ذاکری – به نقل از شیخ حسن نصرالله – خامنه ای صد در صد به وارونه رهنمود قرآن دستور می دهد و پیروزی ببار می آورد!. بدون تردید او و دستیاران او ازکذابان هستند.
۴- این امرکه شیخ حسن و همراهان او در جنگ کشته نشده اند، نه حاصل غیب گوئی خامنه ای که فرآورده زندگی آنها در مخفیگاه های امن بوده است.
۵ – جام زهر شکست در جنگ با عراق، در ریاست جمهوری خامنه ای و با موافقت او، توسط هاشمی رفسنجانی به خمینی نوشانده شد.در آن جنگ که دو ارتش عراق و ایران فرسوده بودند و ارتش عراق، در مقایسه با ارتش اسرائیل، وزنی نداشت، خامنه ای در رابطه با غیب، جانبدار نوشاندن جام زهر به خمینی شد و حالا، «نماد » استقامت شده است؟!چنین شخصی چگونه می توانست به جوانان سلحشور لبنانی درس مقاومت بدهد؟ این ساخته توهینی آشکار به استقامت کم نظیر افراد حزب الله لبنان در برابر تجاوز اسرائیل استزیرا بدان معنا است که نه آنها با استقامت خویش، بلکه خامنه ای با «معجزه» خود، آن پیروزی را حاصل کرده است!.
۶ – این قول با واقعیتهای بسیاری که زندگی خامنه ای را تشکیل می دهند نیز در تناقض استبسیارند درایران که از او فراوان دروغ شنیده انددرریاست جمهوری او بود که کشتار زندانیان سیاسی انجام گرفتدر جلسه ای با حضور او بود که پیشنهاد متوقف کردن اعدامها از سوی او و هاشمی رفسنجانی و احمد خمینی رد شدبه او بود که احمد قابل نامه نوشت و دو قتل را که به دستور او انجام گرفته بودند را به او یادآور شدقتلهای سیاسی (فروهرها و مختاری و پوینده و...) به دستور او انجام گرفتندتقلب بزرگ در انتخابات ۸۸ به دستور او انجام گرفت و سرکوب چنان سبعانه نیز با دستور او شداو خود در ۲۹ خرداد ۸۸ به مردم ایران اعلان جنگ داد و... دعوی ولایت مطلقه فقیه که منتظری آن را از مصادیق شرک دانست را خمینی کرد و به فشارسپاه پاسداران (خاطرات مهدی کروبیوارد قانون اساسی شد و خامنه ای بود که اصرار داشت در قانون اساسی گنجانده شود و اینک او نماد شرک است.

mardi 20 décembre 2011

بنی صدر:اگر جوامع دیگر پیش می روند و ما پس، یک دلیل این است که به دارنده دانشی که آنرا اظهار می کند، جایزه می دهند و ما ناسزا.

۲۹,۰۹,۱۳۹۰
  1. شما در سرمقاله شماره ۷۸۳ تلویحا پذیرفتید که گاهی نسبت به دفاع از حقوق انسانی افراد غفلت کردید (نظیر آن چه در مورد آقای حسن آیت رخ داد که گفته اید: "اگر نوبتی از اعتراض غفلت کرده باشم، نوبت دیگر غفلت را با دادن تذکر جبران کرده ام." این پذیرش غفلت می تواند نشان خوبی از نقد نمودن خود باشد که پیشتر در خیانت به امید هم شرح دادید.
    اما در این سال ها هر گاه کسی از شما خواسته اشتباهات خود را بشمارید، او را به خیانت به امید ارجاع دادیدگویی در این سال ها هیچ اشتباه و یا نقد دیگری را بر نقدهای «خیانت به امید» نیفزودید و آن را کافی دانستیدآیا وقت آن نرسیده تا بیشتر به این موضوع بپردازید؟به نظرم از جمله اشتباهات شما که هنوز ادامه دارد «کوچک انگاری دیگران در مقابل خود» بوده و هستاین کوچک انگاری از گذشته تا حال حتی در روایت شما از گذشته در حال حاضر مشاهده می شوداین که گمان می کنید (و یا حداقل طوری برخورد می کنید که این گونه استنباط می شودکه گویی جناح مقابل شما (به عبارتی طرفداران اسلام فیضیه یا اسلام فقاهتی نظیر آقای هاشمی یا خامنه ایهیچ نقشی در انقلاب نداشته اندبه نظر همین کوچک انگاری دیگران و ضعیف دانستن آن­ها در تدارک اسباب حوادث خرداد۶۰ بسیار موثر بود، آنجا که خود را محبوب تر از آیت الله خمینی دانستید و گمان بردید که مردم به خیابانها خواهند ریخت و صحنه را خالی نخواهند کرد.
  2. اما گویی حرف آیت الله درست تر از آب درآمد، آن جا که به اذعان خود شما گفته بود: «آقای بنی صدر خیلی به ۱۱ میلیون رأیش می نازداز این ۱۱ میلیون اگر ۵۰۰ هزار تا مسلمان نباشند، بقیه مسلمانندتکلیف شرعی می کنم حجت برایشان تمام می شود!» این«تصور» انبوه پنداری هواداران خود و کوچک انگاری طرف مقابل هنوز هم در شما دیده می شود؛ چرا که به تازگی در مستندی که بی بی سی در باره آقای خامنه ای تهیه کرده بود، شما وی را فاقد نقش مهم در انقلاب می دانید و می گویید آن ها کاری نکردند جز تبعید و زندان؟آیا حکومت جبار پهلوی کسی را بی بهانه تبعید و زندانی می کرد؟ آیا همین تبعید و زندانی نمودن خود دلیلی بر مبارزه نبود؟ اصولا اگر شما این ها را مبارزه نمی دانید پس مبارزه در چیست؟آیا این نشان از غروری نیست که مخالفان شما را به آن متهم ساختند و شما آن را با «انعطاف ناپذیری بر اصول» خود یکسان می دانید؟!
تأکیدم از آن روست که به گمان، اگر متهم به «منطق صوری» نشوم، تصور می کنم یکی از علل ناکامی جنبش های کشور (چه مبتنی بر استقلال و آزادی و چه سایر اصولعدم شناخت دقیق رقبا و دشمنان به علت خود بزرگ بینی خود است: «بنی صدر» و اطرافیانش چنان در بزرگ انگاری خویش و عدم شناخت طرف مقابل غرق می شوند که خود او می گوید گمان نمی برده آیت الله خمینی نقض عهد کند و بعد به روی مردم اسلحه هم بکشد! اما گویی این برایش « درس تجربه» نشده و هنوز بر مبنای کوچک انگاری دیگران آقای خامنه ای را «روضه خوانی» می نامد که نقشی در انقلاب هم نداشته است!. بر اساس همین دیدگاه است که رژیم اساساً بی پشتوانه و بی هیچ جایگاه مردمی انگاشته می شود و البته در سراشیب سقوطبه پیام های نوروزی شما در اوایل دهه ۷۰ که می نگرم، برایم روشن می شود آن زمان نیز مانند امروز چنان از سقوط حکومت می گفتید که گویی رژیم آن قدر ضعیف شده که اگر امروز سقوط نکند فردا کارش تمام است!!.
عجیب آن که آقای میرحسین موسوی که «مدعی» آزادی خواهی و استقلال و اصلاحات است نیز با تکیه بر همین کوچک انگاری طرف مقابل گمان می کرد روند حضور مردم در خیابانها حداقل تا مدتها به صورت مستمر تداوم خواهد داشت و طرف مقابل به نوعی چنان آچمز می­شود که با تکیه بر همین امر به خواسته های خود خواهد رسیدطرفه آنکه امروز نه از او و نه از همراهانش خبری نیست و عامه مردم به زندگی خود مشغولند و می توان برای او هم سرنوشتی چون آیت الله منتظری متصور بودحصر خانگی تا پایان عمر!
در مجموع آن کهآیا گمان نمی کنید بیش از حد به توان خود و کوچک انگاری دیگران تکیه می کنید؟ آیا بیش از حد طرف مقابل را ضعیف نمی پندارید؟!
• پاسخ بنی صدرباردیگر تأکید می کنم که تاریخ باید همانطور که روی داده است، نوشته شودمسئله نه مسئله خود بزرگ و غیر خود را کوچک دیدن که واقعیت را آن سان که روی داده است دیدن استدو اندیشه راهنما و دو روش رویاروی بودندموضوع رویاروئی نیز، تحقق بخشیدن به هدفهای انقلاب و جلوگیری از باز سازی استبداد بوداین عظیم را با ناچیزی که خود بزرگ بینی یکی و دیگران را حقیر انگاری او باشد، نباید پوشانداین عظیم که دانش می باید در مدیریت بکار رود و «مکتب» را نباید دست آویز سپردن مقام های بزرگ به عقلهای خالی از علم و پر از زور سپرد را نباید با ادعای نادرستی که خود بزرگ یکی و حقیر شمردن دیگران از سوی او، پوشانددو اندیشه راهنما و دو روش تجربه شده و پیش روی مردم ایرانندمقایسه این دو تجربه یک مقایسه واقعی استبرای مثال، اسلامی در انقلاب اندیشه راهنما و روش شده استاسلام دیگری در بازسازی استبداد بکار رفته استاین دو اسلام یکی نیستندآسان می شود گفتاسلام آزمایش خود را داده است و همین است که روحانیون بکار می برنداما مدعی دروغگو استو ملتی که منطق صوری را روش می کند و می گذارد با ناحق، حق را بپوشانند، بدیهی است که تسلیم زور می ماندو بالاخره، دانش آموختن و از آموخته خود سخن گفتن، حسن است و جرم نیست.اگر جامعه های دیگر پیش می روند و جامعه ما واپس می ماند، یکی به این دلیل است که در آن جامعه ها به دارنده دانشی که دانش خود را اظهار می کند، جایزه می دهند و در جامعه ما ناسزااز اهل دانش می خواهند علم خود را اظهار نکنند و در شمار بی دانشان قرارگیرند تا متهم به خود بزرگ بینی نشوند.
۱ – انقلاب اندیشه راهنما می خواهداین اندیشه از کیست؟ پاسخ پرسش اینستهرگاه موازنه عدمی و «بیان پاریس»، پیش از انقلاب، بر زبان و قلم آقای خمینی و دستیاران «روحانی» او آمده باشد و بعد از انقلاب هم بازگو شده و به آن عمل کرده باشند، بیان انقلاب از آنها و هر مدعی دیگری استاگر نه، در مهمترین عامل، نقشی جز بر زبان و قلم آوردن بیانی که خود آن را تدوین نکرده بودند، نداشته اند.
۲ – جنبش همگانی بمثابه روشاگر پیش از انقلاب، آقای خمینی مردم را به جنبش همگانی خوانده باشد و یا کسانی که شما از آنها اسم برده اید، این کار را کرده باشند، پیشنهاد روش از آنها استتلگراف آقای خمینی به شاه که، در آن، دعا می کند خداوند ایران را از شر انقلاب حفظ کند و نیز خود داری او از عمل، بعد از برخاستن مردم به جنبش تا جنبش مردم تبریز و همراهی کسانی چون آقایان بهشتی و هاشمی رفسنجانی با قیام مسلحانه مجاهدین خلق و... به فریاد می گویند جنبش همگانی از خاطر اینان خطور نیز نمی کرده استپس روش نیز از آنها نیست.
۳ – اما روش را هدف معین می کندهدف را نیز اندیشه راهنما معین می کندمی دانیم که در خرداد ۴۲، شعار آقای خمینی، اسلام مقدم است بودبعد ها، بر اصل موازنه عدمی بود که استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی، تعریفهای سازگار یافتند و یکدیگر را ایجاب کردندچنین اندیشه راهنمائی نه از آقای خمینی و نه از دستیاران «روحانی» و غیر روحانی او بودگرایشهای سیاسی به تقدم این اصل بر آن اصل سرگرم بودند.
امروز که اثر خلاء بیان استقلال و آزادی بمثابه اندیشه راهنما را در تونس و مصر مشاهده می کنید، بهتر می توانید دریابید اهمیت آن اندیشه راهنما را که انقلاب ایران را میسر کرد و در نخستین انتخابات ریاست جمهوری، به دارنده این اندیشه امکان داد ۷۶ درصد آراء را بدست آورد.در آن انتخابات، نامزد طرز فکری که هنوز از طرز فکر اخوان المسلمین مصر و النهضه تونس عقب تر بود، ۴ درصد بیشتر رأی نیاوردآنچه در تونس و مصر می گذرد می باید ضربه بیدار کننده ای باشد و عقلهای ایرانیان را بیدار کند و قدر اندیشه راهنمائی را در یابند که زادگاهش ایران است.
۴ – و در آغاز، آقای خمینی بنی صدر را معین کرد برای این که سازمانهای سیاسی و صاحب نظران با او به بحث آزاد نشینندهم او بود که از من خواست به روحانیان فلسفه و روش بیاموزم.
۵ – در ۲۵ اسفند، در اقامتگاه آقای خمینی، آقای بهشتی گفتما نمی توانیم با آقای بنی صدر کار کنیماو خودرا اندیشه قرن و ما را بی سواد می داندگفتمو بی دین.
بدین قرار، آنچه شما امروز می نویسید، آن روز آقای بهشتی می گفت و روزنامه ارگان حزبشان تبلیغ می کردنادرست می گفتچرا که آنچه بنی صدر گفته بود و می گوید نه مقایسه که بیان یک واقعیت بود و هستآقای خمینی کسانی را دور خود جمع کرده بود که فکر می کرد از خود مایه ندارندوابسته به او هستند و مطیع او می ماننداز بخت بد، در ایران، سنت بر این است که هر رئیسی مادون خود را بی مایه و مطیع بر می گزیندبا آنکه اینطور اشخاص کمتر اطاعت می کنند و بیشتر «رهبر» را وسیله می سازند، اما هیچ قدرتمداری این رویه را تغییر نداده استبدین خاطر که مطمئن است تا زنده است جای او را نمی گیرنداینک ۳۲ سال از بر کارها گمارده شدن اینان توسط آقای خمینی می گذردبهتر است شما بروید بینید آیا مرتبه ای از مراتب علمی را یافته اند یا خیر؟ آیا از ویرانگری به آباد کردن باز آمده اند یا خیر؟ آیا بیشتر بنده زور شده اند یا خیر؟
برمن مباد که در صدد تحقیر انسانی برآیمآن کس که زومدار می شود، خود خویشتن را حقیر می گرداندبنا بر قاعده، هر عزیزی حق را رها کند، ذلیل می شود و هر ذلیلی حق را بجوید، عزیز می گرددتا توانسته اما آدمهای حقارت گزیده را به ترک زورمداری و بازیافتن حق و حق مداری و بدین کار، عزت و بزرگی جستن خوانده اماینک شما برآن شوید واقعیت را آن سان که هست ببینیدیعنی از دید وطن خود بنگرید، تا واقعیت را همان سان که هست بینیدببینید که بنی صدر در صدد کوچک کردن هیچکس نیستاما سخت نگران سرنوشت وطن خویش است که در دست مشتی زورمدار است که چنان معتاد حقارت شده اند که عزت انسانی خویش را یکسره از یاد برده اندسخن او از دلسوختگی است و نه از خود را بزرگ و دیگری را کوچک دیدناز این دید که بنگرید می بینید اینان نماد حقارت هستند چرا که قول و فعلشان زور است و یک روز بدون زور گفتن بسر نمی برند.
از یاد هم نبرید که آقای خامنه ای در دوره شاه، منبری بوداز آن پس، اعتیاد به زور، فرصت آموختن راه را یکسره از او گرفتروش بزرگی را نیاموخته از یاد برده استاو هدفی جز قدرت ندارد و بنده ذلیل قدرت گشته است.
۶ - در انتخابات ریاست جمهوری اول که نامزد شدن آزاد و تصدی انتخابات با حزب جمهوری اسلامی بود، نامزد این حزب و بسیاری از روحانیان و گروه های دیگر که آقای حسن حبیبی بود ۴ درصد رأی آورداز آن زمان تا این زمان، زورمداران حاکم، همواره اقلیت بوده اندفرصت های اکثریت شدن را بعمد می سوزانند زیرا میان ولایت مطلقه فقیه و اکثریت شدن در جامعه (ترجمان ولایت جمهور مردمتضاد مطلق، بنا بر این، آشتی ناممکن است.
۷ – در خرداد ۶۰، آیا من به رأی مردم ایران خود را توانا و استبدادیان را ناتوان می دیدم؟ یک امر واقع اینست که من، بر طبق قانون اساسی، همه پرسی را پیشنهاد کردمپس نگران آن نبودم که مردم به رفتن من از ریاست جمهوری رأی بدهندآقای خمینی بود که گفت (سه نوبت و در سه عبارتاگر ۳۵ میلیون نفر بگویند بله من می گویم نه.
هرگاه توانائی را حق مداری بشماریم، واقعیت اینست که منتخب مردم ایران توانا و استبدادیان ناتوان بودنداما هرگاه قدرت (= زوررا تعیین کننده به حساب آوریم، نه من خود را فریب داده ام و نه آقای خمینی را از دست زدن به کودتا ناتوان دانسته امبه کتاب نامه ها مراجعه کنید، مشاهده خواهید کرد که آقای خمینی را بر حذف بنی صدر توانا دیده اماما
۸ – هم بهنگام کودتای خرداد ۶۰ گفته امما می رویم که بمانیم و شما می مانید که برویدراست بخواهید، همان روز که آقای خمینی گفت ملت موافقت کند من مخالفت می کنم، او و رژیم او سقوط کرده اندراست است، چندین نوبت علائم احتضار رژیم را شناسائی و با مردم در میان گذاشته امدولتهای تک پایه، که رژیم ملاتاریای دیروز و مافیاهای نظامی – مالی امروز یکی از آنها است، یا باید به جامعه متکی شود(دموکراسیو ثبات بجوید و یا محکوم به سقوط استالا اینکه تا ملتی برنخیزد و حق خود را نطلبد، البته برجا می مانداین واقعیت را نیز هربار، بازگو کرده امو
۹ – عواملی که باید جمع شوند تا یک جنبش همگانی تا پیروزی ادامه یابد را بارها توضیح داده امدر پی تقلب بزرگ که ایرانیان به جنبش آمدند، مکرر هشدار دادم که ماندن در محدوده رژیم و به جای حق من کو، رأی من کو را شعار کردن و گریختن از بیان آزادی به مثابه اندیشه راهنما و استقلال و آزادی انسان و جامعه ملی بمثابه هدف، جنبش را ناکام می کندتا جامعه ملی از شدت خشونتی که در آنست آگاه نشود و درنیابد که انقلاب خشونت گرائی نیست، خشونت زدائی است و همواره به او دروغ گفته اند که انقلاب خشونت گرائی است، جنبش همگانی توانا به ادامه تا پیروزی، روی نمی دهدافزون بر این، اندیشه راهنما و هدف و نیز بدیل درخور و نیروی محرکه سیاسی بایسته را می طلبدبازیافت حقوق انسان و حقوق ملی و کرامت و حقوق زن و این و آن قوم و این و آن قشر جامعه نیز می باید هدف و روش شوندمیزان عدالت می باید از آغاز، میزان سنجش پندار ها و گفتارها و کردارها باشد و...
بر شما بود که چندین نوشته مرا پیش از گرفتن قلم به دست می خواندیداگر این کار را می کردید، در می یافتید که هدف نخست آنچه نوشته ام و گفته ام، این بوده است که انسانها بر استقلال (خودانگیختگی در گرفتن تصمیمو آزادی (خود انگیختگی در انتخاب نوع تصمیم)و دیگر حقوق ذاتی خویش وجدان یابند و بدین وجدان، از ناتوان پنداری خویش بازایستندخویشتن را توانا بیابند و برخیزند.

mardi 13 décembre 2011

گفت‌وگوهای جمشيد اسدی با چهره‌های ملی درباره انتخابات، ۳ـ ابوالحسن بنی‌صدر

http://news.gooya.com/columnists/archives/132784.php
دوشنبه ۲۱ آذر ماه ۱۳۹۰، ۱۲ ماه دسامبر ۲۰۱۱
http://assadioniran.blogspot.com
Assadi3000@yahoo.com
در پی گفتگو با مهندس کورش زعيم و نيز مهرانگيز کار، اين بار با شخصيت ملی ديگری در مورد انتخابات به گفتگو می نشينيم: ابوالحسن بنی صدر. معرفی ابوالحسن بنی صدر کار آسانی نيست. کدام کوشنده سياسی ايرانی است که وی را نشناسد و نداند که وی از مسوولين سازمان دانشجويان جبهه ملی در دانشگاه تهران بود و به دليل فعاليت های سياسی در زمان محمدرضاشاه به زندان رفت و سرانجام مجبور به ترک کشور شد؟ چه کسی نمی داند که پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، او معاون و سپس وزير اقتصاد و دارايی، سرپرست وزارت امورخارجه، نماينده تهران در مجلس خبرگان، عضو شورای انقلاب (از بهار ۱۳۵۸ تا تابستان ۱۳۵۹) و نخستين رئيس جمهور تاريخ ايران بود؟
اين نکته اما کمتر دانسته و دست کم کمتر گفته شده است که ابوالحسن بنی صدر از همان آغاز، با سرسختان نظام اختلاف ها داشت که از اين ميان می توان اشاره کرد به گروگان گرفتن کارکنان سفارت آمريکا، وجود مراکز قدرت، نفوذ غير قانونی روحانيان، استقلال سپاه پاسداران در برابر ارتش، کارکرد غير اصولی دادگاه‌های انقلاب، کميته‌ها، قوه قضائيه و راديو و تلويزيون، شکنجه در زندان و محاکمه های غيرقانونی، مخالفت با ولايت فقيه، نخست وزير و اعضای کابينه رجايی نخست وزير، راهبرد مبارزه با تجاوز عراق، پافشاری بر آزادی گروه های سياسی و ديگر.
اين اختلاف ها سرانجام به رای عدم اعتماد نخستين مجلس اسلامی انجاميد که اکثر اعضايش از حزب حمهوری اسلامی بودند (۳۱ خرداد ۱۳۶۰). فردای آن روز آيت الله خمينی حکم مجلس را امضا کرد و و در طی چند روز بنی صدر از رئيس جمهور تبديل شد به دشمن شماره يک نظام. گويا چند روز پيش از اين اتفاق ها به آيت الله خمينی گفته بود: ما می رويم که بمانيم. شمار می مانيد که برويد.
کارنامهِ پرکار بنی صدر اما مورد انتقاد اين و آن و حتی خود او نيز هست (در کتاب "خيانت به اميد"): دانشگاه و ماجرای کردستان و همراهی با مجاهدين خلق و ديگر. از آن زمان تا کنون، در اين موارد مدارک و گزارش های قابل ملاحظه ای انتشار يافته است و خود او نيز بسيار داده است. همه اين ها برخی را قانع کرده و برخی را نه. چه اشکالی دارد برخی انتقادها از شخصيت های ملی باقی بمانند؟ به دنبال معصوم هستيم؟
حتی نگارنده هم که انجام اين گفتگو را افتخاری برای خود می داند با برخی ديدگاه های نخستين رئيس جمهور ايران موافق نيست: چون پرهيختن از قدرت و سازمان دهی سياسی، بدگمانی به مالکيت خصوصی وسرمايه گذاری خارجی، دوری از نشست و برخاست با شخصيت ها و نيروهای سياسی فرنگی ...
ويژگی قابل اتکای ابوالحسن بنی صدر اما ـ آن چه از او شخصيت ملی ساخته است ـ آزادی خواهی و استقلال طلبی اوست. از سر آزادی خواهی بود که کرسی رياست جمهوری را به هيچ گرفت و در برابر خودکامگی خمينی ايستاد. نيز از سر استقلال طلبی بود که پيوند با مجاهدين خلق، پرآوازه ترين سازمان سياسی آن دوران، را گسست و هم سنگری با صدام حسين متجاوز به خاک کشورش را نپذيرفت.
ابوالحسن بنی صدر را به هر دليلی می توان دوست داشت يا نداشت. اما نمی توان ايران را بی نکوداشت مبارزان استقلال و سربلندی اش پاسداشت. شهادت وی در مورد مسئوليت آقايان خامنه‌ای و هاشمی رفسنجانی در دادگاه متهمان ترور رهبران حزب دموکرات کردستان در رستوران ميکونوس برلين، نمونه ای از مبارزه شيردلانه اوست.
جمشيد اسدی. با تشکر از پذيرش اين گفتگو، آقای بنی صدر ! ما به طور منطقی اين گفتگوها را از پيشينه انتخابات در نظام جمهوری اسلامی می آغازيم. اما می دانم که شما ضابطه هايی برای انتخابات سالم تعريف کرده ايد و بر مبنای همان ها هم درستی و کژی انتخابات را می سنجيد. ممکن است آن ضوابط را شرح دهيد.
ابوالحسن بنی صدر. با کمال ميل! برای روشنی بيشتر و به ويژه راحتی کار در تحليل و بررسی، ضابطه های انتخابات آزاد را نکته به نکته شرح می دهم: 
۱ – اگر انتخاب کردن با حق حاکميت همراه نباشد، با انتخاب نکردن يکی است. زيرا اين کار غفلت از استعداد رهبری و استقلال و آزادی فردی است. در حقيقت، هر موجودی استعداد رهبری دارد. اين استعداد همزاد است با استقلال به معنای توانانی گرفتن تصميم خودانگيخته، و نيز آزادی به معنای گزينش خود انگيخته نوع تصميم. نبود تصميم خودانگيخته، نبود گزيدن نوع تصميم و رفتن به پای صندوق رأی، انکار حقوقمندی، يعنی تابعيت از زور و گم کردن انسانيت خويش است. شما می دانيد که فراگرد رشد، فراگرد بازيافتن خودانگيختگی هم در تصميم و هم در گزينش نوع تصميم و يافتن جامعه ای از انسان های مستقل و آزاد است. 
۲ – بنا بر اين و در سطح جامعه ملی، استقلال و آزادی، حق حاکميت و حق و نوع بکار بردن آن است بی آنکه اين يا آن مقام، به اين يا آن دست آويز، آن را محدود کند. در سطح بين المللی، استقلال و آزادی بيانگر حق حاکميت يک ملت و نيز حق او بر نوع اعمال اين حق است بی آنکه هيچ قدرت خارجی آن را محدود کند. 
۳ – اما استقلال و آزادی يک ملت، نمی بايد ناقض استقلال و آزادی يکايک اعضای آن ملت باشد. پس وجود مرزهای قومی و جنسی و طبقاتی و حقوقی و دينی و فرهنگی و... که اعضای جامعه را از بکار بردن استعداد رهبری خويش، دراستقلال و آزادی، بازدارد، ناقض حاکميت ملی بر پايه اصول استقلال و آزادی است.
۴ – حق اطلاع و حق دانستن و حق اشتراک و حق اختلاف از حقوق ذاتی انسان هستند. هرگاه جريان آزاد انديشه ها و جريان دانش ها و اطلاعات برقرار نباشند و تمام و يا بخشی از جامعه نتوانند از اين حقوق برخوردار شوند، انتخابات آزاد تحقق نمی يابد. آزادی دين و مرام و اجتماعات و احزاب و نوشتن و گفتن، ضرور اما کافی نيستند. هر عضو جامعه حق دارد از چگونگی اداره کشور آگاه باشد. پيشنهادها که نامزدها می کنند، می بايد، شفاف باشند و انتخاب کنندگان بتوانند به همه اطلاعات برای ارزيابی اين يا آن پيشنهاد، دسترسی داشته باشند. بنا بر اين، 
۵ – شفافيت لازمه برخوداری جامعه و اعضای آن از حق حاکميت خويش است. هرگاه جامعه و بخشی از جامعه در ابهام قرار داده شد، آن جامعه بايد بيرون رفتن از ابهام را شرط شرکت در انتخابات بداند. هرگاه ابهام برجا ماند، تحريم انتخابات اعمال حق حاکميت می شود. و
۶ – آزادی کامل نامزد شدن – در دموکراسی بر اصل انتخاب – نيز ضرور است. شفاف بودن نامزدها به معنای امکان آگاهی رأی دهندگان از زندگی آن ها، با آزادی نامزد شدن معارض نيست بلکه، همزاد است. چرا که نامزد شدن وقتی آزاد است که نامزدها بدانند خود و سلامت زندگی و دانش و توانمندی شان، تنها، در برابر مردم قرار می گيرند و زورمدارها نمی توانند خود را در پوشش فريب پنهان کنند و حق آنها و حق مردم را تباه نمی گردانند. هرگاه معرفی کنندگان حزب ها باشند، برآن ها است که نامزدهائی را، بطور شفاف، به انتخاب کنندگان معرفی کنند. چنان که زندگی آنها شفاف باشد و خود لياقت آن را داشته باشند که اعتماد رأی دهندگان را بدست آورند. 
۷ – برابری امکان: نامزدها می بايد امکان برابر در تبليغ و معرفی برنامه های خود داشته باشند. دموکراسی های غرب در حال گذار از نابرابری به برابری هستند. اما هنوز، برابری کامل وجود ندارد.
۸ – همان رأی از صندوق بدرآيد که رأی دهنده در صندوق می اندازد. به ديگر سخن، تقلب در انتخابات به عمل نيابد. 
۹ – انتخابات در زمان مناسبی انجام بگيرد که ضابطه های بالا رعايت شده باشند و افزون براين، موانع طبيعی (در کشوری برخوردار از چهار فصل کامل چون ايران، انتخابات می بايد در فصلی انجام بگيرد که جمهور مردم کشور بتوانند در آن شرکت کنند) .
۱۰ – ايجاد ترس به قصد کسب اکثريت از راه حادثه سازی و بحران تراشی و جنگ افروزی و برانگيختن عصبانيت های همگانی موسمی، عقل جمعی را مختل نسازد. اشاره به نقش گروگانگيری در انتخابات امريکا و ناامنی در انتخابات فرانسه و انواع ترس ها که رژيم جعل و در انتخابات فرمايشی از آنها استفاده می کند، برای توجه دادن به اهميت اين ضابطه کفايت می کند. 
البته می شود اين الگو را کامل کرد و ضوابط ديگری هم بر آن افزود. اما به همين ۱۰ ضابطه بسنده می کنم و انتخابات در رژيم جمهوری اسلامی را با اين الگو می سنجم.

جمشيد اسدی. بسيار خب! حالا با آگاهی از ضوابطی که شرح شان رفت، بپردازيم به پيشينه انتخابات در نظام جمهوری اسلامی. در اين مورد چه تحليلی داريد؟
ابوالحسن بنی صدر. تاريخ انتخابات در جمهوری اسلامی را به چهار دوره می توان تقسيم کرد:
دوره اول که با همه پرسی و انتخابات مجلس خبرگان شالوده نظام را ريخت، دوره دوم که با انتخابات نخستين رئيس جمهور، نظام کشور را از شاهنشاهی به جمهوری تبديل کرد. دوره سوم که در آن بنا بود نمايندگان نخستين مجلس جمهوری اسلامی انتخاب شوند و سرانجام دوره چهارم که با تحميل نظارت استصوابی در حقيقت شالوده انتخابات در نظام جمهوری اسلامی به طور تام و تمام از ميان رفت. به يک يک اين دوره ها بپردازيم.
پيش از نخستين انتخابات رياست جمهوری، ايرانيان در يک همه پرسی برای تعيين نوع نظام و يک انتخابات برای انتخاب اعضای مجلس خبرگان شرکت کردند. در اين دو انتخابات، اصل بر حاکميت ملت بود. اما، اين حاکميت را آقای خمينی و حزب جمهوری اسلامی، تا آنجا که توانستند، محدود کردند: در همه پرسی، حق اشتراک با حق اختلاف همراه نشد. مردم که می بايستی به طور کامل از حق اطلاع و دانستن برخوردار با شند، محروم ماندند و حق اختلاف مجال عمل نيافت. زيرا آقای خمينی گفت: «جمهوری اسلامی نه يک کلمه بيشتر و نه يک کلمه کمتر». حال آنکه خود در فرانسه از جمهوری دمکراتيک اسلامی سخن گفته بود. برای حکومت موقت هم اين حق را قائل نشد که اين پيشنهاد "جمهوری دموکراتيک" را با پيشنهاد «جمهوری اسلامی» همراه کند تا مردم يکی از آن دو را برگزينند. 
از آقای ناصر پاکدامن شنيدم که در اين همه پرسی بنيادين جمهوری اسلامی، ۵ ميليون رأی تقلبی به حساب "آری" گذاشته شد. در ايران و در زمان انجام همه پرسی، هيچ از تقلب نشينده بودم. اگر چنين تقلب وسيعی صورت گرفته باشد، همه پرسی مخدوش است، هرچند که در آن ايام، اکثريت به پيشنهاد آقای خمينی رأی می داد. 
روشن است که در آن رفراندم جمهور مردم از حق اطلاع و حق دانستن برخوردار نبوده و پيشنهادی که قرار بود مردم به آن رأی دهند نيز شفاف نبود. گرايش های مختلف نيز از امکان برابر برای تبليغ نظرات خود برخوردار نبودند. اگر به زور کسی پای صندوق نرفت، بسياری از رهگذر اطاعت کورکورانه از يک مقام دينی، پای صندوق رفتند. اما به جرأت می توان گفت، که گزينه جموريت در ميان مردم اکثريت مطلق داشت. 
در همان دوره نخست انتخابات مجلس خبرگان هم برگزار شد که هرچند نامزد شدن برای آن مجلس برای همه آزاد بود، اما حزب جمهوری اسلامی از امکانی برخوردار بود که شرکت کنندگان ديگر از آن برخوردار نبودند. در اداره انتخابات نيز، اين حزب بيشتر از حکومت موقت نقش داشت. نه انتخابات و نه نامزدها شفاف نبودند. تنها وظيفه مجلس شفاف بود: بررسی پيش نويس قانون اساسی. خمينی به ما وعده داد که قانون اساسی بر اصل "ولايت جمهور مردم" نوشته می شود. پيش نويس نيز، تا حدودی، براين اصل نوشته شد. اما آن مجلس، از حدود وکالتی که داشت، پا فراتر نهاد و پيش نويس را کنار گذاشت و قانون اساسی را بر دو اصل، يکی اصل حاکميت مردم و ديگری اصل ولايت فقيه (در حد نظارت و اختيار نصب چند مقام و تنفيذ رياست جمهوری منتخب مردم) تهيه کرد. دولت موقت بازرگان با اين استدلال که مجلس پای از حدی که قانون تشکيل مجلس معين کرده است، بيرون نهاده و در مهلت قانونی (يک ماه) نيز وظيفه خود را انجام نداده است، تصويب نامه انحلال مجلس را تهيه کرد. باز، مداخله آقای خمينی سبب شد که مجلس به کار غير قانونی خود ادامه دهد. 
حالا اگر شما بپرسيد: اگر در انتخابات مجلس خبرگان وظيفه مقرر برای مجلس و ضوابط ده گانه رعايت می شدند، آيا قانون اساسی مصوب جز قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان می شد؟ پاسخ من به پرسش شما آری خواهد بود. بر اين باورم که اگر اصول قانون اساسی بر اصل محوری ولايت جمهور مردم شفاف تر و دقيق تر تبيين و تدوين می شدند، دست کم، پيش نويس به تصويب مجلس می رسيد. 
خب! پس از شرح دوره اول انتخابات در جمهوری اسلامی، بپردازيم به دوره دوم که در آن انتخابات رياست جمهوری اول برگزار می شد. برای من که، در آن انتخابات، بعنوان نامزد شرکت می کردم، بزرگ ترين مشکل اين بود که بنا بر قانون اساسی مصوب، «رهبر» می بايد صلاحيت نامزدها را تصويب می کرد. اين تصويب ضابطه آزادی نامزد شدن را نقض می کرد. گروگانگيری سبب استعفای حکومت بازرگان شده بود و در عمل، حکومت در دست حزب جمهوری اسلامی بود. ايران در بند گروگانگيری و تهديد به حمله خارجی و تحريم اقتصادی بود و بحران ها داخلی شدت گرفته بودند. بنا بر قانون اساسی، رياست جمهوری نيز اختيار لازم را برای اداره کشور نداشت. پس در جمع دوستان، انصراف خود را از نامزد شدن اظهار کردم. اما ايشان اينطور استدلال کردند که نامزد شدن و انتخاب شدن من، می تواند استقرار استبداد «مشروع» را ناممکن کند. چنان که ملاتاريا نتواند استبداد خود را به آرای مردم مستند و متکی کند . 
به قم رفتم و با آقای خمينی صحبت کردم. گفتگوها را نوشته و انتشار داده ام. آن چه از آن گفتگوها به پرسش شما ربط پيدا می کند، موافقت او با چشم پوشيدن از تصويب صلاحيت نامزدهاست. او شرط مرا پذيرفت و پذيرفت که نامزد شدن آزاد باشد و مردم خود تشخيص بدهند چه کسی صلاحيت بيشتری دارد. هرچند او در يک مورد نقض قول کرد، ولی نامزد شدن آزاد شد و ۱۲۴ تن نامزد رياست جمهوری شدند. اما آزاد شدن نامزدی، با رعايت بی کم و کاست ضابطه های ديگر همراه نشد. 
به ياد می آورم که آقای بهشتی گفت: يا انتخابات رياست جمهوری انجام نمی گيرد و يا بنی صدر به رياست جمهوری انتخاب نمی شود. هدف او و حزب جمهوری اسلامی اين بود که در دور اول کسی نصف به علاوه يک آراء را نياورد و در دوم، با استفاده از آقای خمينی، بنی صدر را ناگزير کنند که کنار رود و يا در انتخابات تقلب کنند و به هدف خود برسند. پس با نقض ضابطه زمان و ديگر ضابطه ها تا جائی که ممکن بود، کوشيد از ميزان مشارکت در انتخابات بکاهد. در برابر، از هدف های اصلی من و دوستانم يکی اين بود که انتخابات معلوم کند، هر گرايش چه اندازه در جامعه ايران هوادار دارد. با آنکه ضابطه ها برای ضديت با نامزدی بود حزب جمهوری و ملاتاريا موافق رياست جمهوری او نبودند زير پا گذاشته شد، انتخابات واقعيت مهمی را آشکار کرد و آن اين که حزب حاکم و ملاتاريا موفق به کسب بيشتر از حدود ۴ درصد رأی نشد. 
افسوس که گروه ها و شخصيت های سياسی به واقعيتی که انتخابات رياست جمهوری آشکار گرداند، هيچگاه توجه نکردند و نتوانستند ۹۶ درصد جامعه را، بشيوه دموکراتيک و سازمان يافته، در صحنه سياسی کشور نگاه دارند. برخی از آنها، در بيرون راندن مردم از صحنه سياسی، دستيار ملاتاريا نيز شدند.
پس از دوره دوم و انتخابات رياست جمهوری که همچنان که می دانيد اکثريت مردم من را برگزيدند، به دوره سوم می رسيم و انتخابات نخستين مجلس نظام جمهوری اسلامی. می دانيد برای تدارک اين انتخابات که آقايان رهبران حزب جمهوری اسلامی به آقای خمينی نامه نوشتند و درآن از انتخاب شدن بنی صدر به رياست جمهوری شکايت کردند و خطر رانده شدن «روحانيان » از حاکميت بر مردم را به او گوشزد کردند و به همين ترتيب از او مجوز گرفتند و انتخابات مجلس اول را، با نقض ضابطه ها، انجام دادند. در مقابل من به عنوان مسئول پاسداری از حاکميت مردم برای اطمينان از رعايت ضابطه ها، ۱۰ هیأت را، هريک به رياست يک قاضی ديوان کشور، مأمور مراقبت از آزادی انتخابات کردم. از مردم نيز خواستم، اگر در حوزه ای انتخابات را آزاد نيافتند، در انتخابات آن شرکت نکنند. نتيجه اين شد که در انتخابات مجلس اول، در سراسر کشور، تنها ۶.۶ ميليون نفر، در رأی گيری شرکت کردند. هیأت ها نيز تقلب های گسترده و نقض ضابطه ها را گزارش کردند. شورای انقلاب ناگزير شد بپذيرد که تشکيل مجلس موکول به رسيدگی به گزارش های هیأت ها و ابطال انتخابات حوزه هائی شود که در آن ها، تقلب و نقض قانون و ضوابط، ثابت شده است. باز، سران حزب به سراغ آقای خمينی رفتند و از او «حکم» گرفتند که مجلس با همين «نمايندگان» تشکيل شود. در خيانت به اميد، يکی از اشتباه های خود را تن دادن به اين «حکم» او دانسته ام. 
بعد از کودتای خرداد ۶۰ که بنا به حکم خمينی به عزل رياست جمهوری انجاميد، آقای هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه ای گفت: بعد از انتخاب بنی صدر، نزد امام رفتيم و ايشان فرمودند شما سعی کنيد مجلس را در دست بگيريد. اما همان مجلس اول، نصف بعلاوه يک، ۳.۳ ميليون نفر می شود که ۱۴ درصد رأی دهندگان آن زمان بود.
دوره چهارم انتخابات در نظام جمهوری اسلامی از مجلس دوم به بعد است که در آن به تدريج، ضوابط را با وضع «قانون» (نظارت استصوابی) و يا نقض آشکار آنها از ميان برداشتند و «انتخابات» يکسره فرمايشی شدند.

جمشيد اسدی. با شرحی که رفت روشن است که از ديدگاه شما جمهوری اسلامی کارنامه قابل قبولی در مورد انتخابات ندارد. اما آيا اين کارنامه يکدست است؟ يا مثلا می توان انتخابات را در دوره ای از تاريخ جمهوری اسلامی بهتر (ويا بدتر) از دوره های ديگر دانست؟
ابوالحسن بنی صدر. به اين پرسش در پاسخ به پرسش اول شما پاسخ داده ام. بازهم تأکيد می کنم که انتخابات وسيله اعمال حق حاکميت است. بهترين وسيله نيز نيست. چرا که بهترين وسيله، بکار بردن مستقيم حق حاکميت است. بکار بردن حق حاکميت از راه انتخابات نيز نبايد انتقال اين حق از دارندگان به منتخبان باشد. چرا که استعداد رهبری و استقلال و آزادی، بنا بر اين، حق حاکميت قابل انتقال نيست. از اين ديد که بنگری، ميان نخستين انتخابات رياست جمهوری با ديگر انتخابات تفاوت وجود دارد. هرگاه مجلس خبرگان از وظيفه خود خارج نمی شد، آن انتخابات نيز با ضابطه حق حاکميت مردم سازگارتر می شد. زيرا مأموريت مجلس بازنگری در پيش نويس قانون اساسی بود. بااين وجود، چهار انتخابات (رياست جمهوری سالهای ۷۶ و ۸۰ و مجلس ششم و رياست جمهوری سال ۸۸)، با انتخابات ديگر تفاوت دارند زيرا مردم توانستند مخالفت خود را با رأس رژيم اظهار کنند. اما با توجه به اين که حق حاکميت خويش را باز نيافتند و اصلاح رژيم در جهت تحقق اصل محوری قانون اساسی، يعنی ولايت مطلقه فقيه، انجام گرفت و ولايت مطلقه فقيه بيش از پيش، عينيت يافت، تحريم همگانی انتخابات، روش ابراز حق حاکميت بشمار بود.
يادآوری می کنم که هر زمان، به مردم فرصت داده شد تا نظر خود را نسبت به رژيم اظهار کنند، اکثريت بزرگ، رأی مخالف به رژيم داده است. چنانکه در انتخابات رياست جمهوری سال ۱۳۷۶، اکثريت بزرگ به آقای خاتمی رأی داد و نامزد آقای خامنه ای – با آنکه نقض ضابطه ها بسود آقای ناطق نوری بود – تنها يک سوم آرای آقای خاتمی را بدست آورد. مردم ايران، همين رويه را در انتخابات مجلس ششم، داشتند. در انتخابات رياست جمهوری خرداد ۸۸ نيز، ولايت فقيه، اقليت بسيار کوچکی شد. با تقلب وسيع و نقض ضابطه های ديگر، آقای احمدی نژاد را رئيس جمهوری گرداندند. اما طولی نکشيد که همکار نزديک او، آقای مشائی گفت: از آرای آقای احمدی نژاد، تنها ۴ (يا ۵ ) ميليون رأی به رژيم و بقيه، رأی به شخص احمدی نژاد بوده است. با اختلافی که ميان او و آقای خامنه ای پيش آمد، مسلم شد که ولايت فقيه در جامعه ايرانی، همچنان اقليتی ۴ تا ۵ درصدی است. 
اما چرا رژيم فرصت ها (انتخابات ۷۶ و ...) را برای تبديل شدن از اقليت به اکثريت مغتنم نشمرده است؟ به اين پرسش در نوشته های ديگر پاسخ داده ام. از آن همه يکی را که به پرسش شما ربط مستقيم پيدا می کند می آورم و آن اين است: ولايت مطلقه فقيه با اين امر که رئيس جمهوری و مجلس نمايندگان اکثريت مردم باشند، مطلقا ناسازگار است. زيرا تضاد مداوم ميان «رهبر» و رئيس جمهوری و مجلس، بنا بر اين که ملت برجاست و مسائلش هم راه حل می طلبند، سرانجام با حذف ولايت فقيه حل خواهد شد. بنا بر اين، با توجه به فرمايشی شدن کامل انتخابات و اقليت محض بودن رژيم در جامعه، سازماندهی اکثريت بزرگ و در اقليت نگاه داشتن رژيم و تدارک اسباب تغيير بدون خشونت رژيم ولايت مطلقه فقيه به ولايت جمهور مردم، با شرکت خود مردم، تحريم را بمثابه شکلی از اشکال جنبش همگانی و همراه با اشکال ديگر، روشی درخوری می گرداند.

جمشيد اسدی. برسيم به بحث امروز، يعنی به بحث انتخابات مجلس شورای اسلامی است که قرار است نظام اسلامی در اسفند ماه برگزار کند. بسياری از دست اندرکاران از پيآمدهای عدم استقبال مردم نگرانند و از همين رو از همراهان می خواهند که "تنور انتخابات را گرم" کنند. ايشان در عين حال نگران پيآمدهای مشابه آن چه پس از انتخابات رياست جمهوری خرداد ۱۳۸۸ روی داد نيز هستند. يادآوری می کنم که اين پيآمدها را دست اندرکاران "فتنه" ناميدند و بسياری ديگر "جنبش سبز" و "جنبش رأی من کو؟" تحليل شما چيست؟
ابوالحسن بنی صدر. تا اين زمان، برابر اطلاعات منتشر شده و منتشر نشده، رژيم مافياهای نظامی – مالی خواهان گرم کردن تنور انتخابات نيست. وقتی سه سازمان سياسی، نهضت آزادی و مجاهدين انقلاب اسلامی و حزب مشارکت از شرکت در انتخابات محروم می شوند و آقای مهدوی کنی می گويد: رهبر بر اين نظر است که اصلاح طلبانی حق شرکت در انتخابات را دارند که از «فتنه» تبری جسته باشند، چه محل برای گرم کردن تنور انتخابات می ماند؟ داغ کردن تنور انتخابات نيازمند صدور اجازه برای نامزد شدن کسانی است که حضورشان بمثابه نامزد، شرکت در دادن رأی را معنی دار می کند. اما رژيم، در محدوده خود نيز، آن توان را ندارد که اجازه نامزد شدن به کسانی را بدهد که از ديد وی «اهل فتنه» هستند و يا از آنها تبری نجسته اند. نه تنها سه سازمان را محروم کرده، بلکه نمايندگان «اصلاح طلب» مجلس ششم و همه آنها را که از ديد مافياهای نظامی – مالی اهل فتنه هستند، از نامزد شدن محروم کرده است. برفرض هم که محروم نمی کرد، باتوجه به حاصل انتخابات رياست جمهوری خرداد ۸۸ و سرانجامی که جنبش مردم پيدا کرد، داغ شدن تنور انتخابات، نيازمند «آزاد» کردن نامزد شدن با چنان گستره است که مردم کشور، آن را دليل قطعی عقب نشينی رژيم و قبول شکست تقلب در انتخابات سال ۸۸ و سرکوب شديد و مداوم مردم کشور تلقی کنند. رژيم می داند که پذيرفتن شکست، ناگزيرش می کند شکست های ديگر را که از پی می آيند، بپذيرد. پس تا بتواند شکست را نمی پذيرد.
بديهی است، ملتی که صاحب حق است، منتظر نمی نشيند تا که رژيم فلج شکست خويش را اعلان کند. زيرا استبداد مطلقه فقيه هرگز اين کار را نخواهد کرد. صاحب حق می بايد حق خود را بکار برد و رژيم متجاوز به حق را ناگزيز از تسليم به حقوق خويش گرداند. 
هرگاه از اين ديدگاه جنبش بعد از انتخابات سال ۸۸ را با جنبش مردم مصر مقايسه کنيم، در می يابيم چرا جنبش ايرانيان ناکام شد و جنبش مصريان کامياب گشت. ايرانی ها شعارشان «رأی من کو» شد و شعار مصريان «حق من کو» گشت. هم اکنون، از نو، مردم مصر به ميدان تحرير باز آمده اند تا که حق حاکميت خويش را بازيابند. عمل در محدوده رژيم، آن هم با هدف بازگشت به «عصر طلائی امام»، نمی توانست به شکست نيانجامد. در محدوده رژيم ماندن و القای ترس در مردم کردن، به جای شجاعت فطری و توانائيشان را به يادشان آوردن، نمی توانست به شکست نيانجامد. عوامل جنبش همگانی را نشناختن و ندانستن که جنبش را بايد هرچه همگانی تر و هدف را هرچه دقيق تر و شفاف تر بايد کرد و بديل درخور بايد جست و بسا ترساندن مردم از جنبش، جنبش را به شکست محکوم کردن می شود و شد. بنا بر اين، هرگاه ايرانيان «حق حاکميت من کو» را شعار کنند و چون مردم مصر، در يک تحريم همگانی انتخابات شرکت کنند، – کاری که مصری ها پيش از جنبش برضد رژيم مبارک کردند - می توانند حق حاکميت خود را بازيابند و دموکراسی را باز سازند.

جمشيد اسدی. به هرحال، با توجه به تجربه های تلخ انتخابات پيشين و نيز اين که بوی هيچ بهبودی نمی شنويم کمتر آزادی خواهی حاضر است در انتخابات مجلس شورای اسلامی اسفند ماه شرکت کند. از اين ها گذشته، به باور شما چه پيش شرط هايی می توانند زمينه را برای مشارکت گسترده و به ويژه مليون و آزادی خواهان فراهم آورند؟
ابوالحسن بنی صدر. در يک انتخابات آزاد می بايد ضوابطی رعايت شوند که در پاسخ به پرسش اول، برشمرده ام. فرض کنيم همه ضابطه ها، غير از ضابطه اصلی که حق حاکميت مردم است، رعايت شوند و به همه شخصيت ها و احزاب و گروه های سياسی اجازه شرکت در انتخابات داده شود. در اين صورت، رئيس جمهوری و مجلسی پيدا می کنيم که مردم آنها را انتخاب کرده اند اما اجازه اجرای برنامه ای را که به تصويب مردم رسانده اند، ندارند. وظيفه قانونی آنها اطاعت از «رهبر» دارای ولايت مطلقه است. معنای چنين انتخاباتی جز اين می شود که ملتی آزادانه، رأی به نداشتن حق حاکميت خويش داده و تنها اجازه يافته است دستياران «رهبر» را انتخاب کند؟ آيا چنين جامعه «آزادانه» خود را تحقير نکرده است؟ 
به جا و به موقع است يادآور شوم که پيش از انتخابات اول رياست جمهوری که نزد آقای خمينی رفتم، وضعيت بحرانی کشور را برای او تشريح کردم و گفتم: شما خود را به قانون اساسی محدود نمی کنيد و با مداخله های خود آن را نقض و بی اعتبار می گردانيد. دست کم صبر کنيد کشور از بحران ها بياسايد، بعد انتخابات انجام بگيرد، او پاسخ داد: خود را به رعايت قانون اساسی ملزم می دانم و خلاف آن نمی کنم. هرگاه او می گفت ولايت مطلقه دارم و به قانون اساسی پايبند نيستم، ديگر نيازی به شرکت در انتخابات رياست جمهوری با هدف جلوگيری از استقرار استبداد «قانونی» و «مشروع» نبود. پس اگر آنچه را او کرد و کار را به دم زدن از ولايت مطلقه فقيه رساند، پيش از انتخابات رياست جمهوری، دست کم به من اظهار می کرد، انصراف از نامزد شدن، حد اقل کاری بود که می کردم. اقتضای عمل به مسئوليت اين بود که دليل انصراف را که عدم التزام آقای خمينی به قانون اساسی، بنا بر قول خود او، بود، به اطلاع همگان می رساندم.
امروز نيز، مسئوليت شناسی ايجاب می کند که حقوق مردم، مدام، به مردم خاطر نشان شوند. با توجه به فرصت هايی که استبداديان می سوزانند و خطرهايی که توليد و انبار می کنند، می بايد راه تحول قطعی را به مردم کشور نشان داد و نبايد با دادن نشانی های اين و آن بن بست، در بن بست ها سرگردانشان کرد.

جمشيد اسدی. برخی از کوشندگان سياسی ضمن اين که هيچ ترديدی در مورد کم و کاستی های غيردموکراتيک در نظام جمهوری اسلامی ندارند، در عين حال بر اين باورند که از انتخابات می توان به عنوان فرصتی برای آگاهی رساندن و بسيج مردم استفاده کرد. شما در اين مورد چه می انديشيد؟
ابوالحسن بنی صدر. اين کوشندگان سياسی سخنی بجا می گويند اگر روشی که بکار می برند، منطق صوری نباشد. توضيح اين که به صورت (شرکت در انتخابات) مردم را از واقعيت (نبود انتخابات) غافل نسازند. هرگاه در اين فرصت و در هر فرصت ديگری، کوشندگان سياسی ضابطه های انتخابات آزاد را برای مردم توضيح دهند و برآنها معلوم کنند ملتی که از حق حاکميت برخوردار نيست رشد نمی کند، راست بخواهی رشد منفی می کند، کاری بايسته کرده اند و می کنند. هرگاه مردم را به جنبش همگانی برای بازيافت حق حاکميت خود بخوانند، نه تنها تحول دولت را از دولت ولايت مطلقه فقيه به دولت ترجمان ولايت جمهور مردم، ميسر ساخته اند، بلکه با برانگيختن مردم به شناختن حقوق ذاتی انسان و عمل به اين حقوق و شناختن حقوق ملی و عمل به اين حقوق، تحول جامعه را از جامعه ای با نظام اجتماعی قدرتمدار، به جامعه باز و تحول پذير، نيز، ميسر ساخته اند. بدين قرار، هرگاه کوشندگان سياسی بخواهند به قول و مسئوليت خويش عمل کنند، تحريم فعال انتخابات (توأم با جنبش اعتراضی) را رأی دادن به حق حاکميت و حقوق خود بمثابه انسان و حقوق ملی بمثابه يک ملت عارف بر حقوق ملی خود، می شمارند و مردم را به وسيع ترين تحريم انتخابات می خوانند. کاری که کوشندگان سياسی مصری، در فرصت واپسين انتخابات مجلس مصر، در رژيم مبارک، کردند.

جمشيد اسدی. به باور شما اگر انتخابات به صورت "نيمه آزاد" برگزار شوند، آيا بايد در آن شرکت کرد يا نه؟ مثلا تصور کنيد که رأی دادن آزاد باشد و اما همه نتوانند نامزد شوند و باز شورای نگهبان گزينش کند. يا مثلا امکان نامزدی همه باشد، اما نظارت بر رأی دادن و شمردن شفاف نباشد. يا هر ترکيب ديگری از گشودن فضا در يک جا و بستن آن در جای ديگر. در چنين شرايطی آيا بايد در انتخابات شرکت کرد يا نه؟
ابوالحسن بنی صدر. هربار که رأی دهندگان به پای صندوق رأی رفته اند، به نقض حق حاکميت، به استقلال و آزادی و ديگر حقوق ذاتی خود و نيز به نقض حقوق ملی، رأی داده اند و آنها که انتخابات فرمايشی را تحريم کرده اند، به لزوم رعايت ضوابط ده گانه و به حقوق خود و حقوق ملی رأی داده اند.
«نيمه آزادی» که شما توصيف کرده ايد، فاقد ضوابط ده گانه است. رژيم های استبدادی، اغلب، همين روش را بکار می برند. رژيم مافياهای نظامی – مالی نيز همين روش را بکار می برد. حاصل آن، در بهترين صورت، دوره خاتمی می شود. از ياد نبريم که در آن دوره بود که ولايت مطلقه فقيه عينيت يافت و «اصول گرايان» قوت گرفتند و اسباب تصرف دولت از سوی مافياهای نظامی - مالی، فراهم شدند. 
بديهی است اگر ولايت مطلقه فقيه در کار نبود، پرسش شما از زبان تجربه ها پاسخ دادنی بود: در دوره شاه سابق، در انتخابات مجلس شانزدهم، انتخابات تهران و کاشان، «نيمه آزاد» بود. از تهران، ۸ نماينده عضو جبهه ملی انتخاب شدند و از کاشان نيز آقايان صالح و زعيم انتخاب شدند. چون اين اقليت از حمايت مردم کشور برخوردار بود و چون مردم کشور به جنبش درآمدند، توانست نفت را ملی کند و حکومت نهضت ملی را تشکيل دهد. انتخابات مجلس هفدهم نيز «نيمه آزاد» بود. در آغاز کار، قوام السلطنه را به نخست وزيری برگزيد و در پايان کار، «نمايندگان» مجلس از سوی سيا و انتليجنت سرويس خريداری شدند (بنا بر گزارش سيا). مصدق از ماجرا آگاه شد و بقا يا انحلال مجلس را پرسشی کرد که در همه پرسی، مردم کشور به آن، پاسخ دادند. آنها با انحلال مجلس موافقت کردند. يکبار نيز، تنها انتخابات کاشان «نيمه آزاد» بود و الهيار صالح نماينده مجلس شد. امينی نخست وزير شد و مجلس منحل گشت. 
بدين قرار، حاصل های «انتخابات نيمه آزاد» در دو رژيم، يکی نيستند. در رژيمی که، در آن، اختيارات در يک شخص متمرکز نيستند و آن شخص قوای مالی و نظامی و انتظامی و تبليغاتی و اطلاعاتی را بنا بر قانون در اختيار ندارد، بشرط آنکه مردم در جنبش باشند، شرکت در انتخابات «نيمه آزاد»، به مردم امکان می دهد بر فشار خود بر رژيم استبدادی بيفزايند. بااين وجود ، ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، درس تجربه بزرگی است: تا يک ملت حق حاکميت خويش را نشناسد و برآن نشود که بازش يابد و بکارش برد، نظام اجتماعی – سياسی برپا نگاه دارنده دولت زورمدار، برجا می ماند و ايران همچنان در موقعيت زير سلطه باقی می ماند. در رژيم کنونی، «انتخابات نيمه آزاد»، آن نتيجه را ببار نمی آورد. به رژيم ولايت مطلقه فقيه مشروعيت می بخشد. پس فرصت «انتخابات نيمه آزاد» را برای فراخواندن جمهور مردم به بازيافت حق حاکميت خود، از راه تحريم انتخابات و به جنبش برخاستن، می بايد مغتنم شمرد.

جمشيد اسدی. پرسش آخر! اگر شرايط انتخابات آزاد فراهم نشود، آيا شخصيت ها و گروه های ملی می بايستی مردم را به تحريم انتخابات فرا خوانند؟
ابوالحسن بنی صدر. تا زمانی که مردم حق حاکميت خويش را بازنيافته اند، تحريم انتخابات رأی دادن به حق حاکميت است. می گويند مردم ايران در فقر و خشونت و ... چنان گرفتارند، که سخن گفتن از استقلال و آزادی انسان و ملت و حقوق انسان و حقوق ملی، گوش شنوا نمی جويد. سخنی بايد گفت که اين مردم شايق به شنيدن آن باشند. مسائل و دردهاشان را می بايد شناسائی کرد راه حل و درمان ها را به زبان خود آنها، برايشان توضيح داد. به گويندگان عرض می کنم: در سخن خويش نيک بيانديشيد تا دريابيد که از پزشک می خواهيد کاری به علت بيماری نداشته باشد و با بيمار از آن سخن نگويد. بلکه به او بگويد کاری به بيماری اصلی خود نداشته باشيد. درد خود را تسکين بدهيد. برای شما مسکن نوشته ام! با اين روش، بيماری ها را نمی توان درمان کرد. زيرا بيماری های سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، نيازمند شناسائی دقيق علت ها و وجدان همگانی بر آن است. زيرا علت ها جانشين حقوق شدن های همه روزه زور است. پس عمل به حقوق است که علت های فقر و خشونت و آسيب ها و نابسامانی های اجتماعی و قرارگرفتن در موقعيت زير سلطه را از ميان برمی دارد. زيرا با وجدان بر استعدادها و توانائی های خويش و بکار بردن آنها است که انسان ها از عقده حقارت و ناتوانی و بی چيزی رها می شوند. زيرا با وجدان بر شجاعت فطری خويش و جعلی بودن ترس ها است که انسان ها شجاعت گشودن فراخنای استقلال و آزادی را، به روی خود، می يابند. به مردم گرفتار فقر و قهر ايران يادآور می شوم که بيکاران و بی چيزان تونسی و مصری به جنبش در آمدند و دليل کار خويش را پی بردن به اين امر دانستند که تا وقتی آزادی خود را باز نيابند، از فقر و قهر بدر نمی آيند.

جمشيد اسدی. آقای ابوالحسن بنی صدر، با سپاس از انجام اين گقتگو!